* روانشناسی باور؛ تقابل عمیق بین مؤمن و کافر [01:45]
* دسیسههای شیطانی: شانتاژ و تخریب مسیر ایمان [02:55]
* قرآن، کتاب زندگی یا کتاب مراسم؟ [08:00]
* پرستش در لباس تعهد: تحلیل عمیق مذاکره در کلام امیرالمؤمنین(علیهالسلام) [10:45]
* تماشاچیان عاشورا؛ بازیگرانی خاموش [19:00]
* حضرت حمزه و درسهای بزرگی از غیرت و تعصبِ بهجا [25:28]
* وقتی پیامبر (صلاللهعلیهوآله) کوتاه آمد ولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) کوتاه نیامد... [26:45]
* مارپیچ ترس و انزوا؛ ابزاری برای تسلط بر افکار عمومی [35:50]
* تکرار تاریخ؛ از سکوت مرگبار جامعه تا فریادهای رسای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [36:50]
* ۱۲ قرن تنهایی و گریز از دشمن؛ روضهای که با زندگی سید حسن نصرالله دوباره خوانده شد [44:56]
* غربت و مظلومیتی که اشکهای امام سجاد (علیهالسلام) را جاری کرد... [47:57]
* چقدر باید ظلم کنند تا بیدار شویم؟ [51:50]
* پاسخی از جنس شعر، کرامت رضوی در کلام صائب تبریزی [55:20]
* آیینه شو جمال پریطلعتان طلب... [56:15]
* رهبر معظم انقلاب؛ دلی که با یقین میتپد [59:58]
* توبه جناب حر؛ امید در تاریکترین لحظات [01:017:00]
* معجزهای از کربلا؛ بدن سالم جناب حر پس از قرنها [01:23:43]
بسم الله الرحمن الرحیم.
مدرسه تعالی برگزار میکند: بحث و بررسی سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم با عنوان «مانایی». نوزدهم مهرماه ۱۴۰۳، شهرری، مرقد مطهر شیخ صدوق رحمه الله علیه، جلسه دوم.
سلام علیکم و رحمه الله. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و حلال عقده من لسانی یفقهوا بحثی.
بحثی که بنا بود شبهای جمعه خدمت عزیزان مروری داشته باشیم، سورهای بود که به نام مبارک نبی اکرم، سوره مبارکه محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) است. جلسه قبل یک نمای کلی از این سوره خدمت عزیزان عرض شد. فضای کلی این سوره، بنا به فرمایش مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)، فضای یک دوگانگی است؛ یک تقابل بین مؤمنین و کافرین.
خیلی تقابل جالب و عجیبی است. روانشناسی بسیار حیرتآوری در این سوره به کار رفته؛ معرفیای که نسبت به این دو گروه دارد، تقابل این دو تا با همدیگر، و آثار حرکت این دو تا؛ هم منشأ حرکتشان، هم آثار حرکتشان. از کجا شروع میکنند؟ نتیجه کارشان چی میشود؟ البته دائماً هم با همدیگر تقابل دارند. مؤمنین و کفار، این تقابل را هم خدای متعال فرموده که وقتی روبروی هم قرار گرفتند، آنجا هم چه کار باید بکنند که حالا بحثی دارد، انشاءالله بیشتر جلسه بعد به آن خواهیم پرداخت.
آیه اول این سوره میفرماید: «الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله أضل أعمالهم». کفار را معرفی میکند. اینهایی که کافرند و از راه خدا سد میکنند (با صاد)، «سد عن سبیل الله» دو معنا میتواند داشته باشد. هم علامه به این دو معنا اشاره میکنند (علامه طباطبایی)، هم حضرت استاد آیتالله جوادی آملی همین دو معنا را یک کمی پرورش میدهند و دقیقتر.
علامه میفرمایند که یک معنایش اعراض از مسیر خداست؛ «سد عن سبیل الله» که در آیات زیادی در قرآن هم داریم، با صاد که میآید، یک معنایش این است که برمیگردد از مسیر خدا، از راه خدا برمیگردد. این میشود انصراف از مسیر خدا. یک معنای دیگرش «منع از مسیر خدا» است، یا به تعبیر آیتالله جوادی: «صرف و انصراف». وقتی آدم خودش برمیگردد، خودش این مسیر را نمیرود، "صرف از راه خدا" یعنی وقتی که نمیگذارد کسی برود. پس یا انصراف، یا صرف اعراض، یا منع. این دو را علامه طباطبایی اشاره میکنند. انصراف و صرف را آیتالله جوادی.
اگه اعراض باشد، یعنی مسلمان نمیشوند. «سدوا عن سبیل الله» یعنی مسلمان نمیشوند. کافر مسلمان نمیشود، از مسیر خدا برمیگردد، دعوتش هم میکنند، محل نمیگذارد. معنای دوم این است که نمیگذارد کسی وارد مسیر خدا بشود. علامه طباطبایی نظرشان روی همین معنای دوم است. آیتالله جوادی هر دو را قائلند. علامه بیشتر این مطلب را میفهمند؛ اینهایی که مانع میشوند از اینکه کسی سمت خدا بیاید.
حالا یک وقت است آدم خودش این مسیر را نمیرود، ولی وقتی یک جوری شانتاژ میکند، فضای روانی ایجاد میکند، ترس و واهمه ایجاد میکند، هزینه میتراشد برای آن کسی که مسیر خدا را میخواهد برود، آن هم منصرف میشود. کلیپی را تازگی میدیدم، خانمی بود حالا به قول ماها مثلاً بیحجاب. در مصاحبه میگفت: «من چادری بودم، رفتم یک جا استخدام بشوم، آن آقا به من گفت که ما چادری اصلاً باحجاب استخدام نمیکنیم، تو نان ما را آجر میکنی. تو اگر اینجا باشی، مشتری نمیآید. اگر میخواهی اینجا کار کنی، باید برداری.» گفت: «من هم برداشتم چادر و روسریام را.» حالا پایبندیهای قبل از این کاملاً سوءتفاهم بود. بندهخدا نهایت پایبندی را به حجاب داشت و اوج باور را در رفتارش میشد دید.
غرض این است که یک وقت آدم خودش به حجاب اعتقادی ندارد، یک وقت یک جوری برخورد میکند که کسی هم در شعاع او، دور و بر او، جرئت نکند حرفی از حجاب بزند. این همان است که آیه اول دارد به آن اشاره میکند، طبق نظر علامه طباطبایی: «الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله». هم کافر است. کفر مراتب دارد. یک بخشش کفر اعتقادی است، قبول ندارد، باور ندارد. یک وقتی کفر عملی است، اعتنا ندارد. یکم معانی قشنگ کفر به بیان مرحوم علامه مصطفوی در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم». ایشان میگوید کلمه کفر به معنای بیاعتنایی است.
اینها را هم دیگر در این جلسات مطلب پشت سر هم انشاءالله عرض میکنیم. عرض کردیم اینجا را به چشم یک جلسه کلاس باید عزیزان مد نظر داشته باشند، نکات را انشاءالله توجه داشته باشند که اینها نکات تفسیری است، به درد میخورد.
پس کافر فقط اونی نیست که اعتقاد ندارد که مثلاً فرض بفرمایید که خدا را قبول ندارد، پیغمبر را قبول ندارد، قرآن را قبول ندارد، معاد را قبول ندارد. این هم کافر است البته، ولی فقط این نیست. اونی که اعتنا هم ندارد، این هم یک مرحله از کفر است. محل نمیگذارد، اعتنایی ندارد. «خدا حالا هست... حالا به من چه؟ چه کارش کنم؟» تهش این است که فقط تصدیق بکند که خدا هست، امام حسین هم حالا هست مثلاً، امیرالمؤمنین هم هست. محل به اینها نمیگذارد، اعتنایی ندارد. اعتنایی به قرآن ندارد. بود و نبودش خیلی برای این فرقی ندارد. حالا اینکه قرآن چی گفته، برایش فرقی نمیکند. بعضیها مهم است برایشان، جدی است برایشان: «قرآن نسبت به این مسئله چی گفته؟» بعضیها برایشان مهم نیست، اعتنایی ندارند. مثلاً قرآن در مورد برخورد با دشمن چی گفته؟ در مورد جنگ چی گفته؟ کجا جای جنگ است؟ کجا جای صلح است؟ اگه خواستیم صلح کنیم چه مدلی صلح کنیم؟ تا کجا باید صلح کنیم؟
جالب است که اینها همه را قرآن گفته، روایت هم گفته، مخصوصاً قرآن همه را گفته. حالا یکی هم میآید میگوید من قرآن را قبول دارم، شب قدر هم قرآن سر میگیرم، ولی برایم مهم نیست که قرآن... قرآن را سر میگیرم، قرآن را در قبرستان هم میخوانم، مجلس ختم مینشینم یک جزء قرآن. برای کم کم ور میافتد. الان که دیگر ارکستر میآورند در مجلس ختم و نی میآورند و دف میزنند و اشعار حافظ میخوانند. حافظ را هم باید قدر بدانیم، به جاهای دیگر کشیده نشود، اشعار ایرج میرزا و اینها نرسیم. خرده خرده مجلس ختم... مهم نیست برایش. حالا قرآن بخوانند، نخوانند. کسی برایش مهم نیست. قرآن قبول دارد، قرآن میخواند، مجلس ختم قرآن میخواند، ولی همین قدر قرآن را قبول دارد. اینکه قرآن چی میگوید دیگر برایش مهم نیست.
من یک بحثی را حالا در حین بحث که جلوتر برویم خیلی به آن کار داریم، ولی میخواهم روایتش را همین اول بخوانم، از همین اول گرم بشویم. یک تعبیری امیرالمؤمنین دارند در نهج البلاغه. نهج البلاغه هم میدانید که خیلی باب شده، میدانی که چند وقتی است نهج البلاغه خیلی خواهان دارد. میگویند از بعد انتخابات فروششم بالا رفت و رئیس جمهور عزیز و محترمی داریم که تازگی هم از ایشان پوستری در آمد که «أنا بزعیم» (من بابت قولهایی که دادم گردنمو گذاشتم و عهدهدارش هستم). این کلام امیرالمؤمنین را میخواهم به ایشان یک کلامی از امیرالمؤمنین هدیه بدهم: حکمت ۱۶۴ در نهج البلاغه. یادگاری این شب جمعه باشد اینجا. با این تعبیر خیلی کار داریم. یکم نهج البلاغه هم بخوانیم. میترسم نهج البلاغه هم دیگر کم کم نشود خواند و نهج البلاغه معانی دیگر کم کم ازش فهمیده بشود.
کلام امیرالمؤمنین را داشته باشید. خیلی این تعبیر زیباست، خیلی این تعبیر زیباست. ترجمه هم که میکنم عین ترجمه آیتالله جوادی آملی برای این حکمت است، «از خودتان در میآورید!» دیگر نمیدانم چه کار باید بکنیم واقعاً. فرمود: «مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ» چقدر این تعبیر دقیق و عجیب و فوقالعاده است. فرض کنید دو نفر با همدیگر رابطهای دارند، پیمانی دارند، قراری دارند، چیزی. هرچی؛ مفصلها، ابعادش وسیع است. دو نفرند، هر کدام حقی در برابر دیگری باید ادا کنند.
حالا یک وقت هستش که به ما گفتند که آقا شما در هر صورت حق طرف را ادا کن، حتی اگه حق تو را ادا نکرد. مثلاً در مورد والدین این شکلی است. گفتند که چون آن اصلاً حقی که به گردن تو دارد، فوق این حرفهاست. اصلاً این نیست که شما بگویی حق منو ادا نمیکنه. آن یک حقی دارد که تو نمیتونی ادا کنی. مطلب مادر با همین که شما را متولد کرده، دیگر یک حقی دارد. اگه همه عمر هم با شلاق و سیخ داغ و اینها بیفتد به جانت، باز هم شما نمیتونی بگویی «این حق منو ادا نکرده.» آن باز به گردن تو حق دارد. پدر همین طور، یا مثلاً استاد همین طور. روایت عجیبی داریم.
ولی یک وقت هستش که با یک کشوری، با یک جمعی، با یک گروهی یک قراردادی میبندی. وظیفه داری عمل کنی، تعهدی دادهای، شما هم تعهدی دادهای، وظیفه داری عمل کنی. امیرالمؤمنین فرمود (این در حکمت ۱۶۴ نهج البلاغه است) فرمود: «اگر کسی با کسی...» این ترجمهای که عرض میکنم، آیتالله جوادی آملی خصوص مسئله مذاکره را فرمودند، خصوص مذاکره [من] نبردم، ولی ایشون خصوص مذاکره را میفرمود. «اگر شما به یک جایی مذاکرهای کردی، پیمانی بستی، زد زیرش [عهدش را شکست]، حق و اگه شما نزنی زیرش، باز پای حقت بایستی...» دوباره بخوانم عبارت را: «مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ» کسی که حق کسی را میدهد که او حق اینو نمیدهد. «لاَ یَقْضِی حَقَّهُ» (نمیدهد، فعل مضارع). شما همینجور هی به تعهداتت عمل میکنی، کوتاه نمیآیی. او هم هی همینجور به تعهداتش عمل نمیکند، شما باز هم کوتاه نمیآیی. حق کسی را داری میدهی که او حقت را نمیدهد. خب، این چه کاری است؟ ما باشیم میگوییم کار اخلاقی قاعدتاً امیرالمؤمنین فرمودهاند وظیفهات را انجام میدهی، کاپ اخلاق را میبری.
یک احتمال. احتمال دوم شاید امیرالمؤمنین بگویند کار خوبی نیست، نکن این کارها را. دقت کن. احتمال سوم شاید امیرالمؤمنین از این کار خیلی ناراحتند، ولی در چه حد این کار را مصداق چی میدانند؟ فرمود: «فَقَدْ عَبَدَه». کسی که حق کسی را میدهد که او حق اینو نمیدهد، این دارد او را میپرستد. ترجمهاش عین عبارتی است که آیتالله جوادی آملی فرمود: «کسی که به آمریکا (آمریکا که ارتش شکستخورده آمده بیرون)، هنوز پایبند عهدش میماند و هی میخواهد عمل کند، این عمل کند، این دارد آمریکا را میپرستد.» اینم از نهج البلاغه که این ایام خیلی الحمدلله مشتری دارد. انشاءالله به زودی بشنویم از بزرگان سیاسی کشورمان این حکمت را با همین تفسیرش و ببینیم که این جور نگاههایی دارند و فضا گل و بلبل و همه چی خوب است و اینها. فلان برنامه به دعوا.
نکته چی بود که اینو خواندم؟ نکتهاش این است که یک امیرالمؤمنین گاهی میگوییم و قبول داریم. یک امیرالمؤمنین گاهی هست اتفاقاً وقتی میگویند این امیرالمؤمنین این است، آن موقع میگوییم که نه، اینو که معلوم است که ما قبول نداریم، افراط است. امیرالمؤمنین دیگر زاییده در ذهنش، واسه خودش ساخته. امیرالمؤمنینی که خودش تراشیده، را دوست دارد. در مورد قرآن هم همین است. در مورد پیغمبر هم همین است.
یک وقت هست ما باور به قرآن داریم، در همین حد که قرآن میخوانیم و ماه رمضان خیلی ثواب دارد، آیه ختم قرآن و اینها. یک وقت هستش که درگیر اینیم که آقا الان من این کاری که دارم میکنم واقعاً چگونه است؟ چقدرش قرآنی است؟ این نحوه تعامل با دشمن، این نحوه مثلاً حالا مذاکره یا جنگ یا هر چیز، قرآن چی گفته؟ چه کار باید کرد؟ نظر قرآن چیست؟ اینو میگویند مؤمن.
یک وقتی هست نظر قرآن را بهش میگویند، یک جور بامبول در میآورد، یک توجیهی، یک چیزی میتراشد، تفسیر به رأی میکند، یک چیز دیگر واسه خودش در میآورد، علم میکند. هی حرف کارشناس، حرف کارشناس هم میشود. بعد دقیقاً آنجایی که ارجاع به کارشناس و نظر خود کارشناس است، یک جور دیگر واکنش نشان میدهیم. «این کارشناسش اینه؟» دیگر کارشناس کیست؟ کارشناس علامه طباطبایی است. کارشناس آیتالله جوادی آملی است. اگه اینها را کارشناس مفسر قرآن است، کی حق دارد قرآن را تفسیر کند؟ این کارشناس دارد میگوید قرآن این را گفته، نظر قرآن این است.
یک کتابی دارد مرحوم استاد آیتالله مصباح یزدی، «جنگ و جهاد در قرآن». حالا ما انشاءالله جلسات بعد به این بحث کار داریم، چون آیات این سوره به بحث جنگ میپردازد. دارد معرفی میکند: آقا فضا این است، با دشمن باید این شکلی رفتار کرد، سیاستت باید این باشد. اگر به این بیاعتنایی کردی، این میشود کفر. کفر یک چیز شاخ و دمدار عجیب و غریب نیست. کفار مثلاً یعنی تبر دستشان بگیرند، بیفتند به جان مؤمنین؟ تبر دستش است. تبرش خیلی صدا ندارد، قیافه ندارد. اینم وقتی که، بله... یک عزیزی یک چیزی تعریف کرد. ما دیگر چشممان ترسیده، دیگر اینجا گاهی نقل نکنیم، برش ندهند اینها. دقیقاً گفتیم برش، پس باید برش داد اینو. اینجا مطلبی گفتیم، چند وقت پیش همان شبش یک عزیزی برش داد و منتشر کرد و بعد برای ما دوباره داستان درست کرد و من از آن موقع نمیخواستم واقعاً جلسات را دیگر بیایم. گفتم خب، وقتی این قدر حرف ما ارزش ندارد که وقتی داریم میگوییم این کار را نکنید و میکنند، خب بقیه حرفها معلوم است که ارزش ندارد دیگر به بقیه حرفهایمان عمل بشود.
یک تکه برش میخورد. «ببین باز، باز از اینها گفت.» ۶۰۰ ساعت تفسیر بگیر، حدیث بگیر، نقل قول علما بگو، هیچکس کار ندارد، دنبالش نیست. دوباره از این داستانها گفت. ترسیدیم. چه کار کنیم واقعاً؟ نمیدانیم. بعضیهایش روغن توش تنبه نکته است، تذکره. برش میزند. لعنت خدا بر کسی که این جمله را برش بزند و منتشر کند.
عزیزی میگفتش که من تو ماشینی میرفتم. سال ۱۴۰۱. گفت: «یک لحظه ماشین بغل را نگاه کردم، یکهو پرده کنار رفت. یکهو دیدم این جماعتی که آنجا بودند و موسیقی گوش میدادند و کشف حجاب کرده بودند و اینها (حالا شاید مست هم بودند و اینها)، یکهو دیدم اینها دور گودال قتلگاه، دور جسد امام حسین نشستهاند.» گفت: «دیدم اینی که میگوید همه جا کربلاست، واقعیت دارد. این الان امام حسینش همان حجابی است که باید رعایت کند و این الان این پرتو از امام حسین به آن رسیده و همین را دارد با آن میجنگد. این اگر آنجا بود، با خود امام حسین میجنگید.» گفت: «یکهو دیدم...» بعد گفت: «اصلاً پشت فرمان نمیتوانستم دیگر رانندگی کنم، یک احوالی بهم دست داد، اصلاً دیگر دستم میلرزید.»
بعد دیدم همه این، همه ماشینهایی که تو این جاده بودند، دیدم همه یا کنار امام حسینند، یا روبروی امام حسینند. هر کسی به یک نحو، هر کسی یک جور. این تقابلی که این سوره دارد میگوید، همین است. دسته سوم ندارد. یا «الذین کفروا»، یا «الذین آمنوا». سوم ندارد. اینها هم با همدیگر در ناظر و بیننده و تماشاچی ندارد. تماشاچی هم اینجا تو همان تیم است. بارها نکته را عرض کردیم، تماشاچی هم سیاهلشکر یکی از این دو طرف است. یک بر را دارد قوی میکند. تماشاچی یک طرفی است. تماشاچی بیطرف نداریم. تماشاچی هم یک وظیفهای دارد.
لذا صبح عاشورا دو نفر آمدند که یک وقت تو آن بحث «علی اصحاب الحسین» اسمشان را گفتم. حالا دوستان هم چاپ کردند. کتاب قرار بود به ما بدهند. حالا امشب، شب یادآوری است. تو مثل اصحاب الحسین اسمشان عرض شد. اینها آمدند صبح عاشورا به امام حسین علیه السلام گفتند که ما اینجا که میرفتیم با پدر شما، امیرالمؤمنین، جنگ صفین، پدر شما خاک اینجا را برداشت و بویید و بوسید و گریه کرد و اینها و گفت که اینجا جنگی میشود و پسر من به شهادت میرسد و اینها. ما امروز که عاشورا بود، دیدیم داستان دارد به جنگ کشیده میشود. یکهو یاد این خاطره افتادیم. حالا به نظرم گفت: «خانمم خاطره را یادم انداخت، همسرم گفتش که یادته تو برای من تعریف کردی که علی ابن ابیطالب اینجا که رسید این طور گفت؟»
حالا این الان تو کدام سپاه است؟ تو سپاه عمر سعد است. آمد پیش امیرالمؤمنین گفتش که: «من یادم آمد این قضیه.» حضرت فرمودند: «خوب میخوام چه کار کنی؟» گفت: «نه، من با شما نمیجنگم.» حضرت فرمودند: «میمانی کمک کنی؟» گفت: «نه، من آقا چیز... بدهی دارم. اصلاً خانواده منتظرند. قسطم، وام، بدهی. خیلی مهم است بنده حقالناس و اینها.» نبود بنده خدا. شیطان خیلی موجود... بله، دیگر. «من برم با اجازه تان که برسم دیگر. حالا تا دیرم هم نشده دیگر، تا ظهر نشده اینها. به خانواده بتوانیم امروز بالاخره یک کاری بکنیم.» امام حسین فرمودند که: «میخواهی بروی؟ پس سرعتش را بگیر.» به قول ما «گازش را بگیر، زود برو!» «چون اگه آرام آرام بروی، همین نزدیکیها باشی، من ظهر عاشورا صدا بزنم طلب کمک کنم، کمکم نکنی، جهنمت یک طوری قطعی میشود دیگر، راه برای شفاعت نمیماند. سعی کن با سرعت بروی که صدا بهت نرسد، لااقل یک جایی برای شفاعت بماند.»
ما بیطرف نداریم، ما تماشاچی نداریم. تو مترو دو نفر گرفتن همدیگر را، دارند میزنند. مثلاً حالا نمیگوییم این داستانها. ما همه بیفتیم به جان هم سر یک بحث پیش میآید دیگر. حالا طرح دسیسه از هر چیزی. یک بندهخدا به خاطر یک چیزی مظلوم واقع شده. حالا به خاطر حجابش است، به خاطر دفاع از رهبری، بسیجی بودن. وایسادیم نگاه میکنیم. دردش برای حاج قاسم (رضوان الله علیه) خاطره تعریف میکرد. «برو. تو جلسهای بودم، یک کسی به رهبری توهین کرد.» حالا حاج قاسم که: «این دخترهای بیحجاب، بدحجاب اینها دخترش بودند.»، «سیاسی نبود» و اینها که خب اینجا خیلی معروف است. ایشان این را فرمود. «آن آقا میگوید که حاج قاسم به من گفتند خب تو چه کار کردی؟» گفت: «هیچی. منم دیگر وارد دعوا نشدم.» «من اگه بودم همان قندان را پرت میکردم به صورتش.» «خشن نبود حاج قاسم.» تو ذهن ما خیلی گوگولی ناز. غیرتت کجا رفته؟ نشسته دارد به رهبری توهین میکند. نگاش کردی.
بله، یک وقت یک جایی هستش که برنامهاش این است که شما را تحریک کنند و داستانی ایجاد بکنند. آن یک بحث دیگر است، تو تله اینها قرار گرفته. شما را میخواهند حساس کنند، لجت را در بیاورند. بعد هم بیفتند به جانت، بعد هم فیلم بگیرند، ایجاد رعب بکنند، هر مذهبی، هر حزباللهی را بترسانند. اول قندان را پرت کن تا یک کلمه انتقاد به رهبری. نه گفتگو، بحث اینها. جا برای توهین هم نمیماند.
دیدم یک کسی عمامه به سری در قم حرف مفتی زده بود. یک آقایی ته، فامیلیاش هم یزدی و اینها داشت. چند تا طلبه رفته بودند باهاش گفتگو کرده بودند و اینها، خیلی محترمانه. گفته بود که: «من شکر قهوهای خوردم.» خیلی با احترام و اینها. خیلی خوب بود. همینجور شکر نمیخورد. وگرنه با ما طرف است. «شهر هرت نیست آن هم تو قم، دهن وا کنی به این ستون خیمه اسلام به تعبیر سید حسن نصرالله توهین بکنی تو این مملکت؟» حالا حاکمیت کارت ندارد، پلیس کارت ندارد. ما که نمردیم که. نمیگویم گروه فشار راه بیندازیم برویم تک تک. نمردیم. یک غیرتی باید نشان داد.
حضرت حمزه تعصب نشان داد. وقتی به پیغمبر توهین شد، حمزه اصلاً کافر بود، پیغمبر اعتقاد نداشت. دید به پیغمبر توهین کردند، رگش باد کرد. رفت در حد کشت گرفت آنها را زد. توفیق اسلام هم پیدا کرد. پیغمبر فرمود: «هر تعصبی تو جهنم.» «هر غیرت این مدلی تو جهنم.» غیر از این کاری که حمزهای این مدلی باشی. حالا پیغمبر، پیغمبر رحمت است. یعنی هر کسی به پیغمبر توهین کرد، «مثل ماست». بشین نگاه.
تو صلح حدیبیه وقتی گفت مذاکره کردند. آقا اینها درس است برای ما. دارند میخوابانند این روح غیرت را. دارند میگیرند، دارند میمیرانند ما را آرام آرام. انگار نه انگار. اسمش را هم میگذاریم: «ظرفیت داشته باشیم، تحمل داشته باشیم.» بله، آن تحمل هم جا دارد. آن هم تو خودت باید آتش باشد. حالا مهار میکنی. تو وجودت باید آتش باشد، نه اینکه بیغیرت بنشینی نگاه کنی.
تو صلح حدیبیه بنا شد نام پیغمبر وقتی مینویسند. اول گفتند اسم پیغمبر که آمد. که حالا تو همین سوره هم نام پیغمبر هم به نام پیغمبر هم نام پیغمبر تو این قرارداد این شکلی نوشتند که مثلاً قرارداد «محمد بن عبدالله» رسول خدا. بفرستید صلوات. (اللهم صل علی محمد و آل محمد). این خودش جز همان واکنشهای غیرتمندانه است. اسم پیغمبر را میآورد، فرمود: «کسی اسم من میآید، صلوات نفرستد، حواسش اینجوری باشد، بیمحلی کن و اینها، جلوی در بهشت هم میرسد، گم و گور میکند، پیدا نمیکند بهشت را. اینجا گم و گیج است، وقتی اسم من میآید آنجا هم گم و گیج میشود.» مثل بعضیها نباشید.
در مکه و مدینه و اینها، اسم پیغمبر میآید، انگار نه انگار. تازه امام صادق وقتی اسم پیغمبر میآید تکان هم میخوردند. این حالتی که با دست به سینه جلو میآمدند و رنگ صورتشان هم زرد و سرخ میشد از شدت علاقه و احترام به پیغمبر اکرم. اینها خیلی مهم است. اسم پیغمبر این طور نوشتند. فرمودند با قریش این قرارداد دو طرفه است. با اینها رسول الله میدانستیم که باید دعوا نداشتیم که. دعوا سر همین است که رسول الله نمیدانیم. «این رسول حالا چی اینجا نوشته؟» «تو این قرارداد رسول اللهش را پاک کن.»
پیغمبر به حسب ظاهر سواد ظاهری نداشتند. مصرف ظاهرش خودش معدن علم است. «أنا مدینهالعلم و علی بابها». امیرالمؤمنین در علم است. ولی به حسب ظاهر سواد ظاهری نداشت. برای این بود که حجت را تمام کند بر مردم که اینها محصول کتاب و درس و مدرسه و اینها نیست. حرفهایی که دارد میگوید، قرآن وحی است. در تمام عمرش هیچ چیزی ننوشته بود. کسی ندیده بود پیغمبر از روی متنی بخواند. این قرارداد. پیغمبر فرمودند که: «علی جان، آن رسول اللهی که جلوی اسم من نوشته را خط بزن.» ببینید مطلب را. بعضیها همین جاها را حمل به چه میکنند؟ «از رهبری جلو نزنید.» ببین اینها شیطان را باید آدم خوب بشناسد. اتفاقاً اینجا باید همپای رهبری غیرت داشته باشی، جنم داشته باشی، مرد باشی.
پیغمبر فرمود که: «بیایید رسول الله را خط بزنیم.» فرمود: «علی جان، رسول اللهش را خط بزن.» امیرالمؤمنین عرض کردند که: «یا رسول الله، من شرمندهام. من اسم شما را، رسول الله را، خط نمیزنم. این جسارت به شماست. من قبول [نمیکنم].» حضرت فرمودند: «که رسول اللهش را با انگشت دست بگذارید زیرش ببینم کجاست، خودم خط میزنم.» ما بودیم چی میگفتیم؟ «دیگر از پیغمبر جانم، رسول الله. فدایت بشوم. ته اعتدال تویی. یا رسول الله، طرح اعتدال امیرالمؤمنین که نمیگذارد حرمت پیغمبر تو جامعه بشکند. بنا به مصلحت خودش. سکوت رهبری برای مصلحت سکوت کردند.» اینها که تو دانشگاه انواع و اقسام توهینها با دست و پا و گردن و همه اعضای بدنشان به رهبری کردند، اینها را بخشیدند. تو یک رئیس جمهور، تو یک مسئول، تو یک وزیر، حالیت باشد، بفهمی. برنگرد دانشگاه، باز برمیگردانی. لگد میزند به تو. بابا، بفهم. طرف را برگرداندند، دوباره شروع کرده. همین جمعه پیش به رهبری توهین کرده، به پیغمبر توهین کرده، به قرآن توهین کرده. بابا، اینقدر بیغیرت؟ اینقدر بیناموس؟ اینقدر شما بیناموسید؟ مکتب «زن، زندگی، آزادی» بود، میگفت: «من بیناموسم.» شماها دیگر چرا؟
غیرت داشته باشیم. «آقا، رهبری خودش بخشیده.» «رهبری بخشیده، تو غلط میکنی میبخشی.» «حرمت ولایت شکسته بشود؟» خود پیغمبر بخشید، امیرالمؤمنین نبخشید. رسول الله را. اینها آن شاخصههایی است که آدم ایمانش را نشان میدهد. ایمان یک غیرتی تو دل آدم میآورد. آن که بیرگ است، آن که بیغیرت است، اینها علامت کفر است. بیاعتنایی است، بیخیالی است، بیمحلی است. این همان داستان کربلاست. وایساده نگاه میکند. «در کربلا بیطرفان بیشرفانند.»
[اشاره به شعر میلاد عرفانپور] «تاریخ همان است، حسینی و یزیدی.» به میلاد عرفانپور عزیز. «در کربلا بیطرفان بیشرفانند.» تماشاچی نداریم ما. آیه قرآن فرمود: «وقتی آیات الهی مسخره میشود، باید بلند شوی از آن جلسه، ننشینی کنار اینها. وگرنه آن عذابی که برای اینها نوشتم، تو سر تو هم میآید.» «نه، بالاخره جمع فامیلی دور هم، فضا را با این چیزها خراب نکنیم.» «خراب کنی؟» از کجا درآوردی: «خراب نکنیم»؟ اینها دستور کیست؟ از خودت بافتی؟ تولید کردی؟ دین خلق میکنی؟ یا خدا بهت گفته؟ اگه غیرت باید نشان بدهی، واکنش باید نشان بدهی، قطع رابطه باید بکنی.
چطور به ننه بزرگ شوهر اهانت بشود، دیگر رفت و آمد قطع میکنی؟ به همه مقدسات توهین میشود، میخواهی نشان بدهی چقدر مؤمنی؟ سرت بخورد ایمانت که برای ننه بزرگ شوهرت بیشتر ارزش قائلی تا ستون خیمه اسلام و انقلاب و مراجع و علما و شهدا. و کاریکاتور میکشیدند برای شهدا، آوردند کردند مجری جلسه انتخابات. چه چیزی نشست تبلیغاتی فلان. من نمیخواهم به تک تک اینها بپردازم. الان فضای جامعه هرزه سیاسی. حالا یک روزی کَتکش را باید بخوریم تا بفهمیم داستان چیست. تا بفهمیم اینهایی که حرمت مقدسات شما را نگه نمیدارند، بعداً چه بلایی سرتان در میآورند.
اختلاف سیاسی. آره، ما هنوز تو انتخابات ماندهایم. ما هنوز لنگ انتخاباتیم. بنده انتخاباتیم. بابا این تعبیر، از این تعبیر دیگر تندتر نداریم دیگر. امیرالمؤمنین فرمود: کسی که کوتاه میآید وقتی طرف حقش را دارد میخورد، این دارد او را میپرستد. آمریکاپرست است، این اسرائیلپرست است. بعد وایستی ضرب ۶۰ بهش نشان بدهی. بعد اینجا یک قانون جامع راهبردی نوشته میشود که بگوید آقا آنها اگر عقبنشینی کردند از تعهداتشان، ما میخواهیم عقبنشینی کنیم. میخواهیم هستهای را تا ۶۰ درصد [افزایش بدهیم]، یک ابرخائنی تو این مملکت پیدا میشود با دار و دستش، میآید میگوید بدترین قانونی که تو تاریخ ایران نوشته شده، همین قانون جامع راهبردی است. اینها کیاند؟ اینها مال کجایند؟ تا کجا اینها را حمل بر رفتارهای سیاسی باید کرد؟
من دو تا گرا بدهم به اسرائیل منطبق [با واقع] دربیاید، من را میگیرند، میبرند به اسم جاسوس. طرف ۸ سال داشته عملگی میکرده برای آمریکا و اسرائیل. هنوز. دیگر کلمه حرف میزنی، قشنگ به ما میگویند: «تقوا داشته باش.» تو سر مان تقوایی بخورد که تو تعریف کردی. تو سر آن وفاقی بخورد که شما با اینها دارید میبندید؛ با شیاطین. ما چه وفاقی داریم؟ «دست در دست شیاطین دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد، نام رسوا.» «جاهد الکفار و المنافقین». اینها دستور قرآن است. قرآن اینهاست. اینها نورانیت میآورد، اینها صفا میآورد. اینها محک تجربه است. اینها محک ایمان ماست. با تسبیح دست گرفتن و صد تا ذکر فلان گفتن. من نمیخواهم او را تختهئه کنم، تحقیر کنم. قطعاً کار خوبی است. فخر میکنیم همین کارهاست.
اهل علم و اهل فضل و اینها میآیند میگویند این کارها چیست؟ مثلاً میگوید فلان ذکر را بخوان. کار علمی میکند و اینها نیست. نه، حدیث کسا باید خواند. نماز استغاثه باید خواند. توسل باید کرد. اینها سر جای خودش ارزشمند است. ولی محک ایمان ما با اینها نیست. با این حدیث کسا اینجوری خواندن و اینها کسی بهشتی نمیشود. «الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله». آن وقتی که جریان یک موجی دارد، حالا این بحثی است که انشاءالله فاطمیه اینجا شبها قرار است که خدمت عزیزان باشیم. انشاءالله فاطمیه بیشتر بهش میپردازیم.
یک مارپیچ سکوت دارد ایجاد میکند. مارپیچ سکوت یعنی چی؟ یعنی یک کاری میکند هزینههای حرف زدن میرود بالا. تو را تو واهمه میاندازد. اگه بگویی، میخوری. اگه بگویی، رفیقات را از دست میدهی. اگه بگویی، پامنبرایت را از دست میدهی. فالوئرت را از دست میدهی. کامنت منفی برایت میآید. دیگر دعوتت نمیکنند. همه بهت میگویند: «اوه، سر و صدا و آه و نفرین و ناله و فحش!» و یک مارپیچی درست میشود هی موج قدرتمندی میآید. آن چهار نفری که میتوانند واکنش نشان بدهند را ساکت میکند، آرام میکند، میترساند، به انزوا میبرد. با اینکه اینها واقعاً در واقعیت، در واقعیت اینها اقلیت نیستند ها. آنها در اقلیتند. ولی موج آن آدم صاحب قدرت ایجاد میکند. ترس را میاندازد، واهمه را میاندازد.
همین کاری که صهیونیستها تو دنیا میکنند. یک اقلیت محض از صهیونیستها، ولی یک کاری کردهاند همه دنیا میترسند در برابر اینها حرف بزنند. رسانه دستش است، قدرت دستش است، تحریم میکند، بمب دارد، میزند، میکُشد، ترور میکند. یک اقلیت همه دنیا را خفه کرده. این همان اتفاقی است که زمان حضرت زهرا سلام الله علیها رقم خورد. حضرت زهرا همش به همان تسبیح حضرت زهرا و نماز فلان و نماز حاجت و فلان و اینها نیست. آن موقع نماز حاجت ماجت زیاد میخواندند. این واکنش نبود که فاطمه زهرا تنها شد و شهید شد. توی مارپیچ سکوت گرفتار شد. همه آنهایی که چند روز پیش با امیرالمؤمنین تو غدیر بیعت کردند، گرفتار مارپیچ سکوت شدند. همه لالمونی گرفتند. «تمام.» «آخر نمیشود گفت.» «آخر ببین چه کار میکنم!» «آخر ببین آن یکی گفت، چه کارش کردند.» تو کنارش سکوت کردی. بعد این موج شکست. بعد داد زد. باید فریاد زد. او باید بترسد، نه تو.
پس چی؟ میترسی؟ اونی که نه خدا دارد نه پشتوانه دارد، کارش معصیت است، کارش کفر است، به هیچ جا بند نیست. او باید بترسد. تو که حامی داری، تو که خدا پشتت است، تو که اهل بیت پشتتند. خدا به کارت برکت میدهد. تو برای چی میترسی؟ چرا جا میزنی؟ تهش این است که میکشندت. خب، بکشند، شهید میشوی. از چی میترسی؟ مثلاً دادی که باید بزنی، نمیزنی. حرفی که باید بزنی، نمیزنی. سکوت بکنی، بعد خدا بهت جاهای دیگر عزت میدهد؟ نه، ذلیلت میکند.
من برایتان خطبهای آوردم از امیرالمؤمنین. این را میخواهم بخوانم قبل از توضیح بیشتر آیاتی که در محضرش هستیم، از مرحوم صدوق. چون خیلی دوست دارم شبهایی که محضر شیخ صدوق (رضوان الله علیه) هستیم، احادیثی که ایشان نقل کردهاند را بخوانیم. این حدیث یکی از آن احادیث تاریخی ماست. مرحوم صدوق در کتاب امالی، صفحه ۴۰۵ و ۴۰۶ نقل میکند. کاملاً فضای این خطبه، فضایی که میخواهیم اول این سوره عرض بکنیم، روایت از امام باقر علیه السلام: «قام علی علیه السلام یخطب الناس بصفین یوم جمعه.» روز جمعه بود. امیرالمؤمنین در صفین ایستاد، خطبه... قبل از اینکه حدیث را بخوانیم، حیفم میآید، چون این حدیث منبع اصلیاش که به ما رسیده از شیخ صدوق است. نعمت بزرگ. شیخ صدوق را نداشتیم، بخش عمدهای از این معارفمان نابود بود. یعنی خدا چه منتی بر ما گذاشته، این شخصیت بزرگ را به ما داده است. چه توفیقی داریم شبهای جمعه ایشان از ما پذیرایی میکند کنار قبرش. واقعاً توفیق. قبل اینکه حدیث را بخوانم، به روح مرد بزرگ و بابت خدمات بینظیری که کرده، یک صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
«یخطب الناس بصفین یوم جمعه.» روز جمعه بود در صفین، حضرت قیام [فرمودند] به خطبه خواندن. پنج روز قبل از روز هریر، آن لیلهالهریر که شب معظم معروف است، ماجرای معروفی دارد. حضرت اینجوری خطبه خواندند: «الحمد لله علی نعمه الفاظلت علی جمیع خلقه البر و الفاجر و علی حججه البالغ علی خلقه من عصاه او عطاءه ان یعفوا بفضل من و ان یعذب فبما قدموا.» چون مفصل است نمیخواهم واردش بشوم. بخشهای معرفتی دارد اول خطبه. «أحمده علی حسن البلاء و تظاهر النعم و أستعینه علی ما ناب من أمر دیننا و آمنوا به و توکل علیه و کفا بالله وکیلا.» که خوب ستایش خدای متعال در اول. «أشهد أن لا إله إلا الله، وحده لا شریک له.» اول خطبه فرمود: «شهادت میدهم جز خدای متعال کسی خدا نیست، و أن محمدا عبده و رسوله.» (اللهم صل علی محمد و آل محمد). شهادت میدهم به رسالت پیغمبر. «أرسله بالهدی و دین الذی ارتضاه.» پیغمبر برای هدایت فرستاد. راضی بود به آن دینی که پیغمبر با آن آمد. «و کان أهله و صفاه علی جمیع العباد به تبلیغ رسالت حججئ رئوفا رحیما.» وصف پیغمبر میکنند: «اکرم خلق الله حسبا، أجملهم منظراً، أشجعهم نفسا، أبرهم بوالدین.» تعابیر قشنگ هم از. «از همه خلق الله حسب پیغمبر کریمتر بود. از همه زیباتر بود منظر پیغمبر. از همه شجاعتر بود. ابرهم بوالدین. از از همه خلایق نیکوکارتر برای والدینش بود پیغمبر. و أیمنهم علی عقد.» «از همه خلایق پایبندتر به عهد و قرارش بود پیغمبر. لم یلق علیه مسلم و لا کافر بمظلمة قط.» هیچ مسلمان و کافری سر سوزنی حقالناس به گردن پیغمبر نداشتند. «بل کان یُظلم به.» پیغمبر ظلم میکردند. اتفاقاً برعکس بود. پیغمبر به کسی ظلم نکرده بود. به پیغمبر ظلم میکردند، پیغمبر میبخشید. «و یُقدر فیصفح.» اذیتش میکردند، ندید میگرفت. «و یشفق حتی مضى مطیعا لله و صابراً على ما أصابته.» وقتی که از دنیا رفت صبر کرد برای خدا. مجاهدت کرد در راه خدا. «عبدا لله حتى أعطاه الیقین.» عبادت خدا را کرد تا. «فکان ذهابه...» حالا تعابیر را ببینید. خیلی تعابیر عجیبی.
وسط میدان جنگ، شما فرض کنید مثلاً الان توی بیروت، سید حسن نصرالله این شکلی خطبه بخواند. برای حزبالله لبنان (رضوان الله علیه). جایی که درگیری با دشمن به اوج رسیده، امیرالمؤمنین به این مردم بگوید: «آقا، دیگر کار هست و نیست، باید بجنگید.» طولانی هم نیست، چند خط است. چقدر این تعابیر محشر است. فرمود: «رفتن پیغمبر سنگینترین مصیبت بود بر همه اهل زمین، چه نیکوکار چه بدکارش.» «ثم ترک فیکم کتاب الله.» پیغمبر رفت، به یادگار بین شما قرآن را گذاشت. «یَأمُرُکُم بِطاعَةِ اللهِ.» همان تعبیری که عرض کردم. قرآن به شما دستور میدهد. طاعت خدا را. باید ببینیم قرآن چی میگوید؟ باور به قرآن، ایمان به قرآن. دستور قرآن چیست؟ نه اینکه ببوسم، احترام کنم، سوره یاسین بخوانم، ختم انعام بخوانم برای فلان مسئله. بابا، این چه گفته؟ این آیه دستورش چیست؟ چه میخواهد ازت؟ این مهم است. خدا دستوراتش را تو قالب این کتاب گفته طاعتش را گفته. «و یَنهاکُم عَن مَعصِیَتِه.» هر چه هم که معصیت خدا بوده، نهی کرده. «وقد عهد الیه رسول الله عهدا لن اخرج عنه.» پیغمبر با من یک عهدی کرد، من از آن خروج نمیکنم.
«وقد حضرکم عدوّکم.» حالا ببینید فرمود: «دشمنتان روبرویتان است.» امیرالمؤمنین فرمود: «وقد عرفتم من رئیسهم.» میدانید رئیس دشمنتان که آنجا کی بود. اینجا کی بود؟ معاویه. فرمود: «میبینید این لشکر دشمن، رئیسشان را هم میشناسید که معاویه است. یدعونهم الی باطل.» اینها را دعوت به باطل میکند. دعوت به چی میکند؟ دعوت به قدرتطلبی و جاهطلبی و آدمکشی و نژادپرستی. الان نتانیاهو دعوت به چی میکند؟ چی میخواهد؟ دنبال این است که از مردم خمس و زکات بگیرد؟ ناراحت است مثلاً برای اینکه مثلاً ظهور امام زمان عقب افتاده؟
«بنده هفته پیش با خودم فکر میکردم، شخصیتی مثل سید حسن نصرالله، این شکلی ترور میشود.» معنایش (حالا شهادت ایشان، عظمت ایشان به کنار) معنایش این است که آقا اینها یک ردی از امام زمان پیدا بکنند، آنجا چه کار خواهند کرد. خیلی عجیب است ها! امام زمان منزلشان کجاست؟ منزل دارند دیگر، زندگی دارند، رفت و آمد دارند، خرید و فروش دارند. مغازه میروند. ۱۲ قرن طوری دارد زندگی میکند ذرهای رد پا از او به جا نماند که اگه بدانند کجاست، ۸۵ تن آنجا میزند. خیلی عجیب است.
حسن نصرالله با این چهار روز جنگ لبنان، ۱۲ قرن امام زمان دارد این شکلی زندگی میکند. ۳۰ سال امنیتی زندگی کرد، تو تونلها زندگی کرد، با سختی محض زندگی کرد. یک ۳۰ سالی بود، یک ذرهای، یک ذرهای این ۳۰ سال را، یک ۳۰ سالی از این ۱۲ قرن امام زمان را مزه کرد سید حسن نصرالله. ۱۲ قرن در اوج مسائل امنیتی، به تعبیر آیه قرآن، با اضطرار دارد زندگی میکند. «خائفاً یَتَرَقَّبُ». همش استرس. یک وقت لو نرود. خب امام است، قدرت دارد، ولی دارد به شرایط طبیعی زندگی میکند. بقیه اهل بیت همین شکلی بودند. پیغمبر هم، پیغمبر ولی میگذارد میرود، امیرالمؤمنین جای او میخوابد. مسائل امنیتی را باید رعایت کرد. همان شبی هم که میخواهد برود، با اوج توجه به مسائل امنیتی میرود. تازه اینها میافتند به جان امیرالمؤمنین. چقدر سنگ باران میکنند امیرالمؤمنین را. جلسه خواندم که وقتی امیرالمؤمنین جای پیغمبر خوابیدند، اینها هی از شب تا صبح سنگ باران میکردند امیرالمؤمنین را به هوای اینکه این پیغمبر است. ولی نمیکشتندش. میگفتند که اگه الان بخواهیم بکشیم، زن و بچه بیدار میشود. بگذارید دم طلوع، دم آفتاب. اینها که زن و بچهاش بیدار شدند، موقع الان واهمه میافتد تو خونش. ولی در عین حال از همان موقع تا صبح سنگ باران میکردند.
امیرالمؤمنین پتو را سرش بود. این زیر پر از ضرب سنگ و خون و اینها. ذرهای این پتو روانداز را کنار نمیداد که نفهمند علی است. آخرم وقتی که آمدند روانداز را کنار زدند، فهمیدند امیرالمؤمنین است، بردند یک فصل حسابی زدند امیرالمؤمنین را. این یک شب بود. برای پیغمبر مسائل امنیتی. این ۱۲ قرن است برای امام زمان. ۱۲ قرن است دارند دنبال میگردند. از همان روز اول جعفر کذاب دنبال امام زمان میگشت که امام سجاد وقتی این روایت را نقل میکردند، گریه میکردند. «دارم میبینم آن لحظهای که جعفر کذاب اتاق به اتاق دنبال مهدی ما میگردد که او را پیدا کند، تحویل حکومت بدهد، پولش را بگیرد.» عموی او که تنها کسی است که برایش مانده تو این دنیا، بعد از پدر و مادر. حالا در مورد مادر امام زمان نقلها متفاوت است. بعضی نقلها به این است که قبل از امام عسکری، نرجس خاتون از دنیا رفته بودند. ولی تو همان سال از دنیا رفته بودند. بعضی روایتهای معتبرتر نشان میدهد که بودند موقع رحلت امام حسن عسکری. حال شب میلاد امام عسکری است فردا شب. این هم به مناسبت میلاد امام عسکری یاد از امام عسکری هم کردیم.
جعفر کذاب دنبال حضرت میگشت تحویل بدهد. این فضای جنگ، این فضای زندگی امام زمان. این دشمن این است. دشمنی است که اگه بداند یک بویی احساس بکند از اینکه ممکن است امام زمان فلان جا باشد، این ۸۵ تن آنجا خرج میکند.
امیرالمؤمنین فرمود که: «لشکری روبرویتان است که میشناسیدش. رئیسش را هم میدانید.» «اینها را دعوت به باطل میکند.» بعد فرمود که -ببینید چقدر ادب و تواضع- نفرمود: «منم امامتانم، منم رئیسانم، منم خلیفه پیغمبرم.» فرمود: «پیغمبر بود و قرآن را به جا گذاشت. الان شمایید و اینور هم لشکر معاویه.» «و ابن عم نبیکم بین اظهرکم.» «پسر عموی پیغمبرتان هم اینجاست.» نفرمود: «امامتان.» «نفهیم و خلیفه پیغمبر.» فرمود: «پسر عموی پیغمبرم پیش شماست. یدعوکم الی طاعه ربکم.» «شما را دعوت میکند به طاعت ربتان.» این همانی که آن داستان آن دوستمون که عرض کردم تو ماشین دید، کربلا داستانش این است. جنگ صفین هم این است. ظهور هم این است. همه دعواها، دعوا سر طاعت خدا و معصیت خداست. تو هر معرکهای که معصیت خدا را انتخاب کردی، دشمن امام حسین را انتخاب کردی. تو هر نبرد و انتخابی که طاعت خدا را انتخاب کردی، امام حسین را انتخاب کردی. امام حسین یک چیزی جدا از خدا نیست. یزید و معاویه هم یک چیزی جدا از معصیت خدا نیستند. کارکردشان این است که دعوت به معصیت خدا میکنند. کارکرد امام و پیغمبر هم این است که دعوت به طاعت خدا میکند. هر جایی توی دوگانهای که آدم معصیت را انتخاب کرده، دشمن را انتخاب، شیطان را انتخاب. بداند و نداند. ممکن است بله، به هر حال ما گناه از ما سر میزند، خدای نکرده اهل بیت هم دوست داریم. خدا ماها عمداً این کار را نمیکنیم. به تعبیر امام سجاد در دعای ابوحمزه: «از باب دشمنی با تو نیست، از باب این نیست که میخواهم روبروی تو بایستم.» اثر جهل و اشتباه است. نمیدانم، حواسم نیست. ولی واقعیتش این است آدم اگه به این توجه داشته باشد، زود برمیگردد، زود جبران میکند. یک وقتهایی است که اصلاً عمداً این کار را میکنی. مثلاً «میخواهم بزنم تو دهن اینها.» «میخواهم نشان بدهم با اینها لجام، با اینها دشمنم.»
ادامهاش: «دعوت میکند شما را به طاعت ربتان و العمل بسنه نبیکم.» «عمل به سنت پیغمبرتان. و لا سواء من صلى قبل کل ذکر نبی الله.» چقدر تعابیر عجیب. فرمود: «من کسیام که قبل هر مردی کنار پیغمبر نماز خواندم. وقتی که من پیش پیغمبر نماز خواندم، هیچ مردی جز پیغمبر اهل نماز نبود. من سابقهام از همه بیشتر است. و انا و الله من اهل بدر.» «به خدا من جز اهل بدرم. و الله انکم لعل الحق و ان القوم لعل الباطل.» «به خدا شماها طرف حق تاریخ ایستادهاید. دشمنتان طرف باطل تاریخ ایستاده است.» تا یک زمانی ما میخواستیم بگوییم این طرف بد است، جنایتکار است، باطل است. چی میگفتی؟ مثلاً میگفتیم آدم دیگر. تهش این بود که آقا بچه میکشد، زن میکشد. دیگر این رژیم صهیونیستی چه کار نکرده؟ آقا، برای شاخصههای باطل بودن یک جماعتی، ما دیگر چی داریم که اینها استفاده نکردند؟ دیگر چه کار باید میکردی که نکرده؟ بیمارستان را زده، چادر پناهنده را زده. پناهگاه خودش معرفی کرده، گفته: «بیایید این گوشه.» «میخواهم آنجا را بزنم.» یک مشت زن و بچه، پیرمرد پیرزن آمدند این گوشه جمع شدند، اینجا را زده. بیمارستان، بیمارستان را زده. دیگر چه کار باید بکند؟ معلوم باشد.
بعد تو این ساعت، تو این طرف باطل کیاند؟ همین رژیم پهلوی است، همین من و توییم، همین اینترنشنال است، همین آمریکای اردن، مصر. کی حمایت اقتصادی میکند؟ اردوغان حمایت نظامی میکند. کی واسش جاسوسی میکند؟ عربستان سعودی، امارات. خب، دیگر چه کار باید بکند؟ نشان بدهد. این است. این باطل است. وضعشان هم معلوم است. شما هم روبروی اینهایید. شما طرف حقید.
حالا ببینید تعبیر کاملاً این یک خط است دیگر. یعنی جان و مطلبی که امیرالمؤمنین فرمود، یک خط است. فرمود: «فَلاَ یَصْبِرُ الْقَوْمُ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ یَجْمَعُوا عَلَیْهِ وَ تَفَرَقُوا وَ تَتَفَرَّقُوا عَنْ حَقِّکُمْ.» یک وقت این طور نشود. «اینها پای باطلشان صبر کنند، کنار هم باشند، شما تو مسیر حقتان تفرقه داشته باشید، از هم پراکنده بشوید.» «قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ.» «بجنگید، بکشیدشان. خدا با دست شما اینها را عذاب کند.» خیلی مطلب، مطلب فوقالعادهای است. انشاءالله جلسات بعد «اذا لقیتم الذین کفروا»، آن آیه را که بخوانیم، به این مطلب بیشتر میپردازیم. اصلاً یکی از چیزهایی که در قیامت نمود میکند برای آدم در مقام قرب به خدای متعال این است که: «آقا، این دست چه کرده؟» فقط یک اشاره الان میکنم. بعد توضیحاتش بماند انشاءالله یک وقت بیشتر. یکی از جاهایی که ما خلیفه خدا میشویم، آینه خدا میشویم. الان البته حیفم میآید بگویم و بیشتر نپردازم. الان چه کار کنم؟ الان کاملش را بگویم یا بماند بعداً بگویم؟ الان (اللهم صل علی محمد و آل محمد). کجا الاف آمدیم؟ نه بابا، الحمدلله ما شرمنده شماها هستیم.
ببینید آقا، وصال خدای متعال که میگویند. میگویند عارف واصل، یک چند کلمهای بحث جدی امشب. انشاءالله خود گوینده خدا نصیبش کند بفهمد. شنیدی میگویند عارف واصل؟ مثلاً «این به وصال خدا رسید.» «وصال دوست میطلبم.» دیدی؟ مثلاً این عبارت عرفانی این است دیگر. واصل، وصال. «آن بیت قشنگی که صائب تبریزی گفت و مرحوم اشرفی مازندرانی وقتی نامه داد برایش ببرند پیش امام رضا...» امام رضا خیلی اهل شعرند. یعنی در بین ائمه ظاهراً این شکلی است که هم در دوران حیاتشان، حضرت خیلی اهل شعر بودند. مرحوم صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» در مورد امام رضا که نقل میکند، یک بابی در مورد امام رضا جداگانه نقل میکند اشعار امام رضا. به شدت امام رضا اهل شعر بودند. یعنی بنده کمتر دیدم در بین ائمه کسی اینقدر اهل شعر باشد. معمولاً تو مکاشفات و قضایایی که برای افراد رقم خورده، امام رضا را دیدهاند، معمولاً یک جوری بوده که یک شعری توش بوده. یکیاش این است. اشرفی مازندرانی که در بابل دفن است، از بزرگان نامهای داد، درخواستی داشت، به شاگردش داد. گفت: «بینداز تو ضریح.» «بیا. این را انداخت و یکهو صدایی از داخل ضریح شنید.» داستان معروفی است. دید امام رضا فرمودند مثلاً با این مضمون که «اینو از قول ما به اشرفی مازندرانی بگو: آیینه شو، وَصالِ پریطلعتان طلب، در و بَندِ خانه و پس میهمان طلب.» این بیت امام رضا خواندند. این بیت مال صائب است. «آیینه شو، وصال پریطلعتان طلب.» معنایش چیست؟ میگوید: «اگه وصال میخواهی، باید آینه بشوی.» خدا در آن تالار. چقدر این تعبیر قشنگ است، به به.
خدا در تالار ملاقات خودش هیچی جز خودش را راه نمیدهد. خدا اصلاً کلاً غیر خودش را اصلاً به کسی کار ندارد. ارزش ندارد. چون غیر خدا همه باطلند. «ذَٰلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ.» فقط خدا حق است. هر چی جز خداست باطل است. در تالار ملاقات خدا جز خدا را راه نمیدهند. خب، پس ما را چه شکلی راه میدهند؟ آینه. «آیینه شو، وصال پریطلعتان طلب.» اگه آینه شدی، راهت میدهند. آینه را راه میدهند. آنجا تالار آینه اسمش را میگذارند. آیینهکاری میکنند. آنجا همه آنهایی که آنجا هستند آینهاند. اگه غیر آینه باشد، راهش نمیدهند. اگه میخواهی به وصال برسی، باید آینه بشوی. حرفهای عرفانی قشنگ قشنگ. خوب، آینه بشویم یعنی چه کار کنیم؟ مثل خدا کریم باش. مثل خدا بخشنده باش. مثل خدا ستارالعیوب باش.
اتفاقاً آیهای که گفته مثل خدا، عمیقترین آیات عرفانی قرآن، به تعبیر آیتالله جوادی آملی، دو تا آیه است. دو تا تعبیر است: «ولا کن الله قتلهم.» اینها عمیقترین آیات عرفانی قرآن. مال کجاست؟ این دو تا آیه. شما بگویید کجا؟ میدان جنگ. میگوید: «این تیری که سمت دشمن انداختی، تو نینداختی خدا انداخت.» بعدش بالاتر میگوید: «تیری که انداختی، تو نینداختی، خدا انداخت.» بعد میرود بالاتر، میگوید: «اینها را اصلاً شما نکشتید، خدا کشت.» اینجا امیرالمؤمنین تو جنگ صفین چی فرمود؟ فرمود: «خدا میخواهد با دست شما اینها را بکشد.» معنایش چیست؟ دستت دست خدا باشد. این میشود «یدالله». دستی که دست خداست، این میشود. این دست میشود آینه آن دست. آن وقت کسی که این شکلی شد، به وصالش هم میرسد. برای همین شهید ملاقات خدا میکند موقع شهادت. سید حسن نصرالله دست خدا بود. دست خدا بود به وقتش. دستی است که رو سر یتیم است، رو سر مظلوم است، رو سر بیپناه، دارد حمایت میکند. به وقتش دستی است که رو گلوی صهیونیست است. این میشود دست خدا. وقتی کسی دست خدا بود، این شکلی میشود. از دنیا که میرود، این آینه دست تو آن تالاری قرار میگیرد که آنجا دست قدرت خدا نمود دارد.
هر کسی میخواهد به آن وصال برسد، آینه بشود. حتی اگه نمیتواند تو همه حوزههای زندگیش آینه بشود، لااقل تو دو جایش آینه بشود. آن دستی که تیر میاندازد به دستور خدا به سمت دشمن خدا، این دست دست خداست. «قاتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم.» خدا میخواهد با دست شما اینها را عذاب کند. بابا، خیلی توفیق است. خیلی افتخار است. این دست قاسم سلیمانی شده دست خدا. این دست، این رهبر عزیز انقلاب، رهبر فرزانه انقلاب، فخر این مملکت، فخر شیعه. این دست مجروح که در راه خدا داده و آن دست دیگری که دارد خط را نشان میدهد به این مردم. این دست دست خداست. این زبان زبان خداست. این چشم «ینظر به نور الله»، با نور خدا میبیند. تعابیری که بزرگان ما در مورد ایشان دارند، تعابیر عجیب غریبی باورش نمیشود. این حرفها. خیلی مقامات برایشان بزرگان قائلند. مثل علامه حسنزاده، مثل مرحوم آیتالله خوشوقت و همینطور بزرگان بینظیر. بنده خودم از بعضی بزرگان تعابیر اعجابانگیزی در مورد ایشان شنیدم که هیچ وقت هیچ جا نقل نکردم. اصلاً قابل نقل نیست.
حالا تو مارپیچ سکوت انشاءالله نیفتی، ترس فحش خوردن که لازم باشد کسی بفهمد چی به چیست. همین چهار تایش کفایت میکند. این زبان امام. فرمود: «آقا فلان جا باید آزاد بشود. شاه باید برود.» تمام شد. تعبیری که نمیدانم تو آن مستند شنود بود یا نبود. تعبیری که آن دوستمون داشت این بود: «گفت من دیدم ملائکه...» حالا باز این را میگوییم باز میشود غلو و اغراق و اینها. نمیدانم چه کار باید بکنیم، در بیاید یا نه. گفت: «آن صحنهای که من دیدم جسدت ترسیم میکرد.» میگفت: «دیدم این ملائکه این شکلیاند که انگار ایستادهاند، چشمشان به دهان امام و رهبری که اینها فقط دستور بدهند. چون اینها مطلقاً در اختیار خدا بودند. این دو نفر، امام، رهبری. وجودشان وقفه. چون همه زندگیشان در اختیار خدا بود. آن ملائکه هم چشمشان به...»
خیلی عظمت میخواهد. خیلی از چیزهای این رهبر عزیز را خیلیها خبر ندارند. الان مدتی همسر ایشان بیمار است در کما. همسر رهبر عزیز انقلاب. بعضی دوستان نزدیک واسطه بودند به ما گفتند: «آقا دعا بکنید. حال همسر ایشان خیلی بد است.» ظاهراً پسر رهبر انقلاب هم که درس خارجشان را تعطیل کردهاند به همین دلیل بوده. یک کلمه شما در این آدم تزلزل نمیبینید. با این مشکلاتی که تو این چند ماه رقم خورد، همینچین رئیس جمهوری از دنیا رفت که یکی از نزدیکان رهبر انقلاب به بنده فرمود. من خیلی چیزها نمیتوانم آدرس دقیق بدهم. از این عزیز پرسیدم که: «حال آقا چطور بود بعد از شهادت آقای رئیسی؟» گفت: «آقا که همیشه سکوت میکنند، چیزی نمیگویند. ولی این سری با سریهای قبل تفاوتی که داشت این بود که آقا سکوتهای طولانی میکردند که میفهمیدیم خیلی تو خودشان بودند. دفعات قبل این شکلی نمیدیدیم. آقا خیلی سکوتهای طولانی. خیلی آقا متأثر شدند در قضیه شهادت آقای رئی.»
خوب، بعدش یکهو دیدید صحنه انتخابات چه صحنهای شد! رهبری هشدار دادند: «اینهایی که اعتقاد به این دارند که بدون آمریکا هیچ کاری نمیشود کرد، نیایند.» دقیقاً همینها برگشتند. شد شهادت شهید هنیه در تهران. اتفاق خیلی سخت و بزرگی شد. این قضایای حزبالله در لبنان منجر شد به شهادت سید حسن نصرالله. چند تا داغ سنگین و بزرگ و کمرشکن برای رهبر بزرگ. حالا در داخل منزل همینچین سختی، همینچین گرفتاری. ولی شما این آدم را ببینید. تو وضعیتی که همسرش بیمارستان است، با این وضعیت سخت، با این شرایط ناامنی، اعلام میکند: «من میخواهم نماز جمعه بخوانم.» بعد این پیرمرد ۸۵ ساله. شما مقایسه کنید با آن جو بایدن کوفتی، پوشکش میکنند میفرستندش سخنرانی کند. در و دیوار گم میکند. آن جو بایدن از رهبری کوچکتر است، سنش کمتر است. این مرد ۸۵ سالهای که همه آن حلقه اول یارانش، بخش عمدهاش رفتند شهید شدند. تو اوج کوران تهدید زیر آسمان، وسط تهران. تو این وضعیتی که همسرش این شکلی است، دور و برش این شکلی است، تهدید دشمن آنجوری است. یک ذره لرزش به این دست نیست. وایمیستاد نماز عصر هم خودش میخواند، تعقیبات هم میخواند، وایمیستاد حال و احوال هم میکند. چقدر بعضیها نمیفهمند. چه کار باید کرد واقعاً؟ چقدر باید آدم کور باشد حقیقت را نبیند و نفهمد؟ ایمان چیست؟ مؤمن کیست؟
خود این رئیس جمهور گفت: «آقا، منو اگه رهبری نبود، رئیس جمهور نمیشدیم.» بعد به این رهبری میگویند دیکتاتور. خب بابا، آقای رئیس جمهور، تو که فهمیدی حق چیست، لااقل نگذار اینهایی که به ایشان گفتند دیکتاتور، دوباره برگردند دور و بر تو. خب، آنها بیایند زیر پای تو را هم خالی [میکنند]. دانشجو میتواند بد باشد؟ هر کسی دانشجو شد دیگر خدای عصمت ذاتی بهش میدهد؟ مریم رجوی. اینها را فقط نمیدانم چرا تو ثبتنام اسمشان درنیامد.
داستان این است. «با دست شما این دست میشود دست خدا.» این زبان میشود زبان خدا. «قاتلوهم یعذبکم الله بأیدیکم.» بزنید، خدا با دست شما عذاب کند. حالا تعبیر امیرالمؤمنین را بگویم و کم کم بحث را تمام کنیم. «فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا.» یک خطی بود که گل کلمات امیرالمؤمنین بود در جنگ صفین. فرمود: «دشمنتان را میشناسید، رئیسشان را میشناسید. نکند اینها پای رئیس همینچین رئیسی قدمیبردارند، تا شماها بزنید. روبروی اینها بایستید. خدا با دست شما اینها را عذاب کند. اگه نزنید: لِیُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِی غَیْرِکُمْ.» خدا با یک دست دیگری اینها را عذاب میکند. خدا کارش لنگ نمیماند. خدا میزند. تو از این شرافت و فخر محروم میشوی. تو از این افتخار محروم میشوی. بعد چون نمیزنی، میخوری. تو ذلیل میشوی به تعبیری که جای دیگر فرمود: «کسی که در میدان جنگ عقبنشینی میکند، برمیگردد، ناموسش مورد تجاوز قرار میگیرد با حقارت و تحقیر.» این تعبیری که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه فرمود یا وایمیستی میزنی، دستت میشود دست خدا. یا برمیگردی میترسی، فرار میکنی، به ناموس تجاوز میشود با ذلت و حقارت. هیچکس بهت ترحم نمیکند. هیچکس هم برایت دلش نمیسوزد. هیچکس هم تحسینت نمیکند. خاک بر سرت. عظمت پیدا میکنی.
«وَ أَجَابَهُ أَصْحَابُهُ.» حالا این تعبیر، این را که فرمود امیرالمؤمنین، سپاه امیرالمؤمنین. خب، اینجا هنوز صفین است. هنوز قدرت دارد امیرالمؤمنین. سپاه پا شدند گفتند: «یا امیرالمؤمنین، ان هذه القوم علی.» «بلند شو برو سمت این قوم.» خوب، اسرائیل. گفتند: «خودت برو. ما اینجا نشستهایم.» اینها چی گفتند؟ گفتند: «پاشو برو، اذا شئت فالله ما نبقی بک بدل.» «به خدا ما سراغ کسی جز تو نمیرویم. و معک و نحیا معک.» «با تو میمیریم، با تو زنده میمانیم، با تو میمیریم.» این شرافت و فخری بود که آنجا و آن عظمت شد. تعبیرم این است که زد جلو و رفت. و یک دوباره چند تا تعبیر آنجا برای اینها فرمود. حرکت کرد. یک شبانه روز. گفتند که: «فقتل علی علیه السلام.» فقط خود امیرالمؤمنین در آن روزی که شبش این دست -یعنی وقتی فرمود آماده شدم برای جنگ- فردا صبحش که اقدام به جنگ کردند، تا غروب فقط خود امیرالمؤمنین. اینها معمولاً نمیگویند دیگر. امیرالمؤمنین فقط به یتیمها میرسید، نماز شب میخواند و اینها. تو رکوع انگشتر میداد و اینها. فقط خود امیرالمؤمنین تو آن روز به «یدیه خمسه نفر»، ۵۰۶ نفر را فقط خود امیرالمؤمنین تو آن روز کشت. ۵۰۶. بقیه سپاه هم دوشادوش امیرالمؤمنین زدند و جنگیدند. آنجا بود که فرداش اینها قرآنها را زدند به نیزه، گفتند آقا نه نه، ما نمیتوانیم بجنگیم. بیا اینجا قرآن را حکم قرار بدهیم. آنجا دیگر تو میدان باختند. آنجا دیگر آن میدان سیاسی و حیلهگری همراه. تو میدان نظامی دشمن چیزی ندارد. میدانهای سیاسی و نفوذیها و جاسوسها و گاندوها و اینجا که کاری میتوانند بکنند، برای همان هم شد. یعنی اینور ابوموسی اشعری و جماعتی که ابوموسی اعتقاد داشتند و این هم رفت و کردند تو پاچه این ابوموسی اشعری. آن مذاکرات عجیب و غریب با ثمرش هم شد بدبختی مردم و شکست و بعد هم که دیگر صلح امام حسن با معاویه و آن قضا.
این داستان است. پس این دو تا گروه اینند. جبهه کفار، جبهه مؤمنین. جبهه کفار آنهاییاند که بیاعتنا، باور ندارند و میبندند این راه را. نمیگذارند کسی آن سمت برود. اینور آنهاییاند که ایمان دارند و قرآن روی این تعبیر تأکید دارد. من فقط عبارتش را میخوانم، انشاءالله توضیح بیشترش برای جلسات بعدی. در مورد جبهه مؤمنین تعبیر قرآن این است. فرمود: «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ.» ویژگی مؤمنین این است. ایمان به خدا دارند، عمل صالح دارند. ولی خدا روی این مورد دست به طور خاص: ایمان دارند به آن چیزی که بر پیغمبر نازل شده. قرآن چی میگوید؟ باورش به این است. چشمش به این است. قرآن چی میگوید.
یعنی دو تا سایت. کافرند، ایستادهاند راه خدا را ببندند. اینور مؤمنند، فقط ایستادهاند قرآن چی گفته. این دستهبندی را ببین چقدر جالب است. بعد از اینجا دیگر شروع میکند. میفرماید: «اینوریا یک کار باهاشان دارم: أزل أعمالهم.» «اینوریا یک کار باهاشان دارم: أسَلَّحَ بَالَهُم.» خیلی تعابیر فوقالعادهای است. هی این دو را با همدیگر مقایسه میکند. گروه ۱ و گروه ۲ دیگر هی با این مشخصات توضیحشان نمیدهیم. وگرنه هر جلسه گفتیم از اول بگوییم این کفار با این توضیحاتی که دادیم، شدند گروه ۱. این مؤمنین با این توضیحاتی که دادیم، شدند گروه ۲. حالا گروه یک ویژگیهایی دارند، خدا یک کار باهاشان میکند. گروه ۲ ویژگیهایی دارند، خدا یک کار باهاشان میکند. گروه در برابر گروه یک یک سری وظایفی دارند که یکیاش همین است که به اینها نباید رحم بکنند. «فَضَرْبَ الْأَعْنَاقِ». خیلی تعابیر عجیبی است. فرمود با اینها اگه میدان دیگر میدان درگیری و تقابل و نبرد شد، فقط میزنی به گردن. «فَضَرْبَ الرِّقَابِ». گردن میزنی. حالا الان گردن زدن یک کمی همینچین غیربهداشتی (شیک و مجلسیاش این است که مثلاً شوک الکتریکی، سم بدی) اینها یک بحثی دارند. اینجا قشنگ هم هست. میگویند که گردن زدن اتفاقاً بهداشتیترین مدل اعدام. «گردن زدن خیلی بد است دیگر.» اعدام میکند این طرف با چوب، با چیز میآورند بالا. حرفهای خطرناک امشب زدیم ها. یعنی اصلاً حرفهای ترسناک. همه الان فکر کنم میلرزند. چرا اینقدر ترسناک بودیم؟ «تو اعدام این عرض کنم که طناب این را میکشد بالا و مثلاً قطع نخاع میشود و اینها.» الان میفرماید که اتفاقاً راحتترین مرگی که کمترین [فشار را] برای طرف دارد، همین است که در یک لحظه گردنش زده بشود. بقیهاش اتفاقاً کلی درد و رنج پدر دربیاری دارد. این قطع نخاع میشود. بعد تازه بعضی وقتها طرف زنده میماند. دیدید که مورد داشتیم یا سم میدهند و کلی به خودش میپیچد و کبد و روده و پدر این طرف در میآید. اتفاقاً بهداشتیترین، تمیزترین و راحتترین و کمهزینهترینش برای بیتالمال. یک شمشیر، یک ضربه، تمام. هزینه هم ندارد.
فرمود: «با اینها مواجه شدید، حرف حالیاشان نمیشود.» آدم نمیشوند، دست برنمیدارند. «ف...» چیز دیگر نداریم. فقط میزنی، گردن میزنی. حالا الان ما توفیقات را نداریم البته. مجبوریم موشک بزنیم. اینها به هر حال سلب توفیق شدیم. از دور باید موشک و اینها بزنیم. توفیق نیست. انشاءالله یک وقتی بشود بتوانیم گردن بزنیم از اسرائیلیها. حرفهای ترسناک. خوراک این صحبتهای امشب ما برای اینترنشنال و اینها. بگویند آقا مینشینند کنار شیخ صدوق، آموزش اعدام میدهند و گردن بزنید یا مثلاً داعشیان که از این کارها میکنند. خب، داعشیها به ناحق استفاده میکنند. امیرالمؤمنین به حق استفاده میکرد. سر جایش استفاده میکرد. داعشیها سر جایش استفاده نمیکنند. آمریکاییها چه کار میکنند مگه؟ طرف مثلاً شوک برقی میدهند. مثلاً آن که بدتر است که بابا، بیچاره کلی فشار و اینها بهش وارد میشود. این آن دست فرمود: «حرف من را گوش بده. واسه خودت ننشین فلسفه بباف که این اینجوری قشنگ نیست و تمیز نیست و آخه فلان و...» تو کار من را باید بکنی. تو خلیفه من باش. بعد امیرالمؤمنین فرمود: «خدا میزند. تو نزنی، با یک دست دیگر میزند. و این افتخار برای تو است که تو دستت خدا میشود.» آن دستی که به امر خدا میزند، آن دست، دست خداست. این نکته اساسی بود. آن کسی که حرف خدا را میزند، زبانش میشود زبان حق. این میشود آینه. آینه خدا هم است.
حالا امام حسین علیه السلام آینه... حیفم میآید این روضه را اینجا نخوانم. شبهای جمعه کنار هم جمع میشویم. توفیق شبهای جمعه در شهرری کنار هم جمع میشویم. شهرری مختصات عجیبی دارد. یکیاش این است که عمر سعد به هوس رسیدن این خاک، یعنی همین جایی که من و شما نشستهایم، به هوس رسیدن این خاک امام حسین را کشت. بعضی بزرگان مثل مرحوم آیتالله برهان، استاد بعضی علما مثل آیتالله مجتهدی بودند. ایشان وصیت کردند: «من را تهران دفن نکن.» حالا حال هر کسی یک جوری. بزرگان هم اینجا دفن شدهاند. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد، رجبعلی خیاط. خیلی بزرگان. ایشان وصیت کرده بود: «من را تهران دفن نکنید.» گفتش که: «من دوست ندارم در خاک ری دفن بشوم. از این خاک از این جهت گلایه دارم. مثلاً که به خاطر اینجا امام حسین را... جایی که به خاطر رسیدن بهشت امام حسین را کشتند، دوست ندارم تو آن خاک.» این خاک ری این شکلی.
حالا ببینید آدم کافر چقدر بیچاره است. امام حسین ایستاد، عمر سعد گفتگو کردند. فرمودند که: «عقبنشینی. برای چی آمدی؟ مگر نشنیدی جد من فرمود قاتل من در آتش؟» گفت: «چرا، ولی مجبورم کردند تو قبول.» گفتش که: «نه، اگه قبول نکنم این حکومت را ازم میگیرند. به یکی دیگر میدهند.» حضرت فرمود: «من به آن اندازه بهت زمین میدهم در مدینه.» گفت: «نه، اگه من عقبنشینی کنم، خانهام را رو سر زن و بچهام خراب میکند.» فرمود: «من بهت ضمانت میدهم که به زن و بچهات و خانهات چیزی نرسد. اگه رسید من خانه بهت میدهم.» برگشت گفتش که: «نه، دیگر نمیشود با اینها درافتاد.» حضرت فرمودند که: «از گندم ری نمیخوری ها.» حالا بدبخت را ببینید. میداند حرف امام حسین حق است. نگفت از کجا معلوم؟ نگفت حالا یک چیزی میگویی. خیلی عجیب است. آدم چه میشود؟ میداند حق. گفتش که: «خب حالا، گندم نخوردیم، جو میخوریم به جایش.»
جو خورد از گندم ری نخورد. به حکومت ری نرسید، خانهاش را هم خراب کردند، بچهاش را هم کشتند، با ذلت هم از دنیا رفت. در تاریخ هم همه لعن و نفرینش میکنند. چی میتوانست به شما برسد؟ از آنور با دست لرزان آمد، گفت: «من راه را بستم، شما را هم اینجا نگه داشتم، ولی فکر نمیکردم کار به جنگ بکشد. من نمیخواهم با تو بجنگم. جدت فرموده قاتل حسین در جهنم است.» حضرت فرمودند: «اهلاً بک.» خوش آمدی. بعد فرمودند که: «بیا داخل. ازت پذیرایی کنیم.» عرض کرد: «من دیگر روم نمیشود با زن و بچه تو مواجه بشوم. من اینها را ترساندم. من رو تو شمشیر کشیدم. من راه را به روی تو بستم.» بعضی گفتند کفشهایش را به گردن انداخته بود. حر وقتی برگشت با یک گردن کجی، با یک سر به زیری. گفتش که: «فقط از تو درخواست میکنم، بگذار من میدان برم. من دیگر اصلاً روم نمیشود. نمیتوانم بیایم سمتشان.»
همان اولی هم که راه افتاده بود، کارهای خدا عجیب استها. اولی که راه افتاده بود روزی که میخواست حرکت کند بیاید به سمت این بیابان کربلا که مثلاً مأموریتش بود برای اینکه راه را به روی امام حسین ببندد. ندایی شنید از آسمان بهش گفتند: «أبشِر بِالجنةِ یا حُرّ.» «مبارکت باشد بهشت، ای حر.» اصلاً تعجب کرد حر. گفت: «من دارم میروم راه را به روی نوه پیغمبر ببندم. بهشت چی مبارکم باشد.» ببین ایمان اینجوری است. یک چیزهایی را میداند، پایش وایمیستد. پیغمبر گفت: «تا آن جایش نه ها.» ببین حالا ببین این درگاه چه درگاه رحمتی است. این همه گناه، این همه خطا، این همه روبروی امام حسین ایستاده. امثال من یک عمر گناه کردیم، تو آن جبهه مقابل امام حسین بودیم، ولی جا برای ناامیدی نیست. پروتئین [حر] لحظه روبروی امام حسین است ولی میگوید: «من قاتل نمیخواهم باشم. نمیخواهم به خون تو آلوده باشد.» همان هدیه که امام حسین بهش فرمود: «مادرت به عذات بنشیند.» ما هر چی گناه کرده باشیم، امام حسین این دلمان خوش است. تا حالا امام زمان به ما نگفته: «مادرت به عزات بنشیند.» امید داریم. شب جمعه است، شب رحمت است. امید داریم به این گریهها، به این نالهها، به این اشکها. دست ما را بگیر در این فتنهها. ضعیفیم. کثرت الفتن بنا. دشمنمان حیلهگر، مکار. سد از سبیل خدا میکند. فریبمان میدهد. اگه یک کاری هم میکنیم، یک اشتباهی هم میکنیم، لغزشی هم داریم، نمیخواهیم دهنکجی کنیم به خدا و پیغمبر و اهل بیت. لیز میخوریم، سر میخوریم، گول میخوریم، میترسیم از دور و ورمان، از حرف و حدیث. آخرش دوست داریم امام حسین توقع هم داریم دستمان را بگیرد. همین قدر صدق نشان داد حر. گفت: «من نمیخواهم قاتل تو باشم.» دیگر تا این جایش را نه. «تا الانش بودم طرف مقابل ولی اینها واقعاً من نمیخواهم تا این جایش باشد.» رفت میدان سخنرانی کرد. خودش یکی از هشت تا فرمانده لشکر عمر سعد بود. ۴۰۰۰ تا نیرو داشت. ایستاد سخنرانی کرد. گفت: «من به حسین ملحق شدم. شما هم نمانید آن طرف.» بد و بیراه بهش گفتند. مارپیچ سکوت را شکست حر. نترسید که من فرماندهام، بیایم روبروی سربازم ازش درخواست بکنم به امام حسین ملحق بشود. سربازانش بهش توهین کردند. بعضی بهش حمله کردند حتی با وضع فجیع. وقتی وارد میدان شد، گرفتند و کشتند حر را. ولی همین افتخار برایش بس.
یکهو دیدند امام حسین علیه السلام سوار بر اسب با سرعت به سمت میدان رفت. از اسب پیاده شد، سر حر را به آغوش گرفت. این تا نیم ساعت پیش تو لشکر قاتلین. کشتن اصحاب من را. ایستاده آنور نگاه میکرده. خیلی ناامید [کننده است] به آدم. خیلی دل آدم را گرم میکند. سه روز آب را به روی لشکر من بستند. بیتفاوت بوده. تماشاچی بوده. اصحاب من را کشتند. تماشاچی بوده. ولی میگوید: «من دیگر تا این جایش را نمیخواهم باشم که دستم به خون حسین آلوده بشود.» امام حسین آمدند در آغوشش کشیدند.
قبل اینکه روضه را تمام کنم، یک اشارهای فقط بکنم. یکی از این شاههای صفوی. گفتم این را چند باری کنار خود مزار جناب حر هم تو ماه رمضان صحبتی داشتیم، آنجا هم این قضیه را نقل کردم. یکی از این شاههای صفوی وقتی که آمد گفت: «من را ببرین قبر حر.» کربلا که رفت گفتش که: «من باورم نمیشود حر با آن جنایتهایی که کرده، راه را به روی امام حسین بسته است، بانی کربلا بوده، همینجوری توبه کند، کشته بشود، توبهاش قبول بشود. من باورم نمیشود. بشکافین، میخواهم ببینم اوضاع جنازهاش چه شکلی است.» کار عجیبی کرد. قبر را شکافتند. دیدند بدن حر کاملاً تر و تازه، صحیح و سالم، پیکر خونآلود البته. تنها شهیدی است که سر از تنش جدا نشده. یعنی دیگر از این فیض محروم شد حر که سر جدا بشود و از این فیضی که داخل کربلا کنار امام حسین باشم محروم شد. دوستانش آمدند از شهر او را جدا کردند. یک جایی بیرون از کربلا دفنش کردند. سر از تنش هم جدا نشده بود. این شاه صفوی میگوید: «دیدم یک سربندی به روی سر حر است. خوشم آمد. گفتم بگذار این را یادگاری با خودم ببرم.» این سربند را باز کردم، دیدم خون فواره کرد. یک پارچه دیگر گفتم: «بیارید.» پارچه را آوردند بستند. دیدم نه، هنوز خون دارد میزند. برداشتم، گفتم یک پارچه دیگر بیاریم. پارچه دوم آوردند بستم. دیدم باز هم دارد خون فواره میزند. گفتم: «بگذار همین سربند خودش را ببندم.» این را بستم، دیدم خون بند آمد. فهمیدم این را امام حسین برایش بسته. حر از هدیه امام حسین ازش گرفته بشود. این سربندی که امام حسین به پیشانی حر بست. لحظه آخر یک جمله هم امام حسین فرمود. فدای این آقا که اینقدر حواسش به همه چی هست. آن روزی که تو جبهه مقابل بود، حقش بود. وقتی ایستاده روبروی خدا و اهل بیت، امام حسین تشر زد. حقم بود به او فرمود: «مادرت به عذات بنشیند.» اما این حر الان این شهید پای رکاب امام حسین، این دیگر حقش نیست آن حرف. لحظه آخرش است، انگار امام حسین آمده از دلش دربیاورد. یک جملهای فرمود بهش. فرمود: «أنت حرٌ کما سَمَّتْکَ أُمُّکَ.» «مادرت چه اسم تو، واقعاً آزادی. همانجور که مادرت اسمت را گذاشت حر.» چه مادری، چه نامی.
حالا این حر دارد از دنیا میرود. الان میرود تو بهشت. همه غمها فراموش میشود. همان لحظه آخر امام حسین آمده از دلش دربیاورد. همینچین کریم، همینچین آقایی. به خدا اگه این لشکر دشمن حتی بعد آن قتلها و جنایتهایی که کرده، برمیگشتند، دانه به دانهشان امام حسین رحم میکرد. تفضل نشان میداد. لحظه آخر به [شمر] فرمود: «بلند شو از روی سینه، قول میدهم شفاعتت کنم.» دیگر ادامه روضه را نمیگویم. فقط همین قدر بگویم دست گرفت به محاسن حسین علیه السلام. «لعنت الله علی القوم الظالمین. و یعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.»
خدایا به آبروی اباعبدالله در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام، ملتمسین دعا، عصایی از برکات بینهایت اباعبدالله متنعم بفرما. خدایا به فضل و کرمت اسرائیل و آمریکا را به دست ما نابود بفرما. رهبر عزیزمان را تا فرج آقا امام زمان در حفظ و نصرت خودت قرار بده. خدایا امت اسلام فتح و فرج عاجل و نهایی نصیب بفرما. خدایا به فضل و کرمت بلاهای زمینی و آسمانی، دنیوی و اخروی را از امت اسلام، از مردم ایران، دفع و رفع [بفرما]. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بمنه و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...