*از تکفرزندی تا چنددستگی؛ هشدار در مورد دو نقشه کلیدی دشمن برای کاهش جمعیت و ضربه به اتحاد![01:04]
*تجزیه کشورها، تجزیه فلسطین و تفرقه اعراب، مصادیقی از نقش راهبردی تفرقهافکنی دشمن در تضعیف جوامع اسلامی.[11:12]
*وقتی کار نمیکنیم، اما در مواجهه با جوانان و تحولات اجتماعی به کارآمدها میتازیم![15:14]
*تحلیل بازی مافیا بهعنوان نمادی از فساد سیستماتیک و بازیهای پشتپردهی قدرت ![22:02]
*"صبرسیاسی" ، یعنی ادامه راه با بصیرت و تحلیل درست از شرایط اجتماعی -سیاسی، نه تسلیم یا عقبنشینی![27:18]
*قیاس سطحینگری عمومی جامعه در مقابل تعقل، آیندهنگری و خیرخواهی واقعی اهل بیت علیهم السلام.[37:08]
*ضرورت تعقل، تحمل، وحدت و صبر بر اختلاف در مقابل عقلانیتِ گمشده در هیاهوی حس و علف![44:00]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا.
آیات سوره مبارکه انفال را بهمناسبت ارتباطش با سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم مرور میکردیم. آیه چهل و ششم "واطیعوا الله و رسوله ولا تنازعوا"؛ خب، اینجا همان بحث "بیّنه" است. در واقع، بهیک معنا، اطاعت از خدا و پیغمبر از آن تفرقهها و از آن حالت "باری به هر جهت" بودنِ فضا خارج بشود. یک مدیریت و یک فرماندهی حاکم باشد بر میدان. دستوراتی که ائمه میفرمایند در حوزه جهاد، مرتبط به جهاد، از خدا و پیغمبر باید فقط اطاعت بشود. هرجا گفتند حمله کنید، هرجا گفتند توقف کنید، هرجا گفتند عقب بنشینید، هر تاکتیکی که مطرح شد، در همه باید اطاعت از خدا و پیغمبر باشد. "ولا تنازعوا"، جدال هم نکنید، بهجان هم نیفتید، جروبحث با همدیگر نکنید.
خب، آیتالله جوادی آملی (دامت برکاته) اینجا مباحثی را در مورد این نزاع دارند که در واقع، چیست و چهکار میکند و اثرش چه ضرری دارد؟ روایتی هم نقل میکنند از امیرالمؤمنین علیه السلام که در نهجالبلاغه از خطبه ۱۷۶ آمده است: "ان الله سبحانه لم یؤت احدا لفرقة خیراً." خدای متعال هیچوقت به کسی، به هیچ ملتی، مملکتی، جماعتی، بابت اینکه تفرقه داشتند، خیر نداد. هیچ جماعت متفرقی مورد توجه و رحمت و خیردهی خدای متعال واقع نشد. خلاصهاش این است: جامعهای که بهجان هم میافتد خیر نمیبیند و ضعیف میشود.
الان شما فرض کنید مثلاً بخواهیم ما یک طایفهای از دراویش را که یک شهری را گرفتند –مثلاً بعضی از شهرهای معروف، این که دراویش زیاد دارد– بعضی شهرهای ما معروف هستند به اینکه بهایی زیاد داریم. ما میخواهیم مثلاً اینها را از بین ببریم، بهائیت را آنجا از بین ببریم، بهائیها را از بین ببریم. چهکارها میشود کرد؟ ببینید فرض و تصور بکنید. فرض کنید که بعضی شهرها مثلاً بهایی زیاد دارند. یکطوری جمعیتشان زیاد است و همبستگیشان زیاد است که مدرسهها را گرفتند، مراکز اقتصادی را گرفتند، توی نهادهای قدرت مثل شورای شهر نفوذ کردند و حرفشان در منطقه برش دارد. مردم به حرف اینها اعتنا میکنند. اثر دارد. رسانه دارند، تریبون دارند. کتاب چاپ کنند خوانده میشود، شعر بگویند، رمان بگویند، مشتری دارد، مخاطب دارد و روزبهروز هم در حال زاد و ولدند، دارند خودشان را زیاد میکنند. هم آدمهای زیادی را دارند جذب مکتبشان میکنند، از فرقههای دیگر میآیند توی این فرقه. هم خودشان هم که دارند زاد و ولد. پشت هم هستند. دعوا و اختلاف –اختلاف بهصورت طبیعی دارند. فهمها فرق میکند، سلیقهها فرق میکند، گرایشها فرق میکند، حتی گرایشهای سیاسی فرق میکند، تدبیرهای سیاسی و مدیریتی فرق میکند. یکی یک شیوهای را مدنظرش است، یکی یکطور دیگر فکر میکند. ولی اینها نمیگذارند که این اختلافات –اختلاف فهم و ذهنیت و اینها– باعث بشود که از هم جدا بشوند، دلخوری بینشان ایجاد بکند، فاصله بینشان ایجاد شود. پشت همدیگر هستند با همه اختلافات، با همه تفاوتها و جمعیتشان هم زیاد است.
خب، شما چهشکلی میخواهی با اینها برخورد کنی؟ نفوذ در بین اینها نمیتوانی بکنی. و اگر هم بخواهی با اینها بجنگی –یعنی از جهت فکری و امنیتی و اینها که نمیشود به اینها آسیب زد– اگر هم بخواهی از بیرون به اینها آسیب بزنی، باهاشان بجنگی، بکشیشان، تنها راه حلی که هست این است که بکشیمشان دیگر! وقتی که اینها اینطور پشت هماند، قدرت دارند. و تو جدال که واقع میشوید با هم در میدان نبرد، اینها وقتی اینطور پشت همدیگر را گرفتند، کشتنشان هم سخت میشود و هرکدامشان را که میکشی، انگیزههایشان هم بیشتر میشود.
راهحلش چیست؟ همین طرحی که برای جمهوری اسلامی اجرا کردند. من و شما دانسته و ندانسته توی همین پازلیم. یکیش این است که: جمعیتشان را از بین ببرید، کمشان کنید، نفوذ منطقهاییشان را و زمینههایی که باعث میشود دیگران به اینها گرایش پیدا کنند را از بین ببرید.
آقا، ما دنبال صدور انقلابمان نیستیم. ما دنبال این نیستیم که بقیه مسلمان بشوند، شیعه بشوند. این فکر و منطقمان جاهای دیگر است. ما فعلاً خودمان را دریابیم، نمیخواهد حالا جای دیگر بفرستیم. بعد به خودمان که میرسد میگویند ما امکانات نداریم، توان نداریم، جمعیتمان زیاد است، مصرفکننده زیاد است. چیزهایی که دهه هفتاد در سیاستهای تعدیل جمعیت مطرح شد: "فرزند کمتر، زندگی بهتر." در یک حدیش لازم بوده، خوب بوده، اما یک مقدار کمی که باید سریع متوقف میشد ولی یک مدلی اجرا کردند، پیاده کردند، دنیا انگشت به دهان مانده بود که واقعاً تعجب برانگیز بود، یعنی نمیخواهم تعبیر نسلکشی را استفاده کنم، ولی مبهوت شده بودند که اینها چهکار دارند میکنند؟ هیچجا اینجور سیاست تعدیل جمعیت را اجرا نکردند.
این میشود که میبینید دهه شصت و هفتاد جمعیت را اینگونه میبینید، دهه هشتاد و نود هم جمعیت را جور دیگر میبینید. دانشگاهمان را میبینید، مدارس دولتی را میبینید. خانوادههای تکجمعیتی را میبینید، تکفرزندی، ازدواج سخت، طلاق راحت. این میشود این وضعی که امروز داریم. ازدواج نمیکنند، راحت طلاق میگیرند، بچهدار نمیشوند، اگر هم نمیتوانند بشوند نمیشوند و اگر هم بشوند یک دانه بچه میآورند. بهجایش میروند سگ میآورند. این میشود وضع جمعیتمان. این شکست اول در جمعیت.
نقطه دوم، اتحاد و همبستگی. شکست دوم توی از بین بردن اتحاد. اینها را بیندازیم بهجان همدیگر، تفرقه ایجاد کنیم، چند دستگی ایجاد کنیم. این اصلاحطلب، آن اصولگرا. این سهنقطهانقلابی متحجر، آنفلان. این فلان است، این جبهه پایداری، آن اصولگرا. این نوع اصولگراست، آن کهنه اصولگراست. اینجور تعابیر و هی شقه شقه کردن و همه از همدیگر جدا شدن. این دو تا وقتی که آمد، با کمترین آسیب بیرونی متلاشی میشود. وقتی که تعدادشان کم بود، وقتی که پشت همدیگر نبودند، همبستگی و اتحادشان... این تعداد و اتحاد، این دوتا، دو تا رمز کلیدی برای پیروزی و در واقع قدرت است. این دو تا را وقتی از شما گرفتند، تعدادتان کم شد، از آنور هم اتحادتان کم شد. "عُدّه و عُدّه آبادی" در کتاب "شجرات المعارف" بحث مفصلی هم آنجا دارد. بحث زیبایی هم هست که اول باید این جمعیت زیاد بشود، بعد باید نخ اخوت بیاید. تعداد زیادی باید بیاید و اینها باید با نخ اخوت به همدیگر بچسبند. و آنجا بحث روایاتی که در مورد اخوت و برادری است را میآورد که چقدر روایت عجیبی داریم و فوقالعاده هم هست که باید سی تا حق دارند به گردن همدیگر هر مسلمانی نسبت به برادرش. "المسلم اخو المسلم"؛ هر مسلمانی برادر مسلمان دیگر است و سی تا حق بینشان است. اگر او گرسنه است این باید سیرش کند. اگر او لباس ندارد این باید بهش لباس بدهد. اگر او کنیز ندارد –کسی که امورش را رسیدگی بکند– این باید در اختیارش قرار بدهد. و همینطور روایت عجیبی که حق و حقوقی که تعیین کرده، از اضافه هواپیمااش باید پرداخت بکند و رسیدگی بکند. با همدیگر معاشرت داشته باشند، یکجورهایی در حد صله رحم معاشرت اینها تعریف شده است. اینها برای اینکه اینها با همدیگر همبستگی پیدا کنند، قدرت و اتحاد پیدا کنند.
اگر اینطور بود، دشمن بیرونی نمیتواند اینها را از بین ببرد. وقتی که اینطور نبود، میبینید دیگر. شما میبینید یکی از شگردهای خبیثانه و کثیفی که اینها پیگیری کردند و به شدت گرفت متأسفانه، از ترفندهای کثیف ابلیس که گرفت، مرزبندی کشورهاست، تقسیمبندی کشورها. تا اینجا تاجیکستان، آنجا ارمنستان است، اینجا آذربایجان است، اینجا پاکستان است، اینجا دوستان همین هندوستان و پاکستان. ببینید داستانی است که انگلیسیها سر اینها درآوردند: یک نژاد، یک ملت، یک زبان! ببینید حالا کشورهای عربی؛ این عراق، آن قطر، آن بحرین، آن کویت، این امارات، آن عمان، آن الجزایر، این لیبی، این یمن، لبنان، سوریه. همینطور برداشتند تفکیک کردند. فلسطین وقتی هی کوچک میشود، بعد خود فلسطین را میکنند دو قسم، دو بخش. یک بخش حماس، یک بخش جنبش فتح؛ آن طیف عرض کنم که محمود عباس و اینها. بعد غزه را دادند. یعنی از فلسطین کلاً دو تا مانده: کرانه باختری و غزه. همه را لقمه کردند. همین دو تا کوچولو مانده. این را هم دو تکه کردند. یک تکه را دادند به حماس، یک تکه را دادند به آن طیف محمود عباس. باز توی خود اینها اختلاف میاندازند، چند تکهشان میکنند: حماس متمایل به شیعه، حماس متمایل به قطریها، حماس متمایل به سعودیها. چند تکه: خالد مشعل اینها یک فضاهایی دارند، آن یحیی سنوار اینها یک فضاهایی دارند. هی تکه تکه کردن، تفرقه ایجاد کردن، هی انشعاب دادن. خب، ضعیف میکند دیگر، چه میماند؟
داستان بالابره و پایینبرره میشود. توی آن سریال برره که بالابرهایها یکجور بودند، پایینیها یکجور بودند، توی خود اینها دور ۶۰ گروه میکند اینها را. توی خود مملکت خودمان: این کرده، آن لره، آن بلوچه، عرض کنم آن فارس است. بچهها ببینید چه نزاع و چه کینهای ایجاد میکنند نسبت مثلاً به نژاد افغانستانیها. چه حساسیتی، چه کینهای، چه نفرتی، چه موجی! خب، شما آن نژادی که آنجا به اسم افغانی دارید توی کشور خودت، آن نژاد یکی از نژادهای پذیرفتهشدهای است که شناسنامه ایرانی دارد. اینها با آنها زاد و ولد کردند، رابطه داشتند، یعنی وصلت کردند، بچهدار شدند. آنها با اینها وصلت کردند. چهارصد سال، پانصد سال است. اصلاً خراسان کبیر که آن زمان مرز نداشته. خراسان کبیر یعنی این مرز نبوده. قندهار و عرض کنم کابل، اینها همه جزو خراسان کبیر بودند. زبان یکی است، نژاد یکی است، اقلیم یکی است. یک مرزی درست کرده، یک کشور درست کرده. اینجا افغانی است، که گاهی یکوقت نیادا میگویند: ایرانیاند. میآید اینجا بعضیها هم که میدمند توی این آتش. اهل افغانستانی را میآورد اینجا فیلم میگیرد که آره اینجا ایران بیارزشترین پول دنیا را دارد، فلان است، اینطور است. آن این را میاندازد جلو تحریک میکند شما بیفتی بهجان آن. یک ایرانی هم میآورد آن را تحریک میکند که بیفتد بهجان این. انواع و اقسام این بازیها. این میشود تنازع. و اینجا شما همه انرژی و توانت صرف زدن یک کسی میشود که این آدمی بود که در کنار تو قوت داشتید، با هم بودید، یکی بودید، منافعتان مشترک بود، دشمنتان مشترک بود.
یکی از این مرزبندیهای خیلی کثیف، مرزبندی شیعه و سنی است. این مرزبندی، مرزبندی اعتقادیش درست است. شیعه و سنی مرزبندی اعتقادی حتی بین شیعهاش هم مرزبندی اعتقادیش درست است که اسماعیلی داریم، زیدی داریم، سر جای خودش درست است ولی این جدال، این تقابل، چیزی کاری باب کرده بودند توی حرم امام حسین علیه السلام ایام ماه مبارک. حالا بنده به بعضیشان گفتم با واسطه، نمیدانم حالا فایده دارد یا نه. این هندیهایی که ۶ امامیاند –دیدید دیگر– توی حرم لباسهای خاصی هم دارند و ماه رمضانیها میآیند زیر گنبدشان دستههای عزا دارند و اینها. حالا بعضیهایشان میگویند که اینها لعن میکنند، یعنی بعضی شنیدم، خودم خبر ندارم، چیزی ندیدم. میگویند که حالا اینها لعن امام کاظم –معاذالله– میکنند، ۶ امامیاند. و این یک جماعتی هم از این بچههای پرجوش و حرارت شیعه و محب اهلبیت هستند که آنتریک میشوند، میافتند بهجان این بدبختها توی این خیابانهای کربلا و نجف، به اینها فحش میدهند. جماعتی توی حرم امام حسین علیه السلام نشسته بودند. هرکدام از اینها که میآمد رد بشود، بلندبلند آنها میگفتند: "بر منکر موسی بن جعفر لعنت." همه با هم لعنشان کردند. بعضی آمدند صحبت شد که آقا آنها گفتند: "آقا اینها منکر موسی بن جعفر هستند." گفتم: "خیلی خب، حالا بر فرض بوده و لعن میکنند. حالا هرچی." اگر ثابت بشود آن خیلی چیز غلط و بدی است. ولی الان شما این خاصیت این کار چیست؟ یعنی منظورتان این است که فلانفلانشده غلط کردی پا شدی آمدی حرم امام حسین علیه السلام؟! یعنی دیگر نیا، یعنی نجف نیا، دیگر کربلا نیا. معنایش چیست؟ این تا اینجاش را آمده، تو یک کار کن یک قدم دیگر بیاید جلو، نه اینکه سه قدم دیگر برود عقب. این استراتژی چه منطق و چه فکری است؟ اینها حماقت است. این استراتژی باعث شده که ما روزبهروز ضعیفتر شدیم، آب رفتیم هی از بغلهاش که این چچنین است، آن چنان است. اینها که دماغشان دراز است، آنها دماغشان کوتاه است. آنها چشمانشان چپ است، اینها اینها کجاند، آنها صافاند. این تا اینجاش را آمده، تو یک دو قدم دیگر بیارش جلو.
این خاطره را زیاد تعریف کردم. دو تا دوست داشتیم توی یکی از این روستاهای اطراف قزوین، فامیلی یکیشان –یعنی قم بودند، رفته بودند آنجا تبلیغ– فامیل یکیشان حاجآقای بابایی بود، فامیل یکیشان حاجآقای مامانی بود. نرفته بودند روستا تبلیغ. بعد ما رفتیم ببینیم کارهای اینها را، آن حاجآقای مامانی را، بعد توی مسجدی بود و ظهر بود تابستان بود به نظرم. رفتیم دیدیم که آقا مسجد پر نوجوان است. دیشب در مورد مسجد و اینها صحبت کرد. شیطان هم بیتأثیر نیست، چون یکچیزی دارد که: آقا اینها اینجاشان اینجور است، آنجاشان آنجور است. یک گیری میدهد دیگر، من آدم به هیچی نمیزنم اینها را. من دیدم: آقا اولاً اینها همه بچهها کنار هم وایستادند، نابالغ هم بودند اکثراً. دو تا پیرمرد این ته بودند، یکی پیرمرد آنور بود. به حاج آقای مامانی گفتم که: "حاجآقا این اتصال اینها با خانمها برقرار نمیشود. یکجور تنظیم میکردید که آن وسط مسنترها با کدام باشند که اینها اتصال و صفا درست بشود." یک حرفی زد خیلی دقیق و خیلی من شرمنده شدم. به حالت اعتراض آمدم بهش گفتم که: "حاجآقا این چه وضعی است؟ نماز همه خراب است، مشکل دارد." گفت که: "یاد یک آقایی افتادم که بهش اعتراض کرده بودند که اینها چیست تو مسجد دور خودت جمع کردهای؟ اینها بعضیهایشان با کفش میآیند نماز میخوانند." آن آقا برگشت گفتش که: "من آنها را تا مسجد کشاندم، تو اگر عرضه داری کفششان را در بیاور." بعد ایشان هم به من گفتش که: "حاجآقا، من اینها را از توی خیابان و روستا و مدرسه و اینها تا اینجا آوردم. شما یک کاری بکن، عرضه داری بلدی صفایشان را هم تو درست کن." یعنی کار نمیکنیم. یکذره که یک کار میکند، وایمیستیم. ابراز وجودمان به این است دیگر که میگوییم: و اینجوری از زیر فشار این در میآیم که من کار نکردم. خیلی چیز عجیبی است ها! یعنی از این بازخواست که "پس تو چهکار کردی؟" من در میآیم. مملکت ما معمولاً این مدلی است دیگر. و کسانی که کار نمیکنند سرافرازترند تا کسانی که کار میکنند. دارم میبینم میآید مسئولی میشود، رئیسی میشود، دست به چیزی هم نمیزند میگوید: باش تا یک جای دیگر هم همین وضعی که داریم ادامه یابد.
یکذره که میآید یک اصلاحی انجام بدهد، صدای صد نفر در میآید. خب، آن اصلاح هزینه دارد، یک تحولی دارد. بهار آشفتگی ظاهری دارد. بیماری را وقتی میخواهی درمان بکنی، جراحی بکنی، چاقو دارد، تیغ دارد، درد دارد. خیلی خوشحال است، چه دکتر خوبی هر سری میروم میگوید: "نه، کاری ندارد، چیزی نیست، برو." راحت میمیرد بابا. پیش میرود. آدمهایی که کار نمیکنند عزیزترند. کار نمیکنند، به آنهایی هم که کار میکنند گیر میدهند، اعتراض میکنند، انتقاد میکنند چون دیکته نانوشته که غلط ندارد. اونی که یکچیزی مینویسد… ماشینی که تکان نمیدهد که جریمه نمیشود. ماشینی که همش توی جاده و توی سفر است جریمه میشود. بعد میآید این "۵۰ تا جریمه این" را دست میگیرد که از زیر بار این فشار در بیاید که من اگر جایی نرفتم عوضش جریمه هم نشدم. تو ببین با این ماشین ۵۰ تا جریمه شدی. آره، ۵۰ تا جریمه شده ولی ۵۰۰ نفر را به مقصد رسانده. خاصیت ماشین همین است. اصلاً باید اینطور باشد. ۱۰ تا جریمه ناخواسته اتفاق میافتد. ما کار نمیکنیم. یکی هم که کار میکند میگردیم ازش یک اشکالی، عیبی، چیزی مییابیم که خودم را منزه کنم از این عیبی که من کار نکردم. از این فشار روانی و فشار افکار عمومی که "پس تو چهکار کردی؟" من در میآیم. ای وای این را سر دست میگیرم. این معمولاً رقابتهای سیاسی ما این شکلی است و خیلی کثیف است، خیلی لجن است، خیلی لجن است. اصلاً برای خدا نیست. ایکاش فقط برای خدا نباشد، یک ذره مصلحت مردم، فایده عمومی، آینده کشور باشد. هیچی تویش لحاظ نمیشود، هیچی. فقط من باشم و این چهار تا مفتخوری که دور منند، با هم بخوریم. ما توی رأس قدرت باشیم و سفره ما پهن باشد و دست و بال ما دراز باشد، کثافتکاریهای سابقمان برقرار باشد. به درک مملکت و آینده و نسل و ملت و مملکت! و عجیب این است که باز وقتی که به عموم عرضه میشود که "کی را میخواهیم انتخاب بکنیم؟" همین جماعت و تو یاد آن فیلم افسر اژدها میافتی. میگفت: "میگفتش که ملت با هواپیما که رد میشوند زمینهای ما را میبینند به ما فحش نمیدهند تو انتخابات." یعنی آخرش دلیلی دارد، جای تحلیل دارد که چرا اینطور میشود. یک بخشش به سنخیتها برمیگردد. یک بخشش به تبلیغات و کار رسانهای برمیگردد. من وقتی کار نکردم وقتی که درگیر کارم دیگر به وراجی وقتم نمیرسد. وقتی که بیکار بودم وقت وراجی هم دارم. مینشینم توییت میزنم، مینشینم تو کلابهاوس حرف مفت میزنم. یک روز به این میپرم، یک روز به آن میپرم. رسانه، تریبون دست من. وقتی هم که ثمره اجتماعیش میخواهد معلوم بشود، مردم انتخاب بکنند، خب حرف از کی شنیدند؟ اطلاعات از کی گرفتند؟ از این. متناسب با پشت دست این بازی میکند. شهروندان را میتواند قانع بکند. با یک تکرأی یک شهروند میدهند بیرون. مافیا بلد است دیگر. بلد باشی شما تو لباس شهروند بیایی به شهروندان بهجان هم بیندازی، دقیقاً توی بازی مافیا. با اینکه بازی کثیفیه ولی نکات خوبی تویش دارد. حالا بنده سفارش میکنم بازی کنید. نه خودم بازی میکنم، ولی گاهی که مثلاً تلویزیون نگاه میکنم –چون خیلی جالب است، خیلی درسآموز– یک دور چیز است دیگر. یعنی کار عملی شیطان آدم میبیند شیطان چهکار میکند. همیشه برد مافیا آن وقتی است که شهروندان را نسبت به همدیگر دچار سوءظن میکند. اگر بتواند خودش را سفید بکند که برده. یک وقتی خودش هم چرک است ولی یک شهروند دارد چرک میکند و توی موقعیتی قرار میدهد که من هرچی چرک باشم ولی مثلاً آن دو تا شهروند بیرون ندادم. این لامصب حالا آن یک اشتباهی کرده، یک تشخیص غلطی داده و اینجا تشخیص خیلی سخت است که آقا این واقعاً شهروند است یا مافیاست. آدم نگاه میکند دو تا اشتباه هم میبیند، دو تا شهروند با رأی غلط بیرون کردی، ولی اینکه دست آدم بیاید که این اصلاً پشت این قضیه چیست؟ یعنی حواسش به این جمع باشد که این شهروند لااقل هر کاری که کرده، این شهروندان را بهجان هم نینداخته. آن مافیا از در خیرخواهی و مثلاً به نفع شهر و اینکه آقا شهر را نجات بدهیم و اینها میآید همه را نسبت به همدیگر متنفر میکند. سر بزنگاه رفیقش را نگه میدارد. مافیای دیگری که مثلاً میخواهد بیاید رأی بیاورد بهش رأی نمیدهد، پشتش در میآید نجاتش میدهد. خیلی درسآموز است. یعنی اگر اینها واقعاً روش کار بشود، این بازی مافیا را بتوانیم بومیسازیش بکنیم، تر و تمیزش بکنیم، تویش مؤلفههایی را بیاوریم که واقعاً قدرت تحلیل افراد را بتواند بالا ببرد، یاد بدهد چه شکلی میشود تحلیل کرد و تشخیص داد. به نظرم خیلی برد است برای نسل جدیدمان، خیلی فایده میتواند داشته باشد. ولی خب اینی که الان هست که خیلی چرک است. یعنی خیلی هم از تویش چیزی هم در نمیآید. یعنی فقط طرف شیادی را یاد میگیرد، دودوزهبازی و بههماندازی و نفاق و دورویی و اینها را معمولاً افراد یاد میگیرند. این نیستش که قدرت تحلیل بالا برود. این قدرت تحلیل بالا رفتن خیلی چیز مهمی است. خلاصه برد مافیا توی این است که شهروندان را بهجان هم بیندازد. اینجا آیه همین را میگوید. میفرماید: "ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم." بهجان هم نیفتید، میبازید، مافیا میبرد. مافیا هم کمتر هستند همیشه ها. ۸ شهروندند مثلاً سه تا، هفت شهروند سه تا مافیا. مثلاً این سه تا آنقدر اینها را بهجان هم میاندازند، ای ۷۰ دانه دانه همه را میدهند بیرون با دست خودشان. خیلی جالب است. این نکته مهمی است. پس این هم عامل دومی است که ضعیفتان میکند: اختلاف. بهجان هم افتادن.
"واصبروا ان الله مع الصابرین." راهکارش صبر است. صبر یک استراتژی پیروزی است. صبر، صبر یعنی چه؟ یعنی آقا اگر نفتت را میبرند صبر کن. انرژی هستهایات را تعطیل میکنند صبر کن. بهت گفتند غنیسازی نکن: "چشم، صبر میکنیم، غنیسازی هم نمیکنیم." نه، صبر کن یعنی راه رفتن تا قله را ادامه بده. پای هزینههایش وایستا، پای زحمتهایش وایستا، پای آزارهایی که دارد وایستا. صبر یعنی این جمع را نگه دار، پشت شهروند وایستا. جالب است بعضی وقتها توی این بازی مافیا یکی از نکات کلیدی و جذابی که دارد این است... نمیدانم مینشینید با تحلیل نگاه میکنید، اصلاً نگاه میکنید یا نه. اگر نگاه نمیکنید که بهتر، خوش به حالتان، وقتتان را به کارهای خوب میگذرانید. اگر هم نگاه میکنید با تحلیل نگاه کنید، این خیلی مهم است. آن باخ نه با تحلیل! چرا این اینطور کرد؟ چرا آن آنطور شد؟ این "چرا" توی همهچیز باید باشد. خیلی وقتها طرف میبیند یکی دارد خراب میکند بازی را، ولی به یک نفر فقط اتهام میزند توی مافیا. بهخاطر اینکه: "او به من اتهام زده و من میدانم شهروندم و چون به من گفته تو مافیایی، نمیتوانم از این درد خلاص بشوم که من شهروندم و مرا مافیا کرده." معمولاً جایی که گیر میافتند شهروندان اینجاست. ولی بعضیهایشان که حرفهایاند خیلی جالب استها. بعضی حرفهایاند، میبیند طرف دارد به این تهمت میزند ولی برآیند، این نمیتواند مافیا باشد. چون آنجا مافیا به این تهمت زد، آنجا یک مافیا داد بیرون. آنجا یک شهروند کاور کرد، حمایت کرد. اینجا یک اشتباهی کرده به من یک تهمتی زده. مجموعه را که نگاه میکنم میبینم این شهروند است ولی آن آدم تکخطی، تکبعدی، اصلاً وقتی این را میبیند دیگر اصلاً نمیتواند به چیزهای دیگر فکر کند. هروقت میخواهد بررسی کند، تحلیل کند که این آدم خیلی مهم است اصلاً داستان طلحههای سیاسی ما دقیقاً همین استها. نمیتواند تحلیل کند که آقا مثلاً جمهوری اسلامی اگر توی ۱۰ جا اشکال دارد، نمره ندارد، ضعیف است. تو مجموعه را برآیندی بتوانی مقایسه کنی، بفهمی، نسبتش را با مافیا در بیاوری، نسبت مافیا را با او در بیاوری. تو فقط خودت را، نانت را، علفت را داری نگاه میکنی که: "نه، من اینجا ببین آنقدر کار کردم ماهی ۱۰ تومان دارم به من میدهند، به درک برس جمهوری اسلامی. آنجا یارانهام را قطع کردند، اعتراض زدم درست نکردند. میخواهد برود، میخواهد بماند، به درک." "سربازی رفتیم بهتره بابا!" شوت میزنی. تو یک شهروندی هستی که مظلوم واقع شدی توسط یک شهروند دیگری. اشتباه کرده، ضعف داشته، کوتاهی داشته، هرچی. نمیتوانی واقعاً برآیندی تحلیل بکنی ببینی که کی مافیاست، کی شهروند است. مجموعه را نمیتوانی با همدیگر مقایسه بکنی. یعنی واقعاً این سایت برایت در نمیآید: سایت جولانی و گولانی، سلمان و ترامپ و اینها یک سایدیاند. یمن، سید حسن نصرالله و جمهوری اسلامی اینها یک سایدیاند. تو واقعاً نمیتوانی تشخیص بدهی کی مافیاست، کی شهروند است؟! خیلی تعطیلی. بین این دو تا تشخیص بدهی با همه اشکالاتی که اینور دارد، با همه خوبیهایی که آنور دارد. همه خوبیهایی که آنور دارد با همه اشکالاتی که اینور دارد. قاتل کیست؟ جنایتکار کیست؟ شعار و دروغ را نمیتوانی تشخیص بدهی؟ ترامپ پا شده آمده دو نفر را کنار خودش گذاشته به عنوان نماد خاورمیانه جدید. که هیچکدامشان یک دانه رأی از مردم نگرفتهاند، یک دانه رأی! آقا سبد رأی به قول رهبری فرقش را با سبد میوه نمیدانند چیست. نه جولانی و دولتش یک دانه رأی، یک دانه رأی. نه خودش، نه قانون اساسیش، نه دولتش، هیچی رأی نداشته. بن سلمان. بعد اینها را کرده نماد خاورمیانه جدید. بعد به جمهوری اسلامی که یکوقتهایی همه برایشان واضح است که آقا انتخابات و رأی و اینها دیگر این حدش دیگر معلوم است دیگر که چی به چی است. این را دارد میکند سیاه! آقا آنقدرش دیگر معلوم است دیگر. مردمسالاری کدامشان؟ یعنی کدامشان به رأی مردم اهمیت میدهند؟ بعد به آن میگوید که: "تو از دغدغه مردم شبها چهجوری میتوانی بخوابی؟ تو خیلی هیجان داری، تو به فکر مردم اِی!" بعد یک احمقی هم اینجا میآید توی توییتر و اینور و آنور مینویسد که: "کاش مسئولان ما یاد بگیرند از بن سلمان به فکر مردم بودن!" چقدر آخه آدم چقدر میتواند تعطیل باشد؟ تعطیل بودن یک سقفی باید قاعدتاً داشته باشد.
ایام انتخابات بین دور اول و دوم انتخابات یک جایی بودیم توی شهری شمال کشور توی امامزاده بودیم. داشتند میآمدند چون نزدیک محرم بود فرش با هم بکنند برای مراسم. صحبت شد با یک بندهخدایی که مسئول هیئت بود و اینها. برنامه انتخابات و اینها صحبت کردم که خب، رأی میدهی، رأی دادی، فلان و این حرفها. گفتش که: "اینکه چیز میشود دیگر. رأی خامنهای دیگر، رأی آقای خامنهای که معلوم بود جلیلیه دیگر! همین رئیسجمهور میشود دیگر." گفتم که: "اگر رأی آقای خامنهای این بوده پس چرا دور اول پزشکیان اول شد؟" "ای، رأی اوست که..." بعد آنور هم که طرفدارهای قالیباف هم که میگفتند: "اصلاً روی برگه قالیباف نوشته!" بعد هم که انتخابات هم که این مدلی شد. «دور دوم بندهخدا را از کجا در میآوری این حرفها را؟» "تو این دو تا رأی خامنهای به جلیلی رئیسجمهور میشود دیگر معلومه دیگر!" تفاوت دو میلیون، دو و خردهای، سه میلیون تقریباً با مشارکت ۴۸ درصد دور اول، مشارکت ۳۹ درصد. این صدا و سیمایی که ۲۴ ساعته دروغ میگوید، مسئولینی که ۲۴ ساعته دروغ میگویند. خداوکیلی اگر دور اول اعلام مشارکت ۶۰ درصد بود شما از کجا میخواستی بفهمی که ۶۰ درصد نبود؟ دور دوم اعلام میکرد ۷۰ درصد بوده، از کجا میخواستی بفهمی ۷۰ درصد نبود؟ آنقدر دروغ گفتند که خیلی طبیعی، خیلی راحت است. اصلاً مؤونه ندارد. حرمت تو، ۴۸ درصد ما باختیم. آنقدر واضح همه ارکان نظام، کل سپاه و همه مداحهای بیت رهبری و منبریهای بیت رهبری و همه فرماندهها و اینها دور اول آمدند گفتند: "قالیباف رأی بدهید." ایشان سه میلیون رأی آورد. دور دوم: "به جلیلی رأی بدهید." ۱۳ میلیون رأی آورد و باخت. خب، این معنایش چیست؟
آقا جمهوری اسلامی خیلی ضعف دارد. باشد. ولی مردم را خر فرض نمیکند. خیلی مهم است. جمهوری اسلامی تابع خواست مردم است ولو به ساختار خودش فشار میآید. گاهی بر اساس رأی مردم میداند که این رأی، رأی سازنده برایش نیست. یعنی ارکان حاکمیت آن را به چشم خطر میبینند. یک رأی رأیگیری را مثل این دوره، حواستان باشد، اجماع کنید، فشار که آنور اگر رأی بیاورند خطر دارد. سردار قاآنی و این حرفها. در عین حال رأی میآورد. سپاه میگوید: "من باهاتم." جانباز سردار قاآنی هم میرود توی مراسم تحلیف و چه میدانم مراسم تنفیذ. همه ارکان حاکمیت هم پشتشند. بالاترین رأی هم توی مجلسی میآورد که رئیس مجلسش رقیب همه کابینهاش را رأی میدهد. یکجا. یعنی چی آقا؟ مردمسالاری یعنی چی؟ یکچیزی میگویی، میفهمی یا نمیفهمی؟ اگر میفهمی خب بگو. این الان چیست؟ با این حال اینها مافیایند. تو چی؟ آنها مافیا، تو چی؟ تحلیل سیاسی خیلی مهم است. بعضی واقعاً باقالیاند. یعنی در حد ابتداییات مسائل سیاسی نمیتوانند تحلیل بکنند. این خیلی آسیب میزند. بیشتر مشکل توی تحلیلم همین است که خودش یک جایی یک منفعتیش آسیب دیده، یک ضرری بهش وارد شده. یک جایی پلیسی بوده مثلاً رشوه گرفته، یک جا یک قاضی بدی دیده، یک جا توی اداره کارش گره خورده، اذیتش کردند. دیگر این شد برایش مافیا. مافیا صد! دیگر نمیتواند برآیند و مجموعه مسائل کلان و وسیع را نگاه کنم. "البته جلو دماغم بیشتر." یعنی چی؟ اینها همان حسگرایی است دیگر، آثارش را اینجا نشان میدهد. حسگراییام آن قوهای است که با حس درگیر است. قوه وهم است. حس دریافت میکند، قوه وهم یعنی حس تحویل قوه وهم میدهد. قوه خیال هم صورتسازی میکند. توی این دو تا ما مشترکیم با حیوانات. حیوان نگاه میکند میبیند مثلاً "عه علف!" با حسش درک میکند این را میشناسد. با قوه خیالش هم یک لذتی که سابقاً از این برده، بازسازی میکند، فرمان میدهد: "برو علف را بخور." این در حد وهم و خیال است. عقلی دیگر نیست که بخواهد تحلیل بکند. دفعی، ضرری، موقعیتی، مؤلفهها و پارامترهای دیگری را هی اضافه بکند. در قیاس با آنها تحلیل بکند که: "اگر این به من علف میدهد، منظورش چیست؟ برای چه باید این به من علف بدهد؟ برای چه از دیشب تا الان علف بسته به ناف من؟ نکند فردا میخواهد سر من را ببرد؟ دارد چاقم میکند فردا گرانتر بفروشد؟ دارد علف بیشتر میدهد که بیشتر شیرم را بدوشد؟" حیوان دیگر به این چیزها فکر نمیکند. یک علف میبیند و مزه. اونی هم که سطح فهم و تحلیلش در این حد است، این هم حیوان است. یعنی فراتر از این دیگر چیزی ندارد. فراتر از این حس و خیال و وهم و خیال. اینکه حالا این چرا؟ آن چرا؟
آقا، ترامپ برای چه باید دلش برای تو بسوزد؟ گفتند چقدر؟ ۱۰۰ میلیون دلار میخواهد بیاید اینجا چهکار کند؟ سرمایهگذاری کند توی ایران. اینها که رفیقاش بودند رفت چند تریلیون دلار دوشیدشان رفت. بعد تویی که یک عمر دشمنش بودی، تسلیحات به دشمنش دادی، پدرجد این را درآوردی، عین الاسد این را بمباران کردی، سربازهایش را کشتی. میآید همینجور عاشق چشم و ابروی تو است؟ چند صد میلیون پول میریزد برایت توی بازار؟ "یک سلام و علیک فقط بکند رئیسجمهور ما با رئیسجمهور آمریکا." گفته بودم: "یک سلام و علیک بکن." جهان جهل و خریت باید یک انتهایی داشته باشد. یکم از این آب و علف بیا بیرون. یکم با واقعیت زندگی کن. نمیتواند مبدأ تحلیلهایش هرکی که این علف را بدهد. از همینها استفاده میکنند دیگر. رونالدو را آوردند عربستان، نیمار را برداشتند آوردند و چند تای دیگر. حالا مسی هم میخواستند بیاورند که نیامد اینجا. برداشت طرف تحلیلگر سیاسی درسخوانده ما. برداشت نوشت: "نماد توسعهیافتگی عربستان." "تیم را ببین، بازیکن..." بعد اینها پا شدند رفتند المپیک. عربستانی که برای یک دانه نیمارش، برای یک دانه رونالدوش به اندازه بودجه ۱۰ تا فدراسیون ما هزینه شد. یک دانه مدال، نه طلا، یک دانه مدال توی المپیک نیاورد! بعد این جمهوری اسلامی چند تا مدال آورده بود توی المپیک؟ تقریبی دارم میگویم. یک دانه مدال اینجوری توی ذهن من است که هیچی مدال نیاورد، حتی برنز هم نیاورد. "این را چند تا طلا آوردند، چند تا نقره و برنز." هیچی، خفهخون. یعنی اینجا دیگر تو تحلیل آن نیست. چون این فقط ذهنش قفلی زده روی رونالدو و استادیومهای قطر. "ببین چه استادیومی!" آقا، قطری که کلاً چند دههزار تا آدم بومی دارد و چند میلیون مهاجر از نپال و اینور و آنور و اینها که به عنوان کلفت و خدمه آوردند. اینها از زیر زمین نفت و گاز استخراج میکنند، میخورند، میغلتند توی پول. آنها را هم به عنوان حمال برداشتند آوردند اینجا از کشورهای منطقه، واسه اینها نوکری میکند. استادیوم ساخته. نوکری و حمالیش مال اینهاست. آدم ندارند که از استادیوم استفاده کنند. لذا دیدید گفتند استادیومی که مثلاً با این ان میلیون دلار هزینه شده، استادیوم یکبار مصرف بوده. بعد جام جهانی جمعش کردند. "نماد توسعهیافتگی، اینها فکر مردمشاناند." جالب نیست برای شما؟ اسمش چیست اینها؟ تعقل است. پیغمبر آمده، خدا آمده، قرآن برای ما آمده عاقل بشویم. حالیمان بشود دوست و دشمن تشخیص بدهیم. بر اساس یک چرب و شیرینی که زیر مزه ماست، حس و وهم و خیال ما را به رقص میآورد، گول میزند. همه دنیا را سفید و سیاه نکنیم بر اساس همین.
مردم کوفه این مدلی بودند که تا یک کسی یک علفی میداد این را دوست میدانستند. یک کسی هم اگر میآمد یک موقعیت مخاطرهآمیزی برای اینها ایجاد میکرد، میشد دشمن. دیگر نمینشست فکر بکند که آن موقعیت مخاطرهآمیز همه خیر و نفعشان توی آن است. امیرالمؤمنین اینها را به جنگ میبرد ولی جنگی نبود که اینها را برای کشتن ببرد. جنگی بود که دفع شر از اینها میکرد، نسلهای اینها را از کشتار نجات میداد. نمیفهمیدند. از آنور یک چهار تا زر و سیمی معاویه و بنیمروان و بنیامیه و اینها میدادند. جمهوری اسلامی ایران ۱۲ تا مدال، عربستان هیچ. هیشکی دیگر صدای این را درنمیآورد. مردم حالا کجای داستانند؟ رونالدو برای ورزش عمومی. قهرمانپروری. مردم یعنی اینها دیگر مردم یعنی من به فکر سلامت عمومیم. قهرمانپروری دارم، ورزش همگانی دارم. موقعیت عادلانه ایجاد کردم که از روستاها، کف روستاها کسی با یک شیر با همه امکانات کمی که دارم، بودجه ندارم برای مسابقات نیزه و فلان و اینها. آهن آورده بودند که کلی دست گرفتند با همه این داستانهایی که داریم. مترجم ندارند، چه میدانم بلیط بلد نیستند گاهی بخوانند، از پرواز جا میمانند. با همه این اشکالات، ولی طرف مردم، خیرخواه مردم، به فکر مردم. کیست؟ مردم کجاست؟ مردم کو یک رونالدو را برداری بیاری با پول مردم که مردم کف بزنند و کیف کنند. در عین حال مردم فوتبال حالیشان نشود، مردم ورزش نفهمن، مردم ورزشکار نباشند، مردم مدال نداشته، مردم قهرمان نداشته باشند. این چه مردمی است؟
تحلیل این توی مافیا خیلی پیش میآید. طرف برچسب بهش خورده، یک تهمت خورده. آن یکی به اشتباه به این گفته مافیا. هیچی دیگر، از این نمیتواند کوتاه بیاید. کل شهر را به باد میدهد که این را بیرون کند چون این الکی به من گفته مافیا. بابا، یکم بیا بیرون از خودت. یکم فکر کن. یکم عقلت را کار بینداز. یکم خودت را بگذار کنار. بنشین بررسی کن. برآیند این آدم میتواند مافیا باشد با این صد قرینه، با این شاخص. حرفهایها توی مافیا این شکلیاند. اگر مافیا بشوند که خب بلدند شهروندها را بهجان هم بیندازند. اگر شهروند بشوند میتوانند تحلیل بکنند. بر اساس یک دانه تارگت که خورده، یک دانه نسبتی که بهش دادند سریع طرف را به "مافیا بودن" نمیکند. مینشیند مجموعه را لحاظ میکند. گاهی این حرفهایهایشان خیلی جالبند. گاهی طرف یکی گیر داده به اینکه: "اینکه تو مافیایی." بعد این بهش میگوید: "ببین انقدر به من گیر نده. من که میدانم تو شهروندی. بیا پشت دستم بازی کن، با هم مافیا را بدهیم بیرون." بابا، الان اینکه گیر داده تو هم باید به آن گیر بدهی. تحلیل سیاسی میشود عدم تنازع که قرآن میگوید. یعنی حالیت باشد که الان وقتی یک مافیا صد درصد داری، وقتت را سر این احساسات و هیجانات تلف نکن، بهجان این نیفت، انرژیت را اینجا نگذار. دیگر حالا اینجا جای سخن خیلی میشود داد که خود ماها چقدر داریم انرژیها و امکانات را میسوزانیم سر زدن این و آن و این طرفدار آن است و این فلان و آن فلان. با همه اشکالات و انتقاداتی که وارد است، فضاهای صد پاره و صد تکه و این مال فلان مؤسس است و آنها بچههای فلان گروهند و اینها فلان انجمن فلان شهرند و اینها فلان هیئتند و این مداحشان گاهی توی یک هیئت دو تا مداح، دو تا جریان ایجاد میکند، دو تکهشان میکنند، هی از ... . بعد دو تا هیئت. یعنی بهجای اینکه توی شهرها –یعنی روال خدا و پیغمبری و عقلانیاش این است که وقتی ۱۰ تا هیئت دارند به مرور دهتا بشود پنج تا، پنجتا بشود یکی. این اصلش است دیگر. آقا، تو ظرفیت فلان شهرک، این شهر را فراهم کردید، آماده کردید هیئت راه انداختید، خوب شد، باریکالله. الان توی محرم باید بشود یک هیئت توی آن شهرک. اینها این منطقه، آنها آن بلوار، اینها این خیابان. محرم بشوند یک هیئت. چقدر بردش بیشتر است. هیئت بگیرد توی ادارهاش، توی محلشان، مسجدش. آن کثرت رم داشته باشند که کسی اگر نمیتواند حالا به هیئت بزرگ به هر دلیلی بیاید این بغل خانهاش است یک میلیون. ولی یک میلیون یک جا بریزند روی هم یکی بشوند. "هیئت بزرگ میزنم." ۵ سال بعد شده ۱۰ تا هیئت کوچک. ۲۰ سال بعد شده ۴۰ تا هیئت. اگر شیطان نیست، اگر هوای نفس نیست چیست اینها؟ تصویر به هوای نفس. هوای نفس فقط توی عرقخوری و فحاشی و بددهنی و اختلاس و اینها نیست. اینکه ما نمیتوانیم یکی بشویم توی این انتخابمان هم همیشه از همین میبازیم دیگر. اعتماد کنیم، نمیتوانیم برای هم فداکاری کنیم. این است داستان. همدیگر را میزنیم. بعد یکوقت احساس خطر میکنیم، آنجا تازه بیا... نمیخواهم باز مثالهای سیاسی انتخاباتی اینها را بگویم، داستان نشود.
این چه میخواهد؟ صبر میخواهد. با همه اختلافها، با همه حرفهایی که شنیدی. صبر یعنی این. به تو گفت مافیا. تو که میدانی مافیا نیستی. صبر. بهخاطر خدا تحمل.
در حال بارگذاری نظرات...