* تجربه پیروزی بدر و احزاب ، از جنس موشک کمتر و ایمان بیشتر بود؛ نه عدد و ادعا!
* اسلام دین فطرت و زندگی سالم، دین عاری از ظلم، زور و تجاوز در عرصه فردی و ملی است.
* هدف استکبار، نابودی استقلالِ ملل به معنای؛ حق حاکمیت بر ناموس، زندگی و سرزمین و حذف فطرت انسانیست.
* جهاد؛ تجلی فطرت و وجدان سالم انسانیست در برابر تحمیل و سلطهگری، نه صرفا یک مبارزه ظاهری!
* اقامه دین؛ رمز اقتدارو عزت پایدار. قدرت و ظفر ثمره ایستادگی در راه دین، و مشکلات و کاستی ها پیامد دوری از فطرت و دین.
* حفاظت از دین؛ اساس حفظ ناموس، وطن و همه منافع فطریست و مجاهدت در راه دین، تنها تضمین امنیت و عزت واقعی!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
با شلیک و رگبار و موشک و تیر و آتش و اینها یک مزه دیگری دارد. این حرفها، آسایش و امنیت و اینها را که «شمر» هم بلد است بزند. اینجاها معلوم میشود آنی که دست از قتال برمیدارد، مرتد است، ایمان ندارد، نگاهش به این است که حیاتش در دست آن جبهه قاتلی است که میخواهد جان این را بگیرد. با همین محاسبات ظاهری میآید جلو: «من چند تا تیر دارم؟» «او چند تا دارد؟» «ما چند، آنها چند نفرند؟» «موشک من چقدر دارم؟» «برد موشکم چقدر است؟» «جنس موشکم چیست؟» «اسمش چیست؟» «مال آنها چیست؟» «کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ.» او آنقدرها بودهاند. تعدادهای کم، پدر تعداد زیاد را درآوردند. نه فقط که کشته بشوند و با مرگشان پیروزی حاصل بشود، نه. تاریخ به خودش زیاد دیده افرادی را که در میدان تعدادشان کم (یکیاش داستان بدر است و همینطور جنگ احزاب، این جنگهایی که پیغمبر کرد). آقا، در هیچ جنگی از این جنگهایی که پیغمبر پیروز شد، در هیچکدامش تعداد سپاه پیغمبر از سپاه دشمن بیشتر نبوده، خیالت جمعِ راحت! در هیچکدامش هم امکانات سپاه پیغمبر بیشتر نبوده ظاهراً. فقط در احد امکانات برابر بوده که آنجا شکست خورد. خندهدار نیست؟ یک بار هم که امکانات داشتیم، باختیم! یک کم که اوضاعمان خوب بود، همانجا هم شکست خوردیم. همیشه ما نادار بودیم. آن جبهه نادار ما بودیم و برنده ما بودیم. اگر ایمان بود، اگر آن تا اصل جنگی که قبلاً اشاره شد، «تَنَازُع نَکُنَند، اطاعت خدا و پیغمبر»؛ اگر اینها باشد، پیروزی برو برگرد ندارد.
البته این پیروزی معنایش این نیست که همین امشب پیروز شدی، فردا صبح علیالطلوع پیروزی. حالا یا هفته دیگر، یا سه هفته دیگر، یا یک ماه دیگر، یا شش ماه دیگر، یا چهار سال دیگر، یا سال دیگر، یا سال دیگر؛ آن دیگر با خداست. اصلش تقدیر اوست. یک بخشش هم مربوط به شماست که چه مدلی بیایید جلو. اخلاصتان، حالتان، حال انقطاعتان، حال دعایتان، حال نالهتان؛ آن را دیگر اینها تعیین میکنند.
بعد فرمود: «اینها که میبینی اینجور پشت کردهاند به خدا، پشت کردهاند از میدان جنگ و تقابل با دشمن، آن وقتی که هنوز وقت حربه زمین گذاشتن نبود، چون هنوز کافی نشده، هنوز گوش دشمن تابیده نشده، حالش سر جایش نیامده، حالیش نشده کی به کی است. هنوز به «غلط کردم» نیفتاده. «غلط کردم» که دیگر جرئت نکند این سمت بیاید. وقتی هنوز اینطور نشده، میگذاری زمین حربهات را، برمیگردی. این برگشتنه از دین برگشتن است، از خدا برگشتن است. به خدا پشت کردن است، به جهنم رو کردن است. نگو از آتش دارم برمیگردم زیر سقف و زیر کولر و استخر و جکوزی، زیر سایه و... نه! فکر میکنی از زیر آتش داری برمیگردی توی باغ و بستان. نه، از دل باغ و بستان و رضوان خدا و نصرت خدا داری برمیگردی وسط جهنم. حسابکتابهایت را درست کن. «فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ» اینهایی که اسطورههای عقبنشینیاند، در هیچ میدانی وارد نشدند، مگر برای اینکه مسلمانها را به عقبنشینی وادارند. اینها وقت مرگشان هم وقتی میمیرند، «يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ» ملائکه توی صورتشان میزنند و به پشتشان میزنند که قبلاً اشاره شد.
«ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّ_LETTERS_هَ» به چه رو کرده بودند؟ به آن چیزی که خشم خدا را برمیانگیخت. به چه پشت کرده بودند؟ «وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ» به رضایت خدا. «فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ» اعمالشان هم حبط است، چیزی نمیماند، چون ایمانی نیست که بخواهد عملی را نگه دارد. قبلاً رابطه ایمان و عمل هم اشاره کردیم. این هم آیه بعدی. دسته چهارم را هم خواندیم. برویم سراغ دسته پنجم: «وَمِنْهُمَا يَأْمُرُ بِقِتَالِ مُطْلَقِ الْكُفَّارِ». دسته پنجم از آیات، آیاتی است که دستور داده به قتال با مطلق کفار. پس یک بار مشرکین قریش، یک بار اهل کتاب، یک بار عموم مشرکین؛ حالا دیگر اصلاً عموم کفار. خیلی دایرهاش وسیع شد. گفته با اینها بجنگ: «مثل آیه توبه.» «قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً» قتال کنید با آن کسانی که در میان شماها هستند و از کفارند، بین شما جا خشک کردهاند، خودشان را بین شما جا زدهاند و فرمود که «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ» باید در شما هم آقا غلظت ببینند. باید این در رفتار شما واضح باشد. این عصبانیت، این خشم، این اعصابخوری دیگر... یک روی باز و «عزیزانم! آخه چرا؟» «میشود از این کارها دیگر نکنیم؟» «بچههای خوبی باشید!» «چقدر بچهها خوبی هستیم!» «داداشیام!» این ادبیات این مال قبلش بود، تازه آن هم قبل قتالی که هیچ، هنوز هیچ ضربهای به تو نزدهها. نه اینکه تا زده مهرومحبت و اینها نشین؛ پس میشود باز هم زد. «آخجون!» «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً» باید در شما غلظت بیابند. خشونت باید در شما هویدا باشد. معلوم است که اینها دیگر آقا، اینجوری آرام نمیشوند. نه! این خشم است، این رگهای متورم گردن است، این صدای بلند، صدای کلفت! خندهدارش این است که بعضی از حضرات صلحطلب داخلی و همیشه خندان با دشمنان، اینها اتفاقاً رگ گردنشان را میبینیها! آن وقتی که قرار است یک «خودی» را بزنند، آنجا بیا ببین کدام استدلال را در میآورند، جیغ میزنند، فحش میدهند. «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً» را به رخ اینها میکشد.
این همان وضعیتی است که پشت کرده به حقیقت، از دایره ایمان، از مدار ایمان خارج شده. علامه میفرمایند که یک نکته قشنگی را جمعبندی بحث میفرمایند: «وَ جُمْلَةُ الْأَمْرِ». میگوید آقا، خلاصه اینطور بگویم، جمعبندی حرف این است که قرآن اینطور توضیح میدهد، اینطور ذکر میکند که اسلام و دین توحید مبتنی بر اساس فطرت بنا شده، بر مبنای فطرت. کلامم را همین نکته، همه جا به همین اشاره، همه بحثها را میبرد پلهپله، پله میرساند به فطرت. فطرت چه میگوید؟ فطرت سالم دستنخورده که حق سرش سوار نکردهاند. فطرت... بعد میفرمایند که اسلام کارش این است که این دین «قیم» است برای اینکه زندگی انسانی را اصلاح بکند. کار دین، آقا، زندگی تو به چه وابسته؟ زندگی چیست؟ زندگی چه شکلی زندگی درستوحسابی میشود؟ این میشود آنی را که فطرت میگوید و فطرت میخواهد. اسلام آمده همین را بهت بدهد. فطرت چه میگوید؟ زندگی درستوحسابی چیست؟ زندگیای که کسی به کسی ظلم نکند، زور نگوید، دیکته نکند، تحمیل نکند. همین کلمه تحمیلی که رهبر انقلاب شاهکلید این پیام دومشان همین کلمه تحمیل بود. این یک امری است که همه وجدانها، همه فطرتها میفهمند. همه بدشان میآید، مگر اینکه مریض باشند. مگر بیمار، بیماردلان، دلهای بیمار عادی شده برایشان خفت و خواری و ذلت و تحقیرشدگی. حال ژاپنیها (آنها بمب اتم زدند، چقدر از اینها را کشتند؟ حالا من اعداد و ارقام میگویم، هی غلطغلوط درمیآید، چون به حافظه تکیه میکنم و دیگر تصمیم گرفتم خیلی عدد نگویم. الان مثلاً میگویم نفر را کشتند در هیروشیما و ناکازاکی. هنوز که هنوز است شما در ژاپن جرئت نداری حتی این را بگویی که آقا آمریکاییها به شما بمب اتم زدند. «تقدیر ما بود.» «این تعداد آدم باید کشته میشد.» «باید میمرد.» میترسد یک وقتی آن دوباره به خشم بیاید، دوباره یک کاری با این بکند. بعد بمب اتم. عکسهایش موجود است. در خیابانهای ژاپن سربازهای آمریکایی دخترهای ژاپنی را انتخاب میکردند، گزینش میکردند، برای خودشان میبردند جلوی چشم ژاپنیها. کدام انسان باوجدانی، کدام فطرت سالمی به این میگوید زندگی؟ اصلاً حرفی از دین و خدا و پیغمبر هم نیست. کی این را یک زندگی مطلوب میپذیرد؟ کی از زندهبودن همچین چیزهایی را توقع دارد که زنده باشد که اینها را ببیند؟ فطرت کی حاضر است بماند و ببیند ناموسش...
حالا خود ناموس را هم برداشتهاند. کلمهاش را به کثافت کشیدهاند: «من ناموس کسی، من بیناموسم»؛ نیاز به گفتن بیشتر برای واضحتر صحبت کردن هست؟ «هشتگ من بیناموسم». خود این کلمه «ناموس» یعنی آقا، نسبتهایی که افراد با همدیگر دارند و آن یک ارقی ایجاد میکند برای دفاع، برای پاسبانی، برای پاسداری. ما از همدیگر پاسداری میکنیم، ما از حقوحقوق این آدم، آبروی این آدم، جان این آدم، مال این آدم (حالا آنی که همسر من است، شریک زندگی من است، بیشترین سهم را در این حقوحقوق دارد که من پاسدار حقوحقوق او باشم، پاسدار آبروی او باشم، عرض او باشم، جان او باشم، عفت او باشم). ناموس، هم همسرت میشود ناموست، هم همسر رفیقت میشود ناموست، هم میهنت میشود ناموست. هم منابع ملی تو که سهم امروز تو و فردای آیندگان تو است؛ اینها همه ناموس است. خلیج فارس ناموس است. خاک وطنت میشود ناموس. حریم هوایی تو میشود ناموس. به حریم هوایی تجاوز کرده، به ناموست تجاوز کرده. به چه حقی باید هر وقت دلش خواست بیاید و برود؟ آقا، یک کسی هر وقت دلش خواست از توی خیابان بیاید توی خانه شما، بیاید برود توی آشپزخانه، تهدیگ بردارد، ماکارونیاش را بخورد، سس از توی یخچال بردارد، بریزد، یک پپسی، لیمونادی چیزی بخورد، برود. کنترل واکنشتان به این زندگی چیست؟ بعد کلید را هم تکثیر کند، بعد بگوید قفل را عوض کنی میکشمت! همین داستان جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل که ما قفل عوض کردیم، شبانه قفل عوض کردیم. هر چه میاندازند، در وا نمیشود. قبلاً شاهکلید دست آنها بود. تازه به خود شاه هم نمیدادند، میگفتند هر وقت خواستی به ما بگو در را برایت وا میکنیم. زنگ بزن. هر وقت کار داشتی زنگ بزن. این وضع پهلوی بوده. خیلی زورشان میآید جمهوری اسلامی برای قفل را عوض کرده. هیچ کلیدی به اینها هم نمیدهد. چقدر اینها پشت در لگد میزنند، جیغ میکشند، آتش میزنند! در هم وا نمیکند رویشان. این داستان غربیها و اسرائیل. آنها: عربستان، قطر، امارات، بحرین، عمان، اردن، کویت... بگویم باز هم؟ اینها کشورهای بیدر و پیکرند. دری ندارند که هر وقت خواست میآید، هر وقت خواست میرود. هر طور خواست میآید. هر قراردادی را خواست برای اینها مینویسد. هر مقدار بودجه هم گفت، اینها از آنها میگیرد، میرود. کسی بودجه مملکتش را، پول این بدبختها را تامین میکند. جبران میکند بدهیهایش را. خون اینها را بیرون میکشد، میرود. پرداخت میکند، پرداخت کند، چون بقیه جاها هم که بخواهد بدهی از آنها بگیرد. کی میگوید زندگی؟ کدام آدم سالمی اسمشان را برداریم. مشابهسازی کنیم. همین که گفتم کوچه و خانه و محل و اینها. توی شهرک باشیم، به عنوان یک واحدی از این واحدها، یک مجتمع بین مجتمعها، یک واحدی بین این واحدها، مثل بقیه همه دوست دارند که اینجا اختیار خانهشان با خودشان باشد. کی بیایند، کی بروند؟ کی توی خانه بیاید، کی توی خانه نیاید؟ من تعیین کنم. من تعیین کنم آقا، توی خانه پرده چه رنگی باشد، فرشمان چه مدلی باشد، دکوراسیون خانه چه مدلی باشد. به این میگویند استقلال. اصلاً هم چیز ویژه و عجیبوغریبی نیست. همه این را دوست دارند، ولی ما در این مملکت بیماردلان و منافقین و آدمنماهای مزدور و حقیر و پست و خائنی داریم که سالها روی این مفهوم کار کردهاند. این مفهوم، به قدری از کلمه استقلال متنفرت میکند. عجیب نیست؟ جالب نیست؟ کلمه استقلال را به لجن کشیده؟ حتی در حریم وسیعتر. من دیگر نمیخواهم یک سری حالا به قول امروزیها «فکت» بدهم، چون خوب نیست این «فکتش». مثلاً فیلم ساخته، فیلم ایرانی بعضاً. اینها اصلاً این فیلمهایی که استقلال را به لجن میکشد، در جشنوارههای خارجی جایزه میآورد. یکی از آن مؤلفهها باید این باشد. بعضاً فیلم ساختهاند، بعضاً در جشنواره هم جایزه گرفتهاند. فقط یک اشارهای میکنم. حالم به هم میخورد از اشاره به اینها. فقط میخواهم بدانید. یک بخشی از دیالوگ، گفتوگوی یک صحنهای از این فیلم این است: پسره خدایا! یک دوستی را از جنس مخالفش آورده توی خانه. رفیقش آمده دم در. میگوید: «تو که تکخور نبودی!» شما مفاهیم را با آن چه شکلی میشود برخورد کرد؟ سخاوت ناموس این است، دیگر ناموست در اختیار دیگران باشد. این عین بذل و بخشش و سخاوت و اینکه فقط ناموس تو باشد (تنگنظری است، بخل است، زشت است، بد است). آدم که تکخور نیست! چقدر این شیطان موجود کثیف و رذلی است! «سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ». همین عناوین. همین که قبلاً عرض کردم زشتیها را زشتیاش را اول میگیرد، زیباییها را زیباییاش را میگیرد. کم کم زشتیها را زیبا میکند، زیباییها را زشت میکند. غیرت میشود یک مفهوم تهوعآور. ناموس میشود کلمه حالبههمزن. استقلال میشود کلمه خندهدار. (آن استقلال نمیگویم که دهم جدول، نه! خب، بعد آمد باز جام حذفی قهرمان شد، دیگر نگذاشت بهش بخندم.) استقلال یعنی چی؟ خانه؟ زمین خودمان؟ وطن؟ سرزمین؟ سالها روی این کلمات کار کردهاندا! خود همین وطندوستی. اگر وقتی بود، فرصتی بود، میتوانستم برایتان بیاورم منابعش را که غربیها چند سال است برای از بین بردن حس وطندوستی کار کردهاند. وطندوستی یک چیز مزخرف و خندهدار است. ناسیونالیسم را تحقیر کردند، نماد ناسیونالیسم هیتلر را معرفی کردند، گفتند وطندوستی آنی که هیتلر داشت، وطندوست از تویش هیتلر درمیآید، نازیسم درمیآید. جالب نیست؟ عجیب نیست؟ کار کرده. آقا، کار فرهنگی. هجوم فرهنگی یعنی اینها. قتال باید بکنی تا این کافی حاصل بشود، دست بردارد از این کثافتکاریها.
همهاش بر مبنای اینکه برای شما حقوحقوق و ملکیت و ناموس و تاریخ و تمامی عقل و انتخاب و هیچ چیز قائل نیست. من تعیین میکنم کدام واحد مال تو باشد. من میگویم دکوراسیون چی باشد. من میگویم چی بخوریم. من میگویم چقدر بخوری. من میگویم آنی که میخوری چقدر هزینهاش باشد. من میگویم پولش را هم تازه از جیبت برمیدارم. فقط اجازه دادم اینجا تو بچری. واژه قشنگ «فَاسْتَخَفَّ قَوْمِهِ» این کاری است که فرعون میکرد، استخفاف میکرد. روشن است. پس آقا، اسلام آمده همین را بگوید. فطرت به شما میگوید آقا، به این که نمیگویند زندگی. آنی که استقلال داشته باشی، حق انتخاب داشته باشی، حد و حدود داشته باشی، خودی و غیرخودی داشته باشی، دیگرانی باشند که تو نمیخواهی اینجا راه بدهی، دوستشان نداری، متجاوزند. میآیند برای اینکه حقوحقوق تو را بالا بکشند. دستدرازی میکنند به منافع تو. از چنگ درمیآورند. زور و زحمتش، حمالیاش با من. سود و نفع و بخوربخورش با آنها. این نمیشود. نمیخواهم. استکبار این است. استکبار کارش همین است. سلطه این است. هژمونی این است. سوارت میشود، روی گردنت مینشیند، بهت زور میگوید. آنی که منطق قرآن است، استکبارناپذیری، تسلیمنشدن. این منطق هیچ چیز عجیبی هم نیست. عین آن چیزی است که فطرت هر انسان سالمی میگوید.
از این سناریوهای پیچیده و از این بازیها و از این صحنهآراییهای خطرناکی که در ذهن آن ایجاد کردهاند، اگر درش بیاورند، ببرند در فضای ایزوله، ببرند در فضای خنثی، ببرند در یک خلأ. اسم آمریکا و جهان اول و مدرنیسم اینها را بگذارند کنار. بشود اکبر و ممد و تقی. و بشود چهار تا بچه کوچولو که یکی آمده با قلدری میخواهد اسباببازی یکی از هر آدم باوجدانی، هر آدم سالمی، هر فطرت دستنخورده حکم میکند به اینکه این دارد نمیگذارد که آن به این ظلم بگوید: «برای چی؟» «چون زورت بیشتر است؟» «اسباببازیاش را ندهی، میزنیاش؟» این هم شد استدلال؟ «میتوانم بردارم، چون اگر بهم ندهی، میزنمت!» کی قانع میشود با این استدلال؟ منافقین ما. منافقین ما: «چرا باید برویم به آمریکا؟» «چون میکُشد.» ترامپ که عقل و شعور ندارد یا داشته باشی، بفهمی به این نمیگویند زندگی. حتی اگر کسی قائل به آخرت و ابدیت و اینها هم نباشد، این زیستن برایش ننگ است. «إِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا السَّعَادَةَ وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَمًا فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ.» این کلمات بینظیر امیرالمؤمنین علیه السلام. (آن قبلش هم که امام حسین علیه السلام فرمودند). به این نمیگویند این عین مرگ است. این ننگ است، این ذلت است، این حقارت است. کسی که ابدیتی نداشته باشد هم اینطور زندگی نمیکند. چه برسد به اینکه اینجا ما را میکشند، قفس. تازه به اصل حیات میرسیم. بیا بزن، بکش. بابا چی میگویی؟ آنجا که اصلاً داستان کلاً عوض میشود. اگر آخرتی هم نبود و شهادتی هم نبود و لقاءاللهی هم نبود، آدم آزاده این شکلی زندگی نمیکرد. به این خفت و خواری تن نمیداد. چکمه بیگانه را نمیبوسید که او بهش علف بدهد. فقط برای اینکه از گرسنگی نمیرد. لیس بزند کف پای او را، که او اجازه بدهد این هوا استنشاق کند. مگر به این میگویند زندگی؟ فطرت سالم به این حکم میکند. چه برسد به اینکه به ما گفتند: «ایستادن روبرو! بُکُشی پیروزی، کشته بشی پیروزی، جلو بری پیروزی. متوّقفت کند، متوقفت کند، پیروزی. هر آن چه سرت هم بیاید خیر است. نصرت من هم با تو است، من پشتت هستم، من حامیت هستم.» همان اولیاش بس بود، حالا جملهبهجملهای که اضافه میشود، جهان معنا را در ذهن ما هی توسعه میدهد. او چی شد خدایا! هی باشکوهتر میشود این جهاد، این مقابله، این مقاتله، این درگیری، این تسلیمنشدن، این تحمیلناپذیرفتن. پس این عین حکم فطرت و وجدان سالم است که به تحمیل صلح میکنیم. نه صلحی که تو بخواهی دیکته بکنی. صلحی که هژمونی تو را تأمین کند. صلحی که در آن صلح هم باز تو آقا باشی، باز تو دستور بدهی، باز تو به من بگویی من کجا بنشینم. بار و بنهام را کجا بگذارم. نخیر. من بهت میگویم بار و بنهات را کجا میگذاری. «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ». من حد و حدود تو را تعیین میکنم. من دست و بال تو را میبندم. من برای تو شرط و شروط تعیین میکنم. من راستآزمایی میکنم. من باید راضی بشوم، وگرنه مرتدید... هر آن چیزی غیر از این باشد، عقبگرد است. عقبگرد هم که الان دوباره آیات میانی سوره را برایتان خواندم. این برگشتنه، چه برگشتنی است! این میشود اسلام. اسلام آمده همینها را به ما بگوید.
اسلام قیم همین چیزی است که توحید به ما میرساند. برای ما اقامه کند. همینها را برای ما در بیاورد. هیچی آقا. یک کلمه هم در این معارف آن چیزی که مخالف با فطرت باشد نیست. همهاش مطابق فطرت و عین فطرت است. شاهکارهای علامه طباطبایی این است که در تفسیر المیزان همه را برده به آستانه فطرت. آنجا مسئله را نشان داده. تک تک اینهایی که قرآن میگوید، عین آن چیزی است که فطرت. (حتی بعضی از احکامش که یک کمی برای ما سنگین است، سخت است، مثل بحث تعدد). آنجاها هم میبرد، میگوید آقا، این همان چیزی است که فطرت دارد میگوید. با استدلال، با توضیح، با بیان شفاف. اینجا این آیه را میآورد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». این دین قیم است. دین آمده قیم است که تو را برساند به آن چیزی که فطرتت میگوید. مایحتاج فطری تو را تأمین کند. زندگی را بر مبنای خواسته فطرت آباد کند، ایجاد کند. کارش این است. «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» ولی اکثر مردم حالیشان نیست فطرت چه میگوید. حالیشان نیست فطرت چه میخواهد. گول میخورند با چهار تا چیز فرعی و ظاهری. با حسگرایی، با یک آب و علفی. فکر میکنی آب و علف میخواهد. یادش میرود، بابا! من یک عزتی داشتم، یک استقلالی داشتم، یک شخصیتی داشتم، یک هویتی داشتم، یک تاریخی داشتم، تمدنی داشتم. همه را میفروشد به یک جرعه آب، به یک دانه کیک، گاهی به یک نخ سیگار. یک نخ سیگار! همه اینها را میفروشد. «وَ إِقَامَةُ وَ تُحَفَّظُ عَلَيْهِ أَهَمُّ حُقُوقِ الْإِنْسَانِيَّةِ الْمَشْرُوعَةِ». اقامه کردن این امر فطری و محافظت کردن بر این مهمترین حقوق انسانی است که این حقوق مشروع هم هست. شما مهمترین حقوقی که دارید این است که آن چیزی که فطرت میخواهد برایت تأمین بشود. خدا این حق تو را به رسمیت شمرده و انبیا را فرستاده، دین را فرستاده که این را برایت. من به تو یک فطرتی دادم. این فطرت چیزی میخواهد و به حق هم است. آنی که فطرتت میخواهد، من هم کارم این است که آن چیزی را که تو میخواهی و به حق است، بهت میرسانم، تأمین میکنم. این میشود دین من. لازمه اینکه آنی که تو میخواهی حاصل بشود این است که به این دین من تن بدهی. هر چه من اینجا گفتم در قالب دین قبول کن. دنبالش راه بیفت. هر آن چیزی که در قالب فطرت، هر آن چیزی که میخواستی و به حق بود و مشروع بود و درست بود، که خواسته فطری تو بود، من تدارک دیدم، آماده کردم. تو یک جایی، با یک بستهای، با یک پکیج، با یک ساختاری به نام دین. میخواهی آنهایی که فطرتت میگوید، تأمین بشود؟ ببین این دین چه میگوید، تابع، تسلیم آن باش. مطیع این باش. همه حرکات و سکنات تو را با این تطبیق بده. هر جا این گفت برو، برو. هر جا گفت وایسا، وایسا. هر جا گفت برو بغل، برو بغل. با این مطابقت داشته باش. متابعت از این داشته باش. هر آن چیزی که فطرتت میگفت، ترمیم میشود.
این موشکهایی که ما داریم میزنیم که آنقدر دل ملتمان به این موشکها گرم است، مردم خوشحالند، واقعاً مردم احساس غرور و افتخار دارند بابت این سیستم دفاعی و قدرت نظامی. آقا چند تایش را بهمان دادند بیگانگان؟ کدامش را بهمان دادند؟ کدام قطعهاش را بهمان دادند؟ دشمنان ما اگر نگوییم صد در صد، بخش عمدهاش را خودمان ساختیم. تازه اگر یک قطعهای بوده که در صنایع دفاعی و اینها میشده به کار گرفته بشود. نه خود اصل قطعه. قطعه دیگری که مثلاً اصلش خوراکی بوده، اصلش دارویی بوده. (اصلاً یک بخش عمده از این داروها تحریم، چون بعضی از اینها یک خواصی دارد در صنایع دفاعی). آن داروها را هم به ما ندادند. شدیدترین تحریمهای ما، تحریمهای دفاعی و نظامی ما بوده. مگر نمیگفتند ما با تحریم یک روز هم نمیتوانیم زندگی بکنیم؟ «داریم میمیریم!» «داریم میترکیم!» «داریم خرد میشویم!» این چه میگوید پس؟ این چیست؟ این داستان چیست؟ اینها چیست؟ آقا، این موشکها چه میگوید؟ هایپرسونیک چه میگوید؟ این رادارگریز چه میگوید؟ اینها را بهتان دادند یا ساختید؟ چطور ساختید؟ با تحریم؟ مگر نساختید؟ پس میشود. پس آنی که مانع بود، تحریم نبود، بیعرضگی بود. آنی که مانع بود این بود که تو تابع دین نبودی. این هم که اینجا این قدرت را داری، چون به آیه «وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ» عمل کردی. چون توکل کردی. چون روی پای خودت ایستادی. «فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ» را به آن توجه کردی. این هم به سرانجام رسیده. پس اگر اقتصادت فلجی، نگو به خاطر تحریم است. بله، تحریم هم اثر دارد. نگو به خاطر اختلاس و سوءمدیریت است. آن هم اثر دارد، ولی این دو تا اثرش وقتی ظاهر میشود، اینجا تابع دین نبودی تو. تو اگر تابع دین بودی، نه تحریم اثر داشت، نه سوءمدیریت حتی اثر داشت.
«أَصْلَحَ بِالَهُمْ» اول سوره این آیه را که خواندیم، آنجا یک کم به این بحث پرداختیم. فرمود: «آنهایی که دنبال حق راه میافتند، گیر و گور دارند. من هم از سیئاتشان، به هم ریختگیهایشان را درست میکنم، روبهراه میکنم. هم «أَصْلَحَ بَالَهُمْ»، میسازمشان. آبادشان میکنم. آن چیزهایی که مشغول کرده ذهن اینها را، دغدغه برایشان ایجاد کرده، من روبهراه میکنم.»
ما اقتصادمان مشکل دارد به خاطر اینکه نرفتیم دنبال آن چیزی که او تعیین کرد در حوزه اقتصاد. اگر فرهنگمان مشکل دارد، همین، خانواده به آن وارد شده. طلاق زیاد است، ازدواج کم است. فرهنگ زندگیمان عوض شده، سبک زندگیمان عوض شده. همهاش به خاطر فاصلهگرفتن از آن چیزی است که او فرموده بود. او گفته بود. اگر گوش میدادیم، نتیجهاش میشد یک چیزی که فطرتت حکم کرد که من همین را میخواهم. این همان آرامش است، این همان امنیت است، این همان اقتدار است. ببین الان همه فطرتهای پاک میگویند: «آها! مملکت باید اینجور باشد.» چرا فطرت اینجا حکم میکند به اینکه این همان چیزی است که من میخواهم؟ چون رفتیم دنبال آنی که دین حکم کرده بود. یک قاعده خیلی مهمی استها! و به اینها توجه کرد. هر جا رفتی دنبال آنی که دین حکم کرده، نتیجهاش این میشود که آن چیزی را که فطرتت میخواهد و تصدیق میکند، نمایان میشود. فطرتت میگوید: «آها! همین! همین! آره! همین را میخواستم.» جای ازدواج صد تا گزینه دیگر گذاشتهاند: ازدواج سفید، همجنسگرایی. بهبهبه. جای بچهدار شدن تا گزینه دیگر گذاشتهاند. آخرش از او میپرسی: «حالت خوب است؟» میگوید: «نه. این آنی نیست که فطرت من میگفت.» روی قاعده نرفتی جلو که فطرت تأمین بشود. قاعدهاش همانی است که دین گفته. یک ذره هم جابجا نباید بشوی. یک ذره جابجا بشویم، خطا میرود، عوض میشود، یک چیز دیگر میشود. آنی که میخواستی درنمیآید.
در داستان جهاد هم همین است. جهاد با این سازوکارش، با این ساختارش، دقیقاً آنی است که منفعتت را تأمین میکند. ولی «وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». خدا میگوید: «ایستادن! عقبنشینی نکن!» ما آدمهای سادهلوح، منفعتطلب، حسگرای، دنیاطلب، فریبخورده، میکُشد. بابا! چه را ایستم؟ میزند پودرم میکند بابا! ولی آنی که میایستد، میبیند که هیچ چیز نیست، همهاش فقط ترقتوروق بود، سروصدا بود. نه! به چین گفت: «ولت میکنم.» به روسیه گفت: «جیمبلت میکنم، جهنم میکنم، اگر اسرا را آزاد نکنی.» «اگر روسیه جنگ و فلانکار نکند، اگر چین فلان نکند، تعرفه را فلان نکند.» اینطورش! راست میگویید؟ بله، به هر حال، شرایط خفه شد. این بقیه بودند. این تجربهای که جلوی چشم ماست. الان هم به شما میگوید: «میزنم، لتوپار میکنم، بمباران میکنم، لهتان میکنم، ولت میکنم.» هیچ غلطی نمیتواند بکند. «إِلَّا عَذَابًا». هیچ ضرری نمیتواند برساند. فقط آزار میدهد. آسیب ندارد. بین آزار خیلی تفاوت است. مگس به شما آسیب نمیزند. مگس فقط آزارت میدهد. (البته آزارش هم روی مخ استها. کلافهات میکند، از خواب میاندازدت). ولی مگس که آسیب ندارد. ضعف طالب و المطلوب. مگس میخواهد چه کار؟ آقا، مگس چه کار میکند؟ مگر اینکه پشه مالاریا و این چیزهای اینجوری باشد. مگس که کاری نمیکند. در اثر نیش مگس تا حالا مرده؟ مگر اینکه حالا بیماری خطرناکی را بخواهد منتقل بکند. آن هم معدودی از این مگسها و حشرات و اینها هستند. آن هم در دوران خاصی مثلاً، جای خاصی. این مگس یک وزوز است، فقط یک سروصداست.
همه اینها خندهدار بود. خیلی بامزه بود. اینها حرفهای خداست با ما. خیلی عجیب است. جوک ساخته بودند که آقا، خود سمنانیها البته دست گرفته بودند که همه مملکت در آتش، ما اینجا ولو شدیم و داریم کیف میکنیم. (همین اینها که ولو بودند، کیف میکردند. آن تنها جایی که موشک نمیخورد، آتش نبود، آنجا هم خدا زلزله فرستاد سمنان.) یعنی فکر هم نکن اگر آتش نرسد، مثلاً تو در امانی. فکر هم نکن که آنی که به آن آتش رسیده، مثلاً اگر طور دیگری رفتار میکرد، زنده میماند، قِصِر درمیرفت. نه! «به هر حال، من یا برای او سِل نوشتم، یا زلزله نوشتم، یا بمباران.» تقدیرهای من است. خوب بیاید جلو، اینها تبدیل به احسن میشود. بعد بیاید جلو، این آسیبزنندهتر میشود.
چکیده حرف در مورد دین، دین کارش این است، دین کارکردش این است، دین تأمین میکند آن چیزی را که فطرت شما میخواهد. یکی از نمونههای این قاعده جهاد. میخواهی امنیتی که فطرتت میخواهد تأمین بشود؟ میخواهی آرامشی که فطرت میخواهد تأمین بشود؟ میخواهی استقلالی که فطرتت میخواهد تأمین بشود؟ میخواهی تا جایی که به تو گفتم بجنگ، بجنگ. زود وا نده. زود شل نکن. زود ننشین. زود عقبنشینی نکن. زود تسلیم نشو. از آن افقهای بلندت کوتاه نیا. از آن آمرانه و از موضع بالا صحبت کردن با دشمن کوتاه نیا. تو از موضع بالا صحبت کن. واقعاً هم تو موضع بالاست. آنجایی که من علی کبیر. آنجا خدا: «هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ». دیگر من اینجا هستم. آقا، این جبهه من است. تو هم در جبهه منی. حق نداری از موضع پایین صحبت کنی. این موضع، موضع من است. این جبهه، جبهه من است. این حرف، حرف من است. «حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ». میگوید در جنگ هم اگر طرف خواست بیاید با شما گفتوگو کند، به او مهلت بدهید، بیاید حرف خدا را بشنود. خیلی جالب است. یعنی شما حرف شما نیست، میخواهد بشنود. حرف خداست. آنی که ایستادی میگویی: «من زیر بار زور نمیروم» بلکه این حرف من است. حرف من پایین است یا بالا؟ بالا است. آنی که حرف من را میزند، پایین است یا بالا؟ آن جبههای که طرف حرف من است، پایین است یا بالا؟ پس باید از در موضع بالا وارد بشوی. بعد از موضع اقتدار برخورد کنی. روشن شد؟ این استدلالش. همینطور جلو: «أَن أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ». همه حرفی که به همه انبیا زدم این بود که دین را اقامه کنید. یک کلمه. دین را اقامه کن. هر چه میخواهی تأمین میشود، آباد میشود. دنیا و آخرتت. همه زندگی بالا و پایین. «کُن فَیَکونُ» میشود. و در این مسئله تفرقه با هم نداشته باشید. سر این دعوا نکنید. باز یک عاملی نشود که سر دین باز به جان هم بیفتید. سر این باز با هم کلکل کنیم. «وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِي».
وارد بحث دفاع میشود که خود این حق فطری و مشروع که دینداری بود. دقت کنید، بگویم اینجا بحث را فعلاً امشب تمام کنیم. فردا شب ادامه بحث. (حالا هر چقدرش برسیم به سرفصل بتوانیم برسانیم که خیلی خوب است، ولی بعید میدانم که فلانی). دین آمده بود برای اینکه خواستههای فطری شما را تأمین کند. حق مشروع شما را تأمین کند. خود این دین که میشد دفاع از حقوق مشروع شما، دفاع از حقوق فطری شما. خود دفاع - دوباره میگویم جمله را، حواست جمع - دین کارش این بود که حقوق مشروع فطری را به رسمیت میشناخت و بنا داشت که تأمین کند. دفاع میکرد از حق فطری مشروع. این دین بود. حالا خود دفاع از دین. دین چه بود؟ دفاع از حقوق مشروع. حالا دفاع از این دین خودش باز میشود یک حق فطری دیگر. قشنگ بود؟ جمله علامه را بخوانم: «سپس ذکر میکند ان الدفاع عن هذا الحق الفطری المشروع حق آخر فطری» دفاع از این دین. خود دین دفاع میکرد از حقوحقوق فطری شما. دفاع از این دین، خود این دفاع باز میشود یک حق فطری مشروع دیگر. شما این حق را داری که از دین دفاع کنی، چون قرار است دین از حق تو دفاع کند، از خواستههای فطری تو دفاع کند. خود این هم فطری است که از آنی که قرار است خواسته فطری تو را تأمین کند، از آن دفاع کنیم. این قرار است خواسته تو را تأمین کند. پشت این باش. هر کس هم که به این میخواهد آسیب بزند، به این میخواهد هجوم بیاورد، روبروی این. اگر بخورد، این دین اگر بخورد، اگر به آن تهاجم بشود، اگر آسیب ببیند، دیگر حقوحقوق فطری تو هم تأمین نمیشود. اگر میخواهی حقوحقوق فطری تأمین بشود، پشت دین باش. مراقب دین باش. حافظ دین باش. جانفدای دین باش. همه داستان دفاع و جهاد و اینها هم حفاظت از دین است؛ نه حفاظت از آب و خاک. آب و خاک میشد استقلال و امنیت که این استقلال و امنیت حس فطری بود که این حس فطری را کی برایت تأمین میکرد؟ دین. اگر آب و خاک هم میخواهی، باید پشت دینت باشی. دین را بگذاری کنار، بگذاری... به آب و خاکم! (خیلی نکته، نکته طلایی و فوقالعادهای استها!). خیلی حالیشان نیست این حرفها. فکر کردهاند بدون دین میشود استقلال داشت، بدون دین میشود وطن داشت، بدون دین میشود آبرو و عزت داشت. نمیشود.
آنی که آبرو و عزت و وطن و امنیت و ناموس و این حرفهای تو را تأمین میکند (که همه اینها حقوق فطری تو است، خواستههای فطری تو است)، آن فقط دین است. اگر آنها را میخواهی، تو در یک کلمه مراقب یک چیز باشی. آن هم چیست؟ دین. خودت را فدای یک چیز کن، از یک چیز پاسداری کن. آن هم دین است. بله، پاسدار وطنم هست. وطنگرایی هم هست. امنیت، خاک، آب. همه اینها همان نکتهای که قبلاً عرض کردم از باب اینکه دین گفته «برو.» از راهی که دین گفته برو، تا امنیت تأمین بشود. ناموست محافظت بشود. در واقع اصلاً نمیخواهی از ناموس محافظت کنی، از وطن محافظت کنی. تو از دین محافظت کن، ناموس ناموست خودش از آن محافظت میشود. تو از دین محافظت کن، وطنت خودش محافظت میشود. (خیلی این جمله طلایی استها! رضوان خدا بر علامه طباطبایی. کلمه به کلمه دریایی است. هنوز شش هفت صفحه را یک صفحهاش هم نتوانستهایم جلو برویم.) یک مطلبی که در مورد جهاد فرموده، حالا انشاءالله جلوتر بیشتر بحث کنیم. در یک کلمه: مجاهد که از دین دفاع میکند، همه منافع را حفظ میکند و اگر دین آسیب ببیند، هیچ چیز برایتان نمیماند. هیچ چیز نمیماند. هیچ چیز نمیماند. امروز هم مملکت شما را کسانی حفظ کردند، کسانی سینه سپر کردند که اینها متدین بودند و حافظ دین بودند. از این بیدینها و ژیگولها و اینها اگر جاسوسی نکنند، اگر آدم نکشند، در اینجور دعوا فرار میکنند. اگر طرف قاتل نباشد اولین کاری که میکند فرار است. اینها بایستند سینه سپر کنند؟ از زن زندگی آزادی و این چرتوپرتها مدافع وطن درمیآید؟ شهید درمیآید؟ تصادفی هم حتی اسمشان نمیآید. چهار تا از اینها در این قضیه.
خدا انشاءالله که به ما این توفیق را بدهد که محافظ دین باشیم. این نعمت گرانبها را برای ما حفظ بکند. به واسطه نعمت گرانبها، بقیه نعمتهایی که به ما داده را برای ما محفوظ بدارد و هر آن چیزی که فطرتمان میخواهد، انشاءالله تأمین بکند که آن روزی که روزی است که هر آن چیزی که هر بشری روی این کره خاکی فطرتش درخواست میکند در این صحنه گیتی برآورده میشود و به منصه ظهور میرسد، آن روز چه روزی است آقا؟ روز ظهور امام زمان. این میشود که این جهاد ثمرش آن حاکمیت است. بدون این جهاد، آن حاکمیت محقق نمیشود. انشاءالله که آخر آن روز خوش، پایان این دعواها و این درگیریها و این جنگها و این تلخیها، آن روز روشنی باشد که روز ظهور دین و روز ظهور فطرت و حق است. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
در حال بارگذاری نظرات...