*استعارهی بازی «شهروند و مافیا» بهعنوان قالبی نو برای تحلیل پنهانکاری، فریب، نفوذ و آشکارسازی چهره باطل در جامعه.[5:57]
*تفاوت اساسی میان حقیقت عریان زندگی و دنیای فریبآلود بازی و لزوم بصیرت در مواجهه با باطل.[10:45]
*هشدار! مفاهیم مقدسی چون «وطن» یا «اتحاد» ابزار فریب مافیاها برای فریب شهروندان و خنثیسازی مقاومت ایمانی.[21:25]
*پیوند زبان تمثیلی بازی مافیا با مفاهیم قرآنی، وهشدار درباره فریبهای مقدسنمای مافیا و نادیده گرفتن شهروندان وفادار و آگاه.[24:50]
*اهمیت انتخاب، اعتماد، و تبعیت. نجات شهردر شب، به دست آنان که «پشت دست شهروند» بازی میکنند.[31:00]
*جدال امروز، جدالِ «مانایی و میرایی» است. بیتفاوتی یا اشتباه در موضعگیری، یعنی به دوش کشیدن بار گناه تاریخی.[37:20]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عنوان این جلساتی که خدمت عزیزان بودیم از سال گذشته «آن مانایی» بود. دوستان سؤال داشتند عنوان چه ربطی دارد؟ شاید امروز کمی این عنوان بهتر معنا پیدا میکند. اکنون، الان، آن مانایی است. کسی میماند در این تقابل. برای جبهه حق «آن مانایی» است و برای جبهه باطل «آن میرایی» است. جبهه حق مانا و نامیراست و آسیبناپذیر و خللناپذیر. جبهه باطل میراست و پر از خلل و پر از استعداد و زمینه فرسایش و گسست، به خودی خود. «ان الباطل کان زهوقا»؛ به خودی خود در حال زوال، در حال اضمحلال. باطل قراری ندارد، «ما لها من قرار»؛ برقرار نیست، ماندنی نیست، مانا نیست. برعکس حق، شجره طیبه که «أصلها ثابت و فرعها فی السماء، تؤتی أکلها کلّ حینِ». تازه هی میوه میدهد، تازه هی ثمره میدهد، هی نو به نو معلوم میشود که این چه بوده و چه داشته، تازه آن مکنوناتش، تولیدات ناپیدا و آن ظرفیتهای دور از چشم و دور از دید، تازه اینها خودشان را نشان میدهند. این جبهه حق است.
البته در جبهه حق افرادی هستند که اینها ظاهرشان را به سیمای اهل حق در میآورند. اهل حق هم گاهی فریب میخورند به همین ظواهر، به همین پوشش. «اتخذوا ایمانهم جنة» و اینها نفوذ میکنند بین اهل حق ولی همان منطق و مرام و هدف اهل باطل را پیگیری میکنند. این بحثها، بحثهای مهمی است. حالا خیلی شفاف نمیشود خیلی صحبتها را مطرح کرد. حالا تحلیلها و آنچه که به ذهن میرسد را خیلی وقتها نمیشود خیلی عریان بازگو کرد، ولی قاعدهاش به هر حال این است و انشاءالله که به قاعده مسئله فهم بشود و بتوانیم به تحلیل درست برسیم.
آن وقتی که جبهه کفر، خصوصاً افرادی از جبهه کفر، آن اضلاع (ضلعهایی) از جبهه کفر که کفرشان نمایان است و ظلمشان آشکار است، اینها خب زودتر لو میروند، زودتر تو تله میافتند و محو میشوند. چه کسی اینها را نجات میدهد؟ چه کاری برای مافیا در میآورد؟ این مسابقه «شهروند و مافیا» خیلی ظرفیت دارد برای گفتگو.
حالا دوستان از سر محبت و حسن ظن، این بحثهای این شبها را بعد از جنگ گفتند که چون دارند پیشم کار میکنند _رفقای فاضل_ گفتند که میخواهیم تا محرم حالا چند جلسهای که مانده، متنهایش را آماده کنند که حالا جزوه یا چیزی بشود چاپ بکنند. خب ما مطلب خاصی که نداریم؛ یعنی حرف همهاش تو کتابها هست. ما اصلاً چیزی از ما نیست. اگر بخواهم یک تفاوتی در ارائه مطلب بیاورم که حالا کمی متفاوت از آن چیزی که تو کتابهاست بشود، به نظر میرسد که همین قالببندی و صورتبندی مسابقه شهروند و مافیا قشنگ است.
یعنی اگر ظرفیتش را داشتیم، امکانش را داشتیم، میآوردیم یک مسابقه «شهروند و مافیا» میگذاشتیم یا این مسابقه «شهروند و مافیا» را پخش میکردیم. شبها مدتی پخش میشد، شبکه نسیم، اولین شبکه سلامت بود. بعد من شبکه تحلیل میکردیم که چه شد. آیات قرآنش را میخواندیم با همدیگر، تفسیر میکردیم. تفسیر قرآنی میکردیم برنامه را که اینجا این مافیایی که زود لو رفت و بد جایی را هدف قرار داد و یک بیگناه آشکار و واضِحی را تو این شهر هدف گرفت، همه فهمیدند که این... بعد آن یکی مافیاها چه شکلی بازی را درآوردند تا شب آخر مافیا، که شب یکی از این شهروندها را قاطی مافیا میگویند چی شده، شب چی صورت گرفته. یک اصطلاحی دارند، حالا آنجا شاید تو کامنتها بنویسند عزیزان. ببینید، اگه تو کامنت چی چی صورت میگیرد، بله. یکی از این نقشههاشان هم هست دیگر. این سه تا مافیا، یکیشان که گادفادر و دکتر و چه است، خیلی شماها پاکید! آره، نه، آن دکتر میزدی. بله، یک دانه گادفادر دارد، یک دانه اسمش یادم نمیآید، آنجا بزنید گوگلم قطع است. یک دانه شیاد دارد، یک دانه گادفادر در میان، شیاد دارند، یک دانه نفر سوم هم دارند که آن در واقع همین... همین کار را انجام میدهد که الان بنده دارم دنبال اسمش میگردم. شب یکهو این اتفاق رخ میدهد. یکی از این شهروندها را، شهروند بینقش مثلاً باید باشد، اینجوری میآورندش تو تیم خودشان. یک بعد، آن مافیا میسوزد، میآید بیرون. یکی از این شهروندها مافیا میشود. آن شب یک توانی با همدیگر دارند که حالا آن اسمش یادم نمیآید یا عنوان جالبی دارد.
غرضم این است که یکهو یکی از این شهروندها که اتفاقاً معمولاً هم سادهترین و معمولیترین شهروند، کسی خیلی بهش سوءظنی ندارد، یهو این آقا میآید توی این عملیات، مافیا میشود. کارآگاه نه، آن خود شهروند. همین مذاکرهکننده است ولی اصطلاح دیگر بین خودشان دارد که الان آن یادم نیامد. حالا وقت اذان است و داریم با این مطالب بیخود میگذرانیم، ولی مطلبش مطلب جالبی است. دوستانمان دسترسی به اینترنت نداشتند، ما هم دسترسی به اینترنت نداشتیم که بخواهیم با اینترنت ملی همین چیزها خیلی پیدا نمیشود. این همان آقا اصطلاح خود همین که تو این بازی الان رایج است، همین مذاکرهکننده است. یک دانه گادفادر دارد، یک دانه شیاد دارد، یک دانه مذاکرهکننده دارد که این اگر زنده باشد میتواند مذاکره مافیایی انجام بدهد. میآید شب یکی از این شهروندها را که باید بینقش باشد، یعنی کارآگاه نباشد، دکتر نباشد، این چند تا نقشهای که تو شهروندها نقش دارند اینها نباشد، یک شهروند عادی باشد. حالا در این حدش را همه بلدید دیگر، بازی شهروند و مافیا. توضیح بیشتر بدهم؟ یکی از دوستان گفت: «این همه گفتی، آخر هم بازی نکردیم.» گفتم: «خب کار خوبی کردی، بازی هم نکن.»
حالا اگر به خاطر یاد گرفتنش میخواهید بروید بازی کنید، من توضیح بدهم که نروید بازی کنید، بازی کثیفی است. ببینید آقا، بازی شهروند و مافیا این شکلی است. بگذارید پس امشب تفسیر قرآنمان «شهروند و مافیا» است. شب جمعه سال قمری دور هم جمع شدیم مافیا صحبت کنیم. این یک چیز دیگر است، اصطلاحاً میگویند سمپل، نمونه است، ماکت واقعیت درگیری حق و باطل، که به نظرم جالب است. بازی شهروند و مافیا معمولاً ۱۰ نفر تو این بازی شرکت میکنند. هفت نفر شهروندند، سه نفر مافیا. فکر نمیکردم در عمرم شبی برسد که در کلاس تفسیر قرآن در مورد شهروند و مافیا صحبت کنم. فکر کنم شما هم هیچ وقت فکر نمیکردی که بازی مافیا را توسط یک آخوند آشنا بشویم.
سه تا مافیا، هفت شهروند. مافیاها همدیگر را میشناسند. از شب اول، آن کسی که مجری بازی است، این اعلام میکند: «این سه تا مافیا چشم باز میکنند، همدیگر را میشناسند، پیدا میکنند.» البته معمولاً یک دست، البته تو بازیهایی که همینجوری خودمان بازی میکنیم و اینها، همان اول میدانند مافیاها از همان اول همدیگر را میشناسند. این بازی که تلویزیون نشان میدهد، یک دست اول بدون اینکه بشناسند همدیگر را، شروع میشود و به هم اتهام میزنند و اینها. شبش میخوابند و بعد سه تا مافیا بیدار میشوند، همدیگر را میشناسند. شهروندان همدیگر را نمیشناسند، مافیاها را هم نمیشناسند. شهروندها باید از روی آن مدل رفتاری مافیاها، اتهامهایی که میزنند، اعتمادسازیها و اعتماد سوزیهایی که دارند (خیلی جالب است ها، چه شیطانی واقعاً این بازی را طراحی کرده)، باید از روی آن مدل اعتمادسازیها و اعتماد سوزیهایی که دارند برآورد کنند که اینها شهروندند یا مافیا.
یک شهروند معمولی شروع میکند از یک سری چیزها که به نظرش اینها خیلی میتواند دلالت داشته باشد به پاک بودن یک نفر یا کثیف بودن یک نفر. شروع میکند اتهام زدن و دفاع کردن. یک نفر را تو ذهن خودش شهروند میگیرد، یک نفر را تو ذهن خودش مافیا میگیرد. بعد رو علائمی این هی تأیید میشود، تصدیق میشود. از یک جای دیگر باورش میشود که این شهروند، باورش میشود آن مافیاست. آنجا دیگر برای این یک جریانی شکل میگیرد که این مافیا هر کی را که تأیید میکند، این هم چِرک میشود تو ذهن این. آن مافیا هر کی را که میزند، آن سفید میشود تو ذهن این. این شهروند صد، این را هر کی میریزد و دعوا باهاش میکند و وارد چالش میشود، پشت دست این بازی میکند، او را مافیا میگیرد. این شهر صدش، مافیا صد، شهر صد، شهروند صد، یعنی صددرصد شهروند دارد، این را صددرصد مافیا دارد. آنهایی که این را شهر صد گرفتهاند دیگر بهش اعتماد دارند، این بگوید فلانی مافیاست، این رأی میدهد. این بگوید فلانی شهروند است، ازش حمایت میکند، به قول معروف کاوِرِش میکند.
یک زنجیرهای از اعتمادها و بیاعتمادیها شکل میگیرد. خیلی جای تحلیل روانشناسی و جامعهشناسی دارد، بازی شهروند و مافیا غوغایی است، خیلی چیز عجیبی است، واقعاً مصداق ابتلا، یعنی محک خوردن افراد. البته یک چیزهایش دیگر واقعاً از قواعد و سُنن الهی خارج است؛ یعنی تو ساختار سنتهای الهی این مدلی خدا ابتلا نمیکند، اینقدر دیگر چشمبندی ندارد خدا. هی یک نُصرتهایی میرساند، آشکار شدگیهایی تو قضیه دارد که یک چیزهایی را معلوم میکند. بعد خود فطرت اینجا هست، یک چیزها قابل تشخیص است از گفتار طرف، عقاید طرف، ارتباطات طرف تو عالم واقعیت. ولی اینجا نه، اینجا چون همه چیزش اعتباری و ذهنی است، ممکن است یک کسی به یک کسی اتهام بزند ولی اَلَکی بوده، واقعاً اثر باور نبوده، از داشتن یک تحلیل نبوده و این خودش ساختار ذهن طرف را خراب میکند، همینجوری میخواهد مثلاً اذیتش بکند، سر به سرش بگذارد، به این میگوید مثلاً مافیا، آن یکی به این گفته شهروند، چون با آن لَج است، آن بدهیاش را به این نداده مثلاً، باجناقش است، با هم دعوا دارند مثلاً.
حالا تو بازی پایتخت هم بود دیگر که شهروند و مافیا بازی میکردند. یک دعوایی با همدیگر دارند، یک خردهحسابی دارند. این پشت دست آن (بازیِ اعتماد بهش ندارد) مثلاً نقی و ارسطو، اعتماد ندارد. درست شد؟ آن مال عالم بازی است. تو عالَم واقعش خیلی این مدلی نیست؛ یعنی وجدانها و فطرتها و قضایایی که برملا میشود و رو میآید خیلی متفاوت است و خدای متعال اینها را میرساند به آدم، تقلب میرساند به آدم، معلوم میشود کی به کی است. ولی یک بخشهایش هم نه، واقعاً مبهم است، گُم است و این جدال ادامه پیدا میکند تا اینکه این فعالیتها هر چقدر جلو میآید، شهروندها و مافیاها رفتارهایی را از خودشان نشان میدهند. جلوتر که میگذرد دیگر از یک جایی معلوم میشود این چه کاره است، این کی است، این کی به کی است. تا یک جایی. البته یک وقتهایی هم این، یکی دیگر از تفاوتهای عالم واقعیت با بازی مافیا این است که تو بازی مافیا یک عده واقعاً از سر سادهلوحی همه شهروندها را میفروشند، اتهام میزنند، اعصاب همه را خرد میکنند. بعد همه هم پا میشوند بهش رأی میدهند به عنوان مافیا، میآید بیرون، معلوم میشود که بابا بدبخت که خیلی ساده بوده، شهروند ساده نبود، شهروند اَحمَق بوده در واقع. درست شد؟
ولی تو بازی واقعیت این شکلی نیست. اونی که هیچ وقت نمیتواند به هیچ شهروندی اعتماد بکند، این یک مرضی دارد، این یک کِرِمی دارد، روغن مشهدیهای کوخ کلخی تو وجودش است. «کوخ کلخ» اصطلاح خیلی مهمی است که به دردتان میخورد تو زندگی داشته باشید، اصطلاحات مشهدی کاربردی. یک کوخ کلخی تو وجودش است وگرنه آدم، آدم معمولی و نرمال اینقدر نمیشود از مافیا گول بخورد. اینقدر طبیعی نیست آدم هیچ وقت به شهروند اعتماد نکند. هیچ وقت تو هیچ تقابلی طرف هیچ شهروندی را نگرفته، یقه هیچ مافیایی را نگرفته، هیچ وقت لپ هیچ مافیایی را نکشیده، نمیشود. تو عالم واقع و طبیعتش نمیشود، این نیست، مگر از کثافت وجودی این آدم، از صَنخیت وجودی آدم. «فان هو منهم» شده به تعبیر قرآن. این دیگر مال آنهاست، از شماها نیست، از شماها کنده است. شماها هم او را از خودتان بریده بدانید. ما مفصل، به وقت شام، چند جلسهای به این آیات پرداختیم. مائده وقتی که غَش میکند سمت آنها، باور دارد حرف آنها را، وعده آنها را، امضای آنها را تضمین میداند، وعدهشان را باور میکند. حتی احتمال میدهد این راست بگوید. گفته بودیم: «چشم آبی مجریه که احتمال نمیدهید ترامپ راست بگوید؟ اگه ترامپ راست بگوید، شماها دروغ گفته باشید؟ بعد آن موقع چی؟» اینکه اینجوری به رگبار میبندند، تیکه تیكهاش میکنند. باز هم هنوز احتمال میدهد آنها راست بگویند. باز هم باور، باورش نمیشود که اینها راست بگویند. این نمیتواند شهروند معمولی باشد. تو بازی مافیا میشود، گاهی میشود شهروند معمولی. اینقدر شهروند معمولی اینقدر کودن نمیشود، اینقدر احمق نمیشود، اینقدر رو دست نمیخورد.
روایت ما دارد که میفرماید که مؤمن هیچ وقت به باطل یقین پیدا نمیکند. یقین به باطل پیدا کردن با ایمان نمیخواند. نور وجود آدم و نور فطرت آدم... بله، آدم اشتباه میکند، رودست میخورد ولی یقین سفت و قرص به باطل نمیشود. مؤمن اینجور یقین پیدا کند، بعد تازه برملا بشود، باز هم باورش نشود، این دیگر مافیا بودنِ خود این لو رفته، این هم مافیاست. تو عالم واقع دیگر ما سه تا مافیا نداریم، هفت تا شهروند، نه تا مافیا داریم، یک دانه شهروند. اکثراً مافیا، اکثراً بازیخورده مافیااند، اکثراً مکذبین. حرف شهروندها را باور نمیکنند و برعکس حرف مافیاها را باور میکنند. خیلی جالب است. یک نسبتی بین این دو تا برقرار است. وقتی حرف شهروندان را باور نکرد، حرف مافیاها را باور میکند. یک کفر و ایمانی اینجا هست. کفر به طاغوت و ایمان به الله و ایمان به رسول اینجا مطرح میشود. تا کافر به طاغوت نشود، مؤمن به خدا و پیغمبر هم نمیشود. کفر به طاغوت هم آن عدم باور است. باورش نمیآید، باورش نمیآید اینها خیرخواه باشند، باورش نمیآید اینها دلسوز باشند، باورش نمیآید اینها منفعت من را در نظر بگیرند، خیر من را بخواهند، خیلی (یکی دیگر را بخواهم) منفعت خودشان را در نظر نگیرند. باورش نمیآید اینها را.
چالشهای امروز جدی مملکت ماست دیگر. ما چالشهای امروزمان این است. اونی که مشکلات ما را حل میکند ایمان است. حرف زیاد است. حالا بنده هم یک مطالبی تو ذهنم میآید شبها بگویم، بعضیهایشان میآید جلسه به ذهن، بعد هم یادم نمیآید، باز میرود، باز فردا میگویم امشب این را یادم باشد بگویم، باز یادم میرود. ببینید رهبر انقلاب در این پیام آخری که دادند، همین آیهای را خواندند که در همین سورهای است که شبها ما در محضرش میهمان هستیم، سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم: «ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الأعلون إن کنتم مؤمنین» که آیه را چند بار هم قبلاً خواندیم و بحث کردیم. آقا فرمودند جلو چشمتان باشد. الان که بحث وطندوستی و وطنپرستی و اینها خیلی مطرح است، چرا بحث ایمان را میکشید وسط؟ اصلاً چرا آیه قرآن را میکشید وسط؟ بگویید آقا به خاطر میهن، به خاطر کشور. الان که رگ میهنپرستی کمی جنبه، نه، اینقدر کشش ندارد. چهار نفری باهاش میآیند. با این نمیشود جنگ را درآورد. با این نمیشود مافیا را معلوم کرد. با این نمیشود شهروندها را پشت هم آورد. این آنقدر کشش ندارد. این اتفاقاً یک وقتهایی خودش یک ابزاری میشود تو دست مافیاها برای به جان هم انداختن شهروند، برای سفید کردن مافیاها. چهار روز دیگر، چهار نفر میآیند میگویند: «به خاطر وطن، وطنَم دارد نابود میشود، وطنَم دارد بمباران میشود. به خاطر وطن بیاییم تسلیم شویم، به خاطر وطن بیاییم دست از ایدئولوژیمان برداریم.»
این چهار روز، حالا یا چهار روزه واقعاً یا چهل روزه یا چهار ماهه یا چهار ساله، ولی تقریباً یقینی است، تقریباً واضح. آنقدرش واضح است، حالا یا نحیف است یا کلفت است یا ظریف است یا هر کی هر چی. افراد امتحانهایشان را پس دادند. اتحاد هم که گفته میشود با هم اتحاد داشته باشید، اتحادِ شهروندان با همدیگر است نه اتحادی که با مافیاها، «و متحد بشویم». اینها عناوینی است که از همهاش میشود سوءاستفاده کرد. در شرایط جنگی باید همه با هم متحد باشیم. «کیا با هم متحد باشند؟» شهروندها علیه کی؟ علیه مافیا و دیگر کی؟ هر کی که مافیا را دارد سفید میکند، هر کی شهروند را دارد سیاه میکند، علیه این باید متحد بود. نه اینکه متحد بشویم با این، متحد بشویم که میبازیم. اینها ابزارهاست. الان وقت وحدت است. قطعاً همینطور است.
لذا بنده با اینکه نسبت به دولت مواضع تندی داشتم این چند وقت. تند که میگویم البته خب تند است، آنجوری که نه، یعنی به هر حال گلایهمند بودیم از یک سری کارها و حرفها و یک سری گفتمانها و یک سری ایدهها ولی از آن روزی که این درگیریها شروع شد دیگر سعی کردم به پَر و پای دولت نپیچم. در عین حال بعضی چیزها خطرناک است، گرا دادن به دشمن است. تو بازی او افتادن است، رسماً به باد دادن شهر است. اینجا که نمیشود آدم ساکت باشد که یک اتحادی بکنیم که آخرش شهروندان ببازند. خب اصلاً ما اتحاد را میخواستیم برای اینکه مافیا را ببریم. اتحاد بکنیم، این چه وحدتی است؟ این خیلی نکته مهمی استها. حواسش را به این مغالطاتی که مطرح میشود، جوسازیها و شعارپردازیهایی که میشود، خیلی باید حواسش باشد. از خیلی واژهها سوءاستفاده میکند. «کلمة حق یراد به الباطل». تاریخ نشان داده با آیه قرآن میشود امیرالمؤمنین را کشت. از امیرالمؤمنین که بالاتر نداریم، خودش حقیقت قرآن است. با «ان الحکم الا لله» میشود علی را کشت. با تک تک این کلمات میشود جامعه اسلامی را نابود کرد، «رده گیوتین». درست شد؟
واژه اتحاد، واژه مقدس و درستی است. همه آنهایی که دوست دارند روبروی مافیا بایستند، دوست دارند شهر را حفظ کنند، خودش که میداند شهروند است، خودش که میداند خردهبردهای با مافیا ندارد. دیشب هم با کسی چشم باز نکرده، با کسی دست نداده، بنا نگذاشته به اینکه این و این و این دو تا مافیا را نگه دارد. شهروند معمولی. این دنبال نگه داشتن آن مافیا و این شخص کثیف و خبیث و دروغگو و اینها نیست. این میخواهد زندگیاش حفظ بشود، این میخواهد مملکتش حفظ بشود، این به فکر اقتصاد مملکت است، به فکر آبادانی مملکت است. اینها شهروندان دیگر. دغدغه شهروند چیست؟ همین. ولی با همینها گولش میزنند. همینهایی که فدایی شهر شدن، شات شب شدن، «شات شب شدن» دیگر، سردار سلامی، سردار باقری و اینها همه شات شب شدن، کشته شب بودند. خیلی جالب است، اصطلاحات هم حتی مینشیند روی این شخصیت. همه فهمیدند اینها شهر بودند، شهر صد بودند. همه فهمیدند پشت دست اینها باید بازی کنند. همه اینها با همدیگر چه کسی را محور پیروزی شهر میدانستند؟ رهبر حکیم انقلاب، رهبر عزیز انقلاب، حاج قاسم که خودش شات شب بود، یک و بیست دقیقه شب کشتندش. او چه میگفت؟ میگفت: «اگر میخواهید عاقبت به خیر بشوید، به سعادت برسید، خوشبخت بشوید، پیروز بشوید، پشت دست این آدم بازی کنید، با این آدم باشید، حرف این را تأیید کنید.» به مراجع حتی با یک بیان مقتدرانه میگفت: «وظیفه دارید، باید شما موضع رهبری را تحکیم بکنید تو جامعه.» خطاب به مراجع! جرئت میخواهد اینجوری با مراجع صحبت کرد. آن که شهر صد ما بود به ما گفته بود اگه شهر میخواهد پیروز بشود، رمزش این است. آنی که این را کشت که ترامپ بود، او هم مافیای صد ما بود. چه شد؟ بعد چند سال کار به اینجا رسید. مافیای صد و شهر صدمان جایشان عوض شد با هم. یک داستانی دارد پیش میآید. شهردار از خودش سادگی نشان میدهد، مافیا هم دارد از این سادگی سوءاستفاده میکند. وفاق و همدلی و پشت هم بودن شهر را به هم ریخته. سه تا انتخابات مشارکت به زیر پنجاه درصد رسیده. تو اولی رای انقلابی است، تو دومی میانه است، تو سومی رای معنادار و زهردار برای جبهه انقلاب. اینها دارد به مافیا امید میدهد. اینها کُد است، اینها پالس است. این دارد میگوید: «آقا شهر به جان هم افتاده.» بازی مافیا را بگذاریم دانه به دانه اینها را تحلیل بکنیم که اینجور وقتهاست که شهر میبازد. مافیا از اینها چقدر استفاده میکند؟ تا میبیند یک شهروندی این همه نشانه مافیایی، آن مافیای صد را ول کرده، غرضی، سر یک درک غلطی، یک تحلیل غلطی، گیر داده به یک شهروند دیگر. او هم از این دلخور شده، دارد پاسخ این را میدهد. آقا این وسط سوسه میآید، موش میدواند، جفت اینها را میدهد بیرون. اعلام میشود: «شهرمان شکست خورد.» روز میشود و شهر ما شکست خورد. بعد باورش هم نمیشود اینی که این فکر میکرد آنی که هی من یک فحش به این طرف مقابل میدهم، آن هم پشت، دمش گرم، این را میگویند آدم حسابی. «اخباری که من میگم حرف دل من است، این دارد منتشر میکند. ببین اینترنشنال هم دارد میگوید. به این میگویند رسانه آزاد، آگاه. دمت گرم.» این جوانهای مملکت ما را اینها پدرش را درآوردند. «تو هم پشت منی؟ آفرین.» همه کشته شب شدند. نتانیاهو که مافیای صدمان بود، آمد. اینترنشنال خیلی قبلتر همه چی لو رفته. خدا خوب عروس کریم رحیم است. خدا هی هی دوباره فرصت میدهد. وگرنه داستان اسرائیل و اینترنشنال و زن، زندگی، آزادی و خیلی مسائل تا به حال چندین بار لو رفته، معلوم شده کی به کی است. دوباره یک مهلت دیگر.
خب پس چه شد؟ فهمیدید دیگر کیا با هم بودند؟ مافیا کی بود؟ کی پشت دست کی رای میداد؟ آن مافیای صد داشت کشته میشد، کی آخر نگهش داشت؟ این شهر صد را کی داد بیرون؟ فهمیدید؟ بریم دور بعد، انشاءالله پیروز بشویم. دوباره رای میدهید؟ بابا شماها دیگر کی هستید؟ باز که گرفتید رو شهروندها، باز که مافیا دارد به ریشتان میخندد. یقه مافیا را ول کردی! این سه تا هم با هم گرفتند رو شماها بازی میکنید. حالا یک دست دیگر بهتان مهلت میدهم. این دست ببازیم جمعتان میکنمها. مهلت میدهم.
استبداد صورت میگیرد. چهار تا شهروند واقعی درست حسابی که بازی بلد باشند میآورند: «من یرتد منکم عن دینه یحبهم و یحبونه، یحبهم و یحبونه...» چهار تا شهروندی میآورند که شهروندها را دوست داشته باشند، از «اذلة علی المومنین اعزة علی الکافرین» باشد. چقدر قشنگ است اینها تو تفسیر آن بازی مافیا، چقدر مینشیند. چهار تا شهروندی میآورند که بازی بلد باشند. اینها چه جوری بازی میکنند؟ پشت شهروندها را میگیرند، یقه مافیا را میگیرند. مگر قبلیها چی بودند که مرتد شدند؟ هیچی، یقه شهروندان را میگرفتند، پشت دست مافیا بازی میکردند. من به اینها میگویم مرتد، من اینها را قاطی مافیا میدانم. اونی که پشت دست مافیا بازی میکند، این هم مافیاست، ولو اول که تقسیم شغل و نقش کردند به این نقش مافیایی ندادند، اول شهروند بود، به زور دنبال مافیاها راه افتاد. «فمن تبعنی فانه منی.» هر کی دنبال من راه میافتد، از من است. پشت دست شهروند بازی کنی، شهروند میشوی. پشت دست مافیا بازی کنی، مافیا میشوی. «میشوی مافیا»، «انه لیس من اهلک، انه عمل غیر صالح.» بچه نوح است، به حسب آن موقعیت در تولدش، او در یک بهترین لوکیشن به دنیا آمده دیگر. خانه پیغمبر، بهترین ژن. از وقتی چشم باز کرده تحت تعلیم یک معصوم بوده. خاستگاه رشد یک آدم مؤمن، ولی چون پشت دست مافیاها بازی کرده، مع الظالمین بوده، مع الکافرین بوده.
الان که شهروند و خدا میخواهد شبانه نجات بدهد، دکتر میخواهد شهر را نجات بدهد، امشب کدام شب نجات میدهد؟ «نجیهم بسحر.» خیلی جالب است. هم مافیاها را شبانه میکشد هم شهروندان را شبانه نجات میدهد. هم مافیاها شبانه شهروندها را میکشند. همه اتفاقات شبها میافتد. خیلی جالب است. همه تقدیرات که نبود در شبهات، همه تغییرات در شب است. « لیلة القدر خیر من الف شهر.» حالا که میخواهد شهر را نجات بدهد، حضرت نوح میگوید: «خب این هم بچه من است، من گفتم اهلِت را بردار ببر، نگفتم بچهات را بردار. من تبعک من المومنین.» چقدر زیباست این آیات قرآن مینشیند به جان آدم وقتی اینجور نمودهای عینی پیدا میکند آیات قرآن، توی یک موقعیتی که همه باهاش مواجهند. خیلی از این ظرفیتها میشود استفاده کرد برای طرح این مباحث. بازی شهروند و مافیا از این جهت ظرفیت خوبی دارد، هرچند که بازی چِرک است، واقعاً چرک. آدم را منافق بار میآورد، دروغگو بار میآورد. یکی از رفقایم گفتم: «این همه ملت شهروند بازی کردند، باز هم آخرش خیلیها نمیفهمند چی به چی است.» کجا خورد کردند مافیا، وقتی بتوانی تشخیص بدهی کی به کی است. بعضی بهانه میکنند میگویند: «بازی کنیم، قدرت تحلیلمان برود بالا.» بسیج دانشجویی یک مدتی، یک جاهایی گفتند: «امشب مافیا بازی کنیم در قوه تحلیل اثر تحلیل، شیادی اثر دارد.» عادی میکند برایت دروغ گفتن و نفاق را، دوروئی را، رکب زدن و تهمت زدن. هیچ تاثیری هم روی تحلیل ندارد. بازیش را سفارش نمیکنیم. ولی این بازی چِرک و کثیفی که هست بنشین رویش تحلیل کنید. خیلی چیزها ازش فهمیده میشود.
خیلی جالب است: «من تبعک من المؤمنین». هر کی که پشت دست تو بازی کرده، من نجاتش میدهم، او را اهل تو میدانم. اهل این است. این بچهات هست ولی پشت دست تو بازی نکرده. ایمیلش، کششش، تبعیتش، تسلیمش، اعتمادش؛ این کلمه اعتماد خیلی کلمه جدی و مهمی است. اعتمادش به آنهاست. آنها را باور دارد. وعدههای آنها را باور دارد. تهدیدهای آنها را باور دارد. خدا تهدید میکند، ترامپ هم تهدید میکند. تهدید خدا را باور نمیکند، تهدید ترامپ را باور میکند. این همان ترامپی است که گفت: «اگر جمهوری اسلامی دست دراز کند، جایی را بزند بعد از ترور حاج قاسم، پنجاه و چهار نقطه ایران را میزنم که یکیش بیت رهبری.» مگر نگفت؟ سال ۹۸ صبح بمباران کردیم عین الاسد را، ده صبح رهبر معظم انقلاب پخش زنده از حسینیه امام خمینی. ساعت هم کنارشان بود که دقیقاً نشان بدهد که همین الان است که این را برساند که این زر زیاد میزند، باور نکنید. باور خدا حرف میزند، خدا وعده میدهد. دقیقاً همان که شیطان گفت در سوره ابراهیم: «ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم.» بابا خدا هم وعده داد، من هم وعده دادم. هر چی بود، گفت: «باور نکردی چرا؟ من هر چی گفتم تو باور میکردی. خودت یک مرضی داشتی، گردن من؟ تو چه مرگت بود که هر چی خدا میگفت باورت نمیشد. هر چی من میگفتم باورت میشد.» تو هم یک مرضی داری. این را بهش میگویند بیمار دل. تا آدم خودش یک سرطانی تو وجودش نباشد، اینقدر با ساز اینها نمیرقصد. تکونی میخورد، رقصش میآید. حالا پانصد نفر دیگر تک و توقی بکنند انگار نه انگار. ساز اینها خیلی عجیب است. امان از رفیق بد ولی زغال خوب هم به هر حال بیتاثیر نیست. خودت هم تنت میخاریده دیگر. هر کی هر جا دعوت کند، میروی. اگر هر چی بگوید باور میکنی، خودت هم یک مرگت بوده دیگر. این خیلی مهم است.
امروز ما تو این جبههبندی شهروند و مافیا هستیم و در این آن مانایی و آن میرایی، این دو تاییم. آن مانایی مقابل میرایی مافیاست. این آن، این جدال، جدالی است که کار یکیشان تمام است. بهش میگویند جنگ موجودیتی. کار یکی از این دو تا تمام است. اگر شماها وادادید و جبهه باطل اگر مسلط شد، این صدها سال و هزاران سالی که جبهه باطل مسلط است، همهاش گردن شماست. گناه همه آنهایی که میآیند گناه میکنند، جرم میکنند، ظلم میکنند، هر کی همجنسبازی میکند، هر کی آدم… همهاش گردن تک تک من و شماهاست که میتوانستیم به یک سینهای نصب کنیم. کما اینکه الان هم گناه ماها گردن آنهایی است که روز سقیفه واینستادند دفاع کنند از فاطمه زهرا، روز عاشورا واینستادند دفاع کنند از ابی عبدالله، و گردن همهشان گیر است. آنجا اگر وایمیستادند اینطور نمیشد. امروز هم اگر واینستند بدتر از اینها نمیشود.
حالا نکتهاش این است. یک تعداد شهروند صد داریم، یک تعداد مافیا صد داریم. وسطشان گاهی بعضی از شعارهای شهروندان را تکرار میکنند ولی تهش هر چی نگاه میکنی میبینی هیچ وقت اینها از هیچ شهروندی دفاع نمیکنند. هر وقت هم از کسی دفاع کردند طرف مافیا در آمده یا جاسوس در میآید یا قاتل در میآید. این چگونه است آخه؟ آخر یک بار، دو بار، این چرا یک حالت طبیعی ندارد؟ همیشه هم فرنژادشان اشتباه در میآید. بعضی وقتها میگویند: «این هم اشتباه کردیم، این هم مثل اینکه اشتباه گفتیم. این تقصیر آن بود، این تقصیر اسرائیل بود، تقصیر آمریکا بود، آن تقصیر آژانس بود، آن تقصیر فلان.» و تو چی؟ شلغم نبودی که؟ تو چه کاره بودی؟ تو چرا باورت میشد؟ این تقصیر آقای ترامپ بود که تا آمد اینطور کرد. حرف اینجا زیاد دارم، زیاد هم زدم. حرف. اینقدر به این موضوعات بپردازم، هر کی که فهمیده، فهمیده. نفهمیده دیگر چه کار کنیم؟ دیگر چقدر ما باید وقت بگذاریم، انرژی بگذاریم. رهبر عزیز و مظلوممان که برای همین چیزهای ساده گاهی ده هزار بار میگوید. یک بار هم ایشان فرمودند: «من از گفتن حق خسته نمیشوم.» خب ایشان انسان فرزانه و درجه یکی است، ما خسته میشویم. حالا ما اصلاً، حالا شاید هم خودمان اهل حق باشیم. آن هم یک بحث دیگر. آنقدر هم خودمان هم همچین به حق نیستیم. آنقدر هم حوصلهمان نمیکشد که حالا آن دو تا حرف حقی هم که بر فرض میزنیم تکرارش بکنیم. دیگر بعضی چیزها معلوم است، دیگر واضح است. میگفتند که این مذاکراتی که ما میکنیم، دو طیف باهاش مخالفند: یکی اسرائیل، یکی تندروهای داخلی، دلواپسها. و این دو تا نگذاشتند اینها به نتیجه برسد. گفتند یا نگفتند اینها را؟ گفتند دیگر، همین پارسال مناظرهها، برنامههای تبلیغات تلویزیونی، آمدند با بعضیها گفتند، رو آنتن گفتند و گفتند: «دشمن جدی این توافق ما کی بود؟ اسرائیل.» استایل نمیخواست این توافق به ثمر برسد. اسرائیل نمیخواست ایران و آمریکا با هم به توافق برسند. اسرائیل دشمن این آقایون بوده دیگر. پس اسرائیل دشمن تیم مذاکرهکننده ما بوده. چه مذاکرهکننده ما ضربه جدی داشته میزده به اسرائیل. عزیزی که تا دیروز باورت میشد، سادگی هم حدی دارد. حماقت هم تا یک جاییاش قابل تحمل است، تا یک جاییاش میگویند ساده است، از یک جایی به بعدش دیگر اسمش خریت است. به بالاترش دیگر اسمش با چیزهای دیگر است، گرگ است، گرگ. سادگی کردیم، گول خوردیم، فریب خوردیم. ما طلبه داشتیم سر کلاس به ما این حرف را میزد که آقا با اسرائیلیها توی سایت قرار نگیرید. اسرائیل چشم ندارد تیم مذاکرهکننده ما را ببیند. خوب ولی دو تا نشانه هم نشان بده که معلوم بشود دشمنی با همدیگر. هیچ. خط تهدید نمیکند فلان مسئول فلان فدراسیون به بنده زنگ زده میگوید: «آقا من جانم در خطر است.» من گفتم: «مراقب خودت باش.» فدراسیون ورزشی هیچ حرفی، هیچ فشاری. چیست داستان؟ من حالیام نیست. ما آن شهر، حالا انشاءالله شهروندیم ما. ما شهروند سادهلوحی، ما داریم رکب میخوریم. شما بیا ما را روشن کنید. چرا هیچ وقت تو این دعوای مافیاها، تو این زد و خوردها شماها نمیخورید؟ چه جور است آخه داستان؟ چه جوری؟ آنهایی که همیشه تارگت شما هستند و شماها هی اینها را چِرک نشان میدهید، آخر هم دشمن همانها را میزند. همین دلواپسها و تندروها و ... انقلابیا و ... چقدر علیه سپاه آقای روحانی صحبت کرد؟ چقدر تضعیف کرد؟ چقدر تخریب کرد؟ دولت با تفنگ اسمش را گذاشت. چه کلماتی، چه اصطلاحاتی. چقدر اذیت کرد؟ پول دادن به اینها. چقدر صدا و سیما را اینها تحقیر کردن؟ چقدر تخریب کردن؟ چقدر توهین کردن؟ چقدر به صدا و سیما پریدند؟ بودجه اینها را قطع کردند؟
در حال بارگذاری نظرات...