تجربه آغاز تبلیغ از نوجوانی و منبرهای ساده مدرسهای
• ضرورت تبلیغ زودهنگام بر اساس توصیه بزرگان حوزه
• خطر کمالگرایی و مقایسه با منبریهای مشهور
• اهمیت مطالعه و استناد متقن در سخنرانیهای دینی
• نقش مهارتهای رسانهای و شناخت مخاطب در تبلیغ مؤثر
• آسیب نگاه اقتصادی و تکراری به کار منبری
• تجربه تبلیغ موفق در میان کودکان و نوجوانان مدارس
• جهاد تبیین با معرفی شهدا، امام و رهبری
• هشدار نسبت به ورود غیرتخصصی به مباحث اعتقادی و فلسفی
• برکات تقیّد به مطالعه پیش از هر منبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
مهمان عزیز که چند بار دست بالا آوردید، انشاءالله دیگر صدای شما وصل شود. جناب فتاحی بفرمایید.
سلام علیکم و رحمهالله؛ سلامت باشید استاد. بنده به رشته روانشناسی و مشاوره خیلی علاقه داشتم. بعد از مشهد به قـم آمدیم. با اساتید مشورت کردیم. گفتند که شما قبل از اینکه وارد روانشناسی شوید، خوب است که دستتان را از تفسیر، صحیفه سجادیه و نهجالبلاغه پر کنید. بله، امسال نصیبمان شد که برویم تخصصی صحیفه سجادیه بخوانیم. خصوصی استادی پیدا کردیم، آنجا ایشان گفتند من روزی پنج ساعت برای شما وقت میگذارم. مشکل این است که من پایه ۱۰ حوزه هستم، ولی در حوزه نه تاریخ خواندهام، نه صحیفه سجادیه یاد دادهاند، نه نهجالبلاغه یاد دادهاند و نه تفسیر یاد دادهاند. اصول خواندهام.
یک عذاب وجدانی الان دارم که مثلاً الان دهه [محرم] نزدیک است. طلبهای که مطالعه نداشته باشد، نیستم؛ ولی آن منبری که مثلاً من بخواهم بروم که کسی میآید مشاوره بدهم، دستم پر باشد، اینطوری نیست. عذاب وجدان من درست است یا اینکه امسال تخصصی صحیفه سجادیه بخوانم، دو سال، یک سال، دو سال بعد، یک سال و دو سال دیگر هم نهجالبلاغه بخوانم، بعد یک سال و دو سال هم روانشناسی کارکنم، بعد حالا بروم منبر؟ یک فایده میخواهم داشته باشم. تبلیغ اول که ممنونم. به این نتیجه رسیدم که اول از طلبگی دستم را پر کنم، بعد بروم تو کتب روانشناسی و رشته روانشناسی. نظرتان در مورد این قضیه چیست؟ چشم، ممنونم از شما.
سلامت عرض کنم خدمت شما که اولاً حالا شما حسن ظن دارید. ما هیچ واقعیتی نداریم و به قول شما هیچی بلد نیستیم، فقط سروصدا داریم! هیچکداممان هیچی بلد نیستیم. حالا چیزی که به ذهن میرسد و حالا بیشتر سعی میکنم نکاتی که عرض میکنم، انشاءالله مطالب اساتید و بزرگان باشد. جلسات قبلم یه اشارهای بهش کردم. یادمه که گفتم مرحوم حاج غلامرضای فقیه یزدی طلبهها را از سال دوم به تبلیغ میفرستاد. خدمت شما عرض کنم که حاج علیرضا حیدری که در یزد ایشان [ساکنند] و الان در قید حیات هستند و خدا بهشون طول عمر بده، ریشهایم درنیامده بود، عمامه گذاشت. شیخ سر من را عمامه کرد و گفت برو تبلیغ! بچه بودم، یعنی ۱۵ سالگی طلبه شدم، ۱۶ سالم بود. ایشان گفت برو. بنده همان ۱۵-۱۶ سالگی منبر میرفتم. فیلمهایش هم هست، بعضی از دوستان اینجا دارند.
از دوران مدرسهام سخنرانی میکردم، یعنی ۱۰ سالم بود صوت گوش میدادم. نشانههای ظهور را یادداشت کرده بودم، بعد سر صف تو مدرسه آن زمان بچههای دهه شصتی زیاد بودند، و مدارسمان خیلی شلوغ بود. مدرسه ابتدایی ۵۰۰-۶۰۰ نفر بود. بنده صف [بودم] اونجا اینها را میخواندم برای بچهها تو مدرسه، [موضوع] «نشانههای ظهور فلان». عرض کنم خدمت شما که «پررویی» ما و اعتماد به نفس بالا بود که از این کارها [میکردیم]. ولی حالا اصل قضیه تبلیغ به نظر میرسد که ضروری است و نمیشود ما نرویم و توجیه بیاوریم که هنوز مثلاً دستمان پر نیست. به هر حال در یکسری مسائل آدم به یک نقطه اتکا و نقطه اطمینانی رسیده دیگر. بله، حالا ما کمالگرایی که نباید داشته باشیم. قرار نیست مثلاً اگر بنده الان سال اول میروم تبلیغ، مثلاً منبرم باید قابل مقایسه با منبر آقای عالی باشد، با منبر آقای رفیعی، یا مثلاً چه میدانم با منبر مثنای میرباقری. با دعوت از میرباقری مقایسه میکنم؟ اینجوری که نیستش.
خب شما هم قاعدتاً مثلاً منبری که حالا برای سال اول بخواهید بروید، بیت رهبری و مسجد ارگ و اینها که قاعدتاً آدم سال اول منبر نمیرود. بیا مسجد، یک هیئتیه، یک روضه زنانه است. هنوز که هنوز است ما منبری که میرویم، خیلیهایش همینجوری است دیگر. مثلاً مسجد ۲۰ نفر جمعیت دارد و اینها... قطار جاهای شلوغ شلوغ هم دعوت میکنند، ولی آدم نمیرود. خلوت خلوت، اندازهمان همین حد است معمولاً.
عرض کنم خدمتتان که حالا این جلسهای که چند نفری هستند، یک مسجدی حالا بر فرض یک روستایی، یک شهر کوچکی است. آدم یکسری مسائل، حالا ایام فاطمیه است، بحثهای اعتقادی در فضیلت امیرالمؤمنین، بحثهای تاریخی اجمالی. همین قدری که قضیه سقیفه مطرح بشود، تحلیل بشود، کلیتش. دو تا کتاب، همین کتاب سقیفه مرحوم مظفر مثلاً آدم یا کتاب فدک مرحوم شهید صدر مثلاً آدم میخواند، یک چکیدهای میکند. سادهسازی میکند به زبان عموم، ۱۰ دقیقه یک ربع شبی توضیح میدهد برای مردم. این هم تبلیغ است دیگر، این هم یک تبیین است، این هم یک هدایتی است. حالا از ما که نخواستهاند الا و لابد شما بیا یک حرفهای عرفانی بگو، مثلاً اینها را همه را متحول کن. مثلاً این پیام رسانده بشود. پیغمبر فرمود این قضیه غدیر را هرکس که شنید منتقل کند، بگوید به آنهایی که نشنیدند، بگوید "فَلیُبَلِّغ الشاهد الغائب". هر کس بود به اونی که نبود برساند. هر کس گرفت برساند این داستان ولایت امیرالمؤمنین و حقانیت امیرالمؤمنین را.
منتقل کنید بحثهای اعتقادی را. بگویید آقای بهجت میفرمودند: «حالا بحثهای اخلاقی را آدم در خودش صلاحیت نمیبیند حرف بزند، ولی بحثهای اعتقادی، آنقدری که برایت روشن شده که میتوانی بگویی آقا حقانیت امیرالمؤمنین، در مورد نظام جمهوری اسلامی». دو تا نکته که از انقلاب میتوانی دفاع بکنی، یکسری شبهه را میتوانی جواب بدهی. آنقدری که برایت ساده است، بلدی، یک جای خوب خواندهای، روش کار کردهای، یک چیزی نگویی که بعد باز بعداً بیشتر دست بگیرند، آسیب داشته باشد. یک چیز متقن و شفاف، یک شبهه را در حدی که بلدی جواب بده. پس قضیه تبلیغ را نباید از کنارش رد شد و تبلیغ واقعاً برکات و گروههایی خوب، خیلی بهتر است.
شما یک مجموعهای بروید تبلیغ و چهار پنج نفر باشید، دو نفر باشید، ۱۰ دقیقه او صحبت کند، ۱۰ دقیقه دکتر فقهی میگوید یک نکته تربیتی میگوید، یک نکته خانوادگی میگوید، یک نکته اعتقادی میگوید، او یک نکته اخلاقی میگوید، شبهات را جواب میدهد، سؤال فقهی مردم دارند، جواب میدهد. هم دوسوره را درست میکند. مرحوم شیخ غلامرضا با آن عظمت پس، با آن مقامات علمی و معنوی، پا میشود روستا به روستا میرود، یک هفته میماند، حمد و سوره اینها را درست میکرد، میرفت روستای بعدی. یعنی کسی که در اعتقادات کتابی دارد، آقای بهجت اصرار کرده بودند کتاب ایشان را چاپ کنید در قرآن و اعتقادات، صاحب سبک و در رتبه یک بوده، درجه یک بوده. سوار الاغ، روستا به روستا تو زمستان، بدون پولی، بدون امکاناتی، حمد و سورهها را درست میکرد، میرفته روستای بعدی. همینقدر که دیگر از ما برمیآید بله.
برای طلبههای سال اولی هم این تبلیغ به این شکلش پیشنهاد میشود. به شرط اینکه ما یکهو بالا نپریم، یکی یکم خوشبیان و یکم دورش جمع میشوند. ما داشتیم بعضی دوستان سال اول الان شدند جز اقطاب در مثلاً در تهران. دیگر نمیشود به بعضیها گفت، ایشان هنوز همان طلبه پایه اول است. پایه اول بود یکهو گرفت، کار و کاسبیاش. الان دیگر میتواند مرجعیت دیگران را هم امضا بکند. انقدر کار و کاسبیاش گرفته، مثلاً فلانجای تهران منبر رفته، دیگر نمیتوانند صدایش بکنند. اینجوری میشود. یک تریبون وقتی بهش میدهی همچین یکهو گل میکند که دیگر اصلاً پایین نمیآید. بابا تو در همان حدت مثلاً تبلیغ داشته باش و اینها. این هم یک معضلیست، یک گرفتاری و دردیست که ماها حد و حدود خودمان را هم همینطوره، حد و حدودمان را گم میکنیم.
اگر به من گفتند آقا اینجا وایسا روضه بخوان، تو را برای روضه میخواهیم، روضه هم که میگیرد، میبینم خب ملت که میآیند روضهام را گوش میدهند، دو تا نکته هم تنگش میگویم کسی چیزی نمیگوید. اعتماد به نفس میآورد. تحلیل سیاسی هم که میکنم کسی چیزی نمیگوید. دو تا نکته تاریخی هم که گفتم، دستورالعمل عرفانی هم میتوانم بدهم دیگر. کمکم اصلاً میتوانم شما را هفتگی ببرم اردو، ملاقات امام زمان. خیلی کسی چیزی نمیگوید. همینجور میرود آدم. دیگر اینها یک گرفتاری بزرگ است. اولاً آدم خودش باید حواسش به این قضیه جمع باشد، حد خودش را بداند. رحم الله من عرف قدره، رحمت خدا بر آن کسی که اندازه خودش را میداند.
اگر منو دعوت کردن برای روضهخوانی، من اندازه توانم روضهخوانیست، دیگر بیشتر از اینها توهم برندارم که چون مثلاً جلسه من شلوغ شد و گرفت و اینها، یعنی من دیگر هر چیزی الان میتوانم بگویم. اگر چیزی میخواهم بگویم، باید با مطالعه باشد، نظر کارشناس را باید بگویم. بنده معمولاً سعی خودم بر همین است. الان تو این قضایای اخیری که تو بحث مهدویت و اینها بود، بعضی دوستان خیلی بنا داشتند به اینکه ما را خوب لگدمال بکنند، ما جوابی ندادیم به این دوستان. مغالطه متاسفانه تو کلمات بعضی از این دوستان خیلی زیاد بود، تناقض هم زیاد بود تو مطالبشون. هی ناظر به اینکه آقا مثلاً تو مثلاً مگه سطح چهار مهدویت کار کردی که اومدی نظر میدهی؟ جواب دارد، جواب دارد، تکتک اینها. وقتمان را تلف نکردیم سر این مسائل، سر دعوای با یک آدم و فلان.
ما بنایمان این بود اگر تو این مباحث مهدویت و اینها حرفی میزنیم، حرف ما نباشد، مطالبی باشد که مخصوصاً تو دو جلسه که حالا منتشر میشود. آقا این را آقای کورانی گفته، آن را آقای فلانی گفته، آن را آقای بهجت گفته، این را آقای قزوینی گفته، فلانی گفته، فلانی گفته. مطلب را آدم ارجاع بدهد، به شرط اینکه خوب مطالعه کرده باشد. منبعش را و آن منبع متقن باشد، از ناشناس آدم روی هوایی آدم ارجاع بهش ندهد. یک آدمی که شناخته شده است، صاحبنظر است، میشود روی حرفش حساب کرد و محل اعتناء و جایگاهی دارد، سوادی دارد، کارشناس است، نظر او را میگوید. اگر نکته قرآنی [است]، تفسیر آقا علامه طباطبایی این را گفته، آقای جوادی این را، شهید مطهری این را. بحث فلسفی، ملاصدرا این را گفته، حاجی سبزواری این را. بحث اخلاقی، آیتالله مصباح این را گفته، شهید دستغیب این را گفته.
ارجاع به کارشناس؛ یعنی ماها که قرار نیست از همان اول تولید علم بکنیم، که همین مطالبی که تولید شده را یاد بگیریم منتقل کنیم. جنبه عملی دارد، بنا داشته باشیم اینکه عمل بکنیم. اگر هم میگوییم، برای این باشد که برای خودمان یادآوری بشود، تذکر و تنبه برای خودمان باشد. خودمان مجدد به یاد بیاوریم که عمل کنیم.
پس قضیه تبلیغ را باید جدی گرفت. آقا فرمود: «تبلیغ در اولویت اول، حتی نسبت به درس». و نسبت به درس هم به هر حال این مسائل صحیفه سجادیه است و نهجالبلاغه است و اینها را آدم میخواند، خوب هم میخواند. آن یک بحث علاوهای است، بحث جداگانهای است. او را دارد میخواند. خب به هر حال هم برای خودش میخواند، هم برای آشناییاش با معارف میخواند. این حوزه تبلیغ یک فضای دیگری دارد و آدم باید خود تبلیغ مهارت میخواهد. ببینید، تبلیغ فقط علم حوزوی نمیخواهد، تبلیغ مهارت هم میخواهد. اینها متاسفانه ما تو حوزه نداریم. مهارت تبلیغ، مهارتهای رسانهای. منبر یک حرکت، یک تخصصی، خود من، نه فقط محتواش که حالا مثلاً اگر در مورد مهدویت داری صحبت میکنی بعد تخصص داشته باشی، نه! خود گفتوگو، سخنرانی، سخنرانی پدیده کارشناسان است. مهارت میخواهد. شما چه شکلی وارد مطلب بشوی؟ چه جوری ورود کنیم؟ چه جور خروج کنی؟ چه شکلی وارد روضه بشوی؟ بعد این جلسات را اگر میخواهی ۲۰ دقیقه صحبت کنی، یک ساعت صحبت کنی، موضوع محتوایت را چه شکلی؟ اتصال این مطالب به همدیگر چه شکلی باشد؟ زاویه دید چه شکلی باشد؟ مخاطب را چه شکلی به سؤال بگیری؟ اگر یک کسی مهارت منبر داشته باشد، سه ساعت هم اگر متصل صحبت بکند، مردم خسته نمیشوند. اونی که مهارت ندارد، حرف خوب هم بزند، یک ربع صحبت بکند، همه خسته میشوند. ۱۰ دقیقه صحبت کند، خسته [میشوند].
مخاطبت را بشناسی، بدانی چه شکلی این را میشه به چالش کشید. سؤالات ذهنی او را بشناسی، راههای ورود به پاسخگویی برای او را بشناسی، مسلمات ذهنی او را بشناسی، روحیه او را بشناسی، از چه چیزها خوشش میآید، از چه چیزها بدش میآید. بر امور فطری او دست بگذاری. تعقل او را بارور کنی و از دریچه تعقلش با او گفتگو بکنی، او را وادار به تفکر بکنی. حرف متقن بزنی، مستند حرف بزنی، بر اساس منبع حرف بزنی، حرف محکم و قابل دفاع بزنی که اگر کارشناس امر حرف تو را شنید، نتوانست اشکالی و خردهای به حرف تو وارد کند. تو هر حوزهای که داری میگویی، باید آن حرف برای کارشناسش قابل قبول باشد یا اگر کارشناسش تو را به چالش کشید، بتوانی دفاع کنی. وگرنه تو آن حوزهها نباید ورود پیدا کرد.
یک مطلبی من میگویم همینجور، نه میتوانم دفاع کنم، حرف یکی دیگر هم خراب میکند. نفهمیدم یک چیزی همینجوری میاندازم. نه، اونی که آدم خوب فهمیده، درست فهمیده، میتواند خوب بیان بکند. حرف آن آقا را خراب نکند به اسم که «داره اینو نگفته». خوب بفهم چی گفته، بعد بگو، حقالناس میشود گردن تو. تهمت به علامه طباطبایی داری میزنی و داری به اسم طباطبایی گمراه میکنی افراد را. نه، خیلی خطرناک است. خوب بتوانی بفهمی، بخوانی متن را، اصلاً قدرت فهم داشته باشی. بابا مگه المیزان را هر کسی میتواند بفهمد؟ یک عربیتی که اول لازم است، بعد علامه ادبیاتی از خودش دارد، یک سبک و شیوه و روشی دارد، شیوه و روش تفسیر به تفسیر، تفسیر قرآن به قرآن ایشان را بلد باشی. به آثار دیگر ایشان باید دسترسی داشته باشی و بتوانی بخوانی و بلد باشی آن کف بحثهای منطقی و اصولی و اینها را باید بلد [باشی] چی گفته در المیزان.
آدم سطح و اندازه خودش را باید بداند. آن مطلبی که دارد میگوید باید لقمه دهانش باشد. بنده بیایم مثلاً شروع کنم درس خارج دادن، شروع کنم مثلاً دعوای بین کاشفالغطاء و صاحب جواهر. صاحب جواهر اینجا چی بوده؟ خلاصه اندازه من نیست متن او را بخوانم، اصلاً سر درنمیآورم تهش رساله چی گفت. تازه رساله خواندن هم فهم خودش را میخواهد، اندازه خودش را دارد. هر کسی از پس رساله برنمیآید. خود رساله هم تخصصی، مهارتی است. احکام گفتن هم مهارت میخواهد. همه اینها مهارت میخواهد. باید رفت به سمت تبلیغ و باید برای تبلیغ مقدماتش را فراهم کرد، هم مقدمات علمیاش و هم مقدمات مهارتیاش و باید یاد گرفت اینها را.
این نکته مهمیست، ازش غفلت میشود متاسفانه. درس خواندی، برو منبر. تو درس خواندی، اینجا وایسا. خب دانشگاه مثلاً ما میدیدیم اکثر این دوستان طلبه را نمیشود بهشان میکروفون و تریبون داد تو دانشگاه. اصلاً مضحکه میشود. یک چالش جدی بود. خدا رحمت کند برادر عزیزمان، روحش شاد باشد، حاج آقای صالحی، مسئول نهاد بود توی دانشگاه فردوسی، از دوستان صمیمی ما بود. چالشی داشتیم بنده خدا، برای اینکه ما بتوانیم روحانی بیاوریم در حد امام جماعت خوابگاههای دانشگاه. جلسات متعددی بود خراسان. حوزه خراسان سه چهار نفر بودیم، ایشان بود و یکی دو تا دوستان بودند. این چالش را ایشان داشت که آقا بشینیم تربیت بکنیم از الان لااقل برای ۱۰ سال بعد، چند تا طلبهای که اینها بعداً بتوانند بیایند امام جماعت خوابگاههای دانشگاه ما بشوند. از پس گفتگو با دانشجو بربیایند. ادبیات دانشجویی را بشناسند، بدانند اصلاً چی باید گفت، چه شکلی باید گفت. حرف متقن بزنند، منبعشناس باشند، مطلع آثار باشند. شبهات ذهنی اینها را بلد باشند. اگر بحث اعتقادی بود، از پسش بر بیایند، بحث تاریخی بود، بحث سیاسی بود.
چالش جدی ما داشتیم. بعد خصوصاً توی نحوه ادبیات گفتار ما، استاد داشتیم تو دانشگاه فردوسی، استاد معارفی که میرفت به دعوای شیعه و سنی دامن میزد و نمیتوانستیم جمعش بکنیم. یعنی این بابا متأثر از هیئتهای قمهزن مشهد بود، استاد دانشگاه فردوسی بود! استاد آخوند دانشگاه فردوسی! اینها درد است. اینها را هر جا هم نمیشود گفت، حالا اینجا جلسه نسبتاً خصوصی است که دارم عرض میکنم. گرفتاری ما داریم: مهارت میخواهد. یواش یواش بیاید. اول با مدارس، با چارچوب مدرسه ابتدایی برود، چهار تا دبیرستان برود. کار تبلیغی که بنده بیشتر سفارش میکنم به دوستان طلبه همین است: از اول شروع نکنیم منبرهای گندهگنده و بزرگبزرگ. همین ارتباط بگیرند، اردو ببرند، اردوهای مدارس شرکت بکنند. تو مدرسه با بچهها بازی کن، نمیخواهد هم اصلاً سخنرانی کنی. برو تو این دبیرستانها، برو مدارس راهنمایی، ابتدایی. با این بچهها فوتبال بازی کن، اینها را اردو ببر، امامزاده روستا، امامزاده محلشان، امامزاده شهرشان.
این اولین کارهای تبلیغی برای شماها [است]. آرام آرام با این بچهها آشنا بشوید، با ادبیاتشان آشنا بشوید، با روحیاتشان آشنا شوید. خود این شما را درگیر میکند. درگیری خیلی چیز خوبی است. بنده برکات فراوان و بیپایانی دیدم از این ارتباطات که تو وارد چالشهای ذهنی میشوی، خیلیهایش خودت را درگیر میکند نسبت به این موضوع. اصلاً تو اطلاعاتی نداری، بلد نیستی مشکل خودت را حل کنی. با این چالش وقتی مواجه میشوی، تو خودت میمانی. شبهه تو را زمینگیر میکند. الی ماشاءالله با این بچههای دانشجو وقتی ما بحث میکردیم، یکهو یک چالش در مورد قرآن مطرح میکرد، ذهن ما از هم میپاشید. این شبهه اصلاً قرآن از حجیت میافتد؟ از اعتبار میافتد؟ قرآن اصلاً وحی نیست؟ قرآن اصلاً اینطور است؟ قرآن اصلاً آنطور است؟ درگیرت میکند.
میروی تو زمینه مطالعات جدی کار میکنی، استحکام پیدا میکنی، برمیگردی. حالا چهار تا حرف داری، چهار تا دفاع داری، اثرگذار [میشوی]. الان دیگر عصر منبرهای یکطرفه و تریبونهای یکطرفه و اینها تا حد زیادی از بین رفته. مگر نادری از افراد که بتوانند. آن هم تازه منبر یکطرفه که دارد، ناظر به این است که چون میتواند خوب درگیر بشود با ذهن مخاطب، یعنی عملاً باز آن رینگ و آن دعوا را [ایجاد میکند]. وگرنه اینکه یکی بنشیند و چهار تا چیز بگوید و همه هم قبول بکنند، دیگر الان دورش سر آمده. باید درگیر شد با این افکار، با گفتگو، با حرفها را شنید، جواب داد، تنشهای فکری و اعتقادی را حل کرد. اینها مهارت میخواهد.
اجمالاً این در مورد قضیه تبلیغ و اونی که حالا منبع و موضوع چی باشه برای سال اولیها هم که عرض کردم دیگر، همین ارتباط با کودک و نوجوان و اینها. و مطالبی هم که گفته میشود، همین بیشتر داستان شرح حال شهدا و شرح حال علما، چیزهای ساده و قابل فهمش و متقنش، چیزهایی که از ذهن دور است، باورپذیر نیست، نیاز به توضیح دارد. کرامات عجیب و غریب، مثلاً این احوالات شهید احمدعلی نیری، خیلیها که میخوانند، گیرپاژ بندم. وقتی میخواندم، با اینکه در عظمت این شهید حرفی نیست و در صداقت نویسنده کتاب که برادر عزیزمان عمادی [است]، تو هیچکدام از اینها تردیدی نیست، ولی خب قابل فهم نیست. احوالات قابل فهم نیست. خب این را که برای بچه هفت هشت ساله که نمیشود اینها را گفت. بله شما مثلاً از ابراهیم هادی شجاعت و شهامتش را میگویی، از فلان شهید میگویی، از مجاهدت علمی و خستگی ناپذیری شهید تهرانیمقدم میگویی، از احوالات شهید احمدی روشن میگویی. اینها مطالب خیلی خوبی [است].
حال و هوای طرف را عوض میکند. بنده در مورد جهاد تبیین وقتی بحثی داشتیم یکی دو سال پیش مشهد، همین نکته را عرض کردیم، یکی از ارکان جهاد تبیین معرفی اولیای الهی و بزرگان است. خودش جهاد تبیین نیاز امروز ماست. معرفی امام، معرفی رهبری، شبههزدایی از اذهان نسبت به رهبری، نسبت به امام خمینی، نسبت به انقلاب. با این بچههای نوجوان، بچههای مدرسهای ارتباط گرفتن، گفتگو کردن، یکی از بهترین تبلیغها و ضروریترین تبلیغات و بابرکتترین تبلیغات [است]. شما انقدر تو اینها نیرو برای شما پیدا میشود، انقدر متحول میشوند، انقدر برکات دارد، فراوان ما دیدیم. ما خودمان کار تبلیغی را از همین مجموعههای نوجوان، کارهای این شکلی شروع کردیم، هم مدارس توی دورههایی میرفتیم پایگاه بسیج، با نوجوانان در ارتباط بودیم، مسجد و پایگاه بسیج البته زمان ما بچههای دهه شصتی بودند، مساجد شلوغتر بود، نوجوانها بیشتر بودند. تعداد زیادی از اینها را ما باهاشان ارتباط داشتیم. الان دیگر آزاد تا حدود زیادی عوض [شده].
ولی شما بروید تو این مدارس ارتباط بگیرید. فقط هم مخصوص محرم و صفر و فاطمیه نیست. در طول سال در ارتباط باشید. یک وقتهایی را بگذارید. اینها برکات درسی برایتان میآورد. البته نگذارید اینها آنقدری شما را مشغول بکند که از درس و کار و اینها بیفتید. بنده این را به دوستان طلبه میگویم همیشه که نگذار فضای تبلیغ و کار فرهنگی ببردتت. یک قوتی میخواهد که این هم خودش باز دوباره قوت میخواهد که ندزدتت. بعضیها میروند، میبردشان کار فرهنگی. کار فرهنگی پایانناپذیر نیست. این میآید، آن میآید، چهار تا او میآورد، چهار تا شبهه این دارد، چهار تا مسئله آن دارد، چهار تا نیاز این دارد. بعد از این شهر میرود، آن از آنجا به اینجا. تمام نمیشود. شما باید یک دیواری بکشی. یک اندازه معین کنی آقا!
من هفتهای یک روز میخواهم وقت بگذارم. با همین ۱۰ تا الان نمیخواهم تمام مشکلات جهان اسلام را من الان با همین وضعیتم حل بکنم. اشکالی که ما [پیشه میکنیم]، یک عزیزی تازگی شب جمعه بعد سخنرانی به خاطر محبت من، یک انتقادی دارد. «برای چی شماها در دسترس نیستید؟ نه میشود باهاتان حرف زد، نه میشود پیام داد، نه میشود، نه سخنرانی میآیید، نه نمیدانم مشاور قبول میکنیم!» گفتم خیلی البته به عنوان انتقاد ایشان میگفت. میگفت: «آقا آنهایی که میخواهند از راه به در کنند همیشه در دسترسند، راحت کار میکنند. شما [نه].» آنجا عرض کردم، گفتم: «ببین عزیز بزرگوار، خانم سیده محترم و بزرگواری بود، گفتم که آن کسی که میخواهد کار بکند، این باید یک چیزی داشته باشد که بتواند منتقل بکند. این باید ۱۰ ساعتش مال خودش باشد، یک ساعتش مال بقیه. صد ساعت مال خودش باشد، یک ساعتش مال بقیه. وگرنه وقتی بیفتد همش مال بقیه باشد، آن منبع سوراخ میشود. خودش خالی میشود. بعد دیگر از این منبع...»
این خودش اول باید خودش را پر کند. این دسترس بودن و دائم وقت گذاشتن و جواب دادن و رفتن و آمدن، این که دیگر چیزی از این نمیماند. این باید وقت بگذارد درس بخواند، باید به خودش برسد، باید احوال معنویاش را جدی بگیرد و درس اخلاق برود، موعظه بشنود، کتاب بخواند، قبرستان برود، با مزار شهدا انس داشته باشد، حرم برود، خلوت داشته باشد، زیارت برود، توسلات داشته باشد، توجهات داشته باشد که اگر دو کلمه حرف زد، اثر داشته باشد. این باید آنورش محکم باشد که از اینورش چیزی دربیاید. ما اینجوری نیستیمها، قطعاً من اینجوری نیستم. انقدر که ما شلوغیم و درگیریم، همش برو بیا، هیچی هم نمیماند تو، اصلاً هیچی نیست تو کاسهمان که بخواهد بماند برایمان. ولی قضیهاش این است: اگر کسی میخواهد اثر بگذارد، باید ذات نایافته از هستیبخش، کی تواند که شود هستیبخش؟ من که خودم هیچ اثری نگرفتم. رنگ و بویی از شهدا ندارم. جمله حفظ کنم بروم بگویم که اثر ندارد، برکت ندارد تو خودت هم نمیماند یادمان. خب برای چی خواندی؟
اگر برای عمل بوده، برای توجه بوده که آدم یادش نمیرود، جزئی از وجودت شده. اگر خواندی بگویی، خواندن برکتی هم ندارد. یادداشت میکنند، موضوعی میکنند که آن منبر بگویم برای آنجا. برکتی توش نیست. آدم باید بخواند برای خودش. بعد اونی که در گنج درون خودت است، وقتی میگویی، یک حال دیگر ایجاد میکند. بقال آدم پیکه جنس از فلان جا میآورد، زنگ میزند تحویلت میدهد. این هیچ سهمی ندارد. این روزی ۵۰ تا گوشی به این و آن میدهد ولی خودش یک دانه گوشی ندارد. مثلاً روزی ۱۰۰ تن برنج جابجا میکند خودش دو کیلو برنج تو خانهاش ندارد. این به درد نمیخورد. این حال و هوا تو عالم طلبگی ازش چیزی درنمیآید. آدم باید تمرکز و اصل را بگذارد روی خودش. کار فرهنگی هم حسابشده، با برنامه، زمانبندیشده، اندازهاش مشخص شده. یک ساعت در هفته، یک ساعت در ماه، با همین جمع کوچولو، با همین ۱۰ نفر. تازه این ۱۰ نفر هم که من میخواهمشان کار کنم، باید ارزش افزوده داشته باشد برا من.
ما یک چیزی از اول طلبگی بهش مقید شدیم، بسیار برکت داشت. بنده این را بگویم به عنوان تجربه، ما از اول طلبگی مقید کردیم خودمان را که منبر بدون مطالعه [نرویم]. همین الانش همین شکلی است. یعنی اگر شما الان به من بگویی آقا ۱۰ دقیقه بیا مسجد محل ما صحبت کن، محال است بنده مطالعه نکنم و بیایم صحبت کنم. خب شما ببینید هر دو کلمهای که آدم بخواهد صحبت کند، مجبور بشود دو صفحه به خاطرش مطالعه بکند، چی میشود؟ خیلی میشود. ما حالا سوادی نداریم، چیزی هم نخواندهایم، چیزی هم بلد نیستیم، ولی خود این، این تقیید است که شما تکراری حرف نزنی، با مطالعه حرف بزنی، مستند حرف بزنی، خوب فکر کرده باشی چیزی که داری میگویی، سندش، دلیلش، منبعش. خب این خیلی اتفاق دیگری را رقم میزند. این برای خود آدم خیلی ارزش افزوده دارد تا اینکه آدم یک منبر حفظ کرده، ۵۰۰ جا میگوید.
تو چرا مثلاً مثل خیلیهای دیگر نیستی؟ بابا خیلی از منبریها ۲۰ دقیقه ۲۰ دقیقه، محرم صفر منبر میروند. شبی ۱۰ [بار]. تو یک دانه منبر میروی، یک ساعت و نیم هم منبر میروی، ملت هم خسته میشوند، همش هم مطلب مطالعه. و بعد آن یکی گفت به خاطر اینکه حاج آقا نگاهش اقتصادی نیست به منبر. گفتم: «باریکلا، خوب فهمیدی!» ضبط بشود، یک منبر ۲۰ دقیقهای آماده کرده، روزی ۱۰ جا ۱۵ جا میگوید. حالا نمیخواهم به آنها جسارت داشته باشم، میخواهم بگویم نگاهتان به کار تبلیغی، نگاه اقتصادی نباشد. این برکتی هم ندارد، رشدی هم برای خود آدم نمیآورد. نوار کاست، یک دانه آدم منبر میرود. این هم محصولی که از اساتید بزرگوار ما بود. خدا انشاءالله به ایشان طول عمر بدهد آیتالله رمضانی گیلانی که سال اولی که کرج درس میخواندیم چون استاد اخلاق ما بود، امام جمعه ما بود، خیلی هم به ایشان بنده علاقه دارم. «محرمها دو تا منبر بیشتر نمیروم ولی دو تا منبر میروم که تا سال بعدش کتاب رفته، چاپ شده، کتابِ کتاب بشود.» دو تا میروم، یک دانه ولی منبری که کتاب بشود، حرف متقن، محکم، مستند، مستدل، درست حسابی تا اینکه آدم یک بند عزیزی بود تو جیبش همینجور ۵۰۰ تا برگه بود. چند سال بنده به این مناسبتی، شهادت امام صادق چند بار متناوب مجبور شدم جاهایی بودم که ایشان را دیدم، پای منبرش بودم. دیدم همان جملاتی که روی کاغذ بود و بعد بنده خدا انقدر که تکرار کرده بودم یادش رفته بود که این را پارسال همین جا گفته بود. دوباره همانجا همانها را از روی کاغذ درآورد.
حالا اشکالی ندارد ما به تکرار نیاز داریم. نمیخواهم بگویم حالا خیلی هم حجاب و بت نوآوری و حرف نو گفتن و اینها ما را بگیرد. ولی خب، وقتی این همه حرف هست، این همه معارف هست، این همه مطلب هست، لااقل خودت یک چیزی گیرت میآید تو. اول که خودت یک چیزی گیرت میآید، تکرار بشود اشکال ندارد. صد بار باید گفت. ولی تو وقتی مقید نمیشوی، دیگر مطالعه کردن کمکم دیگر به روغنسوزی میافتی. یک چیزی، خودت هم احساس خسارت میکنی کمکم. بعد ۱۰ سال ۱۵ سال تبلیغ احساس میکنی دیگر مایهای، چیزی نداری. ولی آدمی که دائم در حال مطالعه و بررسی است و همین الانش بنده یکی از حالا تفریحاتم میتوانم اسمش را بگذارم که هر گاهی به صورت جدی بهش میپردازم این است که میروم کتابفروشیهای بزرگ قم، مشهد، سه، دو ساعت میروم کتابها را میچرخم. تو این کتابفروشیهای اینترنتی گاهی سه ساعت چهار ساعت میچرخم. همین عناوین این کتابها را آدم نگاه که میکند، موضوع پژوهش شده. بنده به دوستان گفتم یکی از چیزهایی که خیلی ذهن شما را باز میکند برای پرداختن به موضوعات متنوع و متعدد، مطالعه عنوان پایاننامههاست.
یک همچین موضوعی ما داریم؟ یک همچین چالشی داریم؟ اصلاً بعضی از اینها اصلاً خبر نداری. بعضی چالشهای جدی است. یک موضوعی یک ابتکاری است، دستت میآید. میشود به موضوع امام صادق علیه السلام پرداخت از ۱۰۰ زاویه. فقط در مورد شاگردان امام صادق ۴۰۰۰ تا شاگرد. آن هم تازه اصل مطلب یک چیز دیگر است و اصلاً یک چیز دیگر هم مخاطب میفهمد. صد زاویه میشود این موضوع را تحلیل کرد. صد تا چالش ذهنی مخاطب را میشود واسطه گفتن از امام صادق علیه السلام حل کرد. کربلا را از ۵۰۰ زاویه میشود بهش پرداخت. قرآن را، ماه رمضان را، امیرالمومنین و فاطمیه را. انقدر موضوع هستش که اصلاً آدم نمیداند کدامش را بگوید، از کدام زاویهاش بیاید. این تازه فقط گفتنش استها! حالا آن جنبههای اخلاقی و معنوی که سر جای خودش تو عرصه تبلیغ، این شکلی اگر وارد بشود انسان، خب خیلی برکات و موفقیتها نصیب آدم میشود. حرف نو دارد، حرف متفاوت دارد، حرف عمیق دارد. مسائلی که خیلیها بهش پرداختند، میتواند یک جور دیگر تحلیل بکند، میتواند یک جور دیگر بگوید و اثرگذار باشد برای مخاطب.
قطع میکنید. نگاهمان، نگاه اقتصادی به قضیه تبلیغ نباشد. نگاه دغدغهمندانه باشد، ناظر به حل سؤال باشد، ناظر به چالشها باشد. دغدغه این را داشته باشیم که یک گرهی را باز بکنیم و دغدغه رشد خودمان را داشته باشیم در فرایند تبلیغ. اگر قرار است مخاطب من یک پله بیاید بالا، من باید پنج تا پله بیایم بالا تا من بتوانم او را [بالا بیاورم]. برنامهام به این نباشد که پنج تا پله بیایم بالا. سال به سال نمیتوانم مخاطبم را یک پله یک پله بیاورم بالا. نقطه میمانم. جدیدی ندارد. حرفی برای گفتن دیگر ندارد. جوادی آملی را نگاه کنید، دارد میجوشد. ۸۰ سال این مرد دارد میجوشد، تمام هم نمیشود. او ارتباطش با قرآن و ارتباطش با حدیث. در هر حوزهای که ورود میکند حرف میزند، حرف نو است، متفاوت است، عمیق است، دقیق است. اینها نکاتی بود که حالا بهش [عرض شد].
خب آقای موسوی بفرمایید.