
جلسه پنجم : اهمیت تدریس بهعنوان راز موفقیت طلبگی
در «طلبه باشم»، بیپرده از جایگاه رفیع طلبگی، واقعیتهایش و نقشهراهش میگوییم؛ از انتخاب آگاهانه تا تحمل سختیها و مجاهدتِ هدفمند، با روایت تجربههای میدانی و صادقانه. محور بحث «هدایت» است: اول خودسازی و تهذیب، سپس مسئولیت اجتماعی و جهاد تبیین؛ با رویکرد قرآنمحور و نگاه عمیق به سنت عالمان ربانی. برنامهریزی دقیق برای درس و تبلیغ، مرزبندی هوشمندانه و مدیریت زمان؛ تا «بیمایه فطیر» نشود و مسیر علمی بیوقفه و حرفهای پیش برود. اخلاقِ عملی و ابزارهای رشد بر پایهی مراقبت از واجبات، نماز شب، توسل، و مطالعهی جدی قرآن و ادبیات شکل میگیرد؛ تا طلبهای اثرگذار بسازیم که بودنش هم «تبیین» است.
ارتباط نزدیک با استادان اخلاق و معنویت در قم
• معمم شدن در نوجوانی و ورود به فعالیتهای فرهنگی
• اهمیت تدریس بهعنوان محور یادگیری و موفقیت
• ضرورت مسئلهمحوری در مطالعه و تحقیق طلبگی
• انس عمیق با قرآن و آثار ماندگار علامه طباطبایی
• روششناسی اجتهاد و تمایز مکتب قم و نجف
• نقش سرمایههای طلبگی در ایجاد حرکتهای اجتماعی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
در خدمتیم. اول، دوستان اگر معرفی بکنند اهل کجا هستند، اگر از حوزه خلیج فارس باشند. این مباحث ختم میشود به برنامههای علمی-تربیتی-معرفتی نجف. کلیپهای مشهور «٣ دقیقه در قیام» -تفسیر آن کتاب، تفسیر کتاب- مباحثی که در مورد کتاب بود، آره! افراد خیلی از آنها استقبال کردند، هرچند قبل و بعدش حاجآقا آثار دیگری داشتند. الان مدیر مؤسسه تعالی هستم که حالا در اینترنت شما کافی است "تعالیم" را سرچ کنید. آثار هم ارتباط گسترده فضای مجازی، مباحث علمی که وارد میشوند، ارتباط با "کف میدان". ادعا بکنم که حاجآقا با کف میدان و افرادی که کارهای دانشجوها را ارتباط مستقیم دارند، اینترنت سرچ کردیم. برای عزیزان ارتباطات با مثلاً کارگردانها یا مثلاً برنامههای تلویزیونی خاص، چون از قدیم داشتند. الان هم مدیران برای برنامه، اگر اشتباه نکنند، مشاورهشان را در کارها میگیرند. یک مقدار اطرافیان و کسانی که دنبال حرف برای گفتن هستند، با حاجآقا ارتباط دارند. من خیلی پرحرفی کردم، هرچند بسیار ناقص عرض کردم. دیگر ما از حاجآقا تقاضا میکنیم خودشان با همان تیتر «هویت طلبگی» که شاید خیلی عام و کلی باشد، من از خودشان از مقدمه ورود به حوزه و زندگی ایشان بپرسم. تواضع رفقا! بالاخره میخواهیم بشناسیم. سلامت باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
اول تشکر میکنم از حاج آقای ندای عزیزمان که در مشهد با ایشان آشنا شدیم و از روزهای مشهد ما رفاقت با حاج آقای ندایی شروع شد و الحمدلله بعد از برگشت از مشهد هم اینجا توفیق داشتیم که خدمت حاجآقا باشیم. حاجآقا متواضعانه درخواست همکاری ما را پذیرفتند. الحمدلله خودشان هم فاضلند و هم متخلقند و انشاءالله از حضورشان و از این فرصتی که برای ارتباط با ایشان هست، دوستان بهرهمند شوند.
عرض کنم خدمت شما که حالا ما که طلبه به دردنخوری حقیقتش نیستیم که حالا توضیحات در مورد اینکه حالا کی بودیم و چی بودیم و اینها خیلی به درد دوستان بخورد، ولی به هر حال آدم در زندگیاش عنایات خداوندی را میبیند. در مسیر طلبگی خوب خیلی محسوس و ملموس و نمایان این عنایات و فیوضات دیده میشود. در این سن و سال شماها البته کمتر، حالا نمیدانم شماها سنتان ۱۷، ۱۸ سال میخورد، بیشتر با دیپلم آمدید، همهتان سیکلی آمدید، قیافههایشان رشد کرده است، بهشان همان ۱۷، ۱۸ سال هم میخورد؛ همان است دیگر، ۱۶-۱۷. همسن شما تقریباً ۱۵ و نیم.
ما به هر حال شرایطی برایمان فراهم شد که با حوزه و طلبگی و اینها آشنا شدیم. آن وقتها هم خوب امکانات مثل الان نبود. حالا مثلاً اینترنت و گوشی و موبایل و این حرفها. بعضی افراد در گفتگو، اینها به ما گفتند که طلبگی و اینها را ما آنقدر شناختی نداشتیم. یعنی خوب الان مثلاً شما با صد تا کتاب آشنایید، با صد تا سایت آشنایید، در اینترنت سرچ میکنید، با حوزهها آشنا میشوید، مطالعه میکنید، بررسی میکنید. زبان ما اصلاً اینها نبود و ما حتی نمیدانستیم تاریخ آزمون حوزه کی هست، کجا هست، چطور هست! وقتی تصمیم گرفتیم طلبه بشویم، آزمون گذشته بود. آزمون حوزه که این برای ما خیر شد و باعث شد که یک سالی به صورت مستمع آزاد، ولی خوب یک کم رسمیتر در کرج، آنجا ما کرج بودیم، پردیس کرج بودیم و طلبه شدیم. حوزه امام صادق کرج که پشت مصلی کرج است. حالا شماها که کرجی نیستید. فکر نمیکنم پارسا فاطمیه. رفتیم آنجا، الان خیلی آنجا پیشرفتهتر شده و آبادتر. آنجا رفتیم و امام جمعهای که منطقه ما بودند که الان امام جمعه لواسانند، حاج آقای ایمانی، با ایشان در ارتباط بودیم از قبل از طلبگی و ایشان هم خیلی تشویق میکرد ما را. نامهای نوشتند برای ریاست حوزه کرج که ایشان را قبول کنید، حالا فعلاً علیالحساب دیگر. رد نکردند حرف امام جمعه را. ما را پذیرفتند و به ما حجره دادند و دیگر قاطی کلاسها و اینها با هم شرکت میکردیم و الحمدلله حال بهار آن سال نمرات و اینها خوب بود و آزمون دادیم و آمدیم قم. آن موقع هم خیلی ساختار حوزه متفاوت بود. آنقدر مثل الان دفتر و دستک و اینها نبود. قبول کردند که ما همان که وارد شدیم، پایه دوم بنشینیم. دیگر اول یکی از مدارس قم، کلاً اسم نمیبرم؛ چون ما را از آنجا اخراج کردند. مدرسه اباصالح رفتیم. آنجا قبول نمیکردند، البته این رزومه محسوب میشود، اخراج! خب ما دوست داشتیم قم بیاییم از اول.
حالا داستانی هم که دارد، این است که ما وقتی خواستیم طلبه بشویم، یک دوستی داشتیم که ایشان الان در کرج یک مسئولیتی دارد در یکی از دانشگاهها. ایشان تشویق میکرد که طلبه بشویم. گفت یک بار حالا بیا تو قم و ببین چطور است. ما با پدرم راه افتادیم و آمدیم. ما را برداشت برد مدرسه معصومیه. بعد برد تو ساختمان شیخ طوسی، برد طبقه اول. بعد طبقه اول آشپزخانه داشت. بغل آشپزخانه، حجره بود و ما را برد آنجا و خلاصه ما فضا را دیدیم. خوشمان آمد که مثلاً چه جای قشنگی! این مدرسه خیلی قشنگ و خوشساخت است. خیلی حوزههای مدلی نیست. یعنی معماریاش یک معماری طلبگی است، یک هویتی دارد. حوزه را ندیدید شما. حالا چند تا برید میبینید فضاها چگونه است. چه عرض کنم خدمتتان که خیلی از آن فضا خوشمان آمد. تازه تابستان هم بود، تعطیلات بود. بعد دیگر آزمون دادیم. رتبهمان یادم نیست، ۴۵ شد چند شد. آزمون حوزه قم الان خیلی چیز نیست. آن موقع، آن موقع زمان ما چند هزار نفر آزمون میدادند، ولی تعداد کمی، بله، تعداد کمی قبول میشدند. و اینها خوب الحمدلله دور مدرسه قبول نمیکند اصلاً. کلاً از سال دوم کسی بیاید. هرکی میخواهد از سال اول بیاید. ما چون هم پایه اول آن نمرهاش خوب بود و رتبه ورودیمان خوب بود، ما را قبول کردند. فضایی داشت. حالا نمیخواهم آنجا را بگویم. الان شاید عوض شده بعد ۲۰ سال، ولی خوب تو فضاهای سیاسی، عرض کنم بحثهای مربوط به فلسفه و مسائل این شکلی، کمکم اینها دیدند که ما یک کم مثل که سر و گوشمان میجنبد و رفته بودند راپورت داده بودند به ریاست که این با آقای مصباح اینها علاقه دارد. با اینها سر و کله میزند. جاهایی دیده شده، مؤسسه امام خمینی میرود. دیگر به هر حال خیلی جنسشان جور نبود. با خدمت شما عرض کنم که کتابهای غیردرسی میخواند، در مدرسه روزنامه میآورد. من روزنامه جمهوری آورده بودم، همه چپچپ نگاه میکردند. حرام! میگفتند اینجا مشکل شرعی دارد. گوشی وارد ساختمان نمیشد. اگر هم میشد، تا دم در میتوانست بیاید. و همینطور مسائل این شکلی بود و خیلی توسلات ما کردیم به حضرت معصومه که یک جور بشود ما اینجا اخراج بشویم؛ چون اگر میرفتیم جای دیگری، قبول نمیکرد ما را. ما ریاست محترم، من هم چند سال پیش ایشان را دیدم، ازشان تشکر کردم، عذرخواهی کردم، گفتم من همانیم که من را اخراج کردید و اینها. گفت "من خیلی خواستم تشکر کنم از عرض کنم که ایشان ما را خواست و گفت وقفنامه اجازه نمیدهد شما اینجا باشی، ولی چون شاگرد اول هستی، خوب بچهها درسخوان بودند آنجا. فضای مدرسه، فضای درسی و خوبی گروههای یک مدل سبک خاصی هم دارد آنجا. اگر آشنا باشید، مثلاً ۳۰ تا طلبه کلاس را ۶ تا گروه میکردند متناسب با رتبههای درسیشان. ما آن گروه اولشان بودیم. یعنی پنج، شش تای اول. بعد خدمت شما عرض کنم که ایشان گفتش که حالا چون نمرهات خوب بود و فلان و اینها، حالا من نمیخواستم قبول کنم. آمدی و فلان و این. من هر جا بخواهی بروی خودم واسطه میشوم که شما برو معصومیه." من اول هم که آمدم قم، دوباره رفتم معصومیه گفتند: "نه آقا، اینجا اصلاً فقط لیسانس." آن موقع برای لیسانس هم نه، برای دیپلم هم راه نمیدادند.
بعد ما با دو سه ماه خلاصه گذشت. ماه رمضان هم بود که خیلی به ما فشار آمد، سخت شد و اینها. بعد از ماه رمضان عذر ما را خواستند که مثل سفرهای بودم آمدم. صدایم کردند، گفتند که حاجآقا با تو کار دارد. غذا گذاشتم. رفتم ببینم. حاج قاسمی، ایشان گفت اخراجی. آنقدر خوشحال شدم! دیگر نیامدم بنشینم بقیه غذایم را بخورم. رفتم. خیلی اصلاً جنس ما نمیخورد به فضای نه مدرسهشان، نه بچههایشان. خیلیخیلی اذیت شدم. دو سه ماه خیلی بهم فشار آمد. بعد دوباره آمدیم معصومیه. تازه آقای قوچانی مدیر شده بود. یک مدتی امام جمعه بودند. بعد از آن کودتای معصومیه بود و اینها، آقای قوچانی آمده بود و دفتر ایشان در ساختمان شهید مطهری بود و یک مسئول دفتری داشت، آقای عسگری نامی بود. آذری بود. هر جا هست خدا پشت و پناهش.
ایشان از ما خوشش آمد. زنگ زد با ریاست آن موقع که مدیر مدرسه آقای فاضل بود، ولی بزرگ نه، کوچک. رفتیم آنجا و ایشان خوشش آمد از ما. زنگ زد به ما فاضل و گفت: "آقا، یک طلبهای آمده." حالا لطف خدا بود و حالا حسن ظن. گفت: "من ازش خیلی خوشم آمده. شمام ببینی خوشت میآید." ریاست مدرسه گفت: "مدرسه اباصالح آقای فلانی گفته هر جا بری من حمایت و فلان و اینها." حالا این هم داستان دارد. ما اصلاً چرا رفتیم اباصالح؟ از آقای آقاتهرانی سؤال کردم. "کدام مدرسه برم؟" ما به عشق آقای مصباح و آقای جوادی و یک مقدار هم آقای آقاتهرانی هم طلبه شدیم و هم آمدیم قم و همان موقع هم که کرج بودیم، من آمدم با آقای آقاتهرانی یک نوبت آمدم با ایشان صحبت کردم. مؤسسه راه میرفتیم و بعد گفت که مدرسه اباصالح. خیلی ازش تعریف میکردند. فلان. گفتم: "شما اخراجم کردند چون با شما در ارتباط بودم." گفت: "عجب! اصفهان؟ پرسیدم کجا بریم؟ گفتم مدرسه اباصالح." گفتم: "تو را به خاطر همین مصباح اخراج کردند." خیلی چیز عجیبی بود. گفتم: "لااقل در جریان باشید که آنجا میفرستی، شما اخراج میکنند از آنجا." بهشان گفتم آره. بعد ایشان گفت: "پس برو معصومیه. بعد بگو که منو آقاتهرانی فرستاد." آنور هم که خب مدیریت خلاصه آن روز هماهنگ شده به ما گفتند: "برو ساختمان شیخ طوسی." رفتیم و به ما حجره دادند. کجا؟ در آمد کنار آن آشپزخانه ساختمان شیخ طوسی، طبقه اول، همان جا که ما از اول دیدیم و خوشمان آمد. آنجا خلاصه آمدیم ساکن قم شدیم.
از سال دوم خوب خیلی برکات داشت. مدرسه معصومیه، آشنایی با اساتید. به هر حال در فضاهای مختلف، یک بخشش بحث اخلاقی و مسائل درسی و اینها بود. حالا آن سالی هم که کرج بودیم، خیلی برکات مختلفی داشت. یک بخشش آن بود که با فضاهای تبلیغی و تربیتی و ارتباطی و اینها آشنا شدیم که من احساس میکنم اگر آن یک سال کرج نبود، قم که میآمدیم، آتل و باطل خیلی آتل و باطلتر بودیم. با آن یک سال حداقل فهمیدیم که آقا جامعه اقتضائاتی دارد، نیازهایی دارد. آن زمانی که ما آن سالی که کرج بودیم، دوران اوج کارهای فرهنگی و اینها بود در کرج. امام جمعه، آقای رمضانی بود. دوستانی در کرج که حالا بعدها مشکلاتی برایشان ایجاد شد و اینها، آقای کرد میهن. دوستان این شکلی که حالا نمیدانم چقدر میشناسیدشان، بچههایی که از سفارت عربستان رفتند بالا. آن زمان کارشان سکه بود از جهت کار فرهنگی و تربیتی آنها در مدارس و اینها. خوب خیلی برای ما شگفتانگیز بود. کاری که خیلی به من میگفت: "بیا با ما همکاری کن." و من مدل کار طلبگیشان و ورود طلبهها به کار تربیتی را چون قبول نداشتم، خوشم نمیآمد، با ایشان همکاری نمیکردم. ما البته خودمان همان از همان موقعها یک هیئتی راه انداختیم کرج و که خوب خیلی هم بعدها الحمدلله از توی آن فضا طلبه شدند و بعد که آمدیم قم، خدمت شما عرض کنم که خوب یک بخشش بحثهای علمی بود که خوب اساتید خوبی بودند. بخش مهمتری که احساس میکنم جزء برکات خیلی خوب روزی ما بود در قم، خصوصاً در مدرسه معصومیه، آشنایی با اساتید اخلاق و معنویت که واقعاً یک نقطه عطفی در زندگی ما محسوب میشود.
خیلی زود معمم شدم. یعنی ۱۵ سالم بود که کرج درس میخواندیم، ۱۶ سالم بود در واقع رسمی وارد حوزه شدم، ۱۸ سالگی معمم شدم. و البته پایهها را هم سریع دو تا یکی میخواندیم و میآمدیم بالا. عرض کنم خدمت شما که بعد البته دو تا یکی شاید نبود، ولی ارت اینها یک سبک خاصی هم بود. حالا باید ببینم اگر حوصلهتان کشید و اینها. البته خیلی سبکی نیست که بشود به عنوان الگو معرفی کرد، ولی سبک درس خواندن با سبک درس خواندن شما متفاوت بود. مثلاً ما استادمان همان سال اول امام جمعه منطقه ما که عرض کردم الان امام جمعه لواسانند، ایشان دکترای فلسفه بود، شاگرد آقای فیاضی، آقای سبحانی و آقای جوادی و مصباح و این. و ایشان اصرار داشت که ما زود وارد فلسفه بشویم. ما همان منطق را که خواندیم، منطق سال اول، منطق منتظر مقدم را شماها میخوانید. بعد سال اول آن را که خواندیم، استاد ما توصیه کرد که تابستان منطق مظفر را بخوان. البته منطق تالی. بعد خدمت شما عرض کنم که ما منطق تالی را که معادل منطق مظفر با روش سامورایی است، با این استاد امام جمعه بود. سرش شلوغ بود. رئیس دانشکده فلسفه هم بود. ایشان به من گفتش که تو برو بخوان، فیشبرداری کن، جزوه کن، بیا اینجا ارائه بده. ما هم تابستان بود. ایشان هم مایه گذاشت انصافاً. خدا بهش باید توفیقات بدهد. هفت یا ۸ صبح بود تابستان. ایشان میآمد دفتر امام جمعه، در را باز میکرد و قبل از مراجعات مردمی که از ۹ و ۱۰ شروع میشد، ایشان مینشست و چایی خودش را هم چایی میگذاشت و ما همه را جزوه کردیم، بهشان ارائه میدادیم. خیلی خوب بود. آن سبکی که ما درس خواندیم و منطق را تابستان به ایشان خواندیم، ایشان فلسفه را شروع کرد. صوتهای فیاضی و اینها بود که منطق را که خواندیم، پایه یک که تمام شده بود، تابستانش را هم که پایه دوره در واقع منطق تالی را خواندیم، آره دیگر. هنوز وارد پایه دوم رسمی که البته میشد پایه سوم، خود بنده که داشتم میخواندم نشده فلسفه را به توصیه این استاد شروع کردم. البته بعدها خوب به هر حال در ساختار حوزه چون آزاد داشتم میخواندم، خیلی وقت اینکه بتوانم آن را به آن سبک ادامه بدهم را نداشتم، ولی خیلی توصیه بجا و دقیقی بود که بین منطق و فلسفه فاصله زیادی نیفتد و فلسفه وقتش پایه هفت و اینها نیست. اگر کسی استعدادش را دارد و میفهمد، البته قبلش باید کلام هم خوب خوانده باشد. حالا الان خیلی وارد آن بحث نمیشوم.
به هر حال زود هم معمم شدیم. کار فرهنگی و اینها هم که خب به هر حال داشتیم. هر هفته هم از قم میرفتیم کرج و هیئت و سخنرانی و جلسات و اینها و اردوی جهادی و دانشگاهها و از همان ۱۸ سالگی که بنده معمم شدم، همان ۱۶ آذرش یکی از دانشگاههای تهران سخنرانی داشتم که میگفتند اینجا آخوند جرئت نمیکند پا بگذارد. بعد هم بعد چند ماه ۱۸ سالم بود دانشگاه امیرکبیر ما راه پیدا کرد. ما مبلغ و با این بچهها چند سالی در ارتباط بودیم و اینا الحمدلله خیلی طلبههای خوبی. یعنی استاد دانشگاه مثلاً پای صحبت ما مینشست، نمیفهمیدند ما چند سالمان است، ولی بچهها میفهمیدند. آره، تازه محاسنمان درآمده. عرض کنم که دیگر با این بچهها در ارتباط بودیم. دانشگاه امیرکبیر، دانشگاه امام حسین، به چند تاحالا دانشگاههای دیگر هم که همینجور گهگداری میرفتیم و اردوی جهادی با اینها میرفتیم و اردوهای مختلفی که با این و اینور هم به هر حال فضای درس و بحث و اینها. مدرسه معصومیه که درس داشتیم، اصول مظفر یادم است. درس یک استادی میرفتیم. خیلی درس شلوغی بود. بعد خب ما از توی توسلات خیلی میخواستیم از حضرت معصومه استادی که به هر حال باهاش دمخور بشویم، ارتباط داشته باشیم و بحثهای اخلاقی و معنوی و اینها.
دلار پرانتز باید بگویم که آقا هرچه که هست در توفیقات، حالا ما عنایات الهی را قدر ندانستیم، ولی هرچه که در توفیقات هست، در توسل به حضرت معصومه سلام الله علیهاست. واقعاً قدر این همجواری با حرم را بدانید. شما خیلی نزدیک به حرم و پیاده چقدر راه است. تو خیلی واقعاً توفیق بزرگی است. قدرش را باید دانست. شما فکر کنید پشت بام مدرسه برید، دیگر به گنبد چسبیدید، ها؟ به هر حال از این فرصت استفاده کنید. ما سن شما کی بودیم، فکر میکردیم خیلی حالا هنوز وقت داریم برای خیلی کارها. او هنوز ۶۰ سال دیگر ما قمیم، هنوز ۴۰ سال دیگر میخواهیم فلان کنیم. بعد یکهو آدم میفهمد که همه چیز وقتش تمام شده. یکهو چشم باز میکند، میبیند از قم بیرون شدی. رفتی، درگیر شدی، شلوغ شده، به هزار مسئولیت و تعهد و کار و آرزویت میشود دیگر حالا سالی یک بار بتوانی حرم حضرت معصومه بیایی. امام صالحی که مشهد بودیم، واقعاً من وقتی میآمدم قم، اصلاً یک حس عجیبی پیدا میکردم که آقا چه سریع تمام شد! "ما منظورمان همین جا توی امام یاسر خیابانها" که میآمدم، گفتم: "یعنی راستیراستی ما اینجا رفتیم، چه الکی!" حالا قضایایی دارد اگر فرصت بشود، عرض میکنم.
عرض کنم خدمتتان که چون فصل بعدی مباحث، چند سال جلو بود. من پدر و مادرم کرج بودند و هستند اینجا. آره حالا آرامآرام. حالا این توسلات ما و اینها بود و یک استادی بود. اسم اساتید را نمیآورم. خیلی قوی بود. اصول مظفر ما میخواندیم. آمده بودیم ساختمان شهید مطهری، نمیدانم با معصومیه چقدر آشنا هستید. یک درسی بود خیلی شلوغ بود. یعنی طلبهها کف کلاس که مینشستند، صندلی بود. کف کلاس مینشستند. پشت در توی راهرو مینشستند. دو تا استاد دیگر هم بود. خب درس انتخابی بود. زمان ما، نمیدانم اینجا هم اینجوری هست یا نه. دو تا درس دیگر هم بود که آنها خلوت بود. یک درس بود که اصلاً خیلی خلوت بود، سه چهار نفر کلاً. سر یک روز آمدیم دیدیم توی برد مدرسه زده که آقا تعدیل کردیم کلاسها را. فلانیها بروند آن کلاس، این یکیها بیایند این کلاس، آن یکیها هم همین کلاس بمانند. ما عصبانی آمدیم بخش آموزش که الان مسئول آموزش رئیس کمی مدارس معروف مدرسه. بعد به آن مسئول آموزشمان با تشر گفتم: "این چه وضعشه این استادها که مشتری ندارد. به زور میخواهی ما را بفرستی سر کلاس اینها؟" با عصبانیت ایشان هم گفتش که: "آقا، کلاسها جا ندارد. جا ندارد. چه کار کنیم؟" به هر حال این هم استادی از همان درس. ما هم بوی عصبانیتی داشتیم. زورکی ما را فرستادند در سکه اساتید. یک رفیقی داشتیم، سید محسن بود، همحجرهایمان بود. ایشان هم تعدیلش کرده بودند، انداخته بودند توی آن کلاس. رفتیم آن درس. بعد دیدیم استاد آمد. شروع کرد درس دادن. البته استاد، نمیدانم حاج آقای ندایی شاید بشناسید. بعد این استاد شروع کرد. یک سبک خاصی داشت. تندتند درس میداد. از ۵۰ دقیقه کلاس، ۳۰، ۴۰ دقیقه بحثهای اخلاقی و معنوی میگفت. ۱۰ دقیقه درس، ولی در ۱۰ دقیقه به اندازه ۵۰ دقیقه درس میداد؛ چون تندتند درس میداد و مطلب میخواند و میگفت. دو سه صفحه را میخواند در یک جلسه. بعد جلسه تمام شد. نشسته بود، گفتم: "سید محسن، چطور بود؟" گفت: "درسش که خیلی به درد نمیخورد. بهترین نکات اخلاقیاش خیلی خوب است. گفت: "برای درس بیا بریم یک استاد دیگر پیدا کنیم. اینجا به خاطر بحثهای اخلاقیاش بیاییم بنشینیم." ما خوشمان آمد از آن استاد. اینجور که ناظر به وقایع روز بحثهای اخلاقی میگفت. یعنی چطور؟ بنر زده مثلاً آیتالله فلانی از دنیا رفت، سرِ درس ۲۰ دقیقه در موردش صحبت میکرد. بنر دیگر است. یک زمانی در قم دهه ۸۰، اواخرش خیلی مرگ و میر علما زیاد بود. الان دیگر خیلی خبری نیست. الحمدلله نمانده چیزی که بخواهد از دنیا برود. یک زمانی خیلی زیاد بود. آقای ندایی یادشان است. یعنی هم علما، شاگردان نمیدانم، آقای خویی و درس خارج و محاسن سفیدها، الان محاسن سیاهها درس خارج میگویند. عرض کنم خدمت شما که بعد خب این خیلی برایم جذاب بود. آدمهایی که اصلاً نمیشناختیم و اینها. چیزهایی که ایشان میگفت. بعد به مناسبت خاطراتی که از خیلی علما و بزرگان داشت. بعد مثلاً ایشان یکهو میگفت: "من با حسنزاده فلان جا بودم، این اتفاق. وای به فلان قضیه، آنجور شد. با فلان آیتالله اینطور شد." مثلاً وقتی میگفت "من در محضر آیتالله فلان" استاد سن و سالی نداشت ایشان. این استاد ما آن موقع همسن الان بنده بود. بعد، یعنی زیر ۴۰ سالش بود، محاسنش سیاه. خیلی ما بهشان علاقه پیدا کردیم. استاد اصول ما بود، ولی همه معتقد بودند من. حالا گاهی با خودشان شوخی میکردیم بعدها. بعد دیگر ما خیلی باهاشان صمیمی شدیم. از ما محکمکاری میدیدند. عرض کنم خدمتتان که بعد با ایشان گاهی شوخی میکردم بعدها. میگفتم که من کتاب اصول مظفرم که نگاه میکنم، درسهای شما در حاشیه کتاب همه چیز هست جز اصول الفقه. یعنی ابجد دارم، دستور ذکر برای فلان کار دارم، نمیدانم دستور توسلی برای فلان چیز دارم. همه چیز هست. اصلاً اصول هیچی پیدا نمیشود در حاشیه کتاب بنده. خیلی کتابش دیدنی است. اشعار نمیدانم فلان عارف، نمیدانم قرن چندم. همه اینها در کتاب ما هست. میرفت.
بعد دیگر یک ارتباطی با این استاد برقرار شد. ایشان هم از شاگردان مرحوم اطلاع پهلوانی تهرانی و برخی دیگر از اساتید اخلاق و معنویت بودند و ایشان به هر حال اساتید دیگری را به ما معرفی کرد. تعدادشان همانجا معصومیه تدریس میکردند. فروغی، اساتیدی از این جنس که خب این سبب شد که ما با آن اساتید هم ارتباط برقرار کردیم. آن موقع فروغی در مدرسه امام لمعه میگفت و کتاب حج. الان درس خارج میگویند. فروغی را دیگر آیتالله فروغی که در تلویزیون صحبت میکند. اساتیدی از این جنس. به هر حال آنجا باهاشان ارتباطمان برقرار شد و خب خیلی فرصت مغتنم و خوبی بود. بعد دیگر با آن استاد بعدها کلی از کتابهای حوزه را تکبهتک، دوتایی با هم خواندیم. بعد به ایشان متواضع بود، مسلط هم بود. یعنی میگفتش که: "من از صمدیه تا کفایه هر کتاب جلوم بگذاری تدریس میکنم در لحظه." همینطور هم بود واقعاً. دیگر ما کتاب نکاح لمعه را میخواستیم بخوانیم. به ایشان گفتم که: "آقا، اینو میشه تدریس بکنید برای ما؟" گفت: "مشکلی نیست. من ۱۱ تا ۱۲ اینجا خالیم، بیا توی آن هشتی وسط معصومیه، آنجا بنشینیم." آمدیم و شروع کردیم و کتاب نکاح و ایشان شروع کرد و از همان اول هم هی بحثهای نکات اخلاقی میگفت. خیلی هم شوخ بود، خیلی هم تندتند تدریس میکرد. یک سبک خاصی داشت. به مزاج ما سازگار بود. سبک ما میخواستیم حوصلهمان سر نرود. بعد دیگر آرامآرام یک چند وقتی گذشت. ما در همان روزی شد. ماشینی خریدیم و اینها. نه، مجرد بودیم. ماشین پدربزرگمان بود. در واقع گفتم: "آقا، من ماشینم دارم اگر خواستید." گفت: "خب خوبه دیگر. ما را برمیداشت، میرفتیم قبرستانهای قم، امامزادهها و درسها و جلسات و این. کتاب سرِ قبر مرحوم آقا فخر تهرانی میخواندیم. قبرستان بقیع. رسیده بودیم به جاهای فاجعهآمیز کتاب نکاح که خیلی دیگر همه چیز عریان بود. من خجالت میکشم سر آن بحث و اینها. یک جا به ایشان گفتم: "حاجآقا، زشت نیست که آره؟" قبر ایشان این مباحث! تندتند صحبت میکرد. به ما گفتش که: "نه آقا، صاحبش را هدیه میکنیم به روح ایشان." آقا، بله.
عرض کنم که دیگر میآمدیم گاهی فیضیه مینشستیم وسط این علفزارهای فیضی و همینطور جاهای مختلف. بعد دیگر کتاب ارث را با هم میخواندیم. کتاب ارث را توی راهپله خواندیم، زیر آسمان خواندیم، بغل جوی خواندیم. یادم است ایشان دخترش آن موقع ازدواج کرده بود. خب من دیگر راننده ایشان بودم. یعنی هر بار به اسم راننده ایشان شما میشناختید. از همان اول که ماشین را خریدیم دیگر شبانهروزی در خدمت ایشان بودم. پراید ۱۴۱. نه، یک استاد. بعد شبها گاهی منزل ایشان میخوابیدم. دیگر صبح تا شب، شب تا صبح. ما دختر اولشان آن موقع شوهر داده بودند. جهیزیه میخواستند تهیه کنند. مرکز خدمات در اواخر یاسر، آنجا که میرفتند برای تهیه جهیزیه، ما با خانواده ایشان میرفتیم. آنها میرفتند توی فروشگاه، ما دم در فروشگاه لب جوی مینشستیم. کتاب کتاب ارث را با هم میخواندیم. دیگر حالا خاطراتی داریم دیگر حالا از این. آره، خیلی فضای عجیب و جذاب و به نظر من این یعنی آن چیزی که تدریس میکردم. بعد دوباره مباحثه میکردیم، ولی ما مباحثهمان همان مباحثهمان همان در واقع تدریسمان بود. یعنی خود ایشان گاهی به ما افرادی معرفی میکرد، میگفت: فلان کتاب را به اینها تدریس کن.
عرض کنم خدمت شما که بنده البته در مطالعهاش همین سبک خاصی داشتم. یعنی این درسها را حالا نمیگویم همهاش را، ولی خیلیهایش را میآمدم دوباره از اول خودم جزوه میکردم. خیلی مرتب و دستهبندیشده. ولی تمرکز ندارم. بعد آموزش دارند. اصلاح میکنند با استاد. دیگر همیشه با هم بودیم دیگر. بله، این کار مداوم و مؤثر است توسط من است. دوباره عرض میکنم سبک بنده که دارم عرض میکنم، سبکی نیست که قابل الگوگیری برای شما باشد. ظرفیت و امکانش نیست که بخواهید ازش استفاده کنید. شرایطش را ندارید، ولی نکاتی تویش هست که آنها شاید به دردتان بخورد. مثلاً یکیاش همین است که آقا، آنی که برای بنده در طلبگی خیلی جذاب بود، همین ارتباط با استاد بود. یعنی اینکه من بتوانم با استاد زندگی کنم. این خیلی به نظرم نکته مهمی است. ما خیلی استاد داشتیم. درسش رفتیم. کلاسش رفتیم. این مدرسه خان، بالا و پایینش را کلاس رفتم. مدرسه مدرسه آیتالله بروجردی روبهروی حرم، سرِ گذر خان. دیگر رسائل و مکاسب و خدمت شما عرض کنم که اسفار و المیزان و اینها را ما آنجا درس خواندیم. خب استاد زیاد دیدیم، ولی آن اساتیدی که باهاشان زندگی کردیم، من اصلاً حتی خیلی از اساتید را اسمشان یادم رفته. درسی میرفتیم خدمت. شخصیت خود بنده اینطور بود. حالا ممکنه کسی هم این مدلی نباشد. اگر با استادی میتوانستم زندگی بکنم، بعد میتوانستم از جهت علمی هم باهاش ارتباط برقرار بکنم، به نظرم این سبک هم سبک قابل قبولی است. آدم باید با استاد باشد. مخصوصاً این در حوزه هست. یعنی در دانشگاه این خبرها نیست. شما بتوانید آره، بتوانیم با استاد زندگی بکنیم. هم آن وقتی که درس میخواندیم داریم میخندیم. بلا آماده است. الحمدلله توقعشان از استاد چیست؟ تا رد نشدیم این نکته را عرض بکنم. آن بخش تمرکزی که میفرمایند و اینها، یکیاش حالا بحث ارتباط با استاد بود. اینها به نظرم شاهکلیدهایی بود که بنده را در عالم طلبگی نگه داشت و با درس پیوند داد. یکی دیگر هم این فضای تمرکز و اینها. به نظر بنده آن موقعها این را بهش خودم رسیده بودم. بعدها از بعضی اساتیدمان از حاج آقای مفیدی، حالا نمیدانم ایشان را میشناسید یا نه، شیخ حسین مفیدی یزدی که شاگردان بهجت هستند، شاگردان درجه یک مرحمتالله عظمی بهجت. بعدها این را چند بار از ایشان شنیدم که ایشان میفرمود: "راز موفقیت طلبگی، منحصر است در این." که خیلی برای من شگفتانگیز بود. چیزی بود که بهش رسیده بودم، ولی نه جرئت داشتم بگویم، نه جرئت گفتنش را در خیلیها میدیدم، ولی دیدم که ایشان تصریح کرد و از قول آقای بهجت هم گفت. مباحثه خوبه، مطالعه خوبه، همه اینها خوبه، ولی راز موفقیت طلبه، منحصر است در تدریس. این را بنده بهش رسیدم از سال اول طلبگی. همین مدلی درس خواندم، تدریس. آره، از همان اول بنده حتی کتابهایی که هنوز درس نگرفته بودم درس میدادم. یعنی صرف ساده. گاهی این دیگر بدآموزی دارد. خب نه، اتفاقاً میخواهم بگویم شوق. آره، یعنی این من را وادار به مطالعه میکرد و توانش را در خودم میدیدم. هم آنقدر شوق به ارتباط درسی برای من ایجاد میکرد که حتی چیزی که هنوز خودم نخوانده بودم، درس نگرفته بودم، میرفتم مطالعه میکردم، آماده میکردم، میآمدم درس میدادم و این باعث شده بود که سرعت خواندن درسها برای ما به شدت بالا رفته بود. یک مقدارش طلبههای حالا پایینتر یا حتی طلبههای همکلاسی ما که مثلاً میگفتند که متوجه نشدیم هم همان سال اول این را داشتیم، هم بعدها مثلاً درس اسفار فلان استاد که میرفتیم، طلبه بود. میآمد میگفت: "آقا، من این درس استاد را نمیفهمم، میشه ۱۰ دقیقه بین مثلاً بعد نماز عصر در مسجد ۱۰ دقیقه امروز توضیح بدی استاد به ما چی گفت؟" یعنی حتی افرادی که سرِ کلاس بودند گاهی مثلاً لازم بود که دوباره درس را بشنوند. از همان سال اول ما شروع کردیم. هر کتابی که خواندیم تدریس کردیم. همه را بنده از همان سال اول تدریس کردم. یک تعدادش را هم مباحثه داشتیم. یک کمی دوران ما هم مباحثه سخت پیدا میشد. دو تا از مباحثه داشتیم. اینها تقریباً ۱۰ سال فاصله سنی با ما داشتند و بعداً ازدواج کردند و بعد مشکلاتی هم. بانک آنها خیلی نخبه بودند و درسخوان بودند. در آن سال از دست دادیم. بقیه بچهها هم که هم مباحثه خلاء داشتند. البته بنده آنقدر که توانستم، سالهای بعد و درسهای دیگر و اینها سعی میکردم که حماسه را داشته باشم. خیلی درسها مباحثه میکردیم با رفقا. عرض کنم خدمتتان که مخصوصاً آنی که خیلی مباحثش مهم بود، مهمترین مباحثهای که معمولاً انجام نمیشود، که بقیه مباحثه درس خارج بود که بنده بسیار مقید به مباحثه درس خارج بودم. هم فکر، هم اصول. به نظرم اگر آدم هیچ درسی را مباحثه نکرد، این را باید مباحثه کند. الان در فضای حوزه برعکس است. درسهای اول ادبیات، ادبیات را مباحثه میکنند. میروند وسائل مکاسب، دیگر تق و توق میشود. خارج میرسد، دیگر مباحثه نمیکند. اصلاً مباحثه آن است. اصلاً درس آن است. همه اینها مقدمه است. همه اینها دستگرمی است برای آن. آنقدر که اینجا طلبه فشار میآید، آنجا که میرسد دیگر نه حالی دارد، نه توانایی دارد. اصلاً جدی نمیگیرد. آقا اصلاً درگیر هزار و یک درگیری دارد خودش.
یک نکتهای و به نظر من بنده یکی از آن چیزهایی که در عالم طلبگی خیلی به درد ما خورد، تدریس است. خیلی مهم است. تدریس باعث میشود شما درس را بفهمید. تدریس باعث میشود شما درس مطالعه کنید. تدریس باعث میشود شما درس مکتوب کنید، جزوه کنید. تدریس باعث میشود شما به منابع مراجعه کنید. تدریس باعث میشود شما کتابشناس بشوید. تدریس باعث میشود شما استادشناس باشید. تدریس باعث میشود شما به استاد مراجعه کنید. تدریس باعث میشود بخشهایی که نفهمیدید را بفهمید. تدریس باعث میشود که لولبندی مطالب کتاب را بفهمید. کجاهاش آسانتر است؟ کجاهاش سختتر است؟ کجاهاش حتی نیاز به استاد دارد برای درس گرفتن. کجاهاش نیاز به استاد ندارد برای درس گرفتن. شما لمعه، یک سری از این ابوابش، یک سری از این کتابهای لمعه، شاید نیازی نباشد که بنشینیم درس بگیرید، کلمهبهکلمهاش را درس بگیرید، ولی یک جاهایش را قطعاً نیاز به درس دارید. کتاب ارث را باید درس بگیرید. کتاب متاجر را باید درس بگیرید، ولی آیا مثلاً کتاب قرض را باید درس بگیرم؟ مثلاً درس بگیرم؟ مثلاً یکی از مهمترین نکات عالم طلبگی، آشنایی با روشهاست. این خیلی مهم است. چند تا نکته اساسی بهتان گفتم. یکیاش این است که آدم روش را یاد بگیرد، روش مطالعه، روش تحقیق، روش تدریس، روش جزوهنویسی، روش استنباط. اصلاً این آقا با چه روشی دارد کار میکند؟ اینی که آقا مثلاً سبک کار شیخ انصاری، حالا بعدها میرسیم، کمکم میشود شناخت. روش تفسیر علامه با چهمدلی آیه را تفسیر میکند؟ خیلیها ممکن است المیزان صد بار هم خواندهاند، صد بار هم درس دادهاند حتی، ولی روش را یاد نگرفتهاند. این خیلی مهم است. شما اگر بتوانید یک استادی را بشناسید. ندای فکر میکنم با ایشان در ارتباط بودم، مروی، مشهد. آقای مروی مشهد میگفتش که نظر من این است که اگر طلبه وقت بگذارد ۶ ماه روششناسی یاد بگیرد، کار ۱۰ سال درس خارج است. تمرکز مؤسسه خیلی خوبه. بله، یعنی همهاش مربوط به روش. نیاز دارد، ولی خصوصاً درسها. روشش خیلی مهم است. گرایش باید بفهمیم دیگر. خب همینها نیاز به استاد دارد. تقاضا باید بکنید. یعنی هم خودتان دنبالش بروید، هم بخواهید که بهتان استاد معرفی کنند. یعنی مطالعه باید شما شکل بگیرد و بعد بریم پیگیری کنیم. مطالعه کنید. من برایم مهمتر از اینکه شیخ انصاری چه گفته است. خیلیها فقط حفظاند شیخ انصاری چه گفته. مهمتر این است که شیخ انصاری چه کرده؟ چطور وارد بحث میشود؟ اول به چی مراجعه میکند؟ روش استنباطش، روش اجتهادش. تفاوت روش قمیها با روش نجفیها که حالا مثلاً میگویند مکتب قم، مکتب نجف. روش رجالیشان، روش مراجعشان به سند. اصلاً قمیها اول به سند مراجعه نمیکنند. اول چه میکنند؟ برعکس نجفیها که اول سند مراجعه میکنند.
بنده دروس تمهیدیه که درس میدادم به دوستان میگفتم، میگفتم: "ببین، این هیچ جای کتاب این را نگفته، ولی آنی که به عنوان استاد مهم است، من به تو بگویم این است که این آقای ایروانی اینجا دارد کاری که میکند، این سبکش، روشش، روش نجفی است. هیچ جای کتاب هم هیچ حرفی ازش نیست. خاصیت منِ استاد برایتان همین است. بقیهاش را با شرح و ترجمه و صوت و اینها میتوانی پیدا کنی. اینجایی گیرت نمیآید که من بهت بگویم چرا." اول از همه روایت را که میآورد، به سندش کار دارد. اول از همه تکتک رجال سندی روایت را بررسی میکند. چرا مثلاً اینجا که میرسد میگوید که بنا بر اینکه ما اسناد کامل الزیارات را مثلاً همه را ثقه بدانیم، این را قبول میکنیم. اینها همهاش روش اجتهاد، روش رجالی است. این مهم است که شما دستت بیاید. آره، خب این به درد نمیخورد. یعنی این کار را راه نمیاندازد. یک مقداری اطلاعات به شما میدهد، ولی از استاد میباشد. استاد بلد نیست. خیلی وقتها استاد بلد است، نیازی نمیبیند به شما بگوید، ولی وقتی این مطالعه برای شما در اولویت اول بود، از استاد اینها را خواستید، آن هم به این تکاپو میافتد که اینها را بیشتر از محتوا به شما ارائه بدهد. چند تا نکته اساسی بود که حالا عرض کردم که به هر حال در عالم طلبگی ما این چند تا خیلی به درد ما خورد؛ هرچند که خودمان را طلبه موفقی نمیدانیم. آن چیزی که امام شوق و انگیزه داد که ادامه بدهیم و وارد این فضاها بشویم، اینها البته در فضای درسی حوزه بود. حالا فضای تبلیغی، اجرایی و کارهای دیگر آن، یارو بحث مفصل جداگانه. در شروع کار طلبگی بنده و امثال بنده چگونه انگیزه را ایجاد کند؟ علاقه ایجاد کند؟ بالاخره دغدغههایی در، دغدغههایی که از گرفتاریها شاید علاقه هم ایجاد میکند. وقت هم برایش گرفته میشود. از اول طلبگی به نظر شما چه مسیری را باید، چه کار بکند که انگیزه تقویت بشود؟ این علاقه ایجاد بشود؟ همین کم دنبالهدار ادامه بدهد.
یکی از مسائل مهم که حالا این هم به عنوان ضلع چهارم آن سه تایی که حالا عرض کردم باید بهش اشاره بکنم که حالا به این سوالم مرتبطه، یکی از مهمترین چیزها در عالم طلبگی مسئلهمحوری است. آدم باید مسئله داشته باشد. هر کتابی، هر حتی سخنرانی، هر کاری که میکنید، دنبال این باشید که مسئلهتان چیست؟ قرار است کدام سؤالتان پاسخ داده بشود؟ دنبال این باشید که این مطلب کدام سؤال را پاسخ میدهد؟ با این نگاه وارد کار بشوید. ادبیات را نخوانید چون که باید خواند. اینها را مثلاً اختلاف اقوال، اخفش و چه میدانم زجاج و بچه گنجشک ابن اسفور و ابن جنی. اینها را دنبال این نباشید که حالا که مثلاً این آن را گفته حفظ بکنیم یا مثلاً اینجا ۵ تا قله یا مثلاً در مورد با ۸ تا گفتن یا در مورد فلان. اینها مسئله را حل نمیکند. یعنی اینها نه موفقیت چندانی در عالم طلبگی به خودی خود برای شما میآورد، نه درازمدت ماندگاری برایتان دارد. یعنی بعد چند سال نگاه میکنیم، اصلاً الان چیزی نداریم. اینها یک زمانی خوب حفظ بودیم، اشعار ابن مالک و فلان و اینها، ولی وقتی مسئلهمحور باشید، میماند برایتان.
بنده مثلاً این فایل تفریغ و فایل چی، تفعیل و تفریغ بود؟ دو تا بود؟ یکی بود؟ آره، نه دو تا بود. تفعیل، کلمهاش یادم نمانده الان، ولی کاربردش این است که در دو تا آیه قرآن این فا آنجا بود، آن فا اینجا بود. آن هم در مناسبت بحث سیری. آن هم یادم است در یک سخنرانی آقای فاطمینیا بود که اگر این فا را آن بگیریم معنا کلاً چی میشود؟ ولی بحثش اگر یادم بیاید، ببینم همه بحث کلاً یادم میآید. میخواهم بگویم که این را ما خوانده بودیم، جزوهاش هم کرده بودیم، نمرهاش هم گرفته بودیم، ولی آنجا تازه فهمیدم چیست. اگر فلان باشد، کلاً معنای آیه این میشود. اگر آن باشد، کلاً معنای آیه آن میشود. این کاربردی کردن مسئله است. این کاربردی کردن وقتی که مسئله داشته باشی. آدمی که با مسئله میآید ادبیات میخواند، یعنی شما اول دغدغه یک سؤالی باید برای شکل بگیرد که خصوصاً این سؤال در کارهای قرآنی و روایی رخ میدهد. این را داشته باشید. یک بخشش خود انس با قرآن است. یکی از کارهایی که ما از اول طلبگی میکردیم و برکاتش را دیدیم، بنده مقید بودم که کتابهای عربی را به ترجمه مراجعه نکنم، عربی خالصش را. یادم است سیوطی میخواندیم. یک رفیقی داشتیم. من رفتم با هم مشهد رفته بودیم. این کتاب حیاة الحیوان الکبری مال دمیری که حالا بعضیها میگویند دومیری. آن پاساژ سرِ چهارراه شهدا چیست؟ کتاب فیروزه است که کتاب عربی دارد بغل هتل الغدیر، در مورد حیوانات. این کتاب عربیاش را گرفتم. بعد این رفیق ما برگشت گفت که: "این کتاب به چه درد تو میخورد؟" گفتم: "میخواهم بخوانم. عربی بخوانم. نحو و فلان و ایناست، ولی کتاب عربی سیوطی که باهاش نشود کتاب عربی خواند که مفت نمیارزد." گفتم: "نه تنها میخواهم بخوانم، میخواهم ترجمه کنم؛ چون دیدم کتاب ترجمه ندارد." مدتی شروع کردیم مطالعه و فلان و اینها. بعد به تردید افتادم که نکند کسی کامل را ترجمه کرده باشد و اینها. ظاهراً چون مثل که ترجمه کرده بودند کتاب را آن زمان، مثل الان نبود که در اینترنت بزنی ترجمهها را پیدا کنی. برای ترجمهاش ادامه ندادم، ولی برای مراجعه و مطالعه دیدم خیلی کتاب خوبی است. البته یک مقدار کتاب کتاب حیاة الحیوان تکتک حیوانات را میآید به ترتیب حروف الفبا بحث میکند. هر چیزی که در فضای هم اطلاعات زیستشناسی هم اطلاعات دینی در مورد آن حیوان هست، میآید خدمت شما عرض کنم که خیلی کتاب جذابی است. حیاة الحیوان الکبری. بعد خدمت شما عرض کنم، میآید میگوید آقا آهو! این آقا چهشکلی زندگی میکند؟ کجا زندگی میکند؟ چی میخورد؟ فلان و اینها. در روایت در موردش چی داریم؟ اگر کسی در خواب دید، معناش چیست؟ هرچه که هست میآید مطرح میکند. همین باعث میشد که من لغتنامه بشناسم، لغت مطالعه کنم. همین باعث میشد که به نحو مراجعه کنم. همین باعث میشد که به صرف مراجعه کنم. و همین باعث شده بود که در حالی که بسیاری از طلبههای همدوره ما و بلکه بالاتر از دوره ما طلبه درس خارج میرفتند، متن عربی نمیتوانستند بخوانند و مشکل داشتند. آره، من طلبه بودم. درس خارج بود. آمد به ما گفت: "صمدیه را ما درس بدهیم." به کرات این را داشتیم. خیلی قوی شد. خیلی قوی. یعنی ما از سال دوم بنده کتاب عربی میخواندیم به راحتی. حتی گاهی به ترجمهها اشکال میگرفتم که مثلاً غلط ترجمه کرده. باید به مترجمش بگویم که این ترجمه را درستش بکند. ببینید اینها خیلی مهم است. یعنی شما باید خودتان را در چالش بیندازید و برای رفع چالشی به این منابع مراجعه کنید وگرنه همینجوری الکی بخواهی بخوانی که چه جالب با این چند تا معنا، این مسئله را حل نمیکند. خیلی شبیه کاربردی کردن دنبال این هستید که فعلاً وظیفه ما نیست از لحاظ مسئله بپردازیم.
نظافت، یک جلسه شاید شما هم بودید. آن جلسه یادم نیست که میگفتند: "آقا برای ادبیات بچهها چهکار کنیم که قوی بشود؟" آن موقع تازه این کتاب «ان مع العسر یسرا» چاپ شده بود. آره، به ایشان گفتم: "آقا، همین عربیاش را بدهید طلبهها بخوانند. هم مسابقه برگزار کنیم، جایزه بدهید." الحم مترادف با همان که این عربیاش را وقتی میخوانند، هم با ادبیات عرب آشنا میشوند، هم عربی روز آشنا میشوند، هم خاطره زندگینامه آقاست. یعنی صد تا برکت. الحمدلله، کتاب قصص العلماء اصل کتابش فارسی است. قصص العلمای تنکابنی. کتاب فارسیاش همان استادی که ذکر خیرش شد مال ۲۰۰ سال پیش. این کتاب صد و خوردهای سال پیش. آره. یک فارسی سنگین. من هرچی خواندم، دیدم هیچی نمیفهمم. بعد دیدم پاساژ قدس کتاب را ترجمه، تعریف بهش کرده بودند، آن را گرفتم، دیدم خیلی ساده است، قشنگ. گرفتم خواندم. هرکی هم به ما میگفت: "آقا، من عربیمان ضعیف است. متنخوانیمان ضعیف است." میگفتم: "این قصص العلماء را بگیر بخوان." الان که دیگر با هوش مصنوعی سهسوته ترجمه میکنند. دیگر اصلاً زحمتی هم ندارد. دیگر الان و هر جایش که دیدی سخت است، میدهی هوش مصنوعیاش میکنی. "ترجمه دقیق بهم بده." قشنگ فنی برایت ترجمه میکند. عادت ندید ها! یعنی نگذارید که اینها جای مطالعه شما، جای فکر شما، جای مراجعه شما را بگیرد. هوش مصنوعی باید آن نقطه آخر کار باشد که وقتی دیگر بنبست خوردی، کارت را راحت کند برایت.
منکه از همان اول متن بهش بدهی: "اینو ترجمه کن." فایده تدریس، تهِ فهمیدن بهترین روش و فهمیدن تدریس. ما شاگرد پیدا نمیکنیم؟ بنده بخش دیگری را میخواستم بگویم یادم رفت. آنجا خوب شد یادم آمد. ما این برسیم به کی تدریس بکنیم و اینها. بخش عمده تدریسهایی که بنده داشتم به کی بود؟ به دیوار. یعنی مدرسه حوزه کرج. گاهی طرف میآمد، خیلی عالی بود. خیلی عالی بود. نه، اصلاً جواب نمیخواهد. شما یک تخته فقط داشته باشی، پای تخته توضیحات بدهی. خودت هم تأیید، خودت هم تأیید کن. بعد، بعد خدمت شما عرض کنم که بنده صرف و نحو و منطق، حتی تفسیر، پای تخته برای خودم تدریس. یادم است در حوزه کرج که بودیم، یک مدرسی بود. بنده میگرفتم عصرها میرفتم آنجا تدریس. بلندبلند تدریس میکردم. بعد کلاس، طلبه دیوانه است. خول! این صدایی که اشکال ندارد؟ همینقدر که مطلب را تفهیم بکند، برساند. مرحله فهم خودش. دشمن این خودش یک مرحله است. بعد حالا آن دیگر حالا در تدریس و مباحثه و اینها به چالش که کشیده میشود، آدم میفهمد. یعنی این خطر هستش که آدم به عرض کنم خدمت شما که به "جهل مرکب" بیفتد در درس دادن و فهمیدن که نکند اصلاً کلاً غلط فهمیدم. الکی دارم برای خودم میبافم. ساکت نشسته نگاهش میکند. این تجربه این شکلی. یا حتی آن وقتی که در کلاس ۵۰ نفر هستند، این آقا میبافد. آنجا دیگر خیلی خطرناکتر است که هیچکی از این ۵۰ نفر به هر حال این خطر هست. آنجا بله، به قول شما ضریب خطایش بیشتر است، ولی نفس اینکه آدم این را "فن بیان" هم خیلی اثر دارد. یعنی شکستن آن ترس و دلهره آدم، مسلط شدن، نحوه بیان. اصلاً آدم یاد میگیرد چهشکلی ارائه بدهد.
رسانه دارید. آینده شغلی ما چی میشود؟ خروجی ما چی میشود؟ باعث شد که بعد دانشجو با رسانه، با مدیران مثلاً جامعه هستند. یک بخشش خب به هر حال در خود درس، یک بخشش در سایر محتواهایی که معمولاً طلبهها در آن ورود پیدا میکنند. مطالعات غیردرسی مرتبط با درس، یعنی خیلی دور از فضای درس نیست. مثلاً تاریخ، مثلاً تفسیر، اخلاق، مباحث معنوی، بحثهای اعتقادی که امروز محل چالش و درگیری. آشنایی با مکاتب فکری مختلف. حالا در حوزه فرق و ادیان و ملل و نحل و اینها. هرچی هست تا شیخیه و احسائیه و فلان. الان شما همین BTS, هزار تا کوفت و زهر مار دیگر را داری که حوزه اصلاً خودش را متولی نمیداند که این را به عنوان یک مکتب، یک فرقه، یک نحله در حد حتی شناختن خودش نمیخواهد کاری در برابرش در جامعه بکند. حداقل بفهمید چیست. وقتی یک طلبه در این عرصهها ورود پیدا میکند، این در فضای جامعه با استقبال مواجه میشود. ما در مورد یک بحثی داشتیم، تازه به وقت شام که خب خیلی توجه واقع شد. یک دور آمدیم آقا، تاریخ شام را از اول که آقا اینجا در این منطقه شام از اول چه اتفاقاتی افتاده تا آخر چه اتفاقاتی میافتد؟ یک بحث تاریخی اعتقادی، عرض کنم خدمت شما که قرآنی، روایی، خب خیلی با استقبال مواجه شد که بعد میرسد به تاریخ صهیونیسم و شکل گرفتن صهیونیستها و وقایعی که اینجا رقم خورده. یهودیها اصلاً اصل داستان چی بوده. کتاب درسی کنیم. در دانشگاه چاپ کتاب بشود. نشر معارف با اصرار و التماس که آقا ما این را میگیریم. کتاب دانشگاهی رونال چاپ میکند کتابش میکنیم. مسابقه برگزار میکنیم. چه میدانم. تلویزیون زنگ زد گفت: "برنامه «بدون توقف»، شما همین را بیا ارائه بده." کار بنده برای دوربین، یک جلو دوربین رفتن بود. معذوریتهایی دارم. قبول نمیکنم معمولاً بحث ممنوعالتصویر از جانب خدا. ممنوعالتصویر شدم. عرض کنم خدمتتان که پشت دوربین میشود صدا و سیما. عرض کنم که این یک بخشش این است. یک بخشش در محتوایی است که جامعه نیاز دارد. یک بخشش هم در آن روشهای ارتباطی دیگر است که انسان بتواند ارتباط بگیرد. مخاطبش را خوب بشناسد. ذائقهاش را، ادبیاتش را، فکرش را، مسئله. این مسئلهشناسی که عرض کردم. همه اینها به همین میرسد که شما مسئله جامعهات را بشناسی. بتوانی خوب مسئله را اول بفهمی و دنبال حل مسئله باشی و یک طوری مسئله را حل بکنی که مخاطب تو هم در اثر این پاسخی که تو ارائه میدهی، مسئلهاش حل بشود. اینها اگر باشد، شما قطعاً یک طلبه موفق و سهستاره موفق خواهید بود که شما را حلوا حلوا. یعنی فوق موفقیتهای ظاهری را خواهید داشت که حلوا حلوایتان میکند. سرتان دعوا خواهد شد؛ چون واقعاً جامعه نه دنبال، نه درگیری معیشتی را خواهد داشت، نه درگیری اینکه آقا در جامعه من اعتباری پیدا کنم. هر کسی که پاسخگوی نیاز جامعه باشد، در جامعه محل توجه و اعتنا خواهد بود و طبیعتاً دیگر حالا آن روزی مادی و تأمین معیشتی و اینها در اثر همین تا حد زیادی فرآورده خواهد داشت.
الان یک بخشش خب تدریس در جامعه المصطفی است. تدریس برای باب الرضا در صفایی. الان عرض کنم که فقه قبل، الان لمعه است. تفسیر و فلسفه بنا شده حالا داشته باشیم. عرض کنم که یک سری درسهای غیررسمی که برای مجموعه خودمان، مدرسه تعالی بوده. حلقه ثالثه را امسال داشتیم. کتاب ولایت. مدرسه غیررسمی دانشگاه از همه یک چیزی. بازوی توانمندسازی فکری و معرفتی جامعه است که به هر هم حوزه به حساب میآید، هم دانشگاه به حساب میآید، ولی برای پر کردن آن خلأهای فکری و معرفتی جامعه. زیرمجموعه جایی نیست. مردمنهاد است، ولی مخاطبش بینالمللی. حالا خود حقیر بله، عرض کنم که الان حول و حوش ۸۰ هزار تا مخاطب دارد در سراسر دنیا. بله، هم سایت هم اپلیکیشن. حضوری، حضوری در مصطفی بود. البته مشهد ما بیشتر تدریس حضوری داشتیم. دورههای مختلف تدریس حضوریمان بر اساس شرایطی که برای خودم که حالا خیلی چیز نبودم، روبهراه نبودم برای این قضیه. مشکات تهران هم بنده تدریس داشتم که دیگر الان یک چند ترمی بر پلن تهران داخل شهر مدرسه ص تدریس داشتم. عرض کنم که خیلی هم اصرار بود، ولی هنوز هم خیلی اصرار است که ما تدریس داشته باشیم، ولی یک کم هم رفت و آمدها سختم است. هم تدریس حضوری به یک معذوریتهایی برمیخورد، ولی حالا درسهای مجازی که حالا المیزان و چه میدانم فلسفه و خدمت شما عرض کنم تفسیر، فقه و اصول، فقه ولایت فقیه امسال داشتیم. کتاب ولایت را کامل تدریس کردیم. زیاد بوده. حالا این دورههای درسی ما ادبیات عرب داشتیم، اصول داشتیم، حلقات را درس دادیم. قضایایی که مشهد که حالا فصلی بود که پرسیدید که نظافت چیز داشت. ما مشهد اینجا به هر حال قم بودیم. ۸۰ سال ۹۶ ما البته جان گفتم ما سال ۸۳ کرج به صورت غیررسمی وارد شدیم. ۸۴ امتحان دادیم و وارد حوزه شد. ما سال ۸۸ ازدواج کردیم. مشهد موتور ۶۷. سال ۸۸ مشهد ازدواج کردیم و البته مسکن قم بودیم و خانواده را آوردیم قم. چند سالی بودیم و مجموعهای مسائل رخ داد. شرایطی بود، یک بخشش خانوادگی بود، یک بخشش معیشتی بود و دیگر بود و مجموعه اینها به این شد که با مشورت اساتید به این رسیدیم که از قم نظرمان هم این بود که نجف بریم بمب.
ما اولش که سال ۹۵ سه بار دوستان از کانادا درخواست کردند بریم آنجا، چون جلساتی برایشان به صورت مجازی داشتیم. درخواست کردم بریم آنجا ساکن بشویم، شهر کلگری. دیگر حالا یک مشکل معافیت داشتیم که خب این خیلی چالش ایجاد میکرد. هنوز معافیت نداشتیم و تا یک حدی موافق شده بودم، ولی خب با بعضی اساتید مشورت کردیم. مجموعه تبعات و حواشیاش را که بررسی کردیم، نظرمان برگشت. خصوصاً برای تربیت بچههایمان دیدیم که به چالش جدی میخوریم. خیلی آسیب خواهد داشت. آیا سهیل اسعد بود؟ من مشورت گرفتم با عباسی بلد نیستم، مشورت با آقای شجاعی مشورت گرفتم و با ورزش کاران مرتبط بودیم. با وضعیتشان فقط برای همین به حد مشورت. یک روحانی هم بود همانجا کانادا. واتساپ تماس گرفتیم با هم صحبت کردیم. پاکستانی بود. تشویق میکرد که بیاییم. چیزایی که برای تشویق گفت باعث شد که خیلی من متنفر شدم از رفتن. بحث مفصلی دارد. گال اینجا پول خوب میدهند، آنجا فلان. گفتم: "خب مثلاً ما میخواهیم بیاییم کار بکنیم." اینها گفت: "کار که میشود کرد." گفتم: "خب مثلاً اگه کسی بخواهیم مسلمان کنیم." گفت: "نه، مسلمان کنی که عقدی میخوانی، طلاقی میخوانی، ۲۰۰۰ دلار هم بهت میدهند و زندگی میکنی کیف میکنی. امام جمعه بشویم آنجا، مثلاً یک نماز جمعه در مؤسسه بخوانیم بدون اینکه به کسی کار داشته باشیم." بنده خدا به ما گفت این را که گفت، خیلی اثر معکوس روی بنده گذاشت که احساس اوج بیخاصیتی این کار کردن است. میخواستیم نجف بریم که خب یکی از رفقایمان همین آقای اصفهانی که کتاب کهکشان نیستی را نوشته، ایشان پیش ما حلقه ثانیه از رفقای صمیمی ماست. در آن سالها خودشان راهی شد. خیلی هم در فشار قرار گرفت برای رفتن. خدمت شما عرض کنم که به سختی توانست برود. یک چند سالی طول کشید رفتنش. آقای اصفهانی نویسنده کهکشان نیستی. دیگر زحمت کشیده، دیگر سعی کرده که مستند آماده کند. دیگر رفتن ایشان ما را هم هوایی کرد که ما هم بریم. آره.
بعد خدمت شما عرض کنم که عرض کردم یک مجموعهای از مسائل، مشکلات خانوادگی و شخصی و معیشتی و اینها بود. اجاره خانه نداشتیم. درس خارج بودیم. دیگر من از سال ۸۷ درس خارج آقای میرباقری میرفتم. دیگر ۹۲، ۹۳ اینها دیگر خیلی جدی بود درس خارج. سال ۹۵ دیگر کمکم هوایی شده بودم. حالا این داستان کانادا یک بخشش بود. هوایی کرد به رفتن که خب بعد منتفی شد و گفتیم خب بریم نجف و آن هم منتفی شد. قضایایی شد که حالا مفصل است شرایطش و داستانهایی بود که مرتبط با امام رضا علیه السلام. به این رسیدیم که بریم مشهد. یعنی مجموعه مشاورههایی که کردیم به اینجا. یک سبک خاصی ما داشتیم در درس خواندن. یک مقداری سال دوم کسی وقتی فلسفه را شروع کرده باید دستتان بیاید دیگر چهمدل. خیلی به این ساختار مرسوم نه. مشهد بودیم ۹۶ رفتیم مشهد. آره، تا ۱۴۰۰ ما مشهد بودیم که دیگر دانشگاه فردوسی آنجا مشغول شدیم و نهاد دانشکده مهندسی که این بحثهای آن سوی مرگ و فلان و این حرفها مال آنجا. عرض کنم که کتاب مثلاً موج سخنرانی داشتیم هر روز جدا از حالا کلاسها و اینها که داشتیم و ۱۲۳ اینها شروع کردند منطق و فلسفه و اینها زوده و دیگر اینجا عرض میکنم هرکی باید دیگر حالا به آن متناسب با ذائقه و سلیقه و امکان و استعداد و مجموعه اینها حرکت بکند. تنهایی استادش هم باید باشد دیگر. ما با اساتید به هر حال در ارتباط بودیم. استاد در دسترس هم بود. درسهای مختلف. بنده از بعد علوم و اینها که کتاب نکاح و ارث و اینها به صورت جدی وارد بحثهای تفسیر شدند. اولی که آمدیم قم بنده درس سیوطی میرفتم. مدرسه معصومیه ۱۱ تا ۱۲ درس تفسیر آیتالله جوادی را ترک نمیشد. یعنی بانک پایه دوم بودیم. هنوز سیوطی میخواندیم. به شدت بنده علاقهمند به تفسیر و آثار علامه طباطبایی و آثار آیتالله جوادی. بخش عمده از آثار حالا از اول طلبگی که ما قبل اینکه طلبه بشویم آثار شهید مطهری همهاش را خوانده بود. اوایل طلبگی آثار شهید مطهری و بخش عمدهاش را خوانده بود. آثار آیتالله مصباح بخش عمدهایش را خوانده بود. یعنی تا قبل از ۱۷ سالگی آثار شهید دستغیب، شهید مطهری، آیتالله مصباح، آقای صفایی را تا ۱۸ سالگی تقریباً کامل خوانده بودم. روی ۵۰، ۶۰ جلد آثار شهید دستغیب، گناهان کبیره و قلب سلیم و تفسیرهای ایشان و سوره یاسین و قیامت و خدمتتان عرض کنم که دیگر از ۱۸ سالگی به صورت جدی بعد از آثار صفایی و اینها آثار علامه جعفری را میخواندم. بعضیاش را آثار آیتالله مصباح خیلیهایش را خوانده بودم. جوادی خیلیهایش را خوانده بودم. آثار، آثار تهرانی، علامه تهرانی خیلیهایش را خوانده بودم. خدمت شما عرض کنم که آثار آقای صفایی را هم تقریباً کامل خواندم. شاید مگر یک تک و توکی کتابهایش یا صوتهایش. و اساتید دیگری همای میرباقری خیلی در دورهای علاقهمند بودیم با ایشان در ارتباط بودیم. دیگر به صورت جدیتر به بعد از اینها به المیزان و علامه رسیدیم که دیگر آنجا زندگیمان عوض شد. آن جلسات هم که مشهد داشتیم بیشتر مبتنی به آثار علامه بود. خیلی برکات هم داشت برایم.
نه، ناشر نشر معارف بود. ما بحثهای معاد و اینها را بحثهای اعتقادی داشتیم. این بحثایی که شما میکنید خوبه، ولی ما را متحول نمیکند. گفتم اگر میخواهید متحول شوید برایتان این کتاب را بخوانم. پس که بنا شد. من میخواستم سه تا داستان آن سوی مرگ را در سه جلسه برای اینها تعریف بکنم که ببینم کلیت داستانش چیست. شروع کردیم و بعد اینها هی استقبال از خودشان نشان دادند و دیدیم که نمیشود تندتند بریم جلو. داستان اول را در یک جلسه گفتیم. خیلی سریع تمام کردیم و داستان دوم در ۴۵ جلسه بود. فکر میکنم بعد دیگر اینها خیلی اشتیاق از خودشان نشان دادند. تحولات جدی هم واقعاً در آن نسل از بچههای فردوسی به لطف خدا شکل گرفت. بله، یک دستگاه رکوردر درب و داغونی داشتیم با همین دستگاه گرانقیمت. دستگاه خیلی درب و داغون با امکانات ضعیف، صدای ضعیف. ۹۳ دقیقه در قیامت. این ۳۹ تا ۳۰ دقیقه. دیگر به هر حال سال ۹۷ بود. دی ماه ۹۷ آنسوی مرگ را شروع کردیم تا خرداد ۹۸ و دیگر این صوت به هر حال بنده مشکلات روحی و مسائل بود. دیگر دانشگاه استعفا دادم. بعد از آن صوتها هنوز صوتها منتشر به این شکل نشده بود. بنا هم نداشتم دیگر وارد این کارها به این شکل بشوم و اینها. از تیر ماه یا مرداد ۹۸ بود. یکهو این صوت یک انفجاری پیدا کرد. رسانههایی دستشان رسیده بود. منتشر کردند. خود مردم بین خودشان پخش میکردند. بعد دیگر این را دوستان بعداً به چیز اضافه کردند. عرض کنم خدمت شما که این صوتها خودجوش بود یا مثلاً از طرف نویسنده کتاب بحث کردیم. انتقاداتی داشت. بعضی مطالب دیگر نویسنده کتاب شنیده بود. آقای حاجی دهاآبادی آنها هم صوتش را منتشر کردند و بعد هم خب کتاب سه دقیقه در قیامت دستمان رسید. آن هم بحث کردیم. دیگر در اثنای صداقت قیامت دیدیم به هر حال یک فضای خوبی از مخاطبین به سمتمان کشیده شد. از همهجای دنیا مخاطب. حیف است که بخواهد سرگردان بماند. یک نظمی میشود داد و منحصراً به شخص ما نباشد. اساتیدی که حالا محتوایی دارند، بیایند در کانالیزه بشود، برسد دست مردم. باید چینشی با یک نظمی در قالب درسی و اینها. این شد که مدرسه تعالی شکل گرفت از آنجا. دیگر به هر حال جدیتر شد. اول مشهد بود با کمترین امکانات. مدرسه تعالی در مشهد شروع کردیم. یک همچین اتاقی مثل شما فعالیت حضوری داشتیم. البته اینجوری نبود که مثلاً کلاسها همه حضوری باشد. کلاس بعضاً کلاس حضوری هم داشتیم. از اولین کسانی که از همان اول با ما همراه بود، آقای ندایی بود. حسینیه بود در یکی از جاهای پرت مشهد، پایین شهر. ایشان تدریس میکرد «احکام». بازی تکون، بخورید. چراغها ما مشهد این را راه انداختیم. سه چهار نفر بودیم. یعنی اصل طرح و دو نفر بودیم. منزل ما مطرح شد. یکی از رفیقهایمان که طلبه ما بود. مدرسههای نظافت. بنده مدرسههای نظافت هم تدریس میکردم همزمان فقه و اصول و تفسیر و چیزهای مختلف. لمعه و دوست و هدیه و عرض کنم خدمتتان که یکی از بچههای آن دوره که مهندس امیرکبیر بود، مهندس کامپیوتر که طلبه شده بود. آقای فاطمی، ایشان شاگرد ما بود آنجا و این طرح را بهش دادم. گفتم ما میتوانیم یک طرح داشته باشیم. نشست برنامهنویسی کرد با کمترین امکانات. الان فاطمه اینجاست، قم است کنار دست ماست. حسین فاطمی. نه اینجا دارد تخصصی اخلاق و معنویت میخواند. طلبه خیلی خوب و درسخوان و دیگر ایشان مدیریت کار را دست گرفت و یک حسینیه پایین شهر مشهد، طبقه بالایش یک همچین حالت اتاقکی بود با کمترین امکانات. یعنی حتی بخاری مثلاً نداشتیم. یعنی در سرما و وضعیت افتضاح و چای کیسهای میخریدیم. یکی از دوستان چایی را خشک میکرد که نوبت بعدی استفاده کنیم. اینجوری شروع کردیم. بچهها بدون توقع، بدون اینکه یک قران پول باشد، چهار پنج نفری دست به دست هم دادند و کار راه افتاد. الان هیچی. نه دیگر بعد دیگر خدا رساند. هی کمکهای مردمی. یک بنیانی آمد گفت: "آقا، من مشهد برایتان یک جا میخرم." یک خانه مشهد خریدند. دفتر مشهدمان این شد و اینجا باز بنیانهای دیگری جور شدند و دفتر مشهدمان آنجا است. بله.
عرض کنم خدمت شما که دیگر به هر حال راه افتاد و هی دوستان اضافه شدند و الان یک مجموعه وسیعی شده. افراد مختلف یک پرسنل ۲۰۰، ۳۰۰ نفره تقریباً. بچهها فعالند. مأموریت بخشیش ضبط دوره، درسنامهنویسی، عرض کنم که پژوهش، کارهای محتوایی. آقای راجی همکار بودیم در دانشگاه فردوسی. در بعضی جلسات هم حضور پیدا میکرد. دانشگاه فردوسی دوست بودیم. ایشان با تعداد دیگر از بچهها در دانشگاه فعالیت میکردند. آن موقع صعود ۴۰ ساله را داشتند مینوشتند که خب مشترک بودند. بچههایشان بعضیهایشان با بچههای ما. تعدادشان بعداً در مدرسه تعالی مسئولیت داشتند. بعد از آن بچهها. بچهها ما دانشکده مهندسی بودیم. ایشان مسجد امام رضا بود. دیگر بعد ایشان هم یک مجموعهای، مجموعه سعدا را کمکم تقریباً همدوره بودیم با هم. یعنی آن هسته مرکزی نیروی انسانیمان همزمان با هم شکل گرفت. همدوره تقریباً.
فرصت توصیه پایانی. حالا اگر میخواهید بفرمایید. میگویند اگر برمیگشتی چهکار میکردی؟ چند تا نکته گفتم، ولی آن نکات واقعاً یعنی مثلاً بحث مسئلهمحوری، کف روششناسی این. این آن چیزهایی است که تحولی که میتواند برای شما ایجاد کند، تحولش مثلاً اینطور است که مثلاً یکدفعه مثلاً ۵ سال، ۱۰ سال شما را بیندازد جلو. درسها را با مسئله خواندن هم. مدرسه ما، مدرسه مصباح الهدی. اصلاً آن ایدهای که مدرسه مصباح الهدی را متمایز میکرد از سایر مؤسسات فقهی که آمد حتی کتاب مکاسب شیخ انصاری را کم کرد یا حذف کرد یا عمر سبک درسی و تغییرات همین مسئله روششناسی بود. یا مثلاً آقای باوفی، کلیپ چند وقت قبلش پخش شده بود، نمیدانم دیدید یا نه. در جمعی بود میگفت: "آقا حتی شما مغنی که الان میخوانید باید مسئلهمحور باشد. آقا مغنی میخوانم که میخوانم که مکاسب میخوانم که بخوانم؟" بعد این مسئلهها را وصل میکرد به حل مسئله انقلاب اسلامی. یعنی من الان باید بدانم که میخواهم حل مسئله انقلاب اسلامی بکنم. از آنجا بچینم بیایم پایین. بعد نقش این سیوطیه را در آن حل مسئله کلیم بدانم. "مسئله نوجوان را حل کنم." میخواهم مسئله فامیلمان را حل کنم. این سیوطی خواندن نقشاش در حل مسئله رفیقم چیست؟ اگر رفقا این سیم را نتوانید بکشید، خب این میشود بیانگیزگی در این درسه، ولی وقتی اگر این سیم را بکشید، ربط این سیوطی خواندن به کار ۱۰ سال، ۲۰ سال آینده شما مشخص میشود که ما حالا در این جلسات هویت طلبگیمان که بعدش میرسد به نقشه مسیر. در نقشه مسیر میخواهیم همین را مرتبط بشود به حل مسئله امروز تو در جامعه. باید مرتبط بشود مثلاً به تأثیرگذاری اجتماعی تو در فضای انتخابات و شجاعت.
جمعبندی کردی. آن چیزی که به نظرم خیلی در عالم طلبگی راهگشا است، هم از جهت معنوی هم از جهت علمی، انس با قرآن است. حالا بنده الحمدلله از سنین کم با فضای تفسیر و مطالعه بحثهای قرآنی و اینها آشنا شدم. یعنی از این جهت خوشحالم. ولی اگر برگردم باز هم از همان سن ولی جدیتر و عمیقتر بحثهای قرآنی را پیگیری میکنم. مطالعه تفسیر، انس با خود قرآن، بحثهای لغوی. کتابهای لغت که خصوصاً آنها که ناظر به مفردات قرآنی است، اینها خیلی به شماها کمک میکند. یعنی اندوختههای طلبگی برای انسان یکهو به قول حاجآقا اینطور نیست که یک سال دو سال جلو بیندازد. یکهو ۵۰ سال سرمایه به انسان میدهد. آنها که در بحثهای قرآنی مسلطاند، یک سر و گردن بالاترند در تمام موارد. هم در بحثهای اخلاقی میدرخشند. برای کنشهای اجتماعی و سیاسی و رسانه آثارشان بیشتر، برکاتشان بیشتر. قرائتی میگوید: "من ۵۰ سال در تلویزیون بودم." این همه آخوند آمد و رفت. آقای قرائتی الان حتی نای حرف زدن ندارد، ولی هنوز کهنه نمیشود. میگوید: "من خودم راز موفقیت در قرآن را میدانم." واقعاً هم همین است. آقای قرائتی معلم قرآن. همان برکات قرآن در جان او، در بیان او، در اثرگذاری او. هم در محتوایی که به او تزریق میکند. هر محتوایی جز محتوای قرآنی کهنه میشود. دِمُدِه. قرآن هیچ وقت دِمُدِه نمیشود. قرآن همیشه طالب دارد، مشتاق دارد، تشنه دارد. اینها آن چیزهایی است که به نظر بنده خیلی به شما کمک میکند. از همین سن و سالی که الان هستید با مباحث قرآنی انس بگیرید. هم تفسیر مطالعه کنید، هم این اندوختههای طلبگیتان را در ساعت قرآن به کار بگیرید. هرچی که حالا از ادبیات یاد میگیرید، از صرف، از نحو، از بلاغت. عرض کردم دوباره مجدداً میگویم: بحثهای لغوی را جدی بگیرید. لغت بخوانید. از الان سرمایه لغویتان را تقویت بکنید. بعداً هم بحثهای اصولی که یاد میگیرید. خود علوم قرآنی را هم به صورت جدیتر واردش بشوید. روشهای تفسیری را از الان به طور جدی وارد بشوید. خیلی مباحث قرآنی در حوزه اصلاً مطرح نمیشود که حالا اگر خواستید یک وقتی میتوانیم بنشینیم یک جلسهای در موردش صحبت بکنیم که چیها است که در بحثهای قرآنی به درد شما میخورد و کاربرد دارد، ولی اصلاً در حوزه حتی به عنوان یک درس هم بهش پرداخته نمیشود. چرا یک وقتی مثلاً تاریخ تفسیر را میگویند، مثلاً کتاب علوم قرآنی آقای معرفت، ولی یک سری بحثها هستش، مثلاً آقا روشهای تفسیری. یکیاش نسبت روایات در تفسیر با قرآن، جز بحثهایی است که در حوزه اصلاً مطرح نمیشود و اینها باعث میشود که شما بعدها که رفتید در درس خارج، تازه میفهمید که یک حفره بزرگی در اطلاعاتتان هست که این باید ۱۰ سال پیش پر میشده. بعد میاندازد شما را در چاله. یکهو یک فاصله میاندازد بین شما و قرآن. این را انشاءالله جدیتر بهش بپردازید.
دانشگاه بودش که صوتها را گرفتید؟ بعدش دانشگاه پله پرشی بود؟ قبل از آن زمین خاص دیگری نبود؟ سکوی پرتاب چی بوده؟ آورد. جامعه و حوزه و فلان و از کجا شروع شد؟ از آن دانشگاهی که صوت ما در واقع نیروهای اصلی که هسته اصلی شکلگیری مدرسه تعالی بود، بچههای طلبمان بودند. یک بخشی از این طلبهها را یعنی طلبههایی بودند که در یک بازه ۱۵ ساله تقریباً ما باهاشان درس داشتیم، کلاس داشتیم. آن چیزی که آخرش مدرسه تعالی را متولد کرد، آن سرمایههای طلبگی بود. از دانشگاه نیامدند. از حوزه. بله، آن اتفاقی که در دانشگاه رقم خورد و حالا داستان انتشار آن صوتها و اقبال مردم و حالا به هر حال یک مقداریاش اقبال عمومی. ظرفیتها به سمت مدرسه کشیده شد. به هر حال آن قضیه خیلی اثر داشت، ولی هسته اصلی مدرسه تعالی را طلبهها شکل دادند. آن طلبهها هم طلبههایی بودند که در این بازه با ما درس داشتند، کلاس داشتند. بچههای خود ما بودند. هنوز هم این بچهها خیلیها آمدهاند و رفتهاند. دانشجویانمان که بخش عمدهشان رفتهاند. خیلی طلبههایمان که از جاهای دیگر آمدهاند، رفتهاند، ولی آخرش آنی که از اول با ما بود تا آخر ماند. طلبههایی بودند که از ۱۵ سال پیش، ۲۰ سال پیش با هم درس داشتیم، کلاس داشتیم. این است که آخرش برمیگردد به آن سرمایههای طلبگی و اندوختههای طلبگی. این است که راز توفیقات اجتماعی است؛ هرچند که بنده خودم را در این فضا موفق نمیدانم، ولی اگر بشود اسم این را موفقیت گذاشت، آخرش برمیگردد به این برکات درس و مباحثه و تدریس و سلامت باشید.
اللهم صل علی.