ضرورت برنامهریزی قبلی و پرهیز از پراکندگی طلبگی
• خطر مشاورههای متعدد و تردیدآفرین در آغاز مسیر
• انتخاب استاد اخلاق متقن و مورد تأیید بزرگان
• تمایز مراحل اخلاقی ابتدایی با مباحث عرفانی عمیق
• اهمیت تمرکز بر ترک گناه بهعنوان قدم نخست سلوک
• مطالعه جمعی و فضای کتابخانه بهعنوان عامل انگیزشی
• نقش یاد بزرگان و انبیا در تقویت صبر و استقامت
• چالش پوشش و آرایش در میان طلاب جدید حوزه
• معنای صدق نیت بهعنوان وظیفهگرایی در بندگی
• ارتباط قلبی با امام رضا (علیهالسلام) بهعنوان پشتوانه معنوی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
خوب جناب عباسی، بفرمایید.
سلام و رحمت خدا بر شما. الحمدلله. شکر.
قبلاً ما قدیم، مثلاً ما در برنامههایمان با اینکه حالا مثلاً بهتر و بهترین نبود یا در برنامهها نبود، چه معنوی و چه برنامههای درسی، در برنامهها تنوعزده نمیشدیم. از اینور بگیر یا از اینور بگیر؛ چهکار کنیم که به خودمان در مسائل و برنامههای معنوی برسیم؟ بله، ممنونم از شما.
حالا بنده که خودم آنقدر متشددم که اصلاً رویم نمیشود در مورد تعهد صحبت بکنم، واقعاً از این فضا خیلی دوریم. حالا چیزی که اساتید میفرمودند همین بود که انسان یک چینشی و برنامهای برای خودش داشته باشد و امور را قبلش فکر بکند. این فکر کردن قبل امور خیلی مهم است. عمده علت جابهجاییهای ما و هی از اینور به آنور پریدن، به خاطر اینکه قبلش خوب فکر نمیکنیم. میخواهیم برویم ببینیم چی از توش در میآید بعد چنگی به دلمان نمیزند و کمی میمانیم. حالا کمی هم بعضیها سقف روحیهمان بالا باشد، این هم دیگر مزید بر علت میشود. هم کمالگراییم، هم بیقراری. برویم آن یکی، به آن یکی بعدی برویم، آن برتری؛ فکر کنم آن یکی بهتر است، این را بیشتر تعریف کنیم. ببینیم پنجاه سال هیچچی و هیچی. یک جا اگر آدم میماند، ولو خیلی هم آنچنانی نبود، لااقل چیزی از توش در میآمد. شما یک استاد درس خارج درجه ۳ و اگر چهار سال بروید، به یک جایی میرسید، ولی ۱۰ تا استاد درجه یک هر کدام سه هفته برویم... کمی باید آدم بماند یک جایی ولو طرف معمولی است.
قبلش خوب فکرش را بکند، بررسیاش را بکند، تحلیلش را بکند، مطالعه و شناخت و نیاز. آقا این درس خوب است، دیگر. بله، حالا خارج آن یکی استاد هم هست، این هم بهتر است، آن موضوع هم هست. یکی را بگیر حالا برو جلو. به شناختی رسیدی که استادش خوب است، موضوعش خوب است، به یک جایی برسان، تمامش کن. در بحثهای اخلاقی، این آدم، آدمی است که شناخته شده، از محل تأیید؛ حرفهایش حرفهای متقنی است. حالا بنده مثلاً تهران معمولاً حاج آقای جاودان را عرض میکنم، رهبر انقلاب ایشان را تأیید کرد، کتابش را تأیید کرد به عنوان کتاب اخلاقی، بحث اخلاقی، استاد اخلاقی؛ کسی بوده که مورد تأیید مرحوم آقای مجتهدی بوده، مورد حقشناس بوده. در مباحث تاریخی، انسان وارد و کارشناس است، روی حساب حرف میزند، آدم باسواد است. همین را بگیر بیا جلو، نه حالا ده تا استاد اخلاق دیگر هم... آخر یکیاش دیگر به اجماع برس، دیگر با مطالعه و اینکه حال تو تناسب دارد و حرفش حرف به درد بخوری است، همان یک دانه را بگیر بیا جلو. یکی در این ده تا اشکال ندارد، کمی یک دوری بزن، ولی روی یکیاش دیگر به توافق برس دیگر. انصافاً بیا همان را بگیر. هیچکی هم معصوم نیست، هیچکی هم از همه جهت کامل نیست، همیشه از هر کی یکی بهتر هم هست. "فوق کل ذی علم علیم"، همیشه بالاتر از یکی هست. تو فعلاً با همین بیا جلو، تو همین اندازه قدر خودت برمیگردد. آقا من اندازهام همین است، من الان اندازه این را یاد بگیرم، من الان ادبیات میخواهم یاد بگیرم، من الان فقه میخواهم یاد بگیرم، من الان اخلاقم در حد ترک گناه است، دنبال استاد عرفان نه! این الان در کدام یک از مراتب فناء مستقر است؟ بعضی از این شر و ورها را گاهی آدم از طلای پایه یکی میشنود. کجای داستان چیست؟ کی هستی الان به فناء اینها کار داری؟ ترک محرمات میلنگی، تو در ابتدائیات معاذیر داری. مشکل اندازهات این است که یکی را پیدا کنی که تو را از گناه در بیاورد. یک آدمی که پیدا کردی، حرفش متقن است، محل تأیید، بلد کارشناس است، حرفش اثر دارد، ارتباط قلبی پیدا کردهای، همان را دیگر سفت بچسب، دیگر همان را عمل کن. شیطان هم نمیگذارد، ها؟ همین جا هم نمیگذارد. اصلاً این پراکندگی کار شیطان است. نه این، این جوریاش آن جوری است، آن نمیدانم فلانش این جوری است، آخه آن مجتهد این نیست، استاد این است، آخه آن فلانی...
هی هم آقا یکی از گرفتاریهای جدی در عالم طلبه، خصوصاً اول طلبگی کثرت مشاوره است. هرچی بیشتر مشورت میکند، بیشتر دچار تردید میشود. هر کی یک چیزی میگوید، هر کی یک سبکی دارد. هر کی... بابا همان امور متقن، شفاف، واضح، در حد خودت. "رحم الله من عرف قدره". این را بکوبان عقب ذهنت، عقب کلهات. من هم چله، بکوب، اندازهات را بدان. الان مگر تو اندازهات سیر و سلوک است؟ الان مثلاً تو الان دیگر شانه به شانه سید علی قاضی شدی مگر که مثلاً دنبال این میگردی که مرحلهای از مراحل فناء است؟ میمانی داری داد میزنی، غیبت نمیتوانی نکنی؟ کدام مراتب فناء؟ سبک اخلاقی این یک چیزی میگوید، آن فلانی... همان بینات و واضحات و آن متقن قضیه، لب قضیه را بگیر بیا جلو. در هر چیزی همینها است، در هر بخشش همینه. آن امور مبهمت هم آرام آرام برایت معلوم میشود. اطراف و جوانبش هم معلوم میشود. کی بیشتر وارد است، معلوم میشود. کی بیشتر به دردت میخورد، معلوم میشود. قاعدهاش این است. آن اولیاتت را وقتی گرفتی آمدی جلو. مثال واضح هم دارد، بنده این را بارها عرض کردهام.
شما الان ببینید آقا، همین دوستان طلبهای که اینجا هستید، فرض کنید شما الان ادبیات عرب که میخواهید یاد بگیرید، صرف و نحو میخواهید یاد بگیرید، همین کلاس صرف و نحوی که اول کار میروید، به شرط اینکه قبلش آن مقدماتی که لازم بوده برای اینکه وارد صرف و نحو بشوید را طی کرده باشید، انصافاً شما تشخیص نمیدهید کی در صرف و نحو واردتر است؟ همین شما طلبه پایه یک. درس این آقا را رفتی، درس آن آقا را رفتی، معلوم نمیشود که مسلطتر است، کی بهتر درس خوانده، کی بیشتر بلد است؟ صرف و نحو را وقتی خوب خواندی، میآیی بلاغت هم میرسی، همین است. میآیی به فقه و اصول هم میرسی، همین است. آن قبلی وقتی خوب طی شده، به این مرحله جدید که میرسید تشخیص میدهید. در بحثهای اخلاقی و معنوی هم همین است.
آن کسی که در بحثهای فقهی و احکام در جانش مراقبت به حلال و حرام نشسته، در بحثهای اخلاقی هم کم کم تشخیص میدهد که کی اهل عمل است، کی اهل عمل نیست، کی واردتر است، شناخت دارد، کی احاطه دارد، کی سر در میآورد. استاد اخلاق در بحثهای اخلاقی هم که خوب پیشرفت کرد، بعد استاد عرفان کم کم دستش میآید که این آقا ضابطه دستش است، مایه دارد یا ندارد. این از مسائل احکامش هنوز میلنگد، دنبال استاد عرفان میگردد. ۹۹ درصد این شکلی است. چیزهایی گاهی آدم شَر از افراد میشنود، شاخ در میآورد. نمیخواهم اشاره بکنم چون ممکن است در مخاطبین، بعضیها واژه به گوش آن طرف میرسد، ناراحت میشود. بعضی وقتها سؤالاتی بعضیها میکنند، قضیه اولیهاش حل نشده. دیگر اونی که آن اولیهاش حل شده، این سؤالات نمیماند، اینها برایش پیش نمیآید. در عمرش توهمات دارد. این اصلاً نمیداند سیر و سلوک یعنی چی؛ فکر میکند سیر و سلوک یعنی مثلاً چشم برزخی. عبودیت یعنی قدم به قدم روی خودت پا بگذاری، قدم به قدم تقرب به خدای متعال یعنی قدم به قدم اخلاص، نورانیت، لطافت، صعود معنوی، فاصله گرفتن از دنیا، فاصله گرفتن از کثرات، ورود به عالم وحدت و توحید.
چشم برزخ اینها اصلاً حاشیه است، اگر نگوییم ضدّ این مسیر است، حاشیه است. از غیب گفت یا یک چیزی گفت مثلاً خیلی عجیب بود، داستان چیست؟ و بیشتر برمیگردد به همان نقطه اول که حل نشده. هنوز آن قدم اول تقوا میلنگد. اگر آن را داشت، یک نورانیت پیدا میکرد، بقیهاش را هم میفهمید. اولیه را نفهمیده، چون اولیه عمل نکرده. واقعاً همه امور به خودی خود پیش میرود. کسی نمیگوید ما استاد عرفان، استاد معنوی، استاد سلوک اینها نمیخواهیم، قطعاً میخواهیم. ولی این این جوری نیست که بگویی بیا در خیابان راه بیفت، یکی بپرسد بعد بهت معرفی کند، بهت بگوید حاج آقا فلانی معرفی میکرد. این مدلی نیست. روزی رزق، رزق تکوینی تو است. و خیلیها هم که همین جوری بهشان معرفی میشود، مگر استفاده میکنند؟ این است؟ مگر داستان استاد... استاد باید جوش بخوری باهاش، نه اینجا نشست و برخاست و حرف و اینها. یک جای دیگر باید بهش جوش بخوری. اصلاً باید بدانی که این استاد است، اصلاً باید بدانی بهش چه نیازی داری، باید بدانی چیها را ازش بپرسی. استفاده میکند مگر؟ میتوانی چی بپرسی؟ حال و هوا هستی اصلاً؟ مگر سؤال نکردی؟ خیلی حرف است. آقا من این جوریم، اینها را در خودم مییابم، استاد میفرماییم الان کدام مرحله است؟ چیها لازم دارد؟ بهش این جوری نیست که به یک آدم پرشی بگویی اگر ما بوی شمال با این استاد برویم، دیگر حل است، دیگر من را به عنوان شاگرد خصوصی انتخاب میکند، دو تا ناهار دیگر بهش بدهم، دیگر تمام است، دیگر من را قبول میکند. این جوری نیست. داستان استادی که استاد باشد، تو هم اگر شاگرد باشی، بدون ناهار و شمال و اینها و بدون اصلاً سؤال تو را راه میاندازد، میداند چی میخواهی و بهت میگوید. شاگرد هم نباشید ۸۰۰ تن برنج پلیکان درست کنی بهش بدهی، این نیست. این جنس ارتباط با استاد این جوریا نیست. جلو بنشینم من را نگاه کند، دیگر من را شکار میکند، میگوید تو بیا شاگرد خصوصی من باش و کار کنی. باید راه بروی، باید پیش بروی. کار کنی بهره میبری، کار نکنی حتی از آن استاد تو تنگاتنگترین ارتباط وقتی ضعیف بشوی در کار کردن، محروم میشوی. استاد میفهمد عقب افتادی. این جوری هدف را اول باید آدم بفهمد.
بحث هدفی که جلسه اول مطرح کردیم، خیلی مهم است. همه این جوانب را پوشش میدهد، تمام مسائل شما را پوشش میدهد. باید آدم واقعاً غرض جدیاش به عمل به وظیفه باشد، همین. این را نکته اساسی داستان بدانیم. اگر نکتهای و سؤالی هنوز مانده، خدمت دوستان هستیم. یک ۱۰، ۱۲ دقیقهای داریم تا اتمام جلسه. انشاءالله.
یک سؤالی پرسیدند، گفتند: «خب مسیرهای مختلف و آدمهای مختلفی هستند، آیا لازم نیست که روشها و نظرات متفاوت را در مراحل اولیه بشنویم؟»
ببینید این کلماتش باردار معنا دارد. این آدمهای مختلف در این مسیر اصلاً از کجا فهمیدی که این آدمها در این مسیرند؟ از کجا فهمیدی آن مسیری که میرود درست است که بعد بخواهیم برویم نظرش را بشنویم که حالا بین این پنج تا مسیر درست، یکیاش را انتخاب بکنید؟ ببینید این نکته بنده را خوب دقت بکنید بهش. اینها هی تکثر آراء میآورد و هی این تکثر آراء، تردید در شما ایجاد میکند. چه نیازی است؟ شما یک واضحات و بیناتی داری، همان را صفر بگیر بیا جلو. بله، حالا آن واضحات و بینات وقتی روشن بود، من نسبت به بقیهاش هم علم داشتی، حالا میدانی باید ادبیات بخوانی، میدانی ادبیات هم باید برای این بخوانی که مثلاً قرآن را بفهمی، حالا میبینی دو تا گروه، سه تا گروه هستند که اینها ایدههایی دارند برای این ادبیات قرآن. بررسی میکنی میبینی کدامش بیشتر به تو میخورد، کدامش را از پسش برمیآیی. آن یک چیز دیگر است.
سؤال کنیم که اصلاً کلاً چی بخوانیم، چه شکلی بخوانیم؟ یکی میگوید کلاً فقط قرآن بخوان، یکی میگوید فقط فقه بخوان، این فقط حدیث بخوان، یکی میگوید فقط فلان کن، یکی میگوید فقط اخلاق. هر روز هم طلّاب بدبخت با یکی از اینها میچرخد. یک روزی اینوری است، دیدهایم اینها را. هر روزی با یک گروهی، یک روز چسبیده فقط به درس، یک روز چسبیده فقط به توسل، یک روز چسبیده فقط به قرآن، یک روز ریاضت، درس اخلاق. هر روز یک وری. این که نمیشود که. اصول اصلی را آدم بگیرد، واضحات را بگیرد. آن امور مبهم، حالا هم در اثر عمل بر حرکت روشن میشود، هم در صد مشاوره خیلیهایش باز معلوم میشود. اصلاً میداند به کی باید مراجعه کند و چی بپرسد، این خودش یک مسئلهای است. میفهمد که آن طرف سر در میآورد از این مسئله او یا نه.
سؤالات متفرقه هم داریم دیگر که: «من در یک حوزه علمیه خواهران مشغول به خدمتم. آسیب جدید ما این است که با طلاب ورودی جدید در بحث پوشش و آرایش چالش داریم. چه باید کرد؟»
همانی که عرض میکنم یعنی باید شما فکر نکنی که حالا طلبه شده، یعنی مثلاً ۱۰ تا پله آمده بالا. نه، الان نسل نو ما حتی وقتی هم که طلبه بشود، نسبت به خیلی مسائل عمیقتر چالش دارد. آنها را باید حل کرد. مباحث اصلی اعتقادی را باید برایش حل کرد، گرههای ذهنی را باید باز کرد. از اول هم وارد درگیری حجاب و آرایش و اینهایش نباید باشید. طبعاً باهاش به چشم یک طلبه به این نگاه نکنید. به چشم کسی که حالا آمده چیزهایی یاد بگیرد از دین. نه اینکه الان دیگر نماد دین و تدین و فلان و مبلِّغ مروِّج شریعت و نه. حساب این را باید به این معنا تفکیک کرد و خدمت شما عرض کنم که باید اصول اولیه را برای اینها حل کرد. مسائل اعتقادیشان را صاف بکنیم. باز خیلی نروید، تمرکز را بگذارید روی بحثهای فقهی و احکام. یک چالشهای جدیتری دارد. آن هدف بندگی، آن انسانشناسی، موقعیت وجودیاش، عالم دنیا، عالم آخرت، ارزشهای انسانی، این مسائل باید اول حل بشود برای آدم تا آرام آرام زمینه تحولات رفتاری در او شکل بگیرد.
سؤالات دوستان هم دارد میآید، حالا مختلف هم هست. این سؤالات را پرسیدند که: «وقتی کتاب دستمان میگیریم بخوانیم، بعد یک ربع به شدت خوابمان میگیرد، حتی اگر تازه از خواب برای مطالعه، خیلی چشمهایمان سنگین میشود. مشکل بیماری خاصی هم نداریم.»
خوب اینجا خیلی مسائل هست. حالا سؤال، شاید دوستان متوجه نشدهاند. میگویند که کتاب دست مطالعه، بیماری خاصی هم ندارد. این عوامل دارد. یک بخشش ممکن است خود بلغم زیاد باشد که رطوبت زیاد و اینها است، خود این اثر دارد. محیط مطالعهتان. حالت نشسته و خوابیده، مثلاً درازکش مطالعه نکنید. حالتی باشد که مثلاً حالت پشت میز مطالعه باشید و در فضاهای مطالعاتی جدی مثل سالن مطالعه کتابخانه اینها مثلاً سعی کنید. این را هم دوستان بدانند، استادی میگفت آقا هرچی هست، جمعیاش. این جمله خیلی حق است، خیلی حق است. میگفت نماز جمعی، ورزش جمعی، مطالعه جمعی. خیلی جمله حقی است. سعی کنید مطالعه جمعی داشته باشید. سعی کنید کتابخانه بروید مطالعه کنید. الحمدلله همه شهرها الان کتابخانه دارد، سالن مطالعه دارد. نزدیک یعنی شما هر شهری... ما کرج بودیم، نوجوان بودیم، یک کتابخانه مقدس اردبیلی داشتیم سمت انبار نفت کرج. کلاس نمیدانم دوم سوم راهنمایی فکر میکنم بودیم. از فردیس کرج با یکی از دوستانمان که الان پزشک دندانپزشک است، راه میافتادیم با همدیگر میرفتیم با اتوبوس، با تاکسی هم هرچی، خیلی هم راه بود، نیم ساعت شاید ۲۰ دقیقه میرفتی از آن کتابخانه مقدس اردبیلی کتاب میگرفتی.
آن زمان ما نه اینترنت بود، نه گوشی بود، هیچی نبود دیگر، نه کتاب داشتیم، نه اصلاً کتابی اطرافمان بود، هیچی نبود. الان همه چی هست الحمدلله. هر کتابی در گوشیات دو دقیقهای بهش میرسی. کتاب زندگی امام سجاد علیه السلام مرحوم علامه جعفر شهیدی را از آنجا مثلاً رفتم گرفتم، شاید یک کتاب یکی دو تا کتاب دیگر هم. بعد این حال و هوای کتابخانه، ارتباط با کتابخانه، رفتن به کتابخانه، کتاب گرفتن، کتاب بردن، ضمانت پول گذاشتی و برگردانی. باید بخوانی در دو هفته. اینها خیلی خوب است، خیلی انگیزه میدهد. خودمان مطالعه در آن سالن مطالعه مثلاً مشهد کتابخانه آیتالله خویی. مثلاً حالا خانمها فکر میکنم میتوانند بروند کتابخانه آستان قدس. ما که بنده از دانشگاه که استعفا دادم، اصلاً علت استعفای بنده از دانشگاه فردوسی بعد آن سوی مرگ سال ۹۸ این بود. به عشق کتابخانه استعفا دادم و استعفا که دادم، رفتم سالن محققین کتابخانه آستان قدس. یادم نیست حالا مثلاً صبح ساعت چند بود که میرفتم. هفت و هشت بود. ده، یازده بود. میرفتم شب ده که در کتابخانه را میبستم، معمولاً آخرین نفر بودم. یعنی در نیمه باز میگذاشتند، صدا میکردند آقا برو. خاموش میکردم. و این مطالعه، سالن مطالعه، کتابخانه اینها خیلی مهم است. در این خانه و با این وضعیت و اینها نمیشود. حالا شما خانمید، سخت است. روزی یک ساعت، دو روزی یک ساعت اینها میشود برنامهریزی کرد.
اگر کسی حالا درگیر بچه و فلان و بله، حالا الان که مثلاً خانمها معمولاً بچه هم دارند، در حال درازکشی که دارد بچه شیر میدهد، میخواهد مطالعه هم بکند، خب دیگر بنده خدا دو خط میخواند، خوابش میبرد دیگر، معلوم است. خود این شرایط فیزیکی مطالعه، روش مطالعه و اینها باید بهش پرداخته بشود. خود این مهم است. نورش چطوری باشد؟ این زاویه هندسی کتاب، چشم شما، موقعیت نشستن شما، اینها همه مهم است. بله، بنده هم در خانه وقتی مینشینم پای تلویزیون حالا مطالعه ندارم، درازکش خوابم میبرد. مطالعه در گوشی مثلاً هی پیام میآید، نوتیف میآید. دو دقیقه میخواهی بخوانی، ده تا پیام هم بالا میآید. کتاب را آدم دستش بگیرد. بنده خیلی مقیدم به اینکه چاپی باشد مثلاً کتاب دستم بگیرم. رفقا چاپ میکنند معمولاً یا خود کتابش را میخرند. خود این کتاب یک چیز دیگر است. این کتاب دست گرفتن، نشستن، مطالعه کردن، اینها اثر دارد. خوب اگر سؤالی، نکتهای، صوتی بفرمایید.
سؤال بعدیام این بود که: «شما فرمودید که در یکی از برنامههای رشد و برنامههای اخلاقی صداقت یکی از بزرگان نقل کرد. به دستش تعبیر این راه را واسه خدا بخواهیم، رضایت خدا را قصد داشته باشیم.»
چشم. عرض کنم خدمت شما که صداقت یعنی همین، همین انگیزههای پاک، دیگر. همینی که همین غرضی که آدم دارد. وقتی آدم بنا را گذاشته به بندگی، چیزی یاد بگیرد، عمل به همین همت. در همین جدی، این درون در اینور و آنور نمیرود. همین بازیاش نمیآید. دنبال ادا درآوردن، فیلم بازی کردن و سرکار گذاشتن و حقه بازی و پول درآوردن و شیادی و کلاهبرداری، دنبال اینها نیست. واقعاً خداوکیلی آمده یک چیزی یاد بگیرد، عمل کند. دنبال چیز دیگرش نیست. همین صدق، همین برکت. حالا اگر یک تبلیغی هم میکند این هم صادقانه است. اگر مدیریتی هم پیدا میکند آن هم صادقانه است. صدق یعنی این. یعنی آن انگیزه، آن اصل داستان را فراموش نکرده. غرضش این است که خودش را بسازد. غرضش این است که وظیفهاش را در برابر خدای متعال ادا کند. واقعاً یعنی صدق در یک کلمه میشود وظیفهگرایی. همه همتش این که وظیفهاش را عمل کند. صادق زیر و رو نمیکشد، حقه بازی ندارد، یک چیزی غیر وظیفه دیگر او را مشغول نمیکند.
یک سؤال دیگر من این بود که خیلی تأکید بر ترک میخواستم بپرسم که انجام واجبات، ترک محرمات مبتنی بر صبر کردن است. به وجود بیاوریم که امیرالمؤمنین میفهمد که این صبر برگرفته شده است، به وجود آمده. بعضی یک مدتی این دیگر اثرش در دل ما رفته، علتش چیست؟
شما مشهدی هستید یا عباسی اصالتاً؟ خیر. ساکن مشهدین. خوب انشاءالله حرم رفتی، اول باید قول بدهی که جمع را همه را دعا کنیم و نایب الزیاره باشی تا جواب تو را بدهم. عرض کنم خدمت شما که و دعا کن انشاءالله همه ما به زودی مشرف بشویم محضر آقا علی بن موسی الرضا انشاءالله. عرض کنم خدمت شما که این طبیعت زندگی مادی است، فراموش میکنیم. همه ما همین جوری، نه من و شما. انبیا همین شکلیاند. انبیا هم دچار، در سطح خودشان دچار فراموشی میشوند و نیاز دارند دائماً به یادآوری. اصلاً میگویند قضیه حضرت خضر برای یادآوری وزن موسی بود که یادش بیاید چند تا قضیه را. اینکه مثلاً گفتند دیگر در علل الشرایع مرحوم صدوق نقل کرده که مثلاً گفتی چرا اجر نگرفتی بابت اینکه دیوار ساختی؟ تو مگر برای دخترهای شعیب آب بردی، مگر اجر گرفتی؟ مثلاً گفتی چطور مثلاً این بچه را کشتی؟ تو مثلاً مگر آن یارو را کشتی، مثلاً آن مگر فلان نبود؟ یا اینکه مثلاً کشتی مثلاً سوراخ شد. گفتی اینها غرق میشوند، مگر تو را روی دریا گذاشتند غرق شدی؟ آره این سه تا را مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل میکند از یک استادی که میگوید آن استاد حکیم میگفتش که فلسفه این، فلسفه قضایا است. یک فلسفه ملاقات حضرت موسی با خضر بود که این سه تا را یادش بیاید که تو چطور الان میگویی اینها را کشتی غرق میشوند؟ تو در سبد آب در دریا غرق نشدی؟ چی چی غرق میشود؟ یادش آورد، کتاب مریم، کتاب موسی از کتاب ابراهیم. یادشان بیاید. یاد کن. دائم نیاز داریم به یاد کردن. پیغمبر هم که باشی، خدا میگوید موسی را یاد کن، مریم را یاد کن، ابراهیم را یاد کن.
لذا بزرگان به شدت مقید بودند به خواندن و مطالعه شرح حال. هی یادآوری میکند. ما نیاز داریم به اینها. خود یکی از آن چیزهایی که صبر را در ما تقویت میکند همین یاد این بزرگان است و نیاز دائمی داریم. یاد مرگ، یاد بهشت، یاد جهنم، یاد اولیا خدا، انس، توسل. آن حرم مطهری که شما زیر آن سایهاش داری زندگی میکنی، هر خبری هست آنجاست. امام رضا یک حرم و در و دیوار است، بقیه چیزها را باید برویم از علما و بزرگان و اینها بگیریم. امام رضا در و دیوار و صحن و گنبد نیست. امام رضا حقیقت است، امام رضا نور است. "السلام علیک یا نور الله فی ظلمات الارض" نور خدا در این عالم. همه چیز امام رضا، همه چیز است. این را آدم نیاز دارد دائم. آن چیزی که در ما صبر میآورد این ارتباط است، این پیوند است. ارتباطمان با امام. خیلی وقتها این شکلی نیست. امام رضا فقط یک جای زیارت ثواب دارد، حاجت میگیریم. امام رضا را برای حاجت میخواهیم. فوق این حرفها است. امام رضا همه زندگیاش، همه حقیقتش، همه نورش است. امام رضا یعنی یک گوش شنوا. یعنی یک چشم بینا. یعنی یک دست توانا. یعنی یک سایه پرمهر. یعنی یک آغوش گرم. پشتوانه. یعنی یک تکیهگاه. امام، یعنی اول، یعنی آخر، یعنی همه چی. همه چی امام رضا یعنی رفیق. امام رضا یعنی امام. یعنی همراه. یعنی علم امام رضا. یعنی عشق امام. یعنی توحید امام حسین. معنویت. این ارتباط است، این جوش خوردن است. جوش خوردن آدم جوش بخورد. انشاءالله که هرجا هستیم دلمان در حرم امام رضا علیه السلام و کنار امام رضا باشد. انشاءالله که زیر سایه لطف امام رضا علیه السلام دنیا و آخرتمان آباد بشود. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.