* فهمی که آینده را میسازد: هنر أُولُوا بَقِیَّةٍ [6:24]
* تنزل جایگاه روحانیت؛ ترفند رسانه یا غفلت جامعه؟ [11:17]
* از رغبت تا اطاعت: فریب جریانی که از خدا بیزار است [14:06]
* اهل ایمان در شیب نزولی؛ کجا ایستادهایم؟ [18:15]
* ضربه به یکی، ضربه به همه؛ این درس همبستگی است [22:36]
* ارتدادناپذیری در گرو یک چیز: ایثار تا سرحد ذلت برای مومنین [24:42]
* از حجاب تا سیاست؛ دشمن از هر شکاف، دیواری میسازد [28:12]
* از غم غربت تا شکوه اخوت؛ پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) بر فراز منبر [30:11]
* کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَةَ؛ و با نبودنش، نفسهای مدینه سنگین شد [40:29]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
سال به سال دریغ از پارسال؛ نِعَمها فروکش میکند. روز به روز اوضاع بدتر میشود؛ چه اوضاع فردیتان، چه اوضاع اجتماعی و سیاسیتان. حالا مکانیزم این شیب صعودی و شیب نزولی چیست؟
اولاً ما وظیفه داریم، حتی اگر در جامعه شیب صعودی ایجاد نکنیم، خودمان در شیب صعودی قرار بگیریم؛ که اگر ما در شیب صعودی قرار گرفتیم، نتیجهاش میشود فرج شخصی، نه! فرج شخصی خودت. آسیب نمیبینی، ولو جامعه روز به روز اوضاعش بدتر بشود؛ ولی همه این گرفتاریها در جامعه برای تو سبب فتوحات بیشتر خواهد شد، برکات بیشتر، تقرب بیشتر، انقطاع بیشتر. «یَرغبُ المؤمنُ فی لِقاء ربّه»؛ به تعبیر امام حسین علیه السلام، تو رغبتت به لقای ربّت بیشتر میشود، تو رابطهات با خدای متعال گرمتر و صمیمیتر میشود. و برخی از این نتایج هم به صورت شخصی برایت حاصل میشود، مثل آن باب ارتباط با امام زمان و استفادهها. امشب فرج شخصی آن وقتی که خودت لااقل در این شیب صعودی باشی.
ولی فقط این را از ما نخواستند. نگفته: «همه در خسرانند، مگر کسی که اتّبع الحق». فرمانده «تواصَوْا بالحق» فراتر از تبعیت حق را از ما خواستند، تواصی به حق را از ما خواستند؛ یعنی باید جامعه را در شیب صعودی قرار دهی که این شیب صعودی دو رکن دارد: حق و صبر. باید دنبال حق برویم که دنبال حق رفتن هم صبر میخواهد. این رفتن، صعود است دیگر؛ این صعود زحمت دارد، دردسر دارد، رنج دارد، مصیبت دارد، صبر میخواهد. که این صبر، اگر نبود، عقبگرد میکند، خسته میشود، مینشیند، میماند، برمیگردد.
حضرت موسی هم همین را فرمود: «وَاسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاءُ»؛ اگر آیه را درست خوانده باشم. روی همین صبر دست گذاشت برای فتح ارض موعود، فرمود: «صبر کنید، استعانت کنید، فتحش میکنیم.» صبر نکردند، خسته شدند، کم آوردند، نرسیدند؛ یعنی پشت در ارض موعود کم آوردند. این خیلی حرف است ها! نزدیک قله میشود؛ شما در پیچ آخر کم میآوری، خسته میشوی در پیچ آخر؛ تا آنجا رفتی، خسته میشوی. کما اینکه پیغمبر این جامعه را تا قله ولایت امیرالمؤمنین رساندند، سر پیچ آخر کم آوردند. «قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».
پس چه میخواهد؟ حق و صبر. حالا اینجا خودش مکانیزمی دارد، این ایمان صعودی؛ هر آنچه ایمان را تقویت میکند، چه ایمان شخصی شما را، چه ایمان جامعه شما را، اینجا وظیفه میشود. مثلاً: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»؛ عمل صالح رفعت میدهد ایمان را. خود عمل صالح مهم است. از آن ور عمل فاسد ایمان را در شیب نزولی قرار میدهد.
میبینی دشمن شما چقدر نسبت به عمل فاسد حساس است؟ برایش مهم است. جان کندن میکند برای اینکه ملت عرق بخورند؛ بعد مثلاً عرق شراب مسموم، نجاست میخورند دیگر؛ نجاست مسموم منتشر میشود توی شیراز، کرج، کجا؟ چند نفر مسموم میشوند، از دنیا میروند. او به آب و تاب میافتد، خودشان در و دیوار میزنند. برای چه باید این مردم بیگناه شراب فاسد بخورند؟ خوب آزاد کن، شراب سالم بهشان بده. حالا قبل انقلاب، ما همان زمان شاه هم که همهچیز آزاد بود یا به قول آقا شراب صادراتی داشتیم، همان زمان کلی آدم کور میشد، مُرد به خاطر شراب فاسد؛ هیچ ربطی ندارد. ولی این یک جریانی است در این کشور، کیف میکند از اینکه وقتی احساس میکند که آقا آمار عرقخورها دارد میرود بالا، سبک زندگیها یک جوری شده، دختر سیگاری زیاد شده، قلیان زیاد شده. یعنی او در طراحی خودش میشود، به چیز دیگر فکر میکند.
میگوید: «ببین این قلیان یک سبک زندگی دیگر است؛ به حلال و حرامش هم خیلی وقتها کار ندارد که اصلاً ممکن است کسی مثلاً فتوا داشته باشد برای این کاری که دارد میکند.» میگوید: «نه! ببین این یک چیز دیگر است؛ این از تویش من میتوانم یک بستر تاریک و غفلتزا در بیاورم.»
بعد این عمل فاسد گاهی صد پله طراحی دارد؛ مینشیند فکر میکند. اینها خیلی مهم است ها! نمیدانم در متن ماجرای دغدغهای که من دارم، قرار گرفتهاید و میگیرید یا نه که این دغدغه را منتقل کرده باشم. گاهی مینشیند فکر میکند که آقا مثلاً من بیایم خوانندگی زنان را چهکار بکنم؟ مثلاً این برنامههای استعدادیابی که دارم؛ خیلی از این کارهایی که بقیه انجام میدهند، من نمیتوانم انجام بدهم. من باید چهکار کنم؟ من میتوانم از شبکه خانگی صد پله را فتح بکنم که در تلویزیون بتوانم آن کارها را هم بکنم. برنامه بسازم که زنها بیایند با همدیگر دور هم بگویند، بخندند. برنامه راه بیندازم که زنها بیایند خوانندگی کنند، لااقل داور خوانندگی باشند. اول داور خوانندگی میشوم، بعد کم کم خوانندگی میکنند. حالا خوانندگیشان اول به صورت جمعی باشد، بعد کم کم، آرام آرام، فردیاش میکنیم. بعد اول تواشیح بخواند، قرآن بخواند؛ بعد حالا بعدها برسیم به پاپ و رپ و... و... و... . این عمل فاسد را من قدم به قدم وقتی تقویت و ترویج کردم، دارم جامعه را میاندازم در شیب نزولی.
آن چشم بصیر از همان نقطه اول حساسیت نشان میدهد که اتفاقاً بقیه نمیفهمند. قرآن از اینها تعبیر میکند به کی؟ به اولو بقیه؛ که ما یک سال شب نیمه شعبان در مورد اولو بقیه صحبت کردیم. جامعه با اولو بقیه به بقیةالله میرسد. این اولو بقیه آنهایی که حالیشان است، حواسشان جمع است، عالمند، دانشمندند، بصیرت دارند، فهم دارند، میفهمند: این از این شیاری که این دارد میزند، سد تولید میشود. از این کانالی که این دارد با ناخن میکند، به نفع میرسد. این آرام آرام، این میفهمد، این میفهمد؛ این همینجا تمام نمیشود.
غرضم فقط این نیست؛ حالا ما که الان خیلی جلو رفتیم؛ یعنی باید خیلی بابت خیلی چیزهای بیشتر از اینها ما حساس باشیم. که آقا در این اختلاط زن و مرد و دور هم گفتن و خندیدن و نشستن، برنامه تلویزیون کارشناس میآورد، مجری زن با آخوند مینشینند، با همدیگر گفتوگو میکنند، حساسیتها هم از بین رفته. خیلی عجیب است ها! خیلی عجیب است؛ دستهایی در کار است. مثلاً یک آخوندی میآید توی اینستا، خودش را لخت میکند، میخواهد بدن چهل تکهاش را نشان بدهد؛ یک جریانی حمایت میکند. خود نادانش هم سر در نمیآورد که چی به چی است؛ هیکل قشنگش است، دنبالش راه میافتند. یک دستگاهی از شیاطین انس و جن اینجا، به تعبیر حضرت زهرا سلام الله علیها، سر بیرون میآورد از زیر آن کلاه خود، احساس جرأت میکند. میگوید: «آخ جون! من میتوانم یک چهره جدیدی از آخوند و روحانیت نشان بدهم. این را ضریب بدهم، به این دعوت کنم و هر که مخالف این است، مخالفخوانی میکند را به عنوان سستعنصر، متحجر و کجفهم و پشمالو اینها معرفی کنم.»
آن آدم اولو بقیه و اهل فهم و زیرک میفهمد: این آغاز یک داستانی است برای هویتزدایی از آخوند، خصوصاً آن آخوندی که از این آخوند ته داستان فتوای تنباکو درمیآید. من چهکار باید بکنم که یک روحانیت جدید تولید بشود که تهش به فتوای تنباکو نرسد؟ اولاً روی مرزهای حلال حرکت میکند، حواستان باشد ها! اولاً روی مرزهای حلال حرکت میکند ها! فتوا هم میآورد. مثلاً چه بسا که آقا، این که اشکال ندارد و مثلاً ورزش و فلان و کشتی هم در تلویزیون نشان میدهند و فلان و این حرفها؛ «خُطوات» آرام آرام میکشد. آن یکی میآید نمیدانم خوانندگی میکند با لباس پیغمبر، آن یکی میآید ساز میزند با لباس پیغمبر؛ ساز حلال هم میزند، ولی تصویر جدید دارد تولید میکند. به قول خودشان تابوشکنی دارد میکند.
این هویتزدایی پروژه است؛ این یکی از آن قطعات است. ببین، هزار تا قطعه دارد در شیب نزولی ایمان افتادن. یکی از قطعاتش هویتزدایی از آخوند یا هویتسازی شیطانی برای آخوند است. این یکی از آن هزار تاست؛ خودش باز هزار تا قطعه دارد. هویتسازی و هویتزدایی از آخوند خودش صد تا قطعه، هزار تا قطعه دارد. همین که حالا من بیایم آخوندهایی که در کار حیواناتند، اینها را برجسته بکنم؛ ایزوله. یک کلمه کار ندارد؛ این همه غصهاش این است که آن گربه در خیابان افتاده و آن سگ زیر ماشین رفته و کروکودیل یک دندان عقبش درد میکند. و این خودش در آن خطوات شیطان است؛ چون شیطان پروژههایشان را «خُطواتی» میآورد جلو، برای صد سال بعد که آخوندها کلاً رنگ عوض کنند و اینی که الان هستند نباشند و اینهایی که الان هستند بشوند نماد افراطیگری و تحجر و شورش و سر و صدا و از چشم مردم افتاده و اینها. میشود طراحی میکند، پنجاه تا فیلم سینمایی میسازد که چهل تایش هم اتفاقاً خوب است و شما وقتی نگاه میکنی از آخوندش خوب؛ ولی در آن آخونده یک چیز دیگری را دارد نشان میدهد. بارها عرض کردم، گفتم این آخوندهای خوبی هم که در فیلم سینماییها نشان میدهند، هیچکدامشان نه کلاس میروند، نه درس میدهند، نه سخنرانی میکنند و نه کتاب در خانهشان دارند. فیلم «رسوایی» آخوندهایش خوبش این بود که حالا چشم برزخی هم داشت. بنده خدا طلبه خوب جمعه، ازش توقعتان این است که باید عملگی بکند، مطالبات عملگی بکند. این توقع را در جامعه ایجاد میکند: «شما کارتان چیست؟» «کار ما این است.» میگوید: «نه، شما بیل مگر میزنید؟ فلان مشاور، فلان روانپزشک مگر بیل میزند؟ دستهایتان چرا اینقدر نرم است؟ آخوند مگر کارکردش در نرمی و زبریاش است؟» اینها همش در آن فرایند است؛ یعنی کارکرد آخوند را عوض کردن، توقع از آخوند را عوض کردن.
این چه میخواهد؟ شما باید پرقدرت تولید روایت کنید. اتفاقاً از همان آخوندهایی که در عمرشان یک دانه بیل و کلنگ نزده بودند، ولی زندگیها آباد کردند، آدمها ساختند. دستهایشان هم نرم بود، ولی هرچه شما در جبهه شهید داری، تربیت شده اینها بودند. آقای حقشناس و آقای انصاریان و اینها، آقای مجتهدی، دستهایشان هم نرم بود. همین آقای رئیسی، خدا رحمتش کند، دستش مثل ابر میماند، وقتی دست گرفتم. چقدر دست ایشان نرم است! خدا رحمت، همان دست نرم آقای رئیسی در راه مردم سوخت، قطعه قطعه شد. چقدر پرتلاش بود آقای رئیسی! میخواهم بگویم ذهنیتسازی خیلی مهم است. و از آن ور آن دستگاهی که دارد تولید روایت میکند، دارد پرقدرت این شیاطین ایجاد شبهه و روایت و اینها میکند.
جریانی شکل بگیرد، نمیکند، نمیآید. چرا مشکل اصلی که جوش نمیخورد به همدیگر؟ حالا من این را تمامش بکنم اینجا؛ جان این آیه را تمام کنم، بعد بیایم این نکته را بگویم که بحث را تمام کنم. میگوید که آقا، مشکل یکی از آن نکاتی که جامعه را میبرد در شیب نزولی، این است که چند آیه در قرآن داریم که عامل ارتداد را این میداند. یکیش اینجا: «ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ». چه میشود که اینها به ارتداد کشیده شدند؟ به خاطر این بود که اینها به آن جریانی که کراهت داشت از آنچه خدا نازل میکند، (جریان کفر بدش میآید از خدا، دستورات خدا، از آن چیزی که خدا جاری میکند)، این جریان کفر با این ویژگیاش که بدش میآید از آنچه خدا نازل میکند، این جریان مؤمن به حسب ظاهر گرایش پیدا میکند. فقط هم گرایش نیست، پذیرش پیدا میکند، اطاعت؛ یعنی پذیرش، گرایش و پذیرش پیدا میکند. وقتی نسبت به آن جریان، نسبت به آن جناح گرایش و پذیرش پیدا کرد، از اینها فاصله میگیرد، میرود سمت آنها. کسانی که در جامعه سفیدکاری میکنند، این جریان را ایجاد رغبت میکند. روزنامه فلان کس رفته با ایلان ماسک مثلاً دیدار کرده که حالا خود وزارت خارجه ما تکذیب کرده؛ تیتر چهار تا روزنامه لااقل بود دیگر. چقدر خوشحال که آقا ما با ایلان ماسک مثلاً قرار گذاشتیم، دور هم نشستیم؛ مثلاً این موجود خبیث، کثیف، وحشتناک، ترسناک است. اصلاً اینها موجودات ترسناکیاند. شما در جامعه داری یک موجی ایجاد میکنی که توی ایرانی باید افتخار بکنی که امروز زمام امر تو را دست گرفتند که اینها با ایلان ماسک نشستند، صحبت کردند؛ ببال به خودت ایرانی! جریان ارتداد از اینجا ارتداد شکل میگیرد. در بعضی آیات دیگر دارد: اطاعت از کفار، پذیرش از کفار؛ کم کم آنچه او میخواهد، خودش با آن چهره کریه اگر بگوید، با آن دست و پنجه گرگین اگر بگوید، که کسی پذیرش ندارد که میآید حرفش را زیر این عمامه میزند، حرفش را پشت این میکروفون در هیئت حضرت زهرا میزند. این بهترین حالت است برایش. کما اینکه یهودیها حرفشان را زیر عمامه صحابه پیغمبر زدند و گفتند و ایجاد کردند در جامعه مسلمین با ایجاد روایت جعلی از پیغمبر. در خانه حضرت زهرا را هم یهودیها آتش نزدند که آرزوشان بود؛ امیر خودی آتش زد. کاری که او میخواهد، آخر اینها انجام میدهند. خیلی مهم است این داستان جریان ارتداد؛ نتیجهاش این میشود.
اینجا میفرماید که اینها به خاطر اینکه حرف آنها را گوش دادند، گرفتار این مسئله شدند. آیه ۷۱ سوره انعام؛ مفصل میخواستم گفتوگو بکنم که نرسیدیم. اگر فرصت دیگری پیش بیاید، بحث بکنیم. آیه ۱۰۰ سوره مبارکه آل عمران: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»؛ ای مؤمنان، اگر اطاعت کنید برخی از این اهل کتاب را، که علامه میفرماید: منظور یهود است. در این اگر اطاعت از یهود کنید، «يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ»؛ شما را به ارتداد میکشاند. چیزی که او میگوید، اگر اطاعت کنی، گوش بدهی، پذیرش داشته باشی، مرتد میشوی. یک دانه را؛ چون چیزی که میگوید، بستهبندیاش نشسته، طراحی شده. او اگر یک دانه هم بگوید، بلد است یک دانه بگوید که کل پکیجش را بهت سوار کند. خیلی مهم است ها! خیلی مهم است. بعد بعضی از شیاطین داخلی ما رفتند بستهبندیاش را گرفتند آوردند اینجا، مثل سند ۲۰۳۰، کامل بردند مخفیانه سیستم را دور زدند، اجرا کردند هنرمندانه. این هم یک آیه دیگر؛ آیه ۱۴۸ سوره آل عمران، آیه ۱۴۹ آل عمران: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ كَفَرُوا»؛ اینجا دیگر مطلق کفار گفته است: «يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»؛ به عقب بر تو میگردانم. این به عقب برنمیگردیم که شعار سال ۹۶ انتخابات بود. قرآن گفته جماعتی که میخواهند شما را ببرند زیر بلیط کفار، در شما ایجاد پذیرش کنند نسبت به دستور و خاص او، اینها میخواهند شما را به عقب برگردانند، شما را برگردانند به دوران قبل از رسالت. میخواهند ثمره کار پیغمبر را نابود کنند. این به عقب برگردی یعنی این حضور پیغمبر انگار نه انگار پیغمبری. خیلی حرف عمیق و عجیب است ها! خیلی سنگین است. آفرین، همین است دیگر! آفرین! شما وقتی اهل پذیرش کفار شدید، شما همین حالت «انگار نه انگاری» را پیدا میکنید.
بله، و این داستان آقا، میشود جریان شیب نزولی اهل ایمان. از اینجا شروع میشود؛ یک بخشیش پس در اعمال صالحه، شیب صعودی در اعمال صالحه، در شکر، در توجهات، در توسلات، در محبت اولیای خداست. یک بخش هم در این شیب نزولی، فسق و معصیت. «وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَیْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ».
حالا در بین اعمال، آنی که از همه بالاتر است، چیست؟ آقا، حب فیالله، بغض فیالله؛ یعنی آن چیزی که اکسیر اعظم برای اینکه جامعه را بیندازد در شیب صعودی. محبت، محبت خدا و اولیایش، محبت شهدا، محبت علما. آن جریان بزهکار و خرابکار هم دقیقاً همینجا را میخواهد بزند؛ یک تصویر ایجاد بکند که شما دیگر نتوانی شیفته باشی و دلبسته باشی. آنی هم که تا الان خصوصاً جامعه ما را نگه داشته، محبت خصوصاً رهبر معظم انقلاب بوده است. و بدانید که برای این نقطه برنامه جدی دارند برای از بین بردن محبت مردم به رهبر عزیز انقلاب. منتظر باشید، حالا کی، نمیدانم، با فتنههای جدید و عجیبی مواجه خواهیم شد در خراب کردن ذهن مردم نسبت به رهبری. سد جدی که نمیگذارد کار دشمن پیش برود، این است که آخرش آقا را قبول دارد، دوست دارد؛ این ور بشکند. خیلی دیوارههایش را آسیب زدند؛ محبت، مقبولیت، جایگاه رهبری. مثلاً سال ۸۶ سطحی، دارد قضیه فتنه ۸۸ آسیب جدی زده. البته بعد قضیه ۸۸ دوباره اعتبار ایشان در مدیریت فتنه بسیار بالا رفت در جامعه. بعد قضایای تحریم آسیب دید؛ احمدینژاد به هر حال کمی اثر داشت. بیشترین اثر را به نظر بنده آقای روحانی و دولتش، خصوصاً شخص ایشان، در شکستن قبح و در شکستن آقای هاشمی؛ حرمت نگه میداشت. آقای هاشمی با همه اختلافاتی که داشت، از آقا هم بزرگتر بود، هیچ وقت حرف. آقای خاتمی باز هم در این فضا، خاتمی که رئیسجمهور بود، البته بعدش هم باز در فضای عمومی حرف گستاخانه دیده نشده. هرچند شخصیت هم آسیبهای جدی زده به نظام، مخصوصاً با کارهایش و فعالیت. روحانی رسماً میشکست آن اقتدار و جایگاه رهبری را؛ هجمه میکرد، آقا را دست میانداخت. متلک جدید روحانی به خامنهای؛ دیگر نمیخواهم به آن بپردازم. امر آقا، جایگاه دستور آقا، موضع آقا، همه را به سخریه میگرفت و زیر پا له میکرد که این خیلی آسیب زد. این خیلی مهم است.
اینجا چه میطلبد؟ این همبستگی، این پشت هم در آمدن. وقتی شما پشت هم بودید، آن جریان دیگر جرأت نمیکند این حجم انبوه دلدادگی را، وقتی به دیگر میبیند، از جریان مؤمن دیگر جرأت نمیکند یکی از شماها را بزند. چون اگر یکیتان را بزند، همهتان را زده است. برای این هم طراحی دارد؛ بین شماها گسست ایجاد کند. بین ما هم زمینهاش زیاد است برای اینکه دانه به دانه همین من و شمایی که اینجا نشستهایم، دانه به دانه به جان هم بیفتیم. صد تا عامل میتواند باشد که همین هر دو نفری از ما اینجا الان بررسی شود، صد تا تفاوت با همدیگر داریم. یکی از اینها را بشود فعال کرد، ضریب داد، بالا آورد، جدی کرد، معیار کرد. به او گفت: «این معیار برای درستی و غلطی و خوب بودن و بد بودن این آدم است.» به این هم این را گفت. بعد مثلاً این آقا چون مثلاً تفکیکی است، او مثلاً چون فلسفی است مثلاً یکیش؛ و این میشود شاخص حقانیت و اسلام و کفر و فلان و اینها. سر همین به جان هم میافتیم و این دایره میرویم بیرون. آن نفر بعدی که میخواهد این آقا را بزند، با اینکه این وفادار به نظام، انقلاب، اهل بیت، امام زمان، همه اینها، ولی چون تفکیکی است، میگویم: «میخواهی بزنی، بزن! بابا تفکیکی بزن! فلسفی، کافرند و ملحدند، بیدینند.» این طرح شیطان است.
باید چهکار کرد اگر میخواهد جامعه در شیب صعودی برود؟ خیلی حرف زدیم امشبها، با اینکه وقتتان را هم گرفتیم، طولانی شد، ولی خیلی بیشتر از اینها حرف داشتم؛ یعنی در ذهنم بود. ای کاش امشب میشد سه ساعت، سه چهار ساعت صحبت بکنیم که قبل رفتن، آن بحث را به یک نقطه مطلوبی برسانیم. خیلی حرف اگر گفته بشود؛ به هر حال یک بخش جدی از بحث عرض شد. راه حلش این است: هر مجموعه میخواهد در شیب صعودی بیفتد، حالا ما مثلاً به عنوان یک مجموعه کوچک، حالا همین مجموعه تعالی خودمان، وقتی میخواهد در شیب صعودی بیفتد، یکی از راه حلهای جدیاش برای اینکه ضد ضربه کند نسبت به نفوذ شیطان، این است که باید مجموعه تا سرحد مردن برای همدیگر پیش بروند؛ آن چیزی که اهل بیت از ما خواستند. لذا در آن آیه فرمود: «شما که مرتد بشوید، من جای شما کسهای دیگر میآورم که اینها میشوند جریان ضد ارتداد و ارتدادناپذیر.» ویژگیشان این است که از: «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ»؛ در قبال مؤمنین ذلیلند، ذلیلند. من مهربانم، نه مهربانم، نه رابطهشان خوب است، ذلیلم. کدام یک از ما الان میتوانیم بگوییم، ادعا کنیم، من نسبت به تک تک شماها احساس ذلت میکنم در خودم؟ حاضرم ذلیل شماها باشم، همین شماهایی که دیگر این همه با همدیگر موافقت داریم، با اکثر شماها رفیقیم، رفیق چند سالهایم، رفیق گرمابه و گلستانیم.
حالا شما بگویی: «آقا، من برای هر کسی که در حرم امام رضا آمده، ذلیلم؛ برای هر کسی که در عمرش یک بار زیارت کرده، ذلیلم؛ برای هر کسی که یک ذره ارادت دارد، ذلیلم.» حتی اهل سنت باشد، حتی مثلاً اصلاحطلب باشد، بر فرض میگویم. و شیطان از این انحصارطلبی ما لذت میبرد که هی دایره را خودمان تنگ میکنیم. چون دایره تنگ میشود، تعداد کم میشود، زدن راحتتر میشود، زنجیره پیوستارش هی دارد کم میشود. دیگر آسیبپذیری و شکنندگیاش بیشتر میشود. هی زنجیره را باید ادامه بدهی، بیشتر کنی تا شکنندگی کمتر بشود. و راز این پیوستار شدن، این زنجیره به همدیگر این است که وقتی دست تو میخواهی در دست او بگذاری، بعد نادیده بگیری اگر اصل ایمان را دارد. با آن مشخصات اصلیاش که حالا فعلاً به آن نپرداختیم (در آن جلسات صبح جمعه تا حد زیادی گفتیم)، در دایره منافقین و بیماردلان نیست، جزو مؤمنین است. وقتی در این دایره است، کم و کسری هم گاهی زیاد دارد که من در آن جلساتش را خواندم. گاهی طرف عرقشرابخور است؛ حالا بعضی دوستان میگویند: «آقا عرقخور، قُبحش را میشکند.» وقتی میگویی شرابخور است، نجاستخور است؛ مثل سید حمیری. امام صادق علیه السلام گردن میگیرند؛ سید حمیری شرابخوار اهل مذهب محمد بن حنفیه را گردن میگیرند، میروند عیادتش وقتی به خاطر مصرف زیاد الکل رو به موت شده. ولی کسی که برای اهل بیت شعر گفته، دوست دارد، میروند عیادتش، بالا سرش مینشینند، تلقین میکنند اعتقاد حق را به او. حالش هم خوب میشود؛ حضرت پا میشوند، میآیند بیرون. دست از شرابخواریاش هم برنمیدارد، ولی بابت این نقطه اتصالی که این علاقمند است. بابا، این کلی شعر گفته برای اهل بیت، برای امیرالمؤمنین، برای امام حسین، برای زید شهید؛ دوست دارد آقا. به این جریان علاقه دارد، به شهدا علاقه دارد. این سر مزار شهدا میرود؛ نگاه که میکنی، کل تنش تتو، با سگ میرود کنار مزار شهدا؛ شهید هم حفظ بشود، ولی باید این کارش ارج نهاده بشود. با این آدم من در یک جریانم. یک کار میکنی که به خاطر آن سگ احساس تقابل، تقابل هم ولو برود به اینکه ما دست به یقه بشویم، میرویم به خاطر اینکه ما شاخص حقانیت صحیح است که الان در بغل تو است. تو با همان رفتی در جبهه کفار. این است داستان ما ارشاد محصول چند سال فکر کردن و مطالعه کردن روی موضوع؛ خیلی این بحث، بحث مهم است.
او دنبال این است که بیاید حجاب را بکند یک شیار، سگ را بکند یک شیار، شراب را بکند یک شیار؛ تا بین من و شماها قالیباف و جلیلی را بکند شیار. باز بین خود جلیلیچیها صد تا شیار باز. شما به برگه روی آن نقطه اصلی خودت؛ آن جاهایی که اتفاقاً ما میتوانیم با همدیگر جمع بشویم، وفاق داریم، وفاق واقعی، وفاقهایی که هرچه وفاق، تهش یک دری وا میکند برای اینکه یکی از آن بیماردلها و منافقین بیاید در کثرت الوفاق نفاق به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام، آن وفاق نه، این وفاق واقعی که ما داریم با همدیگر. ولی همش گسسته، همش اختلاف است، همش بریدن، هجران.
یک روایتی را آوردم؛ اگر پیدایش بکنم، بخوانم. خیلی این روایت، روایت فوقالعادهای است که زمینه روضهمان هم میشود. فقط اگر پیدایش بتوانم بکنم؛ چون اینقدر که این چند وقت روایت آوردند و نخواندم، روایتهای دیگرم نمیتوانم پیدا کنم. خوب، به نظرم باید شما چند تا صلوات بفرستید تا من را پیدا کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
و روایتش در «کشف الغمه» است، هم در «العمده» است، هم در «کشف الیقین»؛ مرحوم مجلسی هم جلد ۳۸ «بحار الانوار»، صفحه ۳۴۳، روایت را نقل میکند. خیلی روایت عجیب و جالبی است که خیلی نکات دارد این روایت.
«لَمَّا كَانَ يَوْمُ الْمُبَاهَلَةِ آخَى النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ». این روایت را معمولاً ما به یک زاویهاش خیلی توجه داریم که آن بحث اخوت امیرالمؤمنین با پیغمبر است. زاویهاش مهم است که دیگر این ور قضیهاش فراموش میشود که در چه داستانی رقم خورده. حالا روایتش را بخوانم، امشب به امیرالمؤمنین هم توجهی کنم.
روز مباهله که شد، پیغمبر بین مهاجرین و انصار اخوت خواندند و علی واقفٌ یَراه؛ امیرالمؤمنین ایستاده بودند، نگاه میکردند. پیغمبر دانه دانه برداشتند، آوردند و مهاجرین و انصار را دو تا دو تا اخوت خواندند و رفتند. امیرالمؤمنین ایستاده نگاه میکند و یَعرِفُ مَکانَه و لم یواخِ بینه و بین احد. پیغمبر هم دیدند امیرالمؤمنین ایستاده، ایجاد اخوت نکردند بین او با کسی. خب ما ته داستان را میدانیم دیگر که پیغمبر دنبال چه بودند؛ شأن امیرالمؤمنین هم این است. خیلی طبیعی هم هست؛ اصلاً غیر این عجیب است دیگر؛ هر طور دیگری که بخواهد مسئله تصور بشود، غیر این عجیب است. داستان را ببینید چقدر عجیب است واقعاً؛ «اذلّةٍ علی المؤمنین» چه ابعادی دارد؟
«فَانصَرَفَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَاكِيَ الْعَيْنِ»؛ امیرالمؤمنین با گریه برگشت، گریه میکند، برگشت خانه. «فَفَتَقَّدَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَقَالَ مَا فَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ»؛ پیامبر نگاه کردند، امیرالمؤمنین نیست، «علی چی شد؟» گفتند: «انصَرَفَ باکيَ العينِ يا رسولَ اللهِ»، گریه میکرد و رفت، رفت خانه. فرمود: «یا بلال، اذهب، فأتنی به قبلاً»؛ بلال، برو علی را وردار بیاور. «فَمَضَى بِلاَلٌ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَقَدْ دَخَلَ مَنْزِلَهُ بَاكِيَ الْعَيْنِ»؛ بلال رسید به امیرالمؤمنین علیه السلام، امیرالمؤمنین وارد منزل شد با چشم گریان. «فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ»؛ همین که اشک چشم امیرالمؤمنین را دید، فاطمه زهرا فرمود: «مَا يُبْكِيكَ لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ»؛ چرا اشک جاری است؟ خدا اشک تو را جاری نکند علی جان! فرمود: «یَا فَاطِمَةُ آخَى النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَأَنَا وَاقِفٌ يَرَانِي وَيَعْرِفُ مَكَانِي وَلَمْ يُوَاخِ بَيْنِي وَبَيْنَ أَحَدٍ». گریه میکرد امیرالمؤمنین؛ مرد بزرگ، بچه! در بازی، بازیاش ندادند، توپ بهش ندادند، گریه میکند، میآید در خانه.
امیرالمؤمنین با آن مقامات، نفس پیغمبر است؛ روز مباهله هم هست، حالا نمیدانم همان روز مباهله بوده که آیا مباهله نازل شد که آن روز اعلام کرد به همگی، نفس پیغمبر است. امیرالمؤمنین به آن روز کلاً میبالید به خودش دیگر: «من جان پیغمبرم.» آمده خانه با چشم گریان، میگویند: «چی شده؟» میگوید: «این مهاجرین و انصار و پیغمبر، همه را عقد اخوت خواند؛ من را با هیچکس از اینها عقد اخوت برایم.» یعنی توقع امیرالمؤمنین ایستاده بودند که مثلاً حضرت با این سربازهای مثلاً این درجه پنجیها با یکی از اینها، مثلاً سلمان و ابوذر و اینها که نبود، آن یک دانه مانده با آن میخواند. با من؟ نه، آن هم نخواند؛ بین من و مهاجرین و انصار با هیچکس! اصلاً فکر این را نمیکند که گذاشته من را برای خودش. امیرالمؤمنین تصور میکنید مطلب را یا نه؟ عمق مطلب در ذهنش نیامده که عقد اخوت نخواند برای من؛ من را برای خودش گذاشته. خودش را طرف پیغمبر نمیبیند، طرف همین مهاجرین و انصار و عموم میبیند. بعد چشم دارد به اینکه با یکی از اینها بالاخره عقد اخوتش را بخواند. بعد منتظر است، هر کدام از اینها را که چشم میکشد که الان با این میخواند، میبینی روی این هم نخواند. فکر میکند پیغمبر علی را قابل اینها ندانسته که بین علی با اینها عقد اخوت بخواند. کجاست امیرالمؤمنین از این دل شکسته که لایق نبودم بین من و مثلاً اسامة بن زید عقد اخوت خوانده بشود؟ با من و مثلاً ابن عباس خوانده بشود. چقدر در برابر مؤمنین ذلیل است در وجود او؟ ابوتراب است دیگر، شوخی نیست؛ اصلاً گفتناش هم سخت است این حرف. چه جالب! پیغمبر بین مهاجرین و انصار، آن هم با آن، خوب دیگر، من هم با پیغمبر دیگر، معلوم است دیگر، زودتر بخوان دیگر، نوبت من و تو بشود دیگر، بفهمند دیگر ما سطح. من و تو، سطح پیغمبر را نمیبیند؛ خودش را در سطح اینها میبیند. بعد الان احساس میکند پیغمبر حتی علی را در این هم ندید؛ از این دیگر دلش شکسته. خیلی عجیب که دیگر کاش لااقل من را در سطح اینها میدید. من چهکار کردم که پیغمبر من را در سطح اینها هم ندید که با اینها برای من عقد اخوت بخواند؟ اصلاً من مغزم که سردرد که دارم، این هم که رویش فکر میکنم، بیشتر از سرم درد میگیرد. چیست؟ امیرالمؤمنین، نه! بروی در اعماق دلمان میگوید: «أنا ذلیل المؤمنین، أذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ». و اتفاقاً چون هیچکس مثل او «اذلّةٍ علی المؤمنین» نیست، امیرالمؤمنین چون شاخص را بیشتر از همه دارد، شاخص «اذلّةٍ علی المؤمنین» نوک دست.
حالا گریه میکند در خانه، با کی درد دل میکند؟ در همه غصههایش درد دلش با کیست؟ زهرای مرضیه سلام الله علیها. فاطمه رفته خانه، رفته به حضرت زهرا سلام الله علیها. این چند روز، از تویش بلال گفتش که، حالا ببینید، فدای فاطمه، فدای فاطمه. حضرت زهرا سلام الله علیها عرض کرد: «لَا یَحْزُنْکَ اللَّهُ»؛ غصه نخور علی جان! «لِلَّهِ إِنَّمَا ذَخَرَکَ لِنَفْسِهِ»؛ شاید پدرم تو را برای خودش ذخیره کرد. بلال گفت: «یا علی، عجب نبی! آقا بیا، پیغمبر کارتان دارد.» امیرالمؤمنین رفت خدمت پیغمبر. پیامبر فرمود: «مَا یُبْكِیکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؟» چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: «بَاكَيْتَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَأَنَا وَاقِفٌ تَرَانِي تَعْرِفُ مَكَانِي لَمْ تُوَاخِ بَيْنِي وَبَيْنَ أَحَدٍ»؛ نخواندی بین من و هیچ کدام از اینها عقد اخوت. فرمود: «إِنَّمَا ذَخَرْتُکَ لِنَفْسِي»؛ من تو را برای خودم ذخیره کردم. «أَلَا یَسُرُّکَ أَن تَکُونَ أَخِي وَصَاحِبِي؟» دوست نداری برادر پیغمبرت باشی؟ گفت: «بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ!» چرا آقا جان! «أَنَا لِي بِذَلِکَ»؛ برادری تو کجا، من کجا! برادری تو کجا! «فَأَخَذَ بِيَدِهِ»؛ این را که گفت، پیغمبر دست او را گرفت، «فَرْقَاهُ الْمِنْبَرَ»؛ علی را برد بالای منبر. گفت: «اللَّهُمَّ هَذَا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، أَلَا إِنَّهُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، عَلِيٌ مَن كُنتُ مولا فَهذا عليّ مولا». اینجا امیرالمؤمنین، «فَانصَرَفَ عَلِيٌ قَرِیرَ الْعَیْنِ»؛ دیگر اشکاش بند آمده بود وقتی برمیگشت به منزل.
خیلی اذیتتان نکنم، صحبت هم طولانی شد. چند کلمه فقط روضه ما باشد. حالا کمی دوستان چراغ کم بکنند. چند کلمه روضه، چه تواضعی، چه تواضعی. چقدر خودش را کوچک میبیند. با همین تواضع مینشست در محضر فاطمه زهرا؛ فاطمه زهرا میفرمود: «علی جان، جبرئیل آمد به من، اینها را...» امیرالمؤمنین جمله به جمله یادداشت میکرد در محضر فاطمه. «اذلّةٍ علی المؤمنین»؛ خودش را خاک میدید در برابر فاطمه، خودش را خاک میدید. خیلی برایش سخت بود کسی که خودش را در برابر فاطمه خاک میدید، بخواهد فاطمه را در دل خاک دفن کند. این داستان اشک امیرالمؤمنین هم داستانی دارد، این هم داستانی. یک بار آمد بالا سر پیکر فاطمه زهرا، چند بار صدا زد، جواب نداد؛ اینجا دیگر اشک جاری بود. صدا زد: «کَلِّمِینی یَا فَاطِمَةُ! عَلِیُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابْنُ عَمِّةٍ؛ با من حرف بزن، من علیام.» «فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا»؛ اینجا فاطمه زهرا چشمها را باز کرد. «نَظَرَتْ إِلَى وَجْهِ عَلِيٍّ»؛ یک نگاهی کرد به چهره علی. اشک امیرالمؤمنین اینجا هم در این داستان وقتی آمد خانه، جملهای که گفت فاطمه این بود: «لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَكَ»؛ خدا چشم تو را گریان نکند علی جان! اشک علی جاری بشود، چقدر برای فاطمه سخت است! اشک علی جاری بشود.
دیشب تعبیر روایت این است: همین که فاطمه را دفن کرد: «فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنَ التُّرَابِ»؛ دستش را از خاک قبر فاطمه تکاند، «حَلَّ بِهِ الْحُزْنُ»؛ همه وجود علی را پر کرد. «أَسْبَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّهِ»؛ خدا اشک روی صورتش را از دو چشم؛ این صورت خیس شد از اشک امیرالمؤمنین. آنجا خطاب کرد به پیغمبر، با پیغمبر درد دل کرد، گفت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ قَلَّ عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِی»؛ صبرم دارد تمام میشود یا رسول الله! بهترین مصیبت آه، یک اشک امیرالمؤمنین.
این جمله هم جمله آخر؛ آمد کنار فاطمه، دید فاطمه زهرا به او نگاه میکند؛ فاطمه اینجا زد زیر گریه. امیرالمؤمنین به اشک فاطمه حساس بود؛ این وجود نازنین اصلاً بر اشک بچههای دشمنش هم حساس بود. حالا اینجا دختر پیغمبر دارد گریه میکند، آن هم با این حال نزار، با این وضعیت، با این بدن مجروح، دارد آب میشود جلو چشم امیرالمؤمنین. چقدر سخت بود واقعاً! این روضههایی که ما هی در فاطمیهها میگوییم و میشنویم، یک دور باید بنشینیم همه اینها را از زاویه چشم امیرالمؤمنین مرور کنیم. صحنههایی که او میبیند. «صَارَتْ خَيَالُ الْإِمَامِ الْمَحْمُودِ»؛ از مادر ما فقط یک شبح به جا مانده بود. فرمود: «مادرمان بدن ذوب میشد در این چند روز، آب شده بود. «نَاحِلَتِ الْجِسْمِ» شده بود، «مُعَصَّبَةُ الرَّأْسِ» بود، همش سر مبارکش بسته بود. آن حالاتی که «يَغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ»؛ یک بار غش میکرد مادرمان. چه امیرالمؤمنین در این چند روز فقدان پیغمبر؛ جدا این داستانهای مدینه و داستان سقیفه و اینها جدا. این در خانه چه حالیه؟ امیرالمؤمنین جلو چشمش ناموس خدا دارد آب میشود، دارد ذوب میشود با این پیکر. وقت نماز میشود، میبیند فاطمه نه جان ایستاده نماز خواندن دارد، نه دست وضو گرفتن دارد. خیلی سخت بود! فدای این بانو، چه عاشقانه خرج کرد خودش را برای امیرالمؤمنین خرج کرد. خرج یعنی واقعاً به این روایت عمل کرد که پیغمبر فرمود: «علی مثل کعبه است، باید دورش گردید.» هیچکس این کار را نکرد، هیچکس دور علی نچرخید؛ فقط فاطمه دور علی چرخید. چرخید این طواف، طواف واقعی فاطمه بود. با همان پهلوی شکستهاش هم چرخید، با همان دست، با همان سینهای که با هر نفس دردش تازه میشد، خون میداد. طواف کرد دور علی، گرد علی چرخید؛ فدای خانم، این طور خودش را خرج کرد برای امیرالمؤمنین.
حالا در این لحظات آخر امیرالمؤمنین کنار فاطمه نشسته، دید یکهو فاطمه زهرا یک نگاهی به امیرالمؤمنین کرد، زد زیر گریه. امیرالمؤمنین فرمود: «از چی گریه میکنی دختر پیغمبر؟» شاید به خیال ما مثلاً امیرالمؤمنین آن لحظه احساس کرد یک درد جدیدی بر پیکر فاطمه زهرا افتاد؛ این طور شد مثلاً. نگران است که چرا فاطمه یکهو زد زیر گریه. یک جمله فرمود فاطمه زهرا، حرف را ببینید چه حرفی است! عرض کرد: «أَبْکِي لِمَا تَلْقَاهُ مِن بَعْدِي»؛ گریه میکنم به خاطر آنچه بعد از من با تو خواهد کرد. بعد از من چه خواهی دید علی جان! هیچ حرفی نزد از اینکه پهلویم درد میکند، سرم درد میکند، چشمم کبود است، چشمم تار است، بچهام را گرفتند. هیچ حرفی از اینها نیست؛ لذا در روایت گفت: این جمله از «اِبن اَبِي الحديد» تا فاطمه بود: «كَانَ لِعَلِيٍّ وَجْهٌ فِي النَّاسِ». تا فاطمه بود، علی بین مردم آبرویی داشت، جایگاهی داشت. همین که فاطمه از دنیا رفت، شرایط طوری شد که امیرالمؤمنین مجبور شد بیعت کند با آن دستگاه. دیگر بعد فاطمه نداشت، چیزی را نداشت. جان به فدای تو خانم!
عرض من تمام؛ فقط فقط همین قدر بگویم، اگر دیشب شهادت فاطمه زهرا بوده باشد و روایت ۷۵ روز درست بوده، امشب اولین شب بی فاطمه امیرالمؤمنین است. امشب چقدر به این بستر خالی نگاه میکند؟ با هر اذان، صدای نماز فاطمه در گوش علی میپیچد. صدای ذکر گفتناش میآید. هر بار که صدای ظرف و ظروف میآید برای علی، انگار فاطمه دارد غذا درست میکند. هر بار از هر جا دلش پر بود، مثل همین قضیه که روایتش را خواندم، وقتی میآمد فاطمه بود که بهش میگفت: «لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ»؛ خدا اشک تو را جاری نکند علی جان! حالا هر بار با چشم گریان برمیگردد، زنگ فاطمه در گوشش میپیچد. کاش بودی یک بار دیگر به من میگفتی: «ببین چهها میکنند! ببین با رفتنت چه شد فاطمه جان!»
«عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
خدایا، به آبروی صدیقه طاهره فرج آقایمان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقوالارحام، ملتمسین دعا را از سفره با برکت زهرای مرضیه متنعم بفرما. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. جبهه مقاومت، رزمندگان اسلام را فتح و غلبه و نصرت عنایت بفرما. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حوائج مسلمین را برآورده بفرما. این انقلاب روز به روز قویتر و مستحکمتر بفرما. بلایای زمینی و آسمانی را از این انقلاب، از این مردم دفع و رفع بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.