* پس از پیامبر (صلاللهعلیهوآله)، آغاز فتنهای بزرگ؛ تراژدی امت اسلامی چگونه رقم خورد؟ [00:43]
⚜️ درخششی در تاریکی؛ بازخوانی #خطبه_فدکیه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [4:00]
* آنکه جنگید و آنان که نگریستند؛ روایت تلاشهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و رفاهطلبی امت [5:12]
* پردهدری نفاق؛ وقتی فقدان پیامبر (صلاللهعلیهوآله) چهرهها را آشکار کرد [8:18]
* پیامبری که با تبوک و غدیر ایستاد؛ امتی که تنها طی چند روز فرو ریخت [13:04]
* با ادعای حفظ وحدت، ستونهای جامعه را شکستند [15:19]
* کتاب و عترت، دو امانت بزرگ؛ یکی رها شد، دیگری زیر پا [18:50]
* این پیامبر (صلاللهعلیهوآله) نبود که رفت، این شما بودید که از حقیقت فاصله گرفتید [26:41]
* کدام غفلت، ارتداد امت و بازگشت به عقب را رقم زد؟ [30:31]
* از ارتداد درونی تا فروپاشی بیرونی؛ تحلیل ارتداد امت پس از پیامبر (صلاللهعلیهوآله) [31:54]
🔸 نگرانی رهبر معظم انقلاب از ارتداد؛ تأکیدی تازه بر نقشی که رهبری ایفا میکند [34:01]
* نزدیک قله هستیم؛ چرا اوج پیروزی مستعدترین لحظه برای ارتداد است؟ [38:18]
* تردید، وسوسه و تهدید؛ ترکیب شومی که به ارتداد ختم میشود [42:36]
* #آیت_الله_خامنهای، میراثدار امام خمینی و معمار روزهای سخت [45:02]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد.
اللهم صل علی و آل محمد.
و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد قضایای بعد از رحلت یا شهادت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که منجر میشود به شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، خیلی جای گفتگو هست و میشود در موردش بحث کرد، مطالعه کرد و تحلیل کرد که چه اتفاقی رخ داد که این وقایع بسیار عجیب و غریب و غیرقابل پیشبینی در یک زمان بسیار کوتاهی رقم خورد.
چیزی که هست این است که رحلت پیغمبر اکرم زمینهای شد برای بروز یک سری مسائل در امت اسلامی؛ چیزهایی که تا قبلش عیان نبود و یکهو فرصتی پیدا کرد و یک زمینه پیدا کرد برای اینکه دیده شود و آمد میدان را دست گرفت و شرایط را کاملاً زیر و رو کرد و به معنای واقعی کلمه فتنه بود؛ فتنه عظمی بود. به هم ریخت اوضاع مسلمین و جامعه اسلامی. شرایط فتنه این شکلی است دیگر؛ یکهو اوضاع به هم میریزد و بالا و پایین میشود. مسائل جابهجا میشود. شرایط طوری میشود که یکهو یک سری چیزها ارزشمند میشود، یک سری چیزها بیارزش میشود، یک سری افراد بالا میروند، یک سری افراد پایین میآیند. به صورت ناگهانی هم هست و چه بسا قابل پیشبینی نباشد.
خیلی وقتها بعضی چیزها آرام آرام در حال تغییر است، ولی تغییراتش خیلی محسوس نیست. یکهو فتنهای که میشود، آن تغییرات خود را نشان میدهد؛ یکهو محبتها خود را نشان میدهد؛ یکهو کینهها و نفرتها خود را نشان میدهد. خیلی چیزها زمینه بروزش نبوده، شرایطش نبوده، روزنهای نبوده؛ همین که روزنهای ایجاد میشود، یکهو میریزد بیرون؛ یک سری چیزهایی که تا به حال عیان نبوده.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در خطبه فدکیه تعابیر فوقالعادهای دارند که هر چقدر این خطبه مطالعه شود، آدم هی به ابعاد وسیعتری از هم واقعه فتنه مدینه پی میبرد و هم به تحلیلهای عمیقتری میرسد نسبت به فتنههای دیگری که در جامعه اسلامی رخ میدهد. تعابیری دارند (جاهای مختلف این خطبه). بعضی از این عبارات را میخوانم و چند دقیقه، انشاءالله، نسبت به بعضی از مباحث مروری داشته باشیم.
میفرمایند: «بعد لتیا والتی و بعد عن منیة به بحم الرجال و ذوبان العرب و مرضت اهل الکتاب.»
بعد این قضایایی که رخ داد و بعد از اینکه گرفتار شدید در دست این جور افرادی که حالا هم در بین عرب بودند و هم در بین اهل کتاب.
«کل ما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله او نجم قرن للشیطان.»
میفرماید که توی این فتنههای مختلفی که تا به حال پیش میآمد، هر وقت سر و شاخ شیطان نمایان میشد، «نجم قرن للشيطان او فغرت فاغرة من المشرکین.» هر وقت این دهان مشرکین باز میشد، آن آتش و حرارت از دهان اینها احساس میشد.
«قف اخاه فی لهواتها.»
پیغمبر اکرم برادرش امیرالمؤمنین را میفرستاد تو شعلههای فتنهها و آتش.
«فلا ینقمع حتی یطعن سماخها باخمصها و یخمد لهبها بحد سیفه.»
که خوب، از جهت ادبی هم، تعابیر، تعابیر فوقالعادهای است. کلماتی که استفاده میکنند، [نشان میدهد که] پیغمبر امیرالمؤمنین را میفرستاد به کام فتنه و درگیری و او هم بیرون نمیآمد، مگر اینکه آتش را خاموش میکرد و با دست و با پا، با شمشیر و با لگد، دهان این مشرکین و آتش این فتنه را خاموش میکرد؛ میآمد بیرون.
«مکدودا فی ذات الله.»
خودش را به کَد میانداخت، به رنج میانداخت نسبت به خدا.
«مجتهدا فی امر الله.»
اجتهاد و تلاش داشت نسبت به امر خدا.
«قریبا من رسول الله، سید اولیاء الله.»
به پیغمبر نزدیک بود و سرور اولیای الهی بود.
«مُشَمِّرا ناصِحا مُجِدّا کادِحا.»
همیشه کمر رزم بسته و آماده و دلسوز و پرتلاش و زحمتکش ظاهر میشد، امیرالمؤمنین.
«و انتم فی رفاهیة من العیش.»
شماها همیشه تو خوشگذرانی بودید. هیچ وقت خودتان را سیبل این تیرها نمیکردید. در میدان عقبترها بودید، تیرها معمولاً به شماها نمیرسید. علی بیشتر از همه زخم برمیداشت، شما بیشتر از همه در رفاه بودید، ولی شما زودتر از همه صدایتان درمیآمد. علی کمتر از همه صدایش درمیآمد. آن که باید غر میزد بابت رنجها و مشکلات، علی بود. او غر نمیزد. شما که هزینه نمیدهید، شما که اذیت نمیشوید، ولی شماها غر میزدید که: «تا کی جنگ؟ تا کی مصیبت؟ تا کی تحریم؟ تا کی سختی؟» سختیهایش که مال شماها نبود.
«انتم فی رفاهیة من العیش، وادعون فاکهون آمنون.»
شما که در امان بودید، شما که سرخوش بودید، شما که در پناهگاه بودید!
«تتربصون بنا الدوائر.»
چشمتان هم به این بود که کی اینها بساطشان جمع میشود؟ کی کارشان تمام میشود؟ چشم به راه گرفتاریها و مشکلات و بدبختی ما بودید.
«و تتوکفون الاخبار، و تنکصون عند النضال.»
و هی چک میکردید و منتظر اخبار وحشتناک بودید برای ما.
موقع نزال، فرود آمدن گرفتاریمان، کنار میایستادید.
«و تفرون عند القتال.»
موقع جنگ هم که فرار میکردید!
پیغمبر را خدا از دنیا برد. «فلما اختار الله لنبیه دار انبیائه و مأوی اصفیائه.»
همین که پیغمبر از دنیا رفت، «زهَر فیکم حَسِیکة النفاق.» این نفاقهای پنهانی که تو دل شما بود، کاریزمای پیغمبر، موقعیت پیغمبر، شرایط پیغمبر، جوری بود که جرئت نمیکردید ابراز بکنید این مسائل را. همین که پیغمبر از دنیا رفت، آشکار کردید این «حسیکة النفاق» را، از خودتان ظاهر شد در شما.
«و سَمَلَ جلبابُ الدینِ، و نطقَ کاظمُ الغَوِینَ.»
چقدر تعابیر فوقالعادهای است! شاید بنده بار سوم یا چهارم باشد که این عبارت را تو جلسات داریم میخوانیم. هر بار که آدم میخواند، مبهوت این کلمات میشود که چقدر این کلمات دقیق و بینظیر [است].
میفرماید که این لباس دین یکهو بین شماها کهنه شد، چروک شد. انگار آنهایی که تا به حال کظم غیظ میکردند، سکوت میکردند، (کاظم الغوین) منحرفینی که صدایشان در نمیآمد، نترس صدایشان در آمد. اینها هم زبان باز کردند و «نَبَغَ کامل الاقلین.» یکهو شدند نابغه کامل. آنهایی که خمول دارند، گمنامند، اقلّین هم هستند، گوشه کناری، تک و توک هم هستند، اینها یکهو شدند نابغههای شما، بین شما برجسته شدند.
«و هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ.»
خیلی تعابیر زیباست! میفرماید که اینها شروع کردند بین شما مرکب جهالت را دواندن.
«خَطَرَ فِي صَحْنِ دَارِكُمْ، وَ أَتْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ.»
شیطان هم که کلاهش را داده بود روی صورتش. کم کم که دید شما [سستی میکنید]، کلاهش را کم کم داد بالا، سرش را دارد بیرون میآورد. کم کم آرام آرام سر و کله او هم دارد پیدا میشود. شیطان هم سر و کلهاش پیدا شد.
خیلی حالا اگر تو خود کلمات بحث میشد که چقدر ظرافت ادبی تو این کلمات هست، چه تشبیهاتی توش هست، خیلی معانی عمیقتر از این میشد.
«هَاتِفاً بِكُمْ» سر آورد بیرون. بعد دید که شرایط آماده است، شروع کرد صدا دادن، (شماره، هاتفن)، بگو، فضا آماده است! تا به حال گوشتان به پیغمبر بود، الان مثل اینکه من هم میتوانم حرف بزنم، صدای من شنیده میشود. شیطان کم کم شروع کرد صدا دادن و با شما ایده دادن، طرح دادن، ارتباط گرفتن.
«فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ.»
دید که مثل اینکه شما اجابت خواستهای یا طرحی چیزی داشته باشید، این استعداد در شما، آمادگی را دید که آمادهاید که کم کم شیطان دیگر حرف بزند و موقعیت دارد بین شما.
«وَلَغَ فِيكُمْ مُلَاحِظًا.»
برای فریب دید که اگر چیزی بگوید، اعتنا بهش میشود. حرفهای من هم کم کم اعتنا میشود. او هم دل و جرئت پیدا کرد بین شما نفوذ بکند و تأثیر بگذارد.
«ثُمَّ اسْتَنفَرَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ خِفَافًا.»
و یک تکانی هم داد شماها را. دید که شماها اوضعتان این طوری است که سبک هستید؛ میشود دست گرفت، برد. به دست میآید.
«و أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ غِضَابًا، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ، وَ أَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ.»
و این باعث شد که شماها را تکان داد و تحریک کرد و به میدان آورد. و اینها باعث شد که شماها هم پا شدید. داغ گذاشتید. (پشت شتر داغ میگذاشتند، مهر میزدند (علامت بود).) داغ گذاشتید، ولی غیر از شترهای خودتان دچار اشتباه محاسباتی و اختلال رفتاری شدید. شروع کردند شترهای دیگر را به اسم خودتان مهر کردن. بابت آن کاری که شیطان با شماها کرد و شترها را میبردید سمت آبشخور، ولی به اسم آبشخور جاهای دیگر، سر در همه برنامههایتان ریخت به هم. از هر آن چیزی که تا به حال داشتید، پیگیری میکردید، دنبالش بودید، برنامهاش را داشتید، شیطان همه را ریخت به هم. کلاً اوضاع یک چیز دیگر شد تو این زمان کوتاه.
ظاهراً وقتی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) خطبه را خواندند، تقریباً شاید ۱۰ روز از رحلت پیغمبر گذشته بود. تو این زمان کوتاه، فرمود اوضاع اینطور شد، همه چیز به هم [ریخت]. بعد پیغمبر، اینهایی که چند روز قبل آنقدر شرایط در جامعه اسلامی خوب بود که پیغمبر اکرم آن حماسه غدیر را رقم زد، با این مردم (چند هزار نفر) بیعت کردند. در سنگینترین جنگ تاریخ پیغمبر، جنگ تبوک، دشمن را زمینگیر کرده بودند. تو همچون اوضاعی بود که پیغمبر از دنیا رفت. یکهو وضعیت این شکلی برگشت و شرایط طور دیگری شد.
بعد فرمود که: «هذا و العهد قریب، و الکلم رحیب.»
هنوز که چیزی از پیغمبر نگذشته، هنوز داغ پیغمبر تازه است، هنوز زخم جوش نخورده. «کلمٌ رهیبٌ» باز است، هنوز سر زخم [است]. هنوز چیزی ازش نگذشته که بگوییم آقا این زخم جوش خورد و تمام شد و رفت. هنوز بر اساس عواطف و احساسات هم اگر باشد، شماها یاد پیغمبر [هستید]، الغیب پیغمبر! بعد یک هفته، ده روز که آخه آدم این جوری برنمیگردد! ۲۳ سال شما قدم به قدم با این رهبر الهی آمدهاید. چقدر خانوادههایتان عزادار شدند به خاطر جنگهایی که با پیغمبر رفتید! چه مصیبتهایی تحمل کردید! این همه از پیغمبر خاطره دارید، این همه به پیغمبر علقه داشتید. شما همانهایی هستید که آب وضوی پیغمبر به زمین میرسید را روی هوا میبلعیدید و میقاپیدید این قطرات وضوی پیغمبر را. یکهو بعد ۱۰ روز چی شد که هر کسی که ضد پیغمبر بود و کینه پیغمبر را داشت و تا به حال لال شده بود، جرئت پیدا کرده، میآید حرف میزند و یک گوشه کار پیغمبر را تخریب میکند و صدایتان هم درنمیآید؟ چی شد یکهو؟ خیلی چیز عجیبی است، خیلی واقعه عجیبی [است].
«و الجرح لما یندمل.»
که این عین این عبارت را امام سجاد بعدها در کوفه به کار برده است. این جراحت هنوز مداوا نشده و خوب نشده.
«و الرسول لما یغب.»
پیغمبر هنوز [از دنیا] نرفته است.
«ابتداء زعمتم خوف الفتنة.»
زود دویدید که بروید که فتنه نشود! رفتید همه چیز را به هم تقسیم کردید که فتنه نشود! فتنه نشود! «علَی الفتنةِ سقطتم» که خود همین فتنه اصلی بود. فتنه نشود! از ترس فتنه، سنگینترین فتنه را رقم زدید. مملکت از هم نپاشد و به جان هم نیفتند و اوضاع به هم نریزد. برای اینکه اوضاع را نگه دارید، میراث پیغمبر را غارت کردید. همه چیز از هم پاشید؛ [یعنی] حاصل زحماتش را هدر دادید، به باد دادید که مثلاً تکانی نخورد این جامعه.
«فحیّاتَ مِنکُم و کیفةً بِکُم و عناتٍ فَکُن.»
[آنها] شروع میکنند بحث را میآورند روی قرآن. پیغمبر نیست؟ قرآن که هست! به قرآن رجوع کنید، به قرآن برگردید! قرآن چی؟ محکمات و بیانات قرآن [چه میکند]؟ چرا اینها را اعتنا نمیکنید؟ پیغمبر نیست بین شما حرف بزند، به شما بگوید چهکار کنیم؟ قرآن هم نیست بین شما؟ قرآن هم قبول ندارید؟ این همه سال اُنس با قرآن، قرائت قرآن، حفظ قرآن، کتابت قرآن، دراسَت قرآن، کلاس قرآن! این همه پیغمبر کار کرد در ترویج قرآن؛ همه هم درگیر قرآن بودند، فرهنگسازی کرد پیغمبر.
هر کسی خودش برای خودش مصحف داشته باشد، روال شد. این اواخر عمر شریفش دیگر تقریباً به اینجا رسیدند که هر کسی برای خودش یک مصحف داشته باشد. شروع کردند طی سالها هر کسی برای خودش مینوشت. خب، موقع امکانات نبود؛ نه قلم، نه دفتر. روی کَتِف باید مینوشتند. این کَتِفها را کاغذ که میکردند، یکسره میکردند، دیگر لول میشد به حالت طومار. یک قرآنی که برای یک نفر باشد، مثل الان به این شکل نبود که حالا مثلاً جلد کتاب این شکل [باشد]. البته بعضی کتاب هم بوده که بین دو طرفه باشد، ولی بعضیهایش هم طوماری بود. طومار سنگینی جمع میشد. پیغمبر فرهنگسازی کردند که هر کسی برای خودش مصحف داشته باشد و دائم همه مشغول مصحف بودند. تو مسجد پیغمبر مشغول کتابت مصحف بودند. اتاقکی درست کرده [بود در] مسجد پیغمبر؛ آنجا هر که زودتر میآمد مسجد، میرفتند مینشستند قرآن مینوشتند. صنعت چاپ که نبود که چند هزار تا مثلاً یک جا چاپ بکنند. آرام آرام همه را درگیر کردند پیغمبر. جوری شد که دیگر تو همه خانهها یک دانه مصحف پیدا میشد. این کاری بود که پیغمبر کرد که اینها به قرآن انس بگیرند. حفظ قرآن فرهنگ شد، انس با قرآن فرهنگ شد.
حضرت زهرا فرمودند که: «کتاب الله بین اظهرکم.»
قرآن که هستش که به همین قرآنی که تو آغوش دارید و در محضر قرآن هستید، بین شماهاست. به همین مراجعه کنید، ببینید چه میگوید! آخه این همه بیانات و واضحاتی که قرآن دارد، همه دارد لگدمال میشود؛ انگار نه انگار!
و همینطور دیگر حالا مطالبی را در ادامه فرمودند و بحث را آوردند روی ارث. چالشی را مطرح کردند که نمایان شود که این طیفی که الان ادعای حاکمیت دارد، نسبتی با قرآن ندارد؛ نه قرآن را میفهمد، نه بنا دارد به اینکه به قرآن عمل کند. حالا عترت پیغمبر اینجا مظلوم واقع شد؛ لااقل قرآن را بگیرید. پیغمبر دو تا چیز را سپرد دیگر: «کتاب الله و عترتی.» عترت را که رها کردهاید و هیچی به هیچی! لااقل «کتاب الله» را بگیرید.
من هم که هدیه بود به من فدک، نِحله بود. حالا نِحله بودنش را قبول ندارید، شاهدی که میآورم را قبول ندارید، خیلی خوب، مال پیغمبر بوده تا آخر عمر. ارث باید برسد دیگر. قواعد ارث را که دیگر باید قبول داشته باشید. قرآن و قواعد ارثی که قرآن به وضوح مطرح کرد، دست میزنند. طرف مقابل هم دستش خالی است؛ هیچ حرفی اینجا ندارد. استناد به یک حدیث جعلی میکند که: «بله، پیغمبر به ما گفتش که ارثی ازم نمیماند؛ ما هم بیارث مادی نداریم و این حرفها.» دوباره حضرت زهرا چالش را میروند روی قرآن که قرآن میگوید چه بود.
از آن ور در مورد انبیا گفته که ارث بهشان میرسد. از این ور آیات به صورت مطلق و عام گفته که از همه مسلمانها ارث میرسد. نکند من را مسلمان نمیدانند؟ از این دایره خارجام کردید؟ میتوانی ادعا کنی من مسلمان نیستم؟ مگر همهتان اذعان ندارید که فرمود: «أَنَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟ چطور من مسلمان نیستم؟ این جور احتجاجاتی، حضرت زهرا (سلام الله علیها) آیات متعددی را خواندند تو بحث ارث و دیدند که نه، فایدهای ندارد.
اینجا رو کردند به انصار. خب، انصار کسانی بودند که از پیغمبر پذیرایی کردند و استقبال کردند در ورود پیغمبر به مدینه. «یا معاشر الفتیة و اعضاد الملة.» شماهایی که بازوی این امت بودید و «انصار الاسلام.» «ما هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي؟» چی شده چشم میپوشانید نسبت به حق من؟ بیتفاوتی؟ بیمحلی؟ معنایش چیست؟ شما چرا صدایتان در نمیآید؟ «و سُنَّةٌ أَنْ ظُلْمَتِي» چرتتان گرفته؟ حق من دارد خورده میشود؛ خودتان را به چرت زدین، به خواب زدین؟
بعد اینجا دست روی حدیثی از پیغمبر آوردند که دیگر اگر بحث ارث هم نباشد، این یک بحث دیگری است. حالا من محروم از ارث هم [باشم]، خیلی خوب، به عنوان فرزند پیغمبر که باید بین شما معتبر و محترم باشم. اینجا این حدیث را خواندند: «أَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَبِی یَقُولُ: الْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وُلْدِهِ»؟ مگر پیغمبر پدرم نمیفرمود: «المرء یُحفَظُ فی وُلده» (انسان در فرزندش حفظ میشود)؟ اگر کسی میخواهد حرمت کسی را نگه دارد، در فرزند او [حفظ میشود]. مگر نمیخواهید حرمت پیغمبر نگه دارید؟ امروز حفظ حرمت پیغمبر، حفظ حرمت من [است]. لااقل از این باب حرمت، حرمتم را نگه دارید! از باب فرزند پیغمبر بودن، پشتم دربیایید! از این باب که حمایت از من، حمایت از رسول الله [است]، پشت من دربیایید! چی شد؟ حتی انقدر هم دیگر از خودتان خرج نمیکنید تو همچین مسائل واضح و کلان و عجیبی؟
«سَرْعَانَ مَا أَعْجَلْتُم.»
اینها چه با شتاب این اتفاقات رخ داد! اینهایی که شما حوادثی که رقم زدید، چه شتابی داشت؟ و «أَعْجَلَ عَجَلَةً هَائِلَةً.» «وَ لَكُمُ الطَّاقَةُ عَلَى ما أُحاوِلُ وَ الْقُوَّةُ عَلَى ما أَتَطَلَّبُ.» و شما که قدرت دارید از اینکه از من حمایت کنید و قوت دارید برای اینکه پشت من دربیایید، از من حمایت کنید.
بحث را روی موضوعی کشیدند که این خیلی مهم است. میخواهم امشب، انشاءالله، چند دقیقهای در مورد این موضوع صحبت کنیم.
فرمود: «نکند شما هم این حرف را میزنید؟» این حرفی که تو جامعه افتاده، باعث شده که جامعه را رکود گرفته، آن روح انقلابی قضیه خوابیده و مرده.
«أَ تَقُولُونَ: مَاتَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم»؟ نام هم پیامبر را اسم میبرند؛ رسول الله، نه به نامشان. نکند حالا من میگویم شما تو دلتان صلواتش را، نکند شماها مثل بقیه میگویید: «محمد مرد»؟ این چه تعبیری است؟ «أَ تَقُولُونَ: مَاتَ مُحَمَّدٌ؟» نه، رسول الله! محمد مات. و خیلی این تعبیر، تعبیر عجیب و معناداری است.
«فَقَدْ وَهَنَ بِهِ وَ هَاهُ، وَ اسْتَوْسَعَ خَرْقُهُ وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ.»
فرمود که خیلی این واقعه، واقعه سنگینی بود؛ خیلی وسعت دامنه این فاجعه [بیشتر شد]. آثار رحلت پیغمبر دارند میفرمایند که: «چه شد؟ عالم به هم ریخت، زمین در ظلمت گرفت، و «کَسَفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ.» این ستارگان خاموش شد در مصیبت پیغمبر اکرم.
«وَ أَکْدَتِ الْآمَالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ.» کوهها دچار خشوع شد از شدت این مصیبت. همه عالم متأثر شد، ولی انگار شماها با این قضیه تو دیگر داری نظر رفتار [میکنی]. من اینجا حالا تعبیر میگویند که توضیح نمیدهم. باشد در روضه توضیحش.
«و أُضِیعَتِ الْحُرَیْمَةُ بِذَهَابِهِ، وَ أُذِیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَوْتِهِ.» حرمتها شکسته شد با رحلت او.
«فَتِلْکَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الْکُبْرَی، وَ الْمُصِیبَةُ الْعُظْمَی، لاَ مِثْلَهَا نَازِلَةٌ، وَ لاَ بَائِقَةٌ عَاجِلَةٌ.» این به خدا آن مصیبت سنگین و عظیم، و مصیبت عظمی است؛ مصیبتی است که هیچ مصیبتی معادل این نیست.
«أَعْلَنَ بِهَا کِتَابُ اللَّهِ فِی أَفْنِیَتِکُمْ، فِی مُمْسَاکُمْ وَ مُصْبَحِکُمْ، سِرَاعًا وَ تِلَاوَةً، وَ اَلْهَانًا وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَبَ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ.»
این چیزی است که خدای متعال خبر داده، از قبل گفته بود، سنت یکی نسبت به همه انبیا رقم زده و در قرآنش هم به آن اشاره کرده. «حکمٌ فصلٌ و قضاءٌ حتمٌ.» این چیزی است که باید پیغمبر از دنیا میرفت. ولی شما یک جوری با این قضیه برخورد میکنی که انگار همه چیز تمام شد. انگار حالا مثلاً یک مدتی یک شخصیتی بود که اثرگذار بود، جاذبههایی داشت و کارهایی میکرد و تا وقتی که بود، خوب بود. الان دیگر نیست و دیگر تمام شد، هیچی. بابا! این پیغمبر بود؛ این شعاع اتصال شما با آسمان بود؛ مرکز دریافت وحی بود؛ حقیقت را به شما رساند. مسلمانی بنا است شما داشته باشید. در برابر این پیغمبر تسلیم او باید باشید. چرا این جوری رفتار میکنی با پیغمبر؟ ساده گرفتید؟ چرا اصلاً مسئله را یک جور دیگر داریم تحلیل میکنیم؟
بعد دست گذاشتند روی این آیه: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل.» این پیامبر چیزی جز یک پیغمبر نیست. شما به چشم دیگری به او نگاه نکنید. به عنوان یک رهبر کاریزماتیک، انسان خوشبیان و یک انسان نمکین و یک انسان لین. «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ.» انسان با سعه صدر، با حوصله، دلسوز مردم. با این چشمان به پیغمبر نگاه نکنید؛ به چشم رسالت، رسول. این هویتش باید برای شما مهم باشد. او رسولی است؛ «قد خلت من قبله الرسل.» مثل بقیه رسل، آنها هم رفتند، ایشان هم میرود. این سلسله رسالت بوده؛ تا به حال بوده؛ آمدهاند و رفتهاند؛ ایشان هم هست و به عنوان رسول هست و میرود.
«أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ.»
اگر از دنیا برود یا کشته شود، شما دوباره برمیگردید به همان اوضاع و احوالی که قبل از این داشتید. «وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.» البته اگر کسی هم عقبگرد کند، ضرری به خدا نمیرساند. «وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.»
خدا البته به شاکرین نکاتی دارم که عرض میکنم، انشاءالله. (تفسیر المیزان)
حضرت زهرا (سلام الله علیها) اینها را با عنوان «بنی قیله» خطاب کردند که در واقع اوس و خزرج از یک مادر بودند به نام «قیله». استاد [آنها را] خسته [میکند و] با این عنوان مطرح [میکنند] که: «اُحْتُزِمَ تُرَاثُ أَبِی وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى مِنِّی وَ مَسْمَعٍ.» میراث پدر من هضم شد، بلعیده شد، جلو چشم شماها، و شماها صدایتان درنیامد؛ انگار نه انگار! «طَلَبْتُكُمُ الدَّعْوَةَ، وَ شَمِلَتْكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ أَنْتُمْ ذُو عَدَدٍ وَ عُدَّةٍ.» که تحریک میکنند اینها را به اینکه دست به سلاح ببرند و قیام بکنند، نپذیرند نتیجه این سقیفه و این صحنهگردانی منافقین را در مدینه. که سخن حضرت زهرا (سلام الله علیها) با اینها هم به جایی نمیرسد و اینها هم خیلی اعتنایی نمیکنند. بعد دیگر به عموم مردم ایشان رو میکنند و خطاب میکنند که آن هم فایده ندارد. بعدها در بستر که میافتند، با زنها یک گفتگو دارند وقتی که عیادت ایشان میآید که آن هم البته فایده نمیکند. که مرحله به مرحله حضرت زهرا (سلام الله علیها) حجت را تمام میکنند و سعیشان را دارند برای اینکه جامعه را از این وضعیت نجات دهند.
چه وضعیتی؟ وضعیت عقبگرد. میخواهم در مورد این صحبت بکنم. اوضاع مدینه به این نحو بود که مردم دچار یک عقبگرد شدند؛ به تعبیر دیگر، ارتجاع؛ به تعبیر دیگر، ارتداد. این بحث ارتداد، بحث خیلی مهمی است. به محض اینکه پیغمبر اکرم از دنیا رفتند، جامعه اسلامی مبتلا شد به یک انهدام و انهدام؛ یک شکست و بعد انهدام. آن چیزهایی که مایه افتخارشان بود، آن نشانههای مسلمانی و ارتباطشان با پیغمبر، تا حد زیادی فرو ریخت. این از چه نشأت میگیرد؟ یک کم در موردش میخواهم تحلیل بکنم. بحث مهمی است. از اینجای بحث، مطالبی است که ناظر به این شرایط امروز ماست. آیا این به خاطر خلأ رهبری بود؟ مردم رهبر خوبی نداشتند بعد از پیغمبر که اینطور دچار فتنه و شکست شدند؟
اتفاقاً ما در طول تاریخ اسلام هیچ وقت این حجم از رهبر کمّی و کیفی را نداشتیم. امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، بعد از رحلت پیغمبر، بهترین رهبران طول تاریخ عالم [بودند]. که یک دانه امیرالمؤمنینش بس است دیگر! سرآمد در علم و فضل و تقوا و شجاعت و همه چیز. نسبتش با پیغمبر اکرم، بیعتی که با او کردند چند روز قبل، همه با او بیعت کردند. نه به عنوان یک گزینه مطرح باشد بعد پیغمبر؛ بیعت کردند. پس خلأ رهبری نیست که اگر مردم پیغمبر را از دست دادند، رهبر خوبی پیدا نکردند که دچار ارتداد شوند. «یَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَیْهِ.» به آن تعبیری که فرمود: «اگر پیغمبر از دنیا برود، عقبگرد میکنید.» این عقبگرد از کجا نشأت میگیرد؟ به خلأ رهبری برمیگردد؟ این نکته اصلی قضیه است. مشکل از جای دیگری است.
یک سستیهایی هست، یک وادادگیهایی هست. خدمت شما عرض کنم که گسلهایی هست، یک گسستهایی هست. اینها باعث میشود که آن روزی که یک واقعهای، یک فتنهای رخ میدهد، این شکافها، این شیارها، این حفرهها خود را نشان دهند. این گسست ایجاد میشود، فروپاشی رخ میدهد و ارتداد رخ میدهد. در واقع یک ارتداد درونی هست، مترصد یک آشفتگی بیرونی که این ارتداد درونی تبدیل شود به ارتداد بیرونی.
این داستان قضیه مدینه و سقیفه و فتنه فدک، این خیلی نکته مهمی است. مشکل در خلأ رهبری نیست. این سخنرانی اخیر که حضرت آقا (دامت برکاته) کردند، خب خیلیها دچار نگرانی شدند نسبت به مطالبی که ایشان فرمودند. حالا بنده فرصت نکرده بودم این مطالب ایشان را کامل گوش بدهم. دیشب یک فرصتی شد، نشستم و کامل سخنرانی ایشان را گوش دادم. مشخص است که حالا هی دوستان تلاش دارند که جامعه را از نگرانی در بیاورند نسبت به مطالب ایشان. اصلاً مشخص است که لحن ایشان برای ایجاد نگرانی هست. نگران بشوید، ولی نه آن چنانی که ما فکر میکنیم که ایشان دنبال این باشد که مردم نسبت به رهبر بعدی نگران باشند. درست فهمیده نمیشود که ایشان چه میخواهد بگوید تو این صحبت. بحث این نیست که: «آی مردم، نگران باشید که بعد از این رهبری، این رهبر اگر از دنیا رفت، رهبر بعدی چه میشود؟» ایشان دارد دست روی این نقطه از نگرانی (خطر ارتداد و ارتجاع) میگذارد و همین را تعریف کردند و روی همین مانور دادند. بحث ایشان اصلاً آنجا این بود. نقش رهبری را در برابر ارتداد و ارتجاع تعریف کردند؛ روی همین مانور دادند. بحث اصلی در مورد ارتجاع و ارتداد، این بیسابقه است.
بله، در مورد اصل رهبری و انتخاب رهبری، بارها ایشان با خبرگان صحبت کردند. با هر مجلس خبرگانی هم تقریباً دوره به دوره، یعنی چهار یا پنج تا تا حالا خبرگان که بوده که همدوره ایشان بوده، با هر کدامشان یک دور این طرح (طرح این بحث) را داشتند. تقریباً آن جوری که بنده مطالعه کردم، به هر کدامشان یک بار گفتند که حواستان جمع باشد برای رهبر. ولی اینش تازگی داشت که: «آن کسی که تا به حال این مملکت را از ارتداد نگه داشته، رهبری بوده است. حواستان باشد رهبر بعدی بتواند خطر ارتداد را مهار بکند.» این تازگی دارد، نکته دارد. حواستان باشد کسی را به عنوان رهبر انتخاب بکنید که با ارتداد و ارتجاع مبارزه کند.
بعد مفصل ایشان پنج شش تا آیه در مورد ارتداد و ارتجاع خواندند؛ آیات مختلف که خیلی گذرا و رندانه از کنار این بحث عبور کردند که مشخص [است] منظور خاصی دارند در ترکیب این مطالب. آیاتی که کنار هم [قرار گرفتهاند]، [توسط] همچین شخصیت حکیمی، هم ادیب است، هم ظریف است، هم هنرمند است، دانشمند. آن هم تو همچین جلسه مهمی، جمع دانشمندان تأثیرگذار این مملکت که قرار است مهمترین انتخاب این نظام را انجام بدهند. آیه را پشت هم دارند میخوانند؛ رو تدبیری است که حالا اگر فردا شب هم انشاءالله بشود تو مؤسسه اگر جلسه را بتوانیم داشته باشیم، این بحث انشاءالله یک مقدارش را امشب عرض میکنم، یک مقدار فردا شب به این بحث انشاءالله میپردازیم.
البته ما این بحث را خیلی وقت است که شروع کردیم، یعنی از انتخابات بحث ارتداد داشتیم. بازگشت، بازگشت به عقب را عرض کردیم. آیهاش هم میخوانم مجدد همین جا تو بحث «به وقت شام» که یک چند جلسه اینجا بود. فصل اولش بحث بازگشت از پشت ارض موعود را که اصلاً یکی از آیات ارتداد همین آیه است. حضرت موسی به اینها فرمود: «تا اینجا رسیدید، برنگردید.» «لا تردوا.» عقب برنگردید! رسیدیم دم قله، برنگردید که اتفاقاً از آنجا بازگشتند. آن جا هم این بحث را عرض کردیم. به طور خاصتر چند جلسه از تهران بحثش را شروع کردیم، جمعهها. که برایم جالب بود؛ من این جمعه که این بحث را میگفتم، بحث ارتداد را اصلاً خبر نداشتم که روز قبلش آقا مطالب را فرمودند. یعنی تیترهایش را فقط دیده بودم، دقیق نخوانده بودم. بعد که صوت را گوش دادم، دیدم چقدر عجیب که بحثی که سعیمان بر این بود که روی این بحث مانور بدهیم، اتفاقاً آقا ظاهراً روی همین دارند تأکید میکنند؛ بحث خطر ارتداد و ارتجاع، بازگشت از این چیزی که تا به حال آمدهایم.
این خیلی جدی است؛ یعنی بازگشت مال فقط لحظه شکست نیست. اتفاقاً آن وقتی که یک امت، یک ملت، یک مجموعه به آن نقطه اوج خودش رسیده، خیلی وقتها بازگشت آنجاست. خستگی آنجاست، ناامیدی آنجاست. همه این خستگیهای این مسیر، یکهو آنجا خود را نشان میدهد. یکهو آنجا آدم [میگوید]: «امروز برایم جالب بود. سر ماشین حمید آقا قرار داشتیم. من تا مثلاً یکی دو تا ماشین مانده [بود به] ماشین ایشان، آمدم. بعد با خودم گفتم که: «ماشین انقدر دور نبود!» شروع کردم به برگشتن؛ خیلی راه آمدم. دیگر اگر ماشین اینجا بود که تا حالا من میرسیدم. گفتم: «دیگر انقدر دور نبود، حتماً اشتباه آمدم.» یعنی تردید جدی کردم که اصلاً تو این لاین نبودم، احتمالاً ماشین تو آن یکی لاین [است]. آمدم برگردم که بروم آن یکی لاین. گفتم یک دور دیگر نگاه کنم، دیدم دو تا ماشین جلوتر بود! عجب! داستان زندگی ما کانهو این است که میرویم تا آن دو تا ماشین مانده، احساس میکنیم نباید انقدر طول میکشید! نکنه اشتباه آمدیم که انقدر طول کشیده؟ چرا انقدر طول کشید؟ «حتی الرسول» خیلی عادت عجیبی [است]. «یأسٌ» میآید. چرا هی پشت هم داریم بد میآوریم؟ چرا اینطور دارد میشود؟ چرا این همه گرفتاری؟ چرا این همه [مشکل]؟ چرا این همه نمیخورد بهش که داریم درست میرویم؟ یک کم حالا برویم آن مسیر هم تست بکنیم. آدم وسوسه میشود. حجم هزینهها تو چشمش زیاد جلوه میکند. احساس میکند که دیگر بیشتر از اندازه دارد هزینه میدهد، نمیصرفد. ما با اینقدر هزینه، خیلی کارهای گندهتر میتوانستیم بکنیم. ما با شهادت سید حسن نصرالله قرار بود آمریکا را نابود کنیم. ایشان را زدند و بعد جانشین ایشان را ۵ روز بعد زدند. و البته این ور هم پیروزی و فتح دارد، ولی خب، حجم این هزینهها تو چشم زیاد میآید. احساس میکنیم که ما با این مقدار و تا به حال کل خاورمیانه را زیر و رو میکردیم، الان تو خود اسرائیلش ماندیم. یک دو تا دهات نتوانستیم از اسرائیل بگیریم. شهید بشود، دیگر آن روز روزی است که دیگر تلآویو با خاک یکسان میشود. دانه دانه گرفتند و بعد رسیدند به تهدید رهبری و چه جوری شده بود که دیگر مردم ما کاملاً مضطرب بودند که وقتی نسبت به رهبری اتفاقی رخ [دهد]، ما که خیلی چیزهای بلندی تو ذهنمان بود، یکهو رسیدیم به یک چیزهای خیلی کوتاه و موقت، تو کندن اینها ماندیم. فتنههایی است که دقیقاً صدر اسلام هم رقم خورده. سوره مبارکه احزاب چه بحث مفصلی میخواهد! دقیقاً اینجاهاست که منافقین و بیمار [دلان] میگویند: «غَرَّ هَٰؤُلَاءِ دِينُهُمْ.» اینها یک مشت شعار چرت و پرت برای خودشان درست کردند: «ما اینطور میکنیم و آنطور میکنیم.» نمیخواهم مثال برایش بیشتر بیاورم که مثال اگر بیشتر بیاورم، قطعاً دچار شبهاتی خواهید شد که البته به مرور این شبهات هی تکثیر خواهد شد در آینده. بعضی از صحبتهای رهبری که آقا مثلاً اگر اسرائیل غلطی ازش سر بزند، «حیفا و تلآویو.» الان دیگر چه غلطی باید بکند که نکرده؟ نکن! آقا! همین جوری میگفتی یک چیزهایی! تازه محترمانهاش [این است که] رج نکنم [به] میبافیم برای خودتان. نکند آقا سرکارمان [گذاشته] از احساسات ما سوء استفاده [کرده است]؟ تکبیر گفتیم آنجا حرم بودیم وقتی این جمله «حیفا و تلآویو» [را شنیدیم]. که شما وضعیت خودت گاهی ماندهای چه میشود! آره، این جوری است داستانش این است. یک جوری میشود که شما تو همه وعدهها شک میکنی. میبینی میزان هزینهها رفته بالا، آورده ندارد، فایده نمیبینی. از آن ور دشمن بیرحمانه دارد میزند، میآید جلو. از این ور شیطان انس و جن، بین خودتان، از تو وجود خودت هی دارد وسوسه و تردید ایجاد میکند. از بیرون هم هی دارد وسوسه و تهدید ایجاد میکند. پس چی شد؟ پس تا کی؟ برای چی؟ چه خبر است؟ اینها هی تردید است دیگر. این تردیدها مقدمه ارتداد است. ارتداد از تو دل تردید تولید میشود. این تردیدها انبوه میشود، متراکم میشود در درون تو و در درون جامعه میماند، میماند. یک بزنگاهی دارد، شیادها و فتنهگرهایی دارد که بلدند باروت بیندازند به جان این انبار تردید تو. که آنجا، آن باروتی که به جان تردید تو میافتد، جلوه ظاهریاش میشود آن آتشی که به در خانه فاطمه [رسید]. آن لحظه است؛ مجموعه متراکم تردیدهاست که ارتداد را ایجاد میکند. تردیدهایی که میماند گاهی تو آن پستوهای ذهن و دل آدم و مداوا نمیشود.
این وسط بنده گلههایی دارم؛ سختم هست طرح این گلهها. نمیدانم حالا بعضی وقتها ما میگوییم، بعد باز بعضی دوستان [میگویند]: «به امید توپ [زدن] که مثلاً تو کی هستی که همچین گلایهای میکنی؟» گنده منتظریم، گندهتر از ماها بگویند، باز آنها هم گاهی نمیگویند. ما ناراحتیم که مثلاً آقا با مجلس خبرگان اینطور فرمودند که مثلاً به فکر رهبر بعدی باشید. اینها ناراحتی ندارد. ناراحتی روی این دارد که دو سال پیش به مجلس خبرگان فرمودند: «جهاد تبیین را شماها جدی بگیرید.» آنجا زار زار گریه دارد، نه اینجا! آنجا تردیدها متراکم میشود، آنجا ارتداد رخ میدهد. جایگزین رهبری نگرانی ندارد. کدام یک دست و بالش بسته است؟ کی فکر میکرد که آقای خامنهای بعد امام اینطور بدرخشد که دشمنش بگوید: «از آقای خمینی بهتر مدیریت کرد.» این جمله بنیصدر است که: «اگر امروز آقای خمینی سر از قبر بیرون در بیاورد، به آقای خامنهای میگوید: باریکالله! دست مریزاد به این مدیریت.» ابعاد مدیریت آقای خامنهای قویتر از آقای خمینی [است]. آقای خمینی تو بعضی از اینها شاید آنطور رفتار میکرد و همچین تبعاتی داشت.
کی فکر میکرد که خلأ امام پر بشود؟ آقای خامنهای که تو همان حزب جمهوری حرفش را نمیخریدند، در حد نخستوزیر قدرت نداشت تعیین بکند، تو بیت امام حرفش برش نداشت. میخواست ول کند همه این دَم و داستان را، برگردد و قم برود تدریس بکند. از کل این بدنه حاکمیت میخواست جدا بشود؛ فقط به امر امام مانده بود. چی فکر میکرد خدا این را تو این طوفانها پرورشش داده برای همچین روز مبادایی؟ همه آن گزینههای اصلی رهبری را به طرق مختلف زدند. شهید بهشتی را ترور فیزیکی کردند. آقای منتظری را ترور زمینی و آسمانی کردند. هر کسی که میتواند؛ شهید مطهری، چه میدانم دیگران. خود ایشان هم مجروح کردند. همه آنهایی که وزنشان وزن رهبری بود، ساقط کردند. یعنی تقریباً همین خلأیی که شما الان احساس میکنید نسبت به اینکه بعد ایشان کی میخواهد بشود، خیلی جدی [است]. تا جایی که آقای هاشمی به امام گفته بود که: «این آقای منتظری، من کار ندارم، ما کس دیگری نداریم، همین باید بعد شما رهبر باشد.» که خیلی آنجا هی محاجه کرده بود با امام که امام آنجا فرموده بودند که: «چیست؟ هی میگویی کسی را نداریم؟» همین آقای خامنهای که ایشان هم جدی نگرفته بود آنجا. حالا آقا و مرجع باید باشد؛ تو حوزه باید اعتبار داشته باشد؛ اعتبار سیاسی، نظامی، بینالمللی. آقای خامنهای را همان حرفی که خود آقا تو مجلس خبرگان زد که: «آقای فلانی، من حکم کنم تو خودت گوش میدهی؟» گفت: «آره که گوش میدهم.» همان آقا اتفاق خودش بعداً گوش نداد. همان بنده خدا آقای الف قاف، همان آقا زد زیرش. خبرگان آقا میدانست حرفش برش ندارد؛ آنقدری وزن تو همان جلسه نداشت بین همان فقهای محترمی که آن بالا نشسته بودند. بعضی بهشان رأی ندادند به خاطر اینکه در اجتهاد ایشان تردید داشتند. این آقای خامنهای را خدا نگهش داشت؛ شده این که الان شما میبینید.