برخی نکات مطرح شده در این جلسه
*پیوند تحولات سیاسی شام و عراق با نشانههای ظهور[01:50]
*جایگاه دولت بنیعباس دوم به عنوان پیشدرآمدی بر خروج سفیانی در روایات ظهور.[02:20]
*نقش سفیانی بهعنوان پرچم و شاخصی شفاف برای تشخیص زمان ظهور.[05:20]
*معیار تشخیص سفیانی که باید رصد شود، تسلطش بر مناطق پنج گانه شام است، نه نام یا ظاهر او.[07:10]
*تداوم ارتباط معنوی با امام زمان ارواحنافداه از طریق عریضهنویسی و نواب اربعه.[09:50]
*توقیع شریف امام زمان ارواحنافداه خطاب به نایب چهارم وآغاز غیبت کبری، و رد ادعاهای نیابت خاص قبل از صیحه و سفیانی.[20:35]
*هشدار! قساوت قلبها و عادیشدن غیبت امام، نشانهای از آماده شدن زمین برای ظهور است، نه سکوتی طبیعی و بیخطر.
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد قضایای مرتبط با سفیانی ملعون در جلسات گذشته نکاتی را خدمت عزیزان عرض کردیم که خب، البته بحث بسیار مبسوطی دارد. تکتکِ اینهایی که عرض شد، جای بحث و پیگیری دارد. حالا اجمالاً نکاتی را عرض کردیم؛ مثلاً قضیه صیحه آسمانی را اشاره کردیم. حالا موارد مرتبط با آن هم بود که روایتش را خواندم و آن بخش را توضیح ندادم؛ مثلاً «کفٍّ یطلع من السماء» را توضیح ندادیم و رد شدیم. هرکدام از اینها یک بحثی است؛ مثلاً کف دستی از آسمان آشکار میشود که حالا چون دیگر جای بحث دارد، واردش نمیشویم.
در آسمان، قضایایی رخ میدهد؛ در زمین، قضایایی رخ میدهد. خَسْف بَیداء رخ میدهد، قتل نفس رخ میدهد. بعضی از روایات پنج علامت را مطرح کردهاند که حالا سفیانی و بعضی روایات دیگر سفیانی را در برابر خراسانی به عنوان علامت اشاره کردهاند. علائم دیگری نیز اشاره شده است؛ مثل داستان بنیعباس که چند بار اینجا خدمتتان عرض کردیم. خود این قضیه بنیعباس، بحث مفصلی میطلبد که آیا دولت مجددی دارند یا نه. روایات قبل از اتمام دولت بنیعباس گفتهاند که «بنیعباس تمام میشود.» برخی این را به عنوان نشانه ظهور دانستهاند و تصور کردهاند که مثلاً چند صد سال یا چند هزار سال ممکن است فاصله بیفتد؛ ولی این هم مثلاً از علائم ظهور است. برخی اینطور تصور کردهاند، برخی هم گفتهاند نه؛ این قضیه بنیعباس، قضیهای متصل به ظهور است.
آن شَیْصبانی، اسم نحسش را چند بار گفتیم که به صورت رمزی اهل بیت گفتهاند: این شَیْصبانی همان خلیفهای است که از دولت بنیعباس به قدرت میرسد. این بنیعباس جدید یا بنیعباس دوم، البته خیلی دوامی ندارد و متصل به ظهور است. قبل از ظهور، در عراق و در ناحیه اطراف فرات – حالا بعضی روایات حدود بغداد را اشاره کردهاند، بعضیها هم همین منطقه کربلا و نجف و این محدوده را – به قدرت میرسند. این کلمه «شَیْصبانی» هم عنوانی است که به بنیعباس گفته میشده است؛ یعنی این کلمه سابقه دارد. حالا خود کلمه «شیبانی»، جدا از اینکه به بنیعباس گفته میشده، به طایفهای از شیاطین هم اطلاق میشود. حالا این هم یک قضیهای دارد که ممکن است مسائل ماورایی هم در آن باشد و مرتبط با شیاطین باشد که این شَیْصبانی به حکومت میرسد و قتلعامی در شیعیان میکند؛ ولی خودش توسط سفیانی نابود میشود. او در عراق و یک سال هم ظاهراً قبل از سفیانی به قدرت میرسد و حدوداً یک سال این قضایا در عراق هست که حالا از آن تعبیر شده به بنیعباس. در بعضی روایات فرمودهاند که به حکومت رسیدن بنیعباس هم جزو علائم حتمی است. در بعضی روایات فرمودهاند اختلاف بنیعباس؛ یعنی هم به حکومت میرسند، هم با همدیگر دچار اختلاف میشوند.
مجموعهای از روایات که وقتی کنار هم چیده شود، یک پازلی را شکل میدهد. یعنی داستان سفیانی، قضایایی کنارش هست. این قضیه سفیانی را به عنوان یک میخ محکمی کوبیدهاند که یک شاخصی باشد، یک پرچمی باشد و بتوان با آن تشخیص داد. اگر قرار باشد قضیه سفیانی باز خودش جزو آن امور مبهمی باشد که صد توجیه بردارد و صد تفسیر بردارد، این نمیتواند یک پرچم مشخصی برای شیعه باشد. نکتهای بسیار مهم است: اهل بیت ما را حواله ندادهاند به امری که هر کس هر طور دلش خواست تطبیق دهد و بالا و پایینش بکند و یکی بگوید هست و یکی بگوید نیست و یکی بگوید که بوده و از بین رفته است؛ و خصوصاً که قضیه سفیانی، قضیهای است که متصل به ظهور است.
قضیه سفیانی جوری است که فرمودهاند: «سفیانی که خروج کرد، حرکت کنید سمت ما.» فرمودند: «ولو شده روی پا، خود را به ما ملحق کنید.» پرچم سفیانی که بلند شد، سفیانی که خروج کرد، حرکت کنید. به عنوان یک شاخص، قضیه سفیانی را مطرح میکنند؛ ولی کنارش یک سری علامتها و نمادهایی دارد گذاشته میشود. با اینها میشود تشخیص داد؛ مثلاً اوضاع عراق چطور میشود، اوضاع مصر چطور میشود – که حالا اگر فرصت بشود، شبهای بعد یک اشارهای باید به این بکنیم، انشاءالله. اوضاع خود شام چطور میشود، اختلافات رخ میدهد. در شام، اَصْهَب و اَبْقَع با همدیگر درگیر میشوند که حالا آن اَبْقَع را در بعضی روایات دیگر به مصر هم مرتبط دانستهاند. پرچمهای زردی که از سمت غرب حرکت میکنند، در خود مصر داستانهایی رخ میدهد. مجموعهی این شرایط با همدیگر این بسته را فراهم میکند که شخصی به نام سفیانی خروج بکند؛ اول به قدرت برسد در شام و بعد از شام خروج بکند به سمت عراق. این هم نکتهی مهمی است.
وقتی از امام صادق (علیه السلام) سؤال میکنند که «آقا، اسم سفیانی چیست؟» نکتهی بسیار قشنگی است – فکر کنم خواندم، حالا در این جلسات یا جلسات دیگری بود – حضرت فرمودند: «ما تَصْنَعُ بِاسْمِهِ؟» (با اسمش چهکار داری؟) حالا اسمش هر چه هست؛ یعنی حتی در حد اسمش هم اینجا حضرت معرفی نمیکنند. میفرمایند: «إِذَا مَلَکَ الْکُورَ الْخَمْسَ»، (یعنی تو حواست به این باشد که این پنج تا نقطهای که میگویم، بیفتد تو دست سفیانی). ما چند بار اشاره کردیم، پنج نقطه را: اردن، فلسطین، قِنّسرین (که میشود حلب هم)، و دمشق. این پنج نقطه. فرمودند: «این پنج تا را که مالک شد و افتاد تو چنگش، تو حواست به این باشد، تو رصد کن، ببین چه کسی است که این پنج نقطه را دستش میگیرد.»
البته اوصافی هم برایش گفتهاند: اوصاف ظاهریاش، اوصاف نژادیاش (که به چه قبیلهای حتی منطقهای که آنجا متولد شده، یعنی قبیله بنیکَلْب) را گفتهاند. نژاد سفیانی از ابوسفیان، نژاد اموی دارد. از بلاد روم میآید؛ ظاهراً در غرب تربیت شده و بزرگ شده است. توصیف ظاهری هم که از او کردهاند، قیافهاش به همین چهرههای غربی بیشتر میخورد: صورت بور و چشمهای رنگی. این ویژگیها را برای سفیانی گفتهاند؛ ولی حضرت حتی میفرمایند به اسمش هم کار نداشته باش. «این مختصاتی که دارم میگویم را رصد کن، تو دنبال این باش که چه کسی این پنج نقطه را دست میگیرد.» این خیلی مهم است. هر وقت این پنج نقطه را تو چنگ گرفت، تو بدان که این سفیانی است؛ حرکت کن سمتش. این میشود آن توصیفی که اهل بیت برای شناخت فتنههای سختی که در پیش است، ارائه میدهند و شیعه را دارند مدیریت میکنند، هدایت میکنند، جهت میدهند و دارند جمع میکنند برای آن روزی که قرار است شیعه کار دشمن را تمام بکند. اینها خیلی مهم است: در کدام نقطه باید جمع بشوند؟ با چه کسی باید درگیر بشوند؟ در چه زد و خوردی، قدرت تحویل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داده میشود؟ اینها چیزهایی است که باید به آن پرداخته شود. موضوع مهمی است این که سفیانی میشود یکی از علائم حتمی؛ و پیرامون سفیانی یک سری مختصاتی را تعریف میکنند برای اینکه بشود سفیانی را رصد کرد و پیدا کرد.
یک روایتی است، اشاره کردم شبهای قبل، متنش را نخوانده بودم. در «کمالالدین»، مرحوم صدوق نقل میکند که در سالی که مرحوم سَمُری، نایب چهارم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، از دنیا میرود... نواب اربعه واقعاً شخصیتهای ممتازی هستند. غریبیم؛ خیلی اینها را نمیشناسیم متأسفانه. آدمهای بسیار برجسته، بسیار ممتاز. هنوز هم که هنوز است، باب ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
یکی از چیزهای غریبی هم که در مورد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متأسفانه بین ما غریب است، عریضهنویسی و نامهنوشتن برای امام است. نامهنوشتن یک باب ارتباطی بود در زمان غیبت صغری، در زمانهی نواب اربعه. اگر کسی با حضرت کار داشت، سؤال داشت، مطلبی داشت، یادداشت میکردند و میآوردند سرداب سامرا. اسم رمز آن سرداب سامرا و ارتباط از طریق سرداب سامرا، «ناحیه مقدسه» بود. ناحیه مقدسه هم مخصوص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست؛ هم امام هادی (علیه السلام)، هم امام عسکری (علیه السلام)، هم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سرداب سامرا باب ارتباطی با شیعیان داشتند. برای اینکه لو نروند، وقتی نامه میدادند و جواب میگرفتند، میگفتند «از ناحیه مقدسه رسیده است.» زیارتهایی مثلاً از ناحیه مقدسه رسیده است. همین زیارت ناحیه مقدسه معروف، بر اساس احتمالات جدی از امام هادی (علیه السلام) رسیده است؛ البته درست است که نسبت بدهیم به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بگوییم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم این زیارت را میخواندهاند، ولی ناحیه مقدسه مخصوص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست. باب ارتباطی بوده است. سؤالی داشتند، نامهای داشتند، مطلبی داشتند، حاجتی داشتند؛ مطرح میکردند، جواب میگرفتند. در غیبت صغری، واسطه داشتند. واسطهشان چه کسانی بودند؟ نواب اربعه. نامه میدادند، جواب میگرفتند، سؤال میکردند، پاسخ میگرفتند.
بعد از نواب اربعه، باب ارتباط به حسب ظاهر قطع میشود. این نکته مهمی است. در این نامه هم این مطلب اشاره میشود؛ نامهای است که از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده که میخواهم بخوانم. بعد از نواب اربعه، باب ارتباط قطع میشود؛ ولی کار نواب اربعه تمام نمیشود. این نکته [مهم است]: بعضی فکر میکنند که نواب اربعه از دنیا رفتند و دیگر کاری انجام نمیدهند. نخیر! ما دستوراتی داریم، بزرگانمان نقل کردهاند. کتابی دارد مرحوم آیتالله صافی گلپایگانی. دیگران هم آثاری دارند در مورد عریضه و عریضهنویسی.
البته این امور معمولاً وقتی مطرح بشود، یک فضای بازاری و کاسبی و به هر حال یک حواشی عوامانه و اینها پیدا میکند که جاروجنجال درست میشود؛ مثل قضیهی آن چاه مسجد جمکران که آخرش هم چاهش را بستند. به هر حال، این خوف هم هست که اینها خیلی بابش باز بشود و دیگر به جاهای دیگر کشیده شود. ولی اصل این قضیه هست؛ معتبر است، هم معتبر است و هم مجرب. مجرب بودن مهم است. این عریضهای که نوشته میشود، دستوری دارد، کاری دارد، دعایی دارد، آدابی دارد که خطاب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متنی نوشته میشود، از حضرت درخواست میشود، حتی اگر سؤالی باشد. و جالب این است که گفتهاند شما این نامه را که خواستید – حالا بیشتر هم گفتهاند به آب جاری، حالا آب راکد هم باشد اشکال ندارد – به آب که خواستید نامه را بیندازید، یکی از این نواب اربعه را صدا کنید. او میآید و نامه شما را میگیرد، میبرد و جواب میآورد. یعنی چه؟ اینها معنا دارد دیگر. بله، آن معنای عوامانه که مثلاً روح میآورد و برمیگرداند، خب اینها نیست؛ ولی میخواهد بفهماند که آقا، اینها هنوز هم قدرت دارند، هنوز هم باب ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
یکی از اساتید میفرمود که این قضیه را خیلی سال پیش از ایشان شنیدم. میفرمود که یکی از آقایان، یکی از علما، یک وقتی عریضه نوشته بود. حالا یک آقای مشهدی بودند، به رحمت خدا رفتند. ایشان هم از بزرگان مشهد بودند؛ خیلی سال است از دنیا رفتهاند. ما هم خدمتشان گاهی میرسیدیم. ایشان میفرمود که «من هر چه دارم، از این نامههایی است که در بیابانها خطاب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشتهام.» یکی از این بزرگان، نامهای مینوشت، عریضهای مینوشت – حالا طرح مسئله میخواست – در مسجدهایشان، در هیئتهایشان، در جلساتشان این نامهها را جمع میکردند، میبردند و با آدابی میانداختند توی آبی و پاسخ گرفته میشد؛ یعنی حاجتها برآورده میشد. به هر حال، اینها بوده دیگر. الان کمتر شده و کمرنگ.
گفتهاند که آقایی رفت کنار چشمه و نشسته بود. عریضهای نوشته بود، انداخت تو آب. افتاد روی عبایش. این عبا را تکان داد که عریضه بیفتد تو آب؛ با انگشت زد و با دست زد و اینها. عبا را تکان داد، این عریضه نمیافتاد. دوباره محکمتر زد. برداشت و باز کرد، دید جواب نامهاش است! نامهای که فرستاده بود، قبل از اینکه به آب برسد، جوابش آمده بود. باب عریضه و ارتباط این شکلی بوده است و این نواب اربعه هنوز هم از این جنس کارها انجام میدهند. ما توفیقی داشتیم امسال به فضل و کرم خدا، شب نیمه شعبان، به طرز خیلی عجیبی و خاصی، زیارت نواب اربعه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نصیبمان شد.
یکیشان تعمیرات داشت، نشد خدمتشان برسیم. سه تای دیگر را در یک شب زیارت کردیم. این چهارمی، قبرش خیلی عجیب بود. در بازار بغداد بود. شب هم بود. بازارهای عراق را هم دیدهاید دیگر؛ وقتی تاریک میشود، چراغ و اینها ندارد و خیلی هم ترسناک است. با نور گوشی، با بعضی رفقا که در جلسه هم هستند، وسط بازار قدم زدیم و یکهو بین دو تا مغازه دیدیم یک ضریحی هست. نگاه کردم، دیدم جناب سَمُری است. خیلی قبر باصفا و عجیبی داشت. سر کوچهاش هم قبر مرحوم کلینی بود. از آنجا که برمیگشتیم، یک جایی یکهو هیبتش همه ما را گرفت. در آن تاریکی شب، یک حسی همهمان پیدا کردیم به یک ساختمانی که «این ساختمان چیست و کجاست و اینها؟» برگشتیم. آن دوست عراقی که ما را آورده بود، در خیابان وایساده بود که ماشینش را جریمه نکنند. وقتی که برگشتیم سوار ماشین شویم، با اینکه خبر نداشت ما کجا بودیم و چه شده بود و اینها، برگشت و گفت: «من پرسوجو کردم، این ساختمان فلان – همان ساختمانی که یکهو همه ما را مجذوب خودش کرد – فهمیدم این زندان «سجن الامام الکاظم (علیه السلام)» بوده است؛ زندان امام کاظم (علیه السلام)» که خیلی محله عجیبی است. قبرهای بسیار باصفایی [دارد]. بقیهی بزرگواران، قبرهایشان موجود است.
یکی از چیزهایی که کنار قبر اینها بود، خصوصاً کنار قبر مرحوم نوبختی – که حالا ما میخواستیم عریضه بنویسیم به رفقا – «عریضه را کنار قبر حسین بن روح نوبختی میخواهم بنویسم.» به دوستان گفتم: «به هر حال، ایشان ایرانی بوده، ما یک علقهای به ایشان داریم؛ نایب سوم.» بعد حالا خاطره هم دارد. وقتتان هم گرفته میشود با این خاطرات ما؛ ولی عظمت اینها فهمیده میشود در این قضایا. ما اول که با این عزیزمان، دوستممان راه افتادیم – حالا شاید به نیمه شعبان شب عجیبی هم برای ما شد – نماز مغرب را در کاظمین خواندیم، نماز عشا را در قبر و مزار یکی از این نواب اربعه. دو تای دیگر را هم زیارت کردیم. یکی دو تا امامزاده بغداد را هم زیارت کردیم. نجف را زیارت کردیم. سحر شب نیمه شعبان هم کربلا بودیم؛ یعنی یکی از شبهای عجیب عمر ما. کلاً هم دو روز عراق بودیم؛ یعنی یک روزش اینطور گذشت، فردایش هم برگشتیم، صبحش برگشتیم.
خدمت شما عرض کنم که اول که میخواستیم برویم، این دوست ما از کنار قبر جناب حسین بن روح که رد میشد، آن رانندهی عزیزی که عراقی بود و منزل ایشان مهمان بودیم (در کاظمین)، اول سؤال کرد از این مأمورها که: «آقا اینجا باز است؟» گفتند: «آره، اینجا باز است، نبستهاند.» آنها را زیارت رفتیم. دو تا را زیارت کردیم. برگشتیم. حالا ما عریضه را گذاشته بودیم که کنار قبر جناب حسین بن روح بنویسیم. زیارت کردیم. برگشتیم، دیدیم آقا پلیسها که رفتند، هیچی، بازار هم تعطیل است، همهجا را هم بستهاند؛ پدر بسته خورد. رفقا بودند، شهادت میدهند این قضیه را، چیزی که به خودمان دیدیم. حالا اینها کرامت آنها است، کرامت ما نیست. آمدیم پشت در مزار جناب حسین بن روح. چند بار در زد – آره، عکسش هم دوستان دارند که عرض کنم – چند بار در زد، کسی باز نکرد. ما هم دلمان شکست و به رفقا گفتم... آنجا در که باز شد، بعد چند بار که در زدیم، یکهو در باز شد. به رفقا گفتم که من در دلم گفتم که «جناب حسین بن روح، گفتم ما میخواستیم به شما نامه بدهیم به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسانید؛ شما در را نمیتوانی وا کنی؟» حالا به شوخی. «شما برات ظاهر آمده پشت در مانده، اگر در را نتوانی وا کنی، نامهی ما را چه شکلی میخواهی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسانی؟» گفتیم: «در باز شد!» دیگر ما را بردند داخل. خودشان کاغذ آوردند، خودکار آوردند. دم و دستگاهی دارند برای عریضهنویسی. قبر ایشان داخل ضریح پر از عریضه است. آدابی داشت؛ خود عراقیها با آدابی این عریضهها را مینوشتند و لول میکردند و میانداختند داخل ضریح.
انشاءالله این هم باب بشود، این سفرهای کربلا و اربعین و اینها که دوستان میروند، انشاءالله مزار این عزیزان و بزرگان را هم بروند. اربعین پارسال هم توفیق شد، مزار حضرت سلمان (رضوان الله تعالی علیه) رفتیم در مدائن و ایوان مدائن را زیارت کردیم. هر سری میرویم، به هر حال یک چند جایی روزیمان میشود از این قبرهای غریبی که معمولاً ایرانیان خیلی نمیروند. انشاءالله که باب بشود و این زیارتگاهها را حالا کاروانها بروند یا خود دوستان مشرف بشوند. ارزشش را دارد؛ حالا یک کمی هم هزینه اگر داشته باشد، اشکالی ندارد. قبر نواب اربعه بسیار بابرکت است. بسیار شخصیتهای فوقالعادهای هستند. جالب این است که در بغداد، در کاظمین، اولش به هر کس میگفتیم «نواب اربعه»، نمیدانستند که اینها در بغداد و کاظمین دفن هستند. مجبور شدیم از روی گوگل مپ و اینها به بعضیشان نشان بدهیم که «بابا، اینجا بعضی از نواب اربعه دفناند.» خودشان هم بندگان خدا خبر نداشتند. البته قبرهای دیگر هم رفتیم دیگر؛ حالا تعبیر زیارت را نمیشود برایش به کار برد. قبر ابوحنیفه را به یک دلیلی رفتیم که الان جای بحثش نیست. همه جور قبری، هر چه دم دستمان رسید، رفتیم داخل. غرضم این است که این نواب اربعه هنوز هم باب ارتباط و اتصال دارند با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
خب این را به چه مناسبت گفتم؟ به مناسبت این نامه. جناب سَمُری، نایب چهارم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، میگوید که حضرت نامهای نوشتهاند که حالا از این تعبیر میشود به «توقیع» (توقیع با قاف و عین)؛ توقیع دادهاند به جناب سَمُری. متنش این است؛ دقت بکنید، نکته دارد. نوشتهاند: «بسم الله الرحمن الرحیم. یا علی بن محمد السَمُری! أعظم الله أجر إخوانک فیک.» چه تعابیری! خیلی جالب است. «فإنک مَیِّت.» اصلاً آدم میماند واقعاً! و خود همین نامه از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دست آدم برسد، این جور تعبیری واقعاً یک حس عجیبی برای آدم ایجاد میکند. حضرت نامه دادهاند به جناب سَمُری؛ «بسم الله الرحمن الرحیم. جناب سَمُری، شما مردهای! خدا اجر برادرانت را در رحلت شما افزایش دهد.» حال به آدم زنده نامه دادهاند که «خدا به رفقایت اجر بدهد در مصیبت تو که تو از دنیا رفتی!» عجیب نیست برایتان؟
متن نامه: «ما بینک و بین ستة ایام.» (شش روز دیگر شما از دنیا میروی.) «فَاْجْمَعْ أَمْرَکَ.» (کارهایت را جمع و جور کن.) «وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ» (به کسی هم وصیت نکن) «فَیَقُومُ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ.» (که بخواهد بعد از مرگ تو، جای تو بنشیند.) تو دیگر نامهی آخری هستی. داستان نیابت خاصه دارد جمع میشود، تمام میشود. «به کسی وصیت نکن.» فقط «وقعت الغیبة الثانیة.» (غیبت دوم شروع میشود، واقع میشود.) «فَلاَ ظُهُورَ لَا» (پس ظهوری نیست.)
حالا تعابیرو ببینید! این نامه خیلی مطلب دارد. «فَلاَ ظُهُورَ إِلاَّ بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عزوجل» (ظهوری نیست مگر اینکه خدا اجازه بدهد.) و ذالک کی خدا اجازه میدهد؟ به عبارتها دقت کنید: «و ذالک بعد طول الامد» (یک زمان طولانی غیبت واقع میشود) «و قسوة القلوب» (قساوت قلبها میآید، دلها قساوت پیدا میکند.) این که خدا اجازه میدهد به ظهور، بعد از یک زمان طولانی است؛ بعد از اینکه دلها قساوت پیدا میکند. حالا قساوت دل یعنی چه؟ یعنی دیگر کم کم مردم عادی میشود برایشان زندگیهای روزمره و نبود امام و نه نالهای، نه تضرعی، نه درخواستی. «امام دوازدهم، یا داریم یا نداریم؟ یا غایب است یا زنده است یا نیست؟ چه فرقی میکند به حال زندگیام؟» دارد میگوید [بخوانید] «امتلأت الارض جوراً» (زمین لبریز از ظلم و گناه میشود) و «سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَةَ.» (بعداً هم افرادی میآیند، ادعای مشاهده میکنند.)
خوب دل بدهید، خیلی نکته دارد. حالا چند بار گفتم «خیلی نکته دارد». حالا هر چقدر برسیم، حالا فهم بنده که ناقص است و خود من هم درکی ندارم؛ ولی حالا همان چند تا نکتهای که به ذهن میرسد، خیلی قیمتی است. فرمود: «افرادی میآیند از شیعیان من، ادعای مشاهده میکنند.» این چه مشاهدهای است؟ این از جنس مشاهدهای است که این نواب اربعه داشتند. حضرت دارند میفرمایند که دیگر از اینجا تمام این نیابت خاصه دیگر درش بسته میشود، کسی ادعای مشاهده نمیتواند بکند. «فَمَنْ ادَّعَی الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَالصَّیْحَةِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ.» (هر کس قبل از خروج سفیانی و قبل از صیحه ادعای مشاهده بکند، این دروغ میگوید، این افترا میبندد.)
خب، یعنی چه؟ یعنی بعد از خروج سفیانی میشود ادعای مشاهده کرد؟ یعنی چه؟ عجیب نیست برایتان؟ این بار جای سؤال است دیگر؛ آقا، مشاهده را چرا بعد از خروج سفیانی بفرمایید، نه بعد از ظهور؟ نه، انگار این چند سالی که غیبت صغری بود، یک باب ارتباطی بود؛ افرادی بودند که با حضرت متصل بودند. با قرائنی، با نشانههایی، با شواهدی، شیعه اطمینان پیدا میکرد که اینها با حضرت در ارتباطاند؛ پیام میدادند، پیام میگرفتند. اینها بودند. انگار بعد از خروج سفیانی هم یک باب ارتباطی با حضرت باز میشود؛ ولی دیگر حالا نمیشود گفت چهار تا نائب خاص و اینها؛ ولی اوضاع طوری میشود که شیعه کم کم باب ارتباطیاش با حضرت برقرار میشود. به همین دلیل هم میشود که دشمن هم کم کم نسبت به حضرت اطلاع پیدا میکند. این را چند بار عرض کردم؛ دشمن باخبر میشود که حضرت در مدینه است، باخبر میشود که از مدینه به مکه رفته است، باخبر میشود که حضرت برای همین سپاه میفرستند و داستان خَسْف بَیداء میشود. با اینکه هنوز ظهور رخ نداده، ظهور بعد از خَسْف بَیداء است؛ ولی سپاه سفیانی خبر دارد که حضرت در مکه است. چرا؟ چون یک باب ارتباطی باز شده، باب مشاهده باز شده است. این باب مشاهده در غیبت صغری بود، بسته میشود تا خروج سفیانی. نکتهای خیلی مهم است.
البته هر کسی هم حق ندارد ادعا بکند که «آقا، ما با حضرت در ارتباطیم» و از [طرف] حضرت اینطور فرمودهاند؛ شرایطی دارد، قواعدی دارد. نکته بعدی این است که عدهای از این تعبیر خواستهاند برداشت بکنند که هر کسی آمد و گفت: «آقا، من محضر حضرت مشرف شدم، تشرف داشتم، ملاقات داشتم»، همه دروغ میگویند؛ چون باب مشاهده بسته شده است. بله، ما نمیگوییم هر کس آمد و ادعا کرد که «من با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در ارتباطم»، ما قبول کنیم و از او بپذیریم؛ ولی معنایش همین نیست که باب مشاهده بسته شده است، یعنی هیچ کسی در دوران غیبت – غیبت دوم – به هیچ وجه بابی برای مشاهده و ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد. معنایش این نیست.
نکات مهمی است که باید به آن توجه کرد. عدهای همین را دستاویز کردهاند که «آقا، احدی تشرف خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد.» چه کسی این را گفته است؟ نه! گفتهاند اگر کسی ادعای مشاهده کرد، دروغ میگوید. آقا، آن مشاهده، آن باب ارتباط است، نه مشاهدهای که حالا طرف یک انقطاعی بهش دست داده، حاجتی داشته. بعضی از این مشاهدات و تشرفات مال علمای درجه یک است؛ مثل مرحوم بحرالعلوم که اهل علم بودند، اهل معرفت بودند. بعضیاش مال علمایی است که حالا خیلی هم در فضای عرفان و اینها نبودند (که اسم نمیخواهم بیاورم). بعضیاش مال شیعیان معمولی است. بعضیاش مال اهل سنت است. بعضیاش مال غیرمسلمانها است. طرف تشرف داشته، اهل سنت بوده، تشرف داشته. کتابها نوشته شده در این زمینه. مسجد جمکران چندین جلد داستانهای مختلفی با این مضامین چاپ کرده است. اگر خواستید، خیلی کتابهای خوبی چاپ میکند معمولاً انتشارات جمکران. طرف گاهی مسلمان نیست، تشرف داشته، مشاهده داشته. این یک باب دستگیری است. خب، البته نمیشود هم گفت با چه کار خاصی مثلاً من میتوانم تشرف پیدا کنم.
البته بعضیها همچین چیزهایی هم گفتهاند. این را هم بگویم، دیگر حالا خیلی پررویی کردم، روده درازی کردم امشب. این هم تکمیل حرف است. یک کتابی دارد مرحوم آقای ریشهری به نام «زمزم عرفان». نمیدانم کتابش را دیدهاید یا نه؟ کتاب خوبی است. ایشان به فراخور کاری که داشته، که مسئولیت حجاج بوده، امیرالحاج بوده؛ دیگر هر سال ایشان حج مشرف میشده، یک بار حج میرفته، یک بار عمره میرفته. قبل از اینکه ایشان حج برود و عمره برود، هر سری میآمده خدمت مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رضوان الله تعالی علیه). سالی دو بار، یک زمانی مثلاً شاید ده دوازده ساله و شاید هم بیشتر، سالی دو بار ایشان خدمت آیتالله بهجت میرسیده، گفتگو میکردند. ایشان این دیدارها را جمع کرده، مرتب کرده، کتاب کرده به اسم «زمزم عرفان». خلاصهاش هم چاپ شد. گفتگوهای خیلی خوبی هم هست. نکات جالبی هم هست در این گفتگوها. مطالب خیلی نابی دارد. آیتالله بهجت در یکی از این دیدارها آقای ریشهری میگوید که: «آقا، دستوری هست برای اینکه بشود خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شد؟» آقای ریشهری میگویند که: «آقا، مثلاً فلانی که آمده بود خدمت شما، شما بهش یک چیزی گفتید، نمیشود به ما هم یک چیزی بگویید؟» آقای بهجت یک دستوری میدهند به ایشان. در کتاب نقل شده. الان اینجا بنده نمیخواهم بگویم، ولی در کتاب آمده که «شما فلان کار را چهل روز به این تعداد انجام بده.» خب، این حرف را چه کسی دارد میزند؟ یک فقیه درجه یکی که واقعاً از جهت علمی جزو نوابغ تاریخ شیعه است؛ مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رضوان الله تعالی علیه). خیلی از جهت علمی قوی است. همچین کسی دارد این مطلب را [میگوید]. حالا جهاد معنویاش هم که سر جایش است.
جالب است! ریشهری در پاورقی به نظرم دارد میفرماید که «آخر این دیدار من آمدم بروم، حالا بهجت اولش دستور نمیدادند، آخرش به من گفتند که اگر این عمل را انجام دادید و تشرفی حاصل شد، از حضرت بپرسید: بشارتی در مورد نزدیکی فرج دارند؟» خیلی جالب است! اول نمیگفته، بعد که میگوید، اینقدر باور دارد که آقا، اگر انجام بدهد، تشرف حاصل میشود. اگر تشرف حاصل شد، این سؤال را بکند. ریشهری میفرمایند که: «ما که توفیق این حرفها را نداشتیم.» یعنی حالا ایشان هم به این نحو قضیه را خاتمه میدهد.
خود ایشان در کتاب دیگری که چاپ شده از ایشان – که آن هم کتاب ارزشمندی است، کتاب «حضرت حجت» – یک بابی دارد در مورد تشرفات. در مورد تشرفات آیتالله بهجت نقل کردهاند و اصلاً مطالبشان در مورد تشرفات، مطالبی دارد. آنجا از قول ایشان نقل میکند که این سالهای آخر، آقای بهجت که خیلی اهل کتمان بود و اصلاً حرف نمیزد، چیزی هم میخواست بگوید، از قول این و آن میگفت: «فلانی اینطور گفته، فلانی اینطور کرده.» این سالهای آخر کم کم یک سری نکات میگفتند. حالا احساس وظیفه بوده یا چه بوده، یکی از نکاتی که فرموده بودند در مورد تشرفات خودشان بود. کلاً در آن کتاب باید بخوانید، خیلی مطلب ارزشمندی است که ایشان فرموده بودند به بعضی نزدیکانشان و اطرافیانشان.
میخواهم اینها را عرض بکنم که معنای مشاهده یعنی چه؟ ادعای مشاهده یعنی چه؟ ادعای مشاهده یعنی اینکه «آقا، من دسترسی دارم به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، من ارتباط دارم.» نه، این ارتباط را تا خروج سفیانی کسی نمیتواند ادعا کند. این نکتهی اصلی است. ولی این که «من حضرت را ملاقات کردم»، این را هم نمیشود انکار کرد. هر کس هم گفت، نمیشود قبول کرد. مجموعهی اینها را باید با همدیگر گفت. نه هر کس هر جا سر بلند کرد و گفت: «آقا، من امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم، خدمت حضرت رسیدم، حضرت فرمودند...»، میشود قبول کرد؛ نه هر کس هم این را گفت، میشود رد کرد. اهلش میتوانند تشخیص بدهند برای ردش و قبولش. و نمیشود اگر کسی واقعاً خدمت حضرت رسیده بود، بگوییم نرسیده؛ چون باب مشاهده بسته است. باب مشاهده یعنی آن ارتباط خاص که سؤال میبرد، جواب میگیرد، رفت و آمد دارد. آن مال بعد از خروج سفیانی است، نه مال بعد از ظهور. مال بعد از خروج سفیانی است. خروج سفیانی و صیحه معلوم میشود. از بعد از خروج سفیانی و صیحه، یک پردهای از غیبت کنار رفته است. این نکته خیلی مهمی است؛ انگار آرام آرام و تدریجی دارد ظهور رخ میدهد، در یک بازهی زمانی چند ماهه که خُرده خُرده کم کم ارتباط با حضرت دارد برقرار میشود.
در بعضی روایات هم دارد: سپاه سفیانی در عراق دنبال خراسانیها میگردند، [ولی] خراسانیها در عراق دنبال طرفداران سفیانی نمیگردند. «یَخْرُجُونَ فِی طَلَبِ الْمَهْدِیِّ (علیه السلام)» (دنبال امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگردند). این خیلی نکته است؛ یعنی وقتی درگیری با سفیانی میشود، دیگر شیعه میداند که از دل این جنگ به ظهور میرسد و دیگر کم کم دارد به او بشارتهایی میرسد، اخباری میرسد، ارتباطاتی برقرار میشود با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
در آن قضیه تشرفات آیتالله بهجت که بگویم و تمامش کنم؛ ایشان فرموده بودند: «من چند ده مرتبه در رؤیا – در رؤیا که اِلَی ما شاءَ الله تشرف برایم حاصل شده است، در عالم خواب اِلَی ما شاءَ الله، یعنی از دستم بیرون است – چند بار در بیداری هم آنجوری که حالا یادم است، ده دوازده بار تشرف برایم حاصل شده است.» حالا من اینها را نمیفهمم (آن کتاب برای عموم نوشته شده است). گفته بودند: «دو تا تشرف برایم حاصل شده که در تاریخ از کسی نقل نشده و شبیه به آن نیست.» گفته بودند: «چیست؟» فرموده بود: «حضرت را در سن واقعیشان ملاقات کردم؛ در سن هزار و سیصد و خوردهای.» یعنی چه؟ این سن یعنی چه که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی را در سن سی سال ملاقات میکند، یکی را در سن چهل سال، یکی را در سن هزار و خوردهای سال؟ مگر امام یک سن ندارند؟ نه، امام دست خودش است که در چه چهرهای ظاهر بشود، به چه کسی چه چیزی را نشان بدهد، از خودش چه حدی از واقعیت خودش را عیان بکند. این جمله معنایش این است که برای بهجت انگار همه آن واقعیت ظاهری خودشان را عیان کردهاند. این خیلی مطلب عجیب و درخور توجهی است.
رضوان خدا بر این بزرگانی که در زمانهی ما بودند و نفس اینها زندگیهای ما را زنده کرده بود. قدرشان هم خیلیهایشان دانسته نشده است. آقای بهجت، یادم است اواخر، عدهای نامه نوشته بودند که «آقا، این سه ماهی که مشهد میآیید، یک نماز جماعت بگذارید.» این اواخر دیگر درخواست جدی از ایشان میشد. چهل سال تابستانها مشهد بودند، نماز جماعت نداشتند. که این اواخر دیگر خیلی بهشان اصرار شد و ایشان برگشتند قم و بعدش هم از دنیا رفتند؛ یعنی دیگر اصلاً نرسید به اینکه ایشان درخواست را اجابت بکند. خب، وقتی هم میروند، خُرده خُرده معلوم میشود که اینها چه کسی بودند و چه کسی بودند. غرضم این بود که این باب مشاهده را در این روایت فرمود که بگوییم این ارتباط دیگر قطع شد؛ بعد از خروج سفیانی، باب مشاهده باز میشود. که بعد از شش روز هم جناب سَمُری بعد از این نامه از دنیا رفت.
نکته مهمی که هست و خودش یک بحث جداگانه دارد و باید به آن پرداخته بشود، این است که داستان سفیانی به داستان شام گره خورده است. پایگاه قدرت سفیانی، شام است. فتنهی سفیانی در شام، به پشتوانهی قدرتی که در شام برقرار میکند، قتل عام میکند و جنایت میکشد. «این [سفیانی] جنایت میکند.» این جمله از آیتالله بهجت نقل شده است. ذکر خیر ایشان شد. آزاد زاده ایشان، شیخ علی آقای بهجت. ایشان خاطرات خوبی دارد از پدر. خاطرات جذابی هم هست. حالا یک چیز دیگرش هم یادم آمد بگویم. میخواستم این را نگویم، دیگر این را هم یادم آمد بگویم. یک کتابی از ایشان چاپ شده است. سالها، تقریباً از سال ۸۸، منتظر چاپ این کتاب بودیم. این کتاب پارسال چاپ شد: «خاطرات سی چهل سال زندگی از نزدیک همراه مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)». خیلی خاطرات نابی در این کتاب است. مستندی هم از ایشان ساخته بودند که خاطرات پسرشان و آن مرد بسیار [بزرگ] است. این هم مستند جالبی است. در مستند، یک خاطرهای نقل میکند شیخ علی آقای بهجت. بنده خدمت یکی از اساتید این را گفتم – از اساتیدی که خودش از شاگردان قدیم آیتالله بهجت بود – خیلی تعجب کرد. بعد به من فرمودند که «این تکه فیلم را برای من بفرست.»
شیخ علی آقای بهجت میفرمودند که «من بچه وسط بودم. در خانه سه تا پسر بودیم. حلقهی اتصال آن دو تا من بودم. من که از خانه میآمدم بیرون، آن دو تا ساکت بودند. من در خانه بودم، سه تایی با همدیگر انفجار حاصل میکردیم و خانه را منفجر میکردیم! مادر من برای اینکه خانه آرام بشود، من را با بابا میفرستاد بیرون. میگفت: «همین یک دانه را ببر بیرون، خانه آرام میشود.»» در بچگی غالباً من همراه پدرم بودم. بیرون که میرفتیم با پدرم، عجیب است که این جاهایی هم که پدرم من را میبرد، من صدایم درنمیآمد؛ با اینکه بچه هفت هشت ساله بودم، نه غُر میزدم، نه چیزی میگفتم. هر جا که پدرم میرفت، من را میبرد، من هم میآمدم، هیچی نمیگفتم. این خیلی عجیب است. این فیلمش موجود است ها!
ایشان میگفتش که «من از خانه میآمدم بیرون، پدرم همینجور راه میرفت، بدون اینکه از کسی سؤال کند، آدرس بگیرد، کاغذی داشته باشد، قبلش ببینم کسی بهش چیزی گفته... یکهو از خانه راه میافتادیم بیرون. یک روز میدیدم سمت راست راه میافتاد، یک دو تا کوچه میرفت، یک کوچه میرفت سمت چپ، چهار خانه میرفت جلو، زنگ یکی را میزد. فردا میدیدم راه میافتاد سمت چپ، ده تا کوچه میرفت پایین، چهار تا خانه جلو، زنگ یکی را میزد.» عجیب این بود که هر روز یک جایی میرفتیم بدون آدرس قبلی. هر کسی هم که زنگ میزدیم، منتظر پدرم بود. در را باز میکرد، در آغوش میگرفت، گریه میکرد؛ به زودی، یعنی مثلاً دیروزش یا دو سه روز قبلش برایش تشرفی حاصل شده بود و برای پدرم نقل میکرد. من مانده بودم اینها را از کجا پیدا میکرد؟ از کجا میفهمید اینها کیستند؟ از کجا میفهمید اینها تشرف پیدا کردهاند؟ من هم مینشستم نگاه میکردم، اینها حرف میزدند، من هم سر و صدا نمیکردم.
این خاطره از ایشان موجود است، فیلمش هم موجود است. بعد میفرمود که «این اواخر پدرم یک حس و حالی داشت که ازش برداشت میکردم که ظهور را خیلی نزدیک میداند.» این هم از شیخ علی آقای بهجت. «پدرم حس و حالی داشت که احساس میکردم ظهور را خیلی نزدیک [میداند].» البته ایشان در جلسهای فرموده بود با این مضمون که «من نیستم.» چون با یک بیانی بغض کرده بود. آیتالله بهجت فرموده بودند: «اگر ما نبودیم، سلام ما را خدمت حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسانید و بگویید منتظرشان هستیم.» شبیه به این عبارت سید بن طاووس هم به فرزندش... چون گریه کرد و به حالت بغضی فرمود. اطرافیان فرموده بودند که «ایشان یک جوری دارد میگوید که انگار من در زمان ظهور نیستم.»
شیخ علی آقا میگفت که پدرم گاهی هی دست روی دست میگذاشت. این اواخر میفرمود: «فتنههای...» حالا به این عبارت، مضمون نزدیک به: «فتنههای قبل از ظهور یک طرف، با فتنهی سفیانی چه کنیم؟ با فتنهی سفیانی چه [کنیم]؟» بعد این جمله را میفهمم که این روایت دارد: «سفیانی به نام میکشد.» یعنی چه؟ یعنی جرمی که برای آن آدم میکشد، فراتر از این است که تو مسجد رفتی، نماز خواندی، سینه زدی، یا حسین گفتی، مشکی پوشیدی که بنیامیه قبلاً با این آدم میکشتند که اگر کسی اظهار علاقه به اهل بیت (علیهم السلام) میکرد، اظهار تشیع میکرد، میکشتندش. این ملعون کارش فراتر از این حرفهاست. این به نام میکشد؛ یعنی چه؟ یعنی اسمش علی، اسمش حسن، اسمش حسین است، میگوید: «بکشیدش.» بهجت هم میخواندند که طرف میگوید: «بابا، من اصلاً به اینها کار ندارم. اسم من را بابام گذاشته.» گفتهاند: «باشد، معلوم میشود تو یک رگ و ریشه شیعهای داری. به خاطر اینکه نامش نام اهل بیت (علیهم السلام) است، آدم میکشند.» این میشود اوج کینه و نفرت نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) که در این ملعون موج میزند؛ به پشتوانهی چه مردمی؟ به پشتوانهی مردم شام. این خیلی مهم است.
ظاهراً در کرهی زمین، روایتی دارد – انشاءالله شبهای بعدی اشاره میکنم – در کرهی زمین در طول تاریخ، آن نقطهای که همیشه سرسختترین دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)، لجوجترین و معاندترین دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) آنجا ساکن بودند، منطقهی شام است. منطقهی عجیبی. فرمودند: «اهل شام از اهل روم هم بدترند، از کفار هم بدترند.» دو تا روایت دارد، سند هر دویشان هم خوب است. انشاءالله فردا شب فرصت باشد، میخوانم. شامیها از رومیها هم [بدترند]. در کربلا این قضیه خودش را نشان داد؛ یک کارهایی کردند شامیها که رومیها تعجب کردند. یکیاش این قضیه است؛ بگویم امشب با این روضه، [اشک] گریه [کنید]. در مجلس یزید...
یزید دستور داده بود چراغانی کرده بودند، آذین بسته بودند، شیرینی و شربت و به هر حال بساط عیش و بساط شادی فراهم کرده بود. سفیرانی آمده بودند، مثلاً سفیر دیپلماتیک. حالا میآمدند در مجلس شرکت میکردند. یک شخصی بود، سفیر روم بود که گفتهاند این مسیحی بوده یا یهودی بوده. این هم در جلسه حضور داشت. خیلی این قضیه، قضیهی عجیبی است. این سر بریده مطهر امام حسین (علیه السلام) که وارد شد، این سفیر روم سؤال کرد.
یکی از آن نشانهها این است که اهل شام از اهل روم دشمنیشان با اهل بیت (علیهم السلام) شدیدتر است که در آخرالزمان هم این دوباره رخ میدهد. اصل دشمنی با سپاه حق، آن شدیدترینش، آن در اوج قساوتش، کاری است که اهل شام میکنند؛ سپاه سفیانی. این سفیر روم سؤال کرد، گفت: «من از اینجا که برگشتم به کشور خودم، به شهر خودم میخواهم تعریف کنم، بگویم من در مجلس شرکت کردم؛ مجلس فتحی بود، خلیفه مسلمین فتحی انجام داده بود. میخواهم معرفی کنم، میخواهم بگویم تو غلبه کردی – نمیدانم به که غلبه کردی؟ میشود معرفی کنی این را که بر او غلبه کردی، کیست؟» گفت: «این کارها را چهکار داری؟» گفت: «نه، من به هر حال باید بدانم چه کسی اینجا مجلس دارد.» [یزید] گفت: «بگو به حسین بن علی بن ابیطالب غلبه کردم.»
این سفیر روم سؤال کرد: «و مَن اُمُّهُ؟» (و مادر این آقا کیست؟) پدرش را گفتی، مادرش را هم معرفی کن. [یزید] گفت: «حسین بن فاطمه.» نام پیغمبر را آورد. «فاطمه دختر رسول...» جمله [اش این بود]. این سفیر روم برگشت، گفت: «این آقایی که کشتی، یک نفر فاصله داشته با پیغمبر شما؟! پسر دختر پیغمبرتان بوده است! «قَتَلْتُمْ ابْنَ نَبِیِّکُمْ»؟ (شما پسر پیغمبرتان را کشتید؟)»
یزید گفت: «این فضولیها به تو نیامده است!» عجیب شد اینجا مجلس یزید! این رومی برگشت، گفت: «بین من و داوود پیغمبر، هفتاد نسل فاصله است؛ هفتاد نسل. ولی من هر جا وارد بشوم، خاک کف پای من را برمیدارند، به سر و صورتشان میمالند از باب ارادت و احترامی که برای داوود پیغمبر قائلاند.» از یک کنیسا (کنیسهای) یاد کرد. گفت: «کنیسهی حافِظ را اسمش را شنیدهای؟» گفت: «نه.» گفت: «این یک کنیسه است در فلان جا، جزیرهای است، نقطهی خیلی دوری است. مردم جمع میشوند، با سختی خودشان را میرسانند آنجا. جایی است که نعل الاغ حضرت عیسی (علیه السلام) به دست مردم رسیده است. این نعل را برداشتهاند، برایش یک جایگاهی درست کردهاند، ضریح درست کردهاند. مردم میآیند تبرکاً سر و صورتشان را میمالند، از جاهای دور زیارت میکنند، میگویند این جایی است که پای مرکب حضرت عیسی (علیه السلام) بهش خورده و تماس پیدا کرده است.»
«بعد شما پسر پیغمبرتان را گرفتید و کشتید؟!» یزید ملعون دستور داد. سید (رضوان الله تعالی علیه) در «لهوف» نقل میکند. دستور داد، گفت: «این را بگیرید و بکشیدش. اگر با همین زبان برگردد، به جای اینکه برود خبر فتح ما را برساند، خبر رسوایی ما را میبرد. گردنش را بزنید.» یکهو دیدند حالش عوض شد. این سفیر روم [به یزید] گفت: «چت است؟» [یزید] گفت: «من دیشب پیغمبر شما را در رؤیا دیدم. به من فرمود: «بشارت باد به تو، فردا شب مهمان منی.» من نفهمیدم منظور پیغمبر شما چیست؟ با خودم گفتم بین پیغمبر شما با من چه [نسبتی است] که آغوش باز کرده و میگوید فردا شب مهمان منی؟ حالا فهمیدم معنایش چیست؛ قرار است من شهید بشوم، ملحق بشوم.» گفتهاند خودش را انداخت روی سر بریده امام حسین (علیه السلام). گرفتند و سر از تنش جدا کردند. بگذارید روضه تا اینجا رسید، یک گریزی بزنم، حیف است. نمیدانم به این سفیر روم قضیهی کربلا را گفته بودند یا نه. آخرش فهمید چه شد یا نه. فقط گفتند «پسر پیغمبر است.» اگر میشنید، خیلی ذهنش عوض میشد! آخه این نعل الاغ حضرت عیسی (علیه السلام) بوده است. باید باید یکی بهش توضیح میداد، میگفت: «نبودی کربلا؟ کربلا اسبها را نعل تازه زدند، پسر پیغمبر را فرستادند زیر نعل اسب!»
جلسات مرتبط

جلسه پنجم : سفیانی، یمانی و نبردهای نهایی
به وقت شام

جلسه سی و یکم
به وقت شام

جلسه سی و دوم
به وقت شام
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به وقت شام

جلسه چهارم : نفاق داخلی، نفوذ خارجی
به وقت شام

جلسه هشتم - بخش اول
به وقت شام

جلسه هشتم - بخش دوم
به وقت شام

جلسه نهم - بخش اول
به وقت شام

جلسه نهم - بخش دوم
به وقت شام

جلسه دهم - بخش اول
به وقت شام

جلسه دهم - بخش دوم
به وقت شام