* عقبگردِ ایمان؛ یکی از بازیهای همیشگی شیطان [00:15]
* شکر حقیقی؛ سپر ایمان در برابر فتنههای آخرالزمان [02:00]
* علامه جعفری؛ وقتی قلم عشق، برای امیرالمومنین مینویسد [08:30]
* خداوند، شکر صالحان را تا هفتاد نسل بعد هم ادا میکند [11:50]
* به خاطر پدر صالح گنج یتیمان محفوظ ماند؛ اما با حرمت خاتمالانبیا چه کردند؟ [20:30]
* اضطرارِ امام زمان؛ آنگاه که پرده کعبه گواه غربتش میشود [29:00]
* مسمار، خون، دیوار؛ غربت امیرالمؤمنین در میان دردهای بیپایان [36:30]
* نفسي علی زَفَراتها محبوسه... [47:25]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
این در ساحت سیاسی و اجتماعیاش است؛ ساحت فردی هم دارد. خودمان میبینیم دیگر؛ حالمان فروکش میکند. بعد از محرم عوض میشود، بعد از ماه رمضان، بعد از شبهای قدر، فتیله [یقین و حال معنوی] پایین میآید. این هم عقبگرد است دیگر. این هم از کیست؟ آقا، از شیطان. شاکرین و مخلصین اینجوری نیستند. البته حالات به هر حال نوسان دارد. پیامبر اکرم (ص) به هر حال یک وقتهایی یک اوجی دارد، یک وقتهایی شاید به آن اوج نرسد؛ ولی به هر حال در سطح خاصی حرکت میکند و از آن دیگر پایینتر نمیآید.
چهل شب نماز شب ترک نشد؛ [اما] چهل روز است نماز صبح نمیتوانم بخوانم. ما از اینها زیاد در مراجعات [میشنویم]. آرزو دارم نماز صبح بیدار شوم! اینها از کیست؟ از شیطان.
به بعضی ما کسب [چیزی از شیطان نیست]، ولی شیطان چه میشود که اینطور میتواند نفوذ کند و ما را به عقب بکشد؟ به بعضی ما کسب [این اثر جبری]، این اثر جبری بعضی از کارهای خودمان است. «وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ». البته خدا عفو شامل حال ما میشود. خدا غفور و حلیم است. میفرماید که این عقبگرد که کار شیطان بود، آنهایی که شاکر بودند گرفتار این وسوسه شیطان نمیشوند.
در این فتنهها، در این فتنههای آخرالزمان، این [تحلیل] ببینید، تحلیل فنی و علمی و قرآنی قضیه است که خیلی هم متأسفانه جای آن خالی است. آقا، راه نجات در فتنههای آخرالزمان چیست؟ با این بحث قرآنی که عرض کردیم، راه نجات چیست؟ با این تعریف از «الحمدلله»، «الحمدلله» پیش کنیم.
توجه به نعمت. حالا نعمتهای کوچکتر [را]، خوب طبیعی است، فراموش میکنیم، یادمان میرود، غافلیم. گاز، حالا برق روزی دو ساعت میرود؛ گاز که الحمدلله هست، آب که هست، الحمدلله اکسیژن داریم. همین را هم اگر آخوندها از ما نگیرند! حالا با آخوندها [درگیری داری]، تو از خدا که میتوانی تشکر کنی؟ حالا آخوندها به تو ظلم میکنند، صبح تا شب خداداده را که میتوانی ببینی؟ [میگوید:] «نه آخه من از خدا تشکر کنم شماها پررو میشوید.» [این شخص] نمیتواند بفهمد چه [چیزی] به [خاطر] اثر کینهها و حسادتها و نفرتها [است]. [این کینهها و حسادتها و نفرتها] که خیلی از آنها هم غلط است، به ناحق است. همان هم پایه درست ندارد، همان هم منطقی نیست، همان هم به حق نیست، همان هم تویش افراط زیاد است، خروج از حدود زیاد دارد.
یکی از رفقا میگفت: سوار هواپیما شدم، پیش میآید [که کسی با کراهت] برگردد و با یک کراهتی سلاموعلیک کردم و اینها. [شخص دیگری] به زور با ما سلاموعلیک کرد و اینها. برگشت گفت که: «ما با شما نیستیم.» گفتم: «خب، شما کداموری؟» گفت: «ما دینمان، دین انسانیت است.» گفتم: «آره، دیدم. [مگر] سلام [دادن یا] شعر گفتن کاری دارد؟ دین انسانیت [یعنی رعایت] کمترین حقوق انسانی. گبر و بیدین هم اگر بود، قاتل بابات هم اگر بود، دیگر سلام میدهد؛ جواب سلام را هم باید بدهی. تا همین حد، کسی حتی اگر قائل به دین انسانیت باشد، همانجا هم اگر منضبط باشد، خدا هدایتش میکند.» این چیز عجیبی است! «متقین» که اول قرآن آمده [است؛ میگوید:] «قرآن بخوانیم.» [یعنی اگر] با قرآن نخواندیم، با تقوا باشیم [خدا] هدایت کند؟ میگوید: «نه، این تقوای قبل قرآن است؛ تقوای بعد قرآن نیست.» [یعنی] تا آنجا دین انسانیت هم که داری، تو همان دین انسانیت با تقوا باش، قرآن هدایتت میکند. لااقل هم که میگویی امام حسین (ع) فرمود: «دین ندارید، آزاده باشید.» با همین قوانین جنگ را لااقل رعایت کنیم. همین را هم رعایت کنید، دستت را میگیرد. همین حد تقوا نشان بدهی خاصیت دارد.
حالا ما آن نعمتهای این شکلی را که نمیتوانیم [به آنها] توجه کنیم، لااقل نعمتهای گنده را بفهمیم؛ درشتی به این بزرگی، اینقدر نمایان است: این نعمت ولایت اهلبیت (ع)، نعمت هدایت، این نعمت [و] این معارف، نعمت علما، زحمتهایی که این علما برایمان کشیدهاند. اینها هم بلد بودند بروند پول دربیاورند، کاسبی کنند، غرق [در] پول شوند. از ماها باهوشتر بودند. اینها خیلی باهوش بودند. علامه جعفری (ره) اگر میخواست وقت بگذارد – که امروز سالگردشان است – اگر میخواست وقت بگذارد و برود کاسب شود، همه ماها را میخورد! روزی ۱۸ ساعت کار علمی میکرد، با سرطان! چرا؟ چون در عالم معنا [عشق به معارف بود]. علامه امینی (ره) فرمودند که: «اینور اگر میخواهی بیایی، برای امیرالمؤمنین (ع) یک کاری داشته باش.» [ایشان] نشست ۲۷ جلد «شرح مثنوی» نوشت. بعد شروع کرد ۱۸ جلد – آنی که یادم است بنده دارم ده جلدش است – ده جلد «شرح نهجالبلاغه» [نوشت]. تا آخر عمرش که دیگر داستان سرطان و اینها، ایشان [از دنیا] میرود. [در] مشهد هم ایشان دفن است؛ خیلیها نمیدانند، حرم امام رضا (ع) اینورتر سمت شیخ بهایی. بلد بودند بروند دوکار، ویلاسازی و اینها. اینقدر مرید داشتند، اینقدر شیفته و علاقهمند داشتند. با اینها چه کارها میتوانستند بکنند؟ عمرشان را گذاشتند برای اینکه خدمت کنند به من و شما، این حقایق را به من و شما برسانند. با چه عشقی، با چه زحمتی، بیخوابی کشیدنها! علامه امینی (ره) [برای] یک جلد کتاب گاهی میخواست کتاب پیدا کند. میر حامد حسین هندی (ره) برای یک جلد کتاب رفته بود – آنی که حالا یادم است – دو هفته خادم شده بود برای یک سنی که بتواند کتابخانه او را نگاه کند، یک جلد کتاب را بردارد و از روی آن فلان مطلبی که میخواهد [بردارد]. خادمی کرده بود یک مدت زیادی. چه عشقی بوده، چه زحمتی بوده! خب، ما اصلاً اینها را به چشم [نمیبینیم].
شیخ عباس قمی (ره)، همه زحمت کشیده. موتورسوار [بود]. تاکسی شده بود. راننده تاکسی گفت: «باز ما شیخ سوار کردیم، احتمالاً پنچر میشویم.» گفت: تا ماشین پنچر کرد سر جاده، به این چپچپ نگاه کرد [و گفت:] «اشتباه کردم آخوند سوار [کردم].» شیخ عباس قمی را وسط جاده پیاده کرد. [گفت:] «چوب دارد، اینها گرفتاری دارد.» چه داده خدا! چه میفهمد؟ این همه عمرش را گذاشته با عشق، با سوز، با زحمت، [تا] حقایق امیرالمؤمنین (ع) را به تو برساند. داستان ما با انبیا است دیگر؛ بالاترین نعمت خدا بودند [اما] به چشم بزرگترین مانع و گرفتاری به اینها نگاه میکردند.
حالا یادی از علامه جعفری (ره) بکنم؛ بعد مطلب بعدی را میخواهم بگویم که وارد روضه [شویم]. خیلی ارتباط خاصی داشت علامه جعفری (ره) با امیرالمؤمنین (ع)، یک عشق عجیب. یکی از شاگردانش که الان هم در قید حیات [و] در تهران است، میگوید بهش گفتم که: «تو وقتی برای امیرالمؤمنین (ع) مینویسی، یک چیز دیگر مینویسی! من قلمت را دیدهام. [علامه] جعفری، قلم شما را دیدهام. وقتهای دیگر که مینویسی، خوب، مطالب قشنگ است، خواندنی است؛ ولی به امیرالمؤمنین (ع) که میرسی، یک چیز دیگر است. این سرّش چیست؟» یکی از کتابهای ایشان را [اشاره کرده بودم]: «حکمت سیاسی در نهجالبلاغه». [علامه] فرمود: «حرف از امیرالمؤمنین (ع) [که میشود]، قلم دیگر در دست من نیست.» حالش تغییر کرد. علامه جعفری (ره) فرمود: «از این محمدتقی جعفری یک جسمی در تهران است؛ روح او در نجف است، قلب او در نجف است.» وجودش شعلهور بود [از] عشق امیرالمؤمنین (ع). این «شرح نهجالبلاغه» را که مینوشت، میگفت که یک بار نشسته بودم، یکهو احساس کردم یک دستی روی شانهام [آمد]. در تهران، در کتابخانهشان، یک دستی روی شانهام آمد و به من گفت: «أحسنت!» [یعنی] تأیید کرد که مطالبی که دارم مینویسم. نگاه [کردم، اما کسی را ندیدم]. برگشتم. همین فقط فهمیده بود که امیرالمؤمنین (ع) دست روی شانه گذاشته و تأیید کرده. گفت: «حالم یک طوری دگرگون شد؛ داشتم از دنیا میرفتم، یعنی روح در این بدن نمیماند. احساس کردم دارم تمام میکنم. برای اینکه بتوانم فقط خودم را زنده نگه دارم، پاشدم کتابهای کتابخانه را، کتابها را پرت کردم. دیدم بازم نمیتوانم. رفتم در حیاط بالا و پایین میپریدم، دیدم نمیتوانم. گفتم: من که دارم میمیرم، بگذار دو رکعت نماز بخوانم.» او به نماز پناه برد. [نشست] آرام گرفتند از شدت شعف اینکه امیرالمؤمنین (ع) کار من را تأیید کرد. او شاکر حقیقی، شاگرد خدا، شاکر، شاکر حقیقی امیرالمؤمنین (ع) [است]. تمام این زحمتها، این قدمها، این خستگی، حواسش به همه اینها [است]. عجایبی [است]، آنهایی که تجربه کردند میفهمند. عجایبی [است]. شاکر، حق [است،] حیوان [هم] تشکر [میکند]. شاکر خداست. به این مناسبت نکتهای میخواهم بگویم؛ با همین وارد روضه بشویم.
آیهای داریم در قرآن که حتماً شنیدهاید، در سوره مبارکه [که مربوط به] داستان معروفیه، داستان کی؟ احسنت! داستان حضرت خضر و حضرت موسی (ع). سه تا اتفاق رخ داد در آن داستان. اتفاقات عجیبی بود. اتفاق سوم چی بود؟ این دیگر بخش آخر سخنرانی است، میخواهم تمام کنم، خسته [شدهاید]. اتفاق سوم این بود که رفتند توی شهری، گرسنه بودند، خسته بودند، دنبال جا [و] اسکان. در زدند. توقع داشتند که مردم به این دو تا غریبه جا بدهند. جا که ندادند هیچ، اینها درخواست غذا کردند. «فَاسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا». این مردم ابا کردند یک لقمه نان به اینها بدهند. ابا کردند که اینها را مهمان کنند. معلوم میشود که با یک لقمه نان دادن به کسی، چه میشود؟ طرف مهمان شما میشود، ثواب مهمانی و اینها [به شما میرسد]. [آیه میگوید:] «مهمانش کرد.» قرآن میگوید اینها ابا کردند مهمانش کنند. رفتند کنار یک دیواری، خسته و کوفته و گرسنه و از این مردم رنجیده. حضرت خضر یک دیواری دید که [در حال ریختن بود]. انگار شروع کرد عملگی [و] بنایی، دیوار را صاف کردن. تازه حضرت موسی (ع) را هم به کار گرفت [که:] «دیوار را بیار بالا!» حضرت موسی (ع) ناراحت شد که: «بابا، اگر دیوار اینها را میخواستی درست کنی، لااقل میگفتی یک پولی ازشان میگرفتیم، یک چیزی میگرفتیم میخوردیم، جان داشتیم.» مرحله سومی بود که دیگر ژتون سوم حضرت موسی (ع) سوخت. بعد شروع کرد توضیح دادن برایش که این قضیهاش چه بود. آن داستان سوراخ کردن کشتی را گفت، داستان کشتن بچه را گفت. رسید به دیوار: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ یَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی». آن دیوار زیرش یک گنجی [بود]. این گنج مال دو تا بچه یتیم بود. آن بچهیتیمها، باباشان آدم صالحی بود. خدا اراده کرد این دیوار بیاید بالا که این گنج بماند، که این بچهها به بلوغ [برسند و] از این گنج استفاده کنند. این را برای چه گفتم؟ [این نشان میدهد] خدا کدام شاکر [است]؟ «إِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِیمٌ». کسی کاری میکند، از چشم خدا پنهان نمیماند.
حالا ببین این داستان شکر خدا [چگونه در روایات ما آمده است]. فرمود: «این غلامین یتیمین» چندین روایت بنده هم آوردهام اینها را؛ یعنی مفصل چندین روایت است که در مورد این دو تا بچه یتیم که اینها پدرشان آدم خوبی بود. فاصله اینها با پدرشان چقدر بوده؟ بعضی گفتند سه نسل، بعضی گفتند هفت نسل، بعضی گفتند ۷۰۰ سال. روایت هم دارد ۷۰۰ سال فاصله بوده بین پدر و این بچهها. این نکته اول. نکته دوم: نمیگوید خود این دو تا بچه یتیم خوباند یا بعداً میخواهند خوب باشند؛ هیچ حرفی از خوبی اینها نزده است. خوبی مال که بوده؟ مال بابا بوده: «وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». آن بابای خوب بوده، خدا خواسته گنجش به اینها برسد. نکته سوم: این گنج چه بود؟ در روایت امام رضا (ع) فرمود که چند کلمه [در] لوح بود، یک لوحی بود که اصلاً در روایات هم توضیح دادهام؛ در روایت «عللالشرایع» است. متن آن لوح را امام رضا (ع) گفتند که چه بوده. یک لوحی بوده که ارزش معرفتی داشته. آن پدر صالح گذاشته بوده [که] به این دو تا بچهیتیم برسد. موسی و خضر (ع) آمدند بنایی کردند، عملگی کردند، آن بابایی که حالا سه نسل قبل، هفت نسل قبل، در بعضی روایات ۷۰ نسل قبل [و حتی] ۷۰ نسل فاصله بوده بین آن بابا و این دو تا بچه یتیم، چون آن آدم خوبی بوده، ثمره کارش را خدا لحاظ کرده، حرمتش را نگه داشته. میخواسته به این بچهها یک چیزی برسد، خدا به واسطه خوبی او هوای این بچهها را داشته. این شاکر بودن خداست.
خب، ما بخواهیم شاکر بشویم، چه [کاری] باید بکنیم؟ فرمود که چند تا روایت برایتان میخوانم، کیف کنید. با همینها برویم در روضه. فرمود: «یُحفَظُ الأَطفالُ بِأعمالِ آبائِهِم». روایت امام باقر (ع) و امام صادق (ع): بچهها گاهی بابت کارهای پدر و مادرها حفظ میشوند. ببینید، شاکر بودن خدا: بابایی کار خوبی کرده، خدا سهم آن کار را در برخوردش با بچه این آدم لحاظ [میکند]. روایت بعدی فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یُصلِحُ [أَهلَ بَیتٍ بِصَلاحِ الرَّجُلِ المُسلِمِ]». پیغمبر (ص) فرمود: «یُصلِحُ بِصَلاحِ الرَّجُلِ المُسلِمِ». گاهی آدمی که خوب است، خدا به [خاطر] خوب بودن این آدم، خوب تا میکند با کیا؟ با بچه آن آدم، «وَلَدَهُ». دیگر با کیا؟ «وَلَدَهُ وَ وَلَدَهُ»، با نوههایش. دیگر با کیا؟ «أَهلَ دَوَیرَتِهِ»، آنهایی که در خانه آدم دارند زندگی میکنند و «دَوَیراتِ حَولَهُ»، خانههای در محله آن آدم. این یک کار خوبی میکند، خدا از اهل محلشان یک چیزی را برمیدارد. خدا به یک خانه میخواهد یک چیزی بدهد، به کل محل میدهد. اصلاً در بعضی [موارد] خدا کریم است. جمع که نشستند، یکی دعا میکند، یکی دلش میشکند، اهلبیت (ع) میخواهند توجه کنند، نظر کنند. [میخواهند] به یک نفر توی خانه [چیزی] بدهند، میگویند: به کل محل بده، به کل آپارتمان بده. خیلی عجیب است! رحمت خدا اینها [است]. شاکر بودن خدا [است]. فرمود: خدا گاهی این شکلی برخورد میکند؛ گاهی تا هزار سال فرزند مؤمن را خدا حفظ میکند؛ تا هزار ساله نسل او، تا هزار [نسل]. این هم روایت امام صادق (ع).
این روایت از امام سجاد (ع) روایت عجیبی است. فرمود، این کلام امام سجاد (ع) ظاهراً در حالا شام بوده، یک جای دیگری حضرت فرمود. فرمودند که این آیه فرموده: «وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». خدا به خاطر آن پدر صالح حواسش به این دو تا یتیم بود. بعد فرمود: «لَقَدْ أَخبَرَنی أَبِی». امام سجاد (ع) فرمود: پدرم برای من روایت کرد. پدرم، امام حسین (ع) فرمود: «عَن آبائِهِ علیهم السلام». از پدرانش [نقل کرد]، «کَانَ العَاشِرَ مِن وُلدِهِ». که این بچه دو تا یتیم، ده نسل فاصله داشتند با آن پدر. فرمود: «وَ نَحْنُ عِتْرَةُ رَسولِ اللهِ». امام سجاد (ع) فرمود: «ما نوههای [پیغمبریم]، فَاحفَظُونا لِرَسولِهِ». به خاطر پیغمبر (ص) حرمت ما را حفظ کنید. به خاطر پیغمبر (ص) که اینجا راوی میگوید: دیدم همه شروع کردند گریه کردن، صدای گریه مردم بلند شد. بعضی علما تعبیر قشنگ در مورد این آیه میگویند که: «خدا به خاطر یک پدر صالح بچههای یتیم را حفظ کرد، دیگر گنجشان را حفظ کرد.» عرض کردم، حتی نگفته خود این بچهیتیمها خوب بودند، فضیلتی از خود این دو تا نگفته؛ فقط گفته پدرشان صالح بود. گفتند که خب، پس اگر پدر صالح باشد، باید با بچههایش اینطور رفتار [کرد]. اگر آن پدر از اولیا باشد، باید اینطور [بود]. حالا اگر از شهدا باشد، باید چه کار کرد؟ میرود بالاتر. حالا اگر از انبیا باشد، باید چه کار [کرد]؟ از صدیقین باشد، چه [میشود]؟ میرود بالاتر. اگر از انبیا باشد، چه [میشود]؟ میرود بالاتر. اگر سیدالمرسلین باشد، چه [میشود]؟ خاتمالانبیا (ص)! فاطمه زهرا (س)، صدیقه طاهره (س) در خطبه فدکیه فرمود: «مگر از پدرم رسولالله (ص) نشنیدید که فرمود: الْمَرْءُ یُحفَظُ فِی وُلْدِهِ.» حرمت کسی را میخواهند نگه دارند، در بچههایش این را نشان میدهند. «لااقل به احترام پدرم حرمت من را نگه دارید.» یک دانه سیدالمرسلین (ص) در این عالم بود، آن هم یک دانه بچه داشت، یک دانه بچه، یک دانه دختر داشت. چه کردند با این دختر که دست به دعا گرفت: «خدایا، مرگ فاطمه!» چقدر اینها ناشکر بودند؟ این را شکری بود که اگر انجام میدادند در این فتنه نجات پیدا میکردند. لااقل شکر نعمت فاطمه (س)، [چنین] وجودی، چنین نعمتی، چه نعمتی! این نعمت، چه حقیقتی، چه حقیقتی! چه کردند با فاطمه زهرا (س)؟
امروز میخواندم، ندیده بودم تا حالا، خیلی عجیب بود. حالا چند تا مطلب امروز دیدم، فیش برداشتم. حالا وقت نیست همهاش را بگویم، یکی دو تایش را برایتان بگویم، خیلی عجیب بود. حاکم نیشابوری – از علمای اهل سنت – میگوید که در مکه، خب میدانی دو تا کبوتر بودند، اینها پشت غار ثور تخم گذاشتند. [مردم] میدانند که وقتی کفار رسیدند پشت در غار، این دو تا پرنده را که دیدند، احتمال دادند که خب، اینها خیلی وقت است که اینجا نشستهاند. آنور هم که تار عنکبوت بود، گفتند: «نمیتواند کسی داخل این غار رفته باشد.» این دو تا پرنده انگار جان پیغمبر (ص) را حفظ [کردند]. حاکم نیشابوری میگوید: به پرندههای مکه احترام میگذاشتند، به احتمال اینکه شاید از فرزندان این دو کبوتر باشند. آدم جا دارد بمیرد با این مطالب! به پرندههای مکه احترام میگذاشتند که از نسل آن دو تا پرنده هستند؛ به احترام آن دو تا پرندهای که جان پیغمبر (ص) را حفظ کردند! پرندههایی که بچههای آنها بودند، احترام [گذاشتند]! خیلی [عجیب است که] همین مردمی که اینطور کردند، با دختر پیغمبر (ص) کاری کردند که امشب بچههای علی (ع) آستین به دهان گرفتند و گریه کردند. چه کردند با این خانواده؟ شکر کردن [کجا رفت؟]
برگردم دوباره به آیه: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ». شما آیه را حالا یک طور دیگر در ذهنتان ترجمه کنید: «اما دیوار برای دو بچه یتیم است در مدینه.» «وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». من فعلاً سراغ فاطمه زهرا (س) نروم. فعلاً این دو تا «غلامین یتیمین» کیان؟ حسن و حسیناند بعد از پیغمبر (ص). «وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا». اصلاً نوبت به احترام فاطمه زهرا (س) نمیرسد. اینها باید حرمت حسن و حسین (ع) را نگه دارند. یعنی اگر پشت در آمدند، باید به اینها گفته میشد: «این خانهای است که حسن و حسین (ع) در آن هستند.» [به آیه] برمیگردیم: «یتیمین، کان ابوهما صالحا.» این دیوار و در خانه دو تا یتیم که پدرشان صالح بود. اینطور کردند. برعکس، به اینها گفته شد: «تو این خانه فاطمه است.» [نه] «غلامین یتیم»، نه، فاطمه است، دختر پیغمبر (ص)!
چند تا روایت آوردهام، حیفم میآید نخوانم برایتان. بخوانم بعد برگردم روضه را تکمیل کنم. برویم امشب مدینه. ما حکممان امشب اینجا جمع شدیم، در حکم آن کسی است که عزادار ولی عزیزی است که از دست داده. یک جایی است آدم نمیتواند برود برایش عزاداری کند. یک جای دیگر دور هم جمع میشوند، مجلس میگیرند. دیدید گاهی مثلاً آدم عزیزی از دست داده، در یک کشور غریبی [است و] الان دسترسی ندارد که برود کنار تابوت و کنار پیکر. یک جای دیگر جمع میشوند، اقوام دور هم جمع میشوند، مراسم میگیرند. ما الان این شکلیم. امشب منزل امیرالمؤمنین (ع) غرق [در غم است]، قدغن [است] کسی را راه نمیدهد. در مدینه هم که کسی نمیتواند بلند ناله بزند. ما اینجا دور هم جمع شدیم، فقط به امیرالمؤمنین (ع) اعلام کنیم: آقا، ما هم امشب عزاداریم. ما هم امشب داغ بیمادری را با همه وجود احساس میکنیم. یا صاحبالزمان (عج)، یک عرض تسلیت ما را امشب شما ابلاغ به مادرتان [بفرمایید]. شما امشب زیارت میروی، سلام ما را برسانید به حضرت زهرا (س).
این روایت خیلی روایت جالبی است، یادگاری. چند تا روایت امشب خواندم، یادگاری یکیاش هم این [است]. میگوید که: ابی جارود از امام باقر (ع) سوال کرد که: «آقا، آن کسی که از بین شما قیام میکند، کی قیام میکند؟» حضرت فرمودند که: «لَا تُدرِکونَ.» شماها درک نمیکنید، سن شماها نمیکشد. پرسید که: «آقا، در مورد اهل زمانش دارم سوال میکنم، آیا اهل زمانش را میبینم؟» حضرت فرمودند: «نه، اهل زمان او را هم درک نمیکنی.» بعد فرمود که: «او وقتی قیام میکند، بعد از یأس منالشیعه [است].» وقتی میشود که دیگر همه ناامید [میشوند]. «یَدعُو النَّاسَ ثَلَاثاً فَلَا یُجِیبُهُ أَحَدٌ». هم همه ناامید میشوند، هم او هم از شیعیانش ناامید میشود. «بَعدَ ایاسٍ مِنَ الشّیعة»، از شیعیانش ناامید میشود. خیلی [مهم است]، این را در «دلائلالامامه» طبری جلد ۱ صفحه ۴۵۵ نقل میکند. خیلی عجیب است. فرمود: سه بار مردم را دعوت میکند امام زمان (عج)، کسی اجابت نمیکند. روز چهارم که میشود، «تَعَلَّقَ بِأَستَارِ الکَعبَةِ». امام زمان (عج) دست میاندازد به پرده کعبه. «یَاربِّ بِعُنصُری»، «خدایا، تو من را کمک کن.» آنجا دیگر دعایی که او میکند با آن حالت اضطرار، مستجاب [میشود]. خدا به ملائکهای که نصرت کردند در جنگ بدر [کمک کردند]، [پیامبر (ص) را دستور میدهد که بیایند] به کمک امام زمان (عج) [بیایند]. البته در مراحل بعد شیعیان هم میآیند، مردم هم میآیند. آن دیگر حالا داستان دیگری است. بعدش همه برمیگردند ولی در آن زمان انگار تنهایی را، غربت را امام زمان (عج) با همه وجود احساس میکند. بعد دیگر همه میآیند و ۳۱۳ نفر با او بیعت میکنند در مکه. «ثُمَّ یُبَایِعُهُ وَ یَسِیرُ إِلَی المَدِینَةِ». از مکه حرکت میکند به سمت مدینه. این هم یادگاری امشب، جمعه بود، روز امام زمان (عج). «فَیَسِیرُ النَّاسُ حَتَّی یُرضِیَ اللَّهَ». حرکت میکنند تا خدا را راضی کنند. درگیریهایی دارند. ۱۵۰۰ قریشی را امام زمان (عج) در آن حرکت اول میکشد که همهشان زنآزاد [بودند]. «ثُمَّ یَدخُلُ المَسجِدَ». وارد مسجدالنبی (ص) میشود امام زمان (عج). «فَیَنفَذُ الحَائِطَ حَتَّی یَدَعَهُ إِلَی الأَرضِ». دیوار را کنار میزند [و] به زمین سراغ زمین میرود. «ثُمَّ یُخرِجُ الأَزرَقَ وَ ذُرَیْقَ الأَوَّلِ وَ الثَّانِیَ مِنَ الأَرضِ». اولی و دومی را از زمین بیرون میکشد. در حالی که پیکرشان تر و تازه [است]. «یُکَلِّمُهُما». امام زمان (عج) با این دو تا صحبت میکند. «فَیُجِیبَانِ». پاسخ میدهند. روضهخوانها میخوانند که مثلاً: «به چه حقی مادرم را زدید؟» و این تعابیر این شکلی. اینی که در متن روایت است، عجیبتر از آن چیزی است که ما معمولاً شنیدهایم. [خیلی] خوب [است که] دل اینجا [میلرزد]. امام زمان (عج) با اینها صحبت میکند و همه تعجب میکنند که امام زمان (عج) مرده را زنده کرد و با او حرف زد. «فَیُقتَلُ مِنهُم خَمسَةُ مُرتَابٍ فِی المَسجِدِ». که یک عدهای میگویند دوباره اینجا شبهه میاندازند در مورد امام زمان (عج) و درگیر میشوند. ۵۰۰ نفر هم در این درگیری باز کشته میشوند. «ثُمَّ یُحرِقُهُما بِالحَطَبِ». این دو نفری که از توی قبر در میآیند، امام زمان (عج) با هیزم آتش میزند. حالا داستان این هیزم و این آتش چیست؟ «الَّذِی جَمَعُوهُ». با کدام هیزم؟ با همان هیزمی که اینها آوردند پشت در خانه فاطمه (س). با آن هیزم آتش میزند. چرا آتش میزند؟ خیلی عجیب است این تعبیر. این کلام امام باقر (ع) [است]: «جَمَعُوهُ لِیُحْرِقا بِهِ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الحَسَنَ وَ الحُسَینَ». اینها این هیزمها را آوردند، میخواستند با این علی (ع) را آتش بزنند، فاطمه (س) را آتش بزنند، حسن و حسین (ع) را آتش بزنند. حالا امام زمان (عج) با این هیزمها خود اینها را آتش میزند. آخر روایت خیلی این تعبیر امام باقر (ع) عجیب است. فرمود: «ذَلِکَ الحَطَبُ عِندَنَا نَتَوارَثُهُ». این هیزم پیش ما اهلبیت (ع) نسل به نسل ارث میدهیم به نسل بعدی که به دست امام زمان (عج) برسد. امام زمان (عج) از این هیزم دارد نگهبانی میکند برای آن روزی که میخواهد قاتل مادرش را با این آتش بزند. این هیزمی که آوردند میخواستند باهاش فاطمه (س) را آتش بزنند. آتش زدند. در حال آتش افکندند. آتش افکنده.
برگردم روضهام را تکمیل کنم. این روضه هم متنی که میخوانم از اهل سنت [است]، خود اهل سنت اینها را نقل کردهاند. تعبیر [آن]، تعابیر عجیبی است. «انسابالاشراف» میگوید: «میگوید که حالا اسم نمیآورم این افرادی که اینجا در این داستان اسمشان آمده، جا [فلانی] و «معَهُ فَتِیلَةٌ»، [آمدند].» «فَتَلَقَّتْ فَاطِمَةُ عَلَی البَابِ». فاطمه زهرا (س) هم پشت در قرار گرفت. فاطمه زهرا (س) صدا زد: «یَا ابنَ الخَطَّابِ!» پسر خطاب! «أَتُراکَ مُحرِقاً بَابِی؟» آمدی خانه من را آتش بزنی؟ گفت: «نه.» [گفت:] «اُم ذالِکَ أَکوا فِی مَا جَاءَ بِهِ أَبُوکَ». آری، اینطور دین پدرت بهتر زنده میماند با آتش زدن خانه تو. اینجوری بود که آتش افکندند در این در. این در نیمسوخته، دیگر نمیخواهم روضه را بیشتر باز بکنم که زیاد شنیدهاید. و در آتش گرفت. فاطمه زهرا (س) پشت در با این حال، با دو دست پشت این در ایستاده [بود که] کسی وارد این خانه نشود. [آیه:] «وَ أَمَّا الْجِدَارُ». آنجا موسی و خضر (ع) آمدند این دیوار را صاف کردند چون «وَ کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً». اما الجدار، این [دیوار] هنوز رد انگشت پیغمبر (ص) روی آن است، هنوز بوی عطر [او میدهد]. «عَمَلَ الْجِدَارِ». [فاطمه] عمل [کرد] بین این در و دیوار. فاطمه زهرا (س) «آمِنَةً عَلَی الْجِدَارِ»؛ به همین جدال خودش را چسباند. آن نامرد میگوید: «دیدم هی به این دیوار خودش را میکشد.» فاطمه (س) «مُستَنِدَةٌ إِلَی الْجِدَارِ». درد زایمان به وجودش غلبه کرده بود، [فاطمه] خودش را به دیوار چسبانده بود. [باز هم] «الْجِدَارِ، عَمَلَ الْجِدَارِ، عَمَلَ الْجِدَارِ». دو تیکه روضه میخواهم امشب برایتان بخوانم. شام غریبان [است]. این دو جمله. ما معلوم نیست دیگر فاطمیه باشیم، فاطمیه بعدی باشیم. اینها ذخیره باشد، انشاءالله در قبرمان، قیامت با این اشکها به ملاقات فاطمه زهرا (س)، امیرالمؤمنین (ع) [و] پیغمبر (ص) [برویم].
پیغمبر (ص) را غسل داد. در پیراهن پیغمبر (ص) غسل داد. بعد از اینکه پیغمبر (ص) را کفن کرد، آن پیراهن را خارج کرد از تن مبارک رسولالله (ص). زهرای مرضیه (س) هنگام غسل حضور نداشت. این پیراهن را به فاطمه زهرا (س) نشان داد که: «زهرا جان، پدر تو در این پیراهن غسل داده [شده است].» همین که این پیراهن را دید، زهرای مرضیه (س) غش کرد از دیدن پیراهنی که پدرش را تویش غسل داده [بودند]. این عاطفه و محبت و عشق اینطور است. اینطور شاکر نعمت. شکر نعمت پیغمبر (ص) این است. با رفتنش باید اینطور [بود]. آتش گرفت. اینطور شاکر [باشیم]. اگر حقیقت شکر این است، خب امیرالمؤمنین (ع) هم شاکر حقیقی [است]. او هم باید همینطور باشد، هم در فراق رسولالله (ص)، هم در فراق فاطمه زهرا (س). اگر فاطمه (س) با دیدن پیراهن پیغمبر (ص) حالش [بد] میشد، حال امیرالمؤمنین (ع) چه باید بشود؟ کجا؟ او فقط امشب امیرالمؤمنین (ع). هر تکهای که دست میزند، [به] یک شکستگی میرسد، به یک وَرم میرسد، به یک جراحت میرسد. چه کردند با عزیز دلم؟ پیراهن [را] دید [فاطمه یک بار دیگر]. در روایات هم دارد از آن به بعد امیرالمؤمنین (ع) پیراهن رسولالله (ص) را مخفی کرد، دیگر فاطمه (س) نبیند. دید طاقت ندارد. فدایت بشوم که فکر همه جا بودی یا امیرالمؤمنین (ع)! خوش به حال فاطمه (س) که تو را داشت، حواست به این چیزها بود. فدای غربت و مظلومیتت بشوم که تو کسی را نداری. یکی نیست از این به بعد فکر آن دیوار کند، در کند، فکر آن مسمار کند، فکر آن خونهای پاشیده روی در و دیوار کند، اینها را از جلوی چشم تو مخفی کند. هر بار از این در [رد میشوی]، امیرالمؤمنین (ع)، چه برایت زنده میشود؟ دوباره صدای ناله فاطمه (س) پشت در برایت زنده میشود، برایت تازه میشود.
این را نکته اولی بود که در روضه میخواستم عرض کنم. نکته دوم: هرچه من بخواهم توضیح بدهم که حال امشب امیرالمؤمنین (ع) چطور بود، به این عبارت نمیرسد که ابنشهرآشوب در جلد ۱ «مناقب» نقل کرده است. این کلام امیرالمؤمنین (ع). این کلام امیرالمؤمنین (ع) [است]. قبل اینکه بخوانم یک یادآوری بکنم. خاطرتان هست چند سال پیش، این مرجع بزرگوار شیعه – خدا به ایشان طول عمر بدهد – آیتالله جوادی آملی، همسرشان از دنیا رفت. دو سه سال پیش بود. تابوت همسرشان را آوردند داخل خانه. همه تعجب کردند، صحنهای که دیدند. شیون و گریههای کودکانه آیتالله جوادی آملی کنار پیکر بیجان همسرشان! همه تعجب کردند. پخش شد در فضای مجازی، عکس، فیلمش، تصاویر. کی [؟] مرجع هشتاد و چند ساله همسر هشتاد و چند سالهاش را از دست [داده است]. مرگ طبیعی، به خاطر کهولت سن. اینطور گریه میکند، ناله میکند. بعدش مصاحبه گرفتند از آیتالله جوادی آملی، گفتند: «آقا، خیلی عجیب بود آن گریههای شما.» ایشان یک خاطره نقل کرد. فرمود: «ما وقتی عقد کرده بودیم، چهار سال در عقد بودیم. من از آمل میآمدم تهران درس میخواندم. چند ماه از همسرم دور بودم، برمیگشتم، یک بار ایشان گله نکرد که من دختر جوانم، از تو دورم.» [گفت:] «یاد آن خاطره بودم که اینطور آتش گرفتم که یک بار این زن گله نکرد.» این حقیقت شکر است دیگر. انسان شاکر این شکلی [واکنش نشان میدهد]. اگر حقیقت شکر این است، بابت این خوبیها آدم شاکر این شکلی از خودش واکنش نشان میدهد. امیرالمؤمنین (ع) چه شکلی باید امشب تشکر کند از فاطمه (س)؟ تشکر کدام خوبیاش؟ همین یک قلم که وقتهایی که من نبودم، تو این بچهها را نگه میداشتی، اینقدر خسته شدی، جبرئیل و میکائیل آمدند کمکت. فاطمه جان، آسیاب میکردی، دستت زخم شد. این ملائکه نتوانستند تحمل کنند، اینها آمدند کمکت. یکیشان حسین (ع) را میخواباند، یکی به حسن (ع) رسیدگی میکرد، یکی در پخت نان کمکت میکرد. من همین شکر، همین یک دانه را نمیتوانم به جا بیاورم! چقدر در زندگی من سختی کشیدی؟ چقدر به خاطر ازدواج با من طعنه شنیدی که: «تو دختر خدیجه بودی، پدر تو را زن این جوان فقیر عرب کرد؟» تحمل کردی به خاطر خود [من]. چقدر امیرالمؤمنین (ع) امشب شرمنده است! خوبیهای فاطمه (س) [را] مینشیند، خاطرات [را] مرور میکند. چقدر [به خاطر] من ایستادی؟ چقدر پای من سوختی؟ چقدر حرف شنیدی؟ چقدر اذیت شدی؟ میخواهم در حالت طبیعی بگویم. یعنی تصور کنید فاطمه زهرا (س) یک پیرزن ۸۰ ساله بود، با مرگ طبیعی از دنیا رفت. اگر این بود، امیرالمؤمنین (ع) در فقدان این بود، شیعیانش این شکلیاند دیگر. آیتالله جوادی آملی شاگرد امیرالمؤمنین (ع) [است]؛ همسر ایشان ناخن فاطمه زهرا (س) هم نمیشود. اینطور علامه طباطبایی (ره) در فقدان همسرش سکته کرد از شدت مصیبت. «خوبیهایش میافتم [یادشان]. این تفسیر را که میخواستم بنویسم، کنار من چایی میگذاشت، به لباس من رسیدگی میکرد، خانه را ساکت نگه میداشت [که] رشته افکارم از هم نپاشد.» «یاد این خوبیهایش که میافتم، داغش در دلم گل میگیرد، نمیتوانم تحمل کنم فقدان این همسر را.» فرض کن فاطمه زهرا (س) به مرگ طبیعی از دنیا رفته. جدای از اینکه «وَ کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا»، به آن دلیل هم برای امیرالمؤمنین (ع) عزیز است؛ این یادگار پیغمبر (ص) است. این ثمره [است]. امام حسین (ع) نسبت به علی اکبر (ع) آن حال را داشت. فرمود: «ما هر وقت دلتنگ پیغمبر (ص) میشدیم، به این چهره نگاه میکردیم.» طاقت مصیبت او را نداشت. حالا حال امیرالمؤمنین (ع) در مصیبت فاطمه (س) چه خواهد شد که این تنها یادگار پیغمبر (ص) در این عالم بود. این دست فاطمه (س) هنوز بوی پیغمبر (ص) را میدهد، بس که پیغمبر (ص) بوسه زد به این دست! میخواهم بگویم فرض کنید در حالت طبیعی از دنیا رفته، [آن وقت] حال امیرالمؤمنین (ع) این بود. ولی امشب آنقدر داغ سنگین است، اصلاً نوبت نمیرسد امیرالمؤمنین (ع) به این چیزها فکر کند. میخواهد شرمنده محبتهایش باشد. یاد این روزها میافتد که: «صورتش را، کبودیهای شبانه، غسلم بده در تاریکی، معلوم نشود چشمانم چقدر، صورتم چقدر کبود است.» وصیت کرد: «علی جان، من باز هم پاکیزه است. از روی همین لباس غسلم بده. این کبودیهای تن را یک وقت نفهمی.» ولی دیگر با آن بازوی امیرالمؤمنین (ع). امام صادق (ع) فرمود: «مادر ما از [دنیا رفت] ولی هنوز بازویش [آسیبدیده] برام [بود].» اذیتتان کردم امشب. شام غریبان. چند دقیقه اشکال ندارد، بیشتر گریه کردید. همین گریهها [را] راحت انجام میدهی. امشب آرزوی حسن (ع) [و] حسین (ع) است، آرزوی زینب (س) است. اینطور راحت بتوانی ناله بزنی.
عرضم را تمام کنم. هرچه بگویم، این یک بیت [شعر] امیرالمؤمنین (ع) نمیشود. خودش کناره قبر فاطمه (س) [خواند]. این دیگر من آرام میگویم؛ میخواهی آرام گریه کنی، بلند گریه کنی، میخواهی بعد جلسه گریهات را ادامه بدهی، دیگر با خودت است. حال امشب امیرالمؤمنین (ع) این است، اینطور گفت: «نَفْسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ». فرمود: «این نفس در گلویم گیر کرده است.» «یَا لَیتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّهَرَاتِ». کاش نفسم بیرون بیاید، جانم، من با نفسم بیرون بیایم. «لَا خَیرَ بَعدَکِ فِی الحَیَاةِ». دیگر در این زندگی بعد تو خیری نیست. میمانم [به خاطر] دستور وظیفه، از تکلیف زنده میمانم. ولی بدان، به حسب وظیفه زنده ماندم. دلخوشی من در این دنیا تو بودی، سجاده تو بود، آن نماز تو، آن سحر تو، آن گفتگو با تو بود، عزیز دلم. «إِنَّمَا أَخْشَی مُخَافَةَ حَیَاتِی». حالا این همه دلهره است، میتواند بگوید. امیرالمؤمنین (ع) شعر است دیگر. در قالب شعر حالش را عیان کرده. بیان عاشقانه خودش با فاطمه (س). [میگوید]: «بعد تو فقط یک دلهره دارم فاطمه.» امام زمان (عج) توجه کند. انشاءالله امام رضا (ع) لبخندی به لبشان بنشیند. بگویم: «دم شماها گرم امشب به یاد مادر ما بودید.» کاش مدینه هم بودید، پشت در جمع [میشدید]. به فاطمه (س) فرمود: «فاطمه جان، فقط یک نگرانی بعد از تو. فقط از این نگرانم، زیاد بعد تو عمر کنم، زیاد در دنیا بمانم. نگرانم بعد تو ماندنم در این دنیا طولانی بشود.» علی (ع): «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
خدایا، به غصه امیرالمؤمنین (ع) در این شهر، به قلب شکسته امیرالمؤمنین (ع) و اولادش، فرج منتقم فاطمه زهرا (س)، امام زمانمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل [ما را] نوکران حضرتش قرار بده. اموات اسلام، ذویالحقوق و ذویالارحام و ملتمسین دعا را از سفره با برکت حضرت زهرا (س) متنعم بفرما. شب اول قبر [به شفاعت] زهرا (س) به فریادمان برسان. جبهه مقاومت را با آبروی زهرای مرضیه (س) پیروز [و به] نصرت و غلبه عنایت بفرما. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. رهبر [را] حفظ و نصرت عنایت بفرما. حوائج مسلمین را به فضل و کرمت برآورده بفرما. از صاحب این بیت به احسن وجه [قبول کن]، اخلاص و این پذیرایی را از همین عزیزانی که در این جلسه شرکت کردند به فضل و کرمت بپذیر. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.