به وقت شام

جلسه ششم : شباهت‌های حیرت‌انگیز امام زمان به پنج پیامبر

00:48:00
148

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

*ندای جبرئیل از آسمان و صدای ابلیس از زمین، از نشانه‌های حتمی ظهور، به روایت امام صادق علیه السلام.

*شناخت و ترتیب علائم قطعی ظهور برای تشخیص حق از باطل، به‌ویژه تمایز بین صیحهٔ جبرئیل و صوت ابلیس.

*خروج سفیانی، اختلاف در میان بنی‌عباس و قتل نفس زکیه، از علائم حتمی ظهور به نقل از امام باقر علیه السلام.

*شرح و تبیین قتل نفس زکیه، از علائم قطعی ظهور امام زمان ارواحنافداه.

* نزدیک شدن به ظهور امام زمان ارواحنافداه، با آشکار شدن حقایق غیبی و نزدیکی عالم مُلک به عالم ملکوت!

*شباهت‌های امام زمان ارواحنافداه به پنج پیامبر الهی، تیغ دولبه تایید و انکار امام!

*غیبت، خوف، و اختلاف در ولادت، وجه تشابه امام زمان ارواحنافداه به حضرت یوسف، موسی و عیسی علیهم‌السلام.

*قیام مسلحانه با شمشیر و علایم خروج، شباهت دوران امام زمان ارواحنافداه با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله.

*ریشه‌یابی تاریخی جدال دو خاندان بنی هاشم و بنی امیه.

*روضه: مظلومیت امام حسن و وداع حسنین علیهماالسلام...

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
روایاتی که دیشب از کتاب «کمال‌الدین» مرحوم شیخ صدوق خواندیم، به روایت سیزدهم رسیدیم. می‌خواهیم روایت‌های سیزدهم و چهاردهم را بخوانیم تا ان‌شاءالله باز هم روایت‌های دیگری که مرتبط با بحث است، با هم مرور کنیم.
در روایت سیزدهم، مُعَلّی بن خُنَیْس —که یک شب مقداری در موردش صحبت کردیم— از امام صادق علیه السلام روایت می‌کند. فرمود: «صوت جبرئیل من السماء.» این همان قضیه صیحه آسمانی است. فرمودند: «صدای جبرئیل از آسمان می‌آید و صوت ابلیس من الارض؛ صدای ابلیس از زمین می‌آید.»
حالا لابد تفاوت‌هایی با همدیگر دارد. شاید این‌جور باشد که مثلاً صدای ابلیس از آسمان منتشر نمی‌شود که به گوش همه برسد، با زبان‌های مختلف؛ بلکه با همین ابزارهای روز و شاید با همین اسباب ارتباط جمعی و تکنولوژی و این‌ها، مثلاً صوتش منتشر می‌شود. این یک احتمالی است که به ذهن می‌رسد و یک تفاوت جدی ایجاد می‌کند بین آن صیحه جبرئیل علیه السلام و این صوت ابلیس لعین. ظاهراً باید یک چنین تفاوتی باشد که قابل تمایز باشد؛ چون به هر حال این صیحه، جزو علائم قطعی و جزو نشانه‌های مهم این قضیه است. که ان‌شاءالله احتمالاً فردا شب، ان‌شاءالله اگر یادم باشد و فرصت بشود، روایتی را می‌خوانم برایتان که این روایت خیلی مهم است؛ متأسفانه غریب هم هست، این روایت.
کسی فرمودند: «این علائمی که ما داریم می‌گوییم برای این است که آن روزی که قرار است ظهور اتفاق بیفتد، شما بر اساس همین علائم تشخیص بدهید که امام زمان ظهور کرده‌اند.» یا به عبارت دیگر، در هر فضایی دروغ زیاد است، ابهام زیاد است، شیاد زیاد است. آنی که کمک می‌کند آدم تشخیص بدهد، همین علائم و همین نشانه‌هاست. این‌ها را باید از قبل خوب دانست.
در روایت دارد، فرمود: «کسی آن روز مسیر حق را از باطل تشخیص می‌دهد که همین نشانه‌ها را از قبل خوب شناخته باشد؛ همین‌ها را خوب بداند؛ بداند که اول این است، بعد آن است، بعد آن است. مثلاً صیحه است، بعدش خسف بیداء است، بعدش قتل نفس زکیه است. بعد بتواند این‌ها را از همدیگر تشخیص بدهد. صیحه جبرئیل را از صوت ابلیس بتواند تفکیک بکند، بتواند تشخیص بدهد.»
پس اینجا این صوت جبرئیل اول است، بعد صوت ابلیس است. فرمود: «فَاتَّبِعْ صَوْتَ الْأَوَّلِ.» شما همان صوت اول را دنبالش راه بیفتید و «إیَّاکُمْ وَالْآخِرَ.» دنبال آن صوت دوم راه نیفتید. تَفتِنون، دچار فتنه می‌شوید. فریبتان می‌دهد این صوت دوم. دعوت به بنی‌امیه می‌کند، دعوت به سفیانی می‌کند، دعوت به بعضی از خلفای بنی‌امیه می‌کند.
روایت بعدی از جناب ابوحمزه ثمالی است که ایشان هم از اصحاب امام سجاد علیه السلام بودند، هم امام باقر، هم امام صادق، و هم امام کاظم علیهم السلام. ایشان چهار امام را درک کرده بودند و جزو شخصیت‌های تراز اول عالم شیعه بودند. از جناب ابوحمزه ثمالی که ما ایشان را بیشتر به همین دعای شب‌های ماه رمضان می‌شناسیم، ایشان می‌گوید: «به امام صادق علیه السلام عرض کردم...»
ابوحمزه روایتی از امام باقر شنیده و آن را برای امام صادق نقل می‌کند. می‌گوید: «گفتم: «اِنَّ اَبَا جَعفَرٍ علیه السلام کانَ یَقُولُ...»»
خیلی این‌ها فنی است، دیگر. حالا ما امشب، این شب‌ها که روایت می‌خوانیم، شاید کمی بحث حالت کلاس و درس و این‌ها می‌شود؛ به هر حال یک طیفی از مخاطبین خودش را از دست می‌دهد؛ ولی یک طیف دیگری از مخاطبین این بحث‌ها را دارد که به هر حال دوست دارند با یک بحث جدی و مستند مواجه شوند که خاطرشان جمع باشد از مطالبی که دارد ارائه می‌شود؛ مطالب متقن و محکمی باشد، خصوصاً که بحثش هم بحثی است که به هر حال کمتر به آن پرداخته شده است.
می‌گوید: «عرض کردم آقا، امام باقر علیه السلام «کانَ یَقُولُ» این‌طور می‌فرمود.» معلوم می‌شود یک بار نشنیده، چند بار «کانَ یَقُولُ»؛ به طور مستمر چندین بار می‌فرمود: «اِنَّ خُرُوجَ السُّفْیانِیِّ مِنَ الْاَمْرِ الْمَحْتُومِ.» خروج سفیانی یک امر قطعی، جزو امور حتمی است.
«قَالَ لِی نَعَمْ.» فرمود: «بله، آری، حتمی است.»
حضرت چند چیز دیگر هم به آن اضافه کردند که این‌ها مهم است. فرمود: «وَاخْتِلَافُ وَلَدِ الْعَبَّاسِ مِنَ الْمَحْتُومِ.» خیلی این روایت، روایت مهمی است. فرمود: «فرزندان عباس هم، یعنی بنی‌عباس هم که با هم اختلاف می‌کنند، این هم جزو امور حتمی است.»
که حالا عرض کردیم این فرزندان بنی‌عباس —فرزندان عباس— ظاهراً حکومتشان در عراق است؛ این‌طور از روایات فهمیده می‌شود.
«وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ مِنَ الْمَحْتُومِ.» این که نفس زکیه کشته می‌شود، این هم جزو امور حتمی است. نفس زکیه، حالا کلمه «زکیه» یک اسم دخترانه است در زبان ما. حالا هی گفته می‌شود «نفس زکیه»، ممکن است برای بعضی سؤال پیش بیاید: «ایشان کیست؟ مثلاً خانم نفس زکیه؟» کلمه «زکیه» یعنی پاکیزه، یعنی بی‌گناه. «قَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیًّا» که آیه قرآن در سوره مبارکه کهف است که حضرت موسی و حضرت خضر گفتند: «برای چی این آدم بی‌گناه را کشتی؟» آنجا هم تعبیر «نفس زکیه» به کار رفته است؛ عبارت قرآنی است. یعنی یک آدم بی‌گناه بدون جرم...
که حالا جلوتر، ان‌شاءالله، در مورد نفس زکیه بیشتر باید صحبت بکنیم. ایشان یک سید جلیل‌القدری است که قبل از ظهور امام زمان در مکه کنار کعبه می‌خواهد دعوت به امام زمان بکند. جرم و جنایتی هم ندارد، جایی هم خرابکاری نکرده، آدمی را هم نکشته، کسی را هم به شور نیاورده، انقلابی هم راه نینداخته؛ هیچ جرمی ندارد. ولی همان کنار کعبه سر از تنش جدا می‌کنند، بین رکن و مقام. که ایشان هم شهادتش یکی از علائم قطعی ظهور امام زمان است و در آن بستری است که در آن ایام منتهی به ظهور حضرت حجت بن الحسن ارواحنا فداه، در آن ایام رقم می‌خورد این داستان قتل نفس زکیه است.
حضرت فرمود: «قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ» از امور حتمی است و «خُرُوجُ الْقَائِمِ مِنَ الْمَحْتُومِ.» خود خروج امام زمان هم از امور حتمی است. می‌گوید: «پرسیدم که: «کَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ النِّدَاءُ؟» آقا! این ندا چگونه است؟» (ندا آسمانی) «این چه شکلی اتفاق می‌افتد؟»
فرمود: «یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوَّلَ نَهَارٍ.» خب، ببینید، روایت‌ها بعضی جاهایش گاهی با همدیگر تفاوت دارد. حضرت فرمودند که: «یک منادی از آسمان ندا می‌دهد. این اول روز است.» چه ندایی می‌دهد؟ «اَلَا اِنَّ الْحَقَّ فِی عَلِیٍّ وَ شِیعَتِهِ.» ندا می‌دهد که: «بدانید حق در علی و شیعیانش است.»
این عبارت با آن یکی عبارت کمی تفاوت پیدا کرد. در آن عبارت فرمود که اسم امام زمان را می‌آورد، می‌فرماید که امام شما فلانی است، اسمش این است، اسم پدرش هم این است. اینجا بعداً [بعد] دارد که آن هم شب قدر بود، شب بیست و سوم بود. اینجا فرمود که اول روز ندا می‌دهد و می‌گوید که با علی و شیعیانش. خب، اینجا دو برداشت می‌شود. یک برداشت این است که این یک ندای دیگر است. آن ندا شب بیست و سوم، در شب است؛ این در روز. آن ندا به اسم امام زمان است؛ این ندا به جریان علوی، که این را عرض کردم نکته مهمی [است]. شب‌های بعد آن‌قدر که فرصت اجازه بدهد، باید به آن بپردازیم که داستان آخرالزمان، چالش جدی‌اش، چالش جریان علوی با جریان اموی است. این ندای آسمانی هم به همین نکته اشاره می‌کند؛ به حقانیت جریان علوی که علی و شیعیانش بر حق‌اند.
پس یک برداشت این است که آقا، آن یک ندا است، این یک ندای دیگر است. آن ندا در شب، این ندا در روز. آن ندا به اسم امام زمان است؛ این ندا به جریان علوی و شیعیان امیرالمومنین.
یک برداشت دیگر هم این است که نه، اینجا حالا توی کلمات مسامحه به کار رفته است. «اولین روز» یعنی همان ساعتی که اول مثلاً شب قدر که خوب اول زمان محسوب می‌شود، همان اول زمان یعنی اول روز، نه یعنی اول وقت. همین خودمان می‌گوییم، دیگر؛ مثلاً «بامداد» هم که می‌گوییم ساعت یک بامداد، در حالی که بامداد از صبح شروع می‌شود، دیگر. ولی ما خودمان هم ساعت یک شب را می‌گوییم «یک بامداد»؛ یعنی کأنّه یک زمانی است که وارد زمان روز بعدی شده که خب این کمی مسامحه درش می‌شود. محتوای این هم با آن یکی می‌شود. در واقع آن دارد دعوت به امام زمان می‌کند که همان جریان علوی است. در این روایت هم می‌فرماید که این ور قضیه هم این است که آقا، این جریان علوی بر حق است. پس دو احتمال شد.
یک احتمال این است که این دو ندا یکی است، دو جور بیان کرده‌اند. یک احتمال هم این است که نه، واقعاً دو ندا است. آن یک ندا در شب، این یک ندا در روز است. آن ندا به اسم امام زمان است؛ این ندا به جریان علوی و شیعیان امیرالمومنین.
به هر حال این هم جزو علائم ظهور. بعدش ابلیس ندا می‌دهد. سپس ابلیس ندا می‌دهد؛ دیگر بحث شیطان‌های درجه دو و سه و فلان و این‌ها نیست، خود شخص ابلیس است. این هم نکته مهمی است؛ نشان می‌دهد آخرالزمان شخص ابلیس وارد میدان می‌شود، شخص ابلیس درگیر می‌شود، ابلیس با جبرئیل درگیر می‌شود.
خیلی نکته جالبی است. اولین کسی هم که با امام زمان ارواحنا فداه بیعت می‌کند کیست، عزیزان؟ بله، حضرت جبرئیل. ممکن است بگویید پس آن ۳۱۳ تا چه می‌شود؟ که خب، یک بحث دیگری دارد. ۳۳۰۰ تا جمع می‌شوند؛ ولی بعد از اینکه حضرت اعلام رسمی می‌کنند ظهورشان را، «إِنَّ بَقِیَّةَ اللَّهِ» می‌فرمایند، اولین کسی که با ایشان بیعت می‌کند، حضرت جبرئیل است. که حالا بعد بحث بشود که آنجا می‌بینند جبرئیل را و بقیه نمی‌بینند، می‌فهمند جبرئیل است و نمی‌فهمند.
یک نکته دیگر هم که از این روایت فهمیده می‌شود این است که هرچه ما به ظهور نزدیک‌تر می‌شویم، حقایق غیبی کم‌کم هی دارد خودش را به صحنه ظهور می‌آورد. این هم نکته مهمی است، این هم نکته مهمی است. مطالبی اینجا هست که شب‌های بعد هم به آن اشاره نمی‌کنم، فقط از کنارش رد می‌شوم؛ چون زخم زیاد خورده‌ام. نه، دیگر طاقت حرف جدید و جریان جدید ندارم که باز یک چیزی بگویم و باز یک داستان جدیدی برایمان درست بشود. تا حالا یک چهار تا کلمه گفتیم و زخمش را خوردیم، برایمان بود. ولی این نکته را فعلاً اجمالاً از روایت داشته باشید که هرچه به ظهور نزدیک‌تر می‌شویم، این امور ماورایی و امور غیبی کأنّه به منصه ظهور می‌آید. صدای جبرئیل شنیده می‌شود، آن هم همه می‌شنوند. آن طرف صدای ابلیس را همه می‌شنوند. شخص ابلیس، شخص جبرئیل نشان می‌دهد که انگار عالم ما دارد به عالم غیب نزدیک می‌شود؛ هم ملکوت علیا، هم ملکوت سفلا. ملکوت علیا ملکوت ملائکه است، ملکوت سفلا ملکوت جنیان؛ هم در امور خیر، هم در امور شر. این یک نکته‌ای است؛ دیگر بیشتر از این توضیح نمی‌دهم.
فرمود: «ندایی که ابلیس می‌دهد چیست؟» این نکته مهمی است. ندایی که جبرئیل می‌داد، دقت بکنید. ندای جبرئیل چه بود؟ «اِنَّ الْحَقَّ فِی عَلِیٍّ وَ شِیعَتِهِ.» حق در علی و شیعیانش. ندایی که ابلیس می‌دهد چیست؟ می‌گوید که: «اَلَا اِنَّ الْحَقَّ فِی السُّفْیَانِیِّ وَ شِیعَتِهِ.» حق در سفیانی و شیعیانش است.
به طور خاص از شخص سفیانی ابلیس حمایت می‌کند. این هم خیلی نکته دارد. دیگر آخرین برگه ابلیس، سفیانی است. رسماً دیگر خود ابلیس وارد میدان شده و دارد برای سفیانی رأی جمع می‌کند. آن‌قدر کار بیخ پیدا کرده، خودش آمده اعلام می‌کند. خودش دارد صدا می‌زند، اسم می‌آورد در مورد سفیانی. آن ور کار هم جبرئیل رسماً خودش وارد کار شده است. از آن نکات خیلی مهم این روایت است. خیلی جای تحلیل و بررسی دارد.
فرمود: «این ندای دوم که بلند می‌شود در مورد سفیانی، «فَیَرْتَابُ عِنْدَ ذَلِکَ الْمُبْتَلُونَ.»» اینجا آقا، یک تعدادی دچار شک می‌شوند؛ «مُبْتَلُونَ»، آدم‌هایی که اهل حق نبودند، این‌ها به تردید می‌افتند. نمی‌توانند تشخیص بدهند. مبهم است برایشان، گنگ است، گیج‌اند که چه شد؟ این هم که همان بود! خب، تشخیص این‌ها از همدیگر سخت است، دیگر. همه اهل تشخیص این مسائل که نیستند. این که آقا، این از سر اعجاز است یا از سر سحر؟ این به خاطر خوبی‌اش است یا به خاطر بدی‌اش؟ کرامات ربانی از کرامات شیطانی؛ تشخیصش دشوار است. خیلی‌ها اهل فن این مسائل نیستند، نمی‌توانند تشخیص بدهند. چهار تا امور ماورایی و غیبی و عجیب و خارق‌العاده و این‌ها که برایشان رخ می‌دهد، سریع رودست می‌خورند. اینجا هم همین است. شخص سفیانی را یک ندایی از آسمان دارد می‌گوید که آقا، حق در این است. خب، این هم روایت چهاردهم.
برویم سراغ یک روایت دیگر. این روایت، روایت مهمی است در همین کتاب «کمال‌الدین» مرحوم شیخ صدوق، جلد ۱، صفحه ۳۲۷. روایت از محمد بن مسلم است که خب می‌دانید ایشان از اصحاب ناب امام باقر و امام صادق علیهم السلام بودند.
می‌گوید که من رفتم خدمت امام باقر علیه السلام. این جزو آن روایت بسیار ناب ماست؛ واقعاً این روایت، یک روایت فوق‌العاده است. خیلی مطلب دارد. حالا امشب یک دو سه تا روایت این‌جوری داریم. هر چقدر وقت بشود، می‌خوانیم، ان‌شاءالله. خیلی نکته دارد. می‌گوید: «رفتم خدمت امام باقر علیه السلام و «اَنَا اُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ.»» گفتم از امام باقر علیه السلام در مورد آن قیام‌کننده اهل بیت سؤال بپرسم. خود حضرت «فَقَالَ لِی مُبْتَدِئًا.» من می‌خواستم در مورد این سؤال کنم. قبل اینکه چیزی بگویم، خود حضرت شروع کردند.
مبتدئاً به من فرمود؛ یعنی قبل از اینکه من اصلاً طرح بحث بکنم، خود امام باقر علیه السلام شروع کردند. فرمودند: «یا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ.» اسمم را آوردند: «محمد بن مسلم.» «اِنَّ فِی الْقَائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ شَبَهًا مِنْ خَمْسَةٍ مِنَ الرُّسُلِ.» این قیام‌کننده از اهل بیت به پنج پیغمبر شباهت دارد. البته ظاهراً به همه انبیا شباهت دارند امام زمان؛ ولی به هر پیغمبری یک شباهتی دارند. این هم چیز عجیبی است؛ این هم خودش یک بحث دیگری می‌طلبد که چرا امام زمان به هر پیغمبری یک شباهتی دارند؟ بحث، فعلاً بشنوید. فرمود: «این قیام‌کننده اهل بیت، به پنج پیغمبر شباهت دارد: یونس بن مَتَّی، یوسف بن یعقوب، موسی، عیسی و پیغمبر اکرم.» حضرت یونس را که همه می‌شناسید دیگر، همان پیغمبری که در شکم نهنگ گرفتار شد.
«فَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ یُونُسَ بْنِ مَتَّی.» شباهتش به یونس بن مَتَّی، به حضرت یونس، چه شباهتی دارد امام زمان؟ «فَرَجَعَ مِنْ غَیْبَتِهِ.» خیلی جالب است! حضرت یونس غیبت کرد از مردمش. برداشت نمی‌کنیم، دیگر؛ می‌گوییم ولشان کرد و رفت، بعد هم گرفتار شد، بعد هم یک مدت در شکم نهنگ بود، بعد نهنگ بیرون انداخت. قرآن می‌گوید کنار یک درخت کدو، «شَجَرَةٍ مِنْ یَقْطِینٍ.» نهنگ، حضرت یونس را کنار درخت کدو انداخت. نکات طبی و این‌ها هم اینجا برداشت‌هایی کرده‌اند که کدو رطوبت بدن را می‌گیرد و این‌ها. چون خیلی در آب بود حضرت یونس علیه السلام، انداختندش کنار درخت کدو. به هر حال مدتی گذشت تا کمی سرحال شد و حالا کی دقیقاً برگشته پیش امتش، ما گزارش دقیقی نداریم. ولی ول کرد این‌ها را، رفت و سوار کشتی شد و در کشتی یک نهنگی دور کشتی می‌گشت و گفتند آقا، باید قرعه بیندازیم.
حالا یک چیزی هم بگویم بخندید. مزار حضرت یونس علیه السلام کی می‌داند کجاست؟ مزار ایشان؟ بله، کجاست؟ مزار حضرت یونس در شهر کوفه است. ما توفیق زیارت مزار ایشان را داشتیم. بعد روی نقشه یک بار با رفقا می‌خواستیم برویم. روی نقشه می‌زدیم ببینیم قبر ایشان کجاست. نیم ساعتی از مسجد کوفه پیاده رفتیم، شاید هم بیشتر، تا به مزار ایشان رسیدیم. بعد نقشه را که نگاه می‌کردم —حالا این شوخی است بگویم خستگی‌تان در بیاید— روی نقشه که نگاه می‌کردم دیدم که در این خیابانی که قبر حضرت یونس علیه السلام هست، سه تا کازینو، قمارخانه‌ای که بازی می‌کنند. و گفتم آقا، این چه! و پیغمبر خدا را دفع کردند، سه تا کازینو کنار [قبر]. یکی از رفقا —خودش هم اصالتاً عراقی، آدم بانمک— گفت: «بالاخره حضرت یونس خودش زخم‌خورده قرعه بوده! می‌طلبیده که به هر حال کنار قبر سه تا کازینو باشد.»
خب، آنجا قرعه انداختند، دیگر، که کی را بیندازیم از توی این کشتی پایین؟ سه بار به نام یونس افتاد. سه بار ایشان در قرعه‌کشی شکست خورد. آخر دیگر ایشان را انداختند و نهنگ خورد. یک مدتی هم در شکم نهنگ بود که قرآن فرمود: «اگر تسبیح نمی‌کرد، تا قیامت در شکم نهنگ نگهش می‌داشتم.» در سوره مبارکه صافات فرمودند.
خوب، حضرت یونس علیه السلام یک مدتی از مردم دور شد، رفت و به هر حال گرفتار شد، به تعبیری. ولی این را از آن تعبیر کردند به غیبت حضرت یونس. حضرت یونس غایب شد از مردم. خوب، امام زمان هم یک شباهتی با حضرت یونس دارند. حضرت یونس یک مدتی غایب شد و دوباره برگشت. امام زمان هم غایب می‌شوند و برمی‌گردند. نکته جالبش این‌جاست: «وَ هُوَ شَابٌّ.»
بعد که بر سنش افزوده شد، احتمالاً این‌جور برداشت می‌شود که مدت زیادی حضرت یونس بین مردم نبودند. روایت عجیبی است. فرمود با سن بالا برگشت حضرت یونس؛ ولی وقتی که برگشت با اینکه سنش افزایش پیدا کرده بود، ولی جوان بود. این شباهت امام زمان با حضرت یونس است. روایت دارد که وقتی حضرت می‌آیند: «شابٌّ مُوَفَّقٌ.» در چهره یک جوانی که تک و توک در محاسنش و موهایش موی سفید دارد. آن‌قدر موی سفید غالب نیست که یک عده‌ای سر همین به چالش می‌خورند با امام زمان.
جالب است که این هم در روایات آمده است. یعنی دیگر فتنه‌ای نبوده که ما در آخرالزمان و داستان ظهور با آن مواجه باشیم و روایت‌مان نگفته باشد. سر این که سر سن و سال امام زمان، چهره جوانشان، چهره‌ای که به ایشان نمی‌خورد. خب، مثلاً ما در دورانی هستیم که الان مراجع زمان ما همه حول و حوش صد سال، بعضی بالای صد سال دارند. آیت‌الله وحید خراسانی متولد ۱۲۹۹ هجری شمسی، دهه نودی هستند. ایشان قرن قبلی شمسی می‌شود. ۱۰۵ سال دارند. هر ۳۰ سال هم یک سال اضافه می‌شود قمری. به قمری می‌شود ۱۰۸ سال. خدا به ایشان طول عمر بدهد. نزدیک ۱۱۰ سال سن مبارکشان است. بقیه مراجع هم بالاتر از صد سال و حول و حوش صد سال. در زمانه‌ای که نایب امام زمان‌مان، نایب‌های عام امام زمان، همه بالای صد سال‌اند، یک‌هو یک آقایی بیاید بگوید خودم امام زمانم، قیافه‌ام به چهل ساله‌ها هم نمی‌خورد! شما شک نمی‌کنی؟ به چالش نمی‌خوری؟
بعد مثلاً مراجع بخواهند بیایند دست ایشان را ببوسند، با عصا و ریش‌های سفید بلند، دست ایشان را می‌بوسند. تک و توک مثلاً در صورتش موی سفید باشد؟ مثلاً می‌گوید خیلی‌ها به چالش می‌خورند. روایت می‌فرماید که به چالش می‌خورند سر سن و سال امام زمان. این کیست؟ چقدر جوان است! چقدر سرحال است! جوان است! چهره حول و حوش چهل سال. مثلاً چهره امام زمان، آدمی که تا الان دوازده قرن عمر شریفشان است، تقریباً یادم است ۱۲۰۰ ساله، با چهره یک آدم چهل ساله بیاید، یک فتنه است. به هر حال، شباهت امام زمان با حضرت یونس چه شد؟ حضرت یونس غایب شد، برگشت، چهره‌اش چهره جوان بود با اینکه سنش زیاد بود. امام زمان هم برمی‌گردند با اینکه سنشان زیاد است، ولی چهره‌شان چهره جوان است. این شباهت امام زمان به حضرت یونس.
شباهت امام زمان به حضرت یوسف چیست؟ «وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ یُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ.» شباهتشان با حضرت یوسف: «فَالْغَیْبَةُ مِنْ خَاصَّتِهِ وَ عَمَّتِهِ.» حضرت یوسف یک طوری غایب شد که هم عموم به او دسترسی نداشتند، هم خواص دسترسی نداشتند؛ هم آدم‌های کوچه و بازار دور شد، هم از خود خانواده‌اش دور شد؛ حتی از پدرش دور شد، از برادرانش دور شد. حتی پدر ایشان هم با ایشان تماس نداشت، ارتباط نداشت، از او خبر نداشت. این می‌شود غیبت حضرت یوسف از عوام و خواص.
امام زمان همین شکل‌اند؛ غیبتی می‌کنند که هم عوام که ماها باشیم، ازشان خبر ندارند، هم خواص ازشان خبر ندارند. حالا این خواص، هم خواص امروز می‌شود، هم خواص آن روز. البته حالا این خواص یک اوتاد و ابدالی هستند که این‌ها با امام زمان در ارتباط‌اند، آن [یکی] محل [بحث است]. ولی خواص آن روز، همان‌هایی‌اند که خویشاوند بودند با امام زمان، نسبتی داشتند، قرابتی داشتند؛ این‌ها هم از حضرت خبر نداشتند. این می‌شود شباهت امام زمان با حضرت یوسف. فرمود که: «مخفی شد از برادرانش و یک‌جوری بود که مبهم بود کارش. حتی پدرش هم خبر نداشت دقیقاً یوسف کجاست، چیکار می‌کند.» این می‌شود وضعیت امام زمان، شباهت امام زمان با حضرت یوسف.
شباهت امام زمان با حضرت موسی چیست؟ «وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلَامُ.» «فَدَوَامُ خَوْفِهِ.» خیلی عجیب است! حضرت موسی علیه السلام دچار یک ترس طولانی شد. سال‌ها در وضعیت ناامن زندگی کردن، دنبالشند، می‌خواهند بکشندش. فرعون هم قدرتمند است، زور دارد، آدم دارد، امکانات دارد. فرار کرده حضرت موسی علیه السلام از مصر. زده بیرون. آن‌قدر در این بیابان‌ها سر کرده بود. امیرالمومنین در نهج‌البلاغه فرمود: «آن‌قدر علف بیابان‌ها را خورد حضرت موسی علیه السلام تا به یک شهری برسد، بتواند زندگی بکند.»
آن‌قدر که ارتزاقش از این بود. چون دیگر بار و بنه و امکانات و این‌ها نداشت که یک آدمی را ناخواسته مشتی زد، کشتش. سرباز فرعون بود. گرفتار شد حضرت موسی علیه السلام. مجبور شد فرار کند. فرار کرد رفت در بیابان‌ها تا برود به شهر بعدی برسد که شهر مدین بود که فاصله هم داشت. تا به آنجا برسد نه خوراکی، نه نانی، نه نانوایی، نه پاساژی، نه هایپری، هیچی نبوده دیگر. مجبور شد از مواد در بیابان استفاده بکند، حالا سبزیجاتی که حالا قابل خوردن بوده است. امیرالمومنین در نهج‌البلاغه فرمود: «آن‌قدر از این سبزی‌های بیابان خورد، پوست بدنش رنگش سبز شد.»
با چه وضعی هم رفت! «خَائِفًا یَتَرَقَّبُ.» دائم در ترس و استرس بود و دائم می‌پایید که لو نرود، پیدایش نکنند، به او دسترسی پیدا نکنند. ۱۰ سال با این وضعیت زندگی کرد. ۱۰ سالش را خبر داریم، شاید هم بیشتر بوده؛ چون یک قراری گذاشت با حضرت شعیب. می‌دانید دیگر داستان دخترانی را دید که این‌ها جدا از بقیه، منتظر نشسته بودند. بقیه سر چاه آب برمی‌داشتند، دو تا دخترند، این‌ها کنارند. غیرت حضرت موسی علیه السلام به جوش آمد. خیلی غیرتی بوده، شدید الغضب بوده، بر اساس روایت برای خدا خیلی غضب به خرج می‌داده. غیرتش به جوش می‌آید که این دو تا خانم چرا اینجا جدا نشسته‌اند؟ بقیه هرچه می‌خواهند آب برمی‌دارند، این‌ها کنارند.
سؤال می‌کنی: «شما اینجا چیکار می‌کنید؟» می‌گویند: «ما پدری داریم پیر. ما می‌آوریم آب برای گوسفندها برمی‌داریم.» و «این‌ها را چرا می‌بریم؟» و این‌ها. معلوم می‌شود که دنبال یک چوپان امین می‌گشته است. دخترها مجبور شدند کار کنند، دیگر. پدرشان نمی‌توانسته سر کار برود. حضرت موسی علیه السلام به ایشان برمی‌خورد و می‌آید آب برمی‌دارد و می‌گوید که من آب را برایتان می‌آورم و داستانی است. به هر حال، حالا نمی‌دانم در سریال موسی دارند می‌سازند، قطعاً باید جزو بخش‌های جذابش این باشد. دیگر نمی‌شود ازدواج باشد و در سریال نیاید که! اصلاً نمی‌شود! اصلاً امتیازهای محله را از دست می‌دهند. دیگر هیچی.
این‌ها دخترها هم خوششان آمد و حضرت موسی هم خوشش آمد و خانم‌ها خیلی باحیا راه می‌رفتند و این‌ها. این‌ها که رسیدند، یکی از این دخترها برگشت به حضرت شعیب، گفت که: «بابا، برای کارگر اگر می‌خواهی، آدم خوبی است ها! پسر خوب، هم قوی است، هم امین است. دو تا ویژگی دارد.» حضرت شعیب خودش پیشنهاد داد، گفت: «می‌خواهی یکی از این دخترانم را به عقدت در بیاورم؟» (خودش داماد خوب که گیرش آمده بود!) گفت: «یکی از این دو تا را باهاش ازدواج کن، ولی یک شرطی دارد: یا هشت سال چوپانی کن برایم، یا اگر دوست داشتید، ۱۰ سالش کن.» «فَمِنْ عِنْدِکَ.» دیگر با خودت. ظاهراً دیگر حالا باز گزارش دقیق نداریم؛ ولی ظاهراً حضرت موسی علیه السلام همان ۱۰ سال را پذیرفتند.
مهریه خانمش ۱۰ سال چوپانی بود. این هم یک چیز جالبی است. ۱۰ سال چوپانی کرد و ظاهراً بعد از این ۱۰ سال، دیگر تصمیم می‌گیرد دوباره برگردد سمت مصر. باز ما گزارش دقیق اینجا نداریم که چند سال بعدش حالا با این وضعیت ناامنی که این همه سال در ناامنی زندگی کرده، دارد برمی‌گردد. آن قضایا پیش می‌آید که دنبال آتش می‌گردد و می‌رود دنبال آتش و این‌ها که به او می‌گویند که: «موسی! برگشتی، صاف مستقیم دربست می‌روی کاخ فرعون.» حالا این بنده خدا سال‌هاست فرار کرده از دست این‌ها. حالا به او می‌گویند که: «مستقیم می‌روی در کاخ فرعون.» می‌گوید: «بابا، آن‌ها من را می‌گیرند، می‌کشند.» می‌گویند: «نترس! خدا برایش تضمین می‌دهد که من جان تو را حفظ می‌کنم.»
این وضعیت ناامنی حضرت موسی علیه السلام، سال‌ها در خوف و هراس زندگی کرد. فرمودند: «امام زمان هم شباهتشان با حضرت موسی این است.» دیگر چی؟ «وَ طُولُ غَیْبَتِهِ.» یک غیبت طولانی. دیگر چی؟ «وَ خَفَاءُ وِلَادَتِهِ.» ولادت حضرت موسی چطور مخفیانه بود؟ در این فیلم سینمایی‌اش هم بود که انصافاً هم قشنگ ساخته بود. با چه وضعیتی حضرت موسی را به دنیا آورد و حفظش کرد و بعد هم گذاشت در آن سبد، روی آب رها کرد. داستان ولادت امام زمان همین شکل است. ولادتشان هم شبیه حضرت موسی.
حالا این را کی دارند می‌فرمایند؟ امام باقر دارند می‌فرمایند به محمد بن مسلم، چند سال قبل از تولد امام زمان. دیگر چی؟ «وَ تَعَبُ شِیعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ.» خیلی جالب است! فرمود: «بعد از اینکه حضرت موسی رفت، شیعیان موسی خیلی آزار دیدند؛ طرفداران موسی، «مِمَّا لَقُوا مِنَ الْعَذَابِ الْهَوَانِ.»» خیلی خوارشان کردند، خیلی اذیتشان کردند. در نبود موسی، طرفداران موسی خیلی خوار شدند، خیلی اذیت شدند. در نبود امام زمان هم طرفداران امام زمان خیلی اذیت می‌شوند، خیلی خوار می‌شوند، خیلی گرفتار می‌شوند. «إِلَّا أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ظُهُورِهِ.» تا خدا اجازه بدهد او ظهور کند و کمکش کند و «أَیْدَهُ عَلَی عَدُوِّهِ.» بر دشمنش غلبه کند. این هم شباهت امام زمان با حضرت موسی. سه تا را گفتیم. خوابتان نگیرد! اولیش حضرت یونس، نفر دوم حضرت یوسف، نفر سوم حضرت موسی.
خوب است برای رفع خواب یک تکانی می‌خورد آدم. شباهت چهارم: «وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ عِیسَی عَلَیْهِ السَّلَامُ.» شباهتش با حضرت عیسی علیه السلام چه بود؟ «فَاخْتِلَافُ مَنِ اخْتَلَفَ فِیهِ.» چطور در مورد عیسی چقدر اختلاف کردند؟ در مورد امام زمان هم این‌ها هست. چطور اختلاف کردند؟ یک تعدادی گفتند: «مَا وُلِدَ.» عیسی هنوز به دنیا نیامده بود. چون این عیسایی که به دنیا آمد، گفتند: «این عیسی، آن عیسایی که به ما مژده داده بودند نیست. عیسای منجی نیست.»
معاذالله، از همین بنی‌اسرائیل یک تعدادی تهمت زدند به حضرت عیسی، گفتند: «معاذالله، ایشان [نسب نامشروع دارد]! پدرش معلوم نیست کیست.» «آن عیسایی که به ما گفته بودند، نیست.» یک عده برگشتند گفتند: «عیسی هنوز به دنیا نیامده.» یک عده‌ای گفتند که: «مرده.» یک عده‌ای گفتند: «کشته شده، به صلیب کشیدندش.» در مورد امام زمان هم این‌طوری است. یک روایت دیگر دارد که در مورد او می‌گویند که: «به دنیا نیامده، باردار بوده مادرش، سقط شده.» [یا] «به دنیا آمده، یک سال زنده بوده، دو سال زنده بوده.» از این‌جور شبهات، مخصوصاً در اوایل غیبت امام زمان، خیلی این شبهات مطرح بود. این‌جور شبهات در مورد امام زمان هم مطرح است.
اما شباهتش با جدش پیغمبر اکرم: من فکر می‌کردم به دو سه تا روایت دیگر هم می‌رسیم بخوانیم. ببینم که همین یک دانه را بخوانیم، وقت‌مان تمام می‌شود. بقیه‌اش را ان‌شاءالله فردا شب می‌خوانیم. شباهتش با جدش پیامبر اکرم: «فَخُرُوجُهُ بِالسَّیْفِ.» این خیلی نکته دارد. یک کلیدی است که باید به آن بعداً بپردازیم. شباهت امام زمان با پیغمبر اکرم این است که هر دو با شمشیر خارج شدند. یعنی چه؟ یعنی آقا، یک انقلاب و یک نهضت و یک جنگی وسط بود تا به قدرت رسیدند و حکومت تشکیل دادند. بدون شمشیر و زور و قدرت و سپاه نظامی و این‌ها نمی‌شود.
پیغمبر هم تک و تنها راه نیفتاد، سپاه تشکیل داد، آدم جمع کرد. پس این شباهت امام زمان با پیغمبر. «وَ قَتْلُ أَعْدَاءِ اللَّهِ.» دشمنان خدا را کشت. پیغمبر دشمنان پیغمبر را کشت. جباران و طواغیت زمان خودش را کشت. خدا او را با شمشیر کمک کرد و با رُعب کمک کرد. این هم باز یک کلمه‌ای است که بعداً باید به آن بپردازیم. خدا امام زمان را هم با شمشیر کمک می‌کند، با سپاه کمک می‌کند و با رُعب. رُعب این‌ها می‌افتد در دل دشمنانشان. اسم این‌ها که می‌آید، دشمن فرار می‌کند، می‌ترسد.
«وَ إِنَّهُ لَا تُرَدُّ لَهُ رَایَةٌ.» پرچمی که بلند کرد، برنگشت. هر پرچمی که پیغمبر بلند کرد، راه افتاد. هر جا که رفتند، فتح کردند. اگر راه افتادند سمت مکه، مکه را فتح کردند. راه افتادند سمت خیبر، خیبر را فتح کردند. هر وقت پرچمشان بلند شد، این پرچم، پرچم فتح بود. امام زمان هم پرچمی که بلند می‌کنند، پرچم فتح است. شکست در سپاه امام زمان نیست، وقتی می‌آیند که سپاه حق در موضعی باشد که بزند جلو، دیگر برنگردد. در موضع قدرت باشد. این هم می‌شود شباهت امام زمان با پیغمبر اکرم.
آخر روایت حضرت این جمله را فرمودند. فرمودند: «حالا بگذار علامت بهت بگویم. علامات خروج امام زمان: «إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ خُرُوجِهِ.» از علامت‌های خروج امام زمان چیست؟» «خُرُوجُ السُّفْیَانِیِّ مِنَ الشَّامِ.» خروج سفیانی از شام. سفیانی از جای دیگر نمی‌آید. «وَ خُرُوجُ الْیَمَانِیِّ مِنَ الْیَمَنِ.» یک سفیانی داریم که از شام می‌آید، یک یمانی داریم که از یمن می‌آید. سفیانی بد است، خودش داستانی است. یمانی هم داستانی است. «وَ صَیْحَةٌ مِنَ السَّمَاءِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ.» یک ندای آسمانی از آسمان داریم در ماه رمضان. «وَ مُنَادٍ یُنَادِی مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ اَبِیهِ.» یک منادی هم داریم که از آسمان صدا می‌زند به اسم حضرت و اسم پدرش. این‌ها شد علامات خروج امام زمان که حالا ان‌شاءالله جلسات بعد باز دوباره باید بیشتر به آن بپردازیم.
یک روایت دیگر بگویم و برویم در روضه. هم شب جمعه است، هم شب شهادت امام مجتبی علیه السلام، بنابر روایت. یک روایتی دارد از امام صادق علیه السلام. فرمود: «ما و خانواده ابوسفیان دو خانواده بودیم، با هم دعوا داشتیم. دعوایمان هم سر چی بود؟ «تَعَادَیْنَا فِی اللَّهِ.» سر خدا با هم دشمنی داشتیم. ما چه می‌گفتیم، آن‌ها چه می‌گفتند؟ ما می‌گفتیم: «صَدَقَ اللَّهُ.» و «قَالُوا کَذَبَ.» ما می‌گفتیم خدا راست می‌گوید، آن‌ها می‌گفتند خدا دروغ می‌گوید. خیلی عجیب است! ما با هم دعوا داشتیم.»
«قَاتَلَ أَبُوسُفْیَانَ رَسُولَ اللَّهِ.» ابوسفیان با پیغمبر جنگید. «قَاتَلَ مُعَاوِیَةُ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ.» معاویه با علی بن ابی‌طالب جنگید. «قَاتَلَ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ.» یزید با امام حسین جنگید. «وَ السُّفْیَانِیُّ یُقَاتِلُ الْقَائِمَ.» سفیانی هم با امام زمان می‌جنگد. از این روایت یک نکته بسیار طلایی فهمیده می‌شود. آن هم این است که سفیانی یک جریان و یک نماد نیست؛ یک فرد است. همان‌طور که ابوسفیان یک آدمی بود که واقعیت داشت، ابوسفیان بود. معاویه واقعیت داشت. یزید واقعیت داشت. سفیانی هم یک آدمی است که واقعیت دارد. از جنس همین آدم‌های خبیث است؛ از جنس ابوسفیان و معاویه و یزید که در دوره‌های آن‌ها با اهل بیت درگیر شدند. این هم با امام زمان درگیر می‌شود. ولی داستان آخر دیگر عوض می‌شود و اینجا خانواده ابوسفیان پرونده‌شان جمع می‌شود برای همیشه از تاریخ. این، خوب، روایت مهمی است که خیلی باید رویش کار بشود.
معاویه اینجا در روایت فرمود با امیرالمومنین جنگید. خوب، البته ما می‌دانیم معاویه فقط با امیرالمومنین جدال نداشت، با امام مجتبی هم جدال داشت. عجیب این است که معاویه عامل قتل امام حسن علیه السلام شد. یعنی در واقع قاتل امام حسن را ما باید معاویه بدانیم. چطور به همسر امام مجتبی علیه السلام آمد پیشنهاد داد، گفتش که... که حالا اسم همسر ایشان جعده باید باشد، یا جُعْده که حالا ما جعده می‌گوییم معمولاً به همسر امام مجتبی که زن پلیدی بود، خدا عذابش را بیشتر کند.
معاویه آمد گفتش که: «من تضمین می‌کنم برایت اگر تو حسن بن علی را مسموم کنی، بکشی، وعده می‌دهم که بعداً زن پسرم یزید بشوی.» عجیب است! زن امام حسن علیه السلام را. «وعده می‌دهم تو بشوی زن یزید.» فلان‌قدر زمین هم فلان جای شام بهت می‌دهم، فلان‌قدر هم پول بهت می‌دهم. یک سمی هم رفت گرفت از روم، از پادشاه روم. جالب این است که آن پادشاه روم همکاری نمی‌کرد و گفت: «گمان می‌کنیم دشمنی با این‌ها نداریم.» برگشت گفتش که: «آن داستان جنگ تبوک و این‌ها یادت می‌آید که سپاه اسلام چه پدری از شماها درآوردند؟ این پسر علی است‌ها! این‌ها اگر کار دستشان بیفتد، پدر شماها را هم در می‌آورند.» معاویه به پادشاه روم این را گفت. آن‌ها هم یک سمی به او دادند که سم بسیار قدرتمند بود. این سم دیگر سم متفاوتی بود. این شد سم آخری که به دست جُعْده ملعونه به امام مجتبی علیه السلام داده شد.
این روایت را بخوانم برایتان. روایت عجیبی است و دردناک. وضعیت امام مجتبی علیه السلام از وقتی که این سم را خوردند، چطور شد؟ البته این را بدانید، اهل بیت مسموم که شدند، تقریباً هیچ کدام از اهل بیت این‌طور نبود که در لحظه به شهادت برسد. یک طوری معمولاً روضه‌ها خوانده می‌شود که ما گمان می‌کنیم سم را دادند، همان‌جا کار کرد و از بین رفتند. نه، سم گاهی دو ماه، سه ماه طول می‌کشید که اثر بگذارد. آرام آرام اثر می‌کرد، بیمار می‌شدند، کم کم اوضاع وخیم می‌شد. البته ظاهراً بین اهل بیت، آنی که زودتر از همه از پا در آمدند با سم، ظاهراً امام رضا علیه السلام بودند که سم خیلی سریع روی بدن ایشان اثر کرد و سم خیلی قدرتمند بود. وگرنه بقیه اهل بیت تا ۴۰ روز، دو ماه، سه ماه این‌ها معمولاً طول می‌کشید.
روایاتی دارد که امام مجتبی ایامی که مسموم بودند، هی اوضاعشان وخیم و وخیم‌تر می‌شد تا این روزهای آخر که دیگر وضع، وضع بدی شد. روایت دارد که: «دَخَلَ الْحُسَیْنُ.» امام حسین علیه السلام —امام سجاد می‌فرمایند پدرم امام حسین— وارد شد خدمت عموی من، امام مجتبی. شب جمعه است، دیگر. هم باید برویم کربلا محضر امام حسین، هم شب شهادت امام حسن مجتبی. جالب است. روایت دارد که تا وقتی که امام حسین در قید حیات بودند، هر شب جمعه زیارت قبر مبارک امام مجتبی از ایشان ترک نمی‌شد. یعنی زائر شب‌های جمعه امام حسن، امام حسین بود. اگر زائر شب‌های جمعه امام حسین، فاطمه زهرا است، زائر شب‌های جمعه امام حسن، امام حسین علیه السلام است.
می‌گوید که: «امام حسین وارد شدند بر امام مجتبی. آن وقتی بود که سم به بدن مبارکشان وارد شده بود.» رفتن امام مجتبی کاری داشتند، حالا گفتند که برای رفع حاجتی رفتند و برگشتند. فرمود: «سُقِیتُ سُمًّا عِدَّةَ مَرَّاتٍ.» «به من چند بار تا حالا سم دادند.» امام مجتبی به امام حسین فرمود: «تا حالا چند بار به من سم دادند؛ «مِثْلَ هَذِهِ» ولی هیچ وقت مثل این سم نبود.» این سم با بقیه سم‌ها فرق می‌کرد. تعبیر عجیبی به کار رفته در روایت. من نمی‌فهمم، ولی می‌خوانم عین عبارت مقتل و تاریخ را. فرمود: «لَقَدْ لَفَظْتُ طَائِفَةً مِنْ کَبِدِی.» «تکه‌هایی از جگرم پاره پاره شد با این سم آخر و «رَأَیْتُنِی اَقْلِبُهُ بِعُودٍ فِی یَدِی.» در استفراغی که کردم و خونی که بالا آوردم، با چوب گشتم، تکه‌هایی از جگرم را دیدم لابه‌لای این خون‌ها.»
امام حسین عرض کرد: «یا اَخِی! وَ مَنْ سَقَاکَ؟ برادرم! کی بهت این سم را داده؟» عجیب است! خاندان کرم را ببینید! فرمود: «وَ مَا تُرِیدُ بِذَلِکَ؟ می‌خواهی چیکار، حسین جان؟ «فَإِنْ کَانَ الَّذِی آذَانِی فَاللَّهُ حَسِیبٌ.» اگر همان کسی است که من خیال می‌کنم، خدا به حسابش می‌رسد. «وَ إِنْ کَانَ غَیْرَهُ، فَمَا اُحِبُّ اَنْ یُؤْخَذَ بِی بَرِیءٌ.» اگر هم یکی دیگر است، دوست ندارم یک بی‌گناه را به خاطر من بگیرند.» گفتند: «سه روز از این قضیه گذشت، امام مجتبی علیه السلام به شهادت رسید.»
این روزهای آخر خیلی اوضاع امام مجتبی به هم ریخته بود. جوری بود که امام حسین دیگر نگاهش به برادر می‌افتاد، زیر گریه می‌زد. «فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَیٰ.» تا نگاهش افتاد به برادر، این سردار، این سبط اکبر، این میوه دل امیرالمومنین و فاطمه زهرا است. این‌طور در بستر افتاده، هی خون استفراغ می‌کند، سم تمام بدنش را گرفته. زد زیر گریه. امام مجتبی با همان حال فرمودند: «مَا یُبْکِیکَ یَا اَبَا عَبْدِاللَّهِ؟ حسین جان! برای چی گریه می‌کنی؟» عرض کرد: «أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ.» «به خاطر اوضاعی که سر شما آمده، دارم گریه می‌کنم.»
«فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ عَلَیْهِ السَّلَامُ.» امام حسن به امام حسین فرمود: «به من یک سمی فقط. این سمم اثر کرده. «فَأُقْتَلُ بِهِ.» من با این سم کشته می‌شوم. آنی که باید برایش گریه کرد، تویی. بین روز شهادت من با روز شهادت تو خیلی تفاوت است، حسین! شب جمعه است، ناله‌اش را بزنیم. هم برای امام حسن گریه کنیم، هم برای امام حسین. ان‌شاءالله فاطمه زهرا از ما قبول کند. امشب برای دو تا غریبش با هم داریم گریه می‌کنیم.»
مضمون حرف امام حسن این است، پیامش این است: «حسین جان! حسین جان! به من یک سمی رسیده. من حالم بد است. دائم نیاز دارم به تشتی، نیاز دارم به آبی، نیاز دارم به دارویی. دور و برم پر است. برایم دارو می‌آورند، آب می‌آورند، آب می‌آورند، جمع و جورم می‌کنند. پر امنیت این اوضاع من که گریه ندارد. من در این امنیت دارم کشته می‌شوم. من در این وضعیت دارم از دنیا می‌روم. دور و برم شلوغ است، با احترام دارم کشته می‌شوم. آنی که باید برایش گریه کرد، تویی! تویی که اول تشنه‌ات می‌کند، بعد تنهایت می‌کند. یاران تو را ازت می‌گیرند. «یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفًا.» ۳۰ هزار نفر. من در امانم، در امانم. من بین خواهر و برادرانم دارم از دنیا می‌روم. تویی که باید برای تو گریه کرد که هرچه چشم می‌چرخانی می‌بینی هیچ کسی دور و برت نیست. ۳۰ هزار نفر محاصره‌ات می‌کنند. ۳۰ هزار نفر تیربارانت می‌کنند. با شمشیر می‌زنند. با نیزه می‌زنند.»

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00