به وقت شام

جلسه هشتم : غلبه با ایمان غیبی؛ ارزش ایمان در دوران غیبت

00:43:32
146

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

* نصرت الهی و تأثیر رعب بر دشمنان در ظهور امام زمان ارواحنافداه، به‌عنوان نشانه قدرت و برتری حق بر باطل.

* تاثیر طی‌الارض امام زمان ارواحنافداه و یارانش در گسترش سریع حکومت مهدوی.

*اعطای اختیار منابع مالی و انفال الهی برای تحقق عدالت درحکومت امام زمان ارواحنافداه.

*آشکارسازی حقایق دینی و غلبه دین حق بر تمامی ادیان، در زمان ظهور.

*روشنایی جهان و آشکار شدن اسرار و گستردگی عدالت، شاخصه‌های عصر ظهور.

*پیشرفت علوم و فن آوری از یکسو، ارتباطات حقیقی و معنوی میان انسانها از سویی، دست آورد عصر ظهور!

*اهمیت کسب ایمان و عمل صالح در بهره‌مندی از برکات ظهور.

*ظهور، آزمون بزرگ و نهایی انسان‌ها برای گذار از اوج شر و رسیدن به عدالت مطلق.

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در ادامه روایات جلسات گذشته که با هم مرور کردیم در مورد سفیانی، به این روایت می‌رسیم در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» از مرحوم شیخ صدوق (جلد ۱، صفحه ۳۱۳). محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت فرمود: «القائم منا منصور بالرعب».
امام زمان را این‌گونه توصیف می‌کنند: «به واسطه خدای متعال، او در قلوب کفار نصرت داده می‌شود.» که البته قرآن هم با این مضمون (که در دل کفار نسبت به ایشان هراس ایجاد می‌شود) اشاره کرده است. از اسم ایشان، کفار از درون احساس ترس و اضطراب می‌کنند و خودشان را می‌بازند.
خب، این یک بحث مهمی هم هست. امروز هم اثبات شده که در فضای روانشناسی مطرح می‌شود: «ذهن برنده». مثلاً کسی که می‌خواهد برنده باشد، اول باید در درون خودش احساس پیروزی بکند. کسی هم که بازنده می‌شود، اول از درون احساس باخت می‌کند. وقتی از درون احساس باخت کرد، خود را در موقعیت شکست دید، دیگر دست به کارهایی می‌زند که هی دامن می‌زند به این شکست.
این را گفته‌اند یکی از چیزهایی است که خدای متعال به امام زمان و سپاه ایشان عنایت می‌فرماید: دشمنان ایشان نسبت به اینها دچار رعب می‌شوند. این نصرت خداست، این خودش جزء مصادیق نصرت الهی است.
یک نمونه‌هایش را البته ما در روزگار خودمان دیدیم. سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (رضوان الله علیه) این‌شکلی بود. رفته بود برای کمک به کردستان که از دست داعش نجات پیدا بکند. از او درخواست کمک کرده بودند. همین که در استخبارات و در میان افراد اطلاعاتی و امنیتی داعش پیچید که قاسم سلیمانی به اربیل آمده (حالا تعداد کمی هم بودند، خود حاج قاسم در میدان حاضر شده بود)، همین که به گوششان رسید، چند کیلومتر عقب‌نشینی کرده بودند. حالا یادم نیست سی کیلومتر، چهل کیلومتر چقدر اینها از ترس عقب‌نشینی کرده بودند! این می‌شود مصداق نصرت به رعب؛ نام اصحاب امام زمان که لشکر دشمن از اسم اینها فراری می‌شود.
البته خب، یک بخشی هم ممکن است به هر حال مرتبط با امور ظاهری هم باشد. به هر حال خدا قدرتی به اینها داده، ضرب شستی به اینها داده، امکاناتی به اینها داده که روی حساب اینها هم هست که دشمن از اینها می‌ترسد. پس این یک عبارت است: «منصور بالرعب». خدا او را به واسطه رعب کمک می‌کند و «معیَّدٌ بالنصر»؛ با نصرتش او را تأیید می‌کند، یعنی کارش را با نصرت پیش می‌برد.
همین‌جور، کم‌کم کار او (پیش می‌رود). «و تُطوی له الارض»، زمین برای او طی می‌شود، «طی الارض» حاصل می‌شود برای امام زمان. البته در زمان غیبتشان هم این‌طور هست، در زمان حضورشان هم این‌طور هست، برای اصحابشان هم این‌طور هست. سیصد و سیزده نفر با طی الارض به امام زمان ملحق می‌شوند. حالا یا خودشان این توان را دارند که بیایند، بعضاً کنار بالشتشان نامه‌ای می‌بینند که از طرف حضرت، اینها را انگار می‌خوانند که: «ملحق شو به سپاه امام زمان.» و به همان‌جاها با طی الارض می‌آیند و ملحق می‌شوند.
حالا یا خودشان این قدرت را دارند که با طی الارض بیایند یا اینها را با طی الارض می‌آورند و بعداً به این‌ها طی الارض می‌دهند؛ چون بعد از این هم که با حضرت بیعت می‌کنند، حضرت اینها را می‌فرستند هر کدام را به یک طرفی از عالم. سیصد و سیزده نفر، اینها نقششان نقش حکّام است، یعنی هر کدام انگار در گوشه‌ای از زمین قرار است که خلیفه امام زمان باشند، عهده‌دار حاکمیت باشند. حضرت هم یک عنایتی می‌کنند به اینها؛ دست ولایی‌شان را بر سینه اینها می‌کشند. این‌ها قدرتی پیدا می‌کنند برای تشخیص مواردی که قرار است در حکومت با آن مواجه شوند که بعد از این دیگر دچار ابهام و تردید و اینها نمی‌شوند. یعنی حضرت اینها را راهی می‌کنند برای طی الارض.
پس یک طی الارض قبل از ظهور دارند که به حضرت ملحق می‌شوند، یک طی الارض بعد از ظهور دارند که می‌روند برای مأموریتشان و کارهایشان. پس هم خود امام زمان طی الارض دارند (هم در زمان غیبت، هم در زمان حضور)، هم اصحابشان، هم البته حالا بعدها هم برای مردم حاصل می‌شود که آن یک بحث (دیگر) است. «و تظهر له الکنوز»، گنج‌های عالم برای امام زمان ظاهر می‌شود.
منابع ثروت امام زمان و حکومت امام زمان این است؛ از جای بادآورده‌ای هم نیست، برای اینکه اینها جزء انفال محسوب می‌شود، فیء محسوب می‌شود. انفال، اموال عمومی و مال امام است. منابع آیه اول سوره مبارکه انفال (اینها مال خداست، مال پیغمبر است، مال امام است)، مال شخصی‌اش نیست، مال شخص حقیقی او نیست؛ مال شخص حقوقی اوست. اموالی است که در اختیار اوست، اختیارش با امام زمان است. با این تفاوت که حالا در زمان سایر اهل بیت قواعدی بوده، امور ظاهری بوده، اهل بیت این قدرتشان را بروز نمی‌دادند. در زمان امام زمان نه، ببینید یک نکته‌ای هست؛ زمان ظهور امام زمان، زمان ظهور است؛ یعنی قرار است که ظاهر شود. قرار است هر آن چیزی که در باطن هست، ظاهر شود.
در روایت دارد، این خیلی روایت مهمی است؛ چند تا از روایات ما هست که ازش قاعده درمی‌آید. البته همه روایات مهم است، ولی آنهایی که ازش قاعده درمی‌آید، خیلی مهم است؛ از تو دلش چند صد هزار نکته درمی‌آید. یکی از آن روایاتی که خیلی از تو دلش نکته درمی‌آید، این است. فرمود: «سمی المهدی»؛ به امام زمان می‌گویند مهدی؛ «لأنّه یهدی إلی کل أمر خفیٍّ». چون قرار است که امام زمان به امور پنهانی هدایت کند. چون به امور پنهانی هدایت می‌کند، به او می‌گویند مهدی؛ هم هدایت‌کننده است (هادی) و هم هدایت‌شونده (مهدی). خودش به امور مخفی عالم هدایت شده و حالا دارد به امور مخفی هدایت می‌کند. یعنی در زمان ظهور امام زمان هرچیزی که مخفی است، آشکار می‌شود.
روز قیامت می‌ماند. یک لایه‌ای از قیامت است، یک مرتبه‌ای از قیامت. در یک سطحی حقایق آشکار می‌شود. یکی از آن حقایقی که آشکار می‌شود، یکی از آن سطوح هم همین است: اموالی که مال امام در عالم و در زمین است، ظاهر می‌شود. «تظهر له الکنوز»، گنج‌ها برایش ظاهر می‌شود. ائمه قبلی ظهور به این معنا نداشتند؛ حضور داشتند، اما ظهور نداشتند. دقت بفرمایید: امام زمان هم حضور پیدا می‌کنند، هم ظهور پیدا می‌کنند. ظهورشان هم وقتی که خود حضرت ظاهر می‌شود، توانمندی حضرت، ولایت حضرت، قدرت حضرت، امکانات حضرت، همه اینها ظاهر می‌شود.
یکی از امکانات و اموالی که در اختیار اوست، گنج‌های عالم است. در بعضی روایات هم اشاره کرده‌اند که چه چیزی کجاست که حالا دیگر نمی‌خواهیم فعلاً به آن اشاره بکنیم؛ مثلاً در مصر گنج‌هایی است، در همین خراسان گنج‌هایی. شاید آن گنج‌های طالقان هم بی‌ربط نباشد؛ با اینکه گفته‌اند آن گنج‌ها از جنس طلا و نقره نیست، ولی شاید به هر حال یک ربطی به آن گنج‌های ظاهری هم داشته باشد. این می‌شود گنج‌هایی که برای حضرت ظاهر می‌شود.
«و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب»، قدرت و سلطنت حضرت به مشرق و مغرب می‌رسد؛ هم بر مشرق حکومت می‌کند هم بر مغرب. مثل حضرت ذوالقرنین که این توان را داشت که شرق و غرب را طی می‌کرد و در اختیار داشت. «و یظهر الله عزوجل به دینه علی الدین کله و لو کره المشرکون». خیلی عبارت مهمی است. خدا به واسطه امام زمان دینش را ظاهر می‌کند، اظهار می‌کند. این ظهور به معنای غلبه است؛ این دین غالب می‌شود بر همه دین‌ها، کنار می‌زند. منطق احکامش، سنت‌هایش، اعتقاداتش همه‌اش سکه رایج می‌شود. دیگر جایی برای تقیه و پنهان‌کاری و اینها نیست. این به آن نکته هم مرتبط است؛ چون قرار شد که حضرت هر چیزی که مخفی است آشکار بکند.
اموری از دین بوده، معارفی بوده، حقایقی بوده که تا به حال مصلحت نبوده، شرایطش نبوده، ترس بوده، نمی‌شد مطرح کرد، دشمن بوده، یا خود آن آدم‌های متدین ضعف در فهم داشتند، ضعف در گرفتن مطلب داشتند. اولاً عقل‌ها را حضرت ارتقا می‌دهند، آن یک بخش است. یک بخش، دست دشمن را کوتاه می‌کنند، دشمن را ضعیف می‌کنند، دیگر جایی برای خوف نیست، در امنیت قرار می‌دهند. وقتی که در امنیت قرار دادند، دیگر ترسی نیستش از اینکه این را بگوییم می‌کشند، این را بگوییم فلان می‌کنند. برای همین دیگر راحت می‌شود حقایق را آشکار کرد.
خیلی روایت جالبی هم دارد که این حقایق و معارفی که حضرت منتشر می‌کند، می‌فرماید در کتاب «بحرالمعارف» عبدالصمد همدانی که البته این کتاب، کتابی است که بین بزرگان معتبر است ولی کتاب روایی نیست و کتاب عرفانی محسوب می‌شود، یک تعبیری در آن کتاب دارد. می‌گوید از بند کفش، از بعد بند نعلین، و بند بند لای انگشت کفش امام زمان، اسرار توحیدی در عالم منتشر می‌شود. حتی از آنجا هم اسرار توحیدی منتشر می‌شود. آن‌قدر از وجود نازنینش حقایق و اسرار در عالم جلوه می‌کند که دیگر انگار از کف پای او هم همین‌جور حقیقت به عالم منتشر می‌شود؛ نه فقط در کلامش، نه فقط در رفتارش. انگار از کفشش هم دارد حقایق عالم افشا می‌شود. آن‌قدر عالم یک‌هو به یک بلوغی می‌رسد و به یک ظهوری می‌رسد که حقایق همین‌طور جلوه می‌کند و طلوع می‌کند. مثل آفتابی که می‌آید کف آسمان، همه‌جا را روشن می‌کند؛ تا آن نقاط کوری که اصلاً آدم نمی‌تواند این‌ها را پیدا بکند. وقتی آفتاب در اوج می‌شود، سر ظهر، می‌بینی که همه‌جا، حتی آنجاهایی که پایین‌تر است و اصلاً تو دید نیست، می‌بینی آن نور زده و اینها را هم روشن کرده. دوران ظهور امام زمان این‌شکلی می‌شود؛ دین غلبه می‌کند، حقایق دین می‌آید وسط و ظاهر می‌شود.
بعد چی می‌شود؟ «فلا یبقی فی الارض خراب إلا قد عمره». هر جای زمین که خراب باشد، آباد می‌شود. البته خب، قبل از ظهور خراب می‌شود، خیلی جاها خراب می‌شود ولی بعد از ظهور آباد می‌شود. این آبادانی‌اش هم دیگر مثل زمان غیبت نیست؛ این‌مدلی آبادش بکنند (که) یک لپ‌تاپ می‌خواهند تولید بکنند، می‌گویند که نمی‌دانم چند هزار لیتر آب مصرف می‌شود که یک لپ‌تاپ تولید بشود. این همه (منابع) عالم را مصرف می‌کنند بلکه به یک معنا هدر می‌دهند که حالا به یک ابزاری برسند، اسمش را هم گذاشته‌اند تکنولوژی، همه مات و مبهوت‌اند که چقدر علم پیشرفت کرد.
زمان ظهور امام زمان، حقایقی در این عالم افشا می‌شود بدون اینکه آن‌قدر از این منابع عالم هزینه بشود، آن‌قدر اینها هدر برود، مصرف بشود، اسراف بشود. به ساده‌ترین شکل می‌فرماید: مؤمن می‌خواهد با مؤمن ارتباط برقرار بکند، اراده می‌کند، آن یکی هم می‌فهمد! اینها با همدیگر نجوا می‌کنند. از کجا؟ به چه طریقی؟ گوشی موبایل؟ خطوط کابلی؟ اینترنتی؟ فراتر از این حرف‌هاست. همه این علوم که افشا بشود (حالا تا زمان ظهور چقدر زمان باشد تا آن موقع، چقدر علم افشا بشود؟ گفته‌اند دو تا از بیست و هفت باب علم). همه اینها دو باب، خنده‌دار است.
یک روزی بشر به تکنولوژی امروز می‌خندد، به آدم‌های امروزی می‌خندد که اینها فکر می‌کردند چقدر باسوادند، چقدر اطلاعات دارند، چقدر با این امکاناتشان روبروی خدا و پیغمبر درمی‌آمده. خدا و پیغمبر را مسخره می‌کردند به واسطه اینکه می‌گفتند آقا ما چی‌چی (فضاپیما) ساختیم، با آن می‌رویم فضا، رفتیم مثلاً پایمان به کره ماه رسیده! یک روزی بشر از حقایق عالم باخبر می‌شود، ماه و زحل و این حرف‌ها اصلاً جزء اطلاعات دم دستی برای بشر محسوب می‌شود. اسراری از عالم هویدا می‌شود، ابوابی از عالم باز می‌شود، حقایقی افشا می‌شود؛ اینها اصلاً چیزی نیست.
یک قضیه را قبلاً عرض کردم، حالا الان یادم افتاد. حالا به بحث ان‌شاءالله ضربه نزند ولی حیفم می‌آید. مرحوم علامه میرجهانی، از علمای معروف در اصفهان. ایشان البته اول مثل ما شیوخ بودند، عام بودند، عمامه سفید داشتند، بعداً شجره‌نامه‌شان پیدا می‌شود و سید می‌شوند (یعنی عمامه‌شان مشکی می‌شود). ایشان شخصیت جالبی دارد، آثار خوبی هم دارد. یک قضیه‌ای را ایشان تعریف می‌کند؛ به نظرم [سال] ۵۰ است که متن این خاطره ایشان موجود است و در بعضی کتاب‌ها چاپ شده است. ایشان می‌گوید من در منزل نشسته بودم در اصفهان یا روستاهای اطراف اصفهان، یک آقایی وارد شد. این قضیه مفصل است، حالا چون وقت جلسه را نمی‌خواهم بگیرم، چون ریزه‌کاری‌هایی دارد، یک وقتی باید یادم باشد متن آن را بیاورم از روی آن بخوانم که عین عباراتش (را گفته باشد). گفت که آقایی آمد و یک سیمای خاصی داشت، چهره‌ای داشت. شروع کرد با ما صحبت کردن. گفتم: «شما اهل کجایی؟» گفت: «ما اهل یک روستایی هستیم، آن‌جوری که یادم است به اسم «نورستان»، اگر اشتباه نگویم در ذهنم درست مانده باشد.» گفتم: «این روستا کجاست؟» گفت: «در صحرای طبس، در بیابان‌های صحرای طبس.» بعد توصیف کرد. گفت: «ما افرادی هستیم، خانواده‌هایی هستیم که آنجا زندگی می‌کنیم.» دیدم خیلی ویژگی‌های عجیبی دارد. بهش گفتم: «شما از اصحاب امام زمان نیستی؟» گفت: «نه، ولی با یک کسی در ارتباطیم که او جزء اصحاب امام زمان است.» بعد می‌گفت از تو جیبش یک وسیله‌ای درآورد (سال ۵۰ شمسی، پنجاه و چهار سال پیش) گفتش که: «ما با آن بزرگترمان که حالا جزء اصحاب امام زمان است، در ارتباطیم، که حالا ظاهراً اسمش را هم می‌آورد، الان خاطرم نیست.» گفت: «ما با ایشان تماس تصویری داریم، یک وسیله‌ای داریم که تماس تصویری می‌گیرد.» سال پنجاه (شمسی)، تلفن را خیلی‌ها نمی‌دانستند چیست. گفت که به من گفت: «می‌خواهی این رئیس ما را ببینی؟» گفتم: «آره.» گفت درآورد از تو جیب، زد و تماس تصویری برقرار کرد و آن طرف دیدم... ای، چهره من را می‌بیند، من هم چهره او را می‌بینم. با هم گفتگو کردیم و گفت: «این ابزار ارتباطی ماست.» حالا شاید آنها هم به‌روزرسانی کرده باشند، نمی‌دانم، شاید تکنولوژی در حال رشد باشد. گفتش که: «یک چند وقت دیگر دشمنان قصد تعرض به خاک ما را دارند؛ به این منطقه‌ای که ما هستیم، صحرای طبس. ما مأموریم که اینها را نابودشان کنیم.» (حالا کی دارد می‌گوید؟ سال ۵۰ [می‌گفت] قضیه صحرای طبس، سال ۵۸.) گفت: «چند وقت دیگر اینها حمله می‌کنند (یا) در منطقه ما، در حریم ما می‌خواهند پا بگذارند، مأموریت داریم که اینها را نابود کنیم.» به قضایای آنجا، مرحوم آقای میرجهانی چندین ملاقات برایش پیش می‌آید و گفتگوهایی می‌شود که حالا به مناسبت این، نکته‌اش جالب بود. اینها فراتر از این تکنولوژی‌های مدرن است که حالا خب اینها آن زمان اینترنت نبوده. در چه پلتفرمی با همدیگر تماس می‌گرفتند؟ مثلاً لیست مخاطبینشان را ذخیره می‌کردند؟ مثلاً این حرف‌ها نیست، خیلی فراتر از اینهاست.
مگر امام محدود به این امور می‌شود؟ تازه آنجا یک ابزارهای ارتباطی رو می‌شود که آدم می‌فهمد که عجب! اصل داستان ارتباطات اینها بوده. ما فکر می‌کردیم باید از کف دریا چقدر نمی‌دانم کابل بکشیم و چقدر مواد طبیعی عالم را هدر بدهیم که این آقا می‌خواهد آن آقا را ببیند، مثلاً قیافه‌اش را ببیند، باید اینها را داشته باشد (ابزار ارتباطی، ابزار حمل و نقل). حالا بعضی‌هایش را الان که ما می‌شنویم، ممکن است خنده‌دار هم برایمان باشد؛ کما اینکه چهارصد سال پیش مثلاً اگر می‌گفتند آدم‌ها با هم تماس تصویری می‌گیرند، مثلاً یک چیزی در جیبشان می‌گذارند، درمی‌آورند، نگاه می‌کنند، می‌خندیدند دیگر. چهار قرن پیش وقتی این حرف‌ها را می‌شنیدند، می‌گفتند بابا اینها... آن موقع نمی‌دانم ساقی بوده، نبوده، اینها در مورد ساقی و اینها لابد سؤال می‌کردند که این ساقی‌اش کیست و جنسش چیست و این حرف‌ها. الان هم بخواهیم بگوییم زمان ظهور چه اتفاقاتی رخ می‌دهد، بعضی‌هایش همین‌جوری است. مثلاً گفته‌اند آقا مردم سوار ابر می‌شوند، با ابر رفت و آمد می‌کنند. ابرهایشان بنا به میزان ایمانشان متفاوت است، مثل ماشین‌های دنیا که بنا به میزان پولتان متفاوت است. گفتش که: «من همیشه آرزویم بود که یک ماشین ۱۰ میلیاردی جلو خانه صبح به صبح بیاید دنبالم، من را ببرد سر کار.» «الحمدلله محقق شد، صبح به صبح با اتوبوس شرکت واحد می‌روم سر کار؛ یک ماشین ۱۰ میلیاردی بیاید جلو در من را ببرد محل کار!»
بعضی‌ها با اتوبوس می‌روند، بعضی‌ها با مترو می‌روند، بعضی‌ها با تاکسی می‌روند، دیگر بستگی به درآمد دارد دیگر. بعضی‌ها هم با ماشین مثلاً ۱۵ میلیاردی، ۲۰ میلیاردی می‌روند. الان زمانه‌ای است که هر کسی به فراخور اموالش بهره‌مند از دنیاست. در زمان ظهور، هر کسی به فراخور اعمالش بهره‌مند از دنیاست. عوض می‌شود عالم. وقتی قرار باشد به باطن اداره بشود، این‌شکلی می‌شود: «یهدی الی کل امر خفی». ارزش آدم‌ها به اموالشان نیست، ارزش آدم‌ها به اعمالشان است. «لَیسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَیٰ». آن کسی که عمل بیشتر دارد، آن کسی که نماز شب دارد، آن کسی که نماز شب خالصانه دارد، مرکبش هم باید بهتر باشد. بله، نفاق. چرا نفاق رشد کند؟ نه، آنجا به ظاهر اعمال که فقط کار ندارند، یکی از اعمال هم خود نیت است، دیگر عمل قلبی است. آنها هم آنجا هم به عمل ظاهری کار دارند هم به عمل باطنی کار دارند. نفاق که ان‌شاءالله منهدم می‌شود قبل از ظهور حضرت. فتنه‌های آخرالزمان «تَبیرُ المنافقین»، منافقین را ریشه‌کن می‌کند. دیگر آن (باقیمانده) از اینها می‌ماند که بعد از ظهور ان‌شاءالله ریشه‌کن می‌شود. آنجا ایمان خالص، ارزش به اعمال می‌شود. آن چیزی که واسطه ارتباطات، واسطه زندگی است، آن امور باطنی می‌شود. این خیلی نکته مهم است. آن وقت دیگر عالم همه در اختیار (ماست). از روز اول خدا اینها را خلق کرده برای اینکه اینها حمّال ما باشند. اصلاً ابر را خلق کرده برای اینکه حمّال ما باشد.
نه فقط برای حضرت سلیمان که شما فکر کنید حضرت سلیمان در عالم جزء VIP بود و خدا برایش پارتی‌بازی کرده و اینها. نه آقا! «سَخَّرَ لَکُمْ ما فی السَّماواتِ و ما فی الْأَرْضِ جَمِیعاً». «خلق لکم ما فی السماوات و ما فی الارض». خدا هدهد را آفریده که برای شما خدمت کند. شما هدهد را گذاشته‌اید کنار، چقدر از این منابع طبیعی عالم را هدر می‌دهید که مثلاً اطلاع پیدا کنیم فلان چیز کجاست؟ پهپاد درست می‌کنیم! پهپاد نمی‌خواهید. شما را خلق کردم، شما به جای پهپاد باید دنبال هدهد باشید. درست! در روایات هم داریم می‌فرماید که هدهد کارش شناسایی مناطق آبی است. روایت از امام باقر علیه السلام فرمود: «هدهد می‌رود اطلاعات پیدا می‌کند کجا آب دارد.» اگر اینها را قرآن نگفته بود که ما باورمان نمی‌شد. دیگر خیلی برای آنها خنده‌دار است این حرف‌ها که هدهد برود برای ما اطلاعات بیاورد! هدهد برای پیغمبر اطلاعات امنیتی می‌آورده!
حالا در این زمانه ما مثلاً ریزپرنده درست می‌کنند به شکل سوسک، بعد می‌فرستند یک جایی به شکل زنبور! مثلاً چقدر هم رویش مانور می‌دهند. بشر کارش به کجا رسیده؟ ریزپرنده درست می‌کند به شکل سوسک، جاسوس می‌فرستد! بابا خود سوسک قرار بود جاسوسی کند. این همه خرج کردی به شکل سوسک یکی را درآوردی! ولی راهش یک چیز است، چون آن راه سخت است، می‌آیند دور می‌زنند. راهش بندگی است. بندگی شیطان می‌کند، بعد با بندگی شیطان باید کل عالم را آسیب بزند، که خود ابلیس هم همین را گفت: «من همه چیز را به هم می‌ریزم، همه چیز را خراب می‌کنم، همه را به هم می‌ریزد که یک دانه مشابه آن برای شما درست کند!» این داستانش این است. زمان ظهور، امور باطنی است که عالم را اداره می‌کند. حالا یک بحث مفصلی دارد، فعلاً از آن رد شویم.
فرمود: «و ینزل روح الله عیسی بن مریم، فیصلی خلفه». حضرت روح الله، عیسی بن مریم، نازل می‌شود، پشت امام زمان نماز می‌خواند. نازل می‌شود. حالا این هم باز یک بحثی دارد: قبلش کجا بوده؟ حضرت عیسی که نازل می‌شود، در آسمان می‌گوییم بوده. خب، در آسمان بوده، با بدن مادی در آسمان بوده یا نه؟ بعد آن آسمان، آسمان دنیا (بوده) یا آسمان آخرت؟ نازل می‌شود، یعنی زنده است و می‌آید یا از دنیا رفته و زنده می‌شود دوباره؟ اینها بحث‌های مفصلی دارد که فعلاً نمی‌خواهیم واردش بشویم، ولی معمولاً چیزی که علما گفته‌اند این است که عیسی علیه السلام زنده است تا زمان ظهور امام زمان.
می‌گوید پرسیدم که: «یابن رسول الله! مَتَی یَخْرُجُ قائمُکُم؟» (کی امام زمان خروج می‌کند؟) اول (از) حضرت یک توصیفی کردند از زمان ظهور، حالا سؤال می‌کند که کی زمان خروج این قیام کننده است؟ حضرت چند تا نشانه فرمودند که خب اینها مهم است؛ برخیش ناظر به مسائل فرهنگی آخرالزمان، برخیش هم به مسائل امنیتی. فرمود: «اِذا تَشَبَّهَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ و النِّساءُ بِالرِّجالِ». آن زمانی که زن‌ها شبیه مردها بشوند و مردها شبیه زن‌ها بشوند. برای زن‌ها افتخار این است که کارهای مردانه بکنند، برای مردها افتخار این است که کارهای زنانه بکنند. خب اینها را دیگر داریم الان به چشم واقعاً می‌بینیم، از این جهت می‌شود گفت وارد آخرالزمان (شده‌ایم).
«و اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء». مردم، مردها به مردها اکتفا می‌کنند، زن‌ها به زن‌ها اکتفا می‌کنند. «و رکبت ذوات الفروج السروج». ترجمه بکنیم یا نه؟ چون به هر حال هر چیزی به هر مزاجی خوش نمی‌آید. خود همین هم که خوش نمی‌آید، نشان می‌دهد که ما در آخرالزمان فرهنگمان معیوب است که حتی نمی‌شود اینها را گفت! زن‌ها سوار بر مرکب‌ها می‌شوند، افسار مرکب‌ها را دست می‌گیرند. حالا من دیگر نمی‌توانم (بیشتر توضیح دهم). منظور این است که پشت فرمان ننشینند، پشت فرمان ماشین ننشینند، پشت فرمان موتور ننشینند، پشت فرمان شتر ننشینند؟ متن روایت را تا اینجایش را خواندیم، تا اینجایش هم قشنگ بود! یک‌هو دیگر حضرت چیزی فرمودند که توقع نداشتیم از امام باقر. خیلی قشنگ داشتند صحبت می‌کردند. یک‌هو یک چیزی شنیدند که دیگر واقعاً اوقات ما را تلخ کرد! کاش این را نمی‌گفتند. خیلی داشتیم با روایت حال می‌کردیم، خراب شد دیگر! الان باید بیایم دوباره از فردا پانصد نفر می‌ریزند سر ما و باید جواب بدهیم منظور حضرت چی بود، برای چی اصلاً شما این را خواندید؟ ولی چالشی که حالا حضرت فرمودند... تو (خطاب به خودش) برای هر چیزی را نگویی چالش (است) یا ان‌شاءالله گرفتار نشوید هیچ کدام از این چالش‌هایی که ما گرفتاریم با آن.
«و قُبِلَت شهادة الزُّور»؛ شهادت‌های دروغ قبول می‌شود. «و رُدَّت شهادات العدول»؛ شهادت آدم‌های عادل را رد می‌کنند. شهادت‌های دروغ را قبول می‌کنند. «و یستخف الناس بالدماء»؛ خون خیلی ارزشش کم می‌شود، جان آدم‌ها خیلی بی‌ارزش می‌شود، آدم‌کشی خیلی عادی و طبیعی می‌شود. «و ارتکاب الزنا» (یا «برتکاب زنا» بخوانیم، عطفی به «دماء» باشد)؛ ارتکاب زنا را هم خیلی عادی تلقی می‌کنند، خیلی دیگر معمولی می‌شود، خیلی طبیعی است. «و أکل الربا»؛ رباخواری معمولی می‌شود، رایج می‌شود. «و تُتَّقی الأشرار مخافة ألسنتهم»؛ احترام بدها را نگه می‌دارند از ترس زبانشان. زبان اینها باز است و به واسطه زبانشان قدرت دارند. در آخرالزمان از ترس زبانشان باید احترامشان را نگه داشت.
دیگر چی؟ این مهم است: «و خروج سفیانی من الشام». همیشه از جلسات قبل این را عرض می‌کردیم که آقا، مهم است که کنار قضیه سفیانی چه‌ها را در این پازل گذاشته‌اند؟ این بستر را شناسایی کنیم، ببینیم در چه بستری است قضیه سفیانی؛ کنار این مشکلات فساد فرهنگی و اعتقادی و این‌جور مسائل، یک چیزی که جوانه می‌زند، که البته شرّ است، سفیانی است. از کجا؟ از شام.
حالا یک سؤال خوبی چون پرسیده‌اند، حیفم می‌آید این سؤال را جواب ندهم. یک عزیزی پرسیده بود که: «برای چی این همه جنایت را خدا جزء شروط حتمی ظهور امام زمان قرار داده؟ امید داریم به ظهور، می‌گوییم خب پس منتظر جنایات سفیانی باش!» سؤال برای آدم پیش می‌آید که حالا چرا خدا نمی‌شد از یک طریق دیگری ظهور را رقم بزند؟ برای چی حالا این جنایت‌ها؟ چرا گفتند حتمی؟ اولاً، خود سفیانی حتمی است. جنایات سفیانی حتمی نیست، عرض کردم اینکه چه میزان جنایت بکند، آن دیگر بحث دیگری است، ولی اصل خروجش حتمی است.
چند تا نکته است اینجا که خیلی سریع باید بگویم. یک نکته این است که این داستان، داستان امتحان است. «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ»؛ فرمود: «من حتماً از شما امتحان می‌گیرم.» چند بار در قرآن فرمود امتحان بی برو برگرد. باید معلوم بشود هم مجاهدین شما معلوم بشوند، هم صابرین شما معلوم بشوند. در یک آیه دیگر فرمود: «صادقین» معلوم بشوند، معلوم بشود کیا راست می‌گویند، معلوم بشود کیا صبورند، کیا باور دارند. خدا امتحان می‌گیرد. از انبیایش هم امتحان گرفت. خدا هر چیز بزرگ خوبی که می‌خواهد بدهد، امتحان‌های سخت قبلش می‌گیرد. از حضرت ابراهیم که بالاتر نیستیم، عزیز دردانه تر هم برای خدا نیستیم. خدا به ابراهیم می‌خواهد امامت بدهد، می‌گوید: «اول چاقو می‌گذاری زیر گلوی آقازاده‌ات، اگر دیدم مردشی، بعد تو را می‌کنم امام خلایق!» این‌جوری است دیگر. حضرت ابراهیم هم امتحان پس داد. «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». نکته قشنگ و فنی داستان این است که آنجا خود شخص ابراهیم می‌خواست امام بشود و خدا همچین امتحان سختی ازش گرفت که بچه‌اش را حاضر باشد سر ببرد. اینجا بر اساس سوره مبارکه قصص: «وَنَجْعَلُهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلُهُمُ الْوَارِثِينَ». (مردمان آخرالزمانی که قرار است مستضعفینی که قرار است وارث زمین بشوند که این آیه گفته‌اند در مورد اصحاب امام زمان و دوران ظهور)؛ مستضعفینی که «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ». درست است آقا! مستضعفینی که قرار است حاکم بشوند، زمین را در اختیار بگیرند. قرآن در موردشان می‌فرماید که من می‌خواهم اینها را امام بکنم. «وَنَجْعَلُهُمْ أَئِمَّةً». اینها بشوند امام. آن یک ابراهیم بود می‌خواست امام بشود، پدرش را درآوردند، پسرش را درآوردند. در واقع اینجا شماها می‌خواهید امام بشوید، هم پدرتان را درمی‌آورند هم پسرتان را. درست شد؟ این از باب چیست؟ از باب امتحانش است؛ جوهره آدمی معلوم بشود.
دیگر چی؟ دیگر این است که آخرالزمان همه چیز باید به اوج خودش برسد؛ هم عدل و حق و عدالت و انصاف و خوبی‌ها باید به اوج خودش برسد، هم بدی‌ها و ظلم باید به اوج خودش برسد. کار ابلیس باید به اوج خودش برسد تا آن آخرین حد خودش ظلم کند، بعد جمعش کند. بماند که خود ابلیس را هم خدا برای امتحان آفریده، شیاطین جن و انس را برای امتحان آفریده. قرار است که اینها از ما (یعنی خدا با اینها از ما) امتحان بگیرد. این شیاطین یک بخشش جن هستند که رئیسشان ابلیس است، یک بخششان هم انسان‌اند که در این انسان‌های شیطان، یک طایفه‌ای در اوج شیطنت بودند، آن هم آل ابوسفیان بودند. یکیشان آن طرف بیرون از دایره اسلام، یهود است. این طرف داخل دایره اسلام، آل ابوسفیان است. اینها دو تا شیطان‌اند که در اوج شیطنت‌اند. اینها شیطنتشان قبل از ظهور به اوج می‌رسد. جفتشان هم ان‌شاءالله کارشان با داستان ظهور تمام می‌شود؛ هم یهودی‌ها که البته دولتشان قبل از ظهور نابود می‌شود و خودشان بعد از ظهور، هم آل ابوسفیان که اینها قبل از ظهور یا آسیب جدی می‌بینند از لشکر خراسانی و خود سفیانی هم به دست حضرت ان‌شاءالله به درک واصل می‌شود. اینها نکته‌اش این است؛ مجموعه نکات را در کنار همدیگر دید (باید دید). البته چند تا جواب دیگر هم دارد که چون وقت نیست دیگر فعلاً بهش نمی‌پردازم. قضیه سفیانی پس این‌طور می‌شود. خب.
فرمود: «علامات ظهور امام زمان (و) خروج امام زمان اینهاست: یکیش «خروج السفیانی من الشام»، «خروج الیمانی من الیمن»، «خَسفٌ بِبَیداء»، «قتل نفسٍ زکیةٍ من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بین الرکن و المقام». اینجا یک کمی نفس زکیه را بیشتر توضیح می‌دهند، می‌فرمایند: «یک جوانی از اهل بیت که او را بین رکن و مقام می‌کشند، اسمش محمد بن الحسن است.» حالا این کدام حسن است؟ حسن عسکری که خب بعید است باشد. محمد بن حسن، همین قدر گفته‌اند اینجا «النفس الزکیه»، نفس زکیه است؛ آدم بی‌گناه و پاکیزه‌ای است. «صیحةٌ من السماء» می‌آید: «إن الحق فیه و فی شیعته». صیحه‌ای می‌آید که آقا این حق (است)، حالا یا منظور امام زمان است یا نفس زکیه است که اینها حق‌اند، شیعیان اینها حق‌اند. «فَعِنْدَ ذَلِکَ خروجُ قائمِنا». اینجاست که امام زمان قیام می‌کنند.
ادامه روایت را برایتان بخوانم، جالب است. بحث را تموم کنیم. «خرجَ و أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إلی الکعبة». وقتی خروج می‌کند، پشتش را به کعبه می‌دهد. «و اجتمع الیه ثلاثمأةٍ و ثلاثَ عشرَ رجلًا». سیصد و سیزده نفر دور او جمع می‌شوند. از روایاتی است که دلالت دارد که آن حلقه اول یاران امام زمان، سیصد و سیزده نفرند. بعضی روایات گفته‌اند سیصد و چهارده، سیصد و خورده‌ای (نفر). (وزیر بالاتر گفته که آن بالاتری‌ها معلوم می‌شود که آنها حلقه‌های دوم و سوم لشکر امام زمان هستند).
و «أوّلُ ما ینطق»؛ اولین چیزی که امام زمان نطق می‌کنند، این است: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ». سپس می‌گوید: «أنا بقیّة الله فی أرضه و خلیفتُه و حجّتُه علیکم». این آیه را می‌خوانند: «من بقیة الله‌ام، من حجت خدایم، من خلیفه خدایم.» امام باقر می‌فرمایند: «فلا یسلّم علیه سلامٌ»؛ هیچ‌کس دیگر از آن لحظه به بعد به امام زمان سلام نمی‌دهد مگر با این عبارت: «إلاّ قال السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه». از آنجا به بعد دیگر هرکی می‌خواهد سلام بدهد (به) حضرت به عنوان بقیة الله (سلام می‌دهد).
«و هو عشرة آلاف رجل». این روایت چون وقتمان هم گذشته، هم حیفم می‌آید بخوانم، هم حیفم می‌آید نخوانم. نخوانم می‌ماند، بخوانم نمی‌شود توضیح بدهم. دیگر حالا سریع رد می‌شوم اگر وقتی فرصت شد باید بیشتر توضیح دهم. فرمود: «ده هزار نفر دور حضرت جمع می‌شوند.» وقتی این جماعت دور حضرت جمع شدند، «خرج فلا یبقی فی الأرض معبودٌ دون الله عزوجل». با آن ده هزار تا خروج می‌کند. پس سیصد و سیزده تا جمع می‌شوند، حضرت اعلام ظهور می‌کند. ده هزار تا بعد از اعلام ظهور حضرت جمع می‌شوند، با اینها خروج می‌کند. در بعضی روایات دیگر دارد صد هزار نفر بعدش به حضرت ملحق می‌شوند؛ یک لشکر صد هزار نفره تشکیل می‌دهند که هم کوفه را با آن آزاد می‌کنند، هم می‌روند بیت المقدس و در بیت المقدس نماز می‌خوانند که در آن نماز بیت المقدس، حضرت عیسی علیه السلام پشت حضرت نماز می‌خواند. فرمود: «این‌جور که می‌شود، خروج که می‌کند دیگر معبودی جز خدا در عالم نمی‌ماند. نه بتی، نه سنگی، هیچی هیچی.» «وَوَقَعَ فِیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ». هر بتی در عالم باشد، آتش می‌گیرد بعد از خروج امام زمان.
ولی این کی است؟ «وَذَلِکَ بَعْدَ غَيْبَةٍ طَوِيلَةٍ». این بعد از یک غیبت طولانی است. «لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یُطِيعُهُ بِالْغَيْبِ وَ یُؤْمِنُ بِهِ». خدا می‌خواهد محک بزند، ببیند کیا هستند که در نبود امام زمان مطیع او هستند، کیا ایمان دارند، کیا ایمانشان در عالی‌ترین حد است. عالی‌ترین حد ایمان که گفتیم باید هم ایمان به اوج خودش برسد، هم کفر. کفر را که یهودی‌ها و سفیانی‌ها و اینها به اوج می‌رسانند، به اوج می‌رسانند که ندیده به امامشان ایمان می‌آورند و نصرت (می‌کنند). ببینی و ایمان بیاوری که ایمانت در اوج نمی‌شود. گرفتی؟ نکته طلایی بود امشب گفتیم! به این نکته تا حالا اشاره نکرده بودیم در این جلسات. ایمان در اوج کیست؟ وقتی که امامت را ببینی و ایمان بیاوری که ایمان در اوج نیست. وقتی که امام را نبینی، در اوج مشکلات باشی و ایمانت را از دست ندهی بلکه در اوج این ایمان را داشته باشی. این می‌شود عالی‌ترین ایمان. این عالی‌ترین ایمان است که غلبه می‌کند به آن عالی‌ترین حد کفر و نفاق. عالی‌ترین حد کفرش در یهودی‌هاست. عالی‌ترین حد نفاقش در عالم اسلام، در بنی امیه است. مرکز فتنه‌شان هم شام. این شام همیشه مرکز فتنه بوده، مرکز دشمنی با اهل بیت.
امشب وقت نشد، ان‌شاءالله شب‌های بعد فرصت بشود، می‌خوانم برایتان که این بدی‌های این شامی‌ها در طول تاریخ و دشمنی‌هایشان با اهل بیت، خیلی چیزهای عجیبی است. یک نمونه‌اش را امشب بگویم در روضه امشب: ببینید این اهل بیت را در این ایام کجا بردند؟ شامی بردند که اینجا همیشه مرکز دشمنی با اهل بیت بوده. خیلی اوضاع شام، وضعیتش وضعیت سختی بود. در بعضی منابع گفته‌اند پانصد هزار نفر آمدند، خیلی جمعیت زیادی است. از سراسر انگار آن منطقه شام جمع شدند. پانصد هزار نفر آمدند برای نظاره کردن این خانواده‌ای که وارد شام شده و بعد این خانواده را بردند روی یک سکویی نشاندند که حالا سخت بخواهم توصیفش بگویم؛ سکویی بود که برده‌ها را آنجا می‌نشاندند و خرید و فروش می‌کردند: «یقام فیه الصّبّ». این خانواده را روی آن سکو نشاندند، همه جمع شدند به این زن و بچه نگاه کردند. در بعضی روایات دارد نُه ساعت این زن و بچه را نگه داشتند زیر آفتاب. این جماعت اینها را دید زدند، خیلی اذیت کردند این زن و بچه را، خیلی جان این زن و بچه به لب رسید در شام. خیلی جنایت (شد).
یکی از این جنایات این است. مرحوم مهمان مازندرانی در «معالی السبطین» این را نقل می‌کند. این را می‌گوید که: «یک منطقه‌ای بود در شام. این خانواده که می‌آمد، این کاروان که رد می‌شد، در یک نقطه‌ای پنج تا زن نشسته بودند. کنارشان یک پیرزنی بود که قدش خم بود، «عجوزٌ محدّبةُ الظهر»، پشتش خمیده بود.» «فلما سارت بازاء رأس الحسین»؛ یک‌هو این پیرزن قدخمیده... این صحنه را تصور کنی، روضه سختی است. ببخشید دیگر، ولی این شب‌ها وقتش است، وقت‌های دیگر نمی‌شود این روضه را خواند. پنج تا زن در یک نقطه‌ای بودند، این کاروان را می‌دیدند. یک پیرزنی بود که قدش خم بود. این سر روی نیزه که آمد (سر مبارک امام حسین علیه السلام)، نگاه این پیرزن افتاد به این سر مبارک.
در بعضی نقل‌های دیگر دارد سؤال کرد، گفت: «کدام یکی از این سرها، سر حسین است؟» سر همه شهدا بر نیزه بود. گفتند: «برای چی می‌خواهی؟» گفت: «من کینه دارم، شوهرم و پدرم به دست پدر او کشته شده در جنگ صفین. هم شوهرم را کشته هم پدرم را کشته، می‌خواهم انتقام بگیرم از پسرش.» گفتند سر امام حسین را بهش نشان دادند. «فَسَبَّت العجوز و اخذت حجراً»؛ از جا بلند شد (یا سنگی بلند کرد) «و ضربت به ثنایا الحسین». سنگ را پرتاب کرد به دندان‌های مبارک امام حسین علیه السلام.
در یک روایت دیگر این‌طور دارد. گفتش که: «گفته‌اند اسم این ملعون، این زن ملعون، امّ حجّام بود.» بهش نشان دادند، گفتند: «هذا رأس الحسین.» «فَفَرِحَت فَرَحاً عظیماً». خیلی خوشحال شد این زن. سر حسین را بر نیزه دید. وقتی بر نیزه دید، گفت: «ناوِلونی حجراً اَضْرِبُ بهِ رأسَ الحسین». «یک سنگ به من بدهید می‌خواهم پرت کنم به سمت (سر حسین)؛ فإنّه أباحَ قتلَ أبی و بَعلی.» (پدر این آقا، پدر من را کشته، شوهر من را (کشته است)). عبارت اینجایش، اینجا عبارت سخت و تلخی است: «فَناوَلوها حجراً». بهش سنگ دادند. «فضربت به وجه الحسین». سنگ را پرتاب کرد به صورت امام حسین علیه السلام. گفتند که از صورت مبارک (ایشان) خون جاری شد و «سالَتِ الدَّمُ علی شَیبَتِهِ و محاسِنِ الإمام الحسین». (ریش و محاسن امام حسین) پر (از خون شد).

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00