* وقتی خلاء رهبری نیست، اما خلاء بصیرت مشکلساز میشود [2:34]
* چه دادیم، چه گرفتیم؟ ؛ از دولت #شهید_رئیسی تا دولت بهاصطلاح #وفاق [3:34]
⚜️ محاسبات به هم ریخته؛ خطر اصلی #ارتداد است [6:19]
* کتابخوانی، شهدا، فضای مجازی، انتخابات؛ کدام حرف آقا را گوش کردیم؟ [9:07]
* ترور شخصیت؛ هنر سامریها در هر عصر [12:46]
* براندازان در اتاق تصمیم؛ دیروز تهدید، امروز تدبیر؟ [15:42]
* #مقام_معظم_رهبری؛ کسی که زمان در برابرش به تعظیم ایستاد [23:06]
* چهار نفر کشته شدند؟ یا غرور یک ملت زخمی شد؟ [25:54]
* کمر اسلام را ضربه دشمن نشکست، ارتداد امت شکست [29:33]
* بستن دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ آرزوی شکست خورده یهود و قریش در جنگها، توسط مدعیان خلافت محقق شد [30:27]
* آتش زدند؛ دری را که هنوز جای دست پیغمبر (صلاللهعلیهوآله) بر آن بود [32:02]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
این آقای خامنهای را خدا نگهداشته است؛ شده اینی که الان شما میبینید. هر برههای فشار مضاعفی که آمد، استادی داشتیم اِشکال میگرفت. قبل از ۸۸ نسبت به حضرت آقا اشکالات طلبگی و فلان [مطرح میکرد]. یک جمله هم خیلی ایشان میگفت؛ میگفتش که: «بابا، ما تو موقعیت مشابه که قرار نداشتیم که بخواهیم محک بزنیم، بگوییم بهترین گزینهها [آقای] خامنهای [هستند]. بقیه مراجع مگر اینجور اطلاعات بهشان میرسد؟ مگر اینجور قدرت مدیریت نظامی و فلان و اینها را داشتند که اینها با همدیگر [تهدید را] مدیریت میکردند؟» گفت که: «حالا به هر حال رهبر [ایشان است]، دیگر باید حفظش کرد، ولی من قبول ندارم که ایشان بهترین است.»
بعد از ۸۸ که شد، خودش از نزدیک بعضی مسائل و بیوت را که دید، این جمله یادم نمیرود از آن استادمان. بعد از ۸۸ به کرات این جمله را میفرمود: «من تا قبلش میگفتم کی آقا را تأیید میکند؟ الان بهتان میگویم، ببینید آقای خامنهای کی را تأیید میکند؟ ایشان بعد از ۸۸ برای من مستغنی از مدح دیگران شد.» فهمیدم تفاوت او را با بقیه [در] کیفیت مدیریت شبکه. بعضی در حد بیتشان، چهار نفر اصلی دور و برشان، نتوانستند مدیریت بکنند. میدان را نتوانستند بشناسند که چی به چی است. واضحات میدان را نتوانستند کشف بکنند که چی به چی است. خیلی آدم منصفی بود؛ خیلی هم با وسواس وارد بحثهای سیاسی میشد. قدم به قدم، خدا مرد را برجسته کرد.
پس ما اینور ترسی نداریم در مسئله جایگزینی رهبری. اگر در مسیر درست رفتیم، دیگرانی هم هستند؛ خدا میآورد. خودش متکفل تربیت اینهاست. بابا، رهبر این انقلاب خود خداست! درگیر حواشی میشوید. به قول دوستمون: «درگیر حواشی نشو، درگیر ظواهر میشوی که به جای زید، بکر باید بیاید، به جای بکر، عمرو باید بیاید.» ما بستیم روی زید و بکر و عمرو و اینها. الان هم که بعضی پریشان شدند نسبت به این مسائل؛ پریشان شدند که اگر خدای نکرده آقا طوری بشود، بعدش چی میشود؟ البته این پریشانیها یک بخشش خوب است، به خاطر اینکه عواطف مؤمنانه شماست؛ این خیلی خوب است. اصلاً کسی که [این عواطف را] نداشته باشد، بد است. ولی اگر میخواهد به اینجا برسد که شما نسبت به نظام و انقلاب و اینها، یکهو به هم بریزید و اوضاع دگرگون بشود، [در فکر] میافتی که: «آقا، بعدش چی میشود؟» اینها چیز بدی است، این چیز غلطی است.
برای اینکه اصلاً داستان پیشرفت این انقلاب و زمین خوردن آن، آنجا نیست؛ در خلأ رهبری نیست. هیچوقت تاریخ ما آنقدر خلأ رهبریمان مثل داستان بعد از رحلت پیغمبر پر نبود و هیچوقت همچین ضربهای نخوردیم. در آن زمانهای که بهترین رهبران عالم را داشتیم، سنگینترین فتنه سرمان آمد. مشکل آن سر خلأ رهبری و جایگزین خوب نیست. که پیغمبر رفت، امیرالمؤمنین بود دیگر. شما چه رهبری بهتر از این میتوانی در عالم پیدا کنی؟ جوان هم هست، قبراق، ۵۰ سال برای شما مدیریت میکند، به کجاها که نمیرساند کار شما را! تجربه نظامی، مهارت نظامی…
ولی چی میشود؟ کی میآید به جای امیرالمؤمنین؟ از کجا به کجا کشیده میشود؟ من دیگر نمیخواهم وارد تطبیقات بشوم، ولی جای تأمل دارد. واهمهای هم ندارم از اینکه بخواهم اینها را بگویم، هرچند که الان برای ما فحش دارد، ولی ۱۰ سال بعد برای ما اینها افتخار است، اینها سند افتخار است. میماند [اینکه] آقای رئیسی رفت، کی آمد؟ چی شد؟ چه تبدیلی صورت گرفت؟ چه دولتی دادیم، چه دولتی گرفتیم؟ حالا شما الان به فکر وفاقتان باشید. باشد. من دارم میگویم برای ۱۰ سال آینده؛ برای ۱۰ سال بعد میآیند بدون حب و بغض میسنجند، با آمارهای دقیق تفاوتها را میبینند، میفهمند. عاقبتها را دیدهاند، ۱۰ سال بعد عاقبتها را دیدهاند، تفاوتها را دیدهاند. لنگهها افتاده، آن موقع همه چی معلوم است.
اینجوری [که] من بخواهم بگیرم، هم آقای رئیسی را گرفت، هم آقای آلهاشم را گرفت، هم امیرعبداللهیان. بهترین شعبه [از] خودشان، واقعاً بهترینها بودهاند. حسن نصرالله را گرفت، صفیالدین را گرفت. من بخواهم بگیرم که برای من کاری ندارد که! من بخواهم [عطا] کنم، برایم کاری ندارد. میخواهم بگیرم، برایم کاری ندارد. شما درگیر این بخشی که مربوط به من است، نباشید. ننشینید غصه این را [که] من میخواهم چهکار کنم. غصه کار خودت را بخور. تو اگر آمدی، من برایت دارم، من تولید میکنم. برایت کاری ندارد که! آقا، من عطا میکنم، من اگر اراده کنم این باند بلندگو را میکنم رهبر سیاسی حکیم شما. خدایا! دیگر مگر برای خدا کاری دارد؟
شما در مسیر باشی، [این] به عهده من است دیگر. «اِنَّا عَلَيْنَا لَلْهُدَىٰ»؛ [یعنی] به گردن من نیست. من بلدم کارهایم را انجام بدهم. من پیغمبر داشتم، با هدهد کارهایش را راه میانداخت. پیغمبر داشتم، با عصا کارهایش را راه میانداخت. عصا میزد به دریا، وا میشد. میزد به سنگ، آب [جاری] میشد. کارگردان متضاد، یعنی متفاوت، یعنی فول آپشن! اعصاب فول آپشن میدهم بهت. من سر وقتش یوسف را با یک بچه قنداقی تبرئه میکنم. منم دیگر. من میخواهم کاری بکنم، شما غصه این بخش را نخور که خدا میخواهد بعد ایشان چهکار کند. خدا بعد [از ایشان] عطا میکند دیگر. مگر خامنهای که به حسب ظاهر بیعده و عُدهترین آدم این مجموعه نظام بود، بیکس و کارترین آدم بود، [خدا او را بالا نیاورد؟] خدا حوثیها را که از آدمهای [پاک] یمن [هستند، بالا نیاورد]؟ برای خدا که کاری ندارد که! این خداست.
اینها محاسبات ما به هم ریخته است. ما باید گیرمان، گیر ارتدادمان باشد. بخش خطرناک داستان، ارتداد است. آدم دارد میبیند. این شوخی ندارد، این ترس دارد. [این] عمل میکند. در این مملکت، هر دانشگاهی که میروم، هی ما را اینور و آنور دعوت میکنند. میگویم: «مگر اینجا صاحب ندارد؟ مگر عالم ندارد؟ مگر فلان ندارد؟ چرا همهچی ول است؟ چرا هیچکس هیچجا نیست؟»
بعضی چیزها، شبهات اعتقادی... حرف زیاد دارم، میترسم. دیگر بعضی چیزها را چابکسازی [نمیکنیم] و [نباید] خودت را برسانی [به آن]. باید ثمره داشته باشی تا خدا نگهت دارد. خدا خرج الکی نمیکند. ولی کسی [که] برای جایی آورده [شده است]، چیست فایدهاش؟ چیست؟ چهکار داری میکنی؟ خاصیتت چیست؟ برای من چهکار کردی؟ کجا برای من خرج میشوی؟ کجا برای من آدم جمع میکنی؟ کجا برای من چیزی میآوری؟ کجا خودت را خرج میکنی؟
فالوور جمع کنیم؟ بابا، جهاد! اسمش میشود جهاد! خرج کردن دارد، فحش خوردن دارد. جهاد درگیری دارد. [چرا] فالوورهایم برود [بالا]؟ بنده به کرات محل رجوعم در این مسئله. هی میآیند، مینشینم با ما. «ما میخواهیم یک کنشگر چیزی باشیم در فضای [مجازی].» منظورش این است که میخواهد مشهور بشود. [پس] برو دنبال [اینکه] فحش بخوری، لگدمال بشوی، بعد له بشوی تا اگر هم بعداً یک اعتباری پیدا کردی، از جای درستی آمده باشد و از جای درست بیاید. جای درست هم اعتبار جمع کردن [است]؛ ته چالشی که ما داریم [این است]. یعنی یک اختلال محاسباتی جدی.
حالا من نمیخواهم وارد این بحثها بشوم. همینها هم هست که کارها بیبرکت است، بیاثر است. خرج اضافی، آورده ندارد. کار، سوز باید داشته باشد، درد باید داشته باشد، اخلاص باید داشته باشد، ناله باید پشت کار باشد. کدام [کار] جای بحث دارد؟ خرج کردن میخواهد. چند تا از اینهایی که آقا گفته را ما دنبالش راه افتادیم که اینها را عملی کنیم؟ صد تا ایده میدهد، دو تایش عملی نمیشود. هیچکس هم به خودش نمیگیرد. آقا در مورد شهدا این کارها [را میگوید:] ۱، ۲، ۳، ۴، ۵... ۱۰۰ تا کار گفته، دو تایش انجام نمیشود. آقا برای نمیدانم فضای مجازی ۱۰۰ تا کار میگوید، دو تایش انجام نمیشود. برای کتابخوانی ۱۰۰ تا کار میگوید، دو تایش انجام نمیشود.
نقش من الان چیست؟ ما دچار تردید و ارتدادی هستیم. همه با هم [گفتند:] «چهکار کردی؟» حالا در انتخابات هم ایشان بود. حالا چهکار کردی؟ چهها گفت؟ چهکار کردید؟ چهکار کردی؟ چقدر این جمله ایشان صریح بود، فرمود: «مردم ایران در معرض یک آزمون سختاند.» ۴۰ روز از رحلت یک رئیسجمهور کارآمد، پرتلاش، [با] اینها [و همه چیزهای خوبش] گذشته است. [وقتی] رئیسی را بردند، [آیا باید] یک داد جدی بزنی که: «من رئیسی را برایتان ادامه بدهم؟» که نه بابا، اینها اصلاً رئیسی نمیخواستند. میگوید: «خب، پس حالا فعلاً فرصت دانه دانه دارد برمیدارد دیگر.»
برداشت. واکنش ما چیست؟ آنقدر با صراحت آقا فرمود که کسانی باید در دولت به کار گرفته بشوند که از بن دندان معتقد به نظام باشند. خب، واضح است که خیلیهایشان از بن دندان ضد نظامند. خب، داد زد بابت این چند نفر. داد زدند. دو نفر هم که داد میزنند، خفهشان میکنند به اسم متحجر و فلان و اَل و بَل. و چهار تا از این کسانی که افتادند وسط میدان فالوور جمع کنند که: «وای، دیدید چقدر پزشکیان انقلابی است! جونم عزیزم...» که حالا مثلاً دو تا واکنش در مورد اسرائیل مثلاً داشته و دو تا حرف اینجوری زده و مثلاً در هواپیما گفته «شهید بشویم» و غش و ضعف میکنند بابت این حرفها. این هم ارزش ندارد.
ولی [رهبر] یک چیزی دارد میگوید. این رهبر که این آقا میگوید من مریدش هستم و ذوب در این رهبریام و فلان و اینها. خب، بعد تو پشتش باید یک نسبتی آمده [باشی، و در] مجلس دادهای به رهبری که: «آقا، همه را با رهبری بستیم.» هیچکس هم صدایش در نمیآید. الحمدلله فدائیان رهبرند بالا تا پایین. یک دادی، یک واکنشی... چی داری میگویی عمو؟ اینها آن خالی کردن میدان است. هرکی در جای خودش. اینها مجموعهاش که با همدیگر جمع میشود، میشود لحاف چهل تکه. برونداد چی میشود که یکهو یک لرزه که میافتد، همهچی تمام است؟
آقا خیلی قشنگ در جمع خبرگان شروع کردند؛ فرمودند که: «شایعه درگذشت پیغمبر افتاد، در قضیه [احد] اینها دچار ارتداد شدند.» حرف دارد. جامعهای که دچار تردید و تزلزل است، حتی نیازی به ترور رهبرانش نیست. با ترور شخصیتی... حرفی که دارم میزنم، رویش گوش بدهید، دقت [کنید]. نیازی به ترور فیزیکی ایشان هم نیست. گاهی با ترور شخصیتی میشود سرجمع کرد این داستان را، میشود جمع کرد بساطشان را. ترور شخصیتی کاری که سامری کرد با حضرت موسی. ترور فیزیکی نکردند، زورشان هم نرسید، [نفوذشان] از پلوتو پایینتر بود. نتوانستند. یک شایعه مفت، آن هم بابت یک طول کشیدن زمان، ۱۰ روز اضافهتر. حضرت موسی برگشتنش ده روز طول کشید. در این ده روز «هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَىٰ» رسماً حضرت موسی را کرد گوسالهپرست! ترور شخصی، و رسماً همه، اصلاً همه گوسالهپرست شدند. آقا شوخی نیست اینها. فرمود: «هرچی در بنیاسرائیل رخ داده، وجب به وجب، دانه به دانه، مو به مو، بین شما اَلغَزَت بِلَغزَه [یعنی رخ خواهد داد].» همهاش بین شما رخ خواهد داد. دوره به دوره. این هم فقط این نیست که در کل تاریخ اسلام دوره به دوره همه اینها رخ میدهد. در انقلاب ما مجموعه اینها رخ خواهد داد. یکیش این قضیه سامری است؛ تردیدهایی که میاندازند، اینها جدی است.
حالا باز ما بنشینیم بگوییم که: «نه، اوضاع که خوب است و الحمدلله رئیسجمهور آدم متدینی [است]، نهجالبلاغه میخواند.» تدین اینجا باید خودش را نشان بدهد دیگر. خب ما در مورد خودش که بحثی نداریم که «سر وقت نمیخواند.» مسئولیتشان این است، چالششان این است که: «آقا تابع رهبری و دست از اختلاف برداریم.» و هیچکس به اندازه ایشان در انتخابات «مقام معظم رهبری، مقام معظم رهبری» نکرد. یعنی [اگر] به هوش مصنوعی میدادی [میگفت]: چند بار مقام معظم رهبری گفته بود! بیشتر از همه ایشان گفت. خودش را در این عنوان مطرح کرد که: «من آمدم.» برنامه نمیخواهد. وقتی ایشان دارد میگوید، دیگر اصلاً برنامه نمیخواهد. برنامهای که ایشان [برای] برنامه هفتم که گفته همان رشد ۸ [درصد]، مال اینجاست. دستمایه هجو و طنز بکنم بگویم: «ایشان مثلاً خبر ندارد.» طبیعی است، یکهو از قبل که خودش را آماده نکرده. یکهو با قضیه فقدان رئیسجمهور مواجه شدیم، وارد صحنه شد. و بنده خدا که تا الان هم که شاید ۱۰ بار گفته که: «من هنوزم باورم نمیشود [که] رئیسجمهور [شدم].»
اینها یک قضیه که مشکل ندارد. آن برای قضیهای است که یک کسانی دارند دور و بر چیده میشوند که اینها یک بار اقدام کردند برای براندازی. عزیزم، تو تا حالا امکانات نداشتی براندازی کنی. بیا این نهاد، این وزارتخانه، این دستگاه مال تو. نتیجهاش چیست؟ به کام براندازی داریم میرویم. شوخی که ندارد که هی بنشینیم با همدیگر بگوییم: «امروز که هیچی نشد، امروز که نزده.» دو نفر هم که داد بزنند، اینها میشوند دلواپس مفتخور، خلاف وفاق و اتحاد و فلان و این حرفها. اینهاست مسئله ما. آرام آرام آن کسی که میخواهد خرابکاری بکند، رخنه میکند. تهدیدها هم که هی میآید، آرام آرام. اصلاً کمکم در اینکه برای چی ما باید جواب اسرائیل را بدهیم؟ آوردش برایمان چیست؟ این موشکهایی که زدیم با این همه هزینه که برای ما داشت، اولاً خاصیتش چی بود؟ چه از اسرائیل کم شد؟ کجای سر؟ چه ضربهای به [آنها] وارد شد؟ بعد چی به ما اضافه شد؟ موشک قبلی زدیم، دلار ۶۰ تومان. موشک بعدی ۷۰ تومان. موشکها در سر اسرائیل دارد میخورد [ولی] در سر خودمان [هم میخورد]. این حرفها اصلاً به آینده نمیرسد، همین الان مطرح است. آینده پرفروغتر خواهد شد. بعد آنوقت همه دست به گریبان این آدم میشوند که: «آقا، داری چهکار میکنی؟» نزدیک قله. آن وقتی که رسیدیم سر ماشین، همه صدایشان بلند میشود که: «مسیر عوضی آمدیم، برگردیم.» جواب نمیدهد.
آقا خیلی قشنگ و تمیز کدهای اینها را در این سخنرانی اخیر فرمودند. من اگر وقت داشتم، دانه به دانه جملات کددار [را] بر اساس سنتها، بر اساس همان تحلیل آیات و مطالبی که ایشان فرموده، [توضیح میدادم]. فرمودند که: «رهبری اینجور نیست که نخواهد. اگر هم جایی، اولاً وظیفه رهبری این است که نگذارد بازگشت صورت بگیرد. اگر جایی هم موفقیتی نبوده، نتوانسته نه اینکه نخواسته.» یعنی چی؟ «تا اینجا زورم رسیده، مردم را تا اینجا رساندم، تا اینجا کشاندم. بقیهاش دیگر با شماست دیگر.» اصلاً صحبتهایی که آقا اول [دوره] روحانی و اینها میکردند، دیگر نمیکند. خیلی اوضاع عوض است، خیلی شرایط متغیر است. ۵۰ درصد مشارکت [نکردند]. ۴۸ درصد دور اول [مشارکت کردند]. ۳۹ درصد! همچین رئیسجمهوری از دنیا رفته، با همچین تشییعی. بعدش اصلاً پای صندوق نمیآید. بعد هم که میآیند برای اینکه او راهش ادامه پیدا نکند، رأی میدهند. معنا دارد.
کدام [ناحیه] جایی نگاه نمیکنی؟ میگوید: «باشد، شما ایرانیها، این جگرهای منید، قربانتان بشوم.» نه، مثل اینکه حالیتان نیست چی بهتان دادم! میخواهی جمعش کنم؟ میخواهی یککم افغانستان و عراق و اینها را هم تجربه کنی؟ یک چند روز میخواهی لیبی باشی؟ خیلی خوشحالانه داریم میآییم جلو. مسخره گرفتید! هرچی که میآید، هرچی، هر دستوری، هر امری، یکجوری به یک جاییتان حواله میدهید، دایورت میکنید. انگار نه انگار! اینکه من نبودم، نوک من نمیخورد. آن هم که پولش را ندارم، شرایطش را ندارم، سوادش را ندارم. این هم که منظور اونه. آن هم که هر هیچی به هیچی. اتفاقاً مخاطب تمام اینها ماییم. ما باید جهاد علمی کنیم، ما باید جهاد نظامی کنیم، ما باید جهاد با مال کنیم، ما باید جهاد تبیین کنیم، ما باید [...]. همه، خود من، شما. هر روز فقط روی بارمان دارد میآید. مدل ۲۰ سال پیش داریم زندگی میکنیم. انگار هیچی به هیچی. انقلابی در این مملکت شده. مثل اینکه شماها دنبال این نیستید که من آن حکومت جهانی را به دست شماها بدهم. خب، نمیدانم. میروم به یک نسل دیگر میدهم.
شما اینجاست که آستانه ارتداد است؛ پشت در ارض مقدسه رسیده است. آیهاش را ببینید: «يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ.» این همه راه آمدند پشت در ارض مقدسه رسیدند که همینجا مفصل صحبت کردیم. پشت در ارض مقدسه رسیدند. حضرت موسی میفرماید: «بروید، ادخلو.» بعد [روبرو] ادخلو چی میگوید؟ «لا ترتدوا». مرتد نشوید، عقبگرد نکنید. وایستیم عقبگرد است. با آن شتابی که باید بدویی، ندویی هم عقبگرد است. ۱۲۰ تا بروی، ۱۲۰ تا نروی، عقبگرد است؛ ارتداد است. فقط به این نیست که برگردی عقب.
این وقایع با این شتاب دارد رقم میخورد. همه دارند میبینند. عالم [شاهد] شتاب وقایع چقدر زیاد است. هر روز اوضاع یکجوری است. کلش [از] بیشتر هر روزی اوضاع یکجوری است. از این اول سالی که شروع کردیم، ببین این سال ۱۴۰۳ دورهاش یک مدلی است. از ۱۳ فروردین قضیه کنسولگری، بعد اتفاقاتی که رقم خورد و آقای رئیسی و انتخابات، و بعد انتخابات و روز تحلیف رئیسجمهور و اسماعیل هنیه. شب خوابیدیم، من فکر کردم طنز است شهادت اسماعیل هنیه. گفتند: «اَه، جوک ساختند در مورد ایران. تو تهران زدند اسماعیل هنیه را.» در امنترین، دومین نقطه امن ایران که همه فرماندههای مقاومت آنجا میرفتند، یکجوری زدند که خودش و بغلیاش خورد، طبقه بالا و پایین هم آسیب ندید. کی، کجا، چی چی بود که خورد؟ این شتاب اتفاقات خندهدار است. مثلاً: «آقای رئیسی رفت، مثل رجایی میشود. رجایی رفت، آقای خامنهای آمد.» یادتان هست؟ اینها را بهترش میآید. اینها طنز است.
بابا جان، عمو، یک سری دیگر هم که اینطور گفتند، آنجور شده بود. در جنگ ۳۳ روزه، بعدش [سید حسن نصرالله] آمد سخنرانی کرد، با انگشت اشاره کرد، فلان چیز وسط دریا ترکید. [در] هفته [های بعد]، حسن نصرالله با انگشت اشاره میکند، وسط دریا یک چیزی میترکد. دیدم: «بابا، خبر جدید رفت.» نه، صفیالدین که گفتند اینها رکب امنیتی زده بودند [که] دستگیر کنند، دو هفته است پیکرش پیدا شد. اینها را نمیگویم برای اینکه بنشینید تو سرتان بزنید: «بعد رهبری چهکار کنیم؟ رهبری چه کردیم؟» چون آنجا خدا برای شما رهبر انتخاب خواهد کرد. ابتداییاتی که به شما گفت، اصلاً از لجش داشتید کار میکردید. این آدم که همه وجودش را برای شماها گذاشته بود، آبرویش را، جانش را، جسمش را، برای خودش برنداشت. با این همه سختی، با این همه مشقت. همه عالم هم دارد تصدیق میکند که قدم به قدم، وجب به وجب، شما را هی بالا برد، به شما عزت داد، افتخار داد. بابا! پهلوی، [خود] دور و وریهای شاه هم اذعان کردند به اینکه «[آقای] خامنهای عزت داد به این مملکت.»
نمیبینید؟ هیچ [کسی] در این مملکت، در هیچ سلسلهای از این پادشاهها، هیچکس آنقدر رگ ایرانیگری، آنقدر تعصب به این مملکت، به خاکش، به تاریخش، به زبانش، آنقدر تعصب نداشت. آیه غدیر. علامه میفرماید، شهید مطهری میفرماید: «از آنجا میفرماید که تهدید خارجی را دیگر برداشتم، «فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ».» میفرماید: «از این به بعد دیگر از بیرون از مرز نمیترسید، از من میترسید.» که بعد غدیر اگر کسی بخواهد بزندتان، دیگر فقط [به خاطر این است که] چقدر از خودمان میگذریم، چقدر سکوت میکنیم. «آقا، به من دارند فحش میدهند. به ناحق است؟ باشد، بگذار من بخورم دیگر.» چهار روز هم من. [ولی اگر] آسیب به اصل این انقلاب وارد میشود، نمیتوانیم بگذریم. «تو فلان خب! تو از آنقدر نمیتوانی بگذری؟ چیست [این] گنده؟ هزینههایش را از من میخواهی؟ خودت را نشان دادی شما.» پس یک انتخابات فکستنی درنمیآییم. آنقدر نمیتوانی از خودتان بگذرید. تو در کدام سقف با شما رفتار کنم؟ آن سقف، سقفی است که امیرالمؤمنین از همه هست و نیستش میگذرد. تو میدان مجاهدت کنی. خورده ریزش همین چیزهای کوچولو کوچولو بهتان سپردم، از پسش بر نمیآیید. همین اختلافات بیخود را نمیتوانی مدیریت بکنی. همین مسائل ابتدایی و واضح را نمیتوانیم پایش وایسیم. مورد مثالها نمیشوم. کلی مثال دارد. امتحان پس میدهیم دیگر. و تو هر کدام از اینها داریم ارتداد نشان میدهیم. جلو برویم، برمیگردیم. روز به روز دارد اوضاع و احوالمان بدتر میشود.
این ارتدادها فقط توی حجاب و فلان و اینها نیستش که آقا، چادر یا مانتویی شدن، هوایی شدن، فلان شدن، آرایشی شدن که آنجا بخواهی ارتداد کشف بکنی. شل شدیم، بیرگ شدیم، بیخاصیت شدیم، بیتفاوت شدیم. این [در] نمایان [است]. در ما [متبلور است]. اسرائیل زد، بزرگنمایی نکنید، کوچکنمایی هم نکنید. خیلی حرف است! بابا، به خاک کشور شما تجاوز شد، حمله نظامی صورت گرفت. جنگ شده، میفهمی؟ سربازهای شما را کشتند. به مراکز نظامی شما حمله خارجی صورت گرفت. مردم جوک بسازند؟ من و شماها، خدایمان گاهی داده فریاد بکشی. آقا، به چه حقی آمد در مملکت ما، آدم اینجا کشت، مرکز نظامی من. صدایش را در نیاریم. «خیلی خاص نبوده، چهار نفر کشته.» میتوانیم جواب هم ندهیم دیگر. حالا واکنش سفتی میزند. همه تعجب میکنند چرا آنقدر آقا محکم دارد میگوید: «ما میزنیم و فلان میکنیم.» از ترس اینکه آخر میترسیم. بعدش آن [ترس] است که به ارتداد میکشاند دیگر. همین تردیدهاست که [میگوید]: «محکم بزنی تا من پشتت باشم.» هی این ملاحظات، این ملاحظات. تو باید جای دیگر ملاحظاتت را خرج کنی. من اینجور جاها خیلی وقتتان را هم گرفتم، پرحرفی کردم. ببخشید. خیلی هنوز حرف دارمها! یعنی این بحثمان تازه اولش بود. خیلی هنوز حرف است.
داستان، داستان ارتداد است. دم قله دچار ارتداد شدن، برگشتن. نزدیک قله، قدم آخر. مشتی هم برگشته. تا کجاها برگشتهام؟ شوخی ندارد این. این نیست که حالا مثلاً در موقعیتی هستیم که حالا ۱۰۰ حاصل نمیشود، روی ۹۰ میمانیم. نه، حاصل نمیشود، میریزی. فرمود: «این جنگ، جنگ موجودیت است. هست و نیستمان این وسط مطرح است. یکی میماند: یا ما، یا اسرائیل و نظام سلطه.» و آن کسی تا آخر میماند که شاکر و صابر باشد. که آن آیهای که از حضرت زهرا سلامالله علیها خواندم، سید [علی] شاکرین، علامه تمام بحث را میآورد آنجا روی کلمه شاکرین. حالا فردا شب انشاءالله فرصت باشد بیشتر عرض میکنم. میفرماید: «نشان میدهد مردم دو دستهاند؛ یا مرتد میشوند، یا شاکر.» شکر این نعمت را به جا میآورند که میفهمند خدا بهشان چی داده و شکر نعمت ببین [به چه معناست]؛ که اولاً بفهمی چی بهت داده و بعد بفهمی که چی ازت میخواهد. آن چیزی که ازت میخواهد وقتی انجام دادی، شاکری. اتفاقاً اینجا چهکار میکند؟ وقتی شکر کردی، چهکار میکند؟ نگه میدارد. چهکار میکند؟ لرزیدن نکن. پس یا تو موقعیتی هستی که برمیگردی، نابود میشوی، یا شکر میکنی [و خدا] بیشترش میکند. آن وسطمسط ندارد که تو همین حالت [بمانی]. این یک جهش است، یک پرتاب است، یک پرواز است. از این لبه پرتگاه که داری پرت میشوی، یا پرواز میکنی، یا سقوط. به موازات این طبقه پنجم همینجور میروی.
این داستان ارتداد و شکر است. در مدینه کدامش رقم خورد؟ ارتدادش. دشمن خارجی هم نزد. این همه دشمن خارجی زور زد اینها را نابود کند، نتوانست. جنگ احزاب راه انداخت، دست به دست هم دادند، ولی مردم مؤمن بودند، پشت هم بودند. تویشان البته آدمهایی بودند که وسوسه بیاید. آن ایمان نگه داشت در آن موقعیت. اینها عمر بن عبدود را دیدند، «بَرَزَ الْإِسْلَامُ كُلُّهُ لِلْكُفْرِ كُلِّهِ»؛ در برابر همه کفر رفته. امیرالمؤمنین ضربه زده، کار را درآورده. این روزها را دیده. اسلام به خودش زمینگیر نشده. رحلت پیغمبر عملاً زمینگیر کرد. هیچ عنصر بیرونی هم نقش نداشت. از تو، خدا گرفت. از تو، سقیفه رقم خورد. از بیرون کسی برای [مسلمانان] حاکم تعیین نکرد. از بیرون کسی بیت وحی را آتش نزد. از بیرون کسی دست امیرالمؤمنین را نبست. آرزوی یهودیها بود دست امیرالمؤمنین را ببندند. خود فک و فامیلهایش دستش را بستند. خیلی تویش حرف است. داستان ارتداد این است دیگر. از بیرون نمیخوری، از تو میخوری. این قضیه که رقم خورد مدینه بعد از رحلت پیغمبر.
حالا آیات دیگری هم هست انشاءالله فردا شب به آن میپردازم. در مورد ارتداد. کار به کجا رسید؟ چی شد؟ اصلاً چی شد؟ کی فکرش را میکرد؟ سرعت این... همین که فرمود: «سرعان ما عادت»، شتاب این حوادث خیلی بالا بود. به ذهن کسی نمیآمد اینجور وقایعی رقم بخورد. به ذهن کسی نمیآمد بعد غدیر کسی بتواند به علی انتقاد بکند. دستش را بستند، با سر عریان دارند در خیابانها میچرخانندش. یهودیها نتوانستند این کار را با امیرالمؤمنین بکنند. قریشیها نتوانستند این کار را بکنند. این همه میدان دید، این همه جنگ دید، این همه جنگاور روبرویش بود. آرزوی آنها بود که توی جنگی دست علی را این شکلی ببندند، تحقیرش بکنند. آنها نتوانستند. کسانی که ادعا دارند خلیفه رسولاللهاند، اینها این کار را کردند. خیلی اینها عجیب است.
یهودیها در مدینه حرمت فاطمه زهرا را نگه میداشتند. امیرالمؤمنین آن روزهای گرسنگی رفت از یهودی قرض گرفت، یهودی قرض داد به دختر پیغمبر. اهل ذمه بودند اینها. حرمت فاطمه را نگه داشتند در مدینه. مسیحیها حرمت فاطمه را نگه داشتند در مدینه. اسیر آمد در خانه فاطمه را زد و [یاد امام علی] «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا». اسیر که مسلمان نبود. او هم با احترام. او هم آمد در زد پشت در خانه علی و فاطمه. در زد. اسیر اینجا آمد در زد. اسیر اینجا آمد گدایی و درخواست کرد. حتی همان اسیر کافرش، همان یهودیاش هم فکر نمیکرد یک روزی به این در اینجور تعرضی بشود، جسارتی بشود. چی کرد؟ از تو خودشان. خیلی اینها عجیب و دردناک و ترسناک است؛ از تو خودشان.
یا الله! این خانهای است که همه میدانند، همه دیده بودند رسولالله بعد هر نماز پشت این در میایستاد، در میزد. بعد هر نماز. بعد تازه در که باز میشد، اول استیذان میکرد بنا به دستور قرآن و استیناس میکرد. حتی همان [کسی که] میخواست سلام بدهد، «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.» بعد از داخل منزل، فاطمه زهرا میآمد پاسخ را با گرما و محبت میداد. تازه پیغمبر وارد خانه میشد. هنوز چند روز گذشته، دو هفته، سه هفته. چقدر؟ هنوز این در جای دست پیغمبر رویش است. هنوز در گوشها صدای در زدن پیغمبر میآید. هنوز رد قدم پیغمبر در این درگاه [هست]. هنوز این در بوی پیغمبر میدهد. که بوی آتش ورش داشت این در را. با هیزم پشت این در آمدند. کی فکرش را میکرد که حتی یهودیها این جرئت را به خودشان بدهند که پشت در خانه علی و فاطمه هیزم بیاورند؟ یکهو دیدند که همه این سرانی که در جنگها همیشه کنار هم بودند، اینها هیزم آوردند پشت در خانه علی. اینها خیلی ترسناک است، خیلی ترسناک است. اینها را باید با نالهها و استغاثهها از خدا بخواهیم گرفتار این فتنهها نشویم، گرفتار این مصیبتها نشویم.
کی فکر میکرد در این مدینهای که همه رزمآوری و جنگاوری و دلاوری علی را دیدند، دستهای بسته علی را ببینند؟ بکشانندش توی خیابان و کوچه به سمت مسجد. کی فکر میکردی مسجدی که همه درها به رویش بسته شد، «سُدُّوا الْأَبْوَابَ إِلَّا بَابَ عَلِیٍّ». همه درها را پیغمبر بست، هیچ دری مستقیم به روی مسجد باز نمیشد. یک در باز بود که هر وقت خواست بیاید، اصلاً از اینجا تردد کند در هر حالتی. آن هم امیرالمؤمنین بود. کأنه این مسجد خانه علی است. پیغمبر این شکلی معرفی کرد به این مردم که در خانه او را نمیبندم، چون بین خانه علی و این مسجد تفاوتی نیست. اینجا خانه علی است. هر وقت خواست و هر جور خواست بیاید. کی فکر میکرد یک روزی کسی مسجد علی را در حالی ببیند که شمشیر روی فرقش گذاشتند، با اجبار ازش بیعت میخواهند. آن هم کی؟ وقتی که همه هنوز چشمها تر است برای [پیغمبر]؛ هنوز این محراب و این منبر بوی پیغمبر میدهد. آن دستی که چند روز قبل پیغمبر برده بالا را حالا به زور میخواهند بچسبانند به دست یکی دیگر. چقدر این منقلبکننده و عجیب است. اینها بود که آنقدر این مادر ما ناله زد، آنقدر گریه، آنقدر فغان کرد. ولی چهکار کردند این نامردها؟ آمدند گفتند: «خسته شدیم! چقدر گریه میکنی؟ یا شب گریه کن یا روز گریه.»
فدای این مادر! در مسجد رفت برای خطبه. هی فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ بِنْتُ نَبِيِّكُمْ»؛ چند بار فرمود: «من فاطمهام، دختر پیغمبرتان.» لااقل این احساسات جریحهدار بشود، این عواطف یک کاری بکند. انگار نه انگار. حالا این بانو خودش سیده نساء عالمین است، کنگره عرش. به اینها که اعتنا نکردند. حتی به آن محبتی که پیغمبر به او داشت هم اعتنا نکردند. احترامهای ابتدایی که برای هر کسی در این عالم [بود]. فرمانده در میدان شهید میشد، فرمانده درجه چندم، احترام زن و بچهاش را در شهر نگه میداشتند. همانقدر برای فاطمه احترام نکردند در مدینه. همانقدر احترام نگذاشتند؛ به اندازه مسلمان معمولی احترام نگذاشتند.
من روضهام را بخوانم، عرضم را تمام کنم. خیلی این روضه روضه سنگینی نیست. همهاش را نمیتوانم البته بخوانم. در آن نامهای که خلیفه دوم به معاویه نوشت که شرح داد چه کرد با این خانه و اهلش که میگوید: «آمدم پشت در و دستور دادم که هیزم جمع بکنم.» «فِي جَمْعِ الْحَطَبِ»؛ دستور دادم بروند هیزم بیاورند. رفتند آوردند و میگوید که: «گفتم اِنّی مُضْرِمُهَا»؛ آتش میزنم خانه را. صدای بانو از پشت در آمد: «يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ وَ عَدُوَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ.» دشمن خدا و پیغمبر و امیرالمؤمنین. «فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ بَابَ الدَّارِ بِيَدِهَا تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ»؛ دستهایش را پشت در گذاشت که من نتوانم داخل بشوم. این همان دری است که شرح کردم برایتان اوضاعش. دستهایش را انداختم. «فَتَصَبَّرَتْ عَلَى السُّقْفِ»؛ خودش را پشت در نگه داشت. من عذر میخواهم، سخت است این روضه. خداوکیلی روضه سخت است. از امام رضا عذر میخواهم اینطور شرح حال مادرشان را بخواهم بگویم. «فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ»؛ دستها را از پشت در با تازیانه انداختم. «فَتَأَلَّمَتْ»؛ صدای نالشش بلند شد. «فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيرًا وَ بُكَاءً»؛ دیدم صدای گریه فاطمه بلند شده، صدای نالشش بلند شده. «فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْ أَرْجِعَ عَنِ الْبَابِ»؛ نزدیک بود که نرم بشوم، از پشت در برگردم. ولی یادم آمد، «ذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ دِمَاءَ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ»؛ کینههای علی یادم آمد و [یادم آمد] چه کسانی را از ما کشت علی. یادم آمد از کی. حالا دیگر تعبیر خیلی تند است، نمیتوانم بخوانم. [معاذ الله] «فَرَكَلْتُ الْبَابَ»؛ با پا در را فشار دادم. یا صاحب الزمان! «وَ قَدْ أَسْقَطَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتَرَّسُ». این بانو چهکار کرد؟ ببین چهکار کرد، ببین چه جور مایه گذاشت، چه جور خرج [کرد]. میگوید: «این خانم باردار است، حملش را پشت در سپر کرد.» «وَ سَمِعْتُهَا وَ قَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا»؛ شیون فاطمه. گمان کردم مدینه باید زیر و رو میشد. آن مردمی که این صدا را شنیدند، [چرا] هیچ [نکردند]؟ انگار نه انگار. وسط روز این اتفاق جلو چشم مردم، وسط خیابان و کوچه است. انگار نه انگار.
حالا چهکار کرد اینجا؟ بانو گفت: «يَا أَبَتَا، يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ بِنْتِكَ.» بینمان در دیوار [است] با آن وضعیت، باز ببین حالا دارد نجوا میکند، دارد درد میبرد پیش پیغمبر، تظلم میکند. باز هم دارد یک چیزی میگوید، حقیقت روشن [میشود] برای مردم، بفهمند، تکان بخورند، بیایند. صدا زد: «یا ابتا! بابا جان، یا رسولالله! آیا رواست با محبوب دل تو، با دختر تو اینطور رفتار کنند؟ آیا رواست همچین رفتاری؟»
جمله آخر را بگویم، ببخشید. اینجا صدا زد: «آه! یَا فِضَّةُ أَلْهِینِي فَخُذِينِي.» فضه تو بیا، نوبت توست، کار کار توست. «فَوَ اللَّهِ لَقَدْ قُتِلَ مَا فِي رَحِمِي.» بیا که بچهام را کشتم. نمیدانم یک عبارت آخر را بگویم یا نه. سنگین است، خیلی سنگین است. این دومی میگوید که آنجا جا دارد. از در رد میشود. چقدر این صحنه سنگین بود برای مادر[مان]، برای امیرالمؤمنین. چقدر این لحظه سخت است. از همه این دردها سختتر و بدتر است. میگوید شنیدم: «سَمِعْتُهَا تُمَزِّقُ وَ هِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ.» دیدم نالههایی که یک زن موقع زایمان دارد، از فاطمه بلند است و هی خودش را دارد به در و دیوار میکشد. «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ...»
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل [بفرما]. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار [بده]. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام، ذویالحقوق، ذویالارحام، ملتمسین دعا را این ساعت از سفره با برکت فاطمه زهرا، صدیقه طاهره متنعم بفرما. شب اول قبر بیبی دو عالم به فریادمان برسان. خدایا، به فضل و کرمت نعمتهای بیشماری که به ما دادی، خصوصاً نعمت این رهبر حکیم و فرزانه، نعمت این انقلاب، نعمت این پیشرفتهای زیر سایه این انقلاب، به فضل و کرمت از ما مگیر. ما را شاکر این نعمات قرار بده. خدایا، روح بلند امام و شهدا، خصوصاً شهید سید حسن نصرالله، شهدای مقاومت را این ساعت مهمان مادرشان صدیقه طاهره قرار بده. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. بیماران اسلام، حاجتمندان را حاجتروا بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی [و] صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بِالنَّبِيِّ وَ آلِهِ. رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ.