‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. به آیۀ ششم سورۀ مبارکۀ صف رسیدیم. خدای متعال حکایت میکند از زبان حضرت مسیح سلام الله علیه که ایشان خطاب کرد به بنی اسرائیل که: "یا بنی اسرائیل، انی رسول الله الیکم"، من پیغمبر خدا هستم برای شما.
جالب است که این تعبیر، "رسول الله"، هی دارد تکرار میشود؛ هم از زبان حضرت موسی علیه السلام که بهعنوان رسول الله معرفی شد برای بنی اسرائیل، و هم از زبان حضرت عیسی علیه السلام. این تأکیدی است روی این کلمه برای ادامه این قضایا. اینکه داستان موسی و عیسی داستان این فرد و آن فرد نیست؛ داستان جاذبههای فردی و شخصیتی و کاریزماتیک این فرد و آن فرد نیست که حالا یک فردی، مثل مثلاً حضرت عیسی علیه السلام، داستان تولدش یک داستان منحصربهفردی است، خارقالعاده است و برای هر آدمی جالب و خیلی شگفتانگیز است.
حضرت موسی علیه السلام، داستان تولدش، رسیدنش به کاخ فرعون، داستان عصای او، معجزات او، شخصیت او؛ اینها همه مؤلفههای بسیار جذابی هستند که واقعاً آدم را میخکوب میکند و واقعاً هر هالیوودیای عاجز است از اینکه بخواهد شخصیتهای داستانی در این تراز خلق بکند؛ خصوصاً که واقعیت عینی تاریخی هم داشته باشد. ما موسی میبینیم، عیسی میبینیم. برایمان خیلی جذاب است.
قرآن کریم روی این اصرار دارد که موسی و عیسی نبینید. "رسول الله"ای است موسی نام! "رسول الله"ای است عیسی نام! شما آنی که برایتان مهم است و ملاک است، رسول الله است. این رسول الله یک وقتی انسان نیست در سیما و هیبت موسی، در سیما و هیبت عیسی. یک وقتی هم یک فردی است که آنقدری جاذبههای فردی به این شکل و شگفتانگیز ندارد، ولی این هم پیغمبر خداست.
خب، تفاوتهای بین موسی و هارون خیلی نمایان است دیگر. این واکنشهایی که نسبت به موسی علیه السلام داشتند را نسبت به هارون نداشتند. واکنشهایی که نسبت به عیسی علیه السلام داشتند، نسبت به وصی حضرت عیسی علیه السلام نداشتند. این تفاوت قائل شدن بین این، خودش یک چالشی است. پس موضوع اصلی، "رسول الله" بودنِ این انبیا، مثل حضرت عیسی علیه السلام، است.
موضوع بعدی این است که شما با این رسول الله چه مواجههای دارید؟ به زبان اقرار میکنید که او را پیغمبر خدا میدانید؟ خب، وقتی پیغمبر خداست، یعنی پیام آورده از جانب خدا. رسول یعنی چه؟ رسول، رسالت، رسالت به نامه میگویند. رسول یعنی پیک. خب، مثل این میماند که من دم در بیایم البته مساحت انبیا منزه از این تشبیه است، ولی اصل قضیه به هر حال همینطور است دیگر. یعنی در اصل قضیه این تشبیه درست است؛ یک پیکی که دارد یک چیزی را ارسال میکند. حالا یک وقت پیک است، یک وقت پستچی است، دم منزل چیزی را آورده است. این شخص حامل یک بسته است، حامل یک محموله. میگویم محموله ارسال شده، من هم قبول دارم که این پیک است، این پستچی است، آن بسته را هم قبول میکنم، محموله را هم قبول میکنم. وقتی پذیرفتم که این محموله مال من است و این شخص این محموله را برای من آورده است، باید بگیرمش دیگر، باید اخذش بکنم! نمیشود که بگویم: "بله، شما که قطعاً پستچی هستید، این محموله هم قطعاً برای بنده است، ولی ممنونم، نمیخواهم، نمیگیرمش، باشد برای خودت." این میشود انکار. این میشود عدم سنخیت بین آن ادعا و عمل.
خب، وقتی پستچی است و محمولهای را آورده که محموله مال من است، من هم وظیفه دارم که این را بگیرم. انبیا حامل پیاماند، حامل یک حقیقتیاند که خدای متعال بهواسطه اینها ارسال کرده برای ما. یک خبری را دارند میآورند، یک دستوری را دارند میآورند که آن خبر و دستور برای من است و من نسبت به آن وظیفه دارم. آن خبر و دستور را خدا فرموده، بهواسطه پیغمبر فرموده. برای من فرموده، برای عمل کردن من، این را فرستاده است. مجموعه اینها چه میطلبد؟ اینکه وقتی به من رسید، بپذیرم، قبول کنم. نمیشود من به حضرت عیسی بگویم تو رسول اللهی، به حضرت موسی بگویم تو رسول اللهی، بعد در مقام عمل یک طوری رفتار کنم که انگار نه انگار که ایشان پیغمبر است و هیچ تفاوتی با بقیه ندارد. اینها میشود آن ناهمخوانی بین حرف و عمل. "لم تقولون ما لا تفعلون!" که میشود خروج از ایمان، میشود فسق که مفصل قبلاً به آن پرداختیم. انسان را فاسق میکند و این فاسق شدن باعث میشود که انسان از جریان هدایت بیرون میافتد و محروم میشود از هدایت الهی.
حضرت عیسی علیه السلام به این جماعت میفرماید که من پیغمبر خدا هستم: "انی رسول الله الیکم." این رسالت من هم دوبعدی است: یک بُعدش مرتبط با گذشته است، یک بُعدش مرتبط با آینده است. بُعد مرتبط با گذشته این است: "مصدقاً لما بین یدیه من التورات." من آمدم این توراتی که پیش روی من است، تصدیقش بکنم. خب، اولاً پس معلوم میشود که در زمان حضرت عیسی علیه السلام تورات موجود بوده. دوم معلوم میشود که این توراتی که در زمان حضرت عیسی علیه السلام در دست حضرت عیسی است، تورات تحریف نشده است که ایشان میفرماید من آمدم تصدیقش بکنم.
نکته سوم این است که حضرت عیسی علیه السلام مکمل کار حضرت موسی علیه السلام و در ادامه کار حضرت موسی است، یک جریان رقیب و مقابل حضرت موسی علیه السلام نیست. و هر کسی که تابع موسی است باید به عیسی ایمان بیاورد. هر یهودی واقعی اینجا باید مسیحی بشود. اگر مسیحی نمیشود یهودی نیست. و هر مسیحی واقعی باید تأیید بکند و تصدیق بکند آن چیزهایی که تا به حال بوده. پس هر مسیحیای یهودی است. هر یهودیای مسیحی است. و هر یهودی و مسیحی واقعی باید مسلمان بشود. سلسله این شکلی است، این زنجیر اینجوری است.
اگر موسی را قبول کردی، موسی را پیغمبر داری، پیغمبری موسی ختم میشود به پیغمبری عیسی. عیسی آمده همان معارف را، با همان سازوکار، با همان پروتکل، با همان ساختار که موسی بهعنوان پیغمبر معرفی شد، عیسی با همان ساختار بهعنوان پیغمبر معرفی شد. همان معارفی را که موسی گفته، عیسی هم همان را فرموده. به هر دلیلی که موسی را پیغمبر داشتی، به همان دلیل باید عیسی را پیغمبر داشته باشی. به هر دلیلی که تورات را قبول کردی، به همان دلیل باید انجیل را قبول بکنی. چون انجیل تأیید و تصدیق تورات است: "مصدقاً لما بین یدی من التورات." و باید ایمان بیاوری به حضرت مسیح علیه السلام.
و وقتی به مسیح رسیدی، الا و لابد مسیح راهبر و مسیریاب و مسیرنمایی است که دارد دست شما را میگذارد در دست پیغمبر خاتم. به همین دلیل این زنجیره را وقتی سرش را پذیرفتی، هر جایی از این زنجیره که وارد شدی که حالا مثلاً به حضرت موسی رسیدی یا قبلتر، این زنجیره این اتصال را دارد. هر پیغمبری را که قبول بکنی، این اتصاله را باید بپذیری. چون آن پیغمبر دارد دستور میدهد به اینکه ایمان بیاور به پیغمبر بعدی. چطور پیغمبرش داری و به این دستور واضح و نمایانش اعتنا نمیکنی؟ تناقض است! اگه موسی را پیغمبر داری، موسی دستور داده به عیسی ایمان بیاورید و عیسی مکمل و مصدق موسی است. اگه عیسی را قبول داری، عیسی دستور داده به احمد ایمان بیاورید. او مبشر پیامبری است که نام او احمد است و خاتم این انبیا اوست و منجی نهایی اوست و این سلسله و این زنجیره به آنجا ختم میشود.
پس یک ورِ داستان، یک طرف داستان که تا به حال به آن اشاره میکردیم، این بود که خدای متعال توبیخ میکند: چرا عمل نمیکنید به آن چیزهایی که میگویید؟ چرا حرف و عملتان دو تا چیز است؟ که میشود سرمنشأ فسق. مگر میشود؟ آزار اینجا یک نمود بارزی دارد. این حرف و عملی که با هم تناقض دارد، این است که موسی را پیغمبر میداند، عیسی را پیغمبر نمیداند. عیسی را پیغمبر میداند، احمد را پیغمبر نمیداند. نمونه بارز از اینکه حرف و عملش با هم تناقض دارد. انشاءالله در مباحث بعدی به بحث بعدی بیشتر بپردازیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...