‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در محضر سوره مبارکه صف بودیم؛ سورهای که محتوای کلی آن درمورد جهاد و نبرد با دشمنان دین، دشمنان حق و حقیقت است. به آیه ششم سوره میرسیم: «و اذ قال عیسی بن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله علیکم مصدق لما بین یدی من التورات و مبشراً به رسوله یأتی من بعدی اسمه احمد فلما جام بالبینات قالو هذا سحرون مبین» (و به یاد آورید هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، در حالی که آنچه را پیش از من از تورات آمده، تصدیق میکنم و به رسولی بشارت میدهم که بعد از من میآید و نامش احمد است. هنگامی که او با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنها مشرکان آمد، گفتند: «این سحر آشکار است!»).
این «و اذ» که در قرآن میآید و معمولاً در ترجمهها میگویند "یاد کن"، عرض کردیم یک تعبیر رسانهای اینجاست که خیلی کمک میکند به فهم موقعیت این آیات. اصطلاحی دارند هم در رسانههای سمعی و بصری و هم در رسانههای مکتوب، خصوصاً در داستاننویسی؛ اصطلاح انگلیسیاش «فلشبک» (Flashback) است. یعنی یک وقتی روایتی و گزارشی انجام میشود، یک ربطی به یک پدیدهی تاریخی هست. اینجا مثلاً (حالا مثالی که میزنند توی داستاننویسی) این است که شخصی روی بلندی قرار گرفته، مثلاً در یک فیلمی، در یک داستانی، و دارد پایین را نگاه میکند، میترسد از ارتفاع. یکهو یادش میآید که مثلاً من اولین باری که روی بلندی قرار گرفتم و پایین را دیدم و ترسیدم، هفت سالم بود. اینجا، آن داستاننویس و کارگردان، یک فلشبک میزنند، صحنهای را نشان میدهند از کودکی او. این اصطلاح، اصطلاح رایج در فضای رسانه است.
اینجور موارد را هم در قرآن باید مصداق فلشبک بدانیم. یعنی یکهو وسط یک روایتی، یک گزارشی، خدای متعال به یک پدیده تاریخی اشاره میکند. معمولاً هم با کلمه «اذ» یا «و اذ» اشاره میشود به این قضیه. این «اذ» و «و اذ» قرآن، معمولاً یک فلشبک، یک گزارش تاریخی است. میرود چیزی که مرتبط با همین فضاست را روایت میکند، نشان میدهد و برمیگردد.
خب، اینها از وجوه بلاغت و اعجاز قرآن کریم است که کمتر به آن اشاره میشود. اینهاست که جاذبه روایتگری و داستاننویسی و داستانپردازی قرآن را به اوج رسانده است و این است که خودش تعبیر میکند به «احسن القصص». هم «احسن القصص» یعنی بهترین داستانها را قرآن گفته و هم «احسن القصص» یعنی بهترین داستانپردازی را قرآن داشته است. وجه آن احسن بودن قصههای قرآن هم به این است که همهاش توحید است؛ چون ما از توحید زیباتر نداریم: «صِبْغَهُ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً» (رنگ خدایی بپذیرید، و رنگ چه کسی بهتر از رنگ خدایی است؟). زیباترین چیز در این عالم، خود خداست. زیباترین حقیقت در این عالم، توحید است. زیباترین داستانپردازی هم داستانی است که توحیدی باشد؛ از ابتدا تا انتها، حقتعالی را نشان دهد و به حقتعالی دلالت بکند. قرآن زیباست، هم از ابزارهای زیبایی استفاده کرده، زیبایینمایی را به اوج رسانده، و هم محتوایش در اوج زیباییست که دعوت به حقتعالی است.
این یک مقدمه مرتبط با این بحث که اشاره شد؛ یک نمونه تاریخی که در این آیات به آن اشاره شد، داستان حضرت موسی (علیهالسلام). خب، چه ربطی داشت به این داستان در این فضا؟ یک بخشیش به این بود که خدای متعال مؤمنین را توبیخ کرد و فرمود که شماها میگویید ولی عمل نمیکنید. «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» (چرا سخنانی میگویید که عمل نمیکنید؟!). چرا آن چیزهایی که بر زبانتان جاری است، در رفتارْ نمودی ندارد؟
بعد یک نمونه تاریخی میآورد خدای متعال: افرادی که میگفتند و حضرت موسی را پیغمبر میدانستند، رسولالله میدانستند، اقرار میکردند، میگفتند، بعد حالا که باید ملتزم باشند در مقام عمل و رفتاری از خودشان نشان دهند که مرتبط به رسالت حضرت موسی (علیهالسلام) است، آنجا که وقت عمل میرسد و در عمل این باور را نشان دهند، خبری نیست: «لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ» (چرا مرا آزار میدهید با این که میدانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟). شما میدانید من پیغمبرم، باز هم آزارم میدهید؟ چه آزار سلبی، چه آزار ایجابی. آزار سلبی یعنی وقتی که کاری ازتان میخواهم، دستوری میدهم، انجام نمیدهید. این آزار میدهد پیامبر را (آزار سلبی). آزار ایجابی یعنی کارهایی هم میکنید که آنها هم موجب آزار است. یک وقتهایی کارهایی نمیکنید، انجام ندادنهایتان موجب آزار است؛ یک وقتهایی کارهایی میکنید، آنها موجب آزار است: بیملاحظگیهایتان، بیادبیهایتان، شایعاتی که پخش میکنید، شایعاتی که باور میکنید، حرف و حدیثهایی که درست میکنید، نسبتهایی که میدهید؛ اینها همه موجب آزار است.
خب، وقتی یکی را به عنوان پیغمبر قبول داری، به عنوان رسول قبول داری، چطور میتوانی آزارش بدهی؟ چرا دنبالش حرکت نمیکنی؟ چرا تبعیت نمیکنی؟ چرا راه نمیآیی؟ عملت با حرفت نمیخواند. حرفت این است که او را به رسالت قبول داری، عملت یکجوری است که انگار نه انگار اصلاً؛ نه تنها او را به پیغمبری قبول نداری، بلکه انگار او را کافر میدانی، (مغایر با) الله، انگار او را ساحر میدانی! این نمیخواند. این یک نمونه تاریخی که به حضرت موسی (علیهالسلام) اشاره میکند.
یک نمونه تاریخی دیگر، حضرت عیسی (علیهالسلام) است. حضرت عیسی آخرین پیامبر بنیاسرائیل بود. ماجرای انبیای بنیاسرائیل اینجا دیگر تمام میشود، البته اوصیای حضرت عیسی دارد بعد از خودش، ولی دیگر پیغمبر آنجوری که حالا در منابع کلامی، روایی و تاریخی و اینها ما داریم، آخرین پیغمبر بنیاسرائیل حضرت عیسی (علیهالسلام) است. حضرت عیسی (علیهالسلام) خطاب میکند به بنیاسرائیل. در آیه قبلی فرمود: حضرت موسی به قوم خودش اینطور فرمود؛ در این آیه میفرماید: حضرت عیسی به بنیاسرائیل اینطور فرمود. خب، هر دو هم یکیاند دیگر. یعنی قوم حضرت موسی، همان بنیاسرائیلاند که قوم حضرت عیسی هم هستند. گاهی به این توجه نمیشود، فکر میکنند موسی به دین خود یا به قوم خود، عیسی به قوم خود؛ اینها دو تا قوم، دو تا دین نیستند، یک قوماند، جفتشان بنیاسرائیلاند. و اینجا اتفاقاً اشاره میکند که حضرت عیسی مصدّق معارف حضرت موسی (علیهالسلام) آمده، تصدیق کند، آمده همانها را صحت بگذارد.
انشاءالله در جلسه بعد در مورد این بیشتر گفتگو خواهیم کرد. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...