‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
«عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: أَشَدُّ مَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی ثَلَاثٌ.» ابن عمر روایت کرده که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: شدیدترین چیزی که بر امتم میترسم سه چیز است:
۱. «زَلَّه الْعَالِمِ» (لغزش عالِم)
۲. «وَ جِدَالُ الْمُنَافِقِ بِالْقُرْآنِ» (مجادله منافق به وسیله قرآن)
۳. «وَ دُنْیا تُقَطِّعُ رِقَابَکمْ فَتَتَّهِمُوهَا عَلَی أَنْفُسِکُم» (و دنیایی که گردن شما را قطع کند؛ از شما نسبت به این دنیا اتهام داشته باشید.)
**لغزش عالم:**
لغزش عالِم، اولاً به خاطر جایگاهی که دارد، به افرادی که تابع او هستند و دنبالهرو هستند؛ طبیعتاً در خودش منحصر نمیشود و به تابعین و کسانی که نسبت به او حُسن ظن دارند و پذیرنده هستند، سرایت میکند. این یک جهت خوف است.
یک جهت خوف دیگر نیز همین است که او (عالم) چون عالم است، معلوم میشود که علمش به اسارت درآمده که لغزش کرده است. راه درآمدن از اسارتهای این شکلی، خودش علم است. وقتی علم به اسارت افتاد، دیگر نجات تقریباً غیرممکن است. جاهلی که به اسارت افتاد، عالمش میکنند، میفهمد و بیرون میآید. عالمی که افتاد، همان ماجرای "خوابیده و خود را به خوابزده" است. علم دارد و مقهور علم خودش است و به واسطه علمش، از «ضَلَّ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ» دچار ضلالت شده است. همین ضلالت، البته این «زَلَّه» با «ز» زنبور، «لغزش» و «اِنْزِلَال» در جهت منحرف شدنش به او گفته میشود، یا در جهت لغزیدنش؛ هر دو (ضلالت و لغزش) ثمرش یکی است، هر دویش انحراف است. باز متوجه نیست، همواره باید متوجهش کرد.
یک عالم دیگر این روز را متوجه خودش میداند؛ یعنی توجیه میکند به خاطر علمش. حالا ممکن است به نحوی باشد، ولی همین که عالِم است، تا به او میگویند آقا این فلان است، میگوید نه آقا، روایت داریم. آنجا فلان آیه را داریم، فلانی فتوا داده. یک چیزی (استدلال) برای خود پیدا میکند که کارش راه بیفتد. این اولی است که خب خیلی ترسناک است.
**جدال منافق با قرآن:**
دومی، جدال منافق با قرآن است. خب، منافق که خودش خطرناک برای جامعه است و وقتی هم که از اهرم قرآن استفاده کند و جدل (بحث و مجادله) بکند برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند، تقابل ایجاد بکند با دیگران و قرآن ابزارش بشود برای پیش بردن اهداف و در واقع کوبیدن مخالفین، خب این خیلی ترسناک است. او منافق به قرآن وارد میشود و از آن سر درمیآورد. پیغمبر هر وقت مذاکره میکردند، طرف «کل مره» (بارها). چیزی که از یک بچه مدرسهای که میگوید یک بار پول پفک را دادم، بهم پفک ندادند. دو بار دادم، پفک ندادند. پول بدهم!
این بچه را از پیغمبر مذاکره میکردند، تعهدات را عمل میکردند، طرف نقض میکرد. بعد از کجا این را میگویی؟ قرآن گفته! نهایت قرآن این میشود؛ منافقی که با قرآن جدال میکند. جدال با قرآن همینطور چیزهای مختلف و جاهای مختلف است، استناداتی که به قرآن میشود و انحرافاتی که به استناد قرآن در جامعه کاری میکند، آن خیلی ترسناک است.
از قرآن میخواهد استفاده بکند و یک تفسیری هم بالاخره پیدا میشود پیرامون اینکه اینجا این را اینطور دانستند؛ یک قائلی بالاخره برای هر حرفی پیدا میشود دیگر. یا از متشابهات قرآن، یا از متشابهات مفسرین قرآن، یا از متشابهات علما و فقها. خلاصه یک چیزی. همین امروز در راه که میآمدیم، دو ساعت است بنده خدایی را گوش میدادیم، مبهوت میشدیم در شدت مغالطهگری و وراجی مطالب یک آدم! که مثلاً از قاعده اینکه وقتی سنی شیعه شد، اعمال سابقش را تصحیح میکنند، اثبات میکند تکثر ادیان را. مسائل اگر درست نبوده، پس چرا الان میگویی که این سنی که نماز خواند با تکتف و آمین و فلان و اینها، الان که شیعه شده، لازم نیست قضا کند؟ با همان. اگر حجت بود، اگر درست نبوده، چرا الان شیعه شده میگویی که لازم نیست قضا بکند؟ طیب! ماقبل کافرم همینطور!
بامزهاش این بود که میگفت: کتابی داریم در مورد... (پشت فرمان هم نتوانستم سرچ کنم اسم کتاب را.) «از الحاد تحلیل فلسفیه». ۴۰۰-۵۰۰ صفحه کتاب! طرف کتاب نوشته، کتاب فلسفی برای اثبات الحاد. برهان له! میگوید: کسی که یَتَّهَمُ اللهَ إله آخر... چی؟ «لَا بُرْهَانَ لَهُ.» اگر شریکت برهانی باشد، که جهنم نمیرود! گفت: اتفاقاً مشرکی که برهان دارد برای شرکش، به بهشت نیز میرود! تصریح میکند: آن مشرک میرود جهنم که برهان ندارد. موحدی هم که برهان ندارد، میرود جهنم! خوشم آمد! از توحید برو گمشو! برهان! اصلاً ملاک شرک و ایمان، ملاک برهان و حجت و اینهاست!
بعد دیگر حالا به این هم فکر نمیکنی که اصل واقعیت و اصل وجود چه شکلی میتواند تعدد بردارد؟ و چه شکلی میخواهی اثبات بکنی گوهر شّروریت را به اسم برهان؟ گفتن که برهان نمیشود که؛ باید بتوانی اثباتش بکنی که بشود برهان وجدانی، بشود بدیهی، بشود هرکی هرچی چپاند و هرچی به زبانش آمد، به اسم برهان و حجت بدانیم. اصل واقعیت چه شکلی مستضعه؟ حالا این «لَا بُرْهَانَ لَهُ» که اصلاً قرآن است، این اصلاً یک مغالطه دیگر است که اصلاً در قرآن برهان یک معنا دارد. این برهان مشترک لفظی است. برهان فلسفی و منطقی. کلمه برهان «ذَلِکَ بُرْهَانٌ بُرْهَانٌ اِلٰهِیٌّ.» برهان در قرآن این است: «لَوْ لَا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ.» برهان رویتی است، دیدنی است، نه استدلالی شنیدنی، تعقلی، تفکری. برهان قرآن اصلاً یک چیز دیگر است. بله، نتیجهاش یقین است، نتیجهاش یقین است، به مسیرش کار دارد.
برهانی که برهان یعنی چی؟ برهان یعنی استدلال صغرا کبری. ایشان میگوید برهان، در این دنیا کور بشود، در آن دنیا کور. هر کسی که اینجا چشمانش بسته باشد، آنجا آیات خدا را نبیند. آیات خدا را نبیند. خب این دیدن است که آن دیدن نیست. حالا اینجا که این طرف برهان، برهانی از جانب خدا یک چیزی است؛ چون در مقابل جادوگرها که در آن عصر واقعاً تسخیر کرده بودند مردم را، این رودست همه آنها بود و آنها بودند. خب حالا این الان استدلال بوده؟ استدلال نبوده؟ حضرت موسی برهان به معنای استدلال آورد. صغرا کبری، نتیجه صغرا کبری، بهشت! دیگر موجه! دیگر بابا برهان به معنای صغرا کبری، برهان یعنی امر بدیهی وجدانی پذیرفته شونده توسط قلب، به عنوان امر بدیهی.
هر کسی، عبدالمالک ریگی حجت دارد، صدام هم حجت دارد. کبرا بیاورد کفایت میکند. این بابا من قائلم به اینکه کسی که ملحد است و استدلال میآورد، خب مگر استدلال بر... میگوید نمیگویم که. میگوید که تا حالا میگفتند که ما حرفهای شما موحدین را قبول نمیکنیم. میگوید الان رفته بالاتر، میگوید ما اصلاً برای الحادمان برهان داریم. گوش بدهید. نظریه معرفت شناسی من این است: حجت و برهان است برای شرکم. اگر برهان آورد، برهان بردارد. مثلاً «برهان له»؛ علامه طباطبایی اینها گفتند که قید توضیحی است. من رفتم دیدم که ابن عربی گفته قید احترازی است. یعنی از شرک و مشرکان، شرکی که «لَا بُرْهَانَ لَهُ». شرک برهان، برهان! دو تا شرک داریم: یک شرک برهانی، شرکش غیربرهانی باشد، میرود جهنم. برهانی باشد، میرود بهشت. من که قید توضیح باشد که؛ یعنی شرک برهان... خب بابا جان! اصل تصور توحید و خدا، این مگر اصلاً اصل واقعیت مگر تعدد اصلاً مگر ممکن است؟ تصور تعددش برهانی دیگر؛ خود واقعیت است. برای خود واقعیت باران بودم که دو تاست. خب اگر دو تا شد، این خود واقعیت، این تعددش یعنی عدم. هر کدام باعث میشد که آن یکی وجود پیدا کند، آن محدودهای که این نیست. ابن عربی که وحدت وجودی است که اصلاً کلاً اینطور کثراتی خودت را قبول کنی. وقتی با قرآن میآید جلو و جدل میکند، این واقعاً «أشد» است، واقعاً چیزی است که آدم خیلی میترسد. یعنی دوست دختر داشتم و الان طرفدار رضا.... خیلی خوبه. بنده خدا به قرآن نمیآید. همین حرفها را اگه آمد و آخوندیش کرد و آیه و روایت، خیلی فاجعه است.
**دنیایی که گردن شما را قطع کند:**
سومیاش هم دنیایی است که گردن شما را میزند. «تُقَطِّعُ رِقَابَکُم» که حالا این معنای اینکه گردنتان را... رقیب، نماد تسلیم است دیگر. کسی که یا گردنکشی، وقتی کسی گردنکشی میکند یعنی چی؟ یعنی گردنش که باید در دست باشد، کشیده. گردنکش کلاً گردن را نماد تسلیم. «إتق رقبه» هم همین است. بنده را به او میگویند «رَقَبه»، گردنش در مشت است. آن آیه هم که داری: «از رگ گردن به تو نزدیکتر است». آن تشخص هر کسی در گردنش است. اصل هویت هر کسی در گردنش است. گردنش باری است روی گردن ما، روی گردن ما سوارش کردهاند و شکستند، گردنش را شکستیم. مثلاً گردن شکسته، این حالت انقیاد در گردن است.
حالا این انقیاد نسبت به دنیا اگر حاصل شد، میشود همین حالت «قطع رقبه». حالا «قطع رقبه» دیگرش این است که این انقیادی است که تا مرگ با طرف هست و بعد موقع مرگ این گردنت را میزند؛ یعنی کارش تمام میشود، ارتباطش با تو تمام میشود و ولت میکند و تویی و یک عشق بی طرف بی پایان و بیثمر و هیچ! این میشود گردنی که تا حالا تسلیم بوده، حالا گرد زده شد. دنیا «تُقَطِّعُ رِقَابَکُم» امروز گردنت را میزند، میکُشد. یک عمر گردن به او سپردی، آخرش میزند! «نِسْبَتَ بِالدُّنْیا اِتِّهَامْ دَاشْتَ بَاشِید.» از جانب خودتان، همیشه دنیا را متهم کنید و «فَتَتَّهِمُوهَا عَلَی أَنْفُسِکُم» بر جان خودتان او را متهم کنید و با دیده تهمت همیشه به دنیا نگاه کنید، تا گردنتان را نگیرد و ببرد و «آخ گردن!» این سه تا را حضرت به عنوان چیزهایی که برای امت ترسید.
ما معمولاً در فضاهای آسیبشناسی و که الان امروز میگویند در فضاهای ادارات و مجموعهها و اینها، آسیبها را میشناسند، استعدادها را میشناسند. آن جامعهمان، آن آیندهپژوهی جامعهمان، آن نقاط حساسیتی که باید حساسیت داشت که در جامعه شکل نگیرد، با آن مقابله بشود. رگههایی اگر از این در جامعه دیده شد، سریع جامعه آلارم بدهد و واکنش شدید نشان بدهد. «عَمَلِ اتّبَاعِ الْهَوَی» و اینها.
این روایت خیلی جالب است. لغزش عالم از آن چیزهایی است که جامعه خیلی باید نسبت بهش حساس باشد. تا یک عالمی حالا لغزش فکری، لغزش عملی... نه اتهام به علما! من که کلاً روح بدبینی را در جامعه ایجاد کردند نسبت به علما، این نه! برعکس، روح خوشبینی و از باب خوشبینی به علما، از ضریب دادن به علما. یکی که لغزید توی سرش بزنند که تو داری علما را خراب میکنی! حالا عوام همینطور. امام در سخنی معروفش دارد که چرا عمامه از سر اینها برنمیدارید؟ دیگر خطاب به جوانها میگوید: جوانهای ما مگر مردهاند؟ چرا عمامه... نمیخواهم اینها را بزنید، نمیخواهد. خیلی هم نمیخواهد. اینها را بزنید. حمید به عمامه برداشتن از سر اینها. ما صوتش هست دیگر، همان حدیث معروف «باهتو». بانک بیبیسی کلاً مستند چیز بهتانش را بر اساس همین تیکه صحبتهای امام ساخت. دیگر از این جمله امام خمینی که نقدش، نقد یک ساعت و نیم. این را عرض کنم که مبنایشان این است که هرکی باهاشان مخالف بود، بهش بهتان. بعد دیگر میآید مواردش را هم همینجوری در تاریخ انقلاب یکی یکی نشان میدهد. سعید امامی بحث «با هرکی مخالف بودی، بهتان». میگوید: به اینها بهتان بزنید. عمامه از سر اینها بردارید. با اینها فلان کنید. جوانهای ما چرا آرام نشستهاند؟ چرا کاری با آخوند درباری، علمای منحرف و اینها برخورد؟ تیکههای معروف از صحبتهای امام.
و جالب این کار عوام هم هست. به نحوی هوا...مگر دور طرف را خلوت بکنند؟ طرف ۱۰ تا کامنت که بگذارند، ۴ تا آنفالو که بکنند، تذکر شخصی که بدهند، لااقل طرف به خاطر تاج و تختش و منبرش و دم و دستگاهش و اینها هم که شده، یک تحولی. آدمها این شکلی معمولاً تابع همین مریدها و دم و دستگاه و امسال فاطمیه اش آنجا منبر شلوغیه، پاکتش هم خوبه. خب وقتی ده نفر آمدند، یک سال دعوت نکردند، متأثر میشود از قضیه. و اینکه حالا علما هم وظیفه خودشان را دارند. البته اینجور جاها معمولاً باز یک طیف آنور سریع این را شکارش میکنند برای خودشان و اینها. آدم مریض سریع میرود برای آن طرف. یکی از این منبریهای معروف خیلی غصه دار بود که از وقتی که ما مواضعمان اینوری شد، دیگر هیئت رزمندگان ما را دعوت نمیکنند. ناراحت بود از اینکه خودش خوب است دیگر! یعنی حالا نباید هم به نحوی باشد که دهن همه را ببندیم که، تا یک کسی هم خواست یک حرفی بزند، ولو با استدلال و منطق و اینها. اصل این برخوردها، حساسیتها در جامعه خیلی مهم است.
آن جدال منافق با قرآن، خب آنها که اهل قرآن هستند، علم دعوت به مناظره کنند، سریع. این هم الان در فضای امروز ما این نیست که بردارند بنویسند که فلانی منحرف است. یک خط: گوش ندهید. تلویزیون دیگر پخش نکند. اینها واضح است که امروز به شدت طرف را تأیید میکند. این بابا را که لباس کردند، تازه محبوب قلوب شد! تا حالا فکر میکردم که این با آخوندهاست، حرفهای ما را هم میزند. تازه فهمیدم که با آخوندها هم نیست، حرف خیلی دیگر. لباسش را هم بکنم، باز حرفهای ما را بزند، دیگر خیلی خیلی دمت گرم! یکم اگر آدم فضای رسانه را بشناسد، میداند که این کار آخرش به ضررش تمام میشود. اصلاً در آن نفعی نیست. خرید لباس نمیخواهد. شما چهار تا مناظره! مجبور کن طرفِ دادگاه را، به یکی. ایشان مجبور است بیاید روی آنتن زنده دفاع کند از خودش. همین کاری که با آقای رفیعی معلوم شد، خودش بعد مناظره آمد گفت که این که مناظره نبود که. ایشان اگر میخواست ما را بزند، که میزد! صاف خودش اقرار کرد. گل و بلبل گفتند، آبمیوه خوردن، تمام شد و رفت. دست میگذاشت، دو کلیپهاش را پخش میکردند. مردم در تلویزیون نشان بدهند. لااقل طیف وسیعی از کسانی که به اسم دین و خدا و پیغمبر میکروفون گرفتند. شما حق نداری اصلاً در جامعه صحبت داشته باشی! لباس کردند، فالوورها رفت بالاتر! اگر آن کار را بکنند که دیگر آمریکا دیدند که اثرش این است. این مثل دو قرن، سه قرن پیش نیست که یکی مثلاً تمام بشود. آقای حیدری که حالا اشاره بهش شد و بحثهایش و اینها. گرفتن، معمولاً بعضی وقتها همین هم نیست. گاهی منحرف است، گوش ندهید، فلان است. به جوانان عرب و فلان و اینها، مثلاً خطاب خوبی کفایت نمیکند.
یک مرجع بزرگوار یا عالم بزرگوار، حالا درست است در شأن شما نیست، ایشان در زمره شاگردان شاگردان شما به حساب میآید، ولی به هر حال خودش که دفتر و دستک مرجع... شاگردان شاگردانتان را بفرستید. یک کسی بیاید به نحو استدلالی، منطقی. این واقعاً عظمت امام بود در برابر کسروی. چند نفر میشناختند واقعاً؟ یک امام علیه کسروی نمینوشت، الان خود ماها با کسروی آشنا نمیشدیم. ستون زمان «به آن صنعت چاپ»، در فضای عمومی مردم چند نفر اهل مطالعه بودند؟ چقدر با سواد داشتیم؟ این کتاب چقدر خوانده میشود؟ چقدر پخش میشود؟ چند نفر حاضر بودند پول بدهند؟ مگر چقدر مردم پول داشتند؟ علامه طباطبایی کتاب بخرید، کتابخانه میگرفت، کتاب میخریدند. چقدر چاپخانهها حمایت میکردند که نشر عمومی پیدا بکند، چاپ بشود. یک گوشهای یک کسی یک کتابی نوشته. امام درس را ۴۰ روز تقریباً تعطیل کرد، کمتر یا بیشتر، «ردیه بر کسروی» نوشت. این کار امام با کسروی، الان اینستا و فلان و اینها، جواب غوغا میکند. یعنی اینجا خدا را شکر کرد که کسروی دهنش به چرت و پرت باز شد که امام بیاید این معارف را بریزد بیرون، در دفاع از ولایت، که با مبانی فلسفی و عرفانی خودش، یک دور یک چینش جدید و منظم، استدلالی و برهانی کاملاً جدید و متفاوت در دفاع از ولایت. الان خیلی از این مباحث، شعر توحید، کتاب الحاتی که ایشان گفت، بر داریم بنشینیم مقایسه بکنیم. خط به خط میخوانیم ببینیم چقدر این استدلال قوی است. خودش وقتی میرود در فضای استدلال، کامل فضا علیه الحاد.
خدا کمک بکند که به وظایف در این زمینهها عمل کنیم و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...