حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
متکبران، تشکیل دهنده اکثر جهنمیان
تواضع، مسیر رشد در دنیا
اعتماد به نفس کاذب در متکبر
راه مسدود شدن باب علم
حق دادن به خود و نقد دیگران
دست گذاشتن روی عیوب دیگران
حسود دانستن دیگران، نشانه تکبر
جلوه تکبر در دست خط انسان
انکسار باعث سر ریز شدن خوبیها
جلوه تکبر در حرکت چشم
بروزصفات بد در مسافرت
رک بودن وصریح بودن ناشی از تکبر
مراقبت امام سجاد علیهالسلام در پوشیدن لباسی که جلوه داشت.
فضیلت بودن تکبر در فرهنگ بیمار غرب
درجه بندی انسانها براساس موقعیت شغلی، جلوه تکبر
ظاهربینی حاصل تکبر
کس نداند که در این بحر عمیق، سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق!!
حق الناس، دل شکستن فعل متکبر
صراحت در نهی از متکبر
هر محرومیتی ناشی از تکبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
**قال رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم: «أَکْثَرُ أَهْلِ جَهَنَّمَ اَلْمُتَکَبِّرُونَ»**
پیغمبر اکرم فرمودند: «بیشتر اهل جهنم متکبراناند.» آن چیزی که عمده جهنمیها را گرفتار جهنم کرده، تکبّر است. تکبّر باب پذیرش حق را مسدود میکند. انسان وقتی خودش برای خودش بزرگ شد، طبعاً به چیز دیگری اهمیت نمیدهد؛ پذیرشی برای چیز دیگری ندارد. حق به جانب میشود؛ آن چیزی را که خودش فهمیده و پیدا کرده، عین حق میداند. خودش را مستغنی نمیداند از اینکه بخواهد بررسی بکند، گفتوگو بکند. آن چیزی که باعث رشد آدم میشود، تواضع است. در مسیر علمی هم همینطور است. کسی که تواضع دارد، اعتمادبهنفس کاذب ندارد و میرود شاگردی میکند، یاد میگیرد، میپرسد، تحقیق بیشتر میکند.
اعتمادبهنفس کاذب اولین چیزی که به ذهن آدم میآید، جزم پیدا میکند. خودش را صاحبنظر میداند. بر اساس همین به اولین چیزهایی که به ذهنش میرسد اکتفا میکند، به همان مقید میشود. در واقع همانها را علم میداند و آنها را میگیرد. باعث میشود که در مسیر علمی هم به اشتباه برود و به جهل مرکّب بیفتد. متکبّر معمولاً در جهل مرکّب است. به خاطر حُسن ظنی که به خودش دارد، به خاطر اعتمادبهنفسی که به خودش دارد، این خودش را بزرگ میداند. تکبّر اصل معنایش همین است؛ خودش را کبیر میداند، بزرگ میداند: «آدم مهمیام، من شخصیتی هستم، من بزرگم.»
در برابر اینکه خودش را کوچک بداند، تواضع بکند، به کوچک بگیرد؛ لااقل اگر کوچک نمیداند، کوچک بگیرد، تواضع کند، بغل اداشو در بیاورد، تا کمکم این تکبّر بشکند. در بروزش کوچکی نشان دهد. اینها میشود در واقع آن تکبّری انسان را اهل جهنم میکند. خودش را بزرگ میداند و حالا نشانههایی هم دارد. تکبّر در رفتار انسانی بروز پیدا میکند. آدم وقتی خودش را بزرگ میداند، در ارتباطاتش هم بروز پیدا میکند. خب طبعاً خودش را بزرگ میداند. در رابطه با دیگری هم از یک جایگاه بزرگ برخورد میکند. به خودش حق میدهد دائماً دیگران را نقد کند، به خودش حق میدهد هر جور بخواهد در مورد دیگران صحبت بکند، هر جور بخواهد با دیگران صحبت بکند، از موضع بالا با بقیه حرف میزند. از موضع "حق به جانب" صحبت میکند. در موضع نقد هیچوقت واقع نمیشود؛ خودش را بری از نقد میداند.
اگر نقدش بکنند، انگشت روی عیبهای طرف مقابل میگذارد؛ بهجای اینکه بپذیرد و در صدد اصلاح بربیاید. وقتی بزرگ است، عیبی ندارد که بخواهد اصلاح بکند. به خودش که نگاه میکند، میبیند عیبی نیست. از دیگران تعجب میکند که چه شکلی از او عیب گرفتند! و این را، انگیزه و عامل عیبگرفتن را در دیگران حسادت میداند. بقیه نمیتوانند بزرگی من را یا درک بکنند، یا تحمل بکنند. بر همین اساس حسادت میکنند. اینها همهاش نشانههای تکبّر است؛ بیماری خطرناک تکبّر که مجمعالرذائل است؛ همه رذائل را خودش جمع میکند. با تکبّر، انسان هر بدیای خواهد داشت و با انکسار، انسان هر خوبیای خواهد داشت.
با انکسار و شکستگی. و نشانههایش هم خیلی وسیع است. تکبّر تا جایی که حتی گفتند در خط انسان هم بروز پیدا میکند. اینهایی که درشتدرشت مینویسند، تو روانشناسی معمولاً گفتن که اینها همین خودبزرگبینی را معمولاً دارند. بزرگ میبیند خودش را. این توی کلماتش هم نشان میدهد. بعضی هم ریز مینویسند. اینها باز به نحو دیگری مثلاً شخصیتها متفاوت است، ولی این درشتنوشتن، یک جوری همان حاکی از این درشتبینی خودش است و این بروز درشتی که دارد، در خطش آشکار جلوه میکند؛ خودش را به صورت درشت جلوه میدهد و بروز میدهد. انسان متکبّر هم خودش را به صورت بزرگ جلوه میدهد، بزرگنمایی میکند. بزرگنمایی یک بخشش در خط است، یک بخشش تو حرف زدنش است، تو لحنش است، توی کلامش است، تو کلماتش است، توی حرکت چشمش است.
«پهلوان تهرانی» میفرمود: «گاهی یک جایی نشستهای یک نفر دارد سخنرانی میکند، اینجا سرت را میریزی پایین، یعنی محل نمیگذاری.» نجات و تواضع کنیم. هرچقدر هم آن شخص به ظاهر از جهت علمی از ما پایینتر باشد، سرت را بالا بیاوری، توجه بکنی، با تواضع خودت را در مقام یادگیری ببینی؛ خودت را مستغنی از یادگیری نبین. ما معمولاً بیشتر جوّگیرها اگر بنشینیم، برای اینکه عیب و ایراد پیدا کنیم و نقد بکنیم، بعداً هم که میرویم سمتِ طرف، معمولاً اینشکل است دیگر. نوع آدمها اینجوری است. خصوصاً ما ها، خصوصاً ما طلبهها، خصوصاً ما قشر مذهبی، متأسفانه این بیماری به نحوی خطرناک، از جنس خودمان در ما هست که نوعاً اگر منِ طلبه بروم سمت یک طلبه بعد از سخنرانی، آن طلبه برای نقدش میروم؛ یک نکتهای شنیدم که آمدم نقدش کنم. اینها حاکی از آن بیماری خطرناک تکبّر است. استفاده اینجا نکردم، فقط یک عیب دیدم، نشستم عیبتو بگیرم. اینها همانا بیماری تکبّر است که جلوه میکند.
عیب دیگری فقط جلوه میکند. قدرت "نه" گفتنی که بعضی سفت میتوانند نه بگویند، این هم حاکی از تکبّر است. ولی وقتی "نه" گفتن به یک دعوت به گناهی است، دعوت به یک آلودگی است. یک وقت "نه" همراهی با جمع ندارد. من نمیآیم، من نمیخواهم، من نمیخورم. حالا جمعیت تصمیم گرفتند امشب مثلاً شام را یک چیز سبکی مثلاً. حالا مسافرت، خصوصاً در مسافرت اینها خیلی جلوه میکند؛ این آلودگیهای اخلاقی و خصوصاً تکبّر. حالا تو فضای خانوادگی. به نحوی گفتش که: «من، همسرم هیچوقت با مادرم خرید نمیرود. زنم هیچوقت با مادرم خرید نمیرود. مادرم چند باری تا حالا بهش گفته که مثلاً گاهی خریدی میخواهد برود و اینها، شما هم بیا نظر بده، کمک کن، فلان، مثلاً تو این خریدی که میخواهم بکنم، شما نظرت را بگو.» میگوید که نمیرود و توقع هم دارد که هر سری مادرم میخواهد برود خرید، به این زنگ بزند و این را درخواست بکند و این باز "نه" بگوید. چقدر آدم بیمار میشود! اینها بیماری است دیگر. دوست دارد این "نه" گفتن را و آن التماس را دوست دارد. متکبّر دوست دارد بهش التماس کنند. لذت بیماری است دیگر. بیماری روانی است اینها و موجب آزار بقیه است. ارزشی برای بقیه انسان جز قائل نیست.
جلوههای فراوانی دارد در رفتار ما، در کردار ما، در نقد کردن. از یک جایگاه ناحقی نشستهایم، فقط عیب بگیریم. اگر عیب و ایرادی هست، به عیب و ایراد خودم منتقل شوم. از این عیب و ایراد این سخنران ببینم: "عجب! این را من هم دارم ها!" و آنجا تصمیم بگیرم به اصلاح خودم. نه اینکه حالا رک بودن و صریح بودن، مخصوصاً در فرهنگ بیمار و کثیف غرب که تکبّر یک ارزش به حساب میآید، این چیزها عادی است. رک بودن، صریح بودن و نقد اینشکلی کردن. خیلی روراست. اگر خوشش نیاید، میگوید. راحت مطرح میکند. به عنوان یک ارزش تلقی میشود. این روزها میبینید در مواجهه با قضایای اوکراین، روح متکبّر کثیف غربی را که قرآن این را تأکید بهش دارد و علامه طباطبایی در "المیزان" یکی از چهار ویژگی شاخص اهل کتاب همین تکبّرشان میدانم.
عهدشکنی، تکبّر، اینها ویژگیهای شاخص اهل کتاب است. غربیها به عنوان اهل کتاب شناخته میشوند. رسماً تحقیر میکنند مهاجرین از سوریه و یمن و عراق و افغانستان و اینها را و میگویند که این اوکراینیها با آنها فرق دارند. اینها مثل خودماناند. اینها چشم آبیاند. اینها انساناند. آنها حیواناند. آنها را باید تو سرشان زد. آنها را نباید راه داد. اینها انساناند. این ذات پلید انسان غربی، انسان تربیتنشده غربی که تکبّر را ارزش میداند. تمدن شیطانی است. شیطان متکبّر است و تکبّرش را به این تمدن تزریق کرده است. به هر کسی که در این تمدن و این فرهنگ تربیت میشود، با این روحیه و این خوی تکبّر تربیت میشود. این هم میشود آثارش که اینجور خودشان را واقعاً برتر میبینند، واقعاً از موضع بالا، از واقعاً درجه یک و درجه دو. و بین ماها البته هست. هر کدام به نحوی هست. آدم واقعاً میبیند خیلی جاها درجه یک و درجه دو. تو فضای کار، آن هیئت علمی را تو دانشگاه درجه یک میدانیم، آن پرسنل خدماتی را درجه دو میدانیم. نحوه حرف زدنمان با آن هیئت علمی متفاوت است تا صحبت کردن با پرسنل. چرا؟ برای چی؟ از کجا؟ به خدا نزدیکتر است؟ عرض کنم که این فضیلتی دارد؟ آن نیروی پرسنل خدماتی معمولاً تواضع دارد، معمولاً روحیهای دارد که پذیرش بهتری دارد، انکسار و شکستگی و دلهای آماده و مهربان و صادق و که اینها خودش همهاش باعث میشود که به خدا نزدیکتر باشد. زیباییهایی در اخلاق اینها است، در سجایای اینها است. درجه دو است! کی به ما این را گفته؟ این میشود تکبّر. اگر من هیئت علمی بودم و با پرسنل این شکلی صحبت کردم، این که دیگر بدتر است و خودم را بهتر دانستم به حسب موقعیت شغلی خودم، به حسب اینکه من رئیسم، من هیئت علمیام، من جایگاهم اینجا این است. از همچین جایگاهی با این افراد صحبت کردم. در حالی که چه میدانیم: «پیش خدا کس نداند که در این بحر عمیق / سنگریزه قُرب دارد یا عقیق؟» چه میدانیم کدامش اینها پیش خدا ارزشمندتر است، کی فضیلتش بیشتر است؟ چه بسا توی نیروهای خدماتی افرادی باشند که خدا به دعای اینها بلا دفع بکند از یک مملکتی. به حسّهام قطعاً هم هستم. گرفتار وهمیم دیگر. گرفتار همین سواحریم. همه وسایلی که اینشکلی به حسب ظاهر میبینیم.
پس اکثر اهل جهنم متکبّریناند. چون تکبّر معمولاً جلوههای فراوانی دارد که گناهها جلوههای گوناگون تکبّرند. همه، هر کدام یک جلوهای از تکبّرند. هر دل شکستنی یک ربطی به تکبّر دارد. پناه میبریم به خدا. از بین بردن حق دیگران یک ربطی به تکبّر دارد. حقالناس همه جلوههای تکبّر است که من برای خودم حق قائلم و این امکان را برای خودم قائلم که روی حق شما پا بگذارم. وقت شما را ارزش برایش قائل نباشم. فکر شما، هوش شما، سواد شما، مطلبی که نوشتید، سخنرانی شما را، برای خانه شما، برای پارکینگ شما، برای ماشین شما ارزش قائل نباشم. به خودم این حق را میدهم و این حق را بر تو قائل نیستم. اینها همهاش میشود تکبر. خب طبعاً ریشه همه این بدبختیها و این رذائل تکبر است. پس اکثر اهل جهنم متکبریناند.
حالا این هم که پرسید: «همیشه رک بودن نشانه تکبر است؟» رک بودن البته در آن جایی که انسان باید از موضع بالا برخورد بکند، لازم است. یک وقت یک کسی هست که مثلاً تواضع در روایت داریم: «اگر کسی برای یک ثروتمندی به خاطر ثروتش تواضع کند، این با این تواضعش میرود جهنم.» این هیچ فضیلتی نیست. تواضع در برابر دشمن، تواضع در برابر کسی که قلدر زور میگوید یا به خاطر موقعیت شغلیاش، به خاطر ثروتش، این تقاضاها، تقاضاهای جهنمی است. آنجایی که من باید رک باشم، صریح باشم در نهی از منکر، در تذکر یک امری که یک حقی که دارد پایمال میشود، اینجا باید صریح باشم. ولی اگر در همه موارد کسی اهل تکبر باشد و رک یعنی رک باشد، خلاصه همهچیز را راحت میگوید، بله، این دیگر نوعاً برمیگردد به تکبر.
حالا این هم که میگویند: «تو منافقی که تو دلت یک چیز است ولی زبانت چیز دیگر میگوید.» اینجا نفاق خوب است. همانجور که تواضع، آنجا تواضع آدم را به جهنم میبرد، اینجا نفاق آدم را به بهشت میبرد. منم شهید مطهری یک بحثی دارد در مورد نفاق خوب. بله، اغنیا مَنَ التّف. آیه قرآن که دارد در مورد فقرا که اینها فقرایی که به اصطلاح ما «با سیلی صورتشان را سرخ نگه میدارند»، ندارند ولی بین مردم یک جوری میگردند که کسی پی نبرد به اینکه اینها ندارند. این نفاق خوب است. صورت با سیلی سرخ نگه داشتن نفاق خوب است. آن وقتهایی هم که انسان در دلش، حضرت یوسف هم همینطور بود دیگر. آیه قرآن دارد که «وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ» وقتی که برادرها شروع کردند از یوسف بدگویی کردن که وقتی بنیامین را به عنوان دزد معرفی کردند، اینها گفتند که این دزدی کرده. «داداش یه داداشم قبلاً داشت اونم دزد بود.» یوسف علیه السلام به رو نیاورد. تو دلش گفت: «إِنْ أَنتُمْ شَرٌّ مَکَانًا.» اینجا نشان میدهد که قرآن رکگویی با صراحت البته با مصالحی هم داشت که نگفت. ولی به هر حال اینها نفاق نیست. اگر هم باشد، نفاق خوب است. لازم نیست آدم هرچیزی را به زبان بیاورد، هرچیزی را مطرح بکند. رک بودن فضیلتی نیست. نوعاً هم باعث دل شکستگی افراد میشود و نوعاً هم از تکبر ما نشئت میگیرد که خودمان را در یک جایگاه برتری میدانیم و جایگاه حقی میدانیم و این حق را به خودمان میدهیم که این حقمان را اعمال بکنیم بر دیگران و دیگران را بخواهیم مطیع این حقی بکنیم که من برای خودم قائلم و خودم را در آن نقطه ساکن میبینم.
یک کمی هم آدم به خودش سوءظن باید داشته باشد، البته بیشتر از یک کمی. ولی معمولاً تو این وقتها یک کمی احتمال، «شاید من اشتباه میکنم. شاید، شاید حالا خیلی هم درست نباشد.» خدا انشاءالله از این تردیدها نصیب ما بکند. رزق تواضع را، از این شکستگیها به خودش بشکوند ما را و تکبر ما را، که هرچه میکشیم از این تکبر و هر محرومیت و بدبختی و پیشرفت سقوط و محرومیت و جاماندن و حال بد و هرچیز که هست معمولاً به همین برمیگردد که عوامل و مناشی فراوانی هم دارد. گاهی به علمم مینازم، گاهی به خوشگلیام مینازم، گاهی به پولم مینازم، به شهرتم مینازم، به هوشم مینازم، به سوادم مینازم، به مدرکم مینازم، به همین قبیل مسائل. که هیچ کدامش هم مفت نمیارزد. اصلاً واقعیت ندارد. خدا انشاءالله به آبروی مولود امروز امام سجاد علیه السلام ما را اهل تواضع بکند. یادمان هم رفت اول جلسه تقدیم بکنیم ثواب این جلسات را محضر امام سجاد علیه السلام که امروز میلادشان است و این روایت زیبا هم از امام سجاد علیه السلام داشته در آخر بحث که در روایت دارد: یک روز حضرت یک لباس فاخری پوشیدند و از منزل بیرون آمدند. میگوید: «دیدیم سراسیمه حضرت برگشتند داخل منزل، لباس را عوض کردند. فرمودند: آن وقتی که آن لباس را پوشیدم یک لحظه احساس کردم که انی لست علی بن الحسین. انگار من علی بن الحسین نیستم. انگار دارد وهم ورم میدارد. دارد تلقی من نسبت به خودم عوض میشود. دارم خودم را گم میکنم.» گاهی لباسی است که آدم خودش را با آن گم میکند. اینها مراقبتهایی است که این اهل بیت که در اوج معنویت و فنا و طهارت و قداست و حقانیت و نورانیت و لطافت بودند، به این چیزها حساس بودند. این چیزها را متمرکز بودند. «حال من دارد عوض میشود با این لباس. دارم خودم را گم میکنم. من همان لباس مندرس درجه دو و سه خودم را بپوشم بهتر است از همچین لباس فاخری است که اینجور جلوهگری داشته باشد.» چقدر اینها مهم است و چقدر دقت میخواهد برای اینکه اینها زمینههای تکبر را شکل میدهد. از همینجا شروع میشود. آرامآرام آدم در این وادی خطرناک میافتد. خدای ناکرده وقت دیگر آنجا هم وادی است که تهش جهنم غضب خدای متعال است. خدا به دادمان برسد انشاءالله و ما را نجات بدهد.
بله، ظاهربینی یکی از مشکلات اصلی در تکبر است و شیطان هم به خاطر همین ظاهربینیاش گرفتار تکبر شد. بیحوصلگی هم حالا بستگی دارد. حالا گاهی آدم خسته است، واقعاً زمینه چیزی را ندارد و اینها. گاهی تنگی دل، به تنگی سینه، به همین برمیگردد. یعنی حوصله اصلاً غیر خودش را ندارد. فقط از خودش لذت میبرد. از همه فراری است. تکبر یک روحیههای فردگرایی و انزوا را هم معمولاً همراه با خودش دارد. کلاً به همه نقد دارد. کلاً با همه مشکل دارد. کلاً با هیشکی آبش توی جوب نمیرود. با هر کسی یک مشکلی پیدا میکند. هر جایی که میرود، همهاش جدال و بحث و دعوا و حوصله کسی را ندارد. از همه بدش میآید. هیچکس او را درک نمیکند. همه مایه اذیت و آزارشاند. هیچکس، چه میدانم، همهاش احساس میکند که حق و حقوقش دارد پایمال میشود توسط دیگران. اینها همه برمیگردد به تکبر. خدا انشاءالله ما را از این بیماری خطرناک نجات بدهد. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...