خود را گمکردن و غرور، پیامد ذلت نفس
استحکام درونی و بزرگی حقیقی، در گروی اتصال و اتصاف به کمالات
چه وقت انسان اَدای چیزی را درمیآورد؟
علامت دارایی واقعی چیست؟
چرا برخی انسانها خارج از قاعده هستند؟
ویژگی انسان نرمال
تکبر و دیکتاتوری، از آثار ذلت نفس
تکبر چیست؟
سوءعاقبت انسان متکبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
قال ابوعبدالله علیهالسلام: «ما من احدن یتی الا من ذلت یجدها فی نفسه.»
در ادامه روایات کتاب «جهاد با نفس» از «وسائل الشیعه»، روایت ۵۸۴ از روایات کتاب «جهاد با نفس» در باب تکبر میفرماید که احدی نیست که «یتیح»؛ «طی» به معنای سرگردانی و آوارگیه و اینجا شاید بیشتر حالت خود را گم کردن؛ «طی» به معنای گم شدن است. این «یتیم» به معنی اینکه خود را گم بکند. کسی نیست که خودش را گم بکند، مگر اینکه به خاطر یک ذلتی است که در نفس خودش مییابد.
آدم مغرور، آدمی که یادش رفته کیه، یادش رفته چی بوده، این نشئت میگیرد از ذلتی که در خودش مییابد؛ یک حقارتهایی است، یک ذلت نفسانی. اگر انسان عزت داشته باشد، استغنای درونی داشته باشد، متصل باشد به منبع کمال، از آنجا سیراب بشود، متصف باشد به کمالات؛ هم متصل باشد به کمالات، هم متصف باشد به کمالات، از یک استحکام درونی برخوردار میشود، از یک بزرگی حقیقی برخوردار میشود.
آن بزرگی حقیقی به نحوی است که دیگر لازم نیست وانمود بکند بزرگه، لازم نیست ادا در بیاورد. اصلاً آدم کی ادای چیزی را در میآورد؟ وقتی که آن چیز را ندارد. میخواهد این حقارت نداشتن خودش را با ادا درآوردن پر بکند. بعضیها ادای پولدارها را در میآورند. ما دیدیم از این بیماران روانی که آرامش و التیام پیدا میکنند از اینکه ادا در میآورند. مواجه بودیم با برخی از این افراد بیمار، بیمار به معنای واقعی کلمه. مخصوصاً تو فضای مجازی برای آن کسانی که نمیشناسندش، حالا تو اینستا است یا جای دیگر، دائم خودش را به عنوان یک آدم پولدار نشان میدهد، وانمود میکند ما پولداریم، وانمود میکند ما مرفهیم، وانمود میکند سفرهای آنچنانی میرویم. و بنده گفتوگو کردم؛ یعنی مواجه بودم با بعضی از اینها از نزدیک که میگفتند که ما آن درد نداریمان را این شکلی التیام میدهیم، این شکلی آرام میشویم. مشکلاتمان وقتی به یادش میافتیم این است که من چند سال یک سفر معمولی نتوانستم بروم، از این شهرک خودمان بیرون نتوانستم بروم. این من را آرام میکند وقتی مینشینم به خیالات خودم برای بقیه میبافم که الان مثلاً من در فرانسهام، مثلاً در برج ایفل مثلاً ایستادهام. این آرامم میکند، این التیام بهم میدهد. با ادا درآوردن آرام میشوم. این میشود همان ذلت افسانه؛ این همان حقارت درونی است.
آن کسی که بهرهمند است حقیقتاً، هیچ وقت نیازی نمیبیند که ادا در بیاورد. بلکه برعکس، اونی که حقیقتاً دارا است، کتمان میکند؛ یعنی علامت دارایی واقعی، کتمان است؛ خود را به نداری زدن، وانمود نکردن. اونی که عالم واقعی است، هیچ وقت خودنمایی علمی نمیکند. اونی که بیسواد است و کمسواد است، هی میخواهد وانمود بکند که من بلدم و آن ذلت بلد نبودن را به این نحو میخواهد التیام ببخشد، آرام بکند.
پس این ادا درآوردن و وانمود کردن مال ذلت باطنی است. مال اونیه که ندارد، مال اونیه که حقیر است، مال اونی که کمبود دارد؛ کمبود محبت دارد، کمبود توجه، میخواهد جلب توجه بکند. همه اینها به کمبودهای درونی، به اختلالات برمیگردد. آن نداشتن را میخواهد این شکلی جبران بکند. کمبود سوادش را این شکلی جبران میکند، کمبود محبت در زندگیاش را این شکلی جبران میکند، کمبود توجهی که بهش شده از بچگی را این شکلی جبران میکند؛ با وانمود، با ادا درآوردن، با کارهای بیضابطه کردن.
این «یتیهو» یک معنای دیگرش هم همین میتواند باشد: خارج از قاعده که توی آن کتاب اینستاگرام هم یک فصلی در مورد اینها بود. خارج از قاعدهها یکی از ابزارهای شناخته شدن و دیده شدن و مطرح شدن و به چشم آمدن، خارج از قاعده بودن است. هر کسی هم تو فضای خودش، بنده طلبه، اگر از این قواره آخوندی خودم در بیایم، سریع مطرح میشوم به عنوان یک آخوند عصیانگر، به عنوان یک آخوند متفاوت. یک چیزی که تا حالا سابقه نداشته، تا حالا کسی ندیده که آخوند از این کارها بکند؛ آخوندی که مثلاً رپ بخواند، آخوندی که مثلاً نوازنده گیتار باشد، آخوندی که لیدر استادیوم باشد. اینها را کسی ندیده. با اینها به چشم میام، متفاوت میشوم. خارج از قاعده بودن انسان را به چشم میآورد.
چرا آدمها رو میآورند به اینکه خارج از قاعده باشند؟ این برمیگردد به آن ذلتهای درونی، به آن کمبود شخصیت. این کلمه «کمبود شخصیت» از آن کلمات بسیار خوبه که میتواند معادل ذلت باشد. به خاطر ذلتی که در درون خودش دارد، به خاطر آن کمبود شخصیتی که درونش هست. نقصان دارد، کمبود دارد، آدم نرمالی نیست. اونی که رفتارهای آنرمال دارد، این نشئت گرفته از شخصیت آنرمال است. نمیشود یک آدمی رفتارهایش آنرمال باشد، ولی خودش نرمال باشد. آدم نرمال رفتارهایش هم نرمال است، معمولی است، خارج از قاعده نیست، کار عجق وجق انجام نمیدهد، خودش را انگشتنما نمیکند. این خیلی مهم است. این تعابیر همش تعابیر خاصی است که باید روش دقت بشود. خودش را انگشتنما نمیکند. این انگشتنما کردن، انگشتنما شدن، ویژگی کسی است که از درون خلأ شخصیتی دارد، کمبود دارد، نقصان دارد. به تعبیر این روایت ذلت دارد.
که البته این را به تعابیر مختلف اینجا داریم. در روایت بعدیاش دارد از امام صادق علیهالسلام که: «ما من رجلن تکبر تجور»، آدمی که تکبر دارد و آدمی که دیکتاتورمنش است، این هم برمیگردد به همین، «الا لدلتن یجدها فی نفسه». این هم مال همان ذلت درونی و خلأ شخصیتی است که میخواهد به این نحو جبران بکند، به این نحو پر بکند؛ با هنطلوب، با سروصدا، با کور کردن، که این هم یک نوع خودنمایی است دیگر. زورم را به رخ میکشم، دیکته میکنم، قدرتم را به رخ میکشم، خودم را به رخ میکشم. تکبر این است که خودم را به رخ میکشم، خودم را بالاتر میدانم، خودم را بهتر میدانم، خودم را از روال شماها بیرون میدانم. احساس میکنم من یک تافته… همین تافته جدا بافته، این همان خارج از قاعده میشود. جدا بافته؛ اگر همه باید آنطور مسیری را طی بکنند تا به یک نقطهای برسند، آن مال همه است، مال من نیست که. اونا استعداد ندارند، اونا سواد ندارند، اونا هوش ندارند که باید بروند این درس را یک سال وقت بگذارند بخوانند، بفهمند. آن مال همه است. من تافته جدا بافتهام. من دو هفته وقت بگذارم این را تکمیل میکنم. یک ماه وقت بگذارم تکمیل میکنم. من با همه فرق میکنم.
این حس خارج از قاعدگی، خارج از روالی، تافته جدا بافتگی، همه اینها برمیگردد به خلأ شخصیتی، به کمبود. اونی که کمبود شخصیتی ندارد، خودش را مثل بقیه میبیند. تو روال است، تو قاعده است، تو چهارچوب است. و رشد اینایی هم که خارج از روال و خارج از قاعدهاند، معمولاً رشدی هم ندارند، به جایی هم نمیرسند. همیشه هم خودشان را بهتر میدانند. همیشه هم کاری اگر از اینها پیش برود، با زور و با فشار است. کاری اگر بخواهی بهش بسپاری، همش با چالش و درگیر شدن و زور و فشار و مشکل خوردن است. یعنی آخر هم به زور باید متوسل شد برای اینکه یک چیزی به خورد این داد. تو خارج از قاعدهای و هیچ وقت هم به نتیجهای نمیرسند. یعنی آدمهای بزرگمنش، آنقدری که ما دیدیم، شما هم حتماً دیدهاید، اینها به جایی نمیرسند. اینها وقتی میخواهند درس بخوانند، خودشان را بهتر از همه میدانند، باهوشتر از همه میدانند، درس هم نمیخوانند. تو محیط کار هیچ وقت نمیخواهد تن بدهد به شاگرد بودن. از همان اول میخواهد رئیس باشد. چون هوش این را کسی ندارد. من برای چی باید بروم زیر دست کسی که از من هوشش کمتر است، فهم مدیریتیاش کمتر است، فهم اقتصادیاش کمتر است. خودم برای خودم یک گوشهای میزنم، یک چیزی میشوم. و همیشه هم یک گوشهای میزنند و همیشه هم یک گوشهای پرپر میکنند و بدبخت هم میشوند. قدمهای گنده گنده برمیدارند و گنده گنده بدبخت میشوند. و نمیتوانند تن بدهند به این قدمهای کوچک کوچک و از کوچک شروع کنند، آرام آرام زیر دست باشند، شاگردی کنند. از همان روز اول استاد میشوند. خیلی هم استاد میشوند. به همان استاد بودنش نمیگذارد هیچ وقت شاگرد بشود. به همین هم که هیچ وقت شاگرد نمیشود، نمیگذارد که هیچ وقت یاد بگیرد. واسه همین اصلاً هیچ وقت دانا نیست. هیچ وقت یاد نمیگیرد که بخواهد استاد بشود. چرا هیچ وقت استاد نمیشود؟ برای اینکه از اول استاد بوده. مستغنی بوده از استاد. از همه استادها بهتر بود، از همه استادها باهوشتر بود، از همه استادها بهتر میفهمیده. برای همین هیچ وقت هم هیچی نمیشود. چون تو قاعده نمیآید، تو روال و چهارچوب قرار نمیگیرد.
روایت بسیار زیبایی است و جان مطالب روانشناسی تو این روایات ماست. ابعاد عجیبی را تو روایت بهش میپردازند و واقعاً این روایت، مخصوصاً این روایت از آن روایات بینظیر ماست که جا دارد چندین جلد کتاب روانشناسی از همین روایت در بیاید، تحلیل بشود، کار بشود و مطالب این روایت استخراج بشود.
خدا انشاءالله ما را از این توهمات خلاصی دهد و به ما عنایتی بکند از این تکبر، از این خود را کسی پنداشتن، خود را تافته جدا بافته دیدن، نجات پیدا کنیم. صلاحیت پیدا کنیم برای کمالات و عنایات الهی.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...