حرمت تکبر و بزرگمنشی
چه کسانی از عنایت خدا در قیامت محروماند؟!
ملکه شدن قوه شهویه، در پیرمرد دامن آلوده
ملکه شدن قوه غضبیه، در حاکم دیکتاتور
ملکه شدن قوه وهمیّه، در فقیر خیال پرداز
توجه به فقر ظاهری و باطنی خشوع میآورد
پرهیز بزرگان از خاطرهگویی شخصی و خودنمایی
تلاش انسان مختال، در جلب توجه و خودنمایی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بابا ۵۹، کتاب کباب، فرمت تکبر و حالا به تعبیر اینجا، لافزنی و بزرگنمایی.
جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ». پیامبر اکرم فرمودند که سه گروهند اینها. خدای متعال با اینها حرف نمیزند و روز قیامت بهشان نگاه نمیکند، اینها را تزکیه نمیکند و عذاب الیم دارند: «شَیْخٌ زَانٍ وَ مَلِكٌ جَبَّارٌ وَ مُقِلٌّ مُخْتَالٌ».
کسی که پیرمرد است و دست از اعمال منافی عفت برنداشته و هنوز آلودهی شهوترانی و کامرانی حرام است. دوم: «ملک جبّار»، کسی که حکومتی دارد، پادشاهی دارد، موقعیتی دارد، ریاستی دارد و جبار (دیکتاتور) است. و نفر سوم: «مُقِلٌّ مُخْتَالٌ»، کسی که مقل (ندار) است، ولی مختال (غرق در خیالات) است. برای خودش حسابهایی باز کرده، توهماتی دارد. حالا بیا اینجا، منظور فقر ظاهری است؟ فقیر است و اینجور مختالی (خودپرداز) یا اینکه منظور فقر باطنی است که شامل همه بشود؟ یعنی در باطن فقیر است؛ در این حال مختار است. خیالات دارد. خیالات هم همینهایی است که انسان را برمیدارد. حالا گاهی تعبیر میکنیم، در فارسی در ضربالمثل میآید: «طرف را یابو برداشته». حسابکتابی برای خودش پیدا کرده، توهمات و ذهنیتهایی پیدا کرده و متناسب با همان دارد رفتار میکند.
این «مُقِلٌّ مُخْتَالٌ» که اینهمه کنار آن دو دستهی قبلی آمد، جالب توجه است. پیرمردی که دامنش آلوده است، یعنی از او توقع نمیرود همچین چیزی. دیگر او نباید اینگونه باشد. دیگر سن و سالی ازش گذشته. طبعاً اینجور قضایا در اینجور افرادی باید روبهفروکاستن بدهد، دیگر کمکم باید غروب بکند. قضایا در آدمی باشد که جوان است، هرچند از آنها هم روانی است، ولی کار جوانهاست. ولی این پیری که گرفتار این قضیه است.
نفر دوم هم شاهی است. از او توقع عدل میرود. وقتی کاری، دست اوست و چیزی به او سپردهاند، توقع میرود که عادلانه رفتار بکند، به عدل رفتار بکند، حق و حقوق دیگران را استیفا بکند، ولی او خلاف آن چیزی که از او توقع میرود، رفتار کرد.
«مُقِلٌّ مُخْتَالٌ» هم همین است. کسی که ندارد، از او توقع گردن کج و صدای نازک میرود، نه صدای کلفت، نه «من من کردن»، نه هارت و پورت. آدم ندار که دیگر هارت و پورت ندارد، آه ندارد که با ناله سودا کند. این دیگر هارت و پورتش چیست؟ این مختال همان آدمی است که ما در فارسی میگوییم: «هارت و پورت دارد، سروصدا دارد». ندار که دیگر سروصدا ندارد، هارت و پورت ندارد. خب، این اگر منظور فقر ظاهری باشد، اینی که مذهب ظاهر ندارد، این دیگر هارت و پورتی معنا ندارد. اگر هم فقر باطنی باشد، دیگر بدتر.
آنی که سه فصل نجاست است، هارت و پورتش دیگر چیست؟ اول نطفه بوده، بعداً جیفهی مردار، این دو تا نجاست. الان هم سرتاسر نجاست چون خونی که بدن او را زنده نگه داشته، حیات بدن او و جسم او به خون است و حامل نجاسات و قاذورات است. به اینها زنده است، به این نجاسات مختلفی که هست در تنش، حیاتش به اینهاست. کسی که سه فصل نجاست است، دیگر هارت و پورت ندارد. «من اینطور، من آنطور، اینطور کردم، آنطور گفتم». اینها همهاش با آن رو کرده. ملتفت شدن از خود آدم از خودش کیف میکند، خوشش میآید. خیلی وقتها اینجوری هستیم، دیگر فضای موجودی آن چیزی است که زشت است، در اینکه خاطراتی را از خودمان مرور میکنیم و خصوصاً مطرح میکنیم و اینها نوعاً به همین برمیگردد، یعنی رنگ و بویی از حقانیت و دلچسبی برایمان دارد. خودمان خوشمان میآید از این قضایا. نوعاً هم خوشآمدنش برمیگردد به اینکه از خودمان خوشمان میآید و چون از من صادر شده است، شیرین است. بیاناتمان از خودم است. خاطرات میگویم، حالا چه در جمع حقیقی باشد، چه در جمع مجازی. نوعاً مطالب ما این است دیگر.
خب، این خوب نیست در نگاه اهل معرفت. چیز مثبتی نیست این خاطرهگوییهای به این نحو. یک انسان زبانش به این باشد که اینطور کردم، آنطور کردم، آنطور گفتم، آنجور کردم، اینها حاکی از نقص است و پخششم برمیگردد به نقص ادراکی، یعنی اینها بعضاً حاکی از نقصان عقل است. انسان وجه مثبتی در خودش نباید ببیند که بر آن پایه بخواهد حالا بیاید نقل خاطره داشته باشد. اگر نگاه به بزرگان و عالمان بکنیم، یک ساعت سخنرانیشان را که گوش بدهیم، یک بار نقل خاطرهی شخصی و اینها از خودشان که مثلاً من آنطور کردم، من اینطور گفتم، من آن کار را کردم، مجبور بودم، من اینجا رفتم... مگر اینکه غرضی توش باشد و واقعاً مصلحتی باشد، آن هم به نحوی میگوید که خودش دیده نشود اینجا. یعنی آن خودش موضوعیت ندارد. یک جنبهی حقی در یک قضیهای است، آن را دارد مطرح میکند. ولی وقتی انسان مختال شد، اتفاقاً خاطرات بیربط را هم یهجوری میگوید که آخر خودش دیده میشود. حتی گاهی ممکن است شکستهنفسی هم، از خودش بدگویی هم بکند، ولی آن بدگویی هم که میکند، آخرش باز خودش دارد دیده میشود. به نحوی بدگویی میکند که بقیه بگویند: «آفرین به تو که اینقدر قشنگ از خودت بدگویی میکنی». ملتفتی به اینکه مثلاً اینت بد است، یعنی این آدم میخواهد نشان بدهد که اینها میرود تو فضای جلب توجه و خودنمایی و اینجور قضایا.
خب، میفرماید که این، البته بد است ولی، ولی اگر به یک حدی برسد که از یکجایی به بعدش قضیه به نحوی است که انسان در چشم خدا میافتد و از نظر لطف خدا محروم میشود. روز قیامت خدا با او سخن نخواهد گفت، تزکیه نخواهد کرد، بهش نگاه نخواهد کرد. غلبهی قوهی واهمه میشود. این سه تا سه جنس آلودگیهای ماست. اولیش قوهی شهویه بود، دومیش قوهی غضبیه بود، سومیش قوهی وهمیه بود. پیرمرد زناکار، بههرحال انسان قوهی شهویه دارد و گاهی هم این قوهی شهویه آلوده میشود، ولی پیرمرد زناکار، دیگر این قوهی شهویه و آلودگی قوهی شهویه در او ملکه شده. وقتی ملکه شد، دیگر «لایُزَکِّیهِ»، دیگر خدای متعال رحمت و تزکیه و نظری به او نخواهد داشت.
«ملک جبّار»، قوهی غضبیه، یعنی رذائل غضبیه. او رزیدهی شهوی اولی، این رذیلهی غضبیه درش ملکه شده و «مُقِلٌّ مُخْتَالٌ»، رذیلهی وهمیه درش ملکه شده. این رذیلهی وهمیه، «انا من»، یک «من» درشت، یک «من» بزرگ که دارد بهش دعوت میکند و نشانش میدهد، عرضه میکند. دائم در عین نداری که نداریاش باید او را شکسته بکند، منکسر بکند، به خضوع بیاورد، به خشوع بیاورد، از هارت و پورت بیندازد. در عین نداری هارت و پورت دارد، سروصدا دارد، «من من» دارد، کَلکَل دارد. نمیشود!
این جنبهی سوم که در این روایت بهش اشاره شده، خدا از این آلودگیها برهاند و این قوای ما را به فضل و کرمش هدایت فرماید.
در حال بارگذاری نظرات...