عاقبت شتری که خود را رفیع میدانست.
ارتباط متقابل خشوع و خودبزرگبینی
علت عظمت مقام کوه جودی چیست؟
خودبزرگبینی، رمز بسیاری از عقبماندگیها و محرومیتها
خشوع و انکسار، راز جاری شدن عنایت خدا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «کانت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ناقه لا تسبق فسابق اعرابیا بناقته فسبقها فکتب لذلک المسلمون فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: انها ترفعت به حق علی الله الا یرتفع شیء الا وضع الله.»
روایتی بسیار عجیب و درخور توجه: امام صادق علیه السلام فرمودند که پیغمبر اکرم شتری داشتند که هیچ وقت از بقیه شترها عقب نمیافتاد، هیچ وقت ازش سبقت نمیگرفتند، همیشه پیش بود، اول بود. یک مرتبه با یک شتر دیگری مسابقه دادند، آن شترِ اعرابی از شتر پیامبر اکرم سبقت گرفت. مسلمین به خاطر این قضیه خیلی ناراحت شدند که شتر پیغمبر شکست خورده است. آنجا پیغمبر فرمودند که: «این شتر (شتر من) ترفع کرد، خودش را رفیع دانست و حقی است بر خدا که چیزی خودش را رفیع نداند مگر اینکه خدا او را پایین بیاورد.» این شتر خودش را بالا دانست، حالا یا به خاطر اینکه همیشه پیروز بوده یا به خاطر اینکه شتر پیغمبر بوده. به هر دلیلی، به هر کیفیتی که بوده، این خودش را بالا دانست. این شتر معلوم میشود که بین حیوانات هم این مسائل هست و شاید بحث حشر حیوانات هم از همین جنس و حساب و کتابشان از همین سنخ باشد و اینکه بین اینها هم این جور قضایایی هست و خدای متعال در تمام هستی قاعده را جاری کرده است که اگر کسی و چیزی خودش را بالا بداند، این را پایین میآورد و اگر کسی و چیزی خودش را پایین بداند، او را بالا میبرد.
در روایت، در مورد کوه جودی هم هست دیگر که شاید همینجا اشاره شد. یک وقت در بین کوهها، تنها کوهی که در قرآن اسمش آمده همین جودی است که کشتی حضرت نوح بر آن مستقر شد. در روایت دارد که خدای متعال وقتی فرمود: «من این کشتی را میخواهم نازل بکنم.» هر کدام از کوهها خودش را شایسته ندانست. کوه جودی بود که گفت: «من صلاحیت ندارم. اگر هر کوهی بخواهد کشتی نوح بر آن فرود بیاید، یک کشتیهای که صلاحیت ندارد، آن هم منم.» اتفاقاً بر یک کوه این کشتی فرود آمد، آن هم جودی بود و نامش هم در قرآن آمد. ظاهراً یک تپه کوچکی هم بوده، خیلی کوه رفیع و بزرگی هم نبوده.
هر وقت، هر جایی، چیزی برای خدای متعال در بین جمادات، حیوانات، انسانها، ملائکه، کوچکی و خاکساری کردند، خدای متعال یک جایگاه خاصی را عنایت کرده است و هر وقت خودشان را به حساب نیاوردند، خودشان را قابل ندانستند، واقعاً، نه اینکه ادا باشد، فیلم باشد، با دست پس بزنند و با پا پیش بکشند و یک جور بگویند که از آن ور بیاید؛ نه، واقعاً خودش را ناچیز بداند، نادار بداند، خودش را غیرمستحق و غیر اهل بداند، هر وقت این طور میشود، خدای متعال یک عنایت و توجهی میکند. هر وقت هم خودمان را مستحق میدانیم، کسی میدانیم، ما چیزی میدانیم، اهل میدانیم، به حسب همین توقع، محروم میشویم. خدای متعال این را در ما میشکند. این شتر اینجا احساس کرد که سر است نسبت به آن یکی شتر و خدای متعال هم عقبش انداخت، عقب افتاد.
رمز بسیاری از عقبماندگیهای ما و عدم پیشرفتهای ما در همین قضیه است. پیشرفتی نداریم در مسائل معنوی، در مسائل علمی. آدم احساس میکند پیشرفت ندارد. به این قضیه معمولاً برمیگردد که انسان خودش را سر میداند، بهتر میداند، بااستعداد میداند، شاید اول میداند، نخبه میداند، قلمش را، بیانش را، اشکالاتش را، اشکالات دقیقی میداند، خودش را همقد اساتید و حالا اساتید خود، ارضای سایر اساتید میداند. معمولاً هم خیلی نتیجه حاصل نمیشود از این درس و بحثهای ما. آنهایی که کوچکاند و خودشان را به حساب نمیآورند، اینها معمولاً خدای متعال به اینها توجهاتی میکند و دستگیریها و عنایتهای خاصی میکند.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی؛ هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
اگر انسان طالب فیض و عنایت میخواهد، هدایت خدای سبحان این شکلی جاری میشود. راز جاری شدن این عنایت، همین خشوع و انکسار و اظهار فقر و اظهار جهل و خود را کوچک گرفتن در برابر خدا و اولیای خداست که انسان را متنعم میکند و تفضلات الهی را جاری میکند. خدا انشاءالله که به حق این ماه شعبان، همچین روحیهای به ما عنایت بفرماید و از این خودبزرگبینی ما را نجات بدهد.
تازه یکی از اساتید از قول یکی از اساتیدشان نقل میکردند که حالا فامیلی آن بزرگوار را عرض نمیکنم، میفرمودند که آن استاد معروف، آن عالم بزرگوار یک وقتی فرموده بودند که سر یک قضیهای همسرم ناراحت شد از دستم و با عصبانیت به هم گفت که حالا اسم کوچک ایشان که شیخ عبدالکریم دیوانه... اسم ایشان شیخ عبدالکریم بود، گفت: «خانمم به هم گفت: آ شیخ عبدالک، دیوانه!» خوب، به ما اگر این طور بگویند چی میگویی؟ به یک عالم، به یک مجتهد، به یک عارف، به یک مرد خدا این طور گفتن! گفته بود که: «خانم، مگر من ادعای عقل دارم؟ که من میگویی دیوانه؟ من کی ادعای عقل کردم؟» ببینید حال چه حالی است! این بزرگوار میشود صاحب تشرفات خدمت امام زمان و آن نفس قدوسی ایشان هنوز که هنوز است اثرگذار است. اینها برمیگردد به همین حالت اینکه انسان واقعاً باورش شده نداری و کوچکی را. بروز اثرش میشود در عرصه زندگی ما.
حالا ببینید ما تو تعامل با همسر که چه عرض کنم! تو تعامل با پدر و مادرمان چقدر خودمان را در جایگاه رفیعی میبینیم! این بروز و نمود دارد توی روابطمان و نقد نشنیدنمان، نقد کردنمان و از این قبیل قضایا. سر یک درسی هم که شرکت میکنیم، نوعاً نوع ماها این شکلی است. آن حال انکسار و کوچکی و خضوع و اینها معمولاً در ما نیست. "انقلت" زیاد داریم. این ورش چطور؟ آن طور شد؟ آنجایش چطور این طور شد؟ اینجایش... آنجایش تند شد؟ صدایش پایین بود؟ صدایش بالا بود؟ حوصلم سر رفت! حوصلم فلان شد!
اگر انسان در بحثی و جلسهای و جایی، چیزی شرکت میکند، به هر حال، این را خودم عرض میکنم، باید انسان بیاید برای خلاصه بار انداختن. بهمن شهابادی، رضوان الله علیه، در مورد امام خمینی فرموده بودند که: «من از این اسدالله خوشم میآید برای اینکه "انقلت" ندارد. اگر کند بشود، تند بشود، زود بشود، دیر بشود، یک روز کم درس بدهم، یک روز زیاد... حرف نمیزند.» نه اینکه حالا باب انتقاد و این حرف ها بسته بشود، آن یک بحث دیگری است. بحث سر حال خودمان است. ما معمولاً حال امثال بنده این نیست. ما "انقلت" زیاد داریم. این استاد آن طور کرد، این این طور گفت، آنجایش آن جور شد، این ورش این طور شد. سر همین هم معمولاً محرومیم.
هر جلسه و درس و بحث و اینها را یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته، یک ماه، دو ماه، ول میکنیم، میرویم باز جای دیگری و باز آنجا هم همین طور و باز جای دیگری و باز آنجا هم همین طور و همین جور عمرمان میچرخیم و ته شب، ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۲۰ سال بعد، نگاه میکنیم هیچ به هیچ. یک جای انسان باید بار بیندازد و بشکند، بنشیند یکم از این "انقلت"ها و این اعتراض ها و سوالات و اینها. بله، قضیه حضرت موسی و سه خضر دقیقاً همین بخشش بود دیگر. یعنی حضرت خضر میخواست حضرت موسی را بشکند با همین حال که سوال و "انقلت" و اینها را، فعلاً بگذار کنار. البته حالا آن یک جنس بحثی است که حالا کار به آن نداریم. نمیخواهیم من باب مریدبازی را باز بکنیم که حالا هرکی هر کاری کرد. نه، غرض این است که یک کمی انسان تو این حال و هوا قرار بگیرد که خلاصه خیلی توی این فضا نگیرد که عمده انتقادات به همین روحیه برمیگردد دیگر. به همین است که در یک موقعیتی خودمان را میبینیم که از آن موقعیت به خودمان حق میدهیم. خودمان را عرض میکنم، مگر نه ما شایسته انتقادی هستیم؟ چی؟ خودمان را در موقعیتی میبینیم که از آن موقعیت خلاصه اعتراض و انتقاد و این مسائل را داریم. گاهی پیش خودمان است، مطرح نمیکنیم، آنجا اشکالی ندارد. گاهی این را سرایت میدهیم، یک موجی هم ایجاد میکنیم، چهار نفر دیگر را سست میکنیم، شل میکنیم، فشار تردید میکنیم، این خیلی امر رایجی است متاسفانه. خیلی زیاد دیده میشود و برای خود ماها هم محرومیت شدیدی معمولاً این قضیه میآورد، مانع استفاده خود میشود و مانع استفاده دیگران میشود و آثار معمولاً برایمان دارد.
خدا انشاءالله ما را از این قضیه و از این مسائل نجات بدهد. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...