چرا کِبر، فقط برازندهی خداست؟!
کبر، در وجود بدترین افراد
حقارت و پستی، ثمره تکبّر
اظهار خضوع و خشوع، راه تقرّب و بالا رفتن
چه کسی را پیامبر، جبّار و دیکتاتور دانستند؟
امام، نفسش را بر امر الهی حبس کرده است.
آیا غرور و تکبّر اختصاص به ریاست دارد؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «عن ابی عبدالله علیه السلام قال: سمعته یقول: الکبر رداءُ الله، فمن نازع الله رداءه، لم یزده الله الاّ سفالا. ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرّه فی بعض طرق المدینه و سَوَدَاءُ تلقطُ سِرقِینَ، فقیل لها: تَنْهَی عن طریق رسول الله؟ قالت: ان الطریقَةَ لَمُعَرَّضَةٌ، فَهمَّ بها بعضُ القومِ أنْ یتناولَهَا، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله): دعُوها فانّها جَبّارَة.»
امام صادق علیه السلام میفرمایند که کبر گاهی در وجود بدترین افراد از مردم، از هر جنسی میتواند باشد. یعنی موقعیت اجتماعی و شغل و منصب و اینها در تکبر دخالتی ندارد. ممکن است بهحسب ظاهر در پستترین موقعیت شغلی عالم باشد، ولی باز هم متکبر باشد و عکسش هم میتواند در عالیترین موقعیتهای عالم باشد، ولی متواضع باشد.
حضرت فرمودند که کبر «رداء خداست». آن لباس بلندی که یک کسی تمام تنش را با این لباس میپوشاند و اندازه خودش است. کبر رداء خداست. فقط اندازه خداست. هیچکسِ دیگری این لباس اندازهاش نمیشود، به تنش نمیخورد. تکبر با آدمیزاد نمیآید، نمیخورد، نمیشود. با او جور در نمیآید. به ممکنالوجود نمیخورد.
«سیهرویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نگشت. الله اعلم.»
ممکنالوجود سیهروز است. ممکنالوجود فقیر است. ممکنالوجود مدار لباسش این است. کبر لباسی است که فقط به تن دارا میخورد. جز حضرت حق سبحانه و تعالی، هیچ موجود دارایی در این عالم نداریم. رداء فقط به تن او میآید، لذا فقط با او تناسب دارد این لباس. این صفت برازنده اوست. «فَمَن نَازَعَ اللهَ رداءه» هرکه با خدا بر سر این ردا، بر سر این لباس منازعه کند و جدال کند، این جز سفال بر او افزوده نمیشود.
سفال، اسفل بودن است. ما میگوییم اسفلالسافلین. پستی، پایین رفتن. هرکه سر این لباس منازعه کند، فقط پایین میآید، فقط حقیر میشود و پست میشود. چند تا معنا میتواند داشته باشد. یک معنایش این است که تکویناً خدای متعال، همچین کسی را پس میزند. کسی که بخواهد دست بیندازد به سمت این صفتِ برازنده خدای متعال، چون برازنده خداست و مال خداست، خدا او را پس میزند. پس زدن همراه با دور کردن است و این دور کردنِ همراه با پست شدن، حقیر شدن، کوچک شدن است. یک معنا.
یک معنا میتواند این باشد که خود این چنگ انداختن به این لباس، خود همین، پستی آدم را هویدا میکند؛ چون پستی انسان در نشناختن قد و قواره خود است. در ندانستن اندازه است. انسان نادان، انسان کوچک و حقیر، کسی است که اندازهاش را نمیداند. اگر یک کسی با یک رتبه دون در یک اداره رقابت میکند، با رئیس اداره مثلاً راننده، بر فرض، –حالا بر اثر موقعیت اجتماعی عرض میکنم، نه در مقام ارزشگذاری حقیقی نیستم– بر فرض راننده یا منشی اداره چشم طمع داشته باشد به میز ریاست. مثلاً شوفاژکار و کسی که شوفاژ ساختمان وزارت را درست میکند، چشم طمع داشته باشد به میز وزارتخانه و وزیر، و خودش را رقیب وزیر بداند، این علامت اوج نادانی اوست و معلوم هم میشود که همین مسئولیتی هم که دارد، از عهدهاش بر نمیآید و عرضه همین را هم ندارد. او اصلاً نفهمیده کیه و چهکاره است. در توهمات است و از همین هم سقوط میکند. همین هم نخواهد بود. در حد همین شوفاژکار هم ارزشی نخواهد داشت.
عرض میکنم: در مقام ارزشگذاری حقیقی نیستم، به مشاغل جسارتی نباید بشود. ممکن است واقعاً یک شوفاژکار حقیقتاً از هزار تا وزیر بهتر باشد. من بهحسب سنجش موقعیت ظاهری دارم میگویم. این که نمیفهمد جایگاهش کجاست و چقدر است و این کوچکی خودش در برابر آن موقعیت ممتاز را درک نمیکند، این معلوم میشود که همین ارزش و همین موقعیت را هم ندارد. اگر میخواهد بالا برود و تقرب پیدا کند، راهش فهمیدن کوچکی خودش در برابر آن بزرگ و اظهار خضوع و اظهار خشوع است. اصلاً عبادت هم همین است.
حالا توهمات خیلی زیاد است. یک کسی، حالا میشنود دیگر، این توهماتی که هست تو این دور و برها. گاهی آدم حرفهایی میشنود سراسر توهم. میگوید: «آره، من این راز بقا رو که نگاه میکنم.» حالا طرف نماز هم نمیخواند. میگفت که: «من این راز بقا رو که نگاه میکنم، این عبادت من همینه. خلقت خدا رو نگاه میکنم.» این بنده خدا فکر کرده مثلاً خلقت خدا را همین که تصدیق بکند که این را خدا خلق کرده است، میشود عبادت! عبادت اظهار خضوع، اظهار کوچکی است. این فکر کرده مثلاً الان خدا مثلاً دست به سینه ایستاده تشکر میکند ازش: «ممنونم که قبول داری این از منه.» اینها نیستش که. باید خضوع کرد. باید حقارتت را هویدا کنی. هی ظهور بیاوری. هی اقرار بهش بکنی. یادت نرود کی هستی و چی هستی. آن وقت همین شوفاژکار مقرب میشود. در عین شوفاژکار بودنش ممتاز میشود. متصل میشود. رتبه عالی وصل میشود.
شوفاژکار از شوفاژکار بودن در نمیآید. هیچ وقت وزیر نمیشود، ولی مقرب به وزیر میشود. همهکاره وزیر میشود. شوفاژکاری که دائماً در حال خضوع، در حال فروتنی، ابراز علاقه، ابراز کوچکی، دائماً در اختیار، دائماً در خدمت، دائماً تحت امر، دائماً گوش به فرمان است، اینقدر به آن وزیر نزدیک میشود که از رئیس دفترش هم به او نزدیکتر است. از معاونینش هم به او نزدیکتر است. پس این موقعیتهای اجتماعی، اینها هیچ کدام دخالتی ندارد در تکبر و تواضع. هر کسی در هر موقعیتی میتواند متکبر باشد و هر کسی در هر موقعیتی میتواند متواضع باشد و با آن تواضع که عرض کردم، تواضع به این معنا میشود: تقرب پیدا میکند به مبدأ وجود و مبدأ حقیقت. اگر هم نکند، تو هر موقعیتی که باشد، این فقط پستی خودش را نشان میدهد و پستی خودش را افزایش میدهد؛ اگر چنگ بندازد به این لباسِ برازنده حضرت حق که رداء کبریایی باشد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: پیغمبر اکرم در یک مسیری از مدینه حرکت میکرد. در یکی از کوچههای مدینه زن سیاهی که پشکل جمع میکرد –دیگر از جهت موقعیت ظاهری و اجتماعی، دیگر پستترین موقعیت میشود این؛ هم سیاه است، هم پشکل جمع میکند– به این زن گفتند که: «برو کنار، پیغمبر میخواهد از این مسیر رد شود. سر راهی.» برگشت گفت که: «کوچه پهن است. راه باز است. بروید از آنور بروید.» بعضی از همراهان پیامبر خواستند به این حمله بکنند، کنارش بزنند. «اسرا» را بردارند. جمعیتی میرفتند، پیامبر و اصحابشان. این هم سر راه نشسته بود پشکل جمع میکرد. سر راه نشسته بود. تو دست و پا بود دیگر. «خانم برو کنار بنشین.» داری برای خودش شأن قائل بود در برابر پیامبر. خب چه کسی میدانست؟ شما باید به احترام من مسیرتان را عوض کنید، نه من به احترام شما. احترام نیست، راه را بند آورده. نه من به احترام شما از سر جایم بلند شوم. غرور است دیگر. اینها همه نشان غرور است. اینها همه شأنیت قائل بودن برای خود را، کسی دانستن خود را، حتی برتر دانستن است.
پیامبر اکرم فرمودند که: «دعوها، فانّها جبّارة.» «ولش کنید این جبار، دیکتاتور است.» پس میشود پشکلجمعکن دیکتاتور داشته باشیم! یک زن سیاه پشکلجمعکنی که دیکتاتور و جبار است. کلمه دیکتاتور خیلی معادل قشنگی است برای جبار. جبار به جبر میخواهد کارهایش را پیش ببرد. یعنی تحت دستور و برنامه کسی نمیرود. خودش دیکته میکند به دیگران. حرف، حرف این است. جبار یعنی این. حرف، حرف این است. «مرغ سحر پا و پر دارد.» اینجا میفرماید که حضرت فرمودند: «این را ولش کنید، این جباره.» حتماً لزوماً دیکتاتور بودن مال رئیس جمهور و وزیر و وکیل و نماینده مجلس و قاضی و اینها نیست. ممکن است تو پستترین مشاغل آدم جبار باشد. گول این را نباید خورد که من چون در یک موقعیت اجتماعی ممتازی نیستم، پس من بری هستم از این جور صفات. تکبر صفت رؤساست. صفت پولدارهاست. مال بالاشهریهاست. مال آدمهای داراست. نخیر، ندار هم میتواند متکبر باشد. ندار هم میتواند دیکتاتور باشد.
مگر نه اینکه میشود کسی تحت امر من نباشد و من دیکتاتور باشم؟ میشود ده میلیون نفر زیر دست من باشند و من جبار نباشم؟ من حاکمی باشم که نفسم را حبس کردهام در امر الهی. تعبیری که امام حسین علیه السلام به کار بردند در مقابله با یزید، فرمودند که امام کسی است که نفسش را حبس کرده بر امر الهی. آن میشود عبودیت. یعنی هیچ حرفی از خودش ندارد. هرچه هست حرف خداست. ولی یکی هم هست که هیچی ندارد، ولی هر حرفی هست حرف خودش است. همهاش حرف خودش. ذرهای زیر بار هیچ حرف حقی، زیر بار حرف کسی نمیرود. هرچه خودش بگوید. هرچه خودش بخواهد. هرچه خودش فهمیده باشد. البته اینها در موقعیتهای مدیریتی بروزش طبعاً بیشتر و خطرناکتر و آسیبش هم بیشتر است، ولی لزوماً اختصاص به مدیر و رئیس ندارد. هر کسی به این قضیه میتواند مبتلا بشود. خدا انشاءالله ما را از این آلودگیها و از این بدیها مصون بدارد و از این صفات زشت تطهیر کند ما را. به آبروی اهل بیت انشاءالله.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...