برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
گاهی در برخی فیلم‌ها، خصوصاً فیلم‌های هالیوودی، توانسته‌اند رگه‌هایی، ذره‌ای، از عالم مثال را به تصویر بکشند. عالم برزخ و عالم مثال در برخی از این فیلم‌ها خوب دیده می‌شود. البته بین این‌ها، خصوصاً بین یهود، کم نیستند کسانی که دسترسی به ملکوت دارند؛ خصوصاً ملکوت سفلی. ملکوت سفلی با ملکوت اولیا فرق می‌کند. ملکوت سفلی، ملکوت اجانین است. (کلمهٔ «اجنه» غلط و «اجانین» صحیح است. «اجنه» جمع «جنین» و «اجانین» جمع «جِنه» است.) ملکوت اجانین، ملکوت سفلی، ملکوت پایین است که این ساحران و کسانی که می‌توانند کارهای این شکلی بکنند، دسترسی به ملکوت سفلی دارند. خیلی از این یهودی‌ها هم دسترسی به ملکوت سفلی دارند؛ لذا توانسته‌اند یک سری چیزها را بفهمند و یک سری چیزها را به تصویر بکشند.
البته هالیوود یک فیلم خیلی خوبی در دههٔ ۹۰ میلادی ساخته است: «وات دِریمز مِی کام» (What Dreams May Come)، «چه رویاهایی می‌آیند». فیلم قدیمی است، شاید دیده باشید؛ انصافاً فیلم فوق‌العاده‌ای است. امیرالمؤمنین (ع) تعبیری دارند که: «ای کاش من ۱۰ نفر از شما را می‌دادم و یک نفر شامی می‌گرفتم.» اینجا باید بگوییم: «ای کاش ده تا از کارگردان‌هایمان را می‌دادیم و یک کارگردان این فیلم را می‌گرفتیم.»
البته اشکالاتی هم به فیلم وارد است؛ چون مبانی فلسفی‌شان مشکل دارد. مثلاً، چون به تناسخ اعتقاد دارند، تناسخ در فیلم دیده می‌شود. یا مثلاً، طرف خودکشی کرده و آخر بهش می‌رود. اصل موضوعی که روی آن کار کرده و کاراکتری که پردازش کرده، خیلی بحث جالبی است. پدر و مادری در واقع بچه‌های کوچکشان از دنیا می‌روند و بعد آقا از دنیا می‌رود؛ سپس خانم خودکشی می‌کند. بعد نشان می‌دهد که این آقا یک بوم دارد. اعمالی که در دنیا انجام می‌داده، نقاشی بوده، رنگ‌آمیزی بوده؛ روی این بوم داشته. با هر عملی یک تصویری روی این بوم می‌کشد. آن بوم او، همان عالم مثال اوست؛ همان برزخ اوست. مثبت‌اندیش بوده، آدم خوبی بوده، هی دائم داشته رنگ‌های خوب و تصاویر خوب تولید می‌کرده. آدم بدی بوده، رنگ‌های تیره و تصاویر غمناک و این‌جور چیزها را تولید می‌کرده است. البته آخرِ کار، مرد شفاعت می‌کند و خانم را به بهشت می‌برد. اینش هم بامزه است: «خانم خودکشی، شفاعتش!»
اصل این تصویرگری که هر آدمی دارد، نقاشی می‌کند شخصیت و سرنوشت خودش را. ما داریم سرنوشتمان را نقاشی می‌کنیم؛ داریم شخصیتمان را نقاشی می‌کنیم با اعمالمان. این خیلی نکتهٔ جالبی است که در این فیلم توانسته‌اند نشان دهند؛ دقیقاً مطابق قرآن است. قرآن دقیقاً همین حرف را می‌زند. ما داریم تصویرسازی می‌کنیم، عالم مثال برای خودمان. «بِئسَ المَثَلُ القَوْمَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» (چه بد مَثَلی است برای قومی که آیات خدا را تکذیب کردند). کسانی که آیات خدا را تکذیب می‌کنند، مَثَلشان زشت است. و خدا این‌ها را به که تشبیه کرده؟ کجاست؟ سورهٔ مبارکهٔ جمعه، کدام آیه است؟ «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ» (مَثَل کسانی که حامل تورات شدند ولی آن را حمل نکردند، مانند مَثَلِ الاغ است). بعضی‌ها دارند با اعمالشان تصویری از خودشان می‌سازند. تصویر چه چیزی؟ تصویر درازگوش! بعضی‌ها ظاهر موجهی دارند: «کَمَثَلِ الْکَلْبِ» (مانند مَثَلِ سگ). این آقا عالم است، خیلی باسواد است. صورت برزخی و مثالی او صورت سگ است. همان ماجرای امام جمعه که گفتم، دیگر برایتان تکرار نمی‌کنم.
چهره، چهرهٔ ملکوتی است. گاهی اینجا را آدم می‌بیند، خیلی جذاب است. چهرهٔ ملکوتی یک چیز دیگر است. ماجراهایی بوده؛ برای خود من پیش آمده بود که یک آقایی ما را جذب کرده بود. بعد با یکی از اساتید گفتیم: «آقا، شما ایشان را ببینید، ببینیم چطور است، خیلی نورانی است.» گفت: «ظلمت مطلق بود!» بعد تازه گفت: «ظلمت مطلق که به کنار، دیدنش باعث سلب توفیق شد.» همین هم شد؛ به حرم رفتیم، درِ حرم بسته بود. گفت که به حرم رفتیم، دور حرم را بسته بودند به خاطر سلب توفیقی بود که از دیدن این آقا برای او حاصل شد. خیلی نورانی بود؟! ظلمت مطلق بود؟! خیلی جذاب است؟! باطن خبر دیگری است! باطن چه خبر است، خدا می‌داند. با ستّاریت خدا چگونه جور درمی‌آید؟ دقیقاً عینِ ستّاریت خداست.
خدا در قرآن فرموده که: «آقا! مراقب باش هر کاری را انجام نده.» «وَ سَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (و خدا عمل شما را خواهد دید و پیامبرش و مؤمنان). کاری که انجام می‌دهی، من به تو گزارش می‌دهم. هم خدا کارت را می‌بیند، هم پیغمبر می‌بیند، هم مؤمنین. حواست باشد، کارهایی که می‌کنی، می‌بینند. خدا دارد خبر می‌دهد. البته آنی که می‌بیند، ستّاریت دارد؛ نمی‌آید لو بدهد، نمی‌آید جار بزند. اگر بخواهد یک کلمه بگوید که خیاط این شکلی بود...
یک آقایی پیش ایشان آمده بود. این آقا در کار ساخت کرهٔ جغرافیایی و مانند آن بود. حالا محمود جبل (خیاط) مال دههٔ چند است؟ دههٔ سی و چهل و این‌هاست دیگر، در تهران. می‌گوید که: «کارم این بود که کرهٔ جغرافیایی درست می‌کردم. پیش محمود (جبل) آمده بودم. ایشان هم از حال درونی من خبری نداشت. در ذهنم این بود که از اینجا که رفتم، بروم بازار، یک مقدار رنگ آبی و زرد و مانند آن بگیرم، با مقوا و توپ و مانند آن، بروم کره درست کنم، رنگ کنم و بفروشم. یک کاری با ایشان داشتم. گفتم: «آقا (خیاط)! مثلاً فلان کار چه می‌شود؟» [او پاسخ داد:] «آبی و زرد و قرمز و سبز و این‌ها چیست؟ با من حرف می‌زنی، حواست به من باشد!»» نمازهای ما چیست؟ خدا از ما می‌بیند. این تصاویر هی می‌آید و می‌گوید: «فیلم سینمایی شروع شد!» کدام ملائکه را صدا می‌کند؟ می‌گوید: «بیا، شروع شد!» یک تکه از این فیلم، یک تکه از آن. غذا می‌خورد، بعد چاقو می‌کشد، یکی با مشت می‌زند، درس می‌خواند. این‌ها همه در نماز ما هست.
چهرهٔ ملکوتی نماز ما یک چیز فوق‌العاده‌ای است. [مثلاً، دربارهٔ] ملکوت و باطن نماز ما، [شخصی به نام] پاچناری (که خیاط بود و به رحمت خدا رفت) می‌گفت: «من تازه عقد کرده بودم. در ایام عقدم، بالاخره غفلت بر من حاکم شد. کمی به افراط و اسراف و این‌ها افتاده بودم. حرام انجام نداده بودم؛ (فقط) اسراف در حلال، غفلت در حلال.» خیاط (آن پیرمرد)، [ناگهان گفت]: «اوه اوه! چه خبر است؟» [و من دیدم که] [چهره‌ام را] پایین انداختم، استغفار کردم، [گفتم:] «خدایا! غلط کردم.» حالا [چهره‌ام] بهتر شد، ولی هنوز کار دارد! [آن خیاط ادامه داد:] «چیکار داری می‌کنی با خودت؟ او [یعنی خدا] چهره را می‌بیند، آن چهرهٔ ملکوتی را.»
عرض کردم، گاهی صفات و ملکات حیوانات [نمایان می‌شود]. اینی که دارد جمع می‌کند، در این بحبوحه دارد می‌رود هی احتکار می‌کند، این صفت مورچه است. باطن این آدم را کسی ببیند، به شکل مورچه می‌بیند. ادا در می‌آورد، لایی می‌کشد، خصلت میمون را دارد، خصلت سگ را دارد. برایتان بگویم: دو سه تا آیه آورده بودم بخوانم؛ این ماجرا را بگویم، بهتر جا می‌افتد. حرف عجیبی است. اشکال ندارد، حرف‌های عجیب در این پارت از بحث‌های عجیب زیاد زده‌ای. حالا اشکال ندارد، این هم رویش!
سید علی آقای قاضی، که مزار شریفشان در وادی‌السلام است. البته گفتیم «رادیو سلام» هم غلط است. «واد سلام» (یعنی وادی‌السلام) نجف. حالا دوستانی که مشرف می‌شوند، بروند مزار ایشان؛ مزار بسیار با برکتی است. یکی از بزرگان می‌فرمود که: «همان‌طور که بهشت هشت تا در دارد، بهشت برزخی هم ۸ تا در دارد.» یکی از درهای بهشت [که مخصوص] عرفا و کاملین است، در بهشت برزخی (که وادی‌السلام است)، [باز می‌شود]. این را دیگر سینه به سینه بین خودمان بماند؛ بین خودمان، چند صد نفر، به کسی نگوییم. فرمودند که: «بهشت برزخی که وادی‌السلام است، در عرفا و کاملینش، حالا این ماجرا دارد...» یکی از بزرگان برای بنده فرمود (من خودم از آقای قاضی شنیدم، [یعنی به نقل از] حرف آقای قاضی فرمود): «در [مقام] عرفا و کاملین، از کنار قبر من باز می‌شود.»
حالا من این جایش را باور نکردم. [باز] فرمود: «به زودی یکی از عرفا از دنیا خواهد رفت.» فرمود: «دو سه هفته بعدش، مرحوم آیت‌الله خوشبخت از دنیا رفت.» (سال ۹۱، در نانوایی، استاد ما به ما فرمود). از ماشین پیاده شدیم تا نان بگیریم. نمی‌دانم چه حالی به ایشان دست داد، نان‌ها را دید، یکهو این را گفت: «قاضی فرمود که: از کنار درِ قبرِ من، در [مقام] عرفا باز می‌شود. به زودی یکی از عرفا می‌آید که [او] مرحوم آیت‌الله خوشبخت بود.» بعدش [گفت که آیت‌الله خوشبخت] انسان عجیبی بود. به برخی شاگردانش فرموده بود: «هر وقت بعد از مرگم با من کار داشتید، فلان ذکر و دستور را انجام دهید؛ من را حاضر می‌بینید. سؤال‌تان را بپرسید.» یکی از [کسانی که این کار را کرد] علامه طباطبایی [بود و] یکی دیگر [هم] برادر علامه طباطبایی، مرحوم سید محمدحسن الهی بود. این را گوش دهید؛ جالب است! ماجرای عجیب برادر [ایشان است]. سه چهار دقیقه تحمل کنید، ماجرای فوق‌العاده جالبی است.
سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی (که خودشان هم با نام الهی طباطبایی شناخته می‌شدند)، ایشان در تبریز ساکن بودند. جناب علامه حسن‌زاده آملی (که کماکان در قید حیات هستند، خدا حفظشان کند)، این سخن، این مطلب را خود ایشان در سخنرانی در دانشگاه تهران چندین بار فرمودند. یعنی اگر ایشان نگفته بودند، من نمی‌توانستم اینجا الان بگویم. [در آن] سخنرانی گفتند که: «من خدمت سید محمدحسن الهی در تبریز می‌رسیدم. [البته] ایشان قبل از شهادت علامه بودند در قم. گاهی می‌رفتم تبریز خدمت سید محمدحسن آقای الهی. گفتم: «آقا! اگر ممکن است با همان دستور خاص استادتان، جناب آقای قاضی را ببینید و از ایشان بپرسید نظرشان در مورد حسن حسن‌زاده چیست؟ دوست دارم بدانم نظرشان در مورد من چیست و من چه‌کار باید بکنم؟»»
برگشتم قم. و تابستان بود. رفتیم آمل، روستای ایرا که در جادهٔ هراز است (کنایه از گُلِ جادهٔ هراز). [این] روستای ایشان [بود]. رفتیم روستای ایرا. و در طول روز تدریس داشتم. ایشان شاگردانی در مازندران داشتند که [یکی از آنها] خیلی بالا بود و از دنیا رفت؛ یک چرخه‌ساز بود، کسی او را نمی‌شناخت ولی به مراتب [بالایی] رسیده بود. بعد از این [که شاگردان ایشان درس می‌خواندند و این‌ها]، ایشان فرمود: «من ظهر آمدم منزل برای استراحت. آمدم برای استراحت، این بچه‌های کوچک ما خیلی شلوغ می‌کردند، دعوا می‌کردند، سروکله هم می‌زدند. من خوابم می‌آمد، ظهر بود، خسته بودم. [گفتم:] "دیگر چه خبرتان است؟ مثلاً چه خبرتان است؟" [یا به عبارتی] گفته بودم که "بنشینید، بخوابید، ساکت شوید، بازی کنید؛" یک چیزی این‌جوری. گرفتم بخوابم، دیدم دیگر خوابم نمی‌برد. احساس مؤمن لطیف است، این شکلی. احساس عذاب وجدان کردم. احساس کردم که این بچه‌ها دلشان شکست، ولی من [باید] دیگر [کاری] آرام [می‌کردم]. رفتم برای این‌ها شیرینی خریدم، بستنی خریدم، اسباب‌بازی خریدم. آوردم به این‌ها دادم؛ باز آرام نشدند.»
گفتم: «من باید راه بیفتم، بروم تبریز، خدمت سید محمدحسن آقا. من دلم آرام نمی‌شود.» من شبانه حرکت کردم از آمل به تهران. تا رسیدم تهران، بلیت گرفتم به تبریز. یک‌ضرب رفتم تبریز، مستقیم رفتم منزل آیت‌الله الهی طباطبایی. تا در زدم، ایشان در را باز فرمودند: «آقای حسن‌زاده! الان محضر آقای قاضی بودم. ایشان فرمودند به شما بگویم: «رحمت خدا حرام است بر کسی که نمی‌تواند غضبش را کنترل کند.» [و ادامه دادند:] «رحمت خدا، آمار را داشته [باشید]! بعد [خواهید دید که] رحمت خدا حرام است.»»
چه‌کار کرده بودند؟ چند سال پیش آستان قدس یک ویژه‌نامه چاپ کرد؛ ویژه‌نامهٔ نوروز بود، پنج شش سال پیش. [می‌خواهم از آن] بخوانم. این بود: نوشته بود «مصاحبه با شیخ علی حسن‌آقازاده [یا] علامه حسن‌زادهٔ آملی». [چه می‌خواهد بگوید؟] از حالات علامه حسن‌زادهٔ آملی (عامه) یک خاطره. حالا نمی‌دانم می‌دانسته ماجرای پدر را یا نه که ایشان رفته خدمت آیت‌الله الهی [یا خیر]. [به هر حال] پدر ما از یک سنی که ما یادمان می‌آید، پدر ما هیچ وقت ما را دعوا نمی‌کرد. چه‌کار می‌کرد؟ هر وقت از دست ما عصبانی می‌شد، خودش را می‌زد!
ماجرا [این] بوده: خدمت سید محمدحسن آقا رسیده بود. هر وقت دیگر عصبانی می‌شده، می‌خواسته بچه‌ها را آرام کند، خودش را می‌زده. این‌ها هم دیگر از حقّ خودم با ایشان بوده است. حالا من که دیگر هیچ! حالا ملکوت من چیست؟ خود بنده... [اگر بخواهم بگویم،] توهین بود، فحش بود، [البته] تعریف بود. [یک] لقب خاصی که [نام] حیوان را با یک عالِم ترکیب کرده بودند.
ازدواجمان به دعای ایشان بود. این را هم بگویم و تمام. من ۱۶ ساله بودم، به ایشان گفتم: «آقا! یک دعایی برای ما بکنید.» دعایی برای ازدواج ما کرد. من بعداً فهمیدم با ویژگی‌هایی که ایشان ذکر کرد در این دعا و اوصافی که آورد، بعداً فهمیدم [که] اگر به لطف کسی بوده باشد ماجرای ازدواجمان و عنایت کسی واسطه بوده باشد، دعای ایشان است. که رفقای ما می‌گفتند: «من در تهران، [در همان] تهران، خدمت ایشان رسیدم.» آقای حسن‌زاده در گوش من فرمودند که: «هر کس هر جای عالم مرا دعا کند و مرا یاد کند، یادش می‌کنم.» و این حرف‌ها برای اهل معرفت نخود کشمش بیش نیست.
اینکه بخواهد الان از حال من و شما که اینجا نشسته‌ایم، از دعای من و شما خبر داشته باشد... خدا ان‌شاءالله نصیب بکند ما هم به آن بالا بالاها برسیم. خدایا، در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00