تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شانزده

00:17:22
170

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در جلسات گذشته یک تمثیل قرآنی را خدمت عزیزان طرح کردیم. قرآن کریم می‌فرماید که هر کدام از ما یک دستی در عالم ملکوت داریم که این دست مشغول فعالیت است؛ هم در حال کسب و هم در حال تولید. این دستی که در عالم ملکوت است، آنچه را که دارد کسب می‌کند و آنچه را که دارد تولید می‌کند، همه‌اش منوط به اعمال ماست. دست ملکوتی ما همان اعمال ماست. اعمال ما دارد یک سری چیزها را برای ما کسب می‌کند؛ برای خاصیت ما، برای ملکات ما کسب می‌کند؛ دارد یک چیزهایی را برای ما می‌سازد؛ یک صورتی، یک چهره‌ای دارد برای ما می‌سازد. اصطلاحاً می‌گویند: عالم مثال، تمثّلات دارد برای ما درست می‌کند. عالم مثال ما را درست می‌کند، چهره دارد درست می‌کند. این همان چیزی است که می‌گویند چهره برزخی. می‌گویند: «فلانی چهره برزخی بقیه را می‌بیند.»
مثلاً می‌گویم: مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت چهره برزخی افراد را می‌دیدند. البته چهره برزخی کف ماجراست. بعضی‌ها فکر می‌کنند آخر ماجراست. بعضی‌ها سطحشان پایین است و فقط در حد چهره برزخی می‌بینند. بعضی‌ها سطحشان بالا است و همه را می‌بینند، اول و آخر را. آقای بهجت به یکی از این آقایان، مرحوم شیخ جواد کربلایی، فرموده بودند: «من "مِن الازلِ الی الابد"ات را می‌خواهی برایت بگویم؟» (از ازل تا ابدت را می‌خواهی برایت بگویم؟)
مرحوم آیت‌الله پهلوانی تهرانی، یکی از شاگردانشان فرمودند که: «من خوابی از آقای بهجت دیدم که احساس کردم ایشان به من دارند عنایت می‌کنند.» به مرحوم آیت‌الله پهلوانی تهرانی عرض کردم، گفتم: «آقا، مگر من همچین خوابی دیدم، آقای بهجت به شما عنایت کردند؟» (من خیلی اهل این‌ور و آن‌ور رفتن نیستم.) صلاح می‌دانید بروم این را با آقای بهجت مطرح کنم؟ این مرد حسابی! آقای بهجت نیاز ندارد کسی برود حرفش را با ایشان مطرح بکند. او تو محراب که ایستاده، آمار همه این‌هایی که پشتش ایستاده‌اند را دارد، از اول تا آخرشان.
آقای طلبه‌ای، طلبه عرب‌زبانی، با آقای بهجت اقتدا کرده بود. بعد در نماز یک لحظه شک کرده بود، یک جای آقای بهجت حرف "ز" را که تلفظ کردند، این "ز" بوده یا "سین" بود که آقای بهجت گفتند؟ احساس کرده بود که بهجت "سین" گفته است. نماز این [طلبه] را فرادا کرده بود. تمام شده بود. آمده بود از در مسجد برود بیرون. جمعیت [زیادی] پشت آقای بهجت به ایشان رو کرده بودند. «شیخنا فلان و این‌ها...» [آن طلبه] آمده بود برود بیرون. آقای بهجت فرموده بودند که: «ما تقولُ فی "سالکٍ" عرب؟» (گاه "ذالک" و "سالک" را به همدیگر می‌چسبانند؛ گاهی "ذالک" می‌گویند، گاهی "سالک"). جا خوردم که ایشان چه می‌خواهد بگوید. ایشان فرمودند که: «قریبُ المَخرج... مخرجش به هم نزدیک است، "زاء" و "سین" مخرجش به هم نزدیک است.» یعنی آنچه که تو نمازت به ذهنت آمده بود که من "سین" گفتم، من "زاء" گفته بودم. شما اشتباه برداشت کردید. حالا آقای بهجت در معراج آن بالا دارد این پایین را می‌بیند! بعد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در معراج بوده که انگشتر بخشیده. بابا بهجت که شاگرد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، ناخن امیرالمؤمنین هم نمی‌شود. از آن بالا آمار اقتدا کردن را دارد. این به خاطر چیست؟ به خاطر دست قوی است. یک کسی که دست قوی دارد، این دست در ملکوت دارد، دست در حقایق دارد، قوی شده است. هر چه بخواهد بداند، می‌داند.
مرحوم آیت‌الله حجتی میانجی... این ماجراهای بهجت حرف زیاد است. حالا بعضی از این‌هایی که گفتم، این‌ها چون سینه‌به‌سینه است، این چند تا را جایی در کتابی فعلاً ننوشته‌اند. حالا ان‌شاءالله بناست که چاپ شود. مرحوم آیت‌الله حجتی میانجی از مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت پرسیده بود: «آقا، من می‌خواهم شب قدر را درک بکنم، چه کاری انجام بدهم؟» ایشان فرموده بودند: «روایت داریم هر شب ماه رمضان هزار هزار سوره قدر بخوانید، ان‌شاءالله توفیق درک شب قدر به شما عنایت شود.» این پروژه مفصل است؛ باید در موردش مفصل صحبت کرد که یعنی چه؟ چه اتفاقی می‌افتد برای آدم؟ یعنی ملائکه که دارند آن پرونده‌ها را پایین می‌آورند، باخبر می‌شود در چه پرونده‌ای می‌آورند پایین. لااقل پرونده خودت را باخبر شو.
شب قدر خیلی‌ها می‌فهمیدند کی از دنیا می‌روند، کجا از دنیا می‌روند، قبرشان کجاست. یکی از بزرگان شب قدر به من نشان دادند: «قبرم اینجاست.» حالا منتظریم ببینیم چی بوده، کجاست دقیقاً. خلاصه شب قدر این شکلی می‌شود درک کرد. مرحوم آیت‌الله حجتی میانجی که صاحب تشرف بود خدمت امام زمان (عجل‌الله فرجه)، این را هم بگویم، مابین پرانتز، این را هم نشنیده‌اید. آقای حجتی میانجی خدمت امام عصر (عجل‌الله فرجه) مشرف شده بودند. برای برخی خواصشان این را نقل کرده بودند. شاگرد ایشان بودند. از محضر امام عصر (عجل‌الله فرجه) پرسیده بودند: «آقا، نظر شما در مورد آقای خامنه‌ای چیست؟» حضرت فرمودند: «ایشان از ماست.» این تعبیر را مرحوم آیت‌الله حجتی میانجی از امام زمان (عجل‌الله فرجه) نقل کردند.
حجتی میانجی که خودش مرتبه‌اش این بود، گفت: «آقا، من شب‌های ماه رمضان شبی هزار تا «اِنّا اَنزَلناهُ» خوانده‌ام، شبی هزار تا در نماز. ولی در نماز شب قدر را درک نکردم. هیچ اتفاقی برایم نیفتاد.» رفتم خدمت مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت. بعد از شب قدر یا بعد از ماه رمضان، بدون اینکه چیزی بگویم، ایشان فرمودند که: «آقای حجتی، شب قدر را درک نکردی؟» گفتم: «بله، آقا.» (مگر من گفتم تو نماز بخوان هزار تا «اِنّا اَنزَلناهُ» را؟!) کجا می‌فهمی؟ از کجا سر درمی‌آوری؟ ایشان فرموده بود که: «به عنایت و حول و قوه الهی، اگر بخواهیم چیزی را بفهمیم، می‌فهمیم.» دست قوی بخواهد چیزی را بفهمد، می‌فهمد. دست می‌اندازد تو ملکوت، پرده را می‌اندازد کنار. از باطن کسی می‌خواهد سر در بیاورد، از باطن عالم می‌خواهد سر در بیاورد، از اسرار می‌خواهد سر در بیاورد.
آقازاده ایشان می‌فرمودند که: «من دستم گرفته بود. مشهد بودیم.» آقای بهجت سالی سه ماه مشهد بودند ولی خب خیلی بهره‌ای از ایشان برده نمی‌شد در مشهد. در حد نماز هم حتی بهره برده نمی‌شد. نماز جماعت هم یک چندتایی شاگرد خاص در مشهد داشتند که الان هم مشهدند. حالا یک داستانی از یکی‌شان نقل می‌کنم برایت. آقازاده ایشان می‌فرمود: «من دستم به گوشه کتابخانه گرفته و بریده بود. خیلی هم درد می‌کرد، می‌سوخت.» پدر ما، آقازاده ایشان، بنا به امر مرحوم علامه جعفری (علامه جعفری به آقازاده آقای بهجت، شیخ علی آقای بهجت، سال ۶۳ فرموده بودند که: «شما کار و زندگی، درس و این‌ها را تعطیل کن، خدمت این مرد قدسی [یا: قدیمی] بمان.») ایشان گفته بود: «من یک واکمن می‌خرم، بهت می‌دهم. نوارش را هم بهت می‌دهم. تو این نوار را ضبط کن کنار ایشان. صبح تا شب هر چه ایشان می‌گوید، ضبط کن برای من. حتی اگر می‌گوید: «آب بیاورید،» من می‌دانم این [طلب] آب [کردن] یک نکته‌ای در آن است.»
از سال ۶۳ به خدمت پدر مشغول شدم. از سال هشتادم دیگر هم‌اتاق شدم به خاطر ضعف و کهولت پدر. از سال ۸۳ و ۸۴ ظاهراً دیگر حال پدر حالی بود که دائم باید مراقبت می‌کردم. در کتابخانه مشغول کار بودم. پدر نشسته بودند. کم پیش می‌آمد این‌جور شروع کند به صحبت کردن. مرحوم آیت‌الله العظمی [بهجت] یکهو فرمودند: «دیروز در حرم برایم مکشوف شد...» (اینجا برق از سه فاز من پرید. سریع قلم را برداشتم بنویسم.) (بعد گفتند: «دیروز در حرم برایم این‌جور معلوم شد که هر کسی هر درد و بیماری داشته باشد، به هر جایی از حرم — از باب تبرّک و شفا — آن محل درد را بمالد، خوب می‌شود.») خب، این کیست که می‌رود تو حرم و این‌ها را می‌بیند؟ ما صد سال می‌رویم، تهش به این نتیجه می‌رسیم که این گنبد را مثلاً شیخ محمدتقی فلان زده یا شیخ محمدقاسم. آخرین چیزی که کشف می‌کنیم این است.
آقازاده ایشان می‌گوید که: «این برای من خیلی جالب شد. من دستم خیلی درد می‌کرد. رفتم با این انگیزه، جایی از دیواری از حرم را مالیدم. به طرز عجیبی خوب شد.»
یک آقایی آمد. یک شبی دم درِ خانه به من گیر داد: «من می‌خواهم آقا را ببینم.» گفتم: «نمی‌شود، ایشان در حال استراحت است.» گفت: «من کار واجب دارم. از شهرستان آمده‌ام فقط برای اینکه از ایشان سؤال کنم.» گفتم: «چیست؟» گفت: «من یک بیماریِ غدّه، یک چیزی، [دارم].» (این آقا شنیده بود که پدرم دیروز گفتند که این ماجرا در حرم برایم مکشوف شده.) آن آقا رفت، انجام داد و آمد [و گفت]: «[من خوب شدم.] رزق من بود.» [به آن آقا گفتم:] «این [خبر شفا یافتن] مشتری دارد [یعنی دیگران هم سراغش خواهند آمد]. در راه است. دارد می‌آید. [این تجربه را] به تو دادم.» [آقازاده ادامه می‌دهد:] من هم رفتم این کار را کردم، خوب شد.
یکی از شاگردان ایشان که در مشهدند، ماجرایی از ایشان برای بنده نقل می‌کرد. یکی‌اش هفته پیش بود که فرمودند: «در حرم کنار بهجت نشسته بودم. یکهو وسط قرآن خواندن آقای بهجت به من رو کرد، فرمود: «آقای فلانی، قرآن را حفظ کن.»» (مثلِ ماست دیگر. مثلاً یکهو مزه کرده؛ آقا، الان معنی چه آیه‌ای زده به بدن، سرحال آمده!) الان ایشان، این بزرگوار که در مشهد ساکن‌اند، یک هفت هشت سالی است که بینایی‌شان را از دست داده‌اند. بعد خود ایشان هم اهل معنا و اهل معرفتند. فرمودند که: «من الان می‌فهمم آقای بهجت به من چه گفته بود.» من [قرآن را] حفظ بودم، [ولی آن درک عمیق] خوش‌گل پیش نمی‌آمد. البته ایشان به من هم گفتند. خود این آقا به من گفت که: «تو هم قرآن را حفظ کن.» من نمی‌دانم، من که بینایی‌ام را از دست [دادم]...
غرض اینکه ما با این اعمالمان هم برای خودمان عالم مثال می‌سازیم و هم گاهی قدرت پیدا می‌کنیم [تا] عالم مثال را ببینیم. دست می‌اندازی، می‌گیری. باخبر می‌شوی پشت پرده چه خبر است. یکی دو تا ماجرای دیگر بگویم، خیلی اذیتتان نکنم. حرف زیاد داشتم، می‌خواستم چیزهای دیگر هم بگویم. در مورد اینکه چهره برزخی چه ربطی به اعمال دارد، بیشتر توضیح می‌دهم. خوش‌گل‌ترند. در بهشت همه قیافه‌ها یک شکل نیست. بعضی‌ها خوش‌گل‌اند، خوش‌گل‌ترند، جوان‌ترند، شاداب‌ترند. دیگر گفتم، فردا این پرانتز را پس این وسط باز کردم: در بهشت همه جوان هستند، ولی شادابی فرق می‌کند. شادابی به چه برمی‌گردد؟ همه ماها جوانیم. این‌هایی که اینجا نشسته‌اند، من سن بالای سی سال نمی‌بینم؛ همه جوان‌اند، ولی شادابی همه یکسان نیست. طراوت پوست یکسان نیست. در عالم برزخ همه جوان‌اند، آن‌هایی که بهشتیند و در بهشت همه جوان‌اند، ولی شادابی و نشاطشان به چه برمی‌گردد؟ به کیفیت عمل برمی‌گردد. هر چه عمل خالص‌تر است، چهره شاداب‌تر.
امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام) گفتند: «سیّدا شبابِ اهلِ الجَنَّة.» (بهشتی‌ها که همه جوان‌اند، این‌ها سیّد جوان‌های بهشتند.) یعنی در بهشت هیچ‌کس به شادی و طراوت این‌ها نیست، چون هیچ عملی را کسی به اندازه این‌ها عمل [انجام] نداده است. البته این را بدانید، ادامه این را باید [گفت]، ادامه دارد. «سیّدا شبابِ اهلِ الجَنَّة» ادامه‌اش این است: «و أبوهما خیرٌ مِنهما.»؛ پدر این دو نفر از آن‌ها بهتر است. پدرشان کیست؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). این‌ها سیّد جوان‌های بهشتند. امیرالمؤمنین انگار اصلاً در بهشت نیست که بخواهد سیّد جوان‌های بهشت باشد. یک جایی بالاتر از بهشت است. از نور او بهشتی‌ها تازه می‌توانند یکدیگر را ببینند که یکدیگر را می‌بینند. می‌بینند حسن و حسین از همه قشنگ‌ترند. قیامت اگر اهل بهشت بودیم، آنجا با همدیگر توضیح می‌دهیم.
بعضی وقت‌ها چهره ملکوتی، حالا این چهره نورانی... یک وقتی هم چهره آدم چه شکلی است اگر — خدای ناکرده — ملکاتی که آدم کسب کرده، ملکات حیوانی باشد؟ صفت خوک باشد، صفت سگ باشد، صفت میمون، مورچه‌وار باشد. آدم مثلاً چطور می‌گویند خفن‌طور؟ این [حالت] مورچه‌طورشان است؛ [یعنی] خصلت مورچه را دارد.
یک داستان و لطیفه. تمام داستانی که تویش لطیفه دارد، واقعیت [است]. برای شما جوک است، برای ما خاطره است. حالا می‌گویم، بشنوید. داستانش این است که ابوبصیر که نابینا بود، می‌گوید: «من با امام صادق (علیه‌السلام) برای حج بودم. نشسته بودیم در منا. به آقا گفتم که: «آقا، خیلی سر و صدا است. سر و صدا زیاد است. حاجی انگار کم است.»» حضرت یک اشاره‌ای کردند. دستشان را جلو چشم من آوردند. فرمودند: «ببین.» حالا نابینا است. نابینای [بود]. حضرت ملکوت را بهش نشان می‌دهند. نگاه کردم. دیدم: «کُلُّهُم قِرَدَةٌ و خَنازیر.» همه این‌ها میمون و خوک‌اند. «اِلّا ثلاثٌ و اَربع.»؛ سه چهار تا آدم در این‌ها دیدم. در این جمعیت چند هزار نفره. حالا چه می‌گوید؟ گفتم: «ما اکثرَ الضَّجیجِ و اَقَلَّ الحَجیجِ!» (سر و صدا زیاد است، حاجی کم.) حضرت استاد آیت‌الله جوادی آملی این داستان را [نقل می‌کنند]. بله، این‌هایی که رفتند مکه و امام زمانشان — امام باقر (علیه‌السلام) — را تنها گذاشتند، بهتر از خوک و میمون هم نمی‌شوند. حاجی که امام عصرش را رها کرده، دور کعبه می‌گردد، غریب گوشه نشسته، بهتر از خوک و میمون نمی‌شود. این‌ها ملکات انسان است.
این داستان را بگویم، تمام. یکی از ائمه جمعه، در نماز جمعه، خطبه اول، بحث‌های اخلاقی می‌شود؛ بحث اخلاق و معاد. [در] اول [آن] تکبیر نمی‌گوید. خطبه دوم که سیاسی است، تکبیر می‌گویند. ائمه جمعه در خطبه اول داشت بحث تجسم اعمال و تمثل و این‌ها را می‌کرد. بعد [از] موعظه گفت: «مردم! بترسید از خدا. بترسید از قیامت. بترسید از تجسم اعمال. یک وقتی دیدید — خدای ناکرده، پناه بر خدا — همین بنده که دارم اینجا برای شما خطبه می‌خوانم، روز قیامت در شکل سگ محشور شدم.» یکی گفت: «تکبیر!» (و به این ترتیب خطبه اول را تأیید کرد.) خیلی وقت‌ها اینجا چهره، چهره جذاب [است، اما] در ملکوت هیچ خبری نیست. سر و صدا زیاد است، حاجی کم. فیگور زیاد، ویترین خوب است؛ [اما در] باطن همچین خبری نیست. از این ماجراها زیاد است. اگر فرصت بکنم، باز ان‌شاءالله در جلسات بعد، آن مقداری که می‌شود گفت، چندتایی ان‌شاءالله عرض خواهم کرد.
خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00