تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و شش

00:31:45
124

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
متن کتاب «آنسوی مرگ» را با دوستان مرور می‌کردیم. صفحه ۲۸۲، از جایی که قرار شد این آقای دکتر را به بهشت برزخی ببرند و مادرش را به او نشان دهند. او [الهامات یا راهنما] اجازه داد که من به آنجا بروم، مدت کوتاهی بمانم و بعد خارج شوم.
نکته‌ای را اینجا در مورد بهشت برزخی می‌گوید؛ نکته خوبی است. نباید این را فراموش کنید: ما دو نوع بهشت داریم؛ بهشت برزخی و بهشت اخروی یا اصلی. بهشت برزخی نه به شکوه بهشت اخروی است و نه جاودانی است. این مکان قبل از روز قیامت از بین می‌رود. اما بهشت اخروی و اصلی بسیار باشکوه‌تر است و پس از قیامت به روی بندگان خدا گشوده می‌شود. علاوه بر این، جاویدان و قوانین ثابت و مخصوصی دارد.
لذا، در بهشت برزخی یک سری اشکالات و شبهات که در مورد حضرت آدم هست، برطرف می‌شود. حضرت آدم چون در بهشت برزخی بودند، از بهشت خارج شدند؛ چون در بهشت برزخی بودند، مقداری اختیار داشتند؛ چون در بهشت برزخی بودند، میزان وسوسه آنجا معنا داشت. بهشت برزخی بینابین است. البته، حالا به این نسبت هم وسوسه مثل عالم ماده ندارد؛ ولی تنزل تا حدی معنا دارد. حالا وارد آن بحثش نمی‌شویم.
پس، از بهشت برزخی خروج هست. برای همین، خود این آقا می‌گوید که او را از بهشت برزخی مادرش خارج کرده‌اند. آن بهشت نهایی، خروجی دیگر ندارد؛ خروج ندارد. هر که وارد شود، دیگر ابدی است. قوانین ثابتی دارد؛ از جمله اینکه فقط افراد پاک و آمرزیده شده به آنجا قدم می‌گذارند. ضمناً، کسانی که به بهشت اخروی می‌روند، هرگز بیرون رانده نمی‌شوند. این دو قانون مستحکم بر بهشت برزخی حاکم نیست. به همین دلیل، گاهی به افرادی مثل من اجازه می‌دهند که به آنجا بروند، مدت کوتاهی بمانند و بعد خارج شوند.
خب، ادامه مطلب می‌گوید: «هاله زیبا به مادرم گفت که موقتاً می‌تواند من را با خودش ببرد؛ اما در نهایت باید به زمین برگردم.»
مادرم مطیعانه و محترمانه سرش را تکان داد. بعد به من گفت: «با من بیا.»
همان وقت متوجه شدم که دوتایی داریم از کف وادی فاصله می‌گیریم؛ یعنی داریم به سمت بالا می‌رویم. ما با سرعتی فوق‌العاده از آن مهلکه، از آن ارواح نفرین‌شده فاصله می‌گرفتیم. «پروازکنان می‌رفتیم؟» می‌گوید: «نه، مثل تیری که از کمان رها شده باشد، مرتب سرعتمان زیادتر می‌شد.»
عاقبت به حدی بسیار گیج‌کننده رسید. من دیگر نمی‌توانستم فضای اطرافم را ببینم. یک‌باره، فضا را از عطری روحانی، از عطری روح‌نواز، از عطری رؤیایی دریافتم که در بهشت برزخی هستیم؛ هرچند هنوز به خاطر سرعت زیاد نمی‌توانستم دور و برم را ببینم.
می‌گوید: «تا اینکه ناگهان احساس کردم در نقطه‌ای فرود آمدیم و آن وقت توانستم دور و برم را ببینم.»
اینجا ماجرای چای خوردنی با هم دارند؛ چایی می‌ریزد و اینها که مفصل در صفحه بعد است.
ما در منطقه‌ای پر از درخت‌های تنومند و بلند ایستاده بودیم. زیر پایمان، چمن‌های ترد و تازه برق می‌زد. در فرصتی دیگر، راجع به درخت‌ها و چمن‌ها توضیح خواهم داد.
باری، مادرم اعلام کرد که در باغ شخصی او هستیم. باغ شخصی هر کسی جوری است که همه بهشتی‌ها را می‌توانند در آن جای دهند. محدودیت در عالم برزخ معنا ندارد؛ محدودیت مال عالم ماده است. محدودیت نداریم. خب، محدودیت نداریم، یک محدودیت‌هایی هم داریم. ولی محدودیت‌هایش مادی نیست؛ محدودیت‌هایش از جنس صورت است. قبلاً چون اینها را گفتم، دیگر توضیح مفصل نمی‌دهم. صورت داریم، ماده داریم. معاد جسمانی هست؛ عالم برزخ جسمانی هست، ولی مادی نیست.
لازم است دوباره یادآوری کنم، توضیح بدهم یا نه؟ چون بعضی‌ها باز می‌پرسند. دوستان، جاهای دیگر، ماده که گفته می‌شود، در آن تغییر و تحول است. یک سیب بذر بوده که آمده، شده سیب و این سیب بعداً می‌گندد، پوسیده می‌شود، کود می‌شود، دوباره می‌افتد در چرخه یا خورده می‌شود، تبدیل به انرژی می‌شود. تازه، بخشش تبدیل به انرژی می‌شود. در عالم ماده، ما تَبَدُّل داریم؛ یک چیزی تغییر پیدا می‌کند. در عالم بالاتر از ماده که عالم برزخ باشد، مثلاً، صورت داریم.
بحث بهشت را دارد واردش می‌شود؛ بهشت برزخی. یک مقدارش را بگویم. لذت‌هایی که ما اینجا داریم، آن طرف هست. ببینید، عالم بالاتر از اینجا، یک کلمه شسته‌رفته فلسفی‌اش این است: هرچه کمال در عالم ماده هست، آنجا هست؛ هرچه نقص است، ندارد.
یک خلاصه منتشر کردیم در مورد تعریف فلاسفه غرب از انسان که اولش این بود که ارسطو می‌گوید: «حیوان ناطق». یک سری اشکالات سرازیر شده سمت ما که: «تو خودت ادعای منطق و فلسفه می‌کنی، درس می‌دهی، بعد آخر می‌آیی زیرآب ارسطو را می‌زنی؟» بله، ما منطق ارسطویی به این معنا را که قبول نداریم، درس هم گفتیم؛ ولی تعریف ارسطو را از انسان که قبول نداریم. گفتیم منطق این است، قواعد منطقی هم این است؛ ولی تعریف ارسطو از انسان درست نیست.
حالا این پاسخ باشد به دوستانی که بحث را پیگیری می‌کنند؛ چون از جاهای مختلف، از قم به ما پیام می‌دهند. یکی از طلبه‌ها پیام داده بود که: «من دیدم به فلسفه بسیار منفی بود؛ با این صحبت‌ها عاشق فلسفه شدم.» جاهای مختلف، دوستان طلبه و دانشجو پیگیر بحث هستند. این نکته را حالا برای این دوستان می‌گویم که حیوان ناطقی که ما در منطق می‌گوییم، چیزی نیست که قبول داشته باشیم (تعریف منطقی‌اش را). حالا دیگران که مثل فروید خیلی بدتر از این را می‌گویند، ارسطویی هم مال منطق است؛ تعریف قرآنی نیست.
حالا آن دوستانی که منطق یک مقداری خوانده‌اند، فقط برای اینها خیلی سریع بگویم و رد شوم. ما در منطق یک جنس داریم، یک نوع داریم. جنس را می‌گویند: «حیوان»، جنس انسان نوعی زیر این جنس است. این تعریف منطقی‌اش است. در قرآن، حیوان یک جنس است، انسان هم یک جنس. انسان انواع مختلفی دارد و فرقش با سایر حیوانات در این است که بقیه حیوانات نوع خودشان به دست خودشان نیست که چه نوعی باشند که قبلاً در موردش صحبت کردیم. میمون، میمون است؛ گاو، گاو است؛ خرگوش، خرگوش است. هیچ خرگوشی نمی‌تواند هویتش را تغییر دهد؛ هیچ گاوی هم نمی‌تواند خودش را تربیت کند. ولی انسان انسانی است که نوعش را خودش تعیین می‌کند. انسان موجودی جنسی است که نوعش را خودش تعیین می‌کند؛ یا از حیوانات پست است یا از ملائکه بالاتر. اینها انواع مختلف تعریف قرآن نسبت به انسان است.
خب، پس ما در [عالم] بالاتر، هرچه از کمال پایین‌تر است را داریم. لذت‌هایی که هست، هرچه از نقصش است را نداریم. خوردن لذتی دارد، قوّتی دارد؛ از یک طرف، یک چرخه‌ای برای هضمش دارد؛ باید هضم شود، دفع شود. کمال خوردن را آن طرف داریم، نقصش را نداریم. چرا نقصش را نداریم؟ چون تغییر و تبدلش را نداریم؛ چون محدودیتش را نداریم. محدودیت نقص دارد. از این محدودیت، تازه عالم برزخ که باز خودش هنوز کمی محدودیت دارد، بالاتر که برویم، دیگر هیچ‌چیزی از نقص نمی‌ماند. حالا خوب‌هایش هم در نهایت کمال است؛ بدها هم در نهایت کمال است. آتشش هم در نهایت کمال است؛ دردش هم در نهایت کمال است؛ حسرتش هم در نهایت کمال است. همه‌اش به کمال می‌رسد. فقدان آنجا به کمال می‌رسد؛ سنگین است. فقدان الان اینجا (نداشتن چشم)، یک مقدار محرومیت دارد. در عالم مثال، محرومیتش خیلی بیشتر است. در قیامت، قیامت کبری و تامه کبری، آنجا دیگر به کمال می‌رسد. کمال درد بابت نداشتن چشم روشن و اینها. این بهشت برزخی این شکلی است.
یک سری مسائل را از عالم ماده دارد، ولی مادی نیست. صورتش را دارد؛ آدم‌ها همدیگر را می‌بینند، تشخیص می‌دهند. خانه دارند، خورد و خوراک دارند، باغ دارند، چشمه [دارند]. حالا می‌گوید: «شنا می‌کنند، شنا می‌کنند ولی خیس نمی‌شوند.» چطور می‌شود؟ چون محدودیتش نیست. لذت شنا کردن هست که کمال است؛ نقص شنا کردن که خیس شدن، آب به تن گرفتن [است]، باید تغییر و تبدل صورت بگیرد، آب تبخیر شود، خشک شود.
مادرم اعلام کرد که در باغ شخصی او هستیم. در میانه باغ بسیار وسیعش، گفت خانه‌اش در همان نزدیکی واقع شده است. ما از بین درختان گذشتیم. طولی نکشید که به رودی رسیدیم؛ به رودی پهن که بیش از حد آرام به نظر می‌رسید. پل زیبایی روی رود وجود داشت. محل سکونت مادرم در آن سوی پل، در آن سوی رود قرار گرفته بود.
رودش، رود؟ یعنی چه؟ تا وقتی تاریخ، تاریخ است، تاریخ رودش رود است. اینجا یک چیزی، یک بویی از رود است، یک بویی از رود. توضیح بدهم؟ دیگر فیوز بچسبانیم و بترکیم! اینجا چه‌کار کنم؟ بگویم، نگویم؟ این همان جاهایی است که فلاسفه را بی‌دین می‌دانند؛ دقیقاً به خاطر اینجایش.
یک بحثی داریم به اسم اصالت وجود و اصالت ماهیت. خلاصه حرف این است: ادعای فلاسفه این است؛ می‌گویند شما عالم را اشتباه فهمیده‌اید. یعنی چه؟ ما می‌گوییم این درخت است؛ الان این چیست؟ میکروفونی است که هست؛ میکروفونی است که وجود دارد. بله، فلاسفه می‌گویند این حرف اشتباه است. فلاسفه (یعنی ملاصدرا به بعد و کمی هم اشراقی‌ها) می‌گویند: «میکروفونی که هست، غلط است.» وجودی که در میکروفون می‌بینی، سنگین شد. اصل با وجود است؛ ماهیت جایش در ذهن ماست. ما فکر می‌کنیم بیرون ماهیت داریم، وجود را در ذهنمان برش بار می‌کنیم. الان بیرون میکروفون داریم، در ذهنمان می‌گوییم هست. نخیر! ما بیرون وجود داریم، در ذهنمان به آن می‌گوییم میکروفون.
آیه قرآنش را نخوانم دیگر؟ «الجبال فکانت سرابا» (خیلی آیه سنگینی است، سوره مبارکه ۹۰، روز قیامت). کوه‌ها حرکت می‌کنند. برای [کسی که] عادی هستید، می‌گویم می‌فهمید. قشنگ [می‌فهمید] سراب بوده، کوه نبوده. تو فکر می‌کردی کوه است؛ وجود بوده که کوه می‌دیدی. ماهیت در ذهن شما شکل می‌گیرد. بعد ماهیت‌ها حقایقی بوده؛ وجود حقیقتی بوده؛ آمده پایین، صورت پیدا کرده؛ صورت‌های مختلف پیدا کرده. بالاتر که می‌روی، با صورت‌های حقیقی‌تری مواجه می‌شوی. بالای بالای بالا که بروی، می‌بینی اصلاً صورتی نیست، کوهی نیست؛ همه‌اش اسماءالله است؛ اسم عظیم خداست. آمده پایین، شکل پیدا کرده؛ یک بخشش شده کوه. کوهی نداریم ما؛ اسم عظیم خداست. ما در عالم چیزی جز اسماءالله نداریم. سنگین است! اسماءالله داریم. من و شما همه اسماءالله، همه اسماءالله. آب نداریم ما. ما چیزی به اسم آب می‌خوریم؟ ما مظهر اسم حی را می‌نوشیم. تازه نوشیدن هم نداریم. خودمان را در معرض جلوه اسم حی قرار می‌دهیم و حیات می‌گیریم. مادی نگاه می‌کنیم، فکر می‌کنیم یک آبی آمد، تشنگی برطرف شد. بالاتر که رفتیم، آبی نبود.
مراتب دارد دیگر؛ به مراتب ایمان. کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. الان ما صوت می‌شنویم؛ از این حرف‌ها درک صوت نیست. الان بنده یا واجد نورم یا واجد نارم. این هم که دارم به شما منتقل می‌کنم یا نور است؛ [شما] دریافت می‌کنید. اگر از ماده آمدیم بالا، می‌بینیم نوری دارد تولید می‌شود، نوری دارد دریافت می‌شود. چون مادی هستیم، صوت می‌شنویم؛ سخنرانی، کلاس، تدریس. فضای ماهیت، ماده است، صورت‌هایی دارد. تازه، بزرگواران رفتند و با صورت دیدند. عرفا دعوت می‌کنند به اینکه ما از صورت‌ها رد بشویم، برویم اسماءالله را ببینیم. امیرالمومنین فرمود: «من چیزی را ندیدم، الا رأیت الله قبله و بعده و معه.» اسماءالله سنگین! این حرف‌ها کلی مقدمات طی کردیم با همدیگر؛ کلی جلسات آمدیم دیگر به این حرف‌ها که برسیم. اشکال ندارد، ماه رمضان دارد می‌آید. توی فضای کمی برویم، اشکال ندارد. همه‌اش اسماءالله.
بعضی ابیاتی که از مولوی نقل می‌کند، در بعضی حضرات اشکال می‌کنند. من وارد آن حرف‌ها نمی‌شوم، نمی‌خواهم جواب هم بدهم. بعضی حرف‌های عرفا کج‌تابی دارد، قبول دارم. بعضی حرف‌ها مثل وحدت وجود، بعضی‌ها بد گفتند، بد فهمیدند. وحدت وجود گفتم، حالا باز هم می‌گویم: «وحدت وجود دو تا خوانش دارد، دو تا تعبیر که یکیش قطعاً غلط است، یکی قطعاً درست است.» اونی که قطعاً غلط است، این است که: «همه‌چیز خداست.» «همه‌چیز خداست»، غلط است. اونی که قطعاً درست است چیست؟ «خدا همه‌چیز است.» «همه‌چیز خداست» فرق می‌کند با «خدا همه‌چیز است». میکروفون خداست؟ وجود، وجود دارد. وجود خداست؛ جلوه‌ای از حیات را دارد؛ جلوه‌ای از اسم حی را دارد. یک جلوه‌ای از خداست. نقصش هم مال خودش است. اگر نقصی دارد، مال خودش است.
کماندار از خداست چون تنزل پیدا کرده. قرآن هم تشبیه می‌کند به آب باران. آب از بالا که می‌آید، هر کمالی که دارد (زنده می‌کند، سرسبز می‌کند)، اینها همه از من است که از بالا پایین آمدم. کثیف شد، گل شد، کف کرد؛ این از خودش کف می‌کند؛ کفه‌اش مال خودش است. حق و باطل این شکلی [است]. در سوره مبارکه رعد، حق و باطل هم غلط است. جبهه حق، جبهه باطل، آدم‌های خوب، آدم‌ها... این نگاه‌ها غلط است. ای کاش می‌شد بیشتر با هم بنشینیم، صحبت بکنیم، زیر آب همه را با هم بزنیم.
حق و باطل یعنی واقعیت و توهم. حق یعنی هرچه که واقعیت دارد؛ باطل یعنی هرچه که توهم است، [یعنی] فکر می‌کنی که هست و نیست. الان ما فکر می‌کنیم آن پولدار است، قدرت دارد؛ این توهم قدرت است. «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا»؛ همه عزت مال خداست. ممکن است خدا به یک کافری هم یک عزت‌نمایی بدهد برای امتحان چهار نفر دیگر، ولی عزتی ندارد. توهم می‌کنی عزت دارد؛ توهم می‌کنی او قدرت دارد؛ قدرت فقط خداست. یک قدرت، مفاهیم عوض می‌شود.
یکی از اساتید محترم [مثلاً نامی] در دانشکده جلسات ثابتی داشتیم. ایشان هم اهل ذوق و اهل این وادی و اهل این مسائل [بودند] و خدا حفظشان کند. مبانی فیزیکی بحث را می‌گفتند؛ ما از چیزی حالیمان نبود. یک سری بحث‌های فلسفی و عرفانی‌اش را می‌گفتی. بحث قدرت مثلاً شد؛ آنجا عرض کردم، گفتم که ما قدرتی نداریم. اسم قدیر که تجلی می‌کند، شما در واقع در برق مثلاً که با قدرت کار دارید، با تجلی اسم قدیر دارید کار می‌کنید. توحیدی، به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی [آملی]: «در حوزه با سخن خدا کار دارند، در دانشگاه با فعل خدا کار دارد.» در حوزه می‌گویند خدا چه گفت؟ در دانشگاه می‌گویند خدا چه کرد؟ یکی جلوه‌های کار خداست. این جلوه‌ها هرچه بالاتر می‌رود، به آن حقیقت اسما آدم نزدیک می‌شود. به جایی می‌رسد که دیگر می‌رود جایی که پیغمبر رفت. جبرئیل گفت: «من اگر بالاتر بیایم، می‌سوزم.» دیگر نمی‌فهمم آن چیست و چه دیده پیغمبر، کجا رفته. بعد نگاه ما مثلاً مکان است: «از اینجا رفت آنجا.» نه، مراتب عالم است. الان من می‌گویم شما را از دنیا بردم تو آخرت. من یک حرف شیرین الهی بزنم، می‌گویم شما را از دنیا بردم تو بهشت، راه رفتیم. فاصله هست بین این عوالم. این عوالم که در عرض نیست که یکی بخواهد جابه‌جا بشود، در طول است. از صورت به معنا منتقل می‌شود، به حقیقت منتقل می‌شود. همه سیر و سلوک این است: از صورت در بیاییم، خدا را ببینیم، با خدا زندگی بکنیم. همه بازی است. «تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ هَٰذَا حَقٌّ». هرچه غیر خداست، باطل است. آیه قرآن [را] بفهمید، به اینجا برسید که خدا حق است، هرچه غیر خداست، باطل است. حق و باطل حالا معنا پیدا می‌کند. هرچه نسبت با خدا نداشت، واقعی نیست. پول، قدرت، علم؛ علمی که نسبت به خدا ندارد، واقعی نیست، باطل است؛ توهم علم است؛ کف روی آب مفصلی است.
پس بهشت کجاست؟ استخر و آب‌تنی و «گناه نکن، بهت حوری می‌دهند و دو جوجه دعوتت می‌کنند»؟ و این داعشی بدبخت که جنازه‌هایشان وقتی برمی‌داشتند، در جیب‌هایشان قاشق بود؛ بعضی‌ها هم که بعضی اعضا را ضد گلوله کرده بودند که این آسیب نبیند، بعداً آن وقت می‌خواهند بروند استفاده کنند. ناهار مهمان پیغمبر؟ موشک‌ها را زده بودند! آخر شب یک جوکی ساخته بودند؛ می‌گفتند که اینها ماه مبارک پارسال بود دیگر. گفتند که ناهار برویم پیش پیغمبر؛ ساعت موشک‌ها آمد. الان می‌روند آنجا، ظرف‌ها را همه را جمع کرده‌اند و ناهار را جمع کرده‌اند؛ ظرف‌ها را بشویند، ناهار با پیغمبر بخورند. «پیغمبر ناهار را می‌دهد، قاشق نمی‌دهد.» این توهمات داعشی نسبت به بهشت را نداشته باشیم. جوجه‌ای بهمان می‌دهند و کبابی و دودی و این‌جوری نیست. ما فکر کنیم مثلاً یک ذهنیت این‌جوری داشته باشیم که یک چیزی برای التیام [است]: «الان گرم است، برق نداریم، پنکه و کولر ندارد؛ ان‌شاءالله می‌روی بهشت، باد می‌خورد.» این حرف‌ها نیست، عزیز من! با واقعیت زندگی کن، با حقیقت، با حقایق زندگی کن. این یک مرتبه از حقایق در این عالم دنیا است. وسایل بالاتری دارد، بالاتر، بالاتر. او مراتبی دارد. انبیا، اولیا کجا بودند؟ خیلی‌ها در بهشت اصلاً در باغ نیستند؛ حوری و گلابی و سیب و جوجه [هم] نیستند.
«وَ اشْتَغَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ بِالْجَنَّةِ وَ اشْتَغَلَ أَهْلُ النَّارِ بِالنَّارِ وَ اشْتَغَلَ أَهْلُ اللَّهِ بِاللَّهِ»؛ خیلی روایت فوق‌العاده است. بهشتی‌ها مشغول بهشتند، جهنمی‌ها مشغول جهنمند، اهل الله مشغول خدا. «وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»؛ شراب طهور هم می‌گیرد. نمی‌گوید: «آخ جون چه آب‌میوه‌ای!» این حرف‌ها نیست. خدا را دارد می‌بیند؛ جلوه خدایی‌اش برایش شراب دارد می‌گیرد. آیه قرآن خیلی جالب است: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ». می‌گوید متقین در نهرند؛ مقتدر، نزد پادشاه مقتدر. اینها پیش خدا حواسشان پرت نمی‌شود در شنای خودش غرق بشود که: «چه خدایی داشتیم، از کجا آمده؟» غافل بشود. اینها نیست؛ همه‌اش جلوه خداست. خدا را دارد می‌بیند. سطحش متفاوت است. بعضی کلاس‌ها خیلی بالاست؛ خدا فقط نان و آب و سیب و اینها گیرش می‌آید. خدا برایش می‌فرستد. لذا از مرحوم علامه طباطبایی نقل می‌کردند: برخی در بهشت سالی یک بار اباعبدالله الحسین را می‌بینند؛ برخی ماهی یک بار؛ برخی هفته‌ای یک بار؛ برخی روزی یک بار؛ برخی نمی‌توانند از او رو برگردانند و به دیگری نگاه کنند. مراتب مختلف است.
می‌خواهم بگویم یک وقتی گول بهشت را نخوریم. «گر تو را در منزل جانانه مهمانت کنم، گول نعمت را نخور، مشغول صاحبخانه شو.» درختی گول نخوریم. فکر کنیم دیگر حالا بهشت اینها هم جذاب است؛ البته وقتی می‌فهمد، انرژی پیدا می‌کند. ولی ما برای بهشت رفتن نیامدیم. این را چند بار من گفتم و باز تأکید می‌کنم. ما آمدیم مظهر همه اسماءالله، مظهر همه کمالات بشویم. دعوت کرده ما را، گفته: «من هرچه دارم، می‌خواهم به تو بدهم.» «أَنَا حَیٌّ قَیُّومٌ أَجْعَلُكَ حَیّاً لا یَمُوتُ»؛ من حیّی هستم که نمی‌میرد. من اراده کنم، می‌شود. می‌خواهم تو را به این قدرت برسانم. در بهشت البته این یک بخشش فراهم می‌شود؛ هم حیات هم اراده قدرت. در بهشت مرتبه نازلش هست. هرکه اراده کند، اتفاق می‌افتد. هرچه مظهر اراده تام خدا باشیم، نه فقط درخت و سیب ایجاد کنیم، [بلکه] ظرف مشیت خدا بشویم؛ اهل بیت، ظرف مشیت خدا. اینها اراده کنند، خدا اراده کرده است. سنگین و سخت است. نمی‌دانم. سنگین! دو سه خط، چند کلمه بخوانیم.
محل سکونت مادرم در آن سوی پل، در آن سوی رود قرار گرفته بود. اینجا بود که درد دلمان باز شد. رود و پل و اینها را قاطی نکنیم. مظهر اسماءالله. بهشتی‌ها ممکن است فقط پلش را ببینند. اهل الله که در سطح بالاترند، دیگر پل و رود و اینها نمی‌بینند. برای اینها، چیز دیگری [است]: اسماءالله. جلوی عمارتش، حیاتی وسیع به چشم می‌خورد. سه رود فرعی در سه طرف حیاط و البته عمارت جاری بود. زلال و [آرام]؛ نه، آرام‌تر بگویید. عرض رود چقدر بود؟ این فقط توصیف بهشتش را بگوییم و تمام. حیاط خانه چه‌شکلی بود؟ ۱۴-۱۵ متر یا شاید کمتر عرضش بود. حیاط یک خانه ویلایی، پوشیده از چمن با دیواره‌ای از شمشادها و گل‌های رنگارنگ. گل‌هایی که اغلبشان به رنگ قرمز بودند؛ قرمز آتشی. پهنای رودهای فرعی چقدر بود؟ حدود ۵ متر. شبیه جاده‌های آبی بودند. یک قایق به راحتی می‌توانست در آنها رفت‌وآمد کند. در مورد پل توضیح [می‌دهم]: پلی زیبا و مینیاتوری بود؛ تور مانند. نه، بیشتر به تونلی که توسط امواج ایجاد می‌شود، می‌ماند. مادرم گفت: «ما برای رسیدن به حیات خانه مجبور نیستیم از پل عبور کنیم.» «پل هست، محدودیت نیست.» اینها مهم است. «می‌توانیم بی‌واسطه از آب بگذریم. با وجود این، ما از پل رد می‌شویم و به سمت دیگر رود می‌رویم.» توضیحات مفصل دارد. محوطه جلو خانه پر از گل و شمشاد بود. این چی بود؟ می‌گوید: «همین که رسیدیم، چهار نفر ظاهر شدند.» سمت راست دو نفر، سمت چپ ایستاده بودند. به من الهام شد که آنها نگهبانند. ظاهرشان مثل انسان بود؛ بسیار خوش‌چهره به نظر می‌رسیدند؛ اما معلوم نبود زنند یا مرد. هر چهار نفر لباس سفید به تن داشتند. آنها با احترام تمام در برابر ما تعظیم کردند. مادرم خطاب به آنها گفت: «می‌بینید که با یک مهمان آمده‌ام.» یکی از نگهبان‌ها لبخندزنان گفت: «ایشان را می‌شناسیم.» و رو به من افزود: «خوش آمدید.» یک بار دیگر هر چهار تن خم شدند و ما از بینشان رد شدیم تا آرام آرام وارد عمارت شدیم.
خانه مادرت از جهت نمای کلی چه‌شکلی بود؟ خانه فوق‌العاده زیبا. خانه فوق‌العاده زیبا از جنس نور. فردا تمام دیوارها، تمام درها. با توضیحاتی که دادم، این پاراگراف الان معلوم می‌شود. یک دو کلمه دقت عزیزان. تمام دیوارها، تمام درها و پنجره‌ها و تمام سقف خانه از نور بود. در ساخت خانه به جای مصالح معمولی از نور استفاده شده بود. «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.» و ادامه...
همه عالم نور خداست. جهنم ماجرایش چیست؟ جهنم جایی است که نور خدا جلوه نکرده است. حجاب دارند آدم‌ها؛ عایق‌اند؛ نور نمی‌تابد. تاریکی از خودش است؛ خودش زمستان کرده است. الان زمستان برای ما ایجاد می‌شود. خورشید گردش دارد، زمین گردش دارد. در یک حرکتی، در یک مسیری قرار می‌گیریم، در یک وضعیتی قرار می‌گیرند؛ نور نمی‌آید، زمین سرد می‌شود، می‌شود زمستان. آنجا خودمان خودمان را در وضعیت قرار می‌دهیم، می‌شود زمستان، می‌شود محرومیت. هرچه هم که هست، نور است. همین‌جا هم همه‌اش نور است. فقط این سیر نزولی: خدا نور را اینجا تابانده است. سیر صعودی: شما باید نور را بتابانی. برزخ شما نوری است که شما از این ور تابانده‌ای، آن طرف نور را دریافت کرده‌ای، تابانده‌ای. «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ»؛ نور را دریافت می‌کند، می‌تاباند. برزخش می‌شود نورانی. هرچه نور بیشتری دریافت کند، نور بیشتری برزخش قوی‌تر و بالاتر است. کیفیتش می‌رود بالا، کیفیت صورتش، حقیقت معناش که دیگر در اوج [است]. نمی‌دانم توانستیم کمی با هم در این وادی سیر کنیم یا نه. بحث سنگینی است؛ مفصل تا حالا تقریباً در ۶۰ جلسه در این موضوع، شاید بیشتر صحبت کردیم. ان‌شاءالله بیشتر هم ادامه می‌دهیم. ماه مبارک رمضان هم هستیم.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما! قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما!

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00