تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و چهار

00:32:27
126

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
کتاب «آن‌سوی مرگ»، داستان سوم. توضیحات بیرون از کتابمان خیلی زیاد شده. دو سه جلسه است که خیلی بحث از بیرون کتاب کردیم و از خود کتاب پیش نرفتیم. البته توضیحاتی که دادیم ضروری بود و کمک می‌کرد به فهمیدن اتفاقاتی که از اینجا به بعد می‌افتد. ان‌شاءالله امروز کمی متن را بیشتر بخوانیم.
بنا دارم یک سری نکات را، اگر فرصت بکنیم، در همین تایمی که در ماه مبارک داریم، باز یک سری مباحث فلسفی و قرآنی‌اش را بیشتر بپردازیم. هرچند که دیروز مخصوصاً خیلی دیگر ما پدر قصه‌اش را درآوردیم، شورش را دیگر دیروز درآوردیم. کامل مباحث عقلی و فلسفی بود در بحث دیروزمان؛ ولی خب، کمک می‌کند به اینکه بفهمیم این که به صورت حیوان مثلاً آدم‌ها در عالم برزخ [ظاهر می‌شوند] یعنی چه، که با بحثی که دیروز داشتیم، خیلی از این مباحث فهمیده می‌شود.
گروهی از ارواح تا حدی شبیه حیوانات بودند؛ شبیه بوزینه، خوک، سگ و غیره. اما بقیه اندامشان کاملاً بشری به نظر می‌رسید؛ هرچند مانند قحطی‌زدگان لاغر بودند و پوست بدنشان مثل چرم خشکیده و ترک‌خورده بود.
بعضی از آدم‌ها ایستاده بودند، برخی نشسته و گروهی نیز به طرز خاصی نشسته بودند. [راوی] سعی کرد نشانم دهد: کف پای راستش را زیر نشیمنگاه خود گذاشت، زانوی چپ را بالا آورد، ساعد دست چپ را روی زانو قرار داد، سپس پیشانی‌اش را بر ساعد همان دست گذاشت. حالت چمباتمه زدن. گفت: «این‌طوری شبیه نشستن یک عزادار، یک ماتم‌زده، شبیه آدم بسیار افسرده و مأیوس است.»
افسردگی ویژگی جهنمیان است. ویژگی جهنمیان و بهشتیان در دنیا و برزخ یکی است؛ به این توجه داشته باشید: هیچ‌وقت یک مؤمن بهشتی در دنیا مبتلا به افسردگی نمی‌شود. افسردگی مال جهنمی‌هاست. یک حزن (غم) داریم؛ آدم احساس می‌کند یک سری کارها را باید انجام بدهد، انجام نداده، یک نقطه مطلوبی بوده که با آن فاصله دارد. آن حزن یک بحث دیگر است. این حزن مطلوب است، چیز خوبی هم هست؛ ولی حزن از دست دادن، از دست رفتن... «ألا إنّ أولیاء الله لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون.» ولیّ خدا که ناراحت نمی‌شود.
برخی دوستان برای مشاوره می‌آیند. این نکته را گفتم بهشان: «فلان اتفاق افتاد در زندگی ما، پنج سال از زندگی ما از دست رفت.» عرض کردم بهشان: «اصلاً آدمی که تحت ربوبیت و مدیریت خدا باشد، نمی‌شود چیزی را از دست بدهد. از دست رفتن نداریم. بدتر شدی؟ پیغمبرزاده باشی، زیبا باشی، ویژه باشی، بیندازندت در چاه. از چاه که درت می‌آورند، به عنوان برده می‌خرند، می‌برند خانه، بزرگت می‌کنند. آن کسی که بزرگت کرده به اتهام این که قصد سوء داشتی، می‌اندازدت زندان. هی بد از بدتر! بعد خواب یکی می‌آید پیشت می‌بیند و بعد او آزاد می‌شود. بعد بهش می‌سپاری. بعد باز او هم یادش می‌رود. باز دیگر بدتر از بدتر! ولی همه این‌ها را آورده که آخر بشوی عزیز مصر. آخر ماجرا مهم است. کسی که این باور را دارد، اصلاً نمی‌تواند ناراحت باشد. افسردگی در دنیا، در دنیا هم معنا ندارد برای کسی که ولیّ خداست. افسرده باشد یعنی چه؟ اصلاً افسردگی معنا ندارد، تعریف نشده در این دستگاه. افسردگی ویژگی جهنمی است.»
چرا پیراهن مشکی پوشیدنش کراهت دارد؟ پیراهن مشکی پوشیدنش کراهت دارد. رنگ عشق، مشکی نیست؛ رنگ لباس جهنمیان است. چقدر جالب است که لباس‌هایی که آن‌ور [جهنم] [هستند]، این‌ها نشانه رنگ‌هایی مال آن‌ور است و این‌ور هم گفتند استفاده نکن. چرا علما همیشه پیراهن سفید می‌پوشند؟ حتی روز عاشورا هم خیلی از اساتید و بزرگان علما لباس را که به آن قبا می‌گویند، می‌پوشند. یک قبا داریم و یک عبا؛ عبا پوشش رویی است و قبا پوشش زیری. حالا رنگش متفاوت می‌شود در عزا.
مستر همفر می‌گوید: «ما باید کاری بکنیم...» از خاطراتش خیلی جالب است. استاد ما می‌فرمود (آن‌قدر که آیت‌الله بهجت - استاد ما از شاگردان آیت‌الله بهجت بودند در فقه و اصول؛ چرا که قدیمیِ ایشان بودند - آن‌قدر که در درس فقه و اصولشان آیت‌الله بهجت خاطرات مستر همفر را گفتند)، من وقتی رفتم کتاب را خواندم، دیدم هیچ چیز جدیدی برایم نداشت؛ چون همه را سر کلاس شنیده بودم.
پروتکل‌هایی که ابلاغ می‌کند (جاسوس انگلیس بوده دیگر) [و] ابلاغ می‌کند اتفاقات بعد [از آن] در کشورهای اسلامی بیفتد، یکی‌اش این است؛ می‌گوید: «باید ذهنیت‌سازی نسبت به روحانیت... که الان بعضی عزیزان ما، الحمدلله، در توییتر فعالند؛ اکانت فیک پیدا می‌کنند، شایعه تولید می‌کنند از روحانیت. یک پیام مزخرفی که یکی جعل کرده. این از این چیزها احتمالاً باید بیشتر شاهد باشیم. اگر به عکس بنده در توییتر پیام دیدید، تکذیب می‌کنم.» «پیام مزخرفی هم تولید بشود، یکی هم بردارد سلاح بردارد به اسم این که این هم تولید کرده، بکشدش.»
خیلی جالب گفته بود: «باید ما ذهنیت‌سازی نسبت به علما و روحانیون را عوض کنیم. نباید جوان‌ها باخبر بشوند که روحانیون لباس سفید می‌پوشند. لباس سفید، لباس کار کسانی است که کارشان بسیار حساس است و دائم با بهداشت مواجه‌اند؛ مثل آشپزها، مثل پزشکان. این ذهنیت مثبتی که حالا خیلی ذهنیت هم نیست، دیگر این‌جوری هستند علما که مرتباً تمیزند، چهره چرکی باید از علما نشان بدهید.»
پیراهن سفید استحباب دارد؛ چون لباس بهشتی است. رنگ روشن مستحب است پوشیدنش. شما می‌دانستید کفش سیاه پوشیدن کراهت دارد و نور چشم را کم می‌کند؟ چند نفر ما اینجا داریم که کفش سیاه نیست؟ آقا! یک نفر پیدا بشود [که] کفش سیاه [نداشته باشد]. کفش سیاه کراهت دارد. بعد مشکلات در ترشحات هورمونی، الی‌ماشاءالله! که دیگر من بعضی روایاتش و فکت‌های دیگر را نمی‌خوانم که مثلاً یکی از عوامل نازایی، کفش تیره (یعنی عقیم شدن) است. کفش تیره سیستم متابولیسمی را به هم می‌ریزد. رنگ این‌جوری گردش خون را با اختلال مواجه می‌کند. از این قبیل زیاد داریم. رنگ، بحث مهمی است. چند باری هم قبلاً مطرح کردیم، به این مناسبت دوباره گفتم.
رنگ سیاه، رنگ آدم‌های افسرده است. در دنیا هم پوشیدنش کراهت دارد. اهل‌بیت می‌پوشیدند برای این که می‌خواستند بگویند: «این لباسی که این‌قدر بدمان می‌آید، خدا لعنتت کند یزید که همچین لباسی تن ما کردی، مجبور کردی از این لباس تنمان کنیم.» عاشق رنگ مشکی نیستیم. رنگ عشق نیست. رنگ بدبختی است. رنگ مشکی اصلاً خوب نیست. تا جایی که می‌شود حتی لباس روحی هم آدم مشکی نپوشد. دیگر حالا تا کاپشن و این‌ها را هم مواظب باشیم. خود بحث رنگ، بحث مفسرین [است]. در بهشت ما رنگ مشکی نداریم، کار شده باشد، جایی باشد رنگ مشکی. یک حالت [این است که] رنگ مشکی و رنگ‌های تیره و افسرده مال افسرده‌ها و جهنمیان است. لباس فرعون هم؛ فرعون مشکی می‌پوشیده همیشه.
متکبرین از رنگ‌های تیره خوششان می‌آید. روانشناسی رنگ یک بحث جذابی است. متکبرین از رنگ‌های تیره خوششان می‌آید. دلیلی هم دارد. حالا وارد بحث روانشناسی‌اش نمی‌شوم چرا این‌جوری جهنمی‌اند. ربط بدهید: متکبرین رنگ تیره دوست دارند، جهنمی هم هستند. چی شد؟ متکبرین جهنمی هم هستند. لذا رنگ مشکی هم رنگ تکبر است، هم رنگ جهنم. متکبرین افسرده هم هستند.
چادر، پوشش رویی خانم‌ها. وارد بحثش نمی‌شوم. یک بحثی داریم: هندسه پوشش. خود پوشش یک نوع معماری است و اشکال هندسی که استفاده می‌شود، معنا و مفهوم دارد. رنگ‌ها معنا و مفهوم دارد. خود چادر از جهت هندسی مفهوم دارد، از جهت رنگش هم یک مفهوم دارد. این از جای خاصی نیست که امام زمان را برخی از بزرگان که دیده بودند، [گفته‌اند] امام زمان عمامه مدل ایرانی‌ها می‌بندند و رنگش هم سفید است. علاقه‌ای که امام زمان به ایرانیان و روحانیون ایرانی دارند، [باعث می‌شود] عمامه‌هایشان را مدل ایرانی‌ها ببندند؛ چون [مدل] نجفی و لبنانی و ایرانی و این‌ها، [ما] مدل ایرانی درست کردیم، درآوردیم، اعتبار ماهاست. وگرنه روز بیست و یکم ماه مبارک بود وقتی آمدند سخنرانی کنند بعد از شهادت پدرشان امیرالمؤمنین، در آن خطابه که برای مردم کردند، عمامه را مشکی گذاشته بودند. از همین هم اثبات می‌شود که مشکی پوشیدن برای اهل‌بیت اشکال ندارد.
خب، ادامه دهید. حالت نشست بد. گفت: «من و مرد چشم‌آبی هم به این حالت نشسته بودیم؛ با ارتفاع کمی از سطح زمین.» عده‌ای دائم در حال حرکت بودند. این گروه، جماعتی با افکار سیاه و رفتارهای ناهنجار بودند. افکار سیاه. سیاهیِ فکرش است. آنجا یک روز گفتم دیگر: «هرچه هست خودش آورده.» افکار سیاه بوده، افکارش تاریک بوده، تاریکی مال خودش است.
رفتارهای ناهنجار: مردمی با خشمی مهارنشدنی، کینه‌ای لجام‌گسیخته (یا لِگام‌گسیخته)، حسادتی آشکار نسبت به دیگران. [لِگام باید درست باشد؛ چون "لگام" از آن طرف درست است.] مردمی که میل فراوانی به آزردن بقیه داشتند؛ دیگرآزاری. حتی با نگاه تیز و خصمانه‌شان یکدیگر را سوراخ می‌کردند؛ [مثل] استادیوم بوده احتمالاً. می‌شود گفت مخلوطی از شهوات کهنه و ارضاناپذیر دیوانه‌شان کرده بود. دائم با فریادهای حیوانی، با جیغ‌های وحشتناک و ناله‌های دلخراش به هم می‌پریدند. آن‌ها ارواح بسیار شریر محسوب می‌شدند.
آن‌ها [از] گناه‌شان آگاه نبودند. بقیه چه؟ بقیه ارواح منزوی و بی‌ آزار به حساب می‌آمدیم. این‌ها دیگر یک طایفه دیگر بودند، از هم جدا بودند. بی‌ آزار بودیم؛ آزار مثل آن‌ها نداشتیم. آن‌ها چون آزار رفته بود در ذاتشان.
جذابیت مطالب علامه طباطبایی و تفسیرهای ایشان این است. یک شبهه‌ای [بود] که هیچ‌کس غیر از علامه طباطبایی، تا قبل علامه طباطبایی، نتوانسته بود این را حل کند. خیلی زیباست. [آیه] مجادله می‌فرماید که جهنمیان روز قیامت برای خدا قسم دروغ می‌خورند. مفسرین توش مانده بودند. یعنی چه قسم دروغ؟ قیامت که همه چیز آشکار می‌شود. بپوشانی؟ توجیه کرده‌اند: «قسم دروغ یعنی مثلاً می‌خواهند قسم دروغ بخورند ولی نمی‌شود، دروغ می‌خورند.»
علامه طباطبایی حل می‌کرد (رضوان‌الله علیه). ایشان فرموده که: «قیامت ظرف بروز ملکات است. قسم دروغ می‌خورد، حرف می‌زند، تجلی می‌کند ملکه قسم دروغ خوردن. این تجلی می‌کند این ملکه، ملکه شخصیتش جزئی از شخصیتش.» غوغای المیزان این‌هاست دیگر. اینجاست که کولاک کرده. نمی‌تواند قسم دروغ نخورد. حقانیت ظرف قیامت هم به همین است که هر کس هرچه دارد همان را نشان می‌دهد. در دنیا ملکه شده بود برایش فحش دادن؛ جهنم که می‌رود فحش می‌دهد. داد زدن، عصبی بودن. آنجا هم داد می‌زند، عصبی است. ملکه را با خودش می‌برد؛ شخصیتش است. نمی‌توانی. در خواب هم دعوا دارند بعضی‌ها. کتک‌کاری می‌کند. نمی‌توانست [که] فحش ندهد؛ ملکه شده بود. قیامت ملکات بروز پیدا می‌کند.
حالا آن‌هایی که آزار [دیده بودند] و ملکه‌شان هنوز به حد ملکه برایشان نرسیده بود، این‌ها پشیمان بودند. کاری هم نمی‌توانستند بکنند. از زشتی گناه‌شان آگاهی داشتیم، به خاطر اعمالمان بسیار شرمنده در پیله محکمی از غم فرورفته بودیم. ما این‌گونه تاوان گناه‌مان را پس می‌دادیم. مجازات با وعده مجازات سخت در قیامت همراه بود. نمی‌دانستیم چه نوع مجازاتی، ولی می‌دانستیم که قطعاً سخت‌تر خواهد بود.
قطره‌های عرق. اینجا نویسنده می‌گوید: «قطره‌های عرق روی پیشانی بلندش برق می‌زد. با دستمال، عرق‌های ترس و عرق‌های اندوه را گرفت. تقلا کرد که بر اعصابش مسلط باشد.» ادامه داد: «هرچند گاه صداهای خوفناک می‌شنیدیم.» فردا داستانش خیلی جالب است. یکی از اتفاقاتی که صداهایی که به اصطلاح مو را بر تنمان سیخ می‌کرد، گاهی اشکالی مخوف ظاهر می‌شدند، به سمت او می‌آمدند و ما را می‌ترساندند. در حقیقت آن اشکال، تجسم گناهان [ما] بود.
روایت دارد: «کسی در دنیا یک مؤمن را بترساند...» ذره ترس. آن طرف. پیامبر اکرم از مسجد می‌خواستند بیایند بیرون، حالا در این دوربین مخفی‌ها و این برنامه‌ها چقدر می‌ترسانند! دلهره. فوتبالیست بوده، هواپیما داشته می‌رفته، آمده توی کابین خلبان. معروف است، یادتان است ماجرا چیست؟ «چند [نفر] عزیزان در این [هواپیما] سقوط می‌کنیم.» یک دور ملت سکته زدند. ملت را می‌ترساند. با شوخی می‌ترساند. قایم کرده بود، می‌خندیدند. حضرت عصبانی شدند. «این ترسید! ترسید! خط قرمز است. ترساندیش؟ شوخی که بترساند؟ حرفی که بترساند؟ پشت دیوار قایم بشویم، یک صدایی در بیاوریم. ترسی که ایجاد کرده را می‌بیند؛ خود ترس را می‌بیند.»
صداهای خوفناک ترجمه یا بازتاب سخنان زشت او بود. سخنان زشتی که به دیگران گفته بودیم، تهمت‌هایی که زده بودیم، غیبت‌هایی که کرده بودیم؛ هر کدام ترس ایجاد می‌کند دیگر.
لباس من و مرد چشم‌آبی و تعداد زیادی از ارواح، بلند و طوسی بود. لباس عده‌ای دیگر بلند و سیاه. آن داستان اول، لباس طلایی بود. رنگ‌ها را ما ایجاد می‌کنیم آن طرف. از جمله... اینجاست: از جمله آن شخص مشهور. خیلی مشهور. خبر نداریم این شخص مشهور کیست. شما هم ذهنتان را به سمت کسی نبرید. شخص مشهور که بود؟ در زمان حیاتش اکثر مردم او را می‌شناختند: عالی‌منصبی قدرتمند و پرنفوذ و بسیار ولخرج، با ظاهری آراسته و افکاری بلندپروازانه.
حضور او در وادی حق‌الناس با آن وضع شرم‌آور برایم باورکردنی نبود؛ به حدی که از مرد شش‌ماهه پرسیدم: «چیزی که من می‌بینم، تو هم می‌بینی؟» گفت: «آره، ایرانی بود.» گفت: «بله.» دست‌هایش را از پشت بسته بودند. دو تن از گناهکاران او را در سراسر وادی می‌چرخاندند. اغلب ارواح از خبایث باطنی این شخص، از همه گناه‌اش خبر داشتند. به هر طرف که رو نمی‌شد، موجی از تمسخر و توهین به صورتش می‌خورد.
فهم [او]، دیروز گفتم، چند برابر این‌طرف است: پنجاه هزار برابر مقیاس دنیا و برزخ، پنجاه هزار برابر. الان از یک توهین چقدر ناراحت می‌شویم، پنجاه هزار برابر این اذیت می‌شوی و ناراحت می‌شوی. الان توهین طرف را چقدر می‌فهمیم؟ آن طرف پنجاه هزار برابر می‌فهمد. عده‌ای مانند سگ‌های گرسنه‌ای که استخوان یافته باشند، دورش را می‌گرفتند. هرکدام سنگدلانه او را مورد توهین و آزار قرار می‌دادند. چطور؟ با خنده‌های بلند و گستاخ، با پرتاب کردن کثافت به صورتش، با فحش دادن، با هر عمل دیگری که توهین و تمسخر محسوب می‌شد. مثلاً چیزهای خنده‌داری شبیه کلاه دلقک‌ها را سرش می‌گذاشتند، در پشتش سوار می‌شدند، به سمت همدیگر هل می‌دادند، [با] مضحکه صورتش را بزک می‌کردند. در یک جمله، شخصیتش را لجن‌مال می‌کردند. لجن‌مال، محترمانه‌ترین لغتی است که می‌شود به کار برد.
او در میان آن آشوب و همهمه وقیحانه، با هر استهزا از خجالت آب می‌شد. زبانش را در دهان چرخاند و گفت: «برای مصیبت‌های ذلت‌بار [او]، پایانی وجود نداشت.» او نماد قدرت، نفوذ و شرف از دست رفته بود. «الفقر و الغنی بعد العرض علی الله.» چه کسی دارد، چه کسی ندارد؟ بعد از این که آدم‌ها عرضه به خدا شدند، معلوم می‌شود. اینجا ریاست و میز و قدرت و ثروت و «بعد العرض علی الله»، آنجا مگر تحویلت گرفتند؟ تمام عزت، شخصیت، غرور و افتخاراتش بخار شده بود، مثل تکه یخی در برابر آفتاب تیرماه. مردی که در دنیا قدرت زیادی داشت، در آنجا خیلی خوار بود. حتی نمی‌توانست چاره‌ای برای برهنگی قبیح و خوارکننده‌اش پیدا کند. مرتب با چهره خجالت‌زده و تحقیرشده به سمت مأموران می‌دوید. التماس می‌کرد که او را به جایی دور از انظار ببرند.
مأموران بهش می‌گفتند: «جایی برای پنهان شدن وجود ندارد. در هر نقطه از این عالم که باشی، همه تو را می‌بینند. نه تو می‌توانی خودت را مخفی کنی، نه گناهایت را.» سوره مبارکه طه این‌ها را قشنگ به وضوح توصیف کرده است. این‌ها با این جواب مأموران از حسرتی فزاینده و آرزوی ناممکن متورم می‌شدند. آرزو می‌کرد که می‌توانست به حیاتش خاتمه بدهد. اگر می‌توانست، بدون ذره‌ای تردید فوراً خود را از شر وجود خلاص می‌کرد.
از شما پنهان نمی‌کنم، من با مشاهده احوال مرد مشهور، برای اولین بار در وادی حق‌الناس [این را فهمیدم]. روایت فرمود: «هر کس که مسئولیت برای ده نفر داشته، [وضعیتش] خیلی عجیب است. روز قیامت با دست بسته می‌آورند. از پس حسابرسی نسبت به این ده تا اگر برآمد، آزادش می‌کنند؛ بعد بقیه حساب‌وکتاب.» یعنی اصل در مسئولین، جهنم رفتن است. حالا سر و کله می‌زنند، تقلب می‌کنند، فحش و فحش‌کشی می‌کنند، دروغ می‌گویند، تهمت می‌زنند. واقعاً از حماقت است. یک سر سوزن یک جور عقل اگر آدم داشته باشد، یک قدم برای ریاست برنمی‌دارد. عالم، جنگل می‌شود. در صحنه [ریاست]، تلاوت زیبایی [است]. پیغمبر فرمود: «همیشه سعی کن دُم باشی، سر نباش. سرها زودتر می‌روند جهنم.»
یک بزرگی سفارش [کرد]: «اتوبوس می‌خواهی سوار [شوی]، آخر [سوار شو]، اول نباش؛ [بگذار] بزند، برود جلو، مدیریتش را بکند. آخر شیرینی، حمله کنیم. شربت، ناهار چیست؟» صفحه شعله آخر جهنم. دست و پا زدن برای ریاست خیلی وضعیت وخیمی است. ریاست خیلی حساب‌وکتاب دارد، پدری درمی‌آورند. داستان و حرف زیاد است. اینجا نمی‌خواهم وقت را بگیرم؛ چون می‌خواهم این بخش را تمامش کنم برای امروز.
علتش چه بود؟ بعد گفت: «می‌شود به طور سربسته بگویید در دنیای زمینی چه کرده بود؟» دکتر، صورت گرگرفته‌اش را به سمت او گرفت و جواب داد. این رفیقش، حسین، پرسید. گفت: «کارهای بد. مهم‌ترینش، مهم‌ترینشان تصرف و هدر دادن سرمایه‌های ملی بود؛ اسراف.»
اسراف چقدر بین ما رایج است! پیغمبر اکرم رد می‌شوند. این حدیث را در استرالیا روی شیشه آب معدنی زده‌اند. خیلی بامزه است. حدیث را احتمالاً ما الان اولین بار است که داریم می‌شنویم. این حدیث در استرالیا روی شیشه آب معدنی (تشتکش) [بود]، من دیدم، کوچک نوشته بود: «نهر آب نشسته، وضو می‌گیرد، آب‌بازی می‌کند، پخش و پلا می‌کرد. چه خبرته؟ چه خبرتونه؟ تشنه شدیم، یا رسول‌الله!» [به او] می‌رود. حضرت فرمودند: «آب را هدر نده، ولو بر نهر آبی باشی.» آب را هدر می‌گرفتند؟ [برای شستن] ماشین! «آب را هدر نده، ولو بر نهر آبی باشی.»
یکی از دوستان عزیزی – حالا نمی‌شناسم، نمی‌شناسم – ده دقیقه شاید طول کشید. رفتم، برگشتم دیدم ده دقیقه آب باز است، دارد این زیر آب گرفته، می‌شوید. عصبانی شدم. اسراف مشکلات اقتصادی می‌آورد، بعد مشکل اقتصادی فساد می‌آورد، فحشا می‌آورد، هزار تا مسئله می‌آورد. علتش از همین‌جاهاست. مصرف کنترل‌پذیر نیست. حیف‌ومیل است. اسراف‌ها. جدی‌اش هم نمی‌گیریم. دستمال می‌خواستند استفاده کنند. دستمال دادیم به امام. امام یک سوم، یک چهارم دستمال را جدا کرد. [فرمود:] «به ما دستمال باشد، اسرافش به چیست؟ چه خبرته؟» بیت‌المال هم باشد دیگر، بیفتیم تو جانشان، غلط بزنیم؟ مال دانشگاه [است، پس] با [پول] کاروان همه چیز [را مجانی برداریم]، غنیمت می‌دانم؟ نامش اسراف است. از این قبیل ماجراها هم زیاد است. سانسورش کردم. پاراگراف بیاورم.
هدف اصلی افشای حقیقت بود. در برزخ، تعداد زیادی از بزرگان روی زمین، به خواری زندگی می‌کردند؛ بسیاری از قدرتمندان، ثروتمندان و صاحبان مقام. برعکس، خیلی از کسانی که در زمین پست شمرده می‌شدند، [آنجا] مقام داشتند. [در مورد شیعیان] تشبیه زنبور عسل کردند: «شیعیان ما مثل زنبور عسل‌اند.» بین پرنده‌ها دیدی؟ وسط بقیه، ظاهرشان مثل عقاب و شاهین و این‌هاست. کرکس گنده. مثل زنبور عسل. ولی، اگر بقیه پرنده‌ها می‌دانستند چی در شکم این زنبور عسل است، یک چیزی دارد که قرآن بهش می‌گوید: «شِفاءٌ لِلنّاس.» چیست؟ عسل. کوچکی‌اش. چی در دلش است؟
نگاه با محبت کردم. [در دنیا] حقیرند، کوچکند، چیزی به حساب نمی‌آیند. یک دوستی که ما داریم، اگر خاطره‌ای ازش گفتم که بعضی مسائل و این‌ها، یک وقت برای من می‌گفت که یک پیرمردی از مهاجرین غیر ایرانی در قم را یک وقت کنار خیابان دیدم. سوارش کردند. صورتش این‌قدر مچاله و درب و داغان بود. نخودچی کشمش تو صورتش پرت می‌کردی، هیچی بیرون نمی‌آمد. همین چاله‌ها، صورت درب و داغان، چاله چوله، ترک‌خورده، چروکیده. با حالت ترحم و دلسوزی و نگاه حقیرانه به او نگریستم.
بعد چند وقت در عالم برزخ دیدمش، [وقتی] از دنیا رفته بود. گفتم: «دیدم یک چهره نورانی، شاد، سرحال، قبراق.» این را گفتم. یک داستان بهش گفتم. «حاج‌آقا، چه خبر؟» گفت: «اینجا بهشت است. خانه یک ویلای گنده.» [و ادامه داد]: «حواسم بهت هست، آمارتو دارم.»
آیت‌الله بهاءالدینی می‌فرمود، بهاءالدین انسان عجیبی بود، واقعاً واقعاً انسان عجیب. ایشان فرموده بود که یک طلبه‌ای بود. این‌ها خیلی قشنگ هستند! [می‌گفت] مشروط می‌شود، اعتماد به نفسش را از دست می‌دهد، عزت را از دست می‌دهد، افسردگی می‌گیرد. طلبه‌ای بود در قم. این را به عنوان یک طلبه خنگ می‌شناختم، نمی‌فهمید بنده خدا. خیلی [خنگ بود]. بعد از مرگش در برزخ او را دیدم. بله، نمی‌توانم کتمان کنم. در برزخ او را دیدم. دیدم به خاطر همت، سعی و تلاشش، مراجع قم شاگرد او شدند در عالم برزخ. حالا داستان‌های تدریس و این‌ها را می‌خوانم برایتان جلوتر. چیزهایی که هیچی به حسابش نمی‌آورد، [مثل] سلطنت. خیلی به این چیزها دل خوش نکنیم؛ به این اعتباریات خیالی.
بسیاری از ضعفا، فقرا و آدم‌هایی که در دنیای مادی شغل‌های حقیر داشتند، آن طرف جایگاه خوب دارند. (اصلاح می‌کنم: آدم‌هایی که ظاهراً شغل‌های حقیر داشتند). [آرزو می‌کنیم] با دست پر، روزی که قرار است از این‌ور برویم، برگردیم خانه اصلی‌مان. ان‌شاءالله خانه‌مان را گم نکرده باشیم، دستمان هم خالی نباشد.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش [را از ما راضی بدار].

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00