تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و دو

00:27:55
121

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در مورد وادی حق‌الناس که در این کتاب از آن بحث شده بود، گفتیم امروز بحث حق‌الناس را پرونده‌اش را ببندیم؛ هرچند پرونده در عمل بسته نخواهد شد. بهتر است باز هم پیش برویم: از متن کتاب، دو سه نکته در مورد حق‌الناس.
یک نکته خیلی مهم این است که حق‌الناس از مسائلی است که بدبختی‌اش در این است که عمد در آن شرط نیست. سهواً هم محقق می‌شود؛ سهواً هم اگر کسی آسیبی به دیگری زد یا حقی از دیگری پایمال کرد، به عهده‌اش می‌آید و باید جبران کند.
کسی خواب بود، [و] خانه‌ی کسی پایش خورد؟ [یا] خواب بودم [و] در کوچه بچه‌ها دارند بازی می‌کنند، شما با ماشین رد می‌شوید، [و] همه حواس‌تان هم هست که روی توپ نروید، و باز [هم] می‌رود. باید چه کار کنیم؟ قضا بلا؟ نخیر! باید پیاده شوید، پولش را بدهید. نکته بعد: پولش را به خود بچه‌ها هم نباید بدهید؛ باید به ولیّ بچه‌ها، آنی که توپ را خریده و مالک توپ است، پول را داد.
آقا، عمدی نداشتیم؟ حق‌الناس این شکلی است؛ عمدبردار نیست.
پیغمبر اکرم فرمودند: «آخر عمرم شریف [است]، روایت عجیبی است واقعاً. [اگر کسی دینی] به گردن من دارد، بیاید بگیرد.» یکی گفت که: «شما یک روز رد می‌شدید، تازیانه دستتان بود، این [تازیانه] باد خورد و به تن من خورد.» حضرت لباس را دادند بالا، فرمودند که: «تقاص بگیر.» پیامبر اکرم شوخی ندارد که! حضرت زهرا سلام‌الله علیها تا این را شنیدند، هراسان شدند. فرمودند: «حسن و حسین را بفرستید، این کشته شوند تا پیغمبر تازیانه به تنشان نخورد.» [پیغمبر فرمود:] «پیش من ارزش آن طرف هم گذشت.» حالا چیز عجیبی بود؛ آدم بالاخره باید «ناتو» باشد که این‌جور حرف بزند دیگر! ولی پیغمبر چقدر روحیه عجیب و چقدر دقت در این مسئله دارد!
الی ماشاءالله! بعضی مقید بودند [که] درِ خانه‌ی طرف را که می‌زدند، با ناخن می‌زدند [تا] رنگ در نپرد. کتابی را از کتابخانه [برمی‌داشتند] تا نخورد و آسیب نبیند. خیلی این‌ها مسائل [مهمی] است. کتاب را باران خورده به آن؟ خیلی خوب! باید جبران کنیم. «باران که دیگر دست من نبوده، دستی نیست.» ببین! اینجا حق‌الناس «دستی» ندارد؛ «دستی پایی» این‌ها ندارد. حق‌الناس سهویش هم باید ادا شود.
بعضی وقت‌ها بعضی‌ها از اثر دلسوزی [که] می‌آیند، حق‌الناس می‌افتد گردنشان. گفته بود: «خوب است؛ فقط یک بار من واسطه شدم در یک دعوایی. پنجاه تومان از من می‌خواهی؟» آن یکی می‌گفت: «نه، صد تومان من ازت می‌خواهم.» گفتم که: «آقا! نه حرف تو، نه حرف تو؛ هفتاد و پنج تومان، خیرش را ببین! درست می‌شود.» [در اینجا] از یکی قطعاً یک حقی دارد تلف می‌شود؛ یا صد تومان، یا پنجاه تومان، یا بیست و پنج تومان از این دارد می‌رود، یا بیست و پنج تومان از آن. چه کار داری این وسط [و] دخالت در مسائل اجتماعی؟
این‌هایی که مشاوره می‌دهند، این‌هایی که طبابت می‌کنند، خیلی کار سخت است. در ابعاد مختلف مهندسی خودمان [اگر] آدم همه دقتش را به خرج نداده [و] به خانه آسیب ببیند [یا] یک ابزاری آسیب ببیند، همه‌اش با ماست؛ تبعات عمل ماست.
یک حرفی را آدم بزند [و] توجه نداشته باشد، دیگری می‌رود عمل می‌کند، اشتباه عمل می‌کند، مشکل برایش پیش می‌آید. مشاوره‌های غلط؛ [از جمله اینکه] «بین باغ» طرف می‌گفت: «از این مشاورها زیاد داریم دیگر. تو زندگی، آن یکی این‌جوری رفت؛ 'طلاق گرفتم، برو طلاق بگیر!'» به همین راحتی؟ یک کلمه اگر کسی دخالت بکند در طلاق کسی، خدا از او نمی‌گذرد. هر قدمی که بردارد، یک قدم به آتش [نزدیک می‌شود]. [اما اگر کسی] پیوند [ازدواج را] محکم بکند، هر یک قدم [او]، یک قدم به سمت بهشت حساب و کتاب دارد.
الان که چقدر قشنگ [شده]: همه مشاوره برای طلاق! «نمی‌خواهد و ولش کن و جدا شو!» [یک زن می‌گوید:] «با شوهرم خیلی خوب است؛ روزی یک دانه گل برایم می‌آورد، هی محبت می‌کند.» [مشاور می‌گوید:] «برو طلاق بگیر!» [و استدلال می‌کند:] «حتماً یک مرضی دارد! آن‌قدر به آدم نرمال، آن‌قدر محبت نمی‌کنند دیگر!» مسئله را باید توجه به آن داشت.
خیلی کار سخت است در این ریاست‌ها. بعضی عزیزان آمده‌اند اینجا گله کرده‌اند پیش ما: «در دانشکده عمل نمی‌شود؛ چه وقتی از ما تلف شده؟ به ما گفتند درست را امسال باید ول کنی، بروی سال بعد بیایی برداری.» [این‌ها] راه حل ساده [نیستند؛ باید] حل شود. کجا و چطور و این‌ها دیگر سمت خاصی [نرود]. حقوق بچه‌ها [اگر] حلالی پیدا نمی‌کند. سخت‌ترین چیز آخرالزمان، کسب لقمه حلال است. «حلال پیدا می‌شود، [اما] حساب [دارد]؛ فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب.» تازه حلالی که دست تو است، حساب و کتاب دارد؛ حلال دست آوردی، به همان هم حساب [پس] بدهی [که] هیچ کاری‌اش کردی؟
این نگاه [آدم را] در این دنیا [و] این تقوا یعنی همین: هر حرفی که آمد [و] بزند [و] هر نظری که خواست بدهد، خیلی کار سخت است، خیلی دقت می‌خواهد. خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله مروارید و رضوان‌الله علیه را که عزیز دلمان [و] استاد عزیز [ما،] دکتر سوادی، دامادِ دامادِ مرحوم آیت‌الله مروارید هستند. چشم ما همیشه به حضورشان روشن است. از باب تواضع و محبت، هر روز حضور دارند.
مرحوم آیت‌الله مروارید با مرحوم آیت‌الله جواد آقای تهرانی رفیق قدیمی بودند؛ با هم، درست است، بیش از پنجاه سال رفاقت داشتند. هر دو بزرگوار انسان‌های عجیبی بودند؛ اسطوره اخلاق و ادب و متانت، و هر کدام در یک وادی واقعاً ویژه بودند. [ایشان] تعریف می‌کنند که در وادی عرفان و این فضاهای این‌جوری [یعنی] عرفان مصطلح و فلسفه و این‌ها نباید مسائل با هم قاطی شود.
[آیت‌الله] تهرانی [به] مرحوم آیت‌الله مروارید فرموده بودند که: «من یک ماجرا [دارم]. من پنجاه سال با شما رفاقت کردم یا بیشتر، هیچ‌چیز از شما ندیدم که بدم بیاید [یا] ناراحت بشوم، ولی یک مسئله‌ای می‌خواهم به تو بگویم، خیلی جالب است.» «چیست؟» گفته بودند که: «یک بار با همدیگر، مثلاً سی سال پیش، رفته بودیم خارج از شهر، اطراف مشهد. قاطری را گرفته بودیم، سوار شده بودیم. یعنی شما سوار شده بودی، دور زدی و رفتی و آمدی و این‌ها. اصرار داشتی که من سوار شوم. شما یک بار گفتی؛ من گفتم که من سوار نمی‌شوم. [شما گفتی:] 'کرایه کردم، سوار شو!'» کی به کی گفته بود؟ مروارید به مرحوم آیت‌الله تهرانی. [آیت‌الله مروارید به آیت‌الله تهرانی می‌گوید:] «آیت‌الله! برای چه به من بگو [که] شما راضی شدی؟» چیزی نگفتی. «الان بعد از سی سال بهت می‌گویم. من آن موقع پایم دمل زده بود، نمی‌توانستم سوار قاطر شوم. روم هم نمی‌شد به تو بگویم. شما چون دو بار اصرار کردی، من کمی در دلم ناراحت شدم [و] خجالت کشیدم. چون خیلی با هم رفیق هستیم، بهت می‌گویم که این [را] حلال [کنی و] با وزر و وبال از دنیا نروی. حلال [باشد و] از دنیا [بروی، و] همین‌قدر [که] ناراحت شدم، [بر] گردنت نماند. خواستم بگویم حلالت [کرده‌ام].» هی دو سه بار پرسید.
حالا دیگر الان که در استادیوم، رئیس مافیا کیست؟ استادیوم [که] صحنه‌ی ماجرای واقعی [است]! چقدر مصدوم؟ دویست و چهل تا مصدوم! یک نفر کشته! این تهمت‌ها و غیبت‌ها و توهین‌ها و تبعاتی که دارد [و] در جامعه اثری که ایجاد می‌کند؛ بدبینی‌ها، نفرت‌هایی که ایجاد می‌شود، فرهنگی که ایجاد می‌شود، عجیب است واقعاً. یعنی خیلی مسائل [است که] ما توجه به آن‌ها نداریم؛ باید توجه کنیم.
پس در مورد این خسارت هم عرض کردم: حق‌الناس سهواً هم می‌آید. اگر نمی‌دانیم که چه بوده و کجا بوده و این‌ها، مدلی که [بر اساس الگوریتمی که] یک روز طرح کردیم که یک جوری باید برگردانیم دیگر: اگر بیت‌المال بوده، به دولت برگردانیم؛ اگر هم غیر بیت‌المال بوده [و مربوط به] شخصیت حقیقی [یا] حقوقی، به نحوی بالاخره برگردانیم. اگر نشد و واقعاً نمی‌دانیم چه بوده، رد مظالم بدهیم؛ از طرف آن شخص صدقه و این‌جور مسائل [انجام دهیم] تا از عهده‌ی ما برداشته شود.
این در مورد بحث حق‌الناس. ما یک نکته دیگر در مورد حق‌الناس بگویم: جهنم ذات، صفات، افعال. این آقای دکتر داستان ما جهنم ذات نرفته بود. جهنم ذات هم خلود دارد. یک توضیح عرض کردم: چون نیت طرف فاسد است، بدذات است. به پیغمبر گفتند که: «چرا یک نفر چند سال گناه کرده، تا ابد باید بسوزد؟» [پاسخ این است که] نیت دارد تا ابد گناه کند؛ یعنی ذات او چون با معصیت عجین است، در جهنم ذات می‌رود. عناد رفته در ذاتش، استکبار رفته در ذاتش؛ ذاتش آن‌ور تجلی می‌کند، تا ابد می‌سوزد.
بعضی پایین‌ترند، در صفات‌اند. بعضی پایین‌ترند، در افعال‌اند. ایشان می‌گوید: «من از آن چاله‌ها و این‌ها رد کردند، ولی انداختند در حق‌الناس که این جهنم افعال [است]. اینجا اگر آدم حساب کتابش پاک بشود، می‌تواند دربیاید، بیاید بهشت.»
یک نکته‌ای که هست این است که بعضی‌ها بدی‌هایشان [کمیاب است، لذا:] «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ... وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ.» جهنم اعمال. خیلی [از افراد] بدون اینکه اعمالشان رو به راه است، حق‌الناس دارند؛ می‌برندشان در بهشت، در مراتبی از بهشت؛ مراتب ابتدایی بهشت است تا حق‌الناسشان صاف بشود.
خیلی نکته مهمی است. خیلی به این توجه ندارند. در بهشت برزخی ما افرادی را داریم که گاهی معذب‌اند. در برزخ‌ها، بهشت ابدی نه، جنت عدن بعد از قیامت نه؛ در بهشت برزخی افرادی داریم که گاهی معذب‌اند. مرحوم شهید دستغیب کتاب خیلی خوبی دارد که این را سفارش می‌کنند همه دوستان مطالعه کنند: کتاب «داستان‌های شگفت». کلاً کتاب‌های شهید دستغیب فوق‌العاده است. از الطاف خدا این بود که ما اوایل بلوغ، همه آثار ایشان، هرچه بود، در پانزده، شانزده سالگی یکی‌یکی [می‌خواندیم]. زیباتر و فوق‌العاده‌تر، و واقعاً آدم را هوشیار می‌کند. ما [اگر] آدم نشدیم، [آن] اولین کتاب زندگی من، اصلاً نگاه ما را به عالم عوض کرد. زیرخاکی پیدا می‌کردیم [و] می‌خواندیم. کتاب «استعاذه» ایشان فوق‌العاده است. «قلب سلیم» ایشان فوق‌العاده است. «گناهان کبیره» عالی است. تفاسیر ایشان یکی از یکی بهتر [است]. [در] اتوبوس کرج، تفسیر حمد ایشان را می‌خواندم. یک آقایی وایساده بود و گفت [که]: «باریک‌الله! یک نوجوان نشسته، دارد مطالعه می‌کند. احسنت پسرم، باریک‌الله! چه می‌خوانی؟» حالا [ما] آخوند گناه [کار] داری!
یکی‌اش «داستان‌های شگفت» است. در «داستان‌های شگفت» ایشان بنا دارد – خوب ایشان هم مجتهد است، هم فیلسوف است، هم عارف است – بنا دارد داستان‌های قطعی که با دو واسطه، یک واسطه، [یا] سه واسطه به ایشان رسیده است را نقل بکند. همه ماجرا که گفته [شده] مستند و موثق است. خیلی هم [داستان است]. چند تا از این ماجراها از این قبیل است که مثلاً فلان آقا را در برزخ دیده بودند؛ یکی‌اش این است. حالا من یادم نبود که برایتان داستانش را بیاورم [و] از روی خود کتاب بخوانم. فقط اشاره می‌کنم، ان‌شاءالله می‌روید مطالعه می‌کنید.
بهشت است و اوضاع خیلی خوب است. و بعد بهش گفتند: «اینجا کم و کسری ندارد؟» گفت: «نه، فقط یک بار یک زخم زبانی به فلانی [زدم]. نمی‌دانم، زن مثلاً مش‌قنبر، صبح به صبح یک عقرب می‌آید [و] سر شست پای من را – حالا در برزخ و شست و عقرب و این‌ها چه شکلی است، [ولی] متناسب [با آن‌جا] – یک نیش می‌زند [و] می‌رود، ولی من تا شب به خودم می‌پیچم. در بهشتم [و] اوضاعم خوب است؛ کباب و منقل و همه چیز رو به راه است. حق‌الناس وضعش خوب بوده، [اما] بردن [است] در بهشت [است تا] طرف بیاید با هم حسابرسی کند.»
پس بعضی‌ها در بهشت برزخی بابت [حق‌الناس] گرفتارند. بعضی [هم] در جهنم گرفتار. ایشان در جهنم برزخی بوده و بابت حق‌الناس گرفتار بوده که اسمش را می‌گذارد «وادی حق‌الناس». این تا اینجای ماجرا. یک چند خطی بخوانیم.
و برای فردا [بحث را ادامه می‌دهیم]. ما این بحث‌ها را به همه جلسات و بحث‌ها ترجیح می‌دهیم؛ چون بحث‌های واقعاً مهمی است. به لطف خدا، دوستان هم استقبالشان خیلی خوب [است]. جاهای دیگر، گاهی از جاهایی ما فیدبک داریم و پیام می‌دهند [و] واکنش نشان می‌دهند. تعجب می‌کنم از کجاها دارند بحث را پیگیری می‌کنند. با جدیت یک پیامکی برای من آمده بود که پنج‌شنبه بود، فکر کنم [از] دانشگاه اینجا نیستند. نوشته بود که: «من از الان باید تا شنبه عصر منتظر باشم که این فایلش را گوش بدهم. طاقت ندارد.» [او] کتاب را به نظرم خوانده بوده. خود شخص استقبال می‌کنند. دل‌ها پاک است [و] آماده است. با اینکه این حرف‌ها، حرف‌هایی که تشر در آن است [و] آدم را می‌ترساند، ولی از نورانیت دوستان – که من واقعاً همیشه گفتم بچه‌های مهندسی فوق‌العاده‌اند – یعنی در همه رشته‌های تحصیلی در دانشگاه، بچه‌های مهندسی می‌درخشند؛ بچه‌های باهوش، نورانی، باصفا و بی‌ادعا. این خیلی مهم است.
خود ریاضیات که نراقی در «معراج السعاده» می‌فرماید کسی می‌خواهد نورانیت باطن پیدا کند و عقلش [کامل شود،] ریاضی بخواند. ریاضی، هندسه و حساب. [او در] «سعادت» می‌فرماید: «ریاضی [و] گفتمان فلسفه و عرفان.» فیثاغورث یکی از فیلسوفان بوده و به نوعی عارف بوده. خود ریاضی خیلی لطافت باطن می‌آورد. بچه‌های مهندسی هم همیشه تک [بوده‌اند]؛ دیگر معروفند به نورانیت باطن و بی‌ادعایی. ادعا ندارند که آقا مثلاً این بحثت این‌جور شده، اینجا اح [؟] رفقای مهندس خوب.
یک چند خطی بخوانیم. نکته‌ای هست که نگفته باشید؟ آقای دکتر می‌گوید در مورد وادی حق‌الناس می‌گوید که: «فکر نمی‌کنم چیزی مانده باشد.» شرحی که، چیزی که لازم بود بگویم، گفتم. عصاره‌اش این است که: «من در آن غربت غمناک آواره بودم. من در آن غربت غمناک، میان اعمالم آواره بودم. من در غربت غمناک، میان اعمالم و پیامدهای منفی‌اش آواره بودم. بیهوده تلاش می‌کنم تا وضعیت شوم و خرابم را توضیح بدهم. تأکید و به نوعی تکرار می‌کنم: نمی‌توانم تمام حجم مصیبت‌ها را در کلمات زمینی بگنجانم؛ مثل اینکه بخواهم آب دریا را در فنجان کوچک جای بدهم و تقدیمتان کنم.»
نویسنده می‌گوید: «باید از او تقاضا می‌کردم تا در مورد پیامدهای منفی اعمالش توضیح بدهد.» همین که دهانم را باز [کردم]... و من تا آن موقع هیچ آتشی در وادی حق‌الناس ندیدم. آتش بیرونی این‌جوری [نیست که] یک جایی آتش درست کردند و مرغ کنتاکی می‌کنند. خود اوست، عمل اوست، خودِ خودِ خودِ نفس است؛ «التی تطلع علی الافئده». خود نفس گداخته است [و] آتش دارد. آتش بیرون باشد، می‌شود کنترلش کرد، مهارش کرد. این از تو دارد آتش می‌گیرد، خودش آتش شده.
توضیح می‌خواهد؟ بیشتر توضیح بدهم؟ کمی جلوتر برویم؛ آخرهایش کمی پرپیمان‌تر می‌گویم. این‌ها یک توضیحات فلسفی دارد. برزخ نزولی با برزخ صعودی چه فرقی می‌کند؟ برزخ نزولی داریم؛ فقط اشاره [می‌کنم،] بعداً توضیح می‌دهم. قبل از اینکه وارد دنیا بشویم، در برزخ بودیم. برزخ قبلی که بودیم، چیزی که خدا لحاظ کرده بود، بودیم. بدن مثالی داشتیم به حسب آنچه در دنیا می‌آید، ولی کمالات نداشتیم، فاقد بودیم. بعد از این، برزخ صعودی صورت دارد. هر صورتی هم که دارد، خودمان ایجاد کردیم. تا یک پلک به هم زدن [است؛] این کلمات من تک [تک] دارد آن‌ور صورت می‌شود. نشستن شما دارد صورت می‌شود، گوش دادن شما دارد صورت می‌شود، راه رفتن شما [هم] صورت [می‌شود]. دائماً ما در حال تولید صورت هستیم. اگر به سمت نور باشد، هی صور نورانی دارد پشت سر هم خلق می‌شود. از هر یک پلک به هم زدن ما، یک ملک خلق [می‌شود]. اگر خدایی ناکرده در مسیر کفر و طغیان باشد، شعله می‌گیرد. [خود] ما ساختیم، [این] خودی که صورتگری کردیم: «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». خوشگل‌تر است. یک بوم دادم دستتان؛ طراحی کنید، نقاشی کنید، ببینم چه نقاشی می‌کنید. برزخ، نقاشی است.
آتشی در وادی حق‌الناس ندیدم. آتش، وکیل متشخصی با صورت تراشیده بود که آبروی موکلش را از من می‌خواست. وکیل سبیلوئی بود که وقت هدررفته همکارم را از من طلب می‌کرد. وکیل ریش‌داری بود که برگرداندن رنگ ماشین را از من توقع داشت. دوباره و دوباره می‌گویم: «من در برابر همه این توقعات غمگین، مضطرب و مستأصل بودم.» غم، اضطراب و استیصال، مجازات سنگین و ترحم‌انگیزی بود. من این مجازات را کاملاً عادلانه می‌دانستم. در این حال به دنبال یافتن راهی برای بخشیده‌شدن یا حداقل تخفیف مجازات بودم. آرزو می‌کردم که از چنگال همه اعتراض‌ها، از چنگ همه سؤال‌ها رها بشوم. آرزو می‌کردم که از آن جهنم روحی بیرون بیایم. این را هم اضافه کنم: درست است که وادی حق‌الناس بی‌نهایت وسیع بود، ولی من حال کسی را داشتم که در یک سلول انفرادی کوچک [باشد،] در یک قبر تنگ و تاریک.
از پیامبر اکرم پرسیدند: «آقا، چطور می‌شود که جهنم هر کسی را در خودش می‌پذیرد؟» ازش می‌پرسند که: «هَلِ امْتَلَأْتِ؟» [آیا] «پر شدی؟» می‌گوید: «هَلْ مِنْ مَزیدٍ؟» «باز هم داری؟ بفرست!» تنگ است. چه جوری است که همه در تنگنا هستند؟ در این حال، جهنم برای همه هم جا دارد! یک دیوار برای چند صد تا میخ جا دارد، ولی هر یک دانه [میخ]اش می‌خواهد وارد بشود، تنگ است. مثال دیوار را زدند پیغمبر برای هر کدام. چون خلاف ساختار وجودی‌اش است، با اصرار آمده. بهشت جاذبه داشته؛ برعکس فکر می‌کنم جهنم [نه]. جاذبه بهشت [همه را] کشیده [و] برده. هر کسی جهنم رفته، خودش با اصرار خودش رفته. درست شد؟ با فشار وارد می‌شود [و] جا تنگ [می‌شود]. جان!
سؤال بعدی می‌گوید که: «نقش خدا در وادی حق‌الناس چی بود؟» این هم قشنگ است. خیلی تمثیل و توصیف جالبی [است]، می‌گویم. خدا در وادی حق‌الناس به عنوان یک قاضی حضور داشت؛ یک قاضی مقتدر و در عین حال بسیار رئوف. [او را] نمی‌دیدم، اما احاطه مطلق او بر تمام آن محکمه کاملاً محسوس بود. با وجود این، من مستقیماً با خدا طرف نبودم تا از او درخواست عفو کنم. مقابل من وکلای سخت‌گیر قرار داشتند که به موکلینشان ظلم کرده بودند. تقصیر خدا نبود که من نمی‌توانستم رضایت آن‌ها را جلب کنم. منتظر صادر شدن حکم خدا می‌ماندم؛ حکم خدایی که عمیقاً به رأفت و سخاوتش ایمان داشتم.
بگذارید این مطلب با یک مثال دنیوی روشن‌تر [شود]. فرض کنید من آسیبی به شما می‌رسانم. شما نزد قاضی شکایت می‌برید؛ نزد یک قاضی که به دل‌رحمی و مدارا مشهور [است]. خوب، قاضی سخنان شما را می‌شنود؛ بعد اظهار ندامت من را [می‌شنود و] نهایتاً از من می‌خواهد که شما را راضی کنم. می‌گوید: «چنانچه موفق به این کار بشوم، با رأفت پرونده را خواهد بست.» دقت فرمودید؟ نکته در این است که من باید شما را راضی کنم، نه قاضی را. مثال خوبی بود، متشکرم.
[آیا] در حق‌الناس دچار عذاب روحی بودید؟ آخرش چه شد؟ [بیایید] بازی [را] تمامش کنیم. سکوت کرد. پاسخ: «ناگهان به نحوی مبهم احساس کردم که کسانی در اطرافم حضور دارند. قدری که گذشت، متوجه سایه‌هایی درهم، متوجه لکه‌های تار، تصاویر گنگ و لرزان شدم. رفته‌رفته توانستم به وضوح ببینمشان.» گفت: «اشخاصی را دیدم که پیش از آن نمی‌توانستم ببینمشان. گویا پرده جلو چشم‌هایم کشیده بودند تا قادر به رؤیت آن‌ها نباشم.»
بله، دانستنش برایتان جالب باشد. یکی از آن افراد، آن مرد چشم‌آبی بود؛ همان مردی که در تونل کنارم [بود]. او در وادی فقط یک متر از من فاصله داشت. پرحرفی نکنم؛ حالا بعداً این آدم زنده است و می‌روند با او مصاحبه می‌کنند. [نویسنده می‌گوید:] «پرحرفی نکنم، من نه تنها جماعت بیشماری از آدم‌ها، بلکه بدن اثیری خودم را دیدم؛ بدن اثیری خودم و منظره کامل یا حقیقی آن وادی.»
«آقای دکتر! دقیقاً به من بگویید موفق به رؤیت چه چیزهایی شدی؟ چه چیزهایی؟ به چه کسانی؟»
«دیدم سراسر وادی پر از آدم، پر از آدم‌هایی که قبلاً متوجه حضورشان نبودم.» قرآن [می‌فرماید:] «جراد منتشر». «قمر» یکی از سوره‌های عجیب و غریب قرآن [است]. تشبیهاتی که دارد، خیلی نهیب سنگین [است]. روز قیامت، خلق‌الله به شکل ملخ محشور [می‌شوند]. صحرای محشری که می‌بینی، یک وادی است که به آن ملخ زده. چطور در هم می‌لولند! زیاد [است] این‌جوری؛ «جراد منتشر». ملخ [؟] سر و صدا [؟] در هم درگیر. تعداد زیادی از میلیون‌ها روح زشت و گناه‌کار. علاوه بر ارواح انسان‌ها، تعداد زیادی از مأموران برزخ به چشم می‌خورد. مأمورانی نه با بدن‌های انسانی، [بلکه] با ظاهری شبیه هاله‌ی نور. پشت سر هر یک از آدم‌ها، از جمله خودم، دو مأمور در سکوتی کامل حضور داشتند. بقیه مأمورها در رفت و آمد بودند.
شما با مرد چشم‌آبی هم‌صحبت نشدید؟ «در ابتدا نه؛ فقط گاهی نگاهی به هم می‌انداختیم. نگاه [هایی] آگاهانه و هراس‌آگاهانه و هراس [انگیز].» [حس] شترانی را داشتیم که به مسلخ آمده باشند. بهتر است بگویم: به مسلخ آورده شده باشند. منظره حقیقی وادی چگونه بود؟ فردا منظره حقیقی وادی را گفتگو می‌کنیم. چیزهایی که بالاخره آدم روحش مکدّر می‌شود از شنیدنش. خدا کند که ما را بعد از مرگ به بهشت ببرند.
سوره‌ی مبارکه صافات فرمود: «قَرِینٌ» [می‌گوید:] «من یک رفیق‌هایی داشتم، نمی‌بینم.» [آن‌ها را به] جهنم می‌برند، نشانش می‌دهند. جالب است! رفیق بودیم، یک جا بودیم، در یک محل بودیم, یک دانشکده بودیم، چه شد؟ توصیفی. گفت‌وگوی بین این دو تا هست. بهشتی‌ها را می‌آورند، جهنمی‌ها را به آن‌ها نشان می‌دهند برای اینکه شکر [خدا] کنند. جهنمی‌ها را می‌آورند، بهشتی‌ها را به آن‌ها نشان می‌دهند که حسرتشان بیشتر [شود]. به خیر کند و آسوده و با دست پر ان‌شاءالله از این دنیا [برویم].
گفتند: «دایی از دنیا رفت.» ایشان از گیت رد شد. ما الان پشت گیت [هستیم]. خبر تلخی بوده برایشان. منتظریم که ما «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» [و] ان‌شاءالله «بک لاحقون» [باشیم]. ان‌شاءالله با دست پر برویم. چشممان روشن باشد. اولِ سرور [و] شادیمان باشد.
خدا در فرج امام عصر تعجیل بفرماید. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرماید. و صلّی الله علی سیّدنا محمّد.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00