اهمیت بررسی سه دقیقه در قیامت باتوجه به آیات و روایات
علت تفاوت سلسله مباحث آنسوی مرگ و سه دقیقه در قیامت
توضیح پیرامون حواشی بررسی دو کتاب "آنسوی مرگ" و "سه دقیقه در قیامت"
تاثیرات NDE بر تجربه گران
قدرت شفابخشی میرزا حبیب الله خراسانی
نوری که تجربه گران می بینند!!
آیا مشاهدات تجربه گران در اثر داروهای پزشکان بوده است؟
تجربه NDE پم رینولدز
زبان انسان پس از مرگ در بهشت و جهنم
در حرم معصومین مراقب خطورات ذهن خود باشیم!!
سردترین و تاریک ترین عالم
تجربه NDE کودکان
تجربه NDE آیت الله بهاءالدینی در شیرخوارگی
اثر ناد علی
مکاشفه آیت الله بهجت از امام خمینی ره
"خون دلی که لعل شد"
تجربه NDE رهبر معظم انقلاب
ماموریت تجربه گران
تجربه NDE نابینایان
ماجرای سفید شدن موی دختر افندی
داستان ملاقات با ملک الموت و خمسه طیبه از کتاب معادشناسی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد(ص) و اله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
نکاتی را ابتدای جلسه، در مورد بحثمان عرض کنم. اولاً ما قرار داریم این کتاب را با هم مطالعه کنیم. این کتاب هم یکسومش در مورد اصل بحث تجربه نزدیک به مرگ است. لذا این فشاری که «آقا چرا پس از این مدافع حرم؟ پس چه خبر؟ پس کو؟»، «این پیامش پس چرا اینجوریه؟» و «حاشیه میروید» -بهقول برخی عزیزان که تعبیر خیلی زشتی هم هست-، دیگر نباید باشد. این کلمه حاشیه نیست، اینها متن است.
در این بحث، اولاً که ما مقدمه کتاب را داریم میخوانیم، داریم مقایسه میکنیم. ثانیاً این مباحث، بحثهای بسیار مهمی است؛ بحثهای اعتقادی. ما به حال و هوای خودمان و مسجدمان و چه میدانم حسینیه و آن جمعی که داریم گوش میدهیم، نباید نگاه بکنیم. این بحث، بحث جهانی است و مخاطب این مباحث و این حرفها هم کل مردم دنیا هستند و باید این را لحاظ کرد. همین الآن هم با مخاطبی که داریم، از همه قشر و از همه کشورها هستند؛ دیگر اروپا و آمریکا و آسیای شرقی و آسیای غربی. بعضی عزیزان دارند کار میکنند اینها را؛ ترجمه عربی بحثهای «آنسوی مرگ» که داشتیم. لذا این بحثها مباحثی است که مخاطبش کل دنیاست. برای مخاطب کل دنیا باید جوری حرف زد که همه را بشود قانع کرد و همه را بشود در بر گرفت.
یک نکته این است که خب مخاطب عام، یعنی اکثریت کره زمین، مادیون هستند؛ کسانیاند که اصلاً فراتر از ماده را قبول ندارند. لذا با اینها باید جوری صحبت کرد که اول اثبات بشود روحی هست، بعد از ماده خبری هست، زندگی هست، حیاتی هست. این هم بخش بسیار مهمی است. لذا ما از این خاطرات و تجربیات غربیها که چندتایش را گفتیم و خیلیاش را نگفتیم، بخش عمدهاش از همین جهت است. خب الآن دانشگاههای ما را علوم سکولار پر کرده است. متریالیسم حرف اول و آخر است؛ هر چه هست، ماده است. اگر این مباحث خوب اثبات بشود، خوب جا بیفتد، اول از همه علوم ما متحول میشود.
تحول دانشگاه به این نیستش که ما بگوییم آقا بیاییم دعای کمیل و زیارت عاشورا در دانشگاه راه بیندازیم. یک طلبه ننه مردهای مثل ما را پیدا کنند، بگویند تو بیا اینجا صحبت کن، دانشگاه متحول بشود! ما ده میلیون مثل ما هم در دانشگاه راه بیندازیم، تحولی اتفاق نخواهد افتاد. تحول دانشگاهش به تحول ماده است، به تحول علم است، به تحول آن مبانی علمی است که عوض بشود.
خود غربیها آمدند؛ الآن این بحثها دیگر بحثهای اعتقادی نیست، بحثهای تجربی است، اینکه روحی هست، حیاتی هست بعد از آن؛ چیزی که خود اینها دیگر بهش رسیدهاند. بنده اتفاقاً چند سال پیش، قبل از اینکه این ماجراها، این کتابها در ایران منتشر بشود، تجربه نزدیک به مرگ در ایران بیاید، به رفقایمان در دانشگاه شریف میگفتم. گفتم شما بگردید روی این موضوع کار بکنید. یک سند بسیار مهمی است که باعث تحول علم میشود. این بحثی که در مورد تجربه نزدیک به مرگ خود غربیها داشتند، که آنها در مورد نفس و اینها میخواستند صحبت بکنند و بحثهای فیزیکی که خب نام علوم شناختی هم که ریشه است دیگر. علوم شناختی وقتی عوض بشود، کل علوم تحت تأثیر قرار میگیرد. گفتم اینها بحث بسیار مهمی است. بحث نفس و روح یکی از بحثهای مهمی است که خود اینها بهش رسیدهاند. پس یک نکته این است که ما این مباحث را که داریم، مخاطبمان عامه و کل دنیاست. نظام بخشش را باید برای کسانی بگوییم که اصلاً هیچی از این مبانی را قبول ندارند. در کشور خودمان هم البته هستند کسانی که این حرفها را از عمق جان قبول ندارند. خب برای اینها شواهد خوبی است. فکر نکنند این حرفها را آخوندها درآوردهاند و کسانی که تحت تأثیر آخوندها بودند، خوابی دیده و یک اتفاقی افتاده و بعد آمده این حرفها را زده است. نه، این حرفها، حرفهای روز دنیاست. آنقدر که در دنیا مخاطب دارد، در ایران مخاطب و طرفدار ندارد.
نکته بعدی اینکه ما باید با ضوابط این بحث آشنا بشویم. یکی از خطرات جدی که از این به بعد ما خواهیم داشت -حالا که این موج راه افتاده- ادعاها و دروغهایی است که در این بحث خواهیم شنید؛ که حالا بنده یک نمونهاش را امروز انشاءالله اگر فرصت بشود برایتان عرض میکنم. از شیعهای که وهابی شده، به خود ما پیام داده است: در اثر تجربه نزدیک به مرگ وهابی شده؛ شیعه بوده، وهابی شد! اینها خطرات جدی است. ضابطه هم که ندارد، هرکی هم میآید میگوید من اینجور دیدم و همینجور دارم سمبل میکنم و یک چیزی هم میسازد، همان را باورشان میشود. این از خطرات جدی است دیگر. حالا از این به بعد هر اعتقادی را هر کسی میآید به خورد ملت میدهد. این خطر بهشدت هست دیگر. هرکس بر اساس خوابی که دیده و یک مسئله اینجوری و یک کسی یک چیزی گفته است.
الآن این ماجرای احمدالحسن، جریان یمانی و اینها همینها است دیگر. عمده تکیهگاهش روی خواب است. واقعاً هم خواب میبیند، میگوید هرکی شک دارد، امشب خواب میبیند این آقا جونم را و خواب هم میبیند. از عجایب! خب مگر نمیشود ملکوت سفلا را مدیریت کرد؟ ما از این به بعد از این مسائل بیشتر خواهیم داشت، لذا باید با ضوابطش آشنا بشویم. بعضی دوستان خوب ظریفاند، دوست دارند که هی حرفهای خاص بشنوند و مطالب همینجوری در حال و هوای خاصی باشد و بعضی از ما توقع دارند که مثل مسابقه "عصر جدید" باشیم؛ یعنی هر مرحله که میآییم چهار تا "ملق" جدیدتر بزنیم. نه، اینجا مسابقه عصر جدید نیست. حرفمان هم تکراری است.
باز این را هم بعضی دوستان گفتند: قرآن هشتاد درصد قرآن تکرار است. سوره الرحمن که کلاً تکرار است و ما به این تکرارها نیاز داریم. بنده شاید بعضی مطالب را ده بار بگویم، بعضی داستانها را ده بار بگویم. خدا داستان حضرت موسی را ده بار در قرآن گفته است. اگر اینها تکرار برنامهها تکرار است، اگر کسی دنبال حرف "نوعی" است که هر جلسه یک "مقلب" (؟) جدید بزنیم، معطل نکنند عزیزان خودشان را، از این خبرها نیست.
در مورد آن خواب و اینها، یک روایتش را برایتان بگویم که این روایت نکته خیلی زیبایی دارد. اگر این مسائل فهم نشود، خوب با دقت، خیلی خطرناک است. همین مطالبی که ما داریم میگوییم، همین مباحث آن سوی مرگ، میتواند موجب انحراف میلیونها آدم بشود، اگر ضابطهها خوب فهمیده نشود. هرکی میآید یک ادعایی میکند و یک حرفی میزند و یک تجربه نزدیک به مرگ و یک خواب. هیچی!
به یکی از اصحاب امام صادق عليهالسلام که تبری میکرد از دشمنان اهل بیت، این بابا یک شب خواب دید که این کسانی که دشمن اهل بیتاند -و یک جای خوبی هم دفن شدند، به جای خیلی ویژهای- دید که اینها را از توی قبر درآوردند. ملائکه از آسمان با یک جلالت و شکوهی آمدند پایین. یک شیشههای کوچکی داشتند اینها. عطر کعبه بوده این شیشههای عطر مال کعبه. میگوید که من دیدم از این عطر سرخ، دست کشیدند، دست زدند به این عطر سرخ، مالیدند به این دو نفر و رفتند. میگوید من ... ریختم به هم. لعن میکردیم اینها را. «اینها یه همچین کساییاند؟»
«اینها در حکم کعبهاند؟ عطر کعبه به اینها مالید؟»
«یک همچین جایی دفن؟ ملائکه میآیند با یک همچین عظمت و جلالتی اینها را عطر کعبه بهشان میزنند؟»
میگوید من دیگر لعن نکردم. یک مدت گذشت و رابطهام را با امام صادق کم کردم که ایشان هم دل خوشی از اینها ندارد؛ قاتل مادرشان به حساب! رفت و آمد کم کردم. بعد چند وقت امام صادق یک جایی دیدم، حضرت به من نگاه کردند و فرمودند که: «دیگر لعن نمیکنی، درسته؟»
کجا خوردم؟ گفتم بله، به خاطر آن خوابه. حضرت زدند توی خال! گفتم که بله. حضرت فرمودند: «لیس کما تظن»، اینجوری که فکر میکنی نیست. خیال نکنی که آن شیشهای که آورده بودند، عطر کعبه بوده. «عطر کعبه نبود، آن خون مظلوم بود.» که هر جای عالم مظلومی به ظلم کشته میشود، اول چند قطره از خونش را میآیند به این دو نفر که سرمنشأند در عالم، میمالند؛ برای قیامت که حسابرسی بشود! چی بوده؟ چی دیده؟ «همه صحنه را درست دیده است، کل صحنه را درست دیده است.» یک مکاشفه واقعی و تصرف قوه خیال.
همه صحنه کاملاً همین است. یک جایی که باید برداشت، درست میکرد، شیطان القا کرد. شیطان القا میتواند بکند. تصویر را نتوانسته عوض کند، القا را که میتواند عوض کند. القا میاندازد آقا اینجوریها! اینها، این هم آدمهای مهمیاند. ماجرا این است. ضابطه! کسی تجربه نزدیک به مرگ کامل آدم را برایتان میخوانم و اگر فرصت بشود جواب هم میدهیم چون بحث بسیار مهمی است.
خب متن کتاب را مقداری بخوانیم. البته مباحث مقدمه را بخش اعظمش را توضیح دادیم. یک مقداری متن را بخوانم. این را هم باز نکتهای است حالا توی ذهنم هست. بعضی میگویند آقا این مثلاً فضایش با فضای آن سوی مرگ کتاب فرق میکند. مخاطبین فرق میکنند. فضای جلسه فرق میکند. خدا آدمش هم فرق میکند.
عرض کنم که آن شرایط و آن موقعیت و ماه مبارک رمضان، شکم گرسنهای که دین و ایمون حالیش نمیشد، آن فضا و آن جمع دانشجویی و اینها، خب بالاخره یک فضایی است. اینجا فضای حرم امام رضا عليهالسلام و بالاخره فضا، فضای متفاوتی است. ضمن اینکه این بحث ما توی این جلسات که اول دانشگاه و بعد بهشت رضا، منزل آقای دکتر، بعد اینجا، هشت جلسه گذشته، و جا و چهار دسته مخاطبین کاملاً متفاوت تجربه کردیم. خب اینها بحث آسیب میزند. ضمن اینکه خود بحث هم بحثی است که کتاب با آن کتاب متفاوت است. مقدمه کتاب یکم طولانی است. حال و هوایش فضای مثلاً علمی و استدلالی است. آنجا داستان رمان، قوه خیال را بهشدت درگیر میکند. حجم مباحثی که توی آن کتاب است بسیار بالاست؛ شیطان، عالم زر! همه جور مبحثی دارد. اینجا بیشتر فقط بحث حساب کتاب و اینجور مسائل و فضا، فضای شهدایی و انقلاب و ولایت و رهبری و ولایت فقیه و این حرفهاست.
توی این کتاب... رضا! دایره مخاطبین این کتاب را طبعاً ما باید محدودتر از آن بحث بدانیم. اگر هم کسی آن بحثها خیلی جذبش کرده، احساس میکند که این بحثها جذبش نمیکند، چند بار گوش بدهد. اشکال ندارد. این را هم به شما بگویم. حالا شوخی جدی: ما در عمرمان هیچ بحثی را اینقدر بیمطالعه نگفتیم بهجز آن سوی مرگ؛ یعنی بحثی بود که هیچ مطالعهای نکردیم. کتاب را دست میگرفتیم، هرچی به ذهن میرسید میگفتیم. معروفترین بحث امام شده است دیگر. این از عجایب! خدا میخواهد بگوید که خیلی به این چیزها حساب کتاب باز نکن. وسواس شدیدی نسبتبه سخنرانی داریم. زیر چهار ساعت، پنج ساعت اگر مطالعه نشود، من خودم را مدیون میدانم. آنجا دیگر ماه رمضان بوده، ما هم حال نداشتیم. قرار بود شهرستان برویم، کنسل شد و گفتی ؟ میگوید جونم که نداریم. صبحش هم کلاس داشتیم و شبش هم باز درگیر بودیم و اینها. میرفتیم بحث آن سوی مرگ ما. لذا اگر عزیزی با آن بحث ارتباط دارد، خودش را معطل نکند، اذیت هم نکند این جاذبه را از خودش نگیرد. ولی این برای بنده روشن است، میدانم ما مخاطبینمان را، تعدادش را به مرور در اثر این بحث از دست خواهیم داد و ذرهای هم برای بنده ارزش ندارد که مخاطب یک میلیون باشد، یک نفر باشد، ده میلیون باشد. هیچ فرقی نمیکند. مهم این است که بتوانیم این مباحث را خوب بفهمیم، با جانمان عجین بشود. اول خود بنده! هیچ کسی هم غیر از بنده برای بنده نباید ملاک باشد. «علیکم انفسکم»؛ خودم و خودم. اگر یک میلیون حرف ما را گوش کردند، رفتند بهشت، نمیگویند آقا یک میلیون رفتند بهشت، تو هم بیا برو بدبخت، تو نرفتی! (؟) یک میلیون عذابی را بهشتی کند و زحمتش را بکشد. بگذار اینها چیزهایی نیست که بخواهد ذهن ما را درگیر بکند.
نکاتی بود چون حواشی در جلسات، پیامها اینها بود، گفتم که دوستان به این نکته توجه داشته باشند. هرچند اکثریت قاطع همیشه محبت داشتند، لطف داشتند و ما شرمنده محبت عزیزان هستیم.
خب متن کتاب را عرض بکنم و یک بخشش را فقط توضیح ندادم، آن هم تجربه نزدیک به مرگ نابیناهاست؛ که این را از بیرون نگفتم. یک نکتهای هم در کتاب اصلاً کلاً بهش اشاره نکرده است که این هم بحث خیلی خوبی است؛ تجربه نزدیک به مرگ جنین. یعنی ما داشتیم در عالم رحم کسی تجربه نزدیک به مرگ پیدا کرده است، آمده توی دنیا تعریف کرده است. بچه داشته میمرده، خفگی داشته، چی داشته، برش گرداندند، احیا کردند. توی عالم جنین تجربه نزدیک به مرگش را آنجا پیدا کرده و بعداً آمده تعریف کرده است، بعد از اینکه به دنیا آمد. کتاب اصلاً بهش اشاره نشده است.
بسیاری از تجربهکنندهها دچار تحولات بعضاً عمیقی در زندگی بعد از تجربه خود میشوند. اهداف و ارزشهای آنها دگر... البته این تغییرات برای بعضی نامحسوس و برای بعضی کاملاً بنیادی است. این را هم بگویم برای اینکه حوصلهتان سر نرود، این اولش، خسته نشوید. آخرش یک دو سه تا داستان خوب داریم که حالا توی آن بحثی که شبهه آن عزیز وهابیمان را میخواهیم جواب بدهیم... تحوات هم بنده بحث مفصلی را آوردم اینجا که یک اشارهای فقط بهش بکنم چون به آن بحث مرگمان ربط دارد.
خیلی از اینها که برمیگردند، تحولات خاصی پیدا میکنند. تأثیرات شایعی بین اینها هست. بخشیاش تأثیرات خدمت شما عرض کنم روانشناختی که من اشاره سریع بکنم: از مرگ نمیترسند. حتی خودکشی کردند، تجربه نزدیک به مرگ که پیدا میکنند، برمیگردند، دیگر خودکشی نمیکنند. زندگی برایشان معنا پیدا میکند. ترسشان از مرگ میریزد. محبت را درک میکنند. احساس ارتباط با همه موجودات میکنند. احساس میکنند عالم یک عالم یکپارچه است، اما کاملاً هماهنگیم توی این عالم. اهمیت علم را درک میکنند که علم چقدر مهم است. به پیغمبر اکرم گفت: «من یک ساعت دیگر از دنیا میروم، یک ساعت را چکار کنم؟ طبیب به من گفته که داری از دنیا میروی.» فرمود: «مشغول علم شو. (علم حقیقی، دیگر اونی که ما میگیم علم بقیه را میذاریم.)»
البته احتمالاً حقالناس نداشته که حضرت فرمودند: «مشغول علم.»
احساس جدیدی از ضبط و مهار اعمال و رفتار شخصی. میفهمند که اعمال حساب کتاب دارد. احساس اضطرار از وضعیت نابسامان جهان. وضعیت دنیا برای آنها دیگر غیرقابل تحمل میشود؛ ظلم و کفر و جنایتهایی که میبینند. و رشد بیشتر در ابعاد روحی.
اینها بخشهای روانشناختی اینهاست. بعضی از اینها قدرت پیدا میکنند بعد دیگران را هم شفا بدهند. پنجاه و پنج تا هشتاد و نه درصد تجربهگران از افزایش پدیدههای روحی در زندگی خود یا توانایی شفابخشی پس از بروز تجربه خبر میدهند. مرحوم ذبیحالله خراسانی... ببینید هرچی اتصال به عالم بالا، به وجود، مرتبه بالاتر قویتر باشد، اینجا ابراز و اظهار وجود، وجود او وجود قویتری است.
مثال داشته باشد. حرم امام رضا عليهالسلام هست. خراسانی که از بزرگان مدفون در پایین پا دفن است. قبر شهید هاشمینژاد که ته آن رواق است. ؟ سر قضیه میرزا حبیبالله خراسانی نجفآبادی که پدربزرگ حضرت خراسانی... انسان ویژهای بود بله. ایشان توی حرم امام رضا، به نظرم صحن گوهرشاد، نماز میخواند. وسط نماز برمیگردد به سمت ضریح! اینجوری میشود. دست خودش هم نبود. در نماز منحرف میشد به سمت ضریح امام رضا. نماز مستحبی. این شعر را میخواند:
«شد منحرف ز کعبه به میخانه راه ما / ای بهتر از هزار یقین اشتباه ما»
کعبه اصلی اینجاست دیگر! توی روایات هم داریم که توی حرم که میروید، جوری بایستید که ضریح روبروتان بشود. روبروی قبله که روبروی ضریح هم نماز خوانده است. ایشان خواب دیده بود امام رضا عليهالسلام را. مریض بودند. در عالم رؤیا از دست امام رضا عليهالسلام گل گرفته بود. آن دستی که ایشان گل گرفته بود که دست راستش بود، وقتی برگشته بود انرژی عجیبی توی این دست بود. و توی همان بیمارستان، مریضها که اطراف ایشان بود، با دست ایشان میگذاشت، فشاری میداد، انرژی وارد میکرد، آن مریض خوب میشد. شوخیش هم این است که مرجع واقعی، انرژی دستش کم شده بود چون به گناهکارها و اینها زیاد شده بود. «فشار بدهم، یکم فشار بیشتر باید بدهم کی اثر بکند!»
این هم از مسائل درست است. (؟) «دانلود حجرالاسود»! روایت داریم که حجرالاسود ملکی بود از ملائکه الهی. خدا برای اینکه بیعت بگیرد با اینها که اهل عبودیتاند، این را آورد توی دنیا. در چهره سنگ بهشت است، سنگ نیست. ما به صورت سنگ میبینیم. لذا مستحب است شما طواف که دارید میکنید با دست... الآن معروف است دیگر با دست رو، دست تکان میدهند برای حجرالاسود. ملکی است در چهره سنگ. اولاً که آمد سفید بود. توی روایت دارد بس که گناهکارها بهش دست کشیدند، سیاه شد. حجرالابیض بود، شد حجرالاسود. یکی از علمای تهران ما سبزه بود. ایشان میگفت که من هم اول سفید بودم بس که این گناهکارها ما را بوس کردند، سیاه شدم. این حجرالاسود! این هم آثار است دیگر. آثار یعنی خود این یک مسئله کاملاً درست. ولی آثار بیرونیش را خراسانی اواخر، دیگر مثلاً کمی طول میکشید تا این دست انرژی بدهد.
یکی از مراجع که الآن در قید حیاتاند، بهشان گفته بودند که شما که این کار را کردی، اگر دستت به دست خود امام رضا میخورد چکار میکردی؟
«والله، مرده زنده میکردم. این گل از دست حضرت گرفتم، این اگر دستم به خود... که مرده زنده...»
این به خاطر آن اتصال به عوالم بالا و وجود! اشتداد وجود. به کسی وجود قویتر داری؟ این محدودیتها دیگر برایش محدودیت نیست؛ قدرت اراده و این حرفها. یک چیزی توی همین مایههاست. اینهایی که تجربه نزدیک به مرگ پیدا میکنند، معمولاً این شکلی میشوند؛ یک حیات دیگر، یک شدت وجودی دیگری پیدا میکنند. اعتماد به نفس، عزت نفس و آثاری هم روی بدن اینها دارد. آثار فیزیولوژیک میخواهم برایتان بگویم. حالا چیزهایی که حالا گفتند، دیگر مهم هم نیست بخواهیم بگوییم که اینها مثلاً بعد که برمیگردند چه ویژگی دارند...
گرایش به بلور و کریستال مثلاً خیلی پیدا میکنند. خندهشان زیاد میشود. لیست مسائل این شکلی که حالا به اینها کار ندارم. تجربیات اثبات شده آن بخش فیزیولوژیک اینها را که میخواهم عرض بکنم خدمتتان که مهم است. ماجراش را داشتیم گفتند که اینها معمولاً یکی افزایش حساسیت به نور که بین هشتاد تا نود درصد اینها پیدا میکنند (به ویژه نور خورشید) و صدا. یعنی ذائقه موسیقیهای اینها عوض میشود. جوانتر و سرزندهتر به نظر رسیدن (آنهایی که بزرگاند توی اینها) بزرگتر و تر ؟. به نظر رسیدن بچههاشان. تغییر بنیادین در سطح انرژی فرد. تغییر در فرایند تفکر، کنجکاوی سیر ناپذیر. کاهش فشار خون. ایجاد پوست و چشم روشن. معکوس شدن غلبه فعالیتهای یک نیمکره در مقایسه با نیمکره دیگر. تسریع در فرایند بهبودی بعد از این یکیش بین پنجاه تا هفتاد و نه درصد است. معکوس شدن ساعت فیزیولوژیکی بدن، حساسیت، افزایش هوش، تغییرات متابولیکی، تسریع جذب مواد در رگها، افزایش واکنش در قبال مزه یا تماس بافت، بو و فشار، افزایش خلاقیت و ابتکار، احساسهای چندگانه یا جابهجایی حسی، افزایش آلرژی.
نکته قشنگش را که برایتان بگویم. گفتند که آقای ملرس (؟) میگوید: «بیست و پنج درصد افرادی که در کودکی تجربه نزدیک به مرگ پشت سر گذاشتند، دیگر نمیتوانند ساعت مچی...» داستان اول ساعت مچی: «این افراد پس از استفاده از کار میافتد یا دچار اختلال در عملکرد میشود. بیست و پنج درصد اینها اینجوری. میدان مغناطیسی بدنش عوض میشود و در صورتی که مدتی از آن استفاده نکنند، دوباره شروع به کار میکند.» گرچه این تأثیرگذاری به صورت ارادی انجام نمیشود، اما به اعتقاد مارس «میدان الکترومغناطیسی بدن افراد بر اثر تجربه نزدیک تغییراتی میکند که باعث بروز تحولات قابل توجهی در سیستم عصبی، شخصیت و تأثیرگذاری اشیا میشود.» این است که قدیمیها و بین ماها معروف بود میرفتند تبرک به این آقا میکردند. تبرک مثلاً به علما، تبرک به ضریح. اینها آثار دارد. اینها میدان مغناطیسی- آثار عجیب و غریب دارد.
توی روایت دارد که کسی که از کربلا میآید، چشم او عواطف عجیب و غریب... کسی که رفته زیارت اباعبدالله، چشمش به مزار اباعبدالله افتاده. نوری پیدا میکند این چشم که تا وقتی که گناه نکرده، چشم او به هر کسی که تماس... هرکی میآید با او ارتباط برقرار میکند، چشم بخشیده میشود... کربلا آمده، چشمش افتاده به ضریح امام حسین. تا وقتی چشم گناه نکرده که این را از بین ببرد.
میدان مغناطیسی و نور را بخشیده است. معروف بود در قم میگفتند که آقای بهجت به هرکی نگاه بکند، خواب میبیند و همینطور؛ یعنی هرکی که بهجت بهش عمیق نگاه میکردند، آثار عجیب و غریبی هم داشت. یخ میکردند. حالا چی پیدا میکردند ایشان؟ به کسی هم نگاه نمیکرد. کلاً نگاه نمیکرد. مشخص بود اول بررسی میکند، بعد نگاه میکند، بالا. نگاه از عجایب! جالب بود که این دفتر ایشان هم این را چاپ کرده است. «فرش گوشه». حالا طبقه پایین. آن بالا سقف است. فرش از کجا معلوم؟ «فرش گوشه رو برداریم ببریم بیرون» که ما نفهمیدیم ماجرا چیست. بعد بررسی کردیم فهمیدیم که این فرش امانت دست یکی بوده، مال مسجد است، آورده پهن کرده. نگو امانت کسی بوده. این چشمی که آن روح توی همین ماده هم بالاخره اثر دارد. و این بزرگی میفرمود: «من اینها که امام زمان دیدن را، اگر به چشمشان نگاه کنم، تشخیص میدهم.» اینها چشمشان یک نور دیگری دارد. اینها...
آه! آنهایی که امام رضا را دیدهاند میشود تشخیص داد. آنهایی که اهل بیت را دیدهاند. توی همان کتاب هم گفت دیگر. گفت: «آنهایی که تجربه نزدیک به مرگ دارند، آن وقت نگاه میکنم، تشخیص میدهم. یک انرژی دیگری، یک نور دیگری، یک هویت و وجود دیگری درش شکل گرفته است.»
خب پس اینها تحولات خاصی پیدا میکنند ولی باید به این نکته اشاره کرد که بعد از احیا، شخص تجربهکننده باید از طریق کانال ارتباطی کلام و زبان خود برای بازگو کردن این تجربه به دیگران استفاده کند و گاهی اعتقادات و زمینههای فکری افراد روی نحوه تعبیر و بیان تجربه NDE آنها مؤثر است. جلسه قبل گفتم دیگر؛ تحت تأثیر قوه خیالاند و آن واژههایی که باهاش آشنایی دارند و مفاهیمی که میفهمند و میشناسند.
مثلاً توی بعضی از این NDEها- توی بسیاریشان- تجربهکننده از دیدن "وجود نورانی" صحبت میکند که ملاقات با او احساس محبت و آرامش و لذت وصف ناپذیر به شخص القا میکند. این نور چیست که هرکی میرود میبیند؟ این همان «الله نور السماوات والارض» به قول ملاصدرا، «وجود و نور یکی است.» وجود را ایشان عین نور میگیرد، ظلمت را عین عدم. هرکی که میرود آنور، نور میبیند. این چه نوری است؟ از یک مرتبه از عالم وجود دارد میرود به مرتبه بالاتر و قویتر از عالم وجود. این را به شکل نور میبیند. نورش هم دیگر از جنس خورشید و این حرفها نیستها! نور است واقعاً. نور، روشنایی. یعنی همین که تاریکی نیست. فلانی خیلی نورانی است. بعضی چهرهها را آدم نگاه میکند خیلی نورانی است. این چیست؟ مثلاً خورشید قورت داده؟ مهتابی مثلاً توی گلویش است؟ چه نوری است؟ یک تکه نور بود! یک تکه نور.
عایشه، همسر پیغمبر، میگوید که: «چهره حضرت زهرا سلاماللهعلیها آنقدر نورانی بود که ما شب تاریک با نور صورت او میتوانستیم سو نخ بکنیم. (همسر پیغمبر میگوید که دل خوشی هم نداشت از حضرت زهرا.)»
واقعاً روشنایی! این شبرنگی که مثلاً شب یکی تنش است، نور میاندازیم ؟ چه نوری است؟ خورشید؟ نه. یک روشنایی تاریکی را پس میزند. نور میبینند.
«تجربهکنندهها ممکن است بسته به زمینه مذهبی و فرهنگی خودشان، این وجود را مسیح، بودا، عزرائیل، فرشته، پیامبر، خود خدا بخوانند. ولی صرف نظر از نامگذاری ماهیت ملاقات با وجود نورانی، با جذابیت بسیار زیاد، ویژگی مشترکی بین اکثر تجربههاست.»
پیم ون لومنت، پزشک متخصص قلب، در طول بیست سال به طور علمی و اصولی و با دیدی محققانه تعداد زیادی از بیمارانی که دچار ایست قلبی شده بودند را مورد بررسی قرار داده است. نتایج او را در سال ۲۰۰۱ در مجله علمی «لانست» منتشر نمود. نتیجه تحقیقاتش نشان میدهد هیچ نوع ارتباطی بین تجربههای NDE و طول زمان ایست قلبی و بیهوشی (مریض دارو استفاده شده یا ترس قبلی شخص از مردن) وجود ندارد. اینکه این دارو و آن دارو فرقی نمیکند. هرکی رفته یک چیزی دیده است. تحت تأثیر دارو و فضا و محیط و اینها نبود.
«همچنین مطالعات نشان میدهد که ارتباط بین زمینههای فرهنگی شخص، نژاد، طبقه اجتماعی، تحصیلات و حتی آگاهی و اطلاع قبلی از پدیده یا عدمش در تجربه NDE وجود ندارد.»
وندوم از تحقیقاتش نتیجهگیری میکند که ضمیر یا روح ما بعد از مرگ باقی خواهد ماند. اینها خیلی نکات مهمی است. دنیا را تکان میدهد این حرف! وزیر آب! کل مبانی و تمدن شما این حرفها خورده میشود. این هنر و این عرضه را ماها نداریم دیگر. بین شخصیتهای سیاسی ما، توی قم ما میگردند یک آخوند از یک گوشه پیدا میکنند که یکم مثلاً دارد حرف «شاز» میزند، این را شخم بزنند به نام زیر انقلاب. این همه حرف آنجاست که دارد از ریشه میکند ؟ را بولد بکنند، بزنند توی سر آنها. از اهل بیت بگو. اهل بیت را میخواهیم شما به دنیا صادر کنیم. اول اینها را باید بگویید که آنها تشنه بشوند، بعد ببینند اهل بیت چی گفتند. پیدا نمیکنید!
نکته بعدی اینکه تعداد زیادی گزارش وجود دارد که درش تجربهکننده در حالی که فاقد هرگونه علائم حیات بوده، اتفاقاتی که در دنیای فیزیکی رخ میدهد (مثلاً فعالیتهای پزشکان توی اتاق بیمارستان بر روی بدنش یا حرفهای اطرافیان) را به طور دقیق دیده و شنیده و بعد از احیا جزئیات بازگو کرده است. سه درصد هوشیاری دارد ولی هرچی که شما گفتید، شنیده است.
یکی از دوستان چند روز پیش به من گفت که: «من از کجا، نمیدانم برمیگشتم و تصادف کردم، پاهایم شکست و ما را بردن اتاق عمل جراحی.»
«بیهوش توی حیاط بیمارستان، ارتفاع ایستاده.»
«بیهوش بودی!»
خب این یکی دو تا، ده تا که نیست. صدها هزار مورد اینجوری. «همچنین تجربه مشاهده بدن خودش از خارج یکی از مشترکترین قسمتهای NDEهاست. تجربهکنندهها توانستند حتی اتفاقاتی را که دور از محل بود (مثلاً مکالمات بین دکترشان، اعضای خانواده را در اتاق انتظار بیمارستان) به درستی گزارش کنند.»
یکی از مشهورترین موارد از این گونه NDEها مربوط به خواننده آمریکایی پم رینولدز است که سال ۱۹۹۱ در سن ۳۵ سالگی در حالی که بر روی مغزش در بیمارستان جراحی انجام میگرفت، اتفاق افتاد. این یک عمل جراحی مشکل بود، با روش ویژه انجام گرفت. برای این جراحی دمای بدن پم رینولدز به ۱۶ درجه تقلیل داده شد. توسط دستگاه گردش خون و تنفس وی متوقف شد. جریان خون از مغزش قطع شد. به علاوه در طول عمل چشم او توسط یک برچسب نواری و گوشهای او توسط گوشی در حین عمل بسته شد. برای مدتی علائم حیات را کاملاً از دست داد. در حالی که نوار مغزیش کاملاً یک خط صاف بود. بعد از احیا به هوش آمدن ؟ پم توانسته بود جزئیات آنچه در اتاق عمل در این مدت رخ داده بود را کاملاً دقیق برای پزشکان و پرستارها تعریف کند. «گزارش شامل گفتگوهای بین پزشکان در اتاق عمل، شکل ابزاری که برای عمل رویش استفاده شده، فعالیتهای دیگری که در حین عمل رخ میداد (مثل ورود و خروج افراد از اتاق عمل) بود. گزارشهایش با واقعیت کاملاً تطابق داشت. بسیار شگفتآور بود و به هیچ شکل با اصول علمی و عادی که ما میشناسیم قابل توجیه نبوده و نیست.
در حین این NDE، نوری را دید که بهشدت بهش جذب شد، به طرفش حرکت کرد. با نزدیک شدن نور بسیار درخشندهتر شد. به تدریج متوجه شد که میتواند عدهای از بستگانش (از جمله مادربزرگ و عموی خود را که مرده بودند) توی این نور ببیند. او همچنین میگوید که با آنها از طریق تلهپاتی و ضمیر صحبت نموده است.» تکلم، کلام، صوت، لفظ، دیگر آنجا نداریم. اینها مال عالم ماده است، مال عالم اعتباری. زبان آنجا نداریم. «با زبان عربی صحبت میکند.» آیتالله مجتهدی که توی اینترنت خیلی معروف شد، «به زبان ترکی صحبت میکند.» زبان ترکی نه یعنی ترکی آذربایجان. ترک توی روایت ما یعنی قوم مغول، که میگوید که ترک و هندو که حافظ توی شعرهایش میگوید همینان. «به خال هندویش بخشم سمرقند اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را.» ترک شیرازی نه یعنی از آذربایجانی مقیم شیراز! این منظورش نیست. ترک شیرازی یعنی معشوق شیرازی را دارد تشبیه میکند به قوم مغول. «به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا.»
در عصر ظهور هم اینها توی سوریه درگیر میشوند با آمریکاییها. قوم ترک ترکیه اردوغان یعنی روزها چینیها و اینها آسیا شرقی. به زبان ترکی صحبت میکنند نه یعنی زبانشان از جنس اینهاست، یعنی آن جنس خشونتی که توی قوم مغول شما میبینی آن حاکم بین اینهاست، نه خود کلمات و صوت. ما کلمه و صوتی دیگر آن ور نداریم. «آخر دعواهم عن الحمدلله الحمد زغال داری.» (؟) «الحمدلله رب العالمین». میگوید: «داشتم میدادم به آن قبلی الحمدلله الحمدلله.» میگوید یعنی «همه هرچی اینها میگویند الا قیلا سلاماً سلاماً.» هرچی به هم میگویند «سلام». آنوریها (جهنمیها) هرچی بهم میگویند «لعنت». «کل ما دخلت امه لعنت اختها.» ترجمه کردهاند «لعنت اختها»، فکر کردهاند خواهرند! هر امتی خواهر امت دیگر است. قوم لوط و قوم هود و قوم صالح و اینها همه با هم خواهرند! همه با هم در کفر، کافر بودند. «دور شو! «لامساز» (؟) که «سامری» میگفت: «سمت من نیا.» این وضع جهنمیهاست. وضع بهشان میگویند «ثبت من بیا». (؟) انس، رفاقت، صمیمیت. آنجا دیگر زبان، زبان اعتباری الآن نیست. میگوید: «همین که میگوید از طریق تله پاتی و ضمیر.» خیلی قشنگ گفته است: «آنچه در درون دارد»!
همین بابا که حالا انشاءالله بهش میرسیم، همین جانباز مدافع حرم به محض اینکه جدا میشود، میگوید: «داداشم را دیدم که پشت اتاق عمل نشسته.» داداش ایشان بعد این کتاب چاپ شد. چه حسی پیدا کرد؟ خیلی گله میکند. «داداش!» میگوید: «همه غصه داداش من به این بود که الآن من شهید بشوم، بمیرم، این با بچههای من چکار کند؟» فکر میکنی نیاز به حرف زدن نیست؟ «هرکی آنچه در ضمیر دارد، این خبر دارد.» لازم به حرف زدن نیست. معصومین که در اوجاند دیگر، در نهایتاند. لذا مواظب!
یکی از اساتید ما ازشان شنیده بودم. قهوهخانه مش قنبر نیست. هر چیزی را توی ذهن نیاور. علیالدوام در حرم اهل بیت کسانی هستند اگر از معصوم خجالت نمیکشی، از اینها خجالت بکش. اینها بر ذهن و روح و قلب تو مسلط اند. روشن است برایشان. یک صفحهای که نگاه میکنند و کلاً از امام رضا بخواهد، بد نیست. اصرار نباشد. اولویتمان هم قاطی نشود. اینها اصل ماجرا نیست. اصلی که خودمان انشاءالله توی مسیر نورانیت باشیم. یک وقتهایی هم خوب است دیگر. توی یک کسی هم ببینیم. یک کسی هم یک چیزی به ما بگوید. حالا باز به آن مدل توهمی نشود که هرکی هرچی آمد در گوشمان گفت.
خود حضرت به پم میگویند تا صد سال آدم پوش ولی بعد از مدتی گفته شد که باید به بدنش برگردد. ولو نگاهی به بدنش کرده، از این کار ممانعت کرد. دو سه تا داستان آوردم اگر وقت بشود برایتان میخوانم.
نکات عنوی؟ پم سعی کرد که او را ترغیب به بازگشت به بدن کند و درست در لحظهای که پم از بیرون میدید که پزشکان شوک را به بدنش گذاشتهاند و برای به کار اندازی قلب به او شوک وارد میکنند، احساس کرد بهسوی بدنش بهشدت هول داده شد و او ناگهان خودش را در بدن خود یافت.
او میگوید که احساس بازگشت «این خیلی، اینجا هم باز قشنگ است.» احساس بازگشت به بدن مانند احساس شیرجه در آب مخلوط با یخ بود. عالم ماده چون از آن مرکز نور دور است، سردترین عالم، تاریکترین عالم در بین عوالم وجود. در بین عوالم وجود، سردترین و تاریکترین عالم، عالم ماده است. جنازه سرد، خاکم که کلاً سرد به خاک برمیگردانم که از خاک. طبیعت خاک این است دیگر! سرد. بعد مزاج سرد هم مزاج خاک است دیگر. بین این چهار مزاجی که میگویند سودا یعنی خاک. خدمت شما عرض کنم که رضا! گفتم: «در بین همه عوالم تنها جایی که خدا معصیت میشود در پست بودن عالم دنیا و عالم ماده همین بس که تنها خدا توش معصیت میشود.»
بگذار کثیفترین عالم که کفش کن عالم وجود. عرفا بهش میگویند اینجا کفش کن عالم وجود است. بهش گفتند: «کفشت را در بیاور، اینجا کفش ماست.» عالم ماده. هرچی که از جنس ماده است؛ پولدار میشوید یا همسر یا پول، جفتش باهم کفش شما که خودت نیستی که کفشت. بعد هرچی که آشغال و کثافت تماس با این کفش. هرچی خلط است روی کف زمین پایین. تماس دارد. «مقدس تو با کفش!» اگه دیدیم که دزد آمده، دزد آمده دارد وسایل خانه را میبرد «بدون داماد دار میشود، جهیزیه دارد میبرد.» (عجیب و غریبی).
یکی از رفقا خواب دیده بود که یک جمعی هستیم. یک اناری گرفته بود. یک مریض ختم صلواتی هرکی دارد از این اناره میخورد. «از کجای این به آن ماجرا منتقل میشود؟ چیست این صحنه؟ به آن ربط دارد؟» این دیگر جزء عجایب. ایشان به هر... این عالم عالم سرماست. لذا به محض اینکه از بدن خارج میشود، احساس گرما میکنند. احساس هویت میکند. احساس عشق و صمیمیت و رفاقت میکند. این است که وقتی برمیگردد توی دنیا دیگر احساس عالم قلب که دیگر عالم اوج سرماست دیگر، کفر و ظلمتی که آنجا رخنه کرده که انتظار محبت از اردک و مرغابی و سگ و این حرفها دارد. همین عزیزی که اینجا حضور داشتند، ایشان بهشدت از این جهت آنجا مشکل داشت و فیلمش را به من نشان میداد که با یک اردک مأنوس بود. بهشدت علاقه داشت. همه زندگیش به همان اردکه بود. این کمبود محبت آنجا مفصل. سرما ماده، ذاتش سرد. فراتر از ماده هرچی گرماست، هرچی نور است، هرچی انرژی است، سرد شده است.
نکته بعدی در مورد کورهاست. خب اول متنش را بخوانم، بعد توضیحش را بدهم. اول توضیحش را بدهم، بعد متنش را بخوانم.
«حاجی سلام، پس چکار کنیم؟ توضیحش را بدهم؟»
به پیشنهاد چهارم، خوبی در مورد تجربه نزدیک به مرگ در نابیناها. حالا در مورد کودکان اول بگویم. ملوین مورس میگوید که: «توی پژوهشهای خودش از تجربه نزدیک به مرگ نوزادان چهار ماهه و نه ماهه سخن میگوید. این کودکان بعد از بهرهمندی از قدرت تکلم، تجربههای خودشان را برای والدینشان بازگو کردهاند.» همین که از مرحوم آیتالله بهاءالدینی وقتی از بنده نقل کردم که ایشان گفتند: «مادر من را برد دکتر. من شیرخواره بودم و دکتر داشت تجویز غلط مینوشت. میدانستم، نمیتوانستم بگویم.» دکتر بردی؟ آیتالله بهادری برای بنده تعریف میکردند. ؟ آیتالله بهاءالدینی همچین ماجرایی از کودکیشان، از شیرخوارگیشان. خب این پس میبینند این بچهها. این هم که گفتیم چشم برزخی. سؤال میکنند آقا یعنی چی؟ بچهها چشم برزخی دارند. «مادر کافر، دیگه هیچکی نباید شیر بخوره.» یعنی یک سری چیزهای دیگری را هم میبیند توی این عالم ماده، مخصوصاً جنیان. بنده خودم گوش نکردم، لذا ممکنه خیلی حرفها تکراری باشد.
عرض کنم که توی روایت دارد که: «توی خانه کبوتر بگذارید. توی خانه کبوتر داشته باشید.» جنها توی خانهها رفت و آمد دارند. اگر نترسید البته. اگر دفع بشود سرکه، مثلاً سرکه باز اگر کسی توی خانه بگذارد توی ظرفی، سرش باز باشد، این باعث میشود که «دفع میشوند؟». رفت و آمد. چه بهتر. وقتی که نباید بیایند نه...
عکس، روضه، ختم صلوات، یک چیزی است خلاصه. لقمهای که میخورید، استخوانها را بگذارید که اینها بیایند بو میکشند. تغذیه نو با این استشمام خوراک شماست. چایی خیلی دوست دارند. حالا دیگر نظر فرمود. «توی خونتون کبوتر داشته باشید.» جنهایی که رفت و آمد دارند، بچهها را خوششان میآید. توی خانهای که بچهها هستند، میآیند به بچهها بازی میکنند. اگر کبوتر باشد (روایت «کامل الزیارات»)، اگر توی خانه کبوتر باشد، با کبوتر بازی میکند، دیگر با بچه شما کار ندارد. «توی خونه کبوتر داشته باشید.» خیلی سفارشی است. کفتربازی سوت بزنیم این منظور نیست. کبوتری باشد، نه توی قفس هم باز نکنیم که بدبخت پرنده را بگیرد حبسش بکنی.
«یک محل» و عرض کنم که این بچهها تعریف کردهاند برای والدینشان. «حتی محققان شواهدی دال بر وقوع تجربه نزدیک به مرگ در دوران جنینی یافتهاند که توی کتاب خودش دو مورد را اشاره کرده است.» بنده دسترسی به کتاب نداشتم. اگر فرصت بکنم و شما دوست داشته باشید، میروم این دو تا داستان را میخوانم و میآیم برایتان تعریف میکنم که این ماجرا چی بوده است. این جنینها چه تجربه نزدیک به مرگی داشتند.
یکی از نکات جالب این است که اینها (برخی از آنها) از رؤیت افرادی در حین تجربه خود سخن گفتند که پیش از این اصلاً اینها را نمیشناختند. بعدها این افراد را بین بزرگسالان تشخیص دادند. «آقا عالم ملکوت غوغایی است.» همین قدر بگویم خیلی خبر است. چکیدهاش این است: هرچی اینجا هیچ خبری نیست، خیلی خبر است.
بهرحال اینها بعضی از اینها را دیده بودند و نمیشناختند. بعضیها اصلاً آنور با هم آشنا میشوند بعد اینجا همدیگر را پیدا میکنند. این را میخواستم بگویم. این بچه میگوید: «خیلیها را که دیده بودم اصلاً نمیشناختم. بعد آمدم رفتم پیدایش کردم.» بعضیها آنور با هم آشنا میشوند. خود این کتاب «سه دقیقه در قیامت»، ماجراها دارد دیگر. میگوید: «دو نفر دیدم که اینها شهید شدند، بعد آمدم توی اداره پیداشان کردم، فرمانده میشوند و شهید میشوند.» ولی به کسی هنوز نگفتم که این دو تا به رفقای دیگرش که همه شهید شدند، قبلاً گفته بود که اینها شهید شدند. عکسهایشان ته کتاب.
بحث عالم زر، بحث مفصلی است. نمیخواهم فعلاً واردش بشوم. از عالم زر فعلاً استفاده نمیکنیم. میگوییم در ملکوت با هم آشنا. استاد و شاگرد. اصلش این است. آنجا همدیگر را شکار میکنند، توی دنیا همدیگر را پیدا کنند. خیلی رفت و آمد و پیام و زنگ و تلفن و نامه: «عاشقتم» و «فدات بشم»، در خانه برویم و پسر بیندازیم پشت در بخوابیم با این چیزها خیلی اتفاقی رخ نمیدهد. بزرگان میفرمودند که: «از جای دیگری باید چراغ سبز نشان بدهند.» هم به تو، هم به استاد. «پیدا کنید، پیدا خواهید کرد.» زمین و زمان به هم دوخته بشود، این دو نفر همدیگر را پیدا خواهند کرد.
نکتهای بود که گفتیم. «بعضی موارد کودکان از ملاقات با موجوداتی روحانی در حین تجربه سخن گفتند که بعدها او را بهعنوان خویشاوندان مرحوم خودش شناسایی کردند.» پدربزرگش این شکلی بود. پدربزرگ آقای بهجت رضواناللهعلیه فرموده بودند که: «من در جوانی مکاشفهای داشتم.» دیگر تک و توکی ازشان مانده. این را هم به مناسبت گفته بود. «در جوانی مکاشفهای داشتم، دیدم یک سیدی روحانی، سیدی هرکی روبروش قرار میگیرد، نابود میشود.» سالها گذشت. توی ماجرای انقلاب یکی عکس جوانی آقای خمینی را برای من آورد. عکس جوانی آقای خمینی. «نابود میشود و خواهند شد انشاءالله تک تک، داخلی خارجی، همهشان نابود خواهند شد (؟).» همه آرزوهایشان. «سید میایستد نابود میشود.»
خدا حضرت آقا که باز این هم ماجرای خاصی بوده که ایشان دیدند که این «کتابخونه دلی که لعل شد» واقعاً یکی از قشنگترین کتابهایی است که بنده در عمرم خواندم. یکی از بهترین کتابهایی که بنده خواندم. حالا نمیدانم شاید حال و هوای ما اینجوری بود که این کتاب بهشدت ما را گرفت. دوران بحرانی زندگیم بود. توی اوج فشار و ابتلا و اینها خیلی این کتاب به من کمک کرد. و کتاب عجیب و غریبی است که خاطراتی است که رهبر انقلاب خودشان از خودشان تعریف کردهاند. از کودکی تا پیروزی انقلاب. این کتاب یکی از فوقالعادههایی که دارد این است که ما در طول تاریخ، بزرگان شیعه خاطراتشان را خودشان نگفتند، همه دیگران گفتند. این خود طرف سیر اطلاعاتش را بگوید، این خیلی مهم است. بقیه که گفتند: «فقط کرامت دیدن چی کرد که اینجوری شد؟» این خیلی مهم است.
ایشان هم خاطرات برای بچههای لبنان گفتند. چرا مثلاً امیدوار باشند دلشان گرم باشد، پیروزی و اینها. شبها شبی ده دقیقه، یک ربعشان را عربی هم میگفته که این زبان عربیشان زنده بماند. اصل کتاب عربی خیلی قشنگی دارد. البته ترجمه کردهاند شده است «کتابخونه دلی که زندان سونه» (؟) به نظرم که از خوابهای خاصی است که آقا دیدند چی میشود! فيلم! نکته مهم: ایشان فرمودند که: «من یک شب توی زندان خواب دیدم که سال چهل و شش (مثلاً سال ۴۶ که اصلاً حرفی از امام و انقلاب و این حرفها نیست، امام در تبعید و فضایی برای پیروزیست)، خواب دیدم که تشییع جنازه شده است، تشییع جنازه حضرت امام. یک جماعتی هستیم میخواهیم این جسد را دست بگیریم و ببریم دفن بکنیم. من بودم و دو سه نفر دیگر. زیر تابوت گرفتیم. اول یک جماعتی با ما بودند؛ علمای مشهور، ایستادهاند دارند توی تشییع جنازه میخندند. بیاعتنا به امام و تشییع جنازه و این حرفها. کلاً هیچ اعتنایی که من تعجب کردم و خیلی هم ناراحت شدم توی خواب که مثلاً یعنی چی اینها این کار را میکنند؟ این را توی زندان، توی حبس، توی سلول دیده بودند. آقای خواب زیر تابوت را گرفتیم و رفتیم به یک دامنه کوه رسیدیم. به دامنه کوه رسیدیم و هی جمعیت کم شدند که زیر تابوت گرفته بودند.» ظاهراً ایشان و یکی دیگر. شاید تنها سه نفر دیگر، سه نفر دیگر زیر تابوت را گرفتند و سر قله «ماست چهارتا» (؟). این را سختی آوردیم. «سر امام از روی تابوت بلند شدند نشستند. انگشت سبابه را آوردند نزدیکی پیشانی من که آنجا میگویند هنوز گرمای انگشت امام به پیشانیام احساس میکنم.» «تو یوسف خواهی شد.» تو یوسف. بالاخره کلی مطلب.
خیلی توی این کلیپش (؟) از مادر حضرت آقا هم هست. این کلیپش که مصاحبه مادر آقاست. یک زن خیلی خوش بیانی هم هستش خدا رحمتشان کند. مادر آقا آنجا میگویند این را که حتی توی کتاب هم هست. آقا میگویند: «من آمدم خانه برای میدیدمش، میگفتم این را که آقا مثلاً ما اینجوری است. امام گفتند تو یوسف میشوی اینها. امیدوار باشیم فلان.» «کل عمرش توی زندان بود، تو هم احتمالش تو زندانی!» مادر آقا سیدعلی آقای ما وقتی آمد خانه، خواب را گفت: «من تنم لرزید، گفتم همش توی زندان خواهی بود تا زندهای توی آن» خلاصه نمیدانستند که خواهد شد «یوسف خواهی شد» یعنی چی.
«من دیدم که من پر کشیدم از سقف آسمان رفتم بالا، رفتم و رفتم و رفتم به یک جایی رسیدم که دیگر هیچکی.»
انتخابات ریاست جمهوری که شد یکی از دوستان ما توی بعثه ایران در عربستان در مکه که میخواسته رأی بدهد برگشته ایران برای من تعریف کرد. گفته که آقا من آنجا که میخواستم رأی بدهم، اسم ترکی نوشتم. «یاد خواب تو افتادم، پر زدم و رفتم یا همان تو یوسف میشوی.» یکی این، دو تا یاد این خواب که افتادم بغض کردم. «فهمیدم این ماجرا بیش از این است که از زندان در میآیی و این حرف.»
«من تجربه نزدیک به مرگ داشتم چون روزی که ایشان را ترور کردند (سال ۶۰) از بدن جدا شدم. احساس کردم هیچی ندارم در محضر خدا. هیچ عملی، صفر صفر و حسرت میخوردم که این همه عمر از من گذشته. حالا این مبارز مجاهدی که همه عمر را توی زندان و این آثار و تألیفات و شاگرد و سخنرانی. الآن هم که جانباز و شهید. احساس کردم که هیچی ندارم و از همه وجود خواستم خدا من را برگرداند، یک کاری بکند که میگویند وقتی برگشتم... (حالا این را توی دوران ریاست جمهوریشان فرمود)» «این تیک می دانستم، خدا قبل از ریاست جمهوریشان بوده است.» این ماجرا: «گفتند من میدانستم که خدا من را برگرداند، یک کار ویژهای با من دارد که من را برگردانده است.» که ایشان بعد از اینکه رئیس جمهور شدند میگویند: «الآن احساس میکنم که این ریاست جمهوری بوده است.»
«آقا خبر است، رهبری دیدن، کار مهم. به همسر شهید شهریاری هم ایشان فرمودند که: «اینی که شما تیر نزدیک قلبت خورد و شهید نشدی، تا مرز شهادت رفتی برگشتی، خدا یک کار مهمی را با شما داشته.» مأمور. نکتهاش به اینها الکی نیست. حسابی دارد. میروند برمیگردند. همان حرفی که «ایوان الکساندر» هم میگوید، میگوید: «من احساس میکنم خدا یک رسالت الهی به من داد. آشنا بکنم آقا یک خبری هم هست. بهشت برین حقیقت دارد.» اسم کتابش «آیا بهشت است یا واقعیتی است؟» یک ماجرایی هست.
خب تجربه نزدیک به مرگ کودکان در مورد نابیناها. آن ماجرای آن وهابی را هم که نشد بگوییم چکار کنیم. وقت نمیشود که همه راضی. بحث طولانی دارد. حالا وقت. «جودی لانگ» میگوید که: «یکی از محکمترین دلایلی که ثابت میکند ما همین ماده و اینها نیستیم، تجربه نزدیک به مرگ نابیناهاست.» «رینگ و شارون کوپر» اینها آمدند سال ۹۷ مقالات را منتشر کردند که: «تعدادی از نابیناهای مادرزاد حین تجربه نزدیک به مرگ یا خروج از کالبد، ادراک بصری را برای نخستین بار از سر گذراندند.» نوع تجربهای که این افراد در وضعیتهای بحرانی نزدیک به مرگ از سر گذرانده بودند، کاملاً مشابه نمونههای اولیه بود؛ که «مودی و ام درخت دیدم، سبز بود. فلان چیز اینجوری بود. من از بدن درآمدم. فلانی این شکلی است. فلانی آنجوری است.»
وقتی هم برگشته کور بوده است. وقتی برگشته نابینا بوده است. همان تجربه که پیدا کرده توی مسجد تشخیص میدهد بقیه کور اطراف کعبه همه طواف میکردند، دید باطن همه را دید. چشم باطن به این مسائل کار ندارد. خلاصه این مسائل برای آنهایی که اهل باطناند نیست. به آن آقا هم گفتم: «کور اونیه که مشهد برای امام حسین»، نمیرود.
«رینگ همچنین بر اساس یافتههای منتشر شدهاش در کتاب «بینایی ذهن»، تجربه نزدیک به مرگ و خروج از کالبد را در مواردی که بیش از هشتاد درصد از بیست و یک نمونه مطالعاتیش واجد ادراکات و آگاهیهای بصری بودند اثبات کرده که این اتفاق خیلی مهمی است و این نابیناهای مادرزاد، تجربه نزدیک به مرگشان خیلی مهم است که اینجا بحث مفصل در مورد اینها کردهاند و اشکالاً جزئیات بیمعنیست.»
متن کتاب را در مورد این نابیناها بخوانم؟ بخوانم؟ خسته شدیم.
متن امروز زیاد خواندیم. ماجرای وهابیه را بگویم. آقا این پیج اینستا را بیاورید بیزحمت. من چون خودم اینستاگرام ندارم، این پیام این بنده خدا را من برایتان بخوانم. به شبهه بیفتیم بعد ببینیم این حرفهایی که ما زدیم چقدر خاصیت دارد. تبدیل به کارگاه کنیم. با این مطالبی که گفتیم ببینیم عزیزان میتوانند جواب بدهند یا نه. الان قشنگ همه از دین در میآیند.
ببینید. چی دست عمومی منتشر کرده توی اینستا. بنده هم از رو میخوانم: «سلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بنده حاج آقا گرام (حاج آقا گران مثل اینستاگرام نیست منظورش گرامی) هشت سال پیش تجربه نزدیک به مرگ داشتم ولی من با اینکه بچه شیعه دنیا آمدم (سه روزی نصف خط بالایی میرود پایین به هم ریخته است) ... با اینکه شیعه به دنیا آمدم، هاشمینسب هستم، ولی چیزی که من در سه روزی که در کما بودم، تجربه کردم، درست همان چیزی که عربستانی سنی (به قول شما وهابی سلفی و علفی) میگویند که فقط فقط فقط الله متعال همه کاره کار است (درست میگویم) و ملائک و فرشتهها کارمندش هستند. بنده نه امام زمانی دیدم نه این چیزهایی که ملاهای شیعه میگویند. همه کار الله جل جلاله است و خداوند متعال یک نور و انرژی آن دنیا به من گفتند که سه چیز سه چیز گیر بینهایت. یک: نماز، صلات. سه: توحید. فقط فقط حقالناس، فقط از خداوند خواستن و شرک نکردن به الله سبحان. دقیقاً همان چیزی که به قول شما همان سلفی وهابی میگویند. من که خودم هم صد درصد تریلیارد آن دنیا به من ثابت شده و اسلام واقعی که تولید خالص میباشد، خیلی به روح انسان آرامش میدهد. تمام نمازها را فرادی میخوانم چون اصلاً مسجد اهل سنت نیست. سید بزرگوار! و به الله متعال همیشه میگویم: «پروردگارا، من چارهای ندارم چون در مکه و مدینه نیستم که پشت سنیها نماز بخوانم ولی همین نماز کم من را هم قبول بفرما.» الهی آمین یا رب.»
جواب با این نکاتی که ما توی این جلسات گفتیم جوابش کاملاً معلوم است. این یکی دیگر چی ندیدم! اصلاً کسی نبود آنجا. خداست فقط تمام. هیچ کسی کارهای نیست. امام امام زمانی حرفها هیچی ندارد. دیشب کریس رونالدو مثلاً بستنی خورده. هیچی بر فرض هم این ماجرا بوده، خب شما ملک مرگ هم ندیدی. ملکه مرگ هم ندارید! عزرائیل هم ندیدی. نداری؟ «هرچی ندیدی نداریم.» عزرائیل که قطعاً دیگر متن قرآن که دیگر. این که خیلی نزدیک به مرگ یعنی تجربه نزدیک به مرگ با خود مرگ که کاملاً متفاوت است. مرگ یعنی آن تعلق تمام میشود و پرونده باز میشود و حسابرسی میشود آنجا. پای معصوم در جلسات اول بحثمان خواندیم که اول چیزی که حساب کتاب میشود، ولایت طرف و تعلقش است. اگر ولایت اولیا الله دارد در جهنم در عذابند. این را هم توی فشار قرار داده است. بله بله بله بله بله که به نظرم جلسه درسی بودیم. سوره مبارکه ابراهیم بود، حالا یادم نیست ولی به نظرم بود.
عرض کنم که آن بحث احتضار و حالت مرگی که طرف دیگر قطعاً دارد از دنیا میرود. من دو سه تا داستان در مورد حالت احتضار برایتان بخوانم که یکیش ربط به همین آقا دارد و جواب ایشان است. اول آنی که جواب ایشان است بخوانم. بعد یک داستان هم ربطی به امام رضا دارد آن را هم انشاءالله اگر وقت بشود برایتان میخوانم.
ماجرای این آقا موارد دیگری هم داریم که دقیقاً ضد ماجرای ایشان است. از ماجرای عجیب غریبه مرحوم آیتالله حسینی طهرانی در کتاب شریف «معاد شناسی». کتاب، کتاب خواندنی است. جزء اولین کتابهایی هم است که ما همیشه معرفی میکنیم. یک سری مطالعاتی هم توی کانال هست در مورد معاد. صد و بیست و سه سال پیش طراحی کردهایم که چه کتابهایی به ترتیب خوانده بشود مطالعه کنند. اگر هم بشود دوباره منتشر خواهیم کرد، عزیزان ببینند که یک سیری از اول تا آخر چه کتابی بخوانیم توی این بحثهای معاد به دردمان میخورد. یکی از آن کتابهای خیلی خوبی است. یکم ادبیاتش البته خیلی عمومی نیست ولی اولش خیلی قابل فهم است. پنل اول خیلی فوقالعاده است. یعنی اگر هیچ اپش هم هست یعنی روی اندروید توی اینترنت سرچ بکنید، کتاب لازم تهیه بکنید. اپ را میگیرید که بنده هم روی همین اپ متن را برایتان آوردم.
در جلد ۳ صفحه ۱۰۳ داستان «سفید شدن موی سر دختر افندی از ملاحظه عذاب قبر مادر». این تیترش است. داستان جالبی است. حضرت استاد علامه طباطبایی مد ظله العالی که خب آن دوران زنده بودند، نقل کردند از مرحوم آیتالحق عارف عظیمالشأن آقای حاج میرزا علی آقا قاضی رضواناللهعلیه. علامه طباطبایی از آقای قاضی ماجرا نقل کردهاند. این ماجرا یکی از ماجراهای مشهور در نجف است. در نجف اشرف در نزدیکی منزل امام. مادر یکی از دخترهای افندیها فوت کرد. افندیها کی بودند؟ عثمانیهای سنی بودند. از طرف دولت عثمانی آن وقتی که عراق تحت تصرف بود، آمدند مسئولیتهای حکومتی دست گرفتند. بعد از جنگ بینالملل اول که دولت کفر بر مسلمین غلبه کرد و کشور تجزیه شد، عراق از تحت قیمومت عثمانی خارج شد ولی عثمانیها هنوز بودند. عثمانیها پس اصلاً شیعه نبودند. توی نجف و جاهای دیگر هم که بودند یکی از اینها از این افندیها مادرش از دنیا رفت. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجه میکرد. چهار ساله بوده کتاب نیست و جدا متألم و ناراحت بود. با تشییعکنندهها تا قبر مادر آمد. آنقدر ناله کرد که تمام جمعیت مشیعین را منقلب کرد. تا وقتی که قبر را آماده کردند، خواستند مادر را توی قبر بگذارند، فریاد میزد که: «من از مادرم جدا نمیشوم.» هرچی خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا کنند، بدون شک جان خواهد سپرد. بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند، دختر هم پهلوی مادر در قبر بماند. ولی روی قبر از خاک انباشته نکنند. فقط روی آنها را از تختهای بپوشانند، تختهای بپوشانند سوراخ بیرون.
دختر در شب اول قبر پهلوی مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: «چرا اینطور شده است؟» خب این دیگر تجربه خود مرگ نیست بچه تجربه مرگ داشتهها؟ بچه توی مکاشفه تجربه مرگ مادر دیده نه خودش تجربه نزدیک به مرگ داشته. دیده با مادر اضطرار و انقطاع و تضرع، مکاشفه میرسد.
بعد میگوید که: «هنگام شب من که پهلوی مادرم خوابیده بودم دیدم دو نفر از ملائکه آمدند در دو طرف ایستادند. یک شخص محترمی هم آمد در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقایدش شدند. او جواب میداد. سؤال از توحید کردند، جواب داد. (خدای من واحد است.) دلها! (؟) هرچی داری با خودت میبری، حساب کتابها معلوم میشود. چی باید ببری؟ نعیم.» آن دو فرشته مشغول سؤال از عوایدش شدند و گفتند: «خدای من واحد است.» جابهجا شده.
سؤال از نبوت کردند، جواب داد: «پیغمبر من محمد ابن عبدالله.» سؤال کردند: «امامت کیست؟» سؤال اعتباری و اینها دیگر نیستها! که میگفت طرف سالهای شب اول قبر پخش میکند به سؤال کنکور. اینجوری نیست. لب باطن انسان است. سؤال حفظ توی جیبش نوشته بود، گفته بود شب میآیم تقلب. اینجوری نداریم. «امام از کیست؟» آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لست له امام، من امام او نیستم.» در این حال آن دو فرشته چنان برز (؟) بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه میکشید. «من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که میبینید درآمدم.» مرحوم قاضی میفرمود: «چون تمام طایفه دختر سنی مذهب بودند و این واقعه طبق عقاید شیعه واقع شد، آن دختر شیعه شد. تمام طایفه او که از افندیها بودند همگی برکت این دختر شیعه شدند.» همه شیعه. رخ داده در نجف. به معنای در مورد نحوه رفتن از دنیا که اصل رفتن متفاوت است.
این ماجرا اگر باز نصفه نیاورده باشم برایتان بخوانم. این هم یک ماجرای دیگر است که ماجرای قشنگی است. میگوید که داستان ملاقات با «ملک الموت و خمسه طیبه و حضرت موسی بن جعفر». آقای حسینی طهرانی در جلد ۱ صفحه ۲۸۳ میگویند که: «یکی از اقوام شایسته ما که از اهل علم سامرا بوده و سپس در کاظمین و فعلاً در تهران سکونت دارد، برای من نقل کرد که در ایامی که در سامرا بودم، مبتلا شدم به مرض اسب سخت و هرچه در آنجا مداوا کردند مفید واقع نشد. مادرم با برادران من را از سامرا بردن کاظمین برای معالجه. توی کاظمین نزدیک به صحن مطهر، یک اتاق توی مسافرخانه تهیه کردم، مشغول معالجه؟ مؤثر واقع نشد. من بیهوش افتاده بودم. از معالجه اطبای کاظمین که مایوس شدند، یک روز به بغداد رفته، یک تایب سنیمذهب برای من به کاظمین آورد.» ربطی به اهل سنت بودنش ندارد حالا. جسارت به اهل سنت نمیخواهیم. همین که نزدیک بستر من آمد و میخواست مشغول معاینه بشود، من توی اتاق احساس سنگینی کردم که لطیف به روح است. یکم ارتفاع که پیدا میکند از بدن، دیگر کاملاً حساس میشود به کوچکترین چیز. احساس سنگینی کردم. بیاختیار چشم خودم را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است. بیاختیار آب دهان به صورتش پرتاب کردم. گفت: «چکار میکنی؟ چکار میکنی؟ من دکترم!» من صورت خودم را به سمت دیوار کردم. مشغول معاینه شد. دستوراتی داد. نسخه نوشت و رفت. نسخه را تهیه کردند. تمام دستورات را عمل کردند. ابداً مؤثر واقع نشد. من لحظات آخر عمرم را میگذراندم تا اینکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد. «ملکه مرگ باید ببیند.» قرآن هم میگوید. دست بقیش دیگر همه مکاشفه است. هیچی نمیشود به عنوان مرگ به ما به خود ما بدهند. این نکته بسیار مهم است که جزء ضوابط است. هرکی از این تجربه میگوید و با این ملک مرگ کار ندارد، مکاشفه است. حتی کتاب «سه دقیقه در قیامت» تجربه مرگ نیست. حسابرسی توی مکاشفهاش است. درست است. قاطی کرد که هرکی باز پس فردا دربیاید، هر چیزی را به اسم تجربه مرگ و معاد و قیامت به خورد ما بدهد. این نکته خیلی مهم است.
بعد میگوید که: «با لباس سفید و بسیار زیبا و خوشرو و خوشمزه و خوشقیافه.» بعد از آن، «پنج تن، رسول اکرم، امیرالمومنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین به ترتیب وارد شدند.» امام خاص است. «میبینیم مختلف حالات. همه نشستند به من تسکین دادند. من مشغول صحبت کردن باهاشان شدم. آنها هم با من مشغول گفتگو شدند. در این حال که من به صورت ظاهر بیهوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان شده از پلههای مسافرخانه بالا رفت. زیارت و رو کرد به گنبد مطهر حضرت موسی بن جعفر و پدر و عرض کرد: «یا موسی بن جعفر، من به خاطر شما بچهام را اینجا آوردم. برگردم.» حاشا و کلا، حاشا و کلا. مناظر را با این آقای مریض با چشم دل و ملکوتی خود میدیدند، نه با چشم سر. آنها به هم بسته و بدن افتاده و لوازم ارتحال. همین که مادرم با حضرت موسی بن جعفر مشغول تکلم بود، دیدم آن حضرت به اتاق ما تشریف آوردند. امام کاظم به حضرت رسولالله عرض کردند: «خواهش میکنم تقاضای مادر این سید را بپذیر.» حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم رو کردند به عزرائیل و فرمودند: «برو تا زمانی که خدا خداوند مقرر فرماید.» به عزرائیل فرمودند: «برو. خداوند به واسطه توسل مادرش عمر او را تمدید کرده است. ما هم میرویم انشاءالله برای موقع دیگر.» مادرم از پلهها پایین آمد. من نشستم. آنقدر از دست مادر عصبانی بودم که حد نداشت. به مادرم گفتم: «چرا این کار را کردی؟ من داشتم با امیرالمومنین میرفتم. با پیغمبر میرفتم. با حضرت فاطمه و حسنین میرفتم. تو آمدی جلو ما را گرفتی، نگذاشتی ما حرکت کنیم.»
یک ماجرای دیگر است و یکی دیگر هم البته پایینش من آوردم که دیگر نخوانیم دیگر. بله، وقت اذان است. بیش از این نگیرم. خدا انشاءالله عاقبت ما را ختم به خیر بکند و لحظه مرگ ما را همچین وضعی قرار بدهد. با این جوری باشد که دیگر واقعاً دوست نداشته باشیم برگردیم دیگر. یعنی آن صحنه را که ببینیم دیگر خودمان پر بزنیم برویم انشاءالله که حضرت فرمود: «من سه جا به داد میرسم.» امام رضا عليهالسلام را زیارت بکنیم. امام رضا را. خدا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه دهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه یازدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه دوازدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه سیزدهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...