‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، "تبعیه الدلاله الالتزامیه للمطابقیه".
بحثی که جلسه قبلی هم به آن اشارهای شد، درباره این است که دلالت التزامیه در تبعیت دلالت از مطابقیه چگونه است؟ منظور از تبعیت در اینجا سقوط است؛ یعنی اگر یکی ساقط شد، آن دیگری هم ساقط میشود؟ یعنی وقتی دلالت مطابقی از حجیت افتاد، دلالت التزامی هم از حجیت میافتد یا خیر؟ یا اینکه ممکن است دلالت مطابقی بیفتد، ولی دلالت التزامی سر جایش باشد؟
خب، دو قول در اینجا وجود دارد. "عرفنا ان الامارات حجه فی المدلول المطابقی و المدلول الالتزامی یرحمکمالله." فهمیدیم که امارات حجت هستند در مدلول مطابقی و مدلول التزامی، با هم؛ یعنی بله، در هر دو با همدیگر حجت هستند. "مدلول الالتزامی تارتاً یکون مساویاً للمدلول المطابقی و اخری یکون اعمّ من..."
چه شده؟ مدلول التزامی یکوقت مساوی مدلول مطابقی است؛ یعنی اینها در بیرون هیچکدام اعم و اخص نیستند؛ مطابقی یا التزامی یکسان است. مطابقی همان التزامی است، التزامی همان مطابقی است. الان خیس شدن، "الّا و لابد" در بیرون با چیست؟ با آب. پس الا و لابد وقتی چیزی خیس است، این دلالت دارد که با آب خیس شده است. پس اینها -مطابقی و التزامی- با همدیگر یکسانند. طرف خیس شده، یعنی با آب خیس شده. طرف آبروش رفته، یعنی خیس شده =در مورد او بدگویی شده. مساوی و التزام است.
ولی یکوقت مطابق و التزامی یکی نیست؛ مثلاً انداختن توی آتش. کسی توی آتش بیفتد، یعنی مرده است. ولی مرده، آیا مرده یعنی توی آتش افتاده؟ مردن اعم از توی آتش افتادن است. پس خیس شدن و آب یکسان و مساوی و التزامی است؛ ولی وقوع در نار و مردن، مردن اعم از وقوع در نار است. پس مشخص شد تفاوت تصاویر اعم به چه معناست؟
"و اخری یکون اعمّ من..."
"ففی حاله المساوات"؛ حالا وقتی که اینها با همدیگر برابرند، "اذا علمنا بانا المدلول المطابقی باطلٌ فقط علمنا ببطلان المدلول الالتزامی ایضاً". حالا اگر ما دانستیم که مدلول مطابقی باطل است، این آقا کشک، مثلاً ارتش آمده میگوید: «باران دارد میآید.» باران دارد میآید یعنی کتابی که من گذاشته بودم روی پشتبام، لباسهایی که من شسته بودم همه خیس شده. حالا مثلاً یکی توی شهری، مثلاً من یک جنسی گذاشتم پشتبام، زنگ میزند، میگوید که: «آقا جان، باران دارد میآید اینجا.» این تا گفت باران میآید، شما میگویی چی شد؟ پس هیچی دیگر، جنسی که من پشتبام گذاشته بودم، خراب شد. کتابهایی که گذاشته بودم پشتبام، خیس شد.
حالا شروع میکنی جستجو کردن و پرسوجو کردن. اماره است دیگر. بررسی میکنی. این مُخبِر سه قسم است: چطور است؟ فلان است؟ شوخی میکند؟ خیلی آدم شوخی است! بعضیها را دیدهاید؟ یک موردی آمده بود برای مشاوره با ما. مدتهای طولانی، یک ماه، دو ماه پیام میداد و اظهار عشق و علاقه و چی و فلان و اینها. به اسم اینکه من یک پسر چهاردهساله هستم، نمیدانم مشکلاتی دارم، چطور است، اینطور است، آنطور است، تحت تأثیر واقع شدهام و اینها. یک دو ماه... شاید هم بیشتر.
یکی دیگر از دوستانش رفته بودیم. یکی آمده، میگوید: «آقا، ما را حلال کن.» میگویم: «چطور؟» میگوید: «آن فلانی که میآمد را من معرفی کردم.» گفتم: «خب، حلال کردم...» گفت: «نه، این یک دختر چهارده سالهی روانی است!» بله، خلاصه همه پیامهایی هم که با تو داده و گرفته و اینها را منتشر کرده، همه را من خبر دارم! آدم دیوانه، بالاخره، الحمدلله کم نیست. بیاید بعد مثلاً به اسم اینکه من فلان مشکلو دارم، سؤال بپرسد. بعد بگیرد. بعد برود که به یکی دیگر بگوید. بعد بگوید: «حاج آقا، به من چه پیامی داده؟ عزیزم اینجوری نکن، جیگرتو بخورم، اینجوری نکن.» پسر چهاردهساله است دیگر، میگوید: «من هم محبت ندیدم. میخواهم خودکشی کنم.» آدم دوتا کلمه محبتآمیز میگوید، بیا! اینم حاج آقای مملکت! آنم آنطرف واسطه، آمده فحش و ناسزا کشید به ما. «از همتون بیزارم با این کاراتون و فلان.»
واسطه دیوانه زیاد است. الان یک دورهای شده که دیوانه زیاد شده است. مشکلات روانی، خل و چل، خدا را الحمدلله زیاد است.
حالا این بابا گفتش که باز دارد باران میآید. دیوانه هم که زیاد است. اعتباری هم که خیلی به حرفها نیست. اعتماد هم خیلی توی این چند وقت، توی این فضای مجازی کاملاً سلب شده. کلاً باید بگذاری کنار، آدم جواب هم ندهد! چون دلسوزیهای ما معمولاً سرمان را به باد میدهد. بیا و به سیره رسولالله عمل کن دیگر. پیغمبر، با اینکه لیاقت نمیدید، محبت میکرد. در هر صورت، میگوید که آقا اینجوری شده.
حالا میرویم بررسی میکنیم که اینجوری نشده. نه که اینجوری نشده، یعنی حرف این حجت نیست. خب وقتی حجت نیست، یعنی در مدلول مطابقیش حجت نیست. حالا مدلول مطابقی یعنی اعتنا نکن به حرف این بابا که باران میآید. اعتنا نکن به حرف این بابا که باران میآید، یعنی به حرف این بابا... یعنی به آن التزامی هم، که یعنی کتابت روی پشتبام خیس شده، به آن هم اعتنا نکن. یا به آن اعتنا کن؟ ولی اگر مساوی باشند... اگر أعم باشد چی؟ نه آقا، اگر گفتند: «فلانی، فلانی از پشتبام پرت کرده.» حاج آقا، بیایید که دختر شما را از روی پشتبام کیک پرت کرده پایین! باید بفهمیم که این بابا دارد شوخی میکند. مردن اسباب مختلفی دارد. یکیش پرت کردن از پشتبام است. کشته باشنش، مرده باشه. این را قبول ندارید؟
توضیح خوبی است. عرض میکنیم از یک جهت درست است. این فرض اصلاً معقول نیست. معقول نیست؛ چون شما الان احتمال مردن دخترتان را دادید. مردن به خاطر پرت شدن از پشتبام. اینجا نمردن اعم است. حالت اعم نداریم. همیشه مساوی است. حالا بحث میکنیم که آن چطور میشود.
پس در حالت مساوات، وقتی علم دارد به اینکه مدلول مطابقی باطل است، علم دارد به اینکه التزامی هم باطل است. "و بذلک تسقط الاماره بکلا مدلولیها عن الحجیه." به این وسیله، اماره به هر دو مدلولش از حجیت ساقط میشود. اماره به هر دو مدلولش از حجیت ساقط میشود. به هر دو مدلش یعنی چی؟ پس اینجا حتماً تبعیت میکند. چی از چی؟ التزامی از مطابقی.
"اما اذا کان اللازم اعمّ و بطل المدلول المطابقی، فالمدلول الالتزامی یظلّ محتملاً." اما وقتی که لازم اعم باشد، یعنی لازم یعنی چی؟ التزامی. لازم یعنی التزام. وقتی که التزامی اعم است، دیروز هم همین را فرمودیم. لازم یعنی لازم. و التزامی از یک ماده است. یکی، یک ریشه است. یعنی یکی. ولی منظورم آن چیزی است که لازم است برای مضروب و مفعول. پس وقتی لازم اعم باشد و مدلول مطابقی باطل بشود، مدلول التزامی "یظل محتملا". "یظل" جزو افعال چیست؟ "صار و یصیر"، "کان و یکون". خب، "یظل محتملاً". همینجور محتمل میماند، باقی میماند. مطابقی رفت، ولی التزامی هنوز سر جاش هست؛ چون التزامی اعم است، مساوی نبودند که. این رفت، آن...
"و من هنا یاتی البحث التالی." از اینجا بحث بعدی میآید. "و هو أن حجیة الاماره فی اثبات المدلول الالتزامی، هل ترتبط و بحجیتها فی اثبات المدلول المطابقی اولا؟" از اینجا بحث بعدی میآید که آقا، حجیت اماره در اثبات مدلول التزامی، آیا ربطی دارد به حجیت اماره در اثبات مدلول مطابقی یا نه؟ یعنی اگر مطابقی رفت، مطابقی از حجیت افتاد، التزامی هم "الّا و بالله" از حجیت میافتد یا نه؟ میشود مطابقی از حجیت بیفتد، ولی التزامی هنوز حجت باشد؟ نسبت این دوتا با همدیگر چیست؟ تبعیت، یعنی به قول خود مرحوم شهید، ارتباط یا نیست ارتباط؟
ارتباط یعنی دو تایی با هم بروند، دو تایی با هم بمانند. عدم ارتباط یعنی بشود یکی برود و یکی بماند. چطوری است؟ بله، استادی ما داشتیم معصومیه نام آن بزرگوار. از شنیدن مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی بودند. خیلی انسان متخلق و باسفایی. بعد ایشان گفته بودند که، معرفی کرده بودند و اینها. چون رفته بود به اسم ولی خداییشان ببیند. دو تا از این طلبههای معصومیه را هم با خودش برده بود. حالا این آقا برده بود دیگر، آن دوتا طلبه معصومیه را لطف کرده و به شاگردانش گفته بود که: «من دارم یک جای خوبی میروم، خدمت ولی خدا. شما دوتا هم بیایید برویم.» رفته بودیم آنجا، توی جلسه. و بعد آن آقا داشته حرفهایی میزده، یک خورده حرفهای سنگین، بیربط. استاد بزرگوار پاشا که: «آقا، من یک سؤالی دارم.» آن مریدهای پروپاقرص آقا که... من چون چندین سال آنجا میرفتم، همه را خودم... آن جلسه و آدمهایش و اینها... بعداً دیگران هم برای من ماجرا نقل کردند که چه اتفاقی افتاده. توی آن خوب میدانستم که اینها آدمهای دوگمین هستند. «توی آن جلسه، دوازده سال اینجا میآیم، تا حالا سؤال نکردم. به چه حقی جلسه اول سؤال میکنی؟» صاف جلو مینشستند، میگفتند که: «اینجا جای کسانی است که سی سال شاگرد آقا هستند. بیستوپنجسالهها اینور، بیستسالهها اینور، دهساله آنور.» تصوری که ما با امام رضا هم نداریم، اینها با استادشان داشتند! بنده خدا استاد بزرگوار، انسان وارسته. ایشان سؤال میپرسد و خود آن آقا آدم خیلی باسفا. گیر این ماجراها نیست. ولی خب فضای ناجور بود.
بحث تبعیت را میخواهم بگویم. جالب است. پسر آن آقا برمیگردد، میگوید که: «اینجا منزل شخصی... کی شما را راه داده اصلاً؟» میگوید: «آقا، من آمدهام ملاقات پدر شما، ولی خدا. سؤال دارم.» پسرش به استاد ما گفته بود: «غلط میکنی سؤال داری.» استاد به من گفت: «خودش به من میگفت بهش گفتم که: غلط!» روحانی، مجتهد، معمم، استاد... پرتش کردیم بیرون! هیچی. بعد میگفتش که این دوتا طلبهای که این آقا با خودش برده بود، این دوتا هم باهاش پاشدن که بروند بیرون. دم در، یکی رفت. یکی از زیر درد ؟، از زیر دست و پا برگشت، آمد توی جلسه. این را برده که مثلاً من دارم میروم تو هم بیا. حالا این را بیرون کردند، این برگشته و این هم هست. این مدلی هم طلبه داریم. این چقدر باسفا و بامعرفت و لوتی! یکی پیدا کرده، استاد خود را ول کرده، شاگرد آن یکی شده است. شاگرد رفت و این یکی ماند. این میشود: عدم ارتباط، عدم تبعیت. معلوم میشود که لازم اعم بوده. هم با این آقا بوده، هم با آن آقا بوده. این میشود لازم. ولی لازم مساوی فقط با این آقا است. این آقا را که بیرون کنند، آن هم میرود. این دو تا مثال را قشنگ میتوان مثال لازم مساوی و لازم اعم زد.
لازمهای اعم! خیلی خیلی طلبهها، تا چشمشان، به قول استاد ما، مثل گنجشک میماند. سر این شاخه نشسته، خیلی کاری با این درخت ندارد. منتظر یک شاخه دیگر است. پیدا کند، اینها ازشان چیزی گیر... اونی که یک جا را پیدا کند، سفت بچیند و بچسبد، آنها که به جایی رسیدند، سی سال، چهل سال، پنجاه سال، یک درگاهی پیدا کردند، یک آبباریکی پیدا کردند، همان را سفت چسبیدند، گرفتند. این هم حالا نکته جمعبندی این ماجرا، داستان...
خلاصه، ارتباط، یعنی: "انها اذا سقطت عن الحجیه فی المدلول المطابقی للعلم لبطلانه مثلاً." ارتباط یعنی چی؟ یعنی اینکه اماره وقتی از حجیت ساقط شد در محلول مطابقی، که مثلاً به خاطر علم بطلانش باشد، التزامی هم در متن التزامی بیفتد. اگر ما علم پیدا کردیم به اینکه آنچه در متن مطابقیش باطل نیست، مثلاً میگوید: «باران میآید.» هوا آفتابی است که. باران کجا بود؟ زمین خیس نشده. خب، من مطابقیش را فهمیدم باطل است، التزامیش هم باطل است. این میشود چی؟ ارتباط. حالا در مساوی که حتماً ارتباط هست. در اعم چطور؟ تبعیت. تبعیت هم همین است، یعنی همین ارتباط. تبعیت کردی؟ آن طلبهای که دنبال استاد رفت بیرون، تبعیت کرد. ارتباط داشت. این یکی تبعیت نکرد. این ارتباط، یعنی: "ان کلاً من الدلالتین، المطابقیه و دلاله الاتزامیه، حجه ما لم یعلم ببطلان مفادها بالخصوص."
عدم ارتباط چی میگوید؟ میگوید: «آقا، ببین، مطابقیش حجت است، التزامیش هم حجت است. اینها در عرض هم هستند. یکی پاشد رفت، بگذار برود. آن آدم است، این هم آدم است. آن عقل دارد، این هم عقل دارد.» آن میگوید که: «این توهین کرد، بیرون نکردم.» این میشود عدم ارتباط. چه لزومی دارد؟ خب، حالا شما! طلبه عاقل بود، فیض را ول نکرد، چسبید به همین جا که بله، چیز اصلاح ؟ جالبی به کار برد! خلاصه، این پیدا کرده بود، ول نکرد. شما عقل داری، شما عاقلی، شما تشخیص، شما پاشو برو، تکلیفت است. من تکلیفم نیست، مینشینم. میشود عدم ارتباط. التزامی به مطابقی میگوید: «شما داری میروی، برو. من هستم. شما را بیرون کردند.» پس هر کدامش بالخصوص دلیل میخواهد برای بطلانش. هر کدام میرود، میماند. آن یکی میماند. این میشود عدم ارتباط. پس یا ارتباط، یا عدم ارتباط. "و مجرد العلم ببطلان المدلول المطابقی -اصلش مطابقیهها، مطابقی است، بله، اسم مفعول است- لا یوجب خللاً فی حجیه الدلاله الالتزامیه ما دام المدلول الالتزامی محتمل بطلانه بعد." یعنی و مجرد علم به بطلان مدلول مطابقی، خللی ایجاد نمیکند در حجیت دلالت التزامیه، تا وقتی که مدلول التزامی محتمل باشد. مطابقی رفت، هنوز احتمال التزامی را که میدهیم. خب، پس التزامی سر جایش بماند. و بطلان التزامیان؟ هنوز واضح نشده، روشن.
آقا جان، معلوم است دیگر. "فقط یستدل علی الارتباط باحد الوجهین التالیین." حالا برای ارتباط، ارتباط که منظور این است: یا هر دو با هم میروند، یا هر دو با هم میمانند، آن میشود ارتباط. گاهی استدلال میشود به یکی از این دو وجه که میآید. برای چه ارتباط؟ استدلالی که برای ارتباط میآورند. ارتباط چی میگفت؟ یا دوتا با هم میروند، یا دوتا با هم هستند. همانی که آن آقا گفت: «توی مذاکرات یا ما با آمریکا با هم میبریم، یا آمریکا با هم...» کدامش شد؟ برد-برد شد؟ باخت-باخت! جفت با هم باختند! حالا آخرش.
"الاول." خب، استدلال اول: "ان الدلاله الالتزامیه متفرعه فی وجودها علی الدلاله المطابقیه فکذلک هی متفرعه فی حجیتها ایضاً." یعنی دلالت التزامی در وجود خودش متفرع است، یعنی در اصل وجودش در عالم دلالت، متفرع است بر دلالت مطابقی. چرا؟ شما میگویید یا دوتا با هم هستند یا دوتا با هم میروند. کی اینطور میشود؟ کی اینطور میشود که یا دوتا با هم میروند یا دوتا با هم هستند؟ وقتی که یکی وجودش فرع دیگری است. همان تیکه سیاسی که انداختم، این هم نکته. وقتی یکی وجودش فرع دیگری است، یا دوتایی با هم هستند. "فی وجودها". این وجودش فرع آن است. خب، وقتی این وجودش فرع آن است، حالا آن شاگرد استاد، اونی که رفت خودش را فرع استاد میدانست دیگر. اونی که نرفت، خودش را در عرض استاد میدانست. «شما یکی، ما هم یک! انا رجل!» اونی که فرع میداند، میگوید: «وقتی شما را بردند، ما را به خاطر شما راه دادند.» ولی اونی که خودش را فرع نمیداند، میگوید: «خب، به تو توهین کرد، به من چه!» مهم نیستها. کسی واقعاً شیعه اهلبیت باشد. در روایات فراوان است دیگر. اینها متفرع بر ما هستند. "خلق من فاضل طینتنا"؛ فرع ما. از اضافه گِل ما. چه میدانم. خب، میشود یک شیعهای مثلاً اهلبیت که "فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا" یعنی به خاطر شادی ما شاد میشوند و به خاطر حزن ما محزون. میشود امام خوشحال باشد، بچهشیعه ناراحت باشد؟ میشود امام ناراحت بشود، بعد یک شیعه خوشحال باشد؟ خب، وقتی چیزی فرع چیز دیگری است، با او تطابق دارد، تناسب دارد. میشود امام از چیزی بدش بیاید، خودش خوشش بیاید؟ "لو لم یکن فینا الا حبنا ما ابغض الله و رسوله لکفی به محادتاً و شقافاً" اگر در ما چیزی جز دوست داشتن آنچه خداوند و رسولش ناپسند دانستند نبود، همان برای دشمنی و جدایی کافی بود. "لکفی به محادتٌ عن امرالله و شقاقاً لله و رسول" همان برای دشمنی از امر خداوند و جدایی از خدا و رسولش کافی بود. همینقدر که ما، "لو لم یکن فینا الا حبنا ما احب الله و تعظیمنا ما صغر الله" اگر در ما چیزی جز دوست داشتن آنچه خداوند دوست داشت و بزرگ شمردن آنچه خداوند کوچک شمرد نبود. همینقدر که ما چیزی را بزرگ بدانیم که خدا و پیغمبر کوچک دانستند، و چیزی را دوست بداریم که خدا و پیغمبر بدشان میآمد، همینقدر برای شمشیر کشیدن بر روی خدا و پیغمبر کفایت میکند. "لکفی به محادتٌ عن امرالله." در خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه، همینقدر کفایت میکند. خب، اگر کسی فدای کسی دیگر است...
بعد حضرت این را کجا میفهمد؟ میفهمد که پیغمبر از یاد دنیا مشمئز میشد. وقتی دنیا میافت ؟. اینقدر نسبت به دنیا تنفر داشت. بعد میفرماید که آنجا حضرت میفرماید که: کسی اگر واقعاً از دنیا لذت میبرد... این نسبتی با پیغمبر ندارد. لذت بردن، نه لذتهای طبیعی و اینها، لذتهای خیالی. از ریاست در دنیا لذت ببرد. شهرت لذت ببرد، قدرت لذت ببرد. سر و دست میشکند که رئیسجمهور بشود. چهار سال بیاید مملکت را خراب بکند. بعد تو این چهار سال دارد خودش را پاره میکند که چهار سال بعدی رأی بیاورد، رئیسجمهور بشود. بله، نمیشود حب قدرت. خب، این حب علیبنابیطالب، این دل جمع میشود. حب پیغمبر میآید، حب خدا. کلاً متفرع است در وجودش بر دلالت مطابقی. پس متفرع است در حجیتش. همچنین وقتی وجودش بنده به او است، حجیتش هم بنده به او است. خب، استدلال اول، مرحوم صدر رد میفرمایند. وقتی میآید رد میشود، قبلاً عرض کردیم یعنی چی؟ یعنی انتقاد وارد است، یعنی قبول نداریم، یعنی اشکالی دارد. شما اشکالتان چیست؟
تفرع در وجود را قبول داریم. ولی تفرع در حجیت چرا؟ هر چی در وجود فرع دیگری است، در حجیت فرع او باشد؟ نه، چه لزومی دارد؟ "تفرع الوجود لماذا یستلزم تفرع فی الحجیه؟" برای چی؟ یکی باشد، آن یکی نباشد؟ "اولا یمکن" آیا ممکن نیست؟ نه "اولا یمکن". "الم یمکن ان نفترض ان کل واحده من الدلالتین موضوع مستقل للحجه به لحاظ کاشفیتها؟" آیا ممکن نیست ما فرض کنیم که هر یک از دو دلالت، موضوعی مستقل برای حجیت، از لحاظ کاشفیت آن است؟ آقا، مگر ممکن نیست ما فرض را بر این بگیریم که هر کدام از این دو دلالت، یک موضوع مستقل برای حجیت به لحاظ کاشفیتش باشد؟ هر دو کاشفیت دارد. این جدا، آن جدا. این کاشفیتش مال خودش است. آن کاشفیتش مال خودش است. حالا درست است التزامی در وجودش فرع بر دیگری است. حالا اگر یک پدر و پسری، پسره وجودش فرع پدره. حالا اگر پدره را رد صلاحیت کردند، یعنی پسرم رد صلاحیت بشود؟ بفرمایید، لزومی ندارد. حجیت پدر ساقط شد، حجیت بچه هم ساقط بشود؟
جوابش نظر کیه؟ محمود ؟ اشکال مرحوم صدر به استدلال اول که: «آقا، ما تفرع در وجود را قبول داریم.» بله، قبول داریم تفرع در وجود. ولی تفرع در حجیت لزوماً نباید باشد. هر کدام از اینها یک فردی از افراد دلیل حجیت و ملاک جعل حجیت و کاشفیت هستند. کاشفیت برای هر دوتا هست. ملاک اینکه کسی تأیید صلاحیت بشود این است که رجل سیاسی باشد، عادل باشد، جاسوس نباشد. ده تا شرط دارد. حالا هم پدره اینها را دارد، هم پسره. بعد میآیند بعد پدر به یک دلیلی رد صلاحیت میشود. مثلاً به دلیل سنش. پدر مثلاً بالای هشتاد سال است.ها، توی ریاستجمهوری و مجلس. مثالش خیلی مورد مشابه است. در اصل وجود فقط این فرع آن است. اصل وجود را نمیخواهیم مثال بزنیم. اینجا داریم الان مدلول را به این نگاه میکنیم که محمول یک حکم است. موضوع یک حکم. موضوع یا جدا جدا موضوع حکم میشوند، یا یکیشان به تبع اون یکی موضوع حکم میشود. اگه به تبع اون یکی موضوع حکم نشود، این التزام ایجاد نمیکند. اصل وجود نیست. التزام توی انتزاع، توی انتزاع لازم از مطاب. در موضوعی که یک حکم بر آن بار شده. الان باران میبارد. چه حکمی تویش است؟ محمول است. محمول منظور همان چیزی است. آنجا این موضوع است. باید لازمش در این حکم باهاش شریک میشود، نه در اصل وجودش. خیسی در اصل وجودش به باران ربط دارد. به باران باریدن ربط دارد. منظور همان آب است دیگر. آب میآید. وجود پسر و پدر وقتی میآید توی حجت بودنشان، نه وجود این به وجود این است. ولی حجت بودن این هم به حجت داشتن این است؟ نه. نه. اصلاً. اصلاً وقتی حجیت را به پدر میدهیم، به پسر ندادیم. یعنی اینجا لازم این نیست. حجیت پیدا کرد، پسر حجیت ندارد. نه، حجت که دارد. به خاطر اینکه پذیرفتیم که ایشان رجل سیاسی است. آیا ما به تبع پدر قبول کردیم که پسرم ردیف سیاسی است؟ که چیز بود ؟. روش تسامح است. مثال باید یک لازمی را که در آن حکم بیاید زد. برابری آب را گرفتم روی فلانی، خیسش کردم. چیکار کردیم ما؟
امروز هزار تا ال سی باز شد بعد از برجام. شما چرا میگویید برجام اثر نداشته؟ امروز هزار تا ال سی باز کردم. بعد انکشاف میشود که امروز اصلاً شنبه بود. بانکهای جهانی، کدام بانک میتوانست ال سی باز کند؟ هزار تا ال سی باز شد یعنی رونق اقتصادی آمد به دلالت التزامی. حالا امروز شنبه بود، نتوانستم باز کنم. رونق اقتصادی که آمد التزامی، مساویش بود. رونق اقتصادی آمد و مساوی باهاش برابر بگیرید. مساوی یعنی به وعدهشان عمل کردند. باران دقیقاً مساوی پیدا کنیم که مثلاً آقا یک چیزی "الا و بلّا" فقط از این راه میشود. آب را گرفتم، روش خیس شد. کشف میشود که اصلاً آب نگرفتم. خیس نشد. هم فرع وجودش است، هم فرع حجیتش است. اگر ما توی مساوی که اصلاً بحثی نداریم، توی مساوی که گفتم حجت است، نه حجت است یعنی تبعیت میکند حتماً. "ففی حاله المساوات" ؟. آن هم الزامی است. قطعاً تبعیت میکند. توی مساوی که بحث نداریم. توی اعم، حالا توی اعم این از این راه میتواند باشد، از راه دیگر هم میتواند باشد. یعنی مرگ. یعنی من اگر گفتم که: «بچهات از روی بلندی افتاد، مرد.» فهمیدی که مرده. حالا بفهمی که از روی بلندی نیفتاد. یعنی نسبت به مرگش هم خیالت راحت میشود. علم مرگ پیدا کرد. البته مثالش خیلی دور از ذهن است. اصل حرف ایشان حرف خوبی است که حالا الان میخوانیم. بابا، اینکه مرگ، هر مرگی را احتمال نداد. که این مرگ از راه بلندی افتاد، احتمال داد. خب وقتی که لازم ملزوم رفت، لازم هم میرود دیگر؛ درست است.
افسانه دومین استدلالی که آوردند مال کیست؟ مال مرحوم آقای خویی است، مال سیدالاستاد. "ان نفس السبب الذی یوجب سقوط الدلاله المطابقیه عن الحجیه، یوجب دائماً سقوط الدلاله الالتزامیه." همان سببی که موجب سقوط دلالت مطابقی از حجیت میشود، چی باعث شد که دلالت مطابقی از حجیت افتاد؟ مثال بزنیم: من فهمیدم که آقا دروغ میگوید. پس از جدیت افتاد دیگر. شوخی میکند. از این آدمها زیاد دیدیم دیگر. سرکاری زنگ میزنند، چه میدانم، پیام میدهند. از این کارهای سرکاری زیاد است. حالا یک حرفی میزند، یک لازمی دارد. این شوخی میکند، لازمش هم میپرد. خب، همین که باعث میشود که این دلالت مطابقی از حجیت بیفتد، همین هم باعث میشود که التزامی از حجیت بیفتد. "یوجب دائماً." همان خود آن سبب، "هو یوجب دائماً سقوط دلاله الالتزامیه." به همان دلیل که مطابقی از کار افتاد، به همان دلیل مثلاً به عدم ثبوت المدلول المطابقی و سقط ؟. "ذلک الدلاله المطابقیه." مثلاً وقتی که شما علم داشته باشی به عدم ثبوت مدلول مطابقی و ساقط بشود بهوسیله حجیت دلالت مطابقیه، وقتی حجیت و دلالت مطابقی به وسیله آن علم شما ساقط بشود، "فان هذا العلم بنفسه یعنی العلم ایضاً بعدم ثبوت المدلول الالتزامی." همین علمی که پیدا کردی، که متن مطابقی باطل است، خود همین علم به شما میگوید التزامی هم باطل است. "فما هو حُکی عن الدلاله الالتزامیه دائماً حس تو حسِ تو خبر." نه. "ان حس خاصه من اللازم". به خاطر اینکه اونی که دلالت التزامی دائماً ازش حکایت میکند، یک حس خاص از لازم است. و "هی الحسه الناشعه الی بالملازمان هذه بالمطابقیه." یک حس ناشعه یا از خود متن مطابقی رشد کرده، نوشم کرده ؟، ناشع یعنی نشئت گرفته از مطابقی است، یا یک حس لازم است. بالاخره با مطابقیهاند، اینها با همند. نمیشود از هم جدا بشود. یا سود مطابقی درآمده یا با مطابقی چسبیده است. مطابقی برود، این هم رفته. همانی که مطابقی را میاندازد، این هم میاندازد؛ چون اینها به هم چسبیدهاند، به هم وره ؟ درست شد؟ نمیشود که یکی برود، آن یکی بماند. این فرع او است.
"لا طبیعی لازم علی الاطلاق." طبیعی لازم علیالاطلاق نیست. یعنی به همه حسسش علیالاطلاق، به همه حسهایش طبیعی لازم نیست. به همه حسهاش نیست، بلکه یک حسهای است که از او رشد کرده. اینجوری نیست که بگویی آقا یک چیزی کنار او و نخیر، در طول او است، در عرضش نیست، وابسته به او است. "و تلک الحسه مساویه للمدلول المطابقی دائماً." باهاش چسبیده بهش است، مساویش است. نیست. اصلاً ما لازم اعم طبق قول آقای خویی نداریم. همیشه چه مساوی باشد. در واقع همان که عرض کردم. خبر میدهند: «پسرت افتاد از روی بوم.» شما مرگش را میفهمی. مرگ، هر مرگی را میفهمی؟ یا این مرگ، حسه ناشعه از این مطابقی است. یک حسهای جدا از این مطلق مرگ علیالاطلاق یا مرگ مربوط به این است؟ مرگ مربوط به افتادن از بلندی. پسرت مرد. بعد میگوید که: «از پشتبام که افتاد، مرد.» میگوید: «نه، ماشین...» ؟ مثلاً میگوید «از روی برج سی طبقه بچهات خودش را پرت کرد.» خودت را میزنی. آیا میگویی که بچه مرد دیگر؟ میگویم: «نه بابا، شوخی کرد.» میگوید: «باشه تو شوخی کردی، ولی مرد. تصادف کرده. ممکن است تصادف کرده باشد. ممکن است برق گرفته باشد.» بابا، تو الان مگر به خاطر این حرف من نگفتی مرد؟ من میگویم این حرف باطل بود. حرفهای خویی این است. آن انکشاف برایش حاصل شد که بچهاش مرد. انکشاف سر جای خودش است. این انکشاف داشت، آن هم انکشاف داشت. این هم انکشافش باطل شد. سر جای خودش هست، آن هم محتمل میخواهد.
خب، حالا ببین مشکلش چیست؟ "بکلمه اخری، ان ذات اللازم و ان کان اعم احیاناً، و لکنه بما هو مدلول التزامی مساوٍ دائماً." به عبارت دیگر، ذات لازم. لازم چی بود آقای کریمی؟ آها. هرچند که احیاناً اعم است. هرچند احیاناً نسبت به چی اعم است؟ مطابقی. "و لکن هذا اللازم من حیث انه مدلول التزامی، مساوٍ دائماً للمدلول المطابقی." ؟ این لازم از آن جهت که مدلول التزامی است، مساوی است همیشه با مدلول مطابقی. عبارت، خوب دقت فرمودید. متن ساده است. "هلو حلقه ثانیه هلو و هم ثانیه و هم هلو و هم حتی ثالثه" ؟. متن العلاقات. آدم میخواند لذت میبرد. پشت سر هم میخواند، میرود جلو. "وسائل" و "کفایه" پدر آدم را در میآورد! متن خسته میکند آدم. بله، به لای علامه. بله، خیلی ساده، شفاف، سلیس. تازه مثلاً معروف است که میگویند: «اصول مظفر خیلی ساده است.» مساجد گفتند که مثل روزنامه میماند متنش. آن هم درباره صدر، صدبرابر سنگین است. دوست دارد بخواند، برود. اولین باری که من حلقات را شروع کردم، خودم به خواندن دستم گرفتم، دیگر نمیخواستم بگذارم. حلقه اول دارد میبرد من را! کتاب رمان میماند. کتاب داستان. چقدر قشنگ!
ذات لازم هرچند گاهی ائمه ؟ ولی از آن جهت که مدلول التزامیه، مساوی با مدلول مطابقی است. همیشه با او مساوی است. "فلا یتصور ثبوته بدون ثبوت مدلول التزامی بدون مدل مطابقی." معنا، به خاطر این دارند آن را راه میدهند. خودش تنها رفته. شما محافظ بر فرض مثلاً رئیس قوه قضاییه باشید. بعد افطاری حضرت آقا دعوت باشید. رئیس قوه قضاییه به شما میگوید که: «آقا، تو هم بیا، به تبعیت از من.» شما تا پشت در میروی، به شما زنگ میزنند، میگویند: «کار رئیس قوه قضاییه تا پشت در آمد، بهش زنگ بزنند، بگویند آقا کار واجب پیش آمده.» بعد این محافظه بگوید که: «خب، شما برو، من میروم افطاری.» من میخواستم ببرمت، تو فرع منی. شما تا قبلش چیز بودم ؟. الان دیگر خودم کاشفیت دارم برای خودم. شما فرع آنی. او اگر بود، تو هم بودی، باهاش میآمدی تو. حالا که نیست، تو هم نیستی. "فموت زید و ان کان اعم من احتراقه بالنار و لکن من اخبار به احتراقه بالمطابقه، فهو لا یخبر التزاماً بالموت الاعم." و "لو التزامی هو الموت الناشیء من الاحتراق." گفتم مرحوم خویی میگوید: «مرگ زید، درست است که اعم از سوختنش به وسیله آتش است. ولی وقتی کسی خبر میدهد: «زید آتش گرفت، بالمطابقه آتش گرفته.» نمیشود که چون بابات مطلق که خبر نمیدهد. او خبر از مرگ به اعم که نمیدهد. او خبر از مرگ به احراق دارد میدهد. حالا احراق باطل شده است. پس مرگ به احتراق هم باطل است. این فرع او است. درست!
"فاذا کنا نعلم بعدم الاحتراق فکیف نعلم و نه نعمل و نعمل غلطه؟" خطا، اشتباه چاپی. "نعلم" درست است. "فاذا کنا نعلم بعدم الاحتراق فکیف نعلم بالمدلول الالتزامی؟" یعنی وقتی ما علم داریم که طرف نسوخته، بابا دروغ گفتهام، بچهات را از روی بلندی انداختهاند. دروغ گفتهام، بچهات آتش گرفته. میگویی: «خب باشه، آتش، آتش نگرفته، ولی زیر ماشین رفته. شاید زیر ماشین رفته.» کدام آدم عاقل میگوید این حرفها را بزند؟ "فکیف نعملو" ؟. آخر علم و عمل اصلاً اشتباه کبیر دارند با همدیگر. کلاً راحتیم. التزامی که بخواهیم آثار مرگ را برطرف مترتب بکنیم. مرگ را به خاطر این ما میگفتیم مرده. سریال، سریالها میمانند. میآید مثلاً طرف تفنگ را میگذارد روی پیشانیت، آن یکی. بعد میگوید: «ادامه در قسمت بعد.» آمده رسانده به اوجش. دعوا را قشنگ باز کرد. میگوید: «انشاءالله سال سه...» ؟ اینجا دیگر تمام. همینقدر بس بود. فقط بدون مطلب اضافه اینکه دو تا قول است. دو تا استدلال میآورند اینجا. دو تا استدلال مطرح است. یکیش این است که استدلال اول: متفرع است در وجودش، پس در حجیتش هم متفرع است. ایشان فرمود که: «نه، لزومی ندارد. در وجود ممکن است چیزی متفرع باشد ولی در حجیت نباشد.» مرحوم خویی هم که فرمود که: «بابا، این التزامیه اصلاً اعم نمیتواند باشد.» زیر آب مبنا را زد. گفت اصلاً ما دلالت التزامی اعم از مطابقی نداریم. همیشه تبعیت میکند. میتوانیم داشته باشیم یا نمیتوانیم؟ اصل بحث این است.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...