‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. بحثی که در حلقه ثانیه مطرح بود، این بود که آیا دلالت مطابقی و دلالت التزامی را همیشه با هم داریم، یا ممکن است اینها از هم جدا باشند؟ نکته بسیار مهمی که حالا در کتاب نیست و از بیرون باید به آن توجه داشت این است که ما در عالم واقع همیشه دلالت مطابقی با دلالت التزامی در بیرون، در واقع در عالم واقع، همیشه با هم هستند. یعنی اگر به شما گفتند "خونه فلانی آتش گرفته"، شما میتوانید تصور کنید که "آتش گرفته" ولی "نسوخته"؟ حالا ماجرای حضرت ابراهیم را بگذاریم کنار، اگر آن تو ذهن میآید، میشود تصور کرد که لازم و ملزوم، یکیاش باشد و آن یکی نباشد؟ حالا بحث چای و قند مثالهای عرفی و مثالهای اول کاری هم هست. اینها را باید بعداً جلوِ مباحث تکمیلی بزنیم کنار.
اوایل که به ما میگفتند: «آقا دو تا سیب داریم، دو تا گلابی. اینها با هم چند تا میشود؟» بعد دیگر تو دانشگاه و اینها کسی بخواهد دو دوتا را با سیب و گلابی... بله، الزام بله، مثال غلط است، مثال عرفی ندارد. بله، ربطی به هم در عالم واقع ندارد، ولی ما مثال التزامیِ عقلی داریم میزنیم. لازم و ملزومِ حرارت و نار (یا نار و حرارت). عالم واقع: مایع و رطوبت. وقتی میگویم: «آقا طرف آب را گرفت.» آن یکی دارم میگویم: «آب را گرفت، شیلنگ آب را گرفت سمت من.» «فلانی افتاد تو حوض، افتاد تو حوض.» «به حوض هم آب داشت.» خب باشد، حالا معلوم نیست که خیس شده باشد، معلوم است.
ولی در مقام جَعْل اینطور نیست. در مقام جَعْل اینطور نیست. در مقام جَعْل اینطور ــ خیلی چون مهم است، سه بار تکرار کردم: در عالم واقع همیشه اینطور است، لازم و ملزوم از هم منْفَکشدنی نیست ــ ولی در عالم جَعْل چرا، در عالم جَعْل میشود لازم و ملزوم را از هم منْفَک کرد. چون در دست جاعل (قانونگذار) است، میشود چیزی را بگوید، ملزومش را اراده نکند، یا ملزومش را نخواهد، فقط لازمش را بخواهد؛ یا ملزوم خالی را بخواهد و لازمش را نخواهد؛ فقط التزامی را بخواهد و مطابقی را نخواهد؛ فقط مطابقی را بخواهد و التزامی را نخواهد؛ یا جفتش را با هم بخواهد. مثل چی؟
دو تا مثال خوب. اینها تو کتاب نیست و باید بهش توجه داشت. مثال اول: من از شما مسئله فقهی را میپرسم، شما جوابش را بفرمایید. باید ببینیم که این چطور جور درمیآید. شما نظر خودتان را بگویید. فتوای خودتان را بفرمایید. اینی که در بحث ماست و داریم بحث میکنیم "هر وقت مطابقی هست، التزامی هم باهاش هست یا نیست؟" با این پیشفرض، ما در مقام جَعْل، لازم و ملزوم را میتوانیم از هم منْفَک کنیم. شارع (قانونگذار) میتواند یکی را تایید کند و یکی را تایید نکند. وگرنه با فرض عالم واقع، بحث پیش نمیرود. چون در عالم واقع که معلوم است که هر وقت مطابقی باشد، التزامیاش هم هست.
مطابقی را اگر شارع گفته، یعنی التزامی را هم گفته یا نه؟ بله، بحث ما سرِ این است که میشود یکی را بگوید و یکی را نگوید. البته فعلاً در مقام ثُبوتیم، در مقام اِثبات نیستیم. فعلاً بحثمان ثُبوتی است؛ اِثباتی به نتیجه نمیرسد. بحث اِثباتی. مرحوم (شیخ انصاری) میفرمایند که اینطور نداریم، همیشه با هم است، حتی آنجا. ولی مرحوم خویی میفرماید که چرا داریم. تفاوت نظر اینجا معلوم میشود که متن کتاب. پس ثُبوتَن، این فرضش ممکن است اینها از هم جدا باشند. حالا اِثباتاًش بحث دیگری است که قائلاند که جدا هم میشود. اعتقاداً که جدا نمیشود.
دو تا مثال فقهی. ببینید که گاهی یکی اراده میشود و یکی اراده نمیشود. حالا مثالمان بعداً با مبنای مفهوم، ممکن است جور درنیاید. اصلاً ممکن است بعداً بفهمیم که مثال غلط بوده. فعلاً فقط در مقام ثُبوت این مثال را داشته باشید. عرض بنده را خوب دقت بکنید. حاج آقا بگویید که نه، فعلاً داشته باشید. برای اینکه مطلب جا بیفتد. اگر کسی بخواهد تو علم همیشه مقلد باشد، به هیچ جا نمیرسد. دنبال این باشیم که سریع به آن حرف آخر برسیم. آنهایی که اهل علماند و اهل بحثاند و اهل تحقیقاند، خیلی حوصله دارند.
برای رسیدن به نتیجه سریع حرف آخر را بزنیم، اینجوری نیستند. پنج سال هم بماند، بماند. بگذار پنج سال قشنگ آب بخورد، خیس بخورد. عجلهای نیست برای اینکه زود به حرف آخر برسیم. هر چه که فرض توش است، هر چه احتمال. شیخ انصاری اصلا اینگونه است، همیشه شیخ انصاری زود از بحث تمام نمیشود. خب این دیگر همین سر نمیگیرد، زود بحثها میآید. حالا این هم اینور هم احتمال است. بعد ببینید تو حساب چه میکند؟ تو پدر حساب بچه را درمیآورد، خسته میکند آدم را. بحثی که همه آمدهاند تو یک خط گفتهاند، ۱۱ تا شِقّ برایش درمیآورد. هر شِقّ و یک صفحه، بعد بعضی شِقّها چند صفحه، بعد باز اقوالی که بر این وارد است، ردودی که بر این وارد است، فرق این با آن یکی چیست؟ کدام اینها بهتر است؟ اینها را دوباره دستهبندی میکند... او بابا، ول کن جان مادرت! بعد حالا باز مردم، آخوند آمده دوباره جلو کلام شیخ. کار علمی این است، خیلی حوصله میخواهد تو فضای علم، تو مقام ثبوت. محصول هم دارد کلام شیخ. صد در صد. آخه ما توی ادبی ... نه نه، اینها نه، اینها، آنی که عرض بنده است اینها نیست. اینها بازی است. یه وقتی بازی فکری مثل اینهایی که تو ریاضیات جدول حل میکنند، این است. به این دلیل میتوانیم این را هم تصورش بکنیم. بالاخره ماحصل مفهومی برایمان ایجاد میکند. تکلفات نه.
تو ادبیات ما یک مبنایی داریم، آن هم استعمال است. استعمالات. مانور میدادی، یک "شذوذات" مانور میدادی تو. یعنی "سوءیت". استعمالات آمده، تو یک خط گفته، بعد آمده دو صفحه شذوذات ما را گفته. این هم هست، این هم هست، شاذ و این هم هست، شذوذاتی که ما خودمان میدانیم شاذ است. الان تو زبان فارسی ما میدانیم که آقا تو اشعار حافظ هر وقت مثلاً "ره" گفته، تو فارسی ما "ره" نمیگوییم، تو (زبان) معمولی نمیگوییم: «آقا رهِ رَهرُو بگیر، برو.» «از کدام ره آمدی؟» کدام فارسی با آن یکی فارسی اینطوری صحبت میکند؟ ولی همه میدانیم که "به ضرورت شعری" راه را میگویند "ره" و صد تا کلمه دیگر.
قاعده وقتی من دارم راه را یاد میدهم، بگویم این هم هست، این هم هست را میگویم. ولی یک وقت هست دارم این را هم درس میدهم. یعنی میآیم اقوال را... اینها برنامه، مسئله توش چندین وجه قابل فرض. الان این دو تا نکته را داشته باشید. برای اینکه ممکن است یک وقت یک چیزی گفته بشود، لازمش اراده نشود. چون به دست شارع است. شارع چیزی را جعل کرده، لازمش را جعل نکرده. بر فرض مثال اول:
آقا یک کسی جنب شده بود. این رفت حمام، بدون استبراء (استبراء جنابت که میدانید چیست، استبراء جنابت بول است، درست است). استبراء جنابت، بدون اینکه بول کند، غسل کرد. آمد بیرون، نمازش را خواند. نماز که تمام شد، رفت بیرون و اینها. دید رطوبتی آمده بیرون. رطوبتی آمده، لباس زیرش مرطوب شده. خوب اینجا حکمش چیست؟ بفرمایید! آها، خب باید چهکار کند؟ باید ... باید برود دوباره غسل کند، دوباره نماز بخواند.
حالا اگر رطوبت ندید چی؟ تا جنابت بعدی. رطوبتی، تا ادراری که کرد، رطوبت ندید. آقا رفت دستشویی، دید رطوبتی نیست. نشست. تخیلی. نمازِ چند (بار) خوانده؟ اینجا چه حکمی دارد؟ نماز قبلی چه فرقی به حال این بابا کرد که تو یک حالت، نمازش درست بود، تو یک حالت، نمازش (نادرست بود). روشن شد مسئله؟ نه، این رطوبت حاکی از این بود که منی هنوز کامل تخلیه نشده است. درست. خوب بالاخره منی بوده یا نبوده در مجرای ادرار؟ پس چطور دومی هم بوده؟ تو یکیش ظهور پیدا کرد، تو یکیش ظهور پیدا نکرد. تخلیه که نکرده بود که نجس، خروج (منی) صورت بگیرد. بله، به دیوارههای (مجرا). ولی خروج را نمیتوانسته محقق بکند، دیگر بالاخره این آقا جنب بود، بیرون میآمد کمکم، جنب بشود. حالا در هر صورت، میدانم از جهت زمینه دیگر، ولی اینجا میبینید که شارع یک چیزی را گفته، لوازمش را اراده نکرده. یعنی گفته شما (غسل کردی). لازمش این است که... یعنی من جنب بودم، نمازی که خواندم چی شد؟ لازمش این است که جنوب نبودم؟ اگر من الان رفتم دستشویی، دیدم لباس زیر مرطوب نشده، یعنی جنوب نبودهام، پس نمازم درست است. اگر رفتم دیدم رطوبت شده، یعنی جنب بودم. من به آنش کار ندارم. تو لازمش را نگیر. من همین را کار دارم. کار ندارم اینکه نمازت چی شد را کار ندارم. الان خارج شده. نمازم چی شد؟ الان خارج شده. نه، دیگر برای من اتفاقی نیفتاد، سستی رخ نداد، هیچی نشد. بله، نمازم دیگر چی میشود؟ بر فرض آن فرض شما هم قبول. الان آمد بیرون بعد نماز. آمد بیرون، نمازت را بخوان دوباره. الان دوباره جنب شدم. میگوید: «من به این حرفها کار ندارم. این را من دارم میگویم. الان آمده، آن نماز مشکل دارد.» لازمش این است که تو آن موقع پاک بوده یا جنب بوده. من اینها را کار ندارم. الان آمدهام نماز قبلیات را بخوانی. مقام جعل. یک مثال.
مثال دوم: حالا من اشتباه کردم، یک غلطی کردم، زودتر گفتم. اشتباه من بود، وگرنه الان فعلاً تو مقام... پس چی شد؟ یکیش مثال «بِلَل بعد الغُسل»، رطوبت بعد از غسل.
مثال دوم: یه بابایی دزدی کرده، آمده اقرار میکند ("یک بار اقرار"). خوب، این با یک بار اقرار تو فقه گفتند که «قطعیت» صورت نمیگیرد. «دزدیدم.» بفهم. ولی یکی به من گفت که یک چکی را دزدیدم، چند میلیون. گفتم: «چهکار کردی؟» فامیلامان بودند. گفتم: «چهکارت کردند؟» گفت: «هیچی.» گفتم: «دفعه آخر.» بله، خلاصه این بابا آمد اقرار کرد و پول ازش... اینجا قطعیت صورت نمیگیرد. الان این آقا آخر سارق هست یا نیست؟ اگر سارق هست، چرا قطعیت صورت نمیگیرد؟ اگر سارق نیست، چرا مال را برمیگرداند؟ هوا که نمیشود که "هم سارق هست، هم دستش قطع نمیشود." تخصیصی هم نزدند که سارق حتماً باید چیچی باشد. البته قیودی را گفتند ولی بالاخره حد (دزد طبق قرآن) از «سارق و سارقه...» است. سارق هم هست، چرا شارع اینجا فقط یکی را اراده کرده؟ گفته: «آقا من فقط میخواهم که حد دزدی نشود. من با لوازمش کار ندارم که تو میخواهی این را سارق بگیری یا نگیری.» چی شد؟ باعث رد مال هم، رد مالِ قطعی نبوده، روی آن نیامده. آقا دارد اعتراف میکند، چرا نیامده؟ اعترافش لازمش این است که حداقل بیاید. من دارد میگوید: «من دزدیدم.» با ملزومش کار (ندارد). یعنی با دلالت التزامیاش کار ندارد. اینی که میگوید: «انا سارق»، دلالت التزامیاش یعنی چی؟ یعنی «یجب الحد علیه». وقتی کسی گفت: «انا سارق...» (حد جاری میشود) البته در بحثهای فقهی، سر جایش میتوانیم اثبات بکنیم که ربطی به «ما نحن فيه» ندارد. ربطی به این بحثی که ما داریم میکنیم ندارد. و در مجموع، ثُبوتاً ممکن است که شارع چه بکند؟ جعل بکند. تو مقام جَعْل بین مطابقی و التزامی تفکیک بیندازد. ولی در مقام واقع (عالم واقع).
حالا این صورت گرفته یا نه در ادله؟ قطعی عرض کردیم که نمیشود. یعنی وقتی دلیلی میآید بر حجیت خبر ثقه و بگوید که "این بنا را بر این بگذارد که اخبار از شیء"، اخبار از لوازمش هم هست. اینجا دلالت التزامی هم باهاش ثابت میشود. بحث سر وقتی است که موضوع حجیت بر دلالت التزامی صادق نباشد. وقتی بگوید: «یعنی اصلاً معلوم است که این را بگوییم، آن را هم گفته.» تو این فرض که مشخص است، جفتش را با هم. یعنی اگر حجیت داده و ما میدانیم نمیشود عقلاً، نمیشود فقط به مطابقی حجیت بدهد. مطابقی با التزامی با هماند. تو همان مقام ثُبوتش هم با هماند. تو همان مقام جَعْلش هم با هماند. نمیشود اینها را از هم منْفَک کرد. اینجا وقتی به یکیاش حجیت داد، به آن یکی هم داده.
ولی اگر فرض بر این گرفتیم که میشود اینها را منْفَک کرد، یک جوری است. میشود به آن تو مطابقی حجیت داد، تو التزامی نداد. یا تو التزامی حجیت داد، تو مطابقی نداد. اینجا چی بگوییم؟ تو امارات و تو اصول، جفتش را بحث داریم که حالا در موردش بحث میکنیم. «فَإِنّ الموضوع الحُجية صادقٌ علی الدِلالة.» دومین حالت این است که موضوع حجیت صادق بر دلالت نباشد. صادق بر کدام دلالت؟ التزامی. یعنی لزومی ندارد که اگر مطابقی را حجیت دادی، حتماً التزامی هم حجیت پیدا کند. لزومی ندارد.
«مثالُ ذالِک اَن یَردُ دَلیلٌ عَلَی حُجّیَة ظهورِ اللّفظ.» مثالش هم خیلی «چسبکی» است. برای همین، من این توضیحات را از بیرون دادم. ملزومش را من اراده نکردم. فقط با این توضیحی که از بیرون دادم، حل میشود. اینکه بله، در مقام جَعْل است، فقط یک تیکه برِش داده. گفته: «من آن را هم گفتم.» مگر من فقط گفتم مطابق؟ خدا را. من جفتش. اینها با هم به ذهن من میآید. حالا بعداً تو مقام اِثبات (و) مقام ثُبوتیم. فعلاً مقام ثُبوتش یک خورده سخت است. چون تصورش تصوری است که نفس این را برنمیتابد.
«دَلیلٌ عَلَی حُجّیَة ظهورِ اللّفظ.» یک دلیلی بیاید به لفظ، به ظهور لفظ حجیت بدهد. «فَاِنّ دلالةَ التزامِیّة غیرِ العُرفیّة لَیسَ ظهوراً لفظیاً.» دلالت التزامیه وقتی که غیر عرف است، ظهور لفظی نیست. دلالت التزامیه عرفیاش چرا؟ تو عرفیت (اینگونه است). دلالت التزامی ظهور لفظ است. ولی غیر عرفی (اینگونه نیست). توی زبانها الان توی آمریکا، کسی محجبه است، یعنی تروریست. روسری داری؟ چادر اگه داشته باشد که، حتماً. چادر و پوشیه و نقاب و اینها، قطعاً تروریست. خب این دلالت التزامی. خب من به یکی بگویم که: «فلانی محجبه است، روسری...» بفهمد که تروریست! این دلالت التزامی عرفی است؟ غیر عرفی است. نه، عرفی آنجاست. منظور ما از عرفی، نوع بشر است. مثل آب و هوا، مثل آب و رطوبت، مثل آتش و حرارت. عرف منظورمان این است. نه عرف یک شهری و اینها. الان این غیر عرفی است. دلالت التزامی. خوب، نمیشود بگوید: «آقا تو به این لفظ ظهور دادی، ظهور لفظ حجیت دادی، خب باید منظورش را قبول کنی.» میگویم: «من کی آن را قبول کردم؟ من این را فقط گفتم.» فرضها! تو این بحث ما، این فرض خیلی که حالا آن بحثی که واقع میشود یا نمیشود.
مرحوم خویی فرموده که واقع میشود. ایشان سر همین مبنا است که خیلی بحث اصولی را ایشان پیشبرد. حالا یکی از بدبختیهای دیگر حوزه، خیلی جالب است، یکی دو تا نیست مشکلات ما. تو یکی از جالباش این است که طلبه وقتی میرود درس خارج، قالب درسهای خارج روی مبانی بعد زیرساخت مبانی خودت را بلد نیست. چرا؟ چون یک وقفه صد ساله دارد بین اینهایی که خوانده با نظرات مرحوم خویی. صد سال چه اتفاقاتی افتاده، نمیداند. ته کتابهایی که خوانده، کتاب مرحوم مظفر بود، استدلالی نبود. کی آخرین حرفهایش مال کی است؟ کی بهروز شده؟ آخرین بهروزرسانی مرحوم آخوند، از بین آخوندها مرحوم خویی. این صد سال چه اتفاقاتی افتاد؟ مرحوم آخوند آمد، بعدش آخوند عراقی، میرزای نایینی، میرزای شیرازی، خدمت شما عرض کنم که همینجوری آمده جلو: مرحوم حکیم، مرحوم خویی. تازه بعدش مرحوم امام، بعد مرحوم صدر. اینها دیگر اصولیان، اصولیون شاخصمان تو این. ایشان خوب هیچی، ولی مرحوم خویی که تو درس خارج راه پیدا کرده. این سیر را باید آدم بداند از چی بوده. بندهخدا «حلقات» اگر کسی بخواند با مبانی خویی آشنا میشود. خیلی جاها. چون استاد بوده، تعبیر «سید استاد». سبک مرحوم خویی و سبک مرحوم امام کاملاً سبک متفاوت. فقه هم کاملاً متفاوت. یعنی شما اگر یک فتوایی را دیدید، یکی از شاگردان آقای خویی داده، میتوانیم بگوییم بقیه هم همین است فتوایشان؟ گفته آقای تبریزی هم فتوایشان همین است؟ آیا وحید هم همین؟ اگه مکارم چیزی گفتند، آقای فاضل هم معمولاً نظرشان همین است. آیا فاضل هم نظرشان همین است؟ آقای سبحانی هم نظرشان همین است؟ آیا خامنهای هم نظرشان همین است؟ خود حضرت امام نظرشان همین است؟ اینها معمولاً یک رنج هستند. کلاً با اینها فرق میکند، با همهشان. خود مبانی اینها متفاوت: خویی و مرحوم امام. حالا امام که اصلاً در همان درس خارجش هم خیلی راه پیدا نکرده بود. بسازید برای اینکه بیاید تو درس خارج حرف آقای خویی را بفهمد. از اینجا خوانده باشد. نه اینکه بیاید تازه تو خارج، آقا یک مبنای جدید «محرز»! می رفتیم خارج، میدیدیم که تو همینهایی که خواندیم، برایمان صاف شده. تا حالا یک دفعه میآوریم با یک قول جدیدِ جدیدی به اسم قول آقای خویی آشنا میشود. این دیگر چیست؟ ثبوت. اثبات. تو ثبوتش این فرض، تو اثباتش این فرض. این دو تا احتمال چقدر بحث را حل میکند. شما الان راحت در (درس) خارجش بنشینید، همین امروز راحت میفهمی، بحث تمام میشود، اجتهادیاش حل میشود. پروسه اجتهاد بر همین طولانی میشود. یک دور طُرف باید بیاید برود. حالا ما درد و دل زیاد داریم. دیگر بگوییم درس خارج میشود یک دور باید روش تدریس حوزه...
خوب پس دلالت التزامی غیر عرفی، ظهور لفظی نیست. بله، اگر دلالت التزامی عرفی باشد، آن هم میشود گفت ظهور لفظی است. ولی دلالت التزامیه، یعنی میگوید آقا این لفظ، آن را هم دارد با خودش. ولی وقتی دلالت التزامی عرفی نیست، اشکال ندارد! من لفظ را میگویم، مطابقیاش را حجیت میدهم، به آن التزامی که عرفی نیست، حجیت نمیدهم. آقا تو واقع که اینها از هم جدا نمیشود، تو جعل جدا میشود. من تو جعل «فَلا تَشُکّ الفردَا مِن موضوعِ دلیلِ الحجیه.» آنی که آمد حجیت داد، گفت: «آقا من به ظهور لفظ حجیت دادم.» بهش میگوید: «آقا به ظهور مطابقی یا التزامی؟» میگوید: «ببین، التزامیاش، مطابقیاش با هم میآیند.» یعنی التزامی عرفی است. علی التزامی عرفی، آن هم یک جورهایی مطابقی میشود. باشد، قبول. ولی با هم نمیآیند. میگویم: «نه.» ولی «التزامی» میشود. گفته بود که مرجع تقلید رفته بود خانه، شنیدید دیگر. رفته بود استعمال تنباکو را جایز میدانست برای روزهدار. بعد رفته بود خانه یکی از مقلدینش، ظهر ماه رمضان. دیده بود که این هم قلیان چاق کرده، هم چای گذاشته. بد نشسته و یک خورده قلیان میکشد، یک خورده چای میخورد. گفت: «شما بیماید (بیماری)؟» گفت: «(این) چه روزهای است؟» گفت: «من مقلد شمایم. شما قلیان را جایز میدانید. استیل چایی را که هر عاقلی میفهمد! قلیان بدون چایی مزه نمیدهد. قلیان بدون چایی اصلاً معنی ندارد.» من تو جعلش آن را فقط اراده کردم، به من چه که تو این را فهمیدی؟ این جوری. مثال واضحش این است:
«فَمن هُنا یَقعُ البَحثُ فی حُجّیَةِ دلیلِ اِثباتِ المَدلولِ الإلتزامیِّ فی حالاتٍ مِن هَذا القبیل.» از اینجا بحث واقع میشود در حجیت دلیل برای اثبات مدلول التزامی در حالتی از این قبیل. (کیانی) آقا، دلیل وقتی آمد هم مطابقی را میگوید هم التزامی را؟ کلیت بحث. البته ما تو بحث بعدی، ببینید تیتر بعدی ببین چی گفته: «تبعية الدلالة التزامية المطابقية.» بحث مفصلی داریم که اثبات میکنیم که همیشه التزامی است. بحث مفهومگیری از اینجا درمیآید. مبانی مفهومگیری اینهاست. چی میشود که ما میگوییم این جمله آن مفهوم را دارد؟ چون مطابقی و التزامی با هماند. شما وقتی به مطابقی، فقط سقوطش را میگویید، تو اثباتی آن را میگویی. ولی تو ثبوتیاش چی؟
فقط یشکل فی ثبوت هذه الحجیه به دلیل حجیت ظهور. گاهی اشکال میشود در ثبوت این حجیت. یعنی مدلول التزامی غیر عرفی، به دلیل حجیت ظهور. یعنی آقا میگویید که آنی که دلیل حجیت ظهور، «لّا یُثْبِتُ الحُجِّيَةَ اِلّا لظهورِ اللفظِ و دِلالَةِ الالتزامِيّة.» به مجرد علمنا من الخارج به «اِنّ ظهورَ اللفظِ اِذا کان صادقاً فََدلالةُ لزُومِهِ التّی صادِقَةُ اَیضاً لَا یُبرَرُ اِستفادَةَ الحُجّيَةِ لِلدَّلالَةِ التّزامِيّة.» نحو خواندن ملازمه. بفرمایید دیگر. نحو خواندن معانی دارد. خودش را میرساند.
اشکال چیست؟ میگوید آقا دلیل حجت ظهور، التزامی را دربرنمیگیرد. چون که دلیل حجیت ظهور ثابت نمیکند حجیت مگر برای ظهور لفظ. یعنی چه ظهوری؟ و دلالت التزامیه لهذا الظهور؛ یعنی دلالت التزامیهای که عرفی نیست. (عرفی را که ما ملحق به مطابقی میگیریم.) دلالت التزامیهای که عرفی نیست، «لیس ظهوراً لفظیاً.» ظهور لفظی نیست. ظاهر کلام ایشان حجت است. میگوید آقا ظاهر کلام شما گفتی قلیان، ظاهر کلامم که حجت امام است، قلیان کشید. میگوید: «خیلی خوب.» میگوید: «خب ظاهر کلام حجت است. هر کسی از این هم، هر کس میفهمد.» یا تو این را میفهمی؟ آنی که تو میفهمی که ملاک نبوده. نمیفهمی چایی را بغل قلیان؟ دلالت التزامی غیر عرفی است. میگوید: «خب بد میگفتی.» آقایانی که (با) چایی میفهمند. «من چایی را نگفتما.» تا نگفته بودی من اینجوری فهمیدم. حالا دلالت التزامی غیر عرفی، ظهور نیست، پس حجت نیست.
مجرد اینکه ما از خارج میدانیم ظهور لفظ (یعنی دلالت مطابقی) وقتی که صادق باشد، دلالت التزامیاش هم صادق است، تو کجا؟ من از خارج. این «لَا یُبَرِّرُ ...» (لایبرّر) یعنی چی؟ مبرر یعنی چی؟ مصحح. توجیهگر. تصحیح کننده. تصحیح نمیکند این را که ما بتوانیم حجیت برای دلالت التزامی استفاده بکنیم. اینی که تو خارج با هماند، مطابقی و التزامی با هماند، دلیل نمیشود که حتماً مطابقی و التزامی در جعل هم با هم باشند. میشود به یکیشان حجیت داد، به یکی حجیت نداد. چرا؟ «لِأَنَّ الحُجّيَه حُکمٌ شَرعیٌّ.» چون حجیت حکم شرعی است، دست شارع است. شارع میتواند به یکی بدهد، به یکی ندهد. شارع به یکی میدهد، به یکی نمیدهد. مثل نبوت میماند، شارع به یکی (خدا) میدهد، به یکی نمیدهد. اینجا هم همین است. بیاید بگوید: «آقا این آب و آن آب.» میگوید: «خداوندا چه فرقی اینها با هم میکند؟» یک پارچ مثلاً مکانی که مثلاً ۲۰۰ لیتر توش ۱۵۰ لیتر آب باشد، یک منبع ۱۵۰ لیتر آب. یک قطره خون توش بیفتد. عرف واقعاً بین این با اونی که توش خون نیست فرقی قائل است؟ چه یک قطره خون افتاده توی ۱۵۰ لیتر آب؟ اصلاً ممکن است از جهت چیزی هم (مثلاً) شیمیایی و پزشکی هم شما ببری زیر میکروسکوپ، تغییر روی آن احساس (نکنی). یک قطره خون تو ۱۵۰ لیتر حل میشود توش. بر فرض میگویم ها. یک قطره افتاده تو ۱۵۰ لیتر آب. ۱۵۰ لیتر خیلی آب است، کم نیست. میگوید: «آن ۱۵۰ لیتری که قطره خون توش نیست بخور، این ۱۵۰ لیتری که قطره خون توش هست نخور.»
حالا اینکه جالب است، آب مضاف. آقا ما یک استخر گلاب داریم. یک استخر هزار لیتر گلاب است. یک قطره خون افتاد توش، کلش نجس شد. خیلی واضحتر است. بابا، هزار لیتر، هزار لیتر گلاب. یک قطره خون. ساب مرده؟ یک بچه افتاده توش. بچه نم زده مثلاً تو شلوارش، یک قطره بوده. نشسته بود کنار گلها، با گلها بازی میکرد و بعد پاشیده روش و شلوارش هم یک قطره داشته و چکه کرده، برگشته تو این. کل استخر هزار لیتری نجس شد. هزار لیتر را بریزی دور. عرف شارع توی تطبیق اینها با هم چه فرقی میکند؟ اینجا تو قم که هفت هشت سال پیش، بندهخدایی (بود). شنیدید دیگر. همبرگر، کارخانه همبرگر شهید بهشتی. بله. آنجا که برش میزده، چیزها را، گوشتها را، چیز میشود. انگشتش قطع میشود، خون میریزد تو این سطل بزرگ گوشتهای همبرگر. بعد اینها گفتند که ما همه این را ریختیم دور. (بعد) باید... یکی از مغازهها رفته بود همبرگر خریده بود. آمده بود خانه. باز کرده بود همبرگر را، این هم یک تیکه انگشت همبرگر با یک تیکه گوشت! تا مدتها، تا الان شاید نخورده باشم همبرگر از بیرون. از وقتی که این ماجرا را دیدم. نه، همبرگر. بند انگشت. مال حرام، اینجوری مدیریت میشود. برای اینکه مال حرام بیاید برود سر سفره مردم. تخصیص میدهد شارع. تخصیص میزند. میگوید: «آقا فقط من یک دلاره (!) میپذیرم، دلالت التزام را قبول نمیکنم.» «دونَ الاُخری.» «عُهِدتَ دِلالةَ دونَ الاُخری.» چی میشود؟ فقط تطابقی و التزامی علی رغم تلازم. میگوید گاهی این اشکال، (قد یُستشکَل...) اشکال میشود. که این اشکال در واقع مال کیست؟ توضیحات عرض میکنیم. پس اینها میگویند که مسلک خویی قبول میکند که آقا بشود این را از هم جدا کرد. بشود مطابقی و التزامی از هم جدا باشند. این تو مبنای ثبوتیشان است ها. مبنای ثبوتیشان است. چون تو ثبوت این را قبول دارند، تو اثبات هم میگویند که اینها از هم منْفَک (میشوند). میگوید مطابقی هرجا حجیت داده، مطابقیاش قبول است. التزامی قبول نیست. التزامی دلیل میخواهد. نه هر کدام کلاً... کلاً التزامی دلیل میخواهد. دلیل میخواهد. نه کلاً، خداحافظ!
دلیل میخواهد، اگر دلیل تو مفهومگیری. دلیل معصوم به ما جملهی شرطیه گفته، از این جملهی شرطیه هم مفهوم میفهمی. اصلاً گفته به خاطر مفهوم، مفهومش معصوم به من جملهی شرطیه گفته. گفته: «آقا وقتی که آب به حد کر رسید، دیگر نجس نمیشود.» خب یعنی چی؟ یعنی کر نبود، نجس میشود! خود معصوم به حالت جملهی شرطیه گفته (و) به من رسانده. پس معلوم میشود که معصوم هم جملهی شرطیه را مفهومگیری کرده. معلوم میشود که مفهوم را حجیت قائل بوده. پس تمام شد. اثبات شد؟ تایید نکرده بودید، چهکار کنیم؟ همهجا وقتی مطابق نظرشان، فرق مبنایی... پس دقت فرمودید چی شد؟ میگوید آقا عالم جعل با عالم واقع فرق میکند. علی الرغم تلازم، «فَیَصدُقُ» (یعنی تو مصداق، یعنی تو خارج). چی گفتم؟ صدق یعنی مصداق. یعنی خارج. تو اینها تلازم دارد با همه. ولی میشود یکی را بگوید، یکی را اراده و «یوجدو فی المجالِ اِتّجاهانِ.» اینجا دو تا اتجاه داریم. اتجاه یعنی چی؟ دو تا اتجاه. دو تا مسیر. این مال همانهایی است که اشکال میکنند. این هم ثبوتاً هست، این احتمال هست.
دو تا اتجاه اینجا داریم. «اَحَدُهُما المَشهورُ وَ هُوَ اَنَّ دلیلَ الحُجیّةِ کُلُّ مُستَفادٍ مِنهُ جَعلُ الحُجّیَةِ لِشيءٍ بِوَصفِهِ اِمارةً عَلَی الحُکمِ الشَّرعیِّ کانَ ذَلِکَ کافیّاً لِاِثباتِ لَوازمِهِ وَ مَدلولاتِهِ الالتزامِیّةِ.» اولین مسیر، مسیر مشهور است. مسیر مشهور چی میگوید؟ دلیل حجیت، آنی که حجیت داده. دلیل حجیت مثل چی؟ مثل سیرهی عُقَلا. مثل چی؟ مثل سیرهی متشرّعه. آنی که آمد حجیت داد (مثل این که) چرا خبر ثقه حجت است؟ تو سیرهی متشرّعه بر این است. چرا خبر ثقه حجت است؟ چون سیرهی عُقَلا بر این است. این دلیل حجیت میشود، درست است؟ دلیل حجیت خبر واحد. این دلیل حجیت، هر وقت ازش استفاده بشود که حجیت به چیزی داده شده به این وصف که اماره بر حکم شرعی است، این دلالت، این کافی است برای اینکه لوازمش را اثبات بکند و مدلولات التزامیاش را اثبات بکند. یعنی آقا جان، محل بحث ما این نیست که بگوییم شارع آمده فقط جعل تعبدی کرده، گفته شما حالیتون نمیشود من دارم میگویم قبول کن. یک وقت هست شارع جعل تعبدی میکند؛ یک وقت به خاطر کشف نوعی که دارد جعل میکند. الان خبر ثقه میشود حجیت. این میشود دلیل. اینجا یک چیزی داریم به اسم ملاک دلیل.
این دلیل چی بود؟ سیرهی متشرّعه، سیرهی عُقَلا. این هم که حجیتش توش مشخص است. ملاک این چی بود؟ چرا متشرّعه اینطور عمل میکنند؟ چرا عُقَلا اینطور عمل میکنند؟ حالا شارع آمد تاییدش کرد. حالا متشرّعه مخصوصاً، کسی دیگر امضای شارع هم نخواهد. چرا متشرّعه عمل میکنند؟ چون شارع تعبّد کرد ما را. ملاک دو چیز میتواند باشد اینجا. یکی تعبّد، یعنی جعل تعبدی. یکی چی؟ کشف نوعی. یعنی آقا نوعاً خبر ثقه درست است. نوعاً خبر ثقه کاشف است. نوعاً خبر ثقه دارد خبر میدهد از پشت پرده. معمولاً همینطور است. نود درصد همبنطور است. هشتاد درصد همينطور است. هشتاد درصد وقتی شما تو کوچه بروی، یکی بگوید: «آقا ته کوچه بسته است.» وقتی بروی، از هر صد باری که یک بچه تو کوچه بهت بگوید: «ته کوچه بسته است.» هشتاد بارش درست است. غیر از این است؟ بلکه شاید بیشتر. یکی به شما بگوید: «آقا این جاده را نرو، بسته است. این جاده را نرو، آنقدر مثلاً هزینهاش است.» اینجا در (مثال دوم) نرو. اینطور عمل میکند. حتی بعضی وقتها میبینید که الکی بهش گفتند یا اشتباه گفتند. طرف اشتباه فهمیده. خیلی هم پیش میآید. ما به این خبر ثقه اعتماد میکنیم. یکی بیاید بگوید: «آقا آقای طلبه، فلان کشور نریا! آنجا اینجوری برخورد میکنند.» آدم متأثر میشود. کاشفیت دارد. این همه پایش بروم، بعد آخر ببینم اینطوری است.
پس اینی که حجت است به خاطر این است که شارع گفت: «شماها حالیتون نمیشود. من جعل تعبدی کاری نداشته باش. من گفتم خبر ثقه را بگیر.» به خاطر این است یا به خاطر کشف نوعی است؟ کشف نوعی ملاک حجیت، کشف نوعی است. این کشف نوعی بین این دو تا فرق میگذارد مطابقی و التزامی. آنی که دارد حجیت میدهد، دارد جفتش را با هم حجیت میدهد. اگر میخواست به یکی، فقط میگفت: «من کشف نوعی میکنم فقط از مطابقی.» یا اگر مثال دقیق، ببینید الان اگر تو خیابان، یکی به شما گفتش که... من چون برایت پیش آمده... خدا رحمت کند اموات شما را. شمال، یک وقتی با اقوام و اینها شمال بودیم و خیلی سال پیش. این کنار ساحل، خلوت هم بود. همین خانواده خودمان. این لب ساحل بودیم و مامان پسرخاله مان، کنار آب بازی میکردیم. بعد داییمان و چند تا از دوستانشان، آن موقع تهران هم شلوغ شده بود، سال ۷۸، ماجرای ۱۸ تیر و اینها شده بود. به خاطر شلوغیهای تهران و وَزن و اینها دیگر. حالا بعضیها رفته بودیم مثلاً شمال. عرض کنم که این دایی ما با یک ماشینی از دوستانشان آمدند و اینها رفتند تو آب، خرید بکنند برای شام مثلاً. رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خرید کردیم. برگشتیم. وارد آن محدوده مسکونی که میخواستیم بشویم. دم در دربانی داشت. این دربان ما را که دید، گفتش که: «سعید از فامیلای شما بوده؟» گفتیم: «بله.» «رفته زیر (آب)، بیرون نمیآید.» «گمشو تو آب. رفته، در نمیآید.» دیگر کسی اینجا دنبال تایید دلیل چیست و فقط همه شیون کردند و به سر زدند. صبح فردا صبحش هم دنبال جنازه گشتند. جنازه پیدا شد. بله، رحمت. پسر خوب و نمازخوان و با خدا. خلاصه اینجوری است. خبر ثقه. خب این الان گفتش که: «رفته زیر آب، در نمیآید.» این دلالت التزامیاش چیست؟ «غرق شده.» دیگر. نه! این به من گفتند که فقط مطابقی حجت است. «رفته زیر آب، در نمیآید.» کسی این را میگیرد؟ عقلا به کدام عمل میکنند؟ دلیلش هم چی بود؟ دلیل این حجیت هم سیرهی عُقَلا بود. عُقَلا هم که جفتش را میگیرند. پس در واقع انگار دلیل بر هر دو اقامه شده. همین کفایت میکند برای اینکه شما مثبتات و مدلولات التزامی این را حجت بدانی. یعنی وقتی که عُقَلا کشف نوعی را ملاک دانستند و به خاطر کشف نوعی بود که چیز را حجت دانستند که حالا شارع تایید کرده، اینها کشف نوعی را هم در مطابقی گرفتند و هم در التزامی. پس همین دلیل حجیت، جفت اینها را امضا کرده. دلیل حجیت جفت اینها را امضا کرده. هم مطابقی هم (التزامی).
حالا نکتهاش در واقع به قول مرحوم آخوند در «کفایه». در واقع اینجا اطلاق میگیریم ما. اطلاقگیری میکنیم. میگوییم مطلق است، قید نز. دلیل که نگفته فقط مطابقی. اطلاق هم تا کی بود؟ تا وقتی قید بیاید. اگر بعداً... «مُقَاطعه» بعداً فرق نظر ایشان با نظر مرحوم خویی، نظر مشهور با نظر خویی، نظر مرحوم صدر با نظر مشهور... نظر مرحوم صدر یکی است. البته یک نکته اضافه میکنند بعدش. طبق نظر مشهور، اطلاق است. اگر قید بود. مرحوم خویی میفرماید که مطابقی است. اگر التزامی بود، میگفت روشن شد؟ جفتش. اگر التزامی (بود)... نه، اگر التزامی نبود، میگفت این نظر مشهور (است.) اگر التزامی بود، میگفت (که...) مشهور چی میگویند؟ میگویند: «بابا، همین دلیل بسه.» دلیل جفتش را میگوید. چی حجیت داده به خبر ثقه؟ چی حجیت داده به این اماره؟ همانی که حجیت داده، همان میگوید جفتش. سر قبولی انشاءالله که گیر نداریم.
خوب جا افتاد. بلند کرد دیگر، تا پایتخت آورد. یعنی خیلی مهم است. خب، شماره ملاک این تایید چی بود؟ سیرهی متشرّعه، سیرهی عُقَلا. ملاک تاییدش؟ تایید شارع آمد این را تایید کرد. آها! ملاک، ملاکش را تایید. نه. ملاک تاییدش چی بود؟ ملاکش این بود که کاشفیت داشت. یعنی با چی تایید کرد؟ جعل تعبدی کرد یا با کشف نوعی؟ به خاطر کشف نوعی بود که گفت: «باشد.» گفتش که: «من میبینم اکثراً اینهایی که میگویند خبر همان است. واسه همین بگیرینش.» یا گفت: «شما کاری نداشته باشید، من دارم میگویم. من از امروز برش زدم، میفهمی، نمیفهمی، کاری ندارم.» یک وقتی میگوید: «چون میبینم همهتان میفهمید، همین را میگویم.» شارع که آمد خبر ثقه را تایید کرد بر اساس اینکه ملاکش سیرهی متشرّعه و سیره... با سیرهی متشرّعه ما از کجا فهمیدیم شارع تایید کرده؟ به وسیلهی متشرّعه. پس دلیلش میشود سیرهی متشرّعه. حالا سیرهی متشرّعه برای چی بوده؟ چرا متشرّعه عمل میکردند به خبر ثقه؟ چون کشف نوعی دارد. متشرّعه به خاطر اینکه شارع جعل تعبدی کرده بود، عمل میکردند یا به خاطر کشف نوعی؟ کشف نوعی. ما نمیدانیم برای چی. خدا گفته: «بابا، خبر ثقه دیگر معلوم است دیگر. هر کس دارد میگوید ۸۰ درصد میخورد دیگر. درست است دیگر. برو.» کشف نوعی. کشف نوعی را کدامش؟ متشرّعه میگفتند: «نه، فقط مطابقیها.»
«کانَ ذَلکَ کافیّاً لِإِثباتِ لَوازمِهِ.» همین کفایت میکند برای اینکه لوازم اثبات بشود. لوازم چی؟ لوازم اماره. لوازم اماره و مدلولات التزامیه. لو لوازم اماره میشود التزامی دیگر، مطابقی؟ بله، بله دیگر. آن اثبات میکند. چی اثباتش میکند؟ همان دلیل حجیت. این هم اثبات میکند. این خیلی مهم بود ها. این سیر را داشته باشید. دلیل حجیت التزامی را اثبات میکند. لوازم را اثبات میکند. «وعلی هذا الاساسِ وضعوا قاعدةً.» خیلی مهم است. ببینید شما بعداً در «رسائل»، در «کفایه» با این عبارات هزار بار کار دارید. میگوید: «آقا، مثبتات اماره حجت است.» مثبتات اصول عملیه حجت نیست. یعنی چی؟ یک «اصل مثبت» چقدر شیخ روی این عبارت کار میکند، «اصل مثبت، اصل مثبت، اصل مثبت.» این اصل بعد توی بحثهایی مثل «ولایت فقیه»، فلان فقیه «اصل مثبت» است. شما داری از التزامات اصل عملی داری استفاده میکنی. من اینها را اگر اماره بود، این دیگر توش بحثی نیستا. تو اصول عملیه همه میگویند. تو اماره اختلاف است. تو اماره، مشهور میگویند مثبتاتش حجت است. مرحوم خویی میگوید حجت نیست. تو اصول عملیه همه میگویند حجت نیست. همه، خویی هم، مشهور. واسه همین یک قاعدهای وضع کردند که این قاعده چی میگوید؟ میگوید: «مثبتات امارات حجت است.» مثبتات یعنی چی؟ مدلولات نه. مدلولات التزامیه. فقط مثبت التزامی. «اِی اَنَّ الامارةَ کَما یُعتَبَرُ اِثباتُها یُعتَبَرُ اِثباتُ حالِ المطابقیِّ حُجَّةً کَذَلِکَ اِثباتُ حالِ مَدلولِهِ الالتزامیِّ کَ... بِحُجَّةٍ اَیضاً.» میخواهد یعنی همانطور که اماره اثباتش برای مدلول مطابقیاش حجت است (یعنی مطابقیاش حجت است)، اثباتش برای التزامیاش هم حجت است. یعنی همانطور که مدلول مطابقی، هم التزامی عرفی باشد، غیر عرفی. بله دیگر. عرف منطقه، عرف شخصی. برای من که معلوم است وقتی این را میگویم، یعنی آن را هم میگویم. وقتی میگویند که مرجع تقلید باید اعلم باشد، من میفهمم که یعنی ولی فقیه. نه! کی گفته این را؟ از کجا درآوردی شما؟ قیاس ثانیاً. این مدلول التزامی آن نیست. (شما) میپندارید. الان اصولش این است. بعداً تو مقام پیاده کردنش، جان کندن مال پیاده کردن ادبیاتمان. دیدید دیگر. مطلب را آدم تو دو دقیقه میخواند، چقدر طول میکشد، یک ساعت آدم طول میکشد که این را پیاده کنیم. حالا تو فقه، اصول ۱۰۰ برابر این است. آدم یک سال دو سال اصول را میخواند، ۳۰ سال تطبیقش طول میکشد.
«والاتّجاهُ الآخَرُ لِسیدِ الاسّتاذ.» آدم یاد آقای جوادی (که) سید استاد (است) برای امام هم برای (آیتالله) چیست؟ مرحوم داماد، «سیدنَا الاسّتاذ مرحوم آیتالله داماد.» برخی شاگردانشان من دیدم که اینها عادت کردند میگویند که: «شیخ الاستاد آیتالله جوادی اینجوری میفرمایند.»
«اِتّجاهُ آخَرُ لِسیدِ الاسّتاذ، ایشان در مصباح الاصول.» آدرس بنویسید: «مصباح الاصول». بهبودی. تقریرات درس خارج. چهار دوره ایشان خارج گفته اصول را. بله، هر دوره ۱۰ سال تقریباً طول میکشد. چهار دوره گفتهاند و هر دورهای هم یک کتاب شده (توسط) بهبودی. با سین. «مصباح الاصول» دوره آخرشان است به نظرم. چهار تا، چهار تا کتاب اصولی نهایی و مصباح. حالا دقیقاً یادم نیست. بیشتر تکیه روی «مصباح» جلد ۳، صفحه ۱۵۴. ایشان چی گفته؟ «اِلّا اَنَّ مُجرَّدَ قیامِ دلیلٍ (دلیل حجیت اماره) عَلَی اساسِ ما لَهُ مِن کَشفٍ عنِ الحُکمِ الشرعیِّ لا یَکفی لِذالِکَ.» آن توضیحاتی که آنجا میبینی هی لفت میدادم برای این بود که اینجاها معلوم بشود. تو این دو صفحه همهاش دیگر ارجاع به آن دو صفحه است. آن اگر خوب جا نیفتد اینجا متوجه نمیشویم. ایشان چی گفته؟ گفته آقا «مجرد قیام دلیل حجیت اماره بر... بر اساس آنچه که برایش حکم کشف از حکم شرعی دارد، کفایت نمیکند.» یعنی چی؟ یعنی صرف این دلیلی که شما میگویی، دلیل شما سیّره متشرّعه که گفتی دلالت بر مطابقی و التزامی جفتش با هم دارد، این کفایت نمیکند برای اینکه چی را اثبات بکند؟ «لِذَالِکَ». برای اثبات مدلول التزامی را. چرا؟ «اَز اَز» تعلیلیه است. «لِأَنَّهُ مِن المُمكنِ ثُبوتَاً اَنَّ الشارِعَ یَتَعَبَّدُ المکلّفَ بِالمُطابقیِّ مِنَ الأمارَةِ فَقط.» گفتم اختلاف از کجا درمیآید؟ ملاک ایشان، ملاک را چی دانسته؟ تعبّد. ایشان گفته جعل تعبدی کرده شارع نسبت به چی؟ جعل تعبدی کرده نسبت به مطابقی. گفته: «من مطابقی را حجت میدانم.» شارع مطابقی را حجت دانسته. برای التزامی چی میخواهیم؟ دلیل میخواهیم. آنجا میگفتیم برای اینکه التزامی نباشد، دلیل میخواهم. ایشان میگوید برای اینکه التزامی باشد. فرقش از کجا درمیآید؟ شما تعبدی بدان یا کشف. تعبد کرده. متعبّد کرده مکلف را به مدلول مطابقی از اماره فقط.
«کَما یَمكُنَهُ اَن یَتَعَبَّدَهُ بِكُلِّ مَا تَكشِفُ عَنهُ مُطابقةً اوِ التزاماً.» آخ آخ! ممنوعهخوری اینجا کار را خراب کرده برای خودش. حالا بعداً توضیحش را عرض میکنم. این جمله را ایشان گفت، به ضرر خودش تمام شد. البته ممکن است شارع بیاید متعبّد بکند. ممکن است شارع بیاید متعبّد بکند به هرچیزی که از این اماره درمیآید مطلقاً؛ یا التزاماً، ببخشید، مطابقیتاً یا التزاماً. بیاید بگوید که آقا، ممکن است شارع مطابقیاش را قبول دارم هم التزامیاش را. ممکن است ولی ما میگوییم چی؟ فقط مطابقی. روشن شد آقا جان؟ فعلاً با این جملهای که ایشان وسط گفت، کاری نداریم. چون این جمله دارد کار خراب میکند. کلیتش این است که مطابقی را شارع گفته، التزامی دلیل میخواهد.
و مادام کریمی، بله، خوب خبر چی است؟ عطف، عطف بیان یا فنّی بود؟ خوب ترجمه بفرمایید: «زمانی که، تا وقتی این دو تا...» آها «تا وقتی که این دو تا وجه ثبوتاً ممکن است.» کدام دو تا وجه؟ نه، ثبوتاً ممکن است که برای التزامی باشد یا مطابقی. «ثبوتاً.» پس «فَلابدَّ لِتَعیینِ الآخَرِ مِنهُما مِن وُجودِ اِطلاقٍ فی دَلیلِ الحُجّيَةِ.» اگر میخواهد یا مطابقی خالی یا مطابقی التزامی. کدام دلیل میخواهد؟ مطابقی التزامی. نه، مطابقی التزامی دلیل میخواهد. شارع باید آن را بگوید. خوب اطلاقی بیاید در دلیل حجیت که «یَقتَضِی امتِدادَ التّعبُّدِ.» که ما این تعبد را امتداد بدهیم. از مطابقی و «سَریانَهُ اِلَی المَدلولاتِ الالتزامیّةِ.» از مطابقی به چی؟ به التزامی. امتداد بدهیم، یعنی از مطابقی و سریان به «دیمنو» سرایت بدهیم. از چی به چی؟ از مطابقی به مدلول التزامی. که اینجا تا وقتی نباشد چهکار میکنیم؟ قدر متیقّن را میگیریم. قدر متیقّن چیست؟ مطابقی است. «حرکت سرایانی یَقتَضی به وُجود...» نه, «امتِدادَ...» و «سَریانَهُ.» عطف به «امتِدادَ» است. میشود «اقتضا دارد امتداد را.»
مشکل چیست؟ وجود اطلاقی که اقتضا بکند. آن اطلاق امتداد تعبد را. بحث سر این است که التزامی دلیل میخواهد. تمام شد. دو تا وجه یا مطابقی خالی یا هم مطابقی هم التزامی. التزامی اضافه بشود، مطابقی فرق میکند.«وَ الصحیحُ هُوَ الاتّجاهُ الاوّلُ.» خب کدامش را شما درست میدانید؟ آقای شهید، شما (شهید صدر)؟ همان که مشهور است. «الاتّجاه الاوّل». «وَ ذالِکَ لِأنّنا عَرَفنا سابقاُ...» مرحوم خویی مبنایش چی میشود؟ ببینید ما قبلاً گفتیم وقتی شک در حجیت میکردیم، اصل در شک در حجیت چی بود؟ «الاصلُ عندَ الشکِّ فی الحُجّیَةِ...» در حجیت وقتی شک میکردیم، «الاصلُ عدمُ الحُجّیَةِ.» گویا در حجیت التزامی و «الاصلُ الشکّ» (در حجیت التزامی) است. شک ندارد مطابقی، با هم گفته. چه شک کردی که بخواهی بگویی آقا ما اینجا شک کردیم؟ یکی را یقین داریم، یکی را شک داریم. مطابقی را یقین داریم، التزامیه سنگین بود حق شک داشته. «ذالک لِأنّنا عَرَفنا سابقاً» چرا اولی درست است؟ «لِأنّنا عَرَفنا سابقاً اَنّ الامارةَ مَعناها دلیلٌ ظَنّیٌ.» چون ما قبلاً فهمیدیم که اماره معنیاش دلیل ظنی است. «الّذی یُستَظهَرُ مِن دلیلِ حجیّتِها...» آن دلیل ظنی که از دلیل حجیتش استظهار میشود. یعنی آنی که بهش حجیت داده، دلیل حجیتش از سیّره متشرعه استظهار میشود. «اَنّ تمامَ الملاکِ لِحجیّتِها هُوَ الکَشفُ النّوعیُّ.» همه ملاک برای حجیتش چیست؟ کشف نوعی است. «بِدونِ نَظَرٍ اِلی نوعِ المُنکَشَفِ.» ما به منکَشَف کار نداریم، خود کشف را کار داریم.
خبر، خبر ثقه حجت است. تو کجا؟ هرجا. وقتی بگویند: «ته کوچه بسته است.» حجت است. وقتی (کسی) بگوید، وقتی بیاید از قانون خبر بدهد، حجت نیست. کسی قبول دارد؟ من وکیلِ ثقه بیایم به شما بگویم: «آقا الان قانون مدنی این است ها.» کشفش، خود «منکشف» کاری نداریم. خودش کاشف است. ثقه وقتی از طرف آدم مطمئن ای است، آدم معتبری است، الکی حرف نمیزند دیگر. نوعاً همینطور است. قطع نمیآورد. بله، مظنون است ولی یک راهی بالاخره عمده همین است. غالباً همین است. اکثراً همین است. و «هذا الاستظهارُ...» این استظهار (کدام استظهار؟) کشف نوعی استظهار شده. «اِذا اَتَمَّ فی دلیلِ الحجیّةِ.» وقتی که تمام باشد در دلیل حجیت این استظهار. استظهار ملاک. یعنی وقتی که ما کشف کردیم که ملاک چیست، کشف. کشف ملاک، کشف است. وقتی کشف کردیم که ملاک کشف است، خود همین کافی است برای اینکه حجیت بدهد به مدلولات التزامیهاش. «لِاِثباتِ حجیّةِ الالتزامیّةِ اَیضاً (ایضاً یعنی مثل)» خدا پدر هر دو را بیامرزد. «لِأنّ نسبةَ کشفِ الأمارَةِ اِلَی المدلولِ المُطابقیِّ وَ الالتزامیّ بِدَرَجاتٍ واحِدَةٍ دائماً.» چون نسبت کشف اماره به این دو تا، کشف اماره یکی است. همانقدر که اماره برام مطابقی، کاشف است، نوعاً برای التزامی هم کاشف است.
به من گفتش که: «آقا رفته زیر آب.» فقط برای اینکه «رفته زیر آب» کاشف است. برای «غرق شده» کاشف نیست. بچه شما رفته بیرون، یک هفته است نیامده. این فقط همینکه «رفته بیرون» حجت است. «گم شدهاش» که از آن التزام به دلالت التزامی فهمیده میشود. گفتش که، گفتم برایتان قبلاً. پادشاهی بود یک طوطی داشت. خیلی طوطی را دوست داشت. گفت که: «اگه کسی به من خبر بدهد که این طوطی من مُرده، من میکشمش.» آقا طوطی از دستش افتاد، مرد. درباریان همه مانده بودند. «اگه خبر ندیم پدر همهمان را درمیآورد یک همچین اتفاقی شده. خبر نداری. اگه خبر هم بدیم که باز میکشَدمان.» بین المحذورین «چهکار کنیم؟» رفت، آمد نشست پیش اعلیحضرت. گفت: «اعلیحضرتا، طُوطی شما امروز نَخوانده است.» گفت: «آب هم نخورده است.» گفت: «یعنی چی؟» بلند شد. گفت که: «غذا هم نمیخورد.» «اعلیحضِرتا! من نگفتما. خودت هم گفتی.» مطابقی. کسی خبر بدهد (که مُرده). پادشاه احمقی بوده، هر کس فقط مطابق خبر بدهد را قبول میکرد. بله. خلاصه وقتی دارد میگوید: «آقا کسی خبر بیارد.» یعنی فقط خبر مطابقی. وقتی میگوید: «خبر حجت است.» یعنی فقط خبر مطابقی.
گرفتید مثال را؟ «کسی خبر داد.» چطور میگویم: «کسی خبر داد.» اعدام. «کسی خبر داد، قبول کن.» دو تا حکم دیگر برای خبر. «کسی خبر داد، اعدامش میکنم.» «کسی خبر داد، حرفش را گوش کن، اگه ثقه بود.» حالا «خبر داد، اعدامش میکنم.» فقط مطابقی؟ حکم واقعیاش چیست؟
باقیاش بانک (است). این تو ذهن اوست. کار نداریم. واقعاً گفته: «آقا کسی خبر بیارد.» حالا این نادان است، نمیفهمد واقعاً حکمش چیست. حکمش اعدام است. چه خبر را آورد به دلالت التزامی خبر. لذا تو بحث ارتداد، بحث ثمرش کجاست؟ تو ارتداد «مرتَد» فقط کسی است که به دلالت مطابقی زیر آب دین را بزند. شهیدان آقای خویی معمولاً میگویند که به دلالت مطابقی زیر آب دین را بزند. دلالت التزامی حجت ندارد. مستقیماً بگوید: «من دین را...» پلیسی دلالت التزامی گفت ... چی؟ تفاوت کجا ظاهر میشود؟ خیلی هم تفاوت. خیلی تفاوت ثمر دارد. اینها هر چیزی که مرحوم صدر گفته خاصیت دارد. چطور؟
شماره تلفن؟ بله. آنجا میگوییم که شارع گفته که این، با اینکه سارق است. من حکم تخصیص میزنم در مورد این. مخصوص این. نه در مورد «اسلحه» قاعده. تو همین موضوع. من میگویم با اینکه سارق است، حد بر او جاری نمیشود. نه این ده تای دیگر. اگر خودمان کشف کرده بودیم، آره. اگر شما فهمیدی دارد ولی خودش اگه آمد گفت: «نه.» خوب است. حالا آها، بله، بله، بله. قطعاً، قطعاً، بله. قطعاً تو نه فقط اینجا. اگه از حرز دزدی کرده، ولی از حرز نبوده. ده تا شرط دارد دیگر. باید حرز باشد. از چقدر کمتر، کمتر، بیشتر باشد. چه میدانم، مؤثر نباشد، چی نباشد. همه اینها شرط است در اینکه جاری بشود. این هم مثل آنها. بغل خیابان طرف گذاشته بود، رفته بود. ما که (او را) دزد محسوب نمیکنیم. که دزد نه محسوب بشود، حد بر او جاری (نمیشود). اگر گاوصندوق، حتی در گاوصندوق خراب بود، باز دزد محسوب نمیشود. اگه رفت در گاوصندوق را باز کرد یا شکست، آن موقع دزد است. از حرز رفته برداشته. نفس پاسخ او را هم دادم. باز در کجا؟ پولساز رفته و باز کرده. عدالت اعتصاب التزامی بازش کردی؟ خانواده. کدام «مغالطه». «تحت اللّفظی».
«و مادامَ الکشفُ هُوَ تمامُ الملاکِ.» تا وقتی که کشف فقط کشف. «هُوَ» وقتی میآید یعنی فقط. تا وقتی که کشف، فقط کشف تمام ملاک است برای حجیت. «بِحَسَبِ فَرضٍ. فَیُعرَفُ مِن دلیلِ الحُجّيَةِ اَنّ مُثبِّتاتِ الامارةِ کُلُّها حُجّةً.» از دلیل حجیت فهم نمیشود که مثبتات اماره همه حجت است؟ «بِخِلافِ ذالکَ، الاصولِ العملیّةِ تنزَلیّتاً او غیرِها.» ولی اصول عملیه آقا جان من اینطور نیست. فقط تو امارات است که مثبتات اماره حجت است. مدلولات التزامی در اماره حجت است. مدلولات التزامی در اصول عملیه حجت نیست. میخواهد تنزیلی نباشد. تنزیلی چیها بود آقای کریمی؟ اصول عملیه تنزیلیه. اول حلقه ثانیه. اول حلقه ثانیه مهم است. باید خوانده شود. باید حفظ کرد. باید مباحثه کرد. اینجوریها میشود. هر کدامش چند صفحه جلوتر آثارش ظاهر میشود.
<strong/>الامارات و الاصول. فرمود که «فَتُسَمّی الاحکامُ الظاهریةُ» آخر (صفحه)، قبل پاراگراف «اجتماعُ الحکمِ الباقی و الظاهری.» اشتغال حکم ظاهری و باقلی (باطنی) پیدا شد. پاراگراف قبلیش چیست؟ «و تُسَمّی الاحکامُ الظاهریةُ فی هذا القسمِ الاصولِ العملیّةِ.» اصلاح میشود برای اصول عملیه در حالت اولیه، اسم اصول عملیه غیر محرزه. در حالت دوم اصول عملیه محرزه. و گاهی تعبیر میشود از اصول محرزه به اصول عملیه تنزیلیه. آنجا میگوید آدم که چیزی نداشت، الان چیزی داشت یا نداشت؟ اینجا معلوم میشود. اصول عملیه تنزیلیه یعنی چی؟ اصول عملیه محرزه غیر تنزیلیه. یعنی غیر محرزه. محرزه مثل چیهای کریمی؟ قاعده فراق میشود تنزیلیه غیر محرزه. یا غیر تنزیلیه میشود مثل اصالت الیقین. آنجا بحثش را گفتیم. همان صفحه توضیحاتش آمده. قبلش همه اینها را گفتیم.
«فَاِنّها (یعنی آن اصول) لَمّا کانَت مَبنیّةً عَلَی مُلاحَظَةِ نوعِ المُعَّدا کَما تَقَدَّمَ فَلا یُمکنُ اَنْ یُستَفادَ مِن دَلیلِهَا اِسراءُ التّعَبُّدِ اِلی کُلِّ لَوازمِهِ اِلّا بِعنایَةٍ خاصّةٍ فی لِسانِ الدّلیلِ.» به خاطر اینکه جان فانها. این اصول عملیه فرق نمیکند، چه تنزیلی باشد چه غیر تنزیلی. جفتش نه با اصل اصول عملی. کار داریم. (اصول عملیه) جعل حجیت به ملاک کاشفیت از واقعه. ملاک جعل حجیتش چیست؟ تعبدی. تعبدی. بله. تعبدیه به لحاظ منکشف. به لحاظ کشف نیست. یعنی ببینید جعل تعبدی یعنی منکشف پایینیش یعنی کشف. مبنی است بر ملاحظه نوع مُعَدّا. به کشفش دیگر کار نداریم. به خود مودّا کار داریم. به منکشف کار داریم. یعنی تعبدی است. یعنی شارع دارد تعبد میکند. مرحوم اکتشافی نیست. احسنت. اماره. بله. مبنی است بر ملاحظه نوع مُعَدّا یعنی نوع حکم مشکوک. یعنی وظیفه عملیه. یعنی جعل تعبدی. همه اینها را بگویید.
«کَما تَقَدَّمَ» که آنجا تو بحث امارات و اصول، فرق این دو تا را با همدیگر گفتیم. اماره چیست، اصل چیست. اماره کاشف از نوعاً، ولی از قدر کمتر. ولی اصل چطور؟ ممکن است بعداً بعضیهایش محرز هم باشد، ولی کار اصلاً در جعلش ملاک نبوده. عین عبارتی که آنجا گفتم: «در جعل اصل عملی ملاکش نبوده.» گفتیم ممکن است محرز هم باشد ولی ملاکش نبوده. این احرازِ ملاک نبوده. توی اماره این احراز ملاک بوده. به خاطر این احرازی که میکرد این را بهش حجیت دادند. ولی تو اصل عملی به خاطر این احراز به حجیت نمیدهند. کلاً حجیت دادند. ممکن است پنجاه پنجاه. اصلاً یک وقتهایی غلط در بیاید. شما برائت، یا با استصحاب، با استصحابی که اعدام میکنید. با برائت یکی را آزاد میکنید. بابا این همه دزد با برائت تو خیابانها آزادند. دیروز توی چیز میخواندم. این تیکه جلسه خبرگان قانون اساسی تو بحث اقرار گرفتن. مرحوم مشکینی، شهید بهشتی، آقای... دیگر. این سه تا بحث میکنند. آن آقا که اسمش را نگفته بود، رئیس کی بوده، ایشان گفته که: «چیز، شکنجه را تا یک حدی جایز بدانیم توی زندان که بتوانیم اقرار بگیریم. طرف مغر (!) نمیآید.» بعد آخر میگویند که: «خب چهکار کنیم؟» بله. میگوید این مفسده آزاد کردن دزد کمتر از مفسده آن شکنجه چیز برای کلیت نظام جمهوری اسلامی است. اینها از این کمتر است. خب الان طرف آمده، شما هیچی هم نداری. سر صحنه جرم گرفتی. داشته رد میشده. دوربین هم نبوده، هیچکی هم شاهد هم نبوده. خودش هم اقرار نمیکند. چهکار کنیم؟ آقا دو تا بخورد، اقرار میکند ها! اصل بر چیست؟ اصل عملی اینجا چیست؟ اماره که نداریم، اصل چیست؟ اصالت بیگناهی. آقا «بیگناه» است. آخه نمیتواند این بیگناه باشد. قیافهاش کج است! معلوم است دزد است. اینها ملاک نیست. ملاک نیست. ملاک چیست؟ تعبد. شارع تعبد کرده که شما قبول کنید. اینجا سر شکستن شیشه ماشین دو لا شده بود که ضَبْط. آی دزد! شکسته بود و کلانتری گفته «من دزد گرفتم.» رئیس باز کنم یا حالا آدم عوضی بوده یا هر چی بوده، سرش را شکسته بودی. حالا با برائت اگر یک دلالت التزامی ثابت شد، چی؟ حالا همین به دلالت التزامی برائت. یعنی شما اگه به این آقا هم گفتید چی، مثال، مثال چی بزنیم؟ یعنی اگه به این بابا بگی دزد، تهمتها. وقتی برائت جاری کردی که دزدی نکرده. حالا آن اصل، دلالت التزامی که دارد، آن حجت نیست. آن حجت نیست. خود حجت است. خود اصل عملی حجت است. ولی دلالت التزامی اینکه با اصل عملی اثبات شده حجت نیست. تو خانه برگشت به ما گفت که: «فرشها کو؟ صندوق کو؟ کجا بردید؟» ما همین رفتیم شکایت کردیم ازش. این آمده نسبت ناروا به (ما داده). بعد مصداق تهمت قرار نگرفت. گفتند این مستقیم به شما نگفته «شما دزدی.» این جمله (که میآید تو خانه ادعای خانه را میکند، بعد میگوید که این خانه مال من است، بعد چیزهایش کو؟ این یعنی چی؟) گفت: «نه، ما کار به اصل لفظ داریم.» همین است. خوب، خیلی خوب.
پس ممکن است. «فلا یُمکنُ اَن یُستفادَ مِن دَلیلِهَا.» پس ممکن نیست که از دلیلش استفاده بشود که اِسرا تعبد کند به کل لوازم. من هم به این برائت حجیت دادم، هر به هر چه که لازم این برائت است. هم به استصحاب حجیت داده و هم به هر آنچه که لازم این استصحاب است. نه. لزومی ندارد. «اِلّا بِعنایَةٍ خاصّةٍ فی لِسانِ الدّلیلِ.» مگر یک عنایت خاصی تو لسان دلیل باشد که آن میشود همان یک قیدی و یک وقتی و یک چیزی بگوید، آن هم که فرق میکند. «وَ مِن هُنا قیلَ اِنَّ الاصولَ العملیّةَ لَیسَت حُجّةً فی مُثبِتاتِهَا.» برای همین گفتند اصول عملیه در مثبتات حجت نیست. مثبتاتش یعنی چی؟ یعنی «فی مدلولاتِهَا الالتزامیّةِ.» در مدلولات التزامی حجت نیست. «وَ تفصیلُ الکلامِ عَن ذلکَ فی حاصلِ الاصولِ العملیّةِ.» انشاءالله اصل بحث کجا میآید؟ در اصول عملیه، برائت، استصحاب. آنجا انشاءالله.
«وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمین.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هجدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه نوزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیستم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و هفتم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...