‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. سابقاً عرض شد که ما در اصول، دو بحث را داریم: یکی بحث ادله و دیگری اصول عملیه. بخش اول، یعنی همان ادله، را میخواهیم بحث بکنیم؛ البته ادله را به ادله محرزه و ادله عملیه تقسیم میکنیم. اصول عملیه هم باز به یک معنا خودش جزء ادله است، ولی ادله عملی است؛ ادلهای که لسانش لسان بیان حکم نیست، لسان لسان رفع حیرت است و خب ادله هم که محرزه داشت و غیرمحرزه داشت و اکثر غیرمحرزه میشد، عرض کنم که امارات. حالا بحثهایش را قبلاً عرض کردیم و توضیحاتی در موردش داده شد. نکات بیشتری میخواهیم مطرح کنیم: «تحدید المنهج فی الادله»، میخواهیم حد یک منهج را در ادله و اصول پیدا کنیم.
«عرفنا سابقاً ان الادله التی یستند الیه الفقیه فی استدلاله الفقهی و استنباطه للحکم الشرعی علی قسمین.» قبلاً دانستیم که ادلهای که فقیه به آن استناد میکند در استدلال فقهی و استنباطش برای حکم شرعی، دو قسم است: «اما الادله المحرزه یطلب بها کشف الواقع و اما الادله العملیه (اصول عملیه) تحدد الوظیفه العملیه للمها شک الذی لایعلم.» ادله محرزه آن است که به وسیله آن، «یطلب بها کشف الواقع» یا «یطلب الفقیه کشف الواقع»، فقیه کشف واقع را بالاخره طلب میکند و دنبال این هستند که واقع کشف بشود، با ادله محرزه. ادله عملیه است که فقط وظیفه عملیه را بیان میکند و روشن میکند برای کسی که شک دارد و حکم را نمیداند. «و یمکن القول علی العموم بان کل واقعه یالج الفقیه حکماً یوجد فیها دلیل من القسم الثانی.» ممکن است کلی بتوان گفت که هر واقعهای که فقیه میخواهد حکمش را معالجه بکند، در آن دلیلی از قسم دوم پیدا میشود؛ یعنی همیشه ما اصول عملیه را داریم. هیچوقت در برابر هیچ حکمی گیر نیستیم. بحث این است که اصول عملیه و با همین اصول عملیه امورات میگذرد. برائت، استصحاب، احتیاط، تخییر، کار پیش میرود. الان شما در مسائل بانکداری، از بانکداری گرفته تا مسائل صنعتی، فقه، خدمت شما عرض کنم، اقتصادی و فقه سیاسیمان و فقه پزشکیمان، بسیاری از اینها بهواسطه همین اصول عملیه پیش میرود. یا برائت جاری میکنیم، یا استصحاب جاری میکنیم. در بسیاریشان دلیل نداریم؛ دلیلی که بخواهد بیانکننده باشد، مگر اطلاقات ادله و عمومات ادله. حالا اونا، اینها را هم دربر بگیرد. بسیاری از مسائل دارد با همین برائت و استصحاب و اینها حل میشود. خب، این را انسان دارد. «علی ای حال»، کمترین چیزی که ما در همه مسائل در دستمان است، اصول عملیه است. این اصل عملی، وظیفه عملیه را برای غیرعالم بیان میکند و روشن میکند.
«فان توفر للفقیه الحصول علی دلیل محرز اخذ به.» اگر برای فقیه توفر پیدا کند، وفور پیدا کند، چیزی دستش بیاید، دستش را بگیرد، حصول بر دلیل محرز؛ یعنی دستش به دلیل محرز برسد، خب، میرود بررسی میکند، تحقیق میکند، کار میکند. اول از همه نمیتواند به اصل عملی عمل بکند. دارد هست، کف ماجرا هست، ولی اول از همه حق ندارد برود سراغ اصل. اول باید برود چه کار کند؟ ادله محرزه را کشف بکند. اگر رفت، گشت، خیلی هم زحمت کشید، آنوقت نوبت اصول عملیه است؛ حداقل آن را داریم. همیشه نمیخواهد بگوید آن اول، آن بعد. این میگوید این را همیشه ما داریم. اصل عملی هیچ حکمی نیست که بگوییم ما باهاش مواجه میشویم و نمیتوانیم اصل عملی را پیاده کنیم. چرا؟ ولی کی نوبت اجرای اصل عملی میشود؟ وقتی که ادله محرزه... بعد از وفور این نسبت به آن، اولین قدم است. بله دیگر. «ان توفر للفقیه حصول علی دلیل محرز.»
الان بیشتر عملی است که داره جاری میشه، دیگر. اینی که الان بیرون است بیشتر، که حالا شاید نشود گفت، ولی زیاد دارد جاری میشود. بیشترش یکخورده همچین سخت است و تشخیص اینکه مثلاً میخواهیم بسنجیم اصول عملیه، مخصوصاً استصحاب، پس مورد چطور میشود؟ استصحاب از امارات، به معنای اینکه لسانش لسان کشف واقع نیست. نه، این در ادله محرزهای که احراز واقع نمیکند؛ یعنی ظن نیست، یا قطعی یا ظن، به این معنا. بله، وگرنه اصلش که غیرمحرزه میشود، اصول عملی است. خب، حالا توضیحش میآید اینجا: برای فقیه اول از همه باید ادله محرزه حاصل شود. لذا گفتهاند برائت جاری نمیشود قبل از فحص از دلیل. انسان اول باید برود بررسی بکند، ببیند دلیلی هست، نیست؟ اگر دلیلی بود، نمیتواند دیگر بیاید برای برائت جاری بکند. اگر دلیلی بود، دیگر نمیتوانست استصحاب جاری بکند. پس اول از همه باید رفت سراغ ادله. برخی هم خیلی حساس بودند. در فقهای قدیم اصلاً تن نمیدادند به اصول عملی. آنقدر میگشتند، میگشتند، میگشتند اینور آنور، اطلاقی، عمومی چیزی. حتی مثلاً حالا میآید، بعداً عرض میشود، در حد اینکه یک فتوایی هم پیدا میکردند از یک فقیهی، همین باز یک وجه میشد که باز ترجیح پیدا میکرد نسبت به اصل عملی حلقات. بعضی در موردش صحبت شده است. به هر حال کتاب فخر رازی را مگر کی پیدا کردند؟ دوران طلا. مجلسی. حالا ما چقدر روایات داشتیم که اینها مفقود شده. چقدر کتبمان، کتب شیخ طوسی را گرفتند و سوزاندند. چقدر کتاب بردند. الان انگلیس، روسیه، فراوان از کتب ما در کتابخانههایشان هستند. احدی هم نمیتواند دست بزند. میآورند از پشت شیشه نشان میدهند. نه، نه. دورههای مختلف حملههایی که کردند، کتابها را برداشتند آوردند. خود همین دوره خودمان، حضرت امام چندین جلد از آثار نفیسشان را ساواکیها بردند و مفقود هم شد. درس ولایت فقیهشان را. اینها محصول کار طلاب بوده است. اینها نوارها را جمع کرده بودند. چند سال پیش در ۱۵ سال پیش یک گونی میآید، میگوید: «نوار درس امام خمینی و ضبط شده است.» آن آثاری که ساواک آمد، برد و مفقود شد برای همیشه و آثار بسیار نفیسی مثل «من لا یحضره الفقیه» و اینها بود. یکیشان اواخر عمر امام، اثرشان پیدا شده بود. یادم نیست کدام اثر بود. از چه طرقی پیدا شد؟ اینکه در زمانه ما بود و این همه امکانات و اینها. من از اینها بودم. حالا آن زمان قدیم. به هر حال، تفحص کنید، کار کنید. صاف نروید سراغ اصل عملی. بله، راحت است دیگر. «راحهُ النفس». فقیه آن است که حالا حالاها نوبت اجرای اصل عملی برایش نرسد. یکی از استادان ما فرمود: «فقیه آن است که تعارض نبیند در روایات. حالا حالا نوبتش نشود.» آنقدر که ذهن باز است، ادله دستش است، اطلاعات میتواند بیاورد تا اینجاها. تعارض بحثش جداست. یعنی دو تا روایت را صاف نگیر. تا دیدی یکخرده با هم اختلاف، تعارض دارد، بلد است چطور اینها را با هم جمع کند. تعارض آن ذائقه معصوم را که کشیده باشد، میفهمد که معصوم اینجا این را میگوید یعنی چه، آنجا آن را میگوید یعنی چه. همین جریان اخیر هستهای، مثلاً پروپاگاندا کردند. دوباره رهبری آن موقع گفته بود که: «چه کار خوبی کردید که مذاکرات زود تمام کردید.» الان برگشته میگوید که: «همش به خاطر اینکه عجله کردید.» آدم نادان. حالا اینها که مغرضند. نادان هم نیستند. خودشان میفهمند. ای آدم نادان، آدم کمسواد، آدم کمبصیرت وقتی نگاه میکند، تعارض میفهمد. آیا یک آدم بصیر، آدم دانا وقتی نگاه میکند، میفهمد منظور چیست؟ آن یعنی اینکه دستتان لای در نگذشتند. همینجور مذاکرات را نگه دارند. مذاکرات که ۵۰ ساله است. مذاکرات هند و پاکستان. مذاکرات فلسطین. مذاکرات کجا ۵۰ ساله دارم مذاکره میکنم. آن کشمیر کجاست؟ چند صد سال است دارند مذاکره میکنند. چه خوب شد که زود تمامش کردیم، مثل اینها نشد. چه بد شد که عجله کردیم در تصویبش. گرچه آنها گفته بودند. نوشتید، آمدید امضا کردید و بدون هیچ کاری. معلوم است این کجا را دارد میگوید، این دارد کجا را میگوید. آن نسبت به اصل این است که آنها بازیتان بدهند. هی کشش بدهند. این نسبت به اینکه بازی خوردی در محتوا، زود هرچی گفتند نوشت. به هر حال، این بحث تعارض و اینها هم همین است. آن بحث ادله و اینها هم همین است. یک کسی که حالا مثلاً ما مثال میزنیم از مقام معظم رهبری و اینها، در مراسم پایین، روشن باشد، در معارف انقلاب. مثلاً من الان ماندهام که فلان موضع سیاسی را چه بگیرم؟ چطور برخورد کنم؟ چه واکنشی داشته باشم؟ خب، آدم کمسواد، کمپژوهش، سریع اصل عملی پیاده میکند. میگوید: «آقا چیزی نفرمودند. امام چیزی نفرمودند. من به نظرم این کار را کردم.» من یک آدم عمیق، آدم با تحلیل، میآید میگردد، یک موضوع پیدا میکند. آن اطلاق دارد. آن اینجوری است. مفهومش این بوده. فحواش این بوده. به قیاس اولویت این میشود. اینها را که میگیرد، این مسئله هم درست میشود. به هر حال، خیلی اصل ماجرا اینهاست در بحثهای فقهی و خیلی کار میخواهد، خیلی زحمت میخواهد، خیلی مطالعه میخواهد. ذهن باز، ذهن قوی و ذهنی که سر صحنه حاضر باشد.
شهید ثانی میفرماید که هرکه مجتهد بشود، اینطوری نیستش که سر وقت ذهن حاضر باشد. یک عنایت الهی است که ذهن حاضر باشد نسبت به مسئله. کار کرده، بررسی کرده، پنبهاش را زده. اینجا که با این مسئله مواجه میشود، اصلاً یادش نمیآید. آن مبانی، یادش نمیآید. مسائل حاضر نیست برایش. یک وقتی هم یکی باهاش عجین شده مسئله. خود حضرت امام رضوانالله علیه، نرمکردن که رهبر بود در اوج مسائل سیاسی، آشوب کشور و اینها. آقای رحیمیان در کتاب شان گاهی سوال ریز فلسفی مثلاً از اسفار پرسیدیم؛ با اینکه چهل سال بود که امام تدریس نکرده بود. گفت: «همچین درس را شروع میکند.» امام از حفظ مطرح میکرد. احساس میکردی که امروز درس دادی، دیشب مطالعه کردی. واقعاً متعجب میکردیم. هرکه سوال ی میانداخت، حسین مدرس شروع میکرد جوابدادن. حالا فقه شیعه، در فلسفهاش یک طور، عرفانش یک طور، خیلی. این از قوت نفس است. از عظمت نفس است، رضواناللهتعالیعلیه. این است که بتواند ادله را سریع حاضر ببیند و اینها. خلاصه این هم عنایت چیست. به هر صورت، اگر دلیل محرز پیدا کرد، اصل عملی را ترک میکند؛ چون قاعده این است که ادله محرزه بر اصول عملی مقدم میشود. همانطور که انشاءالله خواهد آمد در تعارض ادله، دلیل «اخذ بالاصل العملی». اگر دلیل محرز پیدا نکرد، «اخذ فهو المرجع العام الفقهیه حیث لایوجد دلیل المحرز.» وقتی دلیل محرز نیست، مرجع برای فقیه چیست؟ اصل اولیه است.
«و تختلف الادله المحرزه عن الاصول العملیه.» فرق ادله محرزه با اصول عملیه چیست؟ «فی ان تلک تکون» تلک یعنی چه؟ تلک و هذه، آن و این. تلک چیست؟ هذه چیست؟ «ان تلک تکون ادله و مستند الفقیه به لحاظ کاشفیته عن الواقع و احرازها للحکم الشرعی.» ادله محرزه، ادله است. مستند برای فقیه است. چرا؟ چون کاشفیت از واقع دارد و احراز حکم شرعی، حکم شرعی را محرز میکند. «اما هذه» که چی بود؟ عملیه. فقط اصلاً کاشفیت ندارد. فقط وجه عملی دارد. فقط از حیرت درمیآید. میگوید: «حالا این کار را بکن. حالا واینستا تا تکلیفت معلوم بشود.» نشسته طرف، «این کار را بکن.» تو تکلیفت معلوم بشود یک نفر بچه مثلاً در دفتر مدیر میخواهد ببیند که حالا، کدامشان کی بوده؟ مثلاً این او را زده، یا او این را زده؟ مثلاً مقصر کی بوده؟ این چرا اینطور شده؟ فلان اینها. بنویس. الان مثلاً فلان کار را بکن. حالا برو فلان چی بشود، فلان دراز بکش، فلان فلان فلان. در واقع چه خبر است؟ حالا فعلاً واینستا. فعلاً من را نگاه نکن. علاف مباش. این هم همین است. آقا ما ماندهایم که سیگار بکشیم یا نکشیم، چطور است؟ کامنت سال ۲۰۱۶ تمام شد. سال کد ۲۱۶، آقا، این هم قاطی کرد. آخرش است دیگر. ۱۰ دی میشود سال جدید. بهترین کامنت سال را گفتند این بوده: طرف گفته که سیگار خیلی هم برای محیط زیست خوب است؛ چون باعث مرگ انسان میشود، انسانی که به محیط زیست ضربه میزند. به هر حال، حالا ما با این سیگار چه کنیم؟ در واقع چه خبر است؟ میگوید: «حالا فعلاً واینستا. حالا رفتی گشتی، پیدا نکردی، حالا فعلاً راحت باش، مثلاً بکش.» ادله ضرر «لا ضرر ولا ضرار»، اطلاق دارد. این هم عموم دارد. این هم دعوت میکند. یک عده با همین اطلاق ادله میگوید: «وقتی دلیل داریم، دیگر نوبت اصل نداریم.» چه ربطی دارد؟ این مثل همان دودی است که بیرون شهر آلوده است. الان تهران آلودگیش از سیگار بیشتر است. ضرری که تنفس در تهران دارد، از ضرر سیگار بیشتر است. تنفس جان به مجبوری هم هست؛ البته. به هر حال، اینها ادله از جهت عملی، به معنای آنها «تحدث کیفیت تصرف الانسان الذی لایعرف الحکم.» به معنای اینکه چطور بیان میکند که چطور انسانی که حکم شرعی را نمیداند تصرف بکند. «محرزه تختلف فیما بینها.» در حالی که همانطور که خود ادله محرزه، بین خودش هم دوباره اختلافی است. «لان بعدها ادله قطعیه توجب القطع بالحکم الشرعی.» برخی از ادله محرزه قطعی است، قطع به حکم شرعی میآورد. تواتر مثلاً. «و بعضها ادله ظنیه توجب کشفاً ناقصاً محتمَلَ الخطا فی الحکم الشرعی.» آقا جان، ادله ظنی است. اینها کشف ناقصی دارد و «محتمَلَ الخطا». احتمال خطا تویش میرود نسبت به حکم شرعی. و هذه الادلهالظنیه، به این معنا عرض کردم غیرمحرزه است. خود ادله محرزه غیرمحرزه. حالا نگوییم بهتر است. همان غیرکاشف است. کاشف صددرصدی نیست، کشف قطعی نمیکند. به اینها میگویند چی؟ امارات.
مسلک حقالطاعه چی میشود؟ «کار و اعمال الاصول العملیه اعم اصول عملیه بناءً علی مسلک حق الطاعه هو اصالت الاشتغال بالذمه.» عمومیترین اصل عملی چیست؟ روی مسلک حقالطاعه، اصل در اصول عملیه چیست؟ آقا جان، آها. روی مسلک قبح و قبح بیان. اینها در میان اصول تکیه را روی اشتغال میزنند که همان احتیاط است. آنوریها میگذارند روی برائت. پس اصل دوباره آنور ادله محرزه داشتیم، اصول عملیه. در خود اصول عملی، اعمش چیست؟ اصلش چیست؟ مبنا کدام است؟ اصالت اشتغال است که بهش چی هم میگویند؟ برائت و احتیاط. اصلی که عقل بهش حکم میکند و مفادش این است: «ان کل تکلیف یحتمل وجوده ولم یثبت اذن الشارع فی ترکه لتحفظ تجاهه و هو منجز.» مفادش این است. مفاد چی؟ مفاد اصالت اشتغال ذمه یا همان احتیاط عقلی. هر تکلیفی که احتمال وجودش بدهی و اذن شارع ثابت نشود در ترک «تحفظ تجاهه» در برابر آن، این منجز است. «تجاه» در برابرش یعنی شارع نگفته نمیخواهد «تحفظ» کنی. اگر گفت نمیخواهد «تحفظ» کنی، میشود چی؟ برائت شرعی. میگوید: «نمیخواهد.» اینجا نمیخواهد. اگر نگفت نمیخواهد، یعنی باید «تحفظ» کنی. وقتی میگوید یعنی باید «تحفظ» کنی، پس چیست؟ منجز است، روی دوشت آمده. برائت شرعی: «و تشغلت به ذمه المکلف.» ذمه مکلف هم بهش مشغول است. «ومرجع ذلک مرجع» یعنی چه آقا جان؟ مرجع اسم مکان است. محل رد «الی ما تقدم من ان حق طاعه المولی یشمل کل ما ینکشف من تکالیف و انکشفه ظنیه او احتمالیه.» مرجعش به این برمیگردد که به آنچه گذشت از اینکه حقالطاعه برای مولا شامل هر آن چیزی میشود که از تکالیف کشف بشود. هرچند انکشاف ظنی یا احتمالی باشد. احتمال هم میدهی که مولا بخواهد، منجز میشود؛ چون تنجیز مال چیست؟ مال قطع است یا مال انکشاف؟ انکشاف. «هذا الاصل» و «هذا الاصل هو مستند العامل الفقیه و لا یرفع یده عنه الا فی بعض الحالات التالیه.» آقا جان این اصل مستند عامه فقیه است. دستش را از این برنمیدارد، مگر در بعضی حالات چهارگانه که فقیه دست برمیدارد از این اصل. کدام اصل؟ احتیاط عقلی. اولیش که دست برمیدارد، دلیل خیلی ساده است. اولیش این است که وقتی دلیل محرز قطعی پیدا کرد. دلیل محرز قطعی که تکلیف ندارد. مثلاً من احتمال میدهم که مثلاً یک خانم حائض، این احتمال میدهد که خیلی ثمره دارد ها. یعنی من دیروز در درس خارج میدیدم که روی مبنای حقالطاعه، یعنی یک بحثی پیش آمد در مورد نماز صبی، حکم چیست و اینها. صبی، بچه کودک غیربالغ. دیدم که دقیقاً آن مبنای حقالطاعه و قوه ی قبح بیان، دقیقاً دو تا چیز مختلف میشود. بحث این است که خانم حائض پاک شده، این احتمال میدهد که شاید من باید نمازهایم را بخوانم، قضا کنم نماز در حضانت، در استحاضه. احتمال که میدهد، طبق مسلک حقالطاعه باید بخواند یا نه؟ بخواند. حالا کی دست برمیدارد از این خواندن با این چهارتا؟ اولیش چیست؟ دلیل محرز قطعی میآید بهش میگوید که نمیخواهد بخوانی. «فکان القطع معذراً به حکم الحق.» اینجا این قطع چیست آقا جان؟ معذر است دیگر. موضوعی نیست. موضوع مرتفع شد. موضوع احتیاط مرتفع شد؛ چون موضوع احتیاط چی بود؟ شک. شک منتفی شد. وقتی شک نیست، دیگر احتیاجی نیست و دست برمیدارد از احتیاط عقلی. «دلیل قطعی علی اثبات التکلیف.» حالا دلیل آمد، نفی تکلیف بود. دلیل قطعی آمد، گفت: «نمیخواهد بخوانی.» حالا دلیل قطعی آمد، گفت در مورد روزه شک داشت، روزه را بگیرم یا نگیرم؟ دلیل محرز قطعی میآید: «روزه را بگیر.» اینجا، آنجا که نفی تکلیف بود، قطع چی بود؟ معذر بود. اینجا که اثبات تکلیف، قطع چیست؟ منجز است. «فیتنجز، یضل علی حاله.» تنجز میشود، برایت ثابت شد. کاشف احتمال ی هم بود. فقط چون کاشفیت قویتر است، شدیدتر. قویتر و شدیدتر. روشن است دیگر. کما که تقدم. سراغ اصل عملی بدهد. اینجا فرض کرده است که ما اصل عملی داریم، اجرا میکنیم. بعد حالا یک دلیلی میآید. این ما بهش رسیدهایم، برایمان اثبات میکند در صورتی که دلیل را بگردیم. بله، همان. شما دلیل بگردید. الان تا آن وقتی که داریم میگردیم، پایهتان روی چیست؟ روی یک جایی باید سوار بشوید. من فعلاً ول میکنم تا بروم ببینم چه کارهام. نه، من فعلاً این را دارم. بله، بیشتر گاهی یک سال میکشد. بله، درود. چه کار کنیم؟ دو روز را هم باید باشیم. یک خانم میآید این سوال را میکند. میگوید: «فعلاً شما بخوان تا من بهت حکم اصلی را ببینم میتوانم پیدا کنم.» حداقل داریم. از همین باب است. همیشه هست، ثابت است. حالا دلیل اگر پیدا شد، میرویم تفحص میکنیم. نمیتوانیم روی همین وایسیم. باید برویم تفحص کنیم. فعلاً که داریم تفحص میکنیم، روی همین پایه است. پایه را روی چی بگذاریم؟ قبح بیان. این میگوید برائت. ایشان میگوید احتیاط. حالا ایشان میگوید احتیاط. میگوید: «خب کی دست برمیداری از این احتیاط؟» یا به دلیل قطعی محرز برای اثبات یا به دلیل قطعی محرز برای نفی برسی. سومی: «له القطع بترخیص ظاهری من الشارع.» قطع به اثبات تکلیف نداشت. قطع به نفی تکلیف هم ندارد. ولی قطع ترخیص ظاهری پیدا کرده است در ترک «تحفظ». قطع دارم که شارع به من گفته «نمیخواهد اینجا احتیاط کنی.» گفته «نمیخواهد احتیاط کنی.» تکلیف معلوم نیست. نمیدانم چند چندیم. نمیدانم چی میخواهد. نمیدانم حکم چیست. ولی میدانم که نه، گفته «نمیخواهم اینجا احتیاط کنی.» احتیاط لازم نیست. خودت را اذیت. «احتمال والظن معلقه علی عدم ثبوت اذن من هذا القبله.» قبلاً میگفتیم که در ظن و احتمال. تفاوت ظن و احتمال با قطع چی بود؟ غیرمعلق بود. معلق به چی بود؟ به اذن شارع به ترخیص. حالا ترخیص آمد یا نیامد؟ آمد. معلق بود. یعنی تا وقتی ترخیص نبود، میآمد منجز. حالا ترخیص آمد. باز دوباره ظن و احتمال میرود سر جایش، میپرد. پس دست از احتیاط دوباره برداشت. به من گفته «راحت باش.» مثل اینکه مثلاً یک سربازی رفته پیش فرمانده. میخواهد فرمانده بهش بگوید که مثلاً کدام بخش از این پادگان باید برود مشغول کار بشود. میرود آنجا، پا جفت کرده، با احترام وایساده و منتظر که او دستور بدهد که کجا باید برویم. او دستور میدهد: «تو برو آشپزخانه. تو برو کجا. تو برو سر برجک. تو برو فلان.» که میشود دلیل محرز. حالا یا اثبات میکند یا نه: «شما برو اصلاً مرخصی.» دلیل محرز است دیگر. دلیل محرز قطعی برای اینکه من تکلیفی ندارم. حالا یک وقتی هم بهش میگوید که: «حالا فعلاً راحت باش تا ببینم چه کار باید بکنم.» فعلاً از «تحفظ» درمیآید. آزاد است تا تکلیف بیاید. نمیداند الان کجا باید برود. «تحفظ» لازم نیست. مثال قشنگ جا افتاد انشاءالله. پس با ثبوت اذن، منجزیتی نیست. وقتی اذن آمد برای ترخیص، دیگر آن ظن و احتمال زیاد ندارد. حالا این اذن چیست؟ چطور است؟ «و هذا الاذن تاره یثبت به جعل الشارع الحجیه للاماره.» اذن چطور است؟ گاهی اینطور است که ثابت میشود به جعل شارع حجیت را برای اماره. یعنی شارع آمده به اماره حجیت داده. شارع وقتی به اماره حجیت میدهد، این اذن ازش درمیآید. اذن «فی ترخیص» که «الدلیل المحرز غیر القطعی». اخبار ثقه از ثقه مظنونالصدق؛ یعنی ثقهای که ظن به صدقش داریم، به عدمالوجود. قطعی نیست ها. دلیل محرز قطعی نیست. دلیل محرز ظنی است. واجب نیست. حالا خود فرمانده میگوید: «من الان منتظرم که فرمانده بیاید، بگوید چه کار باید بکنم.» یک کادری میآید، میگوید: «شما برو فلان جا. شما برو فلان. فرمانده گفته حرف این را گوش بدهید.» احتمال هم میدهم. ممکن است حرف خودش را بزند، حرف فرمانده را نگوید. با این حال، مظنونالصدق. هشتاد درصد احتمال میدهم که نظرش همان نظر فرمانده است. خبر. اینجا میگیریم. دلیل محرز غیرقطعی بیاید. بیاید بگوید واجب نیست. الان فعلاً تو نفی تکلیف. او بیاید بگوید واجب نیست. این میشود اذن شارع. که گفتی چه کار کن؟ «ثقه را تصدیق کن.» «و اخری یثبت به جعل الشارع لاصل عملی من قبله.» یک وقت هم اینطور است که این اذن با جعل شارع میآید برای اصل عملی. شارع خودش اصل عملی را این میشود برائت شرعی. خود شارع با اصل عملی میآید. میگوید: «آقا مرخص. آقا راحت باش. آقا خودت را گیر نینداز. آقا تحفظ نکن.» پس ما از احتیاط عقلی دست برنمیداریم، مگر اینکه دلیل محرز قطعی بیاید برای اثبات تکلیف، دلیل محرز قطعی یا برای نفی تکلیف. ترخیص ظاهری بیاید برای نفی تکلیف. ترخیص ظاهری چطور میآید؟ یا با اماره میآید یا با اصل عملی که خود شارع وضعش میکند. که اصالتالحل شرعیه. مثل اصالتالحل شرعی میشود برائت. «کل شیء» چی میگوید؟ «کل شیء حلال حتی تعلم.» «اصالتالحل» اصل عملیه. من آقا شک دارم که خوردن گوشت فلان ماهی چه حکمی دارد: ماهی دریا، خرچنگ، نمیدانم چی، اسب. اصل بر احتیاط عقلی است. باید مراعات بکنم. نخورم تا جایی که میتوانم. تا جایی که میتوانم چیزی نخورم. انسان مخصوصاً در این سفرهای خارجی. بله، چیزهایی آدم گاهی میبیند که واقعاً مشمئزکننده است. میمون را میبرند در مالزی و اینها، ویتنام، گربه سرخ میکنند، میآورند. من دیدم فیلمش را دیدم. در چین کنسرو جنین دارند. بچههایی که سقط میشوند، کنسرو دارند. بعد قشنگ درست میکند ظرف را. دست و پا. عرض کنم که، دیدم. همه را. واقعاً آدم میمون را در اندونزی و اینها، در آشپزخانه مینشانند، با این سنگ فرز سرش را میبرد، مغزش را داغ داغ میریزند در ظرف، میآورند. مغز میمون زنده. و حالا دیگر حشرات و اینها که دیگر طبیعت کار است. سوسک و خرچنگ و عقرب. انسان وقتی دستش از دست معصوم کوتاه بشود، واقعاً به چه خفت و بدبختی میافتد. جایی که نصب هست، حلال کردیم. خورد. حتی وحوش و درندهها. اینها گوشتش را میخورند. گوشت خرس، گوشت روباه، گوشت چی. خب، حالا انسان رفته در یک همچین کشوری، هند. مثلاً اینجا چه بکنیم ما؟ یک سری جاها آدم میرود، واقعاً میماند که این را میشود خورد؟ نمیشود خورد؟ اصل اولیه رشته احتیاط عقلی. احتیاط عقلی در واقع چی میگوید؟ نخور. شما در رستورانهای اینها که میروی، اصل اولیه هیچ کدام از غذاهایشان را نمیشود خورد. مشکل دارد. ولی چی میآید به شما میگوید؟ شارع با جعل اماره اصل عملی. با اصل عملی میگوید برائت: «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام.» قطع داری حرام است نسبت به ذبحش؟ قطع داری حرام است؟ قطع داری که این به دست کافر خورده؟ به دست خیس کافر خورده؟ حالا مثلاً ماهی میآورد ژاپن و اینها. اصل غذا ماهی است. اینکه رایج و اینها، ماهی. پذیراییهای شور رستورانهایشان. من بخورم یا نخورم؟ ماهی است بابا. از توی آب گرفتند. همش با آب و اینها سروکار داشته. اینها هم که کافرند. بسیاریشان دنیا را گرفتند. فارسی میگویند آتئیست. ضد خدا و دین و همه. حالا چه کار بکنیم؟ بخوریم؟ نخوریم؟ اصل، اصل عملی به شما چی میگوید؟ «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام عینه.» قطع داشته باشی که حرام است، قطع داری دست کافر بهش خورده، دست خیس بهش خورده. قطع داری از راه حرام کسب شده. قطع داری که چیز حرام پخته شده. آقا اینها اهل مراعات نیستند. روغنش مشکل دارد. شاید دزدی کرده باشد روغن از یکی دیگر. هزار و یک احتمال. خیلی احتمال و وسواسی. آدم زندگیش را بکند، راحت باشد. اصل عملی میآید به شما میگوید دست از آن احتیاط عقلی بردار. یا میگوید برائت شرعی. میگوید: «رفع ما لا تعلمون.» چیزی که نمیدانی ازتان برداشته شده. تکلیفش را نداریم. آنی که قطع نداری، علم نداری، تکلیف نسبت بهش نداری. یک شبی با طلبهها، با همین طلبههای حلقات، نشسته بودم. یک شبی افتادم به جان ما بچههای طلاب. گفتند مشکله. گفتند که آقا ما این را بیرون که پخش میکنند را بخوریم یا نخوریم؟ حلوا میدهند، کیک میدهند، شکلات میدهند. طرف وایساده است. اصلاً قیافهاش به خمس و این حرفها. زنجیر طلا انداخته. خیرات پخش میکند. بگیریم یا نگیریم؟ اصل بر جوازش. رفقای ما بودند. میشناختم. شما سیره عملیتان مخالف با این نظر علمی خودت است. نمیگیری. بیرون، نگرفتن یک بحث است. جوازش یک بحث است. نگرفتن اعم از جواز است. انسان جایز بوده. حالا نگیرد. ولی اصلش جواز است. بعد حالا دیگر بحث شد اینها. مفصل بحث میکردند که چرا جایز است؟ فلان آقا گفته که لقمه شبههناک این کار را میکند. فلان آقا گفته اینطور میشود. فلان آقا گفته سر هر سفره. فلان آقا از آن سفره چیزی خورد، آنطور شد. «الا ماشاءالله.» داستان داریم دیگر. مرحوم مرعشی رفت خانه فلان تاجر. شب آمد در خواب دید که فضله موش دارد میخورد. مرحوم میرجهانی رفت خانه فلان آقا. سحری دعوت بود. برگشت خانه، صدایی شنید که بهش گفتند: «قی کن. اگر قی نکنی، هرچی بهت دادیم ازت میگیریم.» از مراسم معنوی. لقمه شبههناک. فلان آقا چی دیده، فلان آقا چی دیده، فلان آقا چی دیده. مرحوم آیتالله کوهستانی، یکی از شاگردانشان در بحث ایشان کلام درس میداده، اثبات صانع و مصنوع. قسمت صانع که بوده بحث این شاگرد ایشان میگوید که: «من خیلی حال خوشی بهم دست داد و این بحث خیلی روی من تأثیر گذاشت. هفته ها گریه میکردم.» اثبات صانع را شنیدم. رفتم و بعد چند روز بعد هم که حالم قطع شده. کوهستانی یک نگاه به من کردند، گفتند: «فلان روز، فلان روستا.» گفتم: «بله.» گفت: «آن چایی که خوردی و پنک بود، حالاتت قطع شد. فلان خانه که رفتی، چایی خوردی، فلان مسئول، فلان شخص را دیدی.» مثلاً فلان لقمه شبههناک و فلان جا خورد. یکی از این اهل معنا در مورد یک آقایی که چپ کرد و رفت، مثلاً یک جای خانهنشینی کرد و اینها نزدیک بود، میگفت که: «من دیدم فلان سفر، فلان شهر را که رفت، برگشتم، عوض شد. میدانم که آنجا یک لقمهای بهش دادند.» که خلاصه بحث سحر و اینها را مطرح میکرد. برای من واضح است که این آقا را در آن سفر، به هر صورت این لقمه شبههناک اینطور است. اصل بر احتیاط. احتیاط کنیم. اسب احتیاط. همه جا اصل بر احتیاط بر همه جا. ولی کی دست از احتیاط برداریم؟ ثمره چقدر ثمره دارد این حرفها. حتی جایی که شما اصل عملی داری، باز هم باید احتیاط جاری کنی. اصل عملی برای حلیتت داری. چی گفت اولش؟ «الا فی بعض الحالات.» دست بردارد از احتیاط عقلی. آمده به شما میگوید: «آقا حتی تعلم انه حرام. بخور آقا.» یقین داری مگر حرام است؟ بخور. حالا نه. «بخورش» واجب است ها. واجب نیست. جایز است. میگوید: «آقا حرام نیست.» شما از باب وجه حرمت نمیخواهی بخوری، از باب وجه حرمت نخور. یعنی نگو که شبههناک، حرام، من نمیخورم. حالا خوردنش واجب نیست. حالا مگر آدم هر حلالی را هم میخورد. بحثش فرق میکند تا اینکه شما بگویی: «نه، این شبههناک است. آثار معنوی بد دارد.» بعد حالا باز با رفقا بحث شد که این اصل عملی که شارع میگوید، مگر بردش چقدر است. بحثهای خیلی خوبی شد. یک شب بحث میکردیم مفصل. گفتم اونا گفتند که تکوینیات آثار خودش را بالاخره میگذارد. شما سم را بخوری، بدانی، ندانی، فرق نمیکند. گفتم: «بابا، تشریحیات با تکوینیات فرق میکند مرد حسابی. خود خدا اینور دارد به شما میگوید که خوردنش اشکال ندارد. بعد بگوید خب، بالاخره اثرش را میگذارد؟ اثر ندارد. معلوم است که اصلاً نمیگذارد. نباید بگذارد. خب، پس چرا آنجا اثر گذاشته روی فلان آقا و فلان آقا و فلان آقا؟» بحثهای سالها. شاید آن آقا اماره داشته برای اینکه نباید بخورد. اماره بوده. فرق میکند. بحث فقهی نکنیم، بحث اصولی ما که یک زمانی خیلی در این مسائل سفت و سخت بودیم. بعد دیدیم که اساتید ما راحت برخورد میکنند با این مسائل. گاردمان را انداختیم و راحت. هرکه هرجا دلت هرچی میدهد در خیابان، میگیرد و هیچ گیر این مسائل نیست. پیادهروی اربعین و اینها. مثلاً بعضیها چقدر احتیاطی. آنجا چیست؟ لقمه امام حسین. مجالس روضه مثلاً امام حسین. حساب کار فرق میکند. حالا «علی ای حال» دست از این احتیاط برمیداریم به واسطه چی؟ اصل عملی. «فصل. احمدی شرعی فقط تقدم الفرق بین الاماره و الاصل العملی و اصل عملی.» فرق بین اماره و اصل عملی را که قبلاً دانستیم چیست؟ اماره احراز دارد، ولی احراز ظنی. اصل عملی اصلاً لسانش لسان احراز نیست. لسانش لسان رفع تحیر است. با اماره معلوم میشود چه کارهایم. فقط آن معلومشدنه ۸۰ درصدی است. با اصل عملی اصلاً معلوم نمیشود چه کارهایم. فقط معلوم میشود که فعلاً نباید اینجور علاف باشیم. آواره باشیم. معلوم نمیشود که واقعاً اماره میآید، میگوید که: «ببین ۸۰ درصد احتمالاً سیگار کشیدن جایز باشد.» ولی اصل عملی میگوید: «من نمیدانم اصلاً کشیدنش آن بالا برای چی نوشتهاند.» فعلاً میگویم: «گیر نباش، راحت باش. فعلاً بکش.» حالا راحت باش. اصل روایت در وسائل به عینه دارد.
و چهارمین حالت: «اثبات و لیکن حصل له القطع.» حالت چهارم، قطع ندارد به تکلیف. نه قطع اثباتی دارد که تکلیف چیست. نه قطع نفی دارد که تکلیف ندارد. ولی برایش قطع حاصل میشود به اینکه شارع اذن در ترک «تحفظ» نداده، بلکه امر به احتیاط کرده. از احتیاط عقلی دست برمیدارد، میآید سراغ چی؟ احتیاط شرعی. «فاذا» دست برنمیدارد. نه یعنی ولش میکند ها. یعنی محرز شد دیگر. قشنگ دیگر الان احتیاط است دیگر. احتیاط عقلیه نیست. احتیاط شرعی. الان احتیاط میکند، ولی به خاطر اینکه دیگر میداند که باید تکلیفش معلوم شود که تکلیف همین احتیاط. تا قبل از این احتیاط میکرد تا تکلیف معلوم بشود. خوب دقت کنید. این چهارمی چی میخواهد بگوید؟ تا قبلش احتیاط میکرد تا تکلیف معلوم بشود. چرا؟ میگوید: «آقا دست برنمیدارد، مگر در این چهارتا حالت.» و حالت چهارم میآید، میگوید که: «قطع به احتیاط پیدا کند.» انجام میدهد. نه. از آن، از آن احتیاط دارد دست برمیدارد؛ چون احتیاط برای احتیاط کن تا تکلیفت معلوم بشود، میشود احتیاط عقلی. یک وقت تکلیفتان احتیاط میشود، احتیاط شرعی. «فاذا یعمی ان منجزیت الاحتمال و الظن تظل ثابته غیر انها اکد.» و همان احتیاط اکید میشود. شدید میشود، میرود بالا. این احتیاط را تأیید میکند. «و لا یعذن فی ترک التحفظ.» اجازه نمیدهد شما «تحفظ» را ترک کنید. فرمانده به سربازان میگوید چطوری. این تأیید میکند دیگر. بحث اذن در ترک «تحفظ». ما فعلاً وایسادهایم تا ببینیم اذن میدهد در ترک «تحفظ»، در ترک «تحمل». چرا؟ دیگر وقتی اذن نمیدهد، یعنی چی؟ «حصل له القطع.» قطع میآید به اینکه شارع اجازه نداده است. یعنی چی؟ خب، همین دیگر. من احتیاط کردم وایسادم. شوهرم میگوید: «من اجازه نمیدهم ول بشوی ها.» فرمانده میگوید: «نه، وقت آزاد نشوی. آزاد نشوی.» یعنی چی؟ همانی که میگوید اجازه نمیدهد، در واقع دارد میگوید لازم عقلیاش است دیگر. این ثابت میشود. پس اکیدتر میشود. شدیدتر میشود. «مما اذا کان فی الاذن محتملاً.» تا قبلش اثر احتمال احتیاط میکردیم. الان اثر قطع احتیاط میکنیم. اصلاً همین را میخواهد. فقط قطع به حکم نیامدهها. نفهمیدیم حکم چیست. قطع به این آمد که دست از احتیاط برندار. دو تاست. یک وقت من احتیاط میکنم برای اینکه حکم معلوم بشود و حکم میآید. یا اثباتاً یا نفیاً. حکم معلوم میشود. قطعی. آنجا دست از این احتیاط برمیدارم. یک وقت از حکم معلوم نمیشود، ولی به من من میفهمم که احتیاط لازم نیست بکنم. از من شارع احتیاط نمیخواهد. این میشود با همان جعل اماره و اصل عملی که سومی بود. یک وقتی احتیاط میکنم تا حکم معلوم بشود. شارع میآید، میگوید اصلاً همین جا. دعوا داریم. برخی حضرات ترجمه رایجی که میکنند، میگوید: «برادر تو دین توست. احتیاط کن برای دینت به آنچه که میخواهی احتیاط کن.» امشب احتیاط شرعی. نگو. حالا مراعات کن تا هم در شبهات نکن. ورع همین است دیگر. انسان در شبهه خودش را نیندازد. حالا شک داری، نکن. نگو حرف شبههناک. به پل «راید» نرو. نگاه نکن. روزه. اصطلاحی دارند. از روزه شکدار میگویند: «چی میگویند؟» روزه شکدار نگیر. بچه. بله، آقای بهجت خیلی مبنایشان اینجوری بود. یقین داری؟ ندار. احتمالاً میدهی؟ نکن. به یکی گفته بودند که: «هر کاری من کردم، انجام بده. اگه شک کردی که کار من درست است، انجام بده.» آنی که قطع داری، عمل کن. قاعده الهی این است. سنت الهی این است. خیلی حکیم است. و قدر ایشان دانسته نشد. حالا حالا قدرشان دانسته نمیشود. ۴۰۰ ۵۰۰ سالی باید بگذرد. قشنگ تاریخ پخته بشود. بعد رو بیاید. حرفهای «وحشت مقوم» حرفهای درست. کی؟ «اگر کسی هنگام شبهه وقوف لله بکند،» کسی هنگام شبهه وقوف لله بکند، برای او معلوم نمیکند حق چیست؟ حاشا و کلا که خدا معلوم نکند. کسی فقط دنبال قطع و یقین باشد. احتمالات، ظنیات، شبهات، همه را بگذار کنار. اقسم بالله که این خدا اگر او را کمک نکند، حق را بهش نشان ندهد، این خدا، خدا نیست. لله. بله، وقوف میکند برای اینکه: «الان من اعتبارم چی میشود؟ بچهام چی میشود؟» چیزی نگوییم. اینور خراب بشود. رفقایمان را از دست بدهیم. طرفدارهایمان را از دست بدهیم. اینها وقوف برای خدا است. وقوف برنامه. وقوفها که همه دارند. مشکل من، آقا، آمدم بیرون. عبیدالله بن حر جوفی. وقوف اینجوری داشت. «دیدم یار نداری، گفتم دیگه نمونم.» من هم در وقوف که نفر آمده بهش میگوید: «آقا پاشو بریم.» نه، ما اهل احتیاط نیستیم. ما بازی لله نیستیم. وقوف لله کند. کسی واقعاً یک امری برایش معلوم نیست، مشکوک. حالا نمیگوید: «حالا موضع نمیگیرد.» حالا احتیاط میکند. خدا برایش روشن میکند. وقوف لله هم خیلی واقعاً آدم میماند اینجا چه باید کرد؟ کدام طرف را باید گرفت؟ بله، احساسات غلیان دارد، شهوات غلیان دارد. خدا روشن میکند، خدا معلوم میکند. به هر صورت، کسی فقط تابع قطع باشد. آنی که یقینیه را بگیرد. بابا مشکوک و محتمل و اینها، کار نداشته باشد. به مناسبت مطرح شد دیگر. اینها همان احتیاط عقلی را دارد هی تأکید میکند ها. ازش حقالطاعه درمیآید. اصل بر این است که آدم مراعات بکند. ول نکند خودش. آزاد باش. برایت برائت عقلیه. نه، راحت نباش. با من ول نکن. سفت نگهدار خودت را تا این چهارتا بیاید. بعد دست بردار از این احتیاط. خدا رحمت کند مرحوم آقای صفایی حائری را. نکات مهمی است. تعجب میکنم یک عده دنبال استخاره و فلان و اینها. مگر اصول نخواندهاند؟ اینها اصول فقه است. ایشان فرمود که: «کسی اصول فقه خوانده باشد، گیر نمیافتد.» طرف میآید در فلان مسئله گیر است. خب، بابا، این همه فقها زحمت کشیدهاند. اصولیون زحمت کشیدهاند. اینهایی که به ما گفتند، اینها قواعد برای همین کارهاست. شک دارد که برود دانشگاه یا برود حوزه. نسبت به دانشگاه رفتن شک دارد. نسبت به حوزه رفتن شک دارد. چه کار بکند؟ استخاره. در حالی که آقا الان شما شک دارید. این شک شما مسبوق به یقین است یا نیست؟ قبلاً یقین داشتی، بعد شک کردی؟ یا اصلاً یقین نداشتی، بعد شک کردی؟ اگر یقین داشتی، شک کردی، میشود استصحاب. یقین نداشتی، شک بدوی. برائت. حالا دوباره شک بدوی، برائت طبق نظر قوه ی قبح بیان، شک بدوی طبق نظر حقالطاعه، احتیاط. اینها ثمرات در همهجا ظاهر میشود. بعد حالا ایشان همینجا دارد همین را میگوید. اصل را میگذاریم بر احتیاط. کی دست برمیداریم از این؟ یا قطع، تأیید یا رد. یا ظاهری. یا ظاهری ترخیص، یا ظاهری تأکید. ظاهری هم نگفت. قطع پیدا کند به اینکه: «آره، همین را تأکید کرد.» این چهارتا. حالا مثالش چی میشود؟ من احتمال میدهم که خدا از من طلبگی را میخواهد. درست. من دانشجو، طلبگی داری. چه کنیم؟ وقت هم دارم. یک روز در هفته، دو روز. من تازگی یکی از رفقا آمده بود. احساس تکلیف میکنم که طلبه بشوم. حالا آن یکی رفیقمان میگفت مخش را بزن. نیاید. بعد خودش هم پشت پرده داشت سیخ میداد که یعنی مار را فرستاده بود. فرستاده بود پیش ما که میگفت: «برو حاجی بهت بگویم که نروی.» نیاید. فلان کار را انجام میدهد. آن کارش خراب میشود. از ما پرسید. گفتم که: «من نمیدانم.» باز رفت به آن رفیقمان گفت. گفت: «آدمهایی که تکلیف برایشان احراز شد، عمل نکردند، چقدر آسیب دیدند؟ چقدر آسیب دیدند؟ چقدر آسیب دیدند؟ بدبخت شدند. به خاک سیاه نشستند.» محرز شد طلبگی برای او تکلیف. دلایل مختلف. نرفت. عمرش کوتاه شد. رزق و روزیاش رفت. مبتلا به مصیبتهای سنگین شد. خیلی طبیعی است اینها. آدم احساس میکند که آقا این استاد اخلاقی را باید بروم. استفاده کنم. حالا من منتظرم آقای قاضی بیاید. آقای قاضی، همین استاد، همین امام جماعت مسجد. فعلاً بچسب. حدیث میخواند را بچسب. طرف دنبال طیالارض میگردد. برود مسجد کوفه، الارض، نماز بخواند در مسجد محلت. نمیروی نماز بخوانی، میخواهی بروی مسجد کوفه. مسجد کوفه رفته. به هر حال. خب، حالا من طلبگی. مثال همین بحث را پیاده کنیم. طلبگی را احساس میکنم که وظیفه است. وقتش هم دارم. یک روز هفته، دو روز هفته. آزاد آزاد. یکی را پیدا کن. شروع کن. ذرهذره. در اینترنتم که ماشاءالله همه درسها را گذاشتهاند. فارسیش هست، انگلیسیش هست، عربیش هست. هر زبانی شما میخواهید. درس طلبگی را بخوانید. حجت واقعاً تمام شده بر کسی. نمیتواند بگوید: «ما امکانات نبود برای اینکه نخواندیم.» حالا اصل بر چیست؟ احتمال میدهم که من طلبگی باید بخوانم. روی مبنای قوه ی قبح بیان. احتمال بگذار سر کوزه آب. باید سفت بجنگد. حالا و سفت بچسبد. باید بروم درس و فلان. کی دست بردارم؟ قطع پیدا کنی به اینکه تکلیف به این است که شما در همان دانشگاه همه وقتت را بگذاری برای فلان پروژه. پروژه ملی. قطع پیدا میکند و اینها تضاد پیدا میکند و میفهمی که وظیفه طلبگی را نداریم. یا قطع پیدا میکنی که نسبت به فلان کار وظیفه داری که آن کار معارض با طلبگی است. دو تا. سومیش اماره میآید. میگوید که مرجع تقلید شما به شما میگوید که: «شما نمیخواهد طلبه بشوی.» اماره است دیگر. بر شما واجب نیست. یا اصل عملی میآید به شما میگوید که: «نمیخواهد.» حالا بر فرض اصل عملی اینجا پیدا میکنیم. طهارت و اکل و اینها نیستش که اصل عملی پیدا بشود. طاهر کل شیء. آن اتفاقاً اماره است. برای اینکه میگوید: «برید کفایی شدن.» اصل بر این است که واجب است. نفی نمیکند. باشه. یعنی من میبینم که دارد میگوید که: «برین.» هنوز نمیدانم به حد کفایت رسیده یا نه. خورشید اصالت اشتغال میآورد دیگر. تا محرز بشود که به کفه کفایی رسیده. تأکید میکند. احتیاط. احتیاط را تقویت میکند. من خودم یک احتمال میدهم. از آنور هم میبینم که یک وجوبی هست. قطعی. برای وجوب نفر. نفر برای تفقه. این وجوب قطعیام موضوعش چیست؟ یعنی چه نوع حکمی است؟ حکم کفایی. موضوعش هم کسانی هستند که استعدادش را دارند. خب، من که استعداد را دارم. آنوری هم که کفایی است. من بلک را فایر میکنم. شک دارم حاصل شده یا نشده. اصالت اشتغال اینجا تقویت میشود. میگوید: «حتماً باید بروی.» برائتیون. فردا داریم آقایانی که بعداً مرجع انگلیسی شدند، آمده بودند، گفته بودند که: «بابای پولدار داری.» از این جاها درمیآید دیگر. اینجاها معلوم میشود. بعد طرف چه کاره است؟ «بابای پولدار نداری، برو تکلیف طلبگی با کسی که پولدار است و تأمینت میکند، رازق است.» اذن از «رازق» است. «ابوک ترک تحفظ.» یک وقتی هم ثابت میشود عدم اذن از جانب شارع در ترک «تحفظ» به جعل شارع حجیت اماره. روش احتیاط ظاهری. یک وقتی قطع میآید، احتیاط را تثبیت میکند. یک وقتی ظاهری میآید، احتیاط را تثبیت میکند. چهارمی همش تأیید احتیاط، تثبیت احتیاط. حالا یا قطعی تثبیت میشود یا ظاهری تثبیت میشود. ظاهری تثبیت میشود. مثل چی؟ مثل اینکه شارع میآید جعل حجیت میکند برای وجود «اخباره بوجوده». شما این کار را باید بکنی ها. امام زمان از شما این را خواستند ها. کشمیری اولی که قم آمده بودند، درد پا و درد قلب و درد کمر. یک معجونی از دردها بودند. حرم نمیتوانستند مشرف بشوند. منزل ایشان. استاد ما میفرمود که ما با هم رفتیم. در وحشت نشستند. فرمودند که: «عمه شما از شما ناراضی است ها. عمه جانتان حضرت معصومه از شما ناراضی است بابت اینکه شما کم زیارت میکنید.» خب، این دیگر چیست؟ یک مظنون و صدقی است که بلکه مقطوعالصدق است. که مقطوعالخبر هم هست. خبرش قطعی است. دارد از لب حقیقت و همه چی خبر میدهد. باز هم حالا مشکوک شد. ما الان در فکر فرو رفتیم. ماجرا را به شما. قطعاً باید احتیاط بکنی. احتیاطاً هفته یک بار را بروی. احتیاطاً نمیدانم یک روز در میان بروی. مثلاً.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهاردهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هجدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیستم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و چهارم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...