‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
**فائده المنجزیه والمعذوریه شرعیه**
بحث اصل در اصول عملیه (یعنی آن اصل اساسی) طبق مسلک «حق الطاعه» اشاره شد که اصل بر احتیاط عقلی است و در چهار صورتی که شخص دست از این احتیاط عقلی برمیدارد. نکتهای که هست این است که فایدهی منجزیّت و معذریّت شرعیه در این بحث، و **بِما ذَکَرْناهُ ظَهَرَ اَنَّهُ فی الحَالَتَینِ الاُولَی وَ الثّانِیهِ** (در این چهار حالت که گفتیم، در حالت اول و دوم که قطع بود، یا به تکلیف یا به عدم تکلیف)، **لا مَعْنی لِتَدَخُّلِ الشّارِعِ فی ایجادِ مُعَذِّرِیَّهٍ اَوْ مُنَجِّزِیَّهٍ.** معنایی ندارد که شارع بخواهد در ایجاد معذریّت یا منجزیّت دخالت کند. معذریّت را در اولی ایجاد کند که من قطع دارم تکلیف ندارم؛ منجزیّت را در دومی بیاورد که من قطع دارم تکلیف دارم. خب، اینجاها معنایی ندارد که شارع بخواهد دخالت کند. چرا؟ **لِاَنَّ الْقَطْعَ ثابِتٌ.** خودِ قطع دارد منجزیّت و معذریّت میآورد؛ دیگر نیازی نیست که پای شارع بخواهد وسط بیاید. **ولَهُ مُعَذِّرِیَّهٌ و مُنَجِّزِیَّهٌ کامِلَهٌ.** قطعیت کامله دارد، یعنی کامله یعنی چه؟ یعنی معلق بر ترخیص شارع نیست؛ معلق بر اذن نیست؛ معلق بر این نیست که اگر ترخیص نیاید، منجز است. نه، خودش منجز است و نمیایستد که ترخیص نیاید بعد او بیاید منجز باشد. خودش همانجا بهمحض اینکه قطع آمد، انکشاف کامل حاصل میشود. انکشاف کامل هم که حاصل شد، منجزیّت و معذریّت همانجاست. پس آن دو حالت اولی و ثانیه، اینها چه میشود آقا جان؟ در اولی معذریّت، و **فِی الْحَالَتَینِ الثّالِثَهِ وَ الرّابِعَهِ یُمْکِنُ لِلشّارِعِ اَنْ یَتَدَخَّلَ فی ذَلِکَ.** در حالت سوم و چهارم، برای شارع ممکن است که دخالت کند؛ یعنی در جَعْل منجزیّت و معذریّت میتواند دخالت کند.
**فَاِذا ثَبَتَ عَنْهُ جَعْلُ الْحُجِّیَهِ لِلْاِمارَهِ النّافِیَهِ لِلتَّکلیفِ اَوْ جَعْلُ اَصْلٍ مُرَخِّصٍ، کَاَصَالَهُ الْحِلِّ، اِرْتَفَعَت بِذَلِکَ مُنَجِّزِیَّهُ الْاِحْتِمالِ.** وقتی از شارع اثبات شود که حجیت را برای امارهای قرار داد ــ چه امارهای؟ امارهای که نافی تکلیف است؛ یعنی من احتمال تکلیف میدادم، امارهای از طرف شارع آمد و گفت: "تکلیف نداریم"؛ خبر ثقه آمد و گفت: "تکلیف نداری" ــ اینجا ما احتمال میدادیم که مثلاً نسبت به فلان قضیه، چه، حالا مثلاً نسبت به کشتن سوسک، بر فرض، عقاب دارد. خب، احتمال که میدادیم روی مسلک حق الطاعه بعد چکار میکردیم؟ بعد احتیاط میکردیم. حالا یک ثقهای آمد گفتش که حشرات موذی را اگر بکشی، اشکال ندارد، بر فرض. یا روایتی مستقیم آمد و گفت: "آقا، حشرات موذی را اگر بکشی اشکال ندارد" این ثقه که گفت، برای من قطع ایجاد نشد ولی اماره است؛ دلیل ظنی است که شارع قبولش دارد، معتبر است؛ یعنی در حجیتش قطع داریم ولی خودش قطعی نیست. این خیلی عبارت مهمی است، خوب دقت بفرمایید: در حجیتش قطع داریم ولی خودش قطعی نیست. اماره "مقطوع الحجیّه" است ولی "ظنّ" است. خودش ظنیه است. حجیتش قطعی است. چرا حجیتش قطعی است؟ چون سیرهی عقلا بر این است؛ چون سیرهی متشرعه بر این است؛ چون ادلهی نقلیه بر این است. کاملاً روشن است که اماره قطعی است در حجیت، ولی خودش ظنیه است. چرا ظنیه است؟ مدالیل آن قطع نیست. معداش ــ اونی که میرسونه، مدّعا، نه معدا، تعدیه، رساندن ــ معداش، اونی که ازش رسیده میشود، قطع نیست. ظن است، حامل ظن. خب، این را خوب دقت فرمودید. پس، اصل عملی هم همینطور. اصل عملی حجیتش قطعی است ولی خودش معداش شک و تردید را برطرف میکند. نگاه کنید، خود خبر ثقه، خود یک روایتی که ثقه گفته، خودش، محتوایش ظنّی نیست. حجیتش قطعی است. در کلیت مفهوم خبر، برخورد میکنیم به خبر. خودش محتوایش اگر واحد باشد، خودش میشود موضوع برای حکم. توجه. خبر. خب، الان چه حکمی داریم ما؟ خبر ثقه قابل اعتنا است، قابل اعتنا نیست؟ خبر قابل اعتنا است، قابل اعتنا است. قطعاً قابل اعتنا. اصلش قطعی است. چطوری به ما رسیده؟ عقلا، سیرهی متشرعه، چه چه چه، با ادلهی مختلف. چرا؟ دیگر شارع به ما گفته که شما خبر ثقه را دنبال کن. اولاً که با سیرهی عقلا؛ یعنی سیرهی عقلا را امضا کرده. همهی عقلا خبر ثقه را تأیید و امضا کردهاند. دیگر بله. دیگر متشرع همیشه از اول همین کار را میکرد. قطعی است برای اثبات صدور ــ توی حلقهی اولی داشتیم ــ یکی از راههای اثبات صدور چی بود؟ سیرهی متشرع. خب، پس قابل اعتنا است. با چه دلیل قابل اعتنا است؟ با این تأیید متشرعین و عقلا. خود این محتوایی که گفته چی؟ این ظنّی است. قطع که برای ما نمیآورد که قسم حضرت عباس بخوریم واقعاً همین است، ولی خب بالاخره ۷۰ درصد احتمال. بعد مگر اینکه به تواتر بیاید، یا مثلاً به استفاضه کشیده بشود، یا به تواتر کشیده بشود. استفاضه را برخی میگویند قطعآور است. ولی تو وقتی خبر واحد باید جعل حجیت برایش بشود. پس حالا اینجا من احتمال تکلیف میدادم؛ یک امارهای آمد و تکلیف را نفی کرد، یا یک اصلی آمد و ترخیص ایجاد کرد، مثل اصل چی؟ اصالة الحلّ. **ثَبَتَ جَوابُهُ: اِرْتَفَعَتْ بِذَلِکَ...** وقتی از شارع اثبات شود که یا اماره جعل کرده، یا اصل عملی، این وقتی ثابت شد، بهوسیلهی آن، بهوسیلهی آن جعل، برطرف میشود منجزیّة الاحتمال. دیگر آن منجزیّت احتمال را از آن دست برمیداریم. من با احتیاط عقلی خودم را پابند کرده بودم نسبت به این کار؛ تحفظ داشتم. حالا که اماره آمد یا اصل عملی آمد، دیگر دستبند را برمیدارم. خب. چرا؟ **لِاَنَّ هَذا الْجَعْلَ مِنْهُ اِذْنٌ فی تَرْکِ التَّحَفُّظِ.** ما میگفتیم آقا، **لَوْلاَ الْاِذْنُ یَجِبُ التَّحَفُّظُ.** اگر اذنی نیامد، باید تحفظ داشت. **لَوْلاَ تَرْخِیصُ الشّارِعِ.** همهی بنایمان در مسلک حق الطاعه این بود؛ تکیهی بحث روی این بود که ما بنا بر احتیاط میگذاریم ولی تا وقتی که ترخیص نیاید. حالا شارع ترخیص داد؛ اذن به ترک تحفظ داد. نمیخواهد شما خودت را اسیر کنی، نمیخواهد خودت را مقید کنی. آزاد باش، راحت باش. ترک تحفظ با چی اذن داد؟ یا با اماره، یا با اصل عملی. **وَ الْمُنَجِّزِیَّهُ الْمَذْکُورَهُ** ــ منجزیّتی که داشتیم در حالت سوم ــ منجزیّت احتیاط عقلی، منجزیّت نسبت به آن تکلیف محتمل، **مُعَلَّقٌ عَلَی عَدَمِ ثُبُوتِ الْاِذْنِ الْمَذْکُورِ.** معلق به چی بود؟ همین که عرض کردم. معلق به این بود که این اذن نیاید؛ یعنی **لَوْلاَ اِذْنُ الشّارِعِ اَوْ تَرْخِیصُ الشّارِعِ.** وقتی آمد، دیگر اصلاً موضوع منتفی میشود. برائت شرعی وقتی میآید، اصطلاحاً میگویند ورود دارد، وارد است بر احتیاط عقلی. یعنی وقتی برائت شرعی آمد، موضوع احتیاط عقلی را منتفی میکند. احتیاط عقلی موضوعش این بود که اگر از جانب شارع چیزی نیامد. برائت شرعی از جانب شارع آمد. پس برائت شرعیه، موضوع احتیاط عقلیه را منتفی میکند. اصطلاحاً بهش اینجا میگویند: "وارد است"، "ورود دارد". بله دیگه، ادبیات که نیستش که عقل. بله، فواید عقلی، موارد شرعی.
**وَ اِذَا ثَبَتَ عَنْهُ جَعْلُ الْحُجِّیَهِ...** خب، در سومی و چهارمی دیگر. چهارمی هم همینطور بود. مثال حالت چهارم. در چهارمی چطور بود؟ من خودم با احتمال داشتم ترک تحفظ میکردم. یک امارهای آمد به من گفتش که همین را داشته باش، احتیاط را داشته باش. خب، اینجا چی میشود؟ از شارع اثبات شد جَعْل حجیت برای امارهی مثبِته برای تکلیف. در سومی امارهای آمد که تکلیف را نفی میکرد. ببینید، اولی، چهار تا داشتیم. در اولی قطع میآمد به عدم تکلیف. دومی قطع میآمد به ثبوت تکلیف. در سومی اماره یا اصل عملی میآمد برای نفی تکلیف. در چهارمی اماره یا اصل عملی میآمد برای اثبات تکلیف. یعنی دوتای اول، قطع؛ دوتای دوم، اماره و اصل. حالا در آخری، همان تکلیفی که احتمال دادیم ــ و تثبیت کرد تحفظ ــ حالا یا با اماره یا با اصل، **تَأَکَّدَتْ بِذَلِکَ مُنَجِّزِیَّهُ الْاِحْتِمالِ.** اینجا بهوسیلهی این جَعْلِ حجیت، آن منجزیّت تأکید میشود. منجزیّتی از کجا آمده بود؟ کدام منجزیّت تأکید میشود؟ تحفظ احتیاط عقلی داشتیم. **لِاَنَّ ثُبُوتَ ذَلِکَ الْجَعْلِ مَعْناهُ هُوَ الْعِلْمُ بِعَدَمِ الْاِذْنِ فی تَرْکِ التَّحَفُّظِ.** چون این جَعْل وقتی ثابت میشود، معنایش چیست؟ معنایش این است که علم پیدا میکنیم به اینکه شارع اذن به ترک تحفظ نمیدهد. فرقش با قبل، من الان خودم احتمال میدادم که از این ظرف نباید بخورم؛ احتمال میدادم اینکه دست بهایی مثلاً بهش خورده؛ احتمال میدادم که آقا، دست خیس به بهایی اگر دادم دستم نجس میشود. بعد آمدم و دیدم که مرجع تقلید منم، یا اجماع بر این اجماع در اماره است، شهرت فتوایی اماره است، مشهور بین فقها همین است. حالا چه فرقی کرد؟ من تا حالا دست نمیدادم، حالم کم شد، قطعم که پیدا نکردم، قطعی که نشد که. چون اماره آمد. فرق این با آن چیست؟ تنجیز؟ چرا تحفظ؟ خود من بود. حالا فنیترش چه اصطلاحی؟ "آن" تحفظ بود. آها، با عدم العلم بالإذن. این دومی احتیاط است با علم به عدم الا ــ عدم العلم به اذن شارع، العلم به عدم اذن شارع. اولیش در احتیاط عقلی است. دومی بعد از جَعْلِ اماره یا اصل. جفتش در حالت چهارم. از جمله در حالت چهارم، خودم که احتیاط میکردم، تحفظ بود با عدم العلم به اذن شارع. بعد که اماره آمد، تحفظ است با علم به عدم اذن شارع، **الْعِلْمُ بِعَدَمِ الْاِذْنِ فی تَرْکِ التَّحَفُّظِ.** و **مَعْناهُ نَفْیُ اَصَالَةِ الْحِلِّ وَ نَحْوِها.** معنایش این است که نفی است برای اصالة الحِلّ و مانند آن. اجرا کن اینجا. توی حالت چهارم: **کُلُّ شَیْءٍ لَکَ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ اَنَّهُ نَجَسٌ.** آقا، بهاییه را من رفتم دست دادم، شکم داشتم، گفتم: **کُلُّ شَیْءٍ لَکَ طَاهِرٌ حَتَّی تَعْلَمَ اَنَّهُ نَجَسٌ.** عمل نکنی. نجس. یک وقت است به این عمل نکنی که نجس است. ظنی دارد بهت میگوید. قطعاً نمیگوید. بله. اصلاً موضوع کلاً منتفی. بله.
حالا ببینید شهید صدر وارد بحث میشوند با مسلک قبح عقاب بلا بیان. یک اشکال به این مسلک میکنند. میفرمایند که رفتند جواب بیاورند، بعد میگویند که البته بعضیهایشان هم جواب دادند ولی اینجا از آن بحثهایی است که نمیتوانند جواب بدهند این اشکال را. آنجوری که ما گفتیم، میخواهم از رویش بخوانم بعد توضیحش را عرض کنم.
**وَمَا تَقَدَّمَ کَانَ بِنَاءً عَلَی مَسْلَکِ حَقِّ الطَّاعَهِ.** اینها که تا حالا گفتیم کدام مبنا بود؟ **فَالْأَمْرُ عَلَی الْعَکْسِ تَمَامَاً وَ الْبِدَایَهُ مُخْتَلِفَهٌ.** در مسلک قبح عقاب بلا بیان کلاً امر برعکس است. چون اصلاً نقطهی ابتدایی ما با احتیاط عقلی شروع میکنیم، آنها با چی؟ با برائت عقلی. از دو تا خاستگاه کاملاً متفاوت بحث شروع میشود. **اُصُولُ الْعَمَلِیَّهِ حِینَئِذٍ** ــ اینجا در مسلک قبح عقاب بلا بیان ــ **اَصَلُ الْأُصُولِ الْعَمَلِیَّهِ هُوَ قَاعِدَهُ قُبْحِ الْعِقَابِ بِلاَ بَیَانٍ.** قاعدهی قبح عقاب بلا بیان، **وَ تُسَمَّی اَیْضاً بِالْبَرَائِهِ.** و مفادها ــ خب، برائت عقلیه چی میگوید؟ ــ **اَنَّ الْمُکَلَّفَ غَیْرُ مُلْزَمٍ عَقْلاً بِالتَّحَفُّظِ تُجَاهَ اَیِّ تَکْلِیفٍ.** آقا جان، تا وقتی با قطع و یقین برای مکلف تکلیفی کشف نشده، هیچ الزامی نسبت به آن ندارد. **وَ هَذَا الْاَصْلُ لاَ یَرْفَعُ الْفَقِیهُ یَدَهُ عَنْهُ اِلاَّ فی بَعْضِ الْحَالاَتِ.** اینجا هم فقیه دست از این برنمیدارد مگر در بعضی از حالات. دیگر دست ازش برنمیداریم مگر در چهار صورت برائت عقلیه. دیگر دست ازش برنمیداریم مگر در بعضی از حالات. **وَلَنَسْتَعْرِضْ حَالاَتِ الْاَرْبَعَهِ الْمُتَقَدِّمَهِ لِنَرَی حَالَ الْفَقِیهِ فِیها بِنَاءً عَلَی مَسْلَکِهِ.** باید مستعرض حالات چهارگانهای بشویم که گذشت برای اینکه ببینیم حال فقیه در اینها چطور است بنا بر مسلک آن. چکار میکرد؟ چهار تا. اگر قطع به تکلیف داشته باشد، چکار میکرد؟ قطع به عدم تکلیف. این چهار تا. حالا اینور چکار میکند فقیهی که برایش گذاشته بلا بیان. اصل بر این است که تکلیف نیست تا وقتی کشف بشود. حالت اول چکار میکند؟ **عَمَا الْحَالَهُ الْاُولَی فَفِیها قُبْحُ الْعِقَابِ ثَابِتٌ.** حالت اول چی بود؟ قطع به عدم تکلیف. خب، من که خودم میگفتم تکلیف ندارم. من کی قبح بلا بیان را رها کردم؟ تکلیف نیست. حالا که قطع پیدا کردم تکلیف ندارم. چه فرقی کرد؟ هیچ. عملاً ثابت شد. **اَی الْمُعَذِّرِیَّهُ.** معذریّت اینجا ثابت میشود. **غَیْرَ اَنَّهُ یَتَأَکَّدُ بِحُصُولِ الْقَطْعِ وَ عَدَمِ التَّکْلِیفِ.** اینجا میشود مثل حالت چهارم آن طرف. خودش احتمال را میداد. آنجا آمد تأکید کرد. تأکید میشود. **عَمَا الْحَالَهُ الثّانِیَهُ.** در دومی چی؟ دومی چی بود؟ قطع به اثبات تکلیف. **فَبَرَائَهُ الْعَقْلِیَّهُ** ــ دوباره برائت عقلیه اینجا مثل همان احتیاط برطرف میشود. در احتیاط هم میگفتیم کار انجام بده، اینجا میگوییم کاری انجام بده تکلیف را انجام بده. ببینید. پس دوتای اول اینجا با دوتای اول احتیاط حق الطاعه فرقی کرد یا نکرد؟ جفتشان یک کار میکنند. شما قائل به این باشی که حق الطاعه یا قبح عقاب بلا بیان. میخواهی برائت عقلی باشی، میخواهی احتیاط عقلی باشی. **لِاَنَّ عَدَمَ الْبَیَانِ عَلَی التَّکْلِیفِ تَبَدُّلُ اِلَی الْبَیَانِ وَ الْقَطْعِ.** چون عدم بیان بر تکلیف مبدل شد به بیان. قبح بلا بیان. قبح آقای دکتر. قبح عقاب بلا بیان. الان بلا بیان است؟ نه. الان بیان است. وقتی بیان آمد دیگر عقاب قوی قوی هست؟ نه قوی نیست. عقاب آمد، عقاب میگیرد. بله. پس اماره، اصل عملی، میآید برای نفی تکلیف. **فَیَظَلُّ فِیها قُبْحُ الْعِقَابِ ثَابِتٌ.** دوباره قبح عقاب را داریم. چون آمد تکلیف را نفی کرد دیگر. من که میگفتم تکلیف نداریم. اماره هم میگوید: "ببین آقا، میگوید تکلیف نداری." ببین، اصل عملی هم میگوید: "تکلیف نداری." خب، دوباره در سومی هم هر دوتا مشترک. آقا، پس این همه ما را بالا و پایین کردی. اینور بردی آنور بردی. ما حق الطاعتی هستیم. دعوا کشکی بود؟ دعوا زرگری بود؟ آخر که جفتتان یک چیزی دارید میگویید! عملیش فرقی نمیکند. علمیاش فرقی نمیکند. علمیاش است که آن هم جای دیگر ظاهر میشود، حالا عرض میکنیم. **غَیْرَ اَنَّهُ یَتَأَکَّدُ بِثُبُوتِ الْاِذْنِ بِتَرْکِ التَّحَفُّظِ.** خودم احتمال را میدادم. حالا اماره آمد گفتش که تکلیف نداری. دوباره تأکید شد که تحفظ ندارد.
**عَمَا الْحَالَهُ الرَّابِعَهُ.** این چهارمی. چهارمی چیست؟ اماره بیاید تکلیف داری یا اصل عملی بگوید تکلیف. اینجا محل دعواست. حالا ببین چقدر ظریف بحث میکند. **اَصْحَابُ هَذَا الْمَسْلَکِ یَلْتَزِمُونَ عَمَلِیَّاً فِیها بِاَنَّ التَّکْلِیفَ یَتَنَجَّزُ عَلَی الرَّغْمِ مِنْ اَنَّهُ غَیْرُ...** بله. در عمل آقا جان من چکار میکنند رفقای قبح عقاب بلا بیانی؟ من احتمال میدادم. من ایمان دارم که استفاده از این ماژیک مشکل داشته باشد. چون از کشور خارجه آمده. احتمال میدهی؟ احتمال میدهی استفاده کنی؟ بابا، راحت باش. حالا یک اصل عملی یا اماره، قطع نه. یک اصل عملی یا امارهای آمد گفتش که آقا، استفاده از این مشکل دارد. استفاده نکن. رفقای ما ــ شهید صدر میفرمایند که حالا من دارم برات اینجا ــ چکار میکنی؟ میگذاری کنار. برای چی؟ به چه دلیل؟ تو مگر بنا را نگذاشته بودی بر قبح عقاب بلا بیان؟ یعنی تکلیف نداریم. مگر این بیس کارت نبود؟ زیرساخت نبود؟ پایه نبود؟ مگر این برایت قطعی نبود؟ اماره آمده دست از قطع برمیداری؟ اصل عملی آمده دست از قطع برمیداری؟ روی **بِیس** مان گذاشته بودی که حالا بیایی دست ازش برداری؟ دیدی **بیس** مبنا مشکل داشت؟ دیدی پایه مشکل داشت؟ دیدی مبنا مشکل داشت؟ گیر اساسی. بله. عملی فرقی نمیکند. عملی همه یکی. مشکلات نداری. راحت. اصحاب این مسلک از جهت عملی در این مسلک ــ در این حالت چهارم ــ ملتزماند به اینکه تکلیف متنجز است. **عَلَی الرَّغْمِ مِنْ اَنَّهُ غَیْرُ مَعْلُومٍ.** علی رغم اینکه معلوم نیست. قطعی نیست. ظنّی نیست. ولی باز هم تکلیف منجز. آنها که میگفتند که آقا، بیان بیاید، باید قطع بیاید، باید یقین بیاورید. تا قطع نیامده ما تکلیف نداریم. الان که قطع نیامده چرا تکلیف داری؟ اشکال دیگر چیست؟ بیان، یعنی قبح عقاب بلا بیان. تا وقتی علم ندارم، عقاب نمیشوم. تو وقتی علم ندارم تکلیف ندارم. تو این حالت چهارم، تکلیف داری یا نداری؟ علمم داری. پس چطور است که علم نداری ولی تکلیف داری مرد حساب؟ حضرات میافتند انتقاد میکنند. "علم نداری ولی تکلیف داری؟" جواب بدهند دیگر. برای این زحمت کشیدهاند. برخی هم جواب. بحث باید در حلقهی ثالث بحث بشود، ولی در مجموع مشکل ما را حل نمیکند. مسلک حق الطاعه اگر قبول کنی، مشکل برایت پیش نمیآید. چون ما اصل گذاشتیم روی اینکه تکلیف هست. اینجا هم برایم مشکلی پیش نمیآید.
**وَ یَتَحَیَّرُونَ نَظَرِّیَّاً فی کَیْفِیَّهِ تَخْرِیجِ ذَلِکَ** ــ متحیرند از جهت نظری، چطور این را درش بیاورند ــ **عَلَی قَاعِدَتِهِمُ الْقَائِلَهِ بِقُبْحِ الْعِقَابِ بِلاَ بَیَانٍ.** اینها که میگفتند قبح عقاب بلا بیان قوی است. اینجا که علم نیست؛ اینجا که بیان نیست. بیان آمد. اصل عملی بیان نیست. اینکه اماره است بیان نیست. قطع نیست. ظن. چطور دست برداشتی از آن؟ چطور ظن آمد تکلیفت را برداشت؟ آقا، روشن است اشکال. معلوم است انشاءالله. یا معلوم است قبح عقاب بلا بیان میگفتش که تکلیف ندارم تا قطع بیاید. الان توی حالت چهارم میگوید: "نه، تکلیف دارد." میگویم: "قطع آمد؟" میگوید: "نه." پس چرا تکلیف داری؟ مبنایت مشکل داشت. نباید مبنا را روی میز میگذاشتی که من قطع تکلیف ندارم تا قطع بیاید تکلیف دارم. احتمال تکلیف میآورد. **مَعْنَاهُ اَنَّ الْاِمَارَهَ الْمُثْبِتَهَ لِلتَّکْلِیفِ بَعْدَ جَعْلِ الْحُجِّیَّهِ لَها اَوْ اَصَالَهُ الْاِحْتِیَاطِ...** سومی اماره میآمد بر نفی تکلیف. این شد موضوع را منتفی میکرد. ورود. قطع، خودش، نه با قطع خودش را کار نداریم. مبنا را روی قطع گذاشتن کار داریم. مبنایش را قطع نگذاشته بود؟ نگفته بود تا قطع نیامد، تکلیف نداریم. نه، احتیاط خودمان مشکل نداشت. تا وقتی که نه، نه، نه برعکس بود. آن گفتش که تکلیف هر چقدر که احتمال میدهی کشف میشود، تکلیف دوست داری. خب، من احتمال دادم ۵۰ درصد. آن بحثش جداست. ما به آن قطعی بودن آن کاری نداریم. پایه اینها یک اصل عملیه است دیگر. قطع که نیست. پایه اینها برائت است. برائت اهلی. خب، جفتش قطع نیست. قطع خودت را داری میگذاری کنار. نه، نه، نه کنار. شما مبنا را روی قطع گذاشتید، روی اینکه تا من قطع به تکلیف پیدا نکنم، تکلیف ندارم. میگوید: "ببین آقا، من میگویم که الان این لیوان نیش خورد ازش یا نمی شود خورد. مشکوک است که این حلال است یا حرام. چکار کنیم؟" شما بلا بیان من چی؟ من میگویم چی؟ برائت عقلی. حالت اول. چون حالت اول قطع به نفی تکلیف و عدم تکلیف. به هر دو ولایت عقلی به ما میگفت چی؟ تکلیف. تکلیف. منتظر قطع به اثبات تکلیف. سوم شد اماره و اصل نداریم. بله. خود اینها چی بود؟ ظنها. بله. خودش برای رفع تحیر بود دیگر. از خودش قطع. مبنایش، مبنایش یکی است و آن جهتش چیست؟ آن جهتش این است که تا به قطع به تکلیف نرسید، تکلیف نداریم. این میگوید هر چقدر که احتمال تکلیف بدهیم، به همان میزان تکلیف داریم. **لَوْلاَ تَرْخِیصُ الشّارِعِ.** پایه را که زده. درست است یا نه؟ پایه را اصلاً روی قطع و ظن نسبت به خود اینها نیاورده. بله. قرمز؟ ایشان میگوید که برای چی؟ برای تقلید چی میگوید؟ **ها** به قطع نرسیدهای تکلیف. این چی میگوید؟ احتمال تکلیف که دادی، تکلیف داری. مگر اینکه شارع ترخیص دهد. اینجا میگوید من در هیچکدام عقلی میگوید من در هیچکدام از این چهار تا دست از آرمانم برنداشتم. شما هم در این سه تای اول دست از مبنایت برنداشتی ولی در چهارمی دست از مبنایت برداشتی. چرا؟ میگوید اینجا مگر نگفتی؟ مگر نگفتی تا به قطع نرسم تکلیف ندارم؟ الان تکلیف داری یا تکلیف داری؟ قطع داری یا نداری؟ نداری. ظن داری و تکلیف داری. خودش استوار بوده؟ بله. پای خودش استوار نیست. توجه. حل شده. آقا جان، متحیرند چی جواب بدهند؟ **عَلَی قَاعِدَتِهِمْ بِمَعْنَا اَنَّ الْاِمَارَهَ الْمُسْبِتَهَ لِلتَّکْلِیفِ بَعْدَ جَعْلِ الْحُجِّیَهِ لَها اَوْ اَصَالَةِ الْاِحْتِیَاطِ کَیْفَ...** شما مگر نگفتید قطع طریقی باید بیاید تا تکلیف بیاید؟ قطع طریقی را کار داشتم. الان چطور ظن آمد به جای قطع طریقی نشست؟ چطور اصل عملی به جای قطع طریقی نشست؟ شما میگفتید آقا، منجزیّت مال چیست؟ مال قطع است. ظنّ و شک و اینها که منجزیّت ندارد. پس چطور الان این ظن اینجا منجزیّت دارد؟ در حالت چهارم تکلیف منجز شد. روشن است مسلکتان، مبنایش مشکل دارد. البته یک جاهایی ممکن است که خود همینها تفاوتهای ثمرهی عملیاش ظاهر بشود. اینجا ثمرهی علمیاش همین است. بعداً یک جاهایی ثمرهی علمیاش فرق میکند. پس منجز میکند آن اماره یا اصل تکلیف را **لَمْ یَزَلْ مَشْکُوکاً.** بانک تکلیف مشکوک بود. **وَ لَمْ یَنْتَهْ بِبَیَانٍ.** آخر که بیان نیامد. من نمیدانم شما چطور گفتید که اینجا دیگر عقاب معنا دارد. عقاب قبیح نیست. اینها بلا استثنا میگویند باید حجیت و منجزیّت مال پیدا میکردیم. زمینه. چطور تکلیف کشف شد؟ **بِاَنَّهُ ظَنٌّ.** برخی **اَوْجَهُ الْاِجَابَهِ لِلْمُشْکِلَهِ عِنْدَ اَصْحَابِ هَذَا الْمَسْلَکِ.** در حلقهی ثالث انشاءالله برخی راههایی که اینها آمدهاند دادهاند برای اینکه از این مشکل در بیایند را مطرح خواهیم کرد. جمع بندی ؟ کم جمعیت است. سه تا، ۱۰. قرآن همه رقم آورده.
بریم سراغ ادلهی محرزه. گفتم یک اصل بحث جا بیفتد. الان باز ببینیم که اینجا به قطع طریقی، قطع موضوع. اینها همهاش کار داریم. پایههای بحث خیلی مهم است. در هر علمی **ها**، هر چقدر آدم وقت بگذارد آن مبادی را بفهمد ضرر نکرده. اصل بحث را بفهمد. بعضیها میخواهند بروند زود بروند سراغ **مَعنا**. معنا ندارد. در علم آدم باید پوستش کنده بشود در همان مقدمات. نه، مقدمات بعیدهها، مقدمات بیربط. مقدمات مربوط کسی کار بکند. زود میخواهند حالا همه صاحبنظر بشوند. جمعش بکنن. پروندهی علم پروندهاش بس نیست. اشرف علما آدم اگر باشد توی علمی هر چی برود جلو، میبیند که شلتر میشود. وجوه بیشتر میشود. سختتر میشود برایش فتوا دادن. میگویند بین بزرگان معروف است که اینها که زود فتوا میدهند، زود سقفشان میآید. بعضاً کم بودن مایه است. فتواش نمیآید. توضیحات ادلهی محرزه.
**تَمْهِیدٌ.** تقسیم خیلی ساده است. این تمهیدش خیلی ساده است. سریع بخوانیم. قبلاً گفتیم. در حلقهی اولی این تمهید را قشنگ گفتیم. چیز خاصی هم ندارد. من سریع میخوانم فقط باید نمودار دم دستتان باشد. زحمتش را بکشید. نمودارش کنید. **یَعْتَمِدُ الْفَقِیهُ فی عَمَلِیَّهِ الْاِسْتِنْبَاطِ عَلَی عَنَاصِرَ مُشْتَرَکَهٍ.** چرا **عَنَاصِرَ** نخوانده؟ آقای مفاعل. مفاعل، فعالل. عنصر رباعی فعال. خب، بله. اینها هم کشت عنصر میشد اصلاً. قاعده در غیر منصرف و در جمعی که غیر منصرف چی بود؟ بعد از الف دو طرف زاید، دو طرف متحرک که اینجا الان هست. **اَنَاصِرُ** وسطش ساکن. **کَلَبَنْ اَنَاصِرَا.** پس **عَنَاصِرُ** غیر منصرف. **اِلاَّ عَنَاصِرَ مُشْتَرَکَهً تُسَمَّی بِالْاَدِلَّهِ الْمُحْرَزَهِ.** فقیه از متن بیاییم بیرون. اصلاً در خواندن متن آقا، کلید فهم عبارت، کلید ترجمه این است که اصلاً هر چی که از صرف و نحو و ادبیات بلدید بگذارید پشت در. ذهن بخواهد برود درگیر این بشود که این الان نَعتش شد نمیدانم چی چی شد فلان شد اصلاً توجه نباشد. متن را باید مثل فارسی خواند و فهمید. بعد از اینکه گیر افتاد آدم میآید بررسی میکند. فقیه اعتماد میکند در عملیات استنباط بر عناصر مشترکهای. عناصر مشترکه اصلاً تمام علم اصول چی بود؟ عناصر مشترک که نامیده میشود به ادلهی محرزه. همانطور که قبلاً گذشت. حالا این ادلهی محرزه دو تا خط است: **هِیَ اِمَّا اَدِلَّهٌ قَطْعِیَّهٌ وَ اِمَّا اَدِلَّهٌ ظَنِّیَّهٌ.** دو تا خط روبرو چی میشود؟ ادلهی محرزه. خط اول ادلهی قطعی، خط دوم ادلهی ظنی. ادلهی قطعیه چیست؟ **بِمَعْنِی اَنَّها تُؤَدِّی الْقَطْعَ.** تؤدی یعنی چی؟ میرساند. یعنی به قطع میرساند. چی؟ ما را به قطع میرساند. خود ادله، **اِلَی الْقَطْعِ بِالْحُکْمِ.** به قطع به حکم میرساند. قطع موضوع کار نداریم. قطع به حکم میخواهیم. ادلهی محرزه ما را به قطع به حکم برساند. میگوید آقا: "حرام است." قسم به خدا. "واجب است." به خدا. "نجس است." حکم، حکم تکلیفی. فرقی نمیکند. قطعی فقط باشد. دلیلی که ما را به قطع برساند. مثل تواتر. هزار نفر آمدهاند گفتهاند این حرام است. همه گفتهاند حرام است. آیهی قرآن چیزی نگفته در مورد نجاست سگ. همه گفتهاند حکمی که حرام است. همه از پیغمبر نقل کردهاند که پیغمبر فرمودند این حرام است، نجس است. با تواتر. الان ما میگوییم که گوشت سگ حرام. خود سگ نجس است. آیهای در قرآن داریم در مورد نجاست سگ؟ بوق تواتر به مثلاً رسیده که سگ نجس است. این تواتر میشود دلیل قطعی. چی میآورد؟ قطع به حکم. قطع طریقی میآورد به حکم که حکم چیست؟ نجاست. **فَتَکُونُ حُجَّهً عَلَی اَسَاسِ حُجِّیَهِ الْقَطْعِ.** این دلیل حجت میشود. این ادله بر اساس حجیت قطعی که ناطج است از آن. یعنی از این قطع در میآید. از این حجیت خود قطع هم که چیست؟ حجیتش ذاتی است. پس اینجا حجیت دارد. اگر با دلیل قطعی شما رسیدی به حکمی، این دلیل قطعی که حکم، حکم برای شما حجیت دارد. چرا؟ چون قطع حجیت دارد. **ظَنِّیَّهٌ وَ یَقُومُ دَلِیلٌ قَطْعِیٌّ عَلَی حُجِّیَتِها شَرْعَاً.** پس یا دلیل قطعی است یا دلیل ظنی. دلیل ظنی چیست؟ میآید دلیل قطعی بر حجیت شرعاً. این نکتهی بسیار مهمی که عرض کردم این است: دلیل حجیتش قطعی است. دلیل ظنی خودش ظنیه است. حجیتش قطعی است. یعنی دلیل قطعی آمده بر حجیت شرعاً. یعنی دلیل قطعی آمده که این شرعاً حجیت دارد. محتوایش چی؟ معدا چی؟ خودش ظنّ، ولی خود اصلش قطعی است. محتوایش ظنّی نیست. ادلهی قطع هم خودش قطعی است هم محتوایش قطعی است. ادلهی ظنّیه. دلیل وقتی میشود، باید قطعی باشد تا بشود دلیل. نکتهاش این است. دلیل اگر هست، باید قطعی باشد. چون دلیل است دیگر. یا دلیل چیست؟ شما در برهان مقدمات یقینی باید باشد. وقتی چیزی داری دلیل میآوری یعنی تو مقدمه داری میآوری. وقتی یقینی نباشد که منتج به یقین نخواهد شد. وقتی یقین نباشد که دلیل نمیشود. استدلال نمیشود. برهان نمیشود. وقتی شما در برهان شرعی داری یک مقدمه را میگذاری، در استدلالی را طی میکنی، استدلالت باید یقینی باشد. پس دلیل باید یقینی باشد. دلیل حالا یا قطعی است یا ظنی است. قطعی و ظنی به اعتبار خود دلیل دیگر. چون دلیل که قطعی است. قطعی و ظنی به اعتبار محتوایش. گاهی محتوا هم قطعی است؛ یعنی قطع به حکم میآورد. گاهی ظن به حکم میآورد. سخت بود یا آسان است؟ اصلش حجیت دارد یا ندارد؟ قطعی است. هم دلیل قطعی هم دلیل ظنی در حجیت قطعی است. در محتوا، آن قطعیه؛ یعنی دلیل قطعی حجیتش قطعی است و قطع به حکم میآورد. دلیل ظنی حجیتش قطعی است و ظن به حکم میآورد. تفاوت دلیل قطعی و دلیل ظنی. ولی ما ظن داریم. چه نوع ظنی؟ ظنی که میدانی تأیید کرده. همین تأیید شارع است که قطعی بودنش یعنی حجیتش قطعی میشود. **فَتَکُونُ حُجَّهً بِمُوجَبِ الْجَعْلِ الشَّرْعِیِّ.** حالا آنجا در دلیل قطعی حجت است. چرا؟ چون قطعی است و قطع هم حجیتش ذاتی است. توی دلیل ظنی حجیت چرا قطعی است؟ آها، پس حجیتش قطعی است. نه به خاطر اینکه قطع، حجیت ذاتی است، به خاطر اینکه شارع بهش حجیت داده. پس یکی حجیت ذاتی است، یکی حجیت بهش دادهاند. دلیل قطعی حجیت. جفتشان قطعی بود. فقط دلیل قطعی حجیتش مال خودش است. دلیل ظنی خودش حجیت نداشته، شارع بهش داده. نمیدانم جا افتاد یا نه؟ چرا؟ نه، اینها مشکلشان در محتملات است. در اینها بحثی ندارد. در اینکه وقتی شک میشود، چه اتفاقی. که در دلیل است، دلیل بحثی نداریم. حق الطاعه. دلیل ظنی خودش دلالت دارد در حد انکشاف. بله.
**وَ الدَّلِیلُ الْمُحْرَزُ فی الْفِقْهِ.** دلیلی که در فقه محرز است، **سَوَاءٌ اَن کَانَ قَطْعِیّاً اَوْ لاَ.** حالا میخواهد دلیل قطعی باشد یا دلیل ظنی، **یَنْقَسِمُ اِلَی قِسْمَینِ.** دوباره دلیل محرز تقسیم به دوتا میشود. پس یک تقسیم داشتیم: دلیل محرز به دلیل قطعی و دلیل ظنی. تقسیم دوممان: دلیل محرز یا دلیل شرعی یا دلیل عقلی. **الْاَوَّلُ: الدَّلِیلُ الشَّرْعِیُّ، وَ نَعْنِی بِهِ...** منی یعنی... یعنی **یُعْنِی یُعْنُونَ تُعْنِی تُعْنِیَانِ تُعْنُونَ اُعْنِی نُعْنِی.** از أنعنی. یعنی معنا این است. **اِنَّ مَعْنَاهُ** هم مصدر میشود. معنا این است. **مَعْنِیٌ.** یعنی معنایمان. ما این معنا را در نظر داریم. **یَعْنِی.** یعنی این معنا را در نظر دارد. **یَعْنِیانِ.** یعنی این دو نفر این معنا را در نظر دارند. **تُعْنِی.** یعنی شما یک نفر این معنا را در نظر داری. **اُعْنِی.** یعنی من این معنا را در نظر دارم. معنا میدهد. خب، نه، معنی، معنا میدهیم. نه، این معنا را. آها، خیلی فلسفی میشود. مشکلی ندارد. **وَنَعْنِی بِهِ:** منظورمان چیست؟ **کُلُّ مَا صَدَرَ مِنَ الشّارِعِ.** دلیل شرعی، هرچیزی که از شارع صادر شده باشد، **مِمَّا لَهُ دَلالَهٌ عَلَی الْحُکْمِ.** که از شارع صادر شده و دلالت بر حکم دارد. **کَکَلاَمِ اللهِ سُبْحَانَهُ اَوْ کَلاَمِ الْمَعْصُومِ.** مثل کلام خدا و کلام معصوم. قرآن به وسیلهی آن این معنا را اراده کردی. حالا بررسی کرد. **وَ الْعَقْلُ:** منظورمان قضایایی است که عقل درکش میکند. حکم شرعی. ممکن هم هست که از این قضایا حکم شرعی استنباط بشود. **کَالْقَضِیَّهِ الْعَقْلِیَّهِ الْقَائِلَهِ بِوُجُوبِ الشَّیْءِ الْقَدَمِیَّهِ.** مثل کدام قاعده؟ عقل میگوید که هر وقت چیزی واجب باشد، مقدمهاش هم واجب است. ثمره هم در شریعت دارد یا ندارد؟ دارد. این پس میشود دلیل عقلی.
**وَ الْقِسمُ الْاَوَّلُ** ــ این نمودار را دارید دیگر، نوشتید؟ چطور؟ قبلاً برای بحث همین حلقه ثانیه را روی روال حلقهی اولی. شرعی، عقلی. خیلی خوب. شرعی، لفظی و غیر لفظی. همان است. عقلی هم که علاقهی خدا به شما خیر بدهد انشاءالله. شرعی دو نوع. **اَحَدُهُما وَالْقِسْمُ الْاَوَّلُ یَنْقَسِمُ اِلَی نَوْعَینِ.** تقسیم به دو دوره ؟. **اَحَدُهُما الدَّلِیلُ الشَّرْعِیُّ اللَّفْظِیُّ، کَکَلاَمِ الْمَعْصُومِ کِتَاباً اَوْ سُنَّهً.** پس لفظی، کلام معصوم، یا در کتاب یا در سنت. کتاب، کلام معصوم است دیگر. خدا معصوم. **وَ الْآخَرُ** ــ یا **وَالْآخَرُ** ــ از دلیل شرعی، **وَ غَیْرُ اللَّفْظِیِّ، وَ یَتَمَثَّلُ فی فِعْلِ الْمَعْصُومِ.** دلیل شرعی غیر لفظی که متمثل میشود در فعل معصوم. **سَوَاءً کَانَ تَصَرُّفاً مُسْتَقِلاًّ اَوْ مَوْقِفاً اِمْضَائِیَّاً.** حالا میخواهد تصرف مستقل باشد یا تقریر باشد. یک وقت حضرت کاری انجام میدهند. یک وقت کسی کاری انجام میدهد. **تُجَاهَ سُلُوکٍ مُعَیَّنٍ.** یعنی چند نفر یک کار معین، یک سلوک معینی دارند. حضرت سکوت میکنند، امضا. **وَ الْبَحْثُ فی هَذَا الْقِسْمِ** ــ در کدام قسم؟ دلیل شرعی **بِکُلِّ نَوْعَینِهِ** ــ به هر دو نوعش که دو نوعش چی بود؟ لفظی و غیر لفظی ــ **تَارَهً وَ یَقَعُ فی تَحْدِیدِ دَلاَلاَتِ الدَّلِیلِ الشَّرْعِیِّ.** یعنی در خود دلالات دلیل شرعی بحث میکنیم. **وَ اُخْرَی فی ثُبُوتِ صُغْرَاهُ.** در صغرای مسئله بحث میکنیم. در اینکه اصلاً خود دلیل از شارع صادر بشود. پس یکی دلالت، یکی صدور، یکی حجیت. سه تا بحث داریم در دلیل شرعی. **وَ وُجُوبِ الْاَخْذِ بِها.** یعنی بحث کبروی میشود. حجیت صوتی ؟. ببینید، میگوییم آقا: **هَذَا الدَّلِیلُ مِنَ الشّارِعِ فَتَکُونُ حُجَّتُهُ.** این از شارع است. **فَتَکُونُ حُجَّتُهُ.** اگر بحث بکنیم میشود اثبات صدور. **فَتَکُونُ حُجَّتُهُ.** بحث بکنیم میشود اثبات حجیت. صدورش میشود صغروی، حجیتش میشود کبروی. دلیل شرعی **فَیَکُونُ ثَلاَثَهَ اَبْحَاثٍ.** در دلیل شرعی پس سه تا بحث داریم. **وَلَکِنْ قَبْلَ الْبَدْءِ بِهَذِهِ الْاَبْحَاثِ عَلَی التَّرْتِیبِ الْمَذْکُورِ، نَسْتَعْرِضُ بَعْضَ الْمَبَادِئِ.** ولی قبل از اینکه وارد بشویم به این مباحث در ترتیبی که گفتیم، متعرض بعضی مبادی و قواعد عامه میشویم. در ادلهی محرزه یک سری قواعد عامه داریم در ادلهی محرز که این قواعد را باید اول بحث بهش بپردازیم. بستههای بسیار خوب و شیرین و دلچسب. واقعاً هیچی زاید ندارد. مباحث شهید صدر همه قابل استفاده و لذتبخش. انشاءالله فردا.
در حال بارگذاری نظرات...