‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
در بحث دلایل و وضع، مباحث دلالت تصوری، دلالت تصدیقی... اینها رسیدیم و عرض کردیم نکتهای که هست دربارۀ این است که دلالت تصوری به ذاته چیست؟ در حقیقت خودش چیست؟ چطور است که دلالت تصوری پیش میآید؟ چه اتفاقی میافتد؟ «وَ الْوَضعُ وَ عَلَاقَتُهُ بِالدلالاتِ الْمُتَقَدِّمَهِ». وضع و علاقۀ وضع به دلالاتی که گذشت؛ یعنی دلالت تصوری و تصدیقی. اولاً تصدیقی، ثانیاً تصوری.
«وَ الدَّلَالَهُ التَّصَوُّریَّهُ هِیَ فِی حَقِیقَتِهَا عَلَاقَهُ سَبَبِیَّهٍ بَینَ تَصَوُّرِ اللَّفْظِ وَ تَصَوُّرِ الْمَعْنَی». دلالت تصوری در حقیقت خودش علاقۀ سببیت بین تصور لفظ و تصور معناست. سببیت دارد. لفظ را که میگویید، معنا میآید. لفظ برای معنا سببیت دارد. برای چه؟ برای حضور معنا در ذهن. اینکه آن معنا در ذهن میآید، بهخاطر این لفظ است. این لفظ باعث شده که این معنا به ذهن بیاید. این سببش است.
«ولَمَّا كَانَتْ سَبَبِيَّهٌ بَيْنَ شَيْئَيْنِ لَا تُحْصَرُ بِدُونِ مُبَرِّرٍ». وقتی که سببیت بین دو تا چیز باشد، بدون مبرِّر حاصل نمیشود. یک توجیهی باید داشته باشد. چرا بین دو تا چیز سببیت است؟ همه چیز با همدیگر سببیت دارد؟ مگر ماست و دروازه با هم صلاحیت دارد؟ میز و لنگه کفش با هم سببیت دارد؟ رابطه دارد؟ نه، ربطی به هم ندارد. من لنگه کفش میگیرم، شما یاد میز میافتید؟ من میز میگویم، شاید لنگه کفش؟ ماست میگویم، یاد دروازه میافتی؟ ربطی به هم ندارد. ولی اگر مثلاً گفتم «قطاب»، یاد یزد میافتید؟ بله. یا مثلاً اگه گفتیم «دریا»، بههرحال اینها با همدیگر سببیت دارد. توجیهی دارد، مبرِّر دارد، اتفاقی افتاده که این با آن پیوند خورده. توجیه میکند، توجیه کننده. همینجوری نیست که چیزی با چیزی نسبت داشته باشد، همهچیز به همدیگر ربط داشته باشد. مبرِّر میخواهد، بله.
خب، وقتی که سببیت بین دو تا چیز بدون مبرِّر حاصل نمیشود، «بَحَثْنَا إلَی تَقْرِیرِهَا». حالا بحث وجه دارد، موجه است. بحث از چیست؟ بحث از تقریر. حالا باید بحث کنیم از تبریز (توجیه). توجیه میخواهیم؛ ببینیم که چرا علاقۀ سببیت از... توجیهش بکنیم. «وَمِنْ هُنَا نَشَأَتْ عِدَّهُ اِحْتِمَالَاتٍ». از اینجاست که احتمالاتی نشئت گرفته. ما سه تا احتمال میدهیم دربارۀ اینکه اینجا، در حلقة ثانیه، سه تا احتمال که چرا علاقۀ سببیت بین لفظ و معنا شکل گرفته؟ چی اینها را به همدیگر پیوند داده؟ ربط اینها با همدیگر چیست؟ که دو تایش را امروز میخوانیم و سومیاش را انشاءالله فردا با انتقاداتی که به سومی وارد است، بحث مبسوطی دارد.
اولین توجیهی که داریم دربارۀ رابطۀ لفظ و معنا، سببیت لفظ و معنا، این است که اینها ذاتیست. لفظ ذاتاً دلالت بر معنا میکند. دلالت لفظ بر معنا ذاتیست، مثل آتش و حرارت. رد نشده (گفتیم: «فقط همینجور شمای کلی داریم»، باید هی بیاید تو حلقات بعدی بحث بشود، روشنتر ببینیم به نتیجه میرسیم یا نه)، خب، برخی بزرگان قائلند که این دلالت ذاتیست و همان طور که ذات آتش دلالت بر حرارت میکند، ذات «ما» دلالت بر آب میکند. این دلالت ذاتی است، کسی بهش نداده، از خودش است، از جایی نیامده، خدا این جوری آفریده، هیچکسی این وسط دخالت ندارد، همانطور که برای آتش و حرارت کسی دخالت ندارد. کسی دخالت میکند که آتش حرارت داشته باشد؟ کسی هم دخالت ندارد که کلمۀ «ما» به معنای آب باشد؟
«الْأَوَّلُ اِخْتِمَالُ سَبَبِیَّهِ ذَاتِیَّهٍ وَ أَنْ يَكُونَ اللَّفْظُ بِذَاتِهِ دَالًا عَلَی الْمَعْنَی وَ سَبَبًا لِإِحْضَارِهَا». اولیاش احتمال سببیت ذاتی است، به اینکه لفظ به ذاته دال بر معنا باشد. یعنی لفظ ذاتاً دلالت بر این معنا میکند. از ذاتش؛ یعنی چه؟ یعنی کسی دخالت نداشته، کسی واسطه نبوده، کسی نقش نداشته. و سبب بوده برای احضار صورت معنا. مثلاً کلمۀ «آه» به ذاته دلالت بر درد دارد. وقتی کسی گفت «آه»، ذاتاً «آه» دلالت دارد بر اینکه این طرف یک دردی دارد. آب ذاتاً دلالت بر این مایع سیال حیاتبخش دارد.
نقد نسبت به این نظریه است: «وَ لَا شَكَّ فِي سُقُوطِ هَذَا الْاِحْتِمَالِ». شکی نیست که این احتمال ساقط است، انتقال رد. شکی هم در آن نیست. چرا؟ «لِمَا هُوَ مَعْرُوفٌ بِالْخِبْرَهِ وَ الْمُلَاحَظَهِ مِنْ عَدَمِ وُجُودِ دَلَالَهِ لِلَّفْظِ لَدَی الْاِنْسَانِ قَبْلَ الْاِكْتِسَابِ وَ التَّعَلُّمِ». بهخاطر آنچه که معروف است به خبره، به آگاهی و ملاحظه از عدم وجود هیچ دلالتی برای لفظ نزد انسان قبل از اکتساب و تعلم. آدمی که زبانی را یاد نگرفته باشد، این دلالتها را بلد نیست. ذاتی باشد که دیگر نباید کسی برود زبان یاد بگیرد. الان مگر شما فرقی میکند که مال کدام منطقه باشی، مال کدام سرزمین باشی تا بخواهی از آتش پی ببری به حرارت؟ مثلاً پارسها لابد مثلاً پی میبرند، پارسها پی نمیبرند، کردها مثلاً پی میبرند، چه میدانم، بختیاریها مثلاً پی نمیبرند؟ چه میدانم، میشود که یک قومی، یک طایفه، یک وقتی، یک جایی پی ببرد به اینکه آتش حرارت دارد، ولی یکی دیگر یک جای دیگر پی نبرد؟ میشود یا نمیشود؟ خب، پس اگر قرار باشد که دلالت لفظ بر معنا ذاتی باشد، باید همه پی ببرند. چرا کسی که زبانی را بلد نیست، پی نمیبرد که «ما» برای این آب وضع شده؟ «واتر» برای آب وضع شده؟ «سو» برای آب وضع شده؟ در زبان ترکی «سو». سوءاستفاده نکنید. «سو» استفاده نکن. آمد دید که همه یک هفته است که دارند له له میزنند، تشنگی دارند میمیرند. گفت: «چه کسی حق سوء استفاده ندارد؟ سوء استفاده نکنید تا من برگردم.» سوءاستفاده نکرده بودند.
خلاصه، این «سو» به زبان عربی یک چیز است، به زبان فارسی یک چیز، به زبان ترکی یک چیز دیگر است. در فارسی میگویند «سو»؛ یعنی گوشه، آنسو، اینسو. در عربی میگویند «سو»؛ البته همزه هم دارد آخرش، معنای زشتی، بدی. در ترکی میگویند «سو»؛ یعنی آب. در انگلیسی میگویند «سو»؛ یعنی دوختن. بنابراین، یک کلمه است، چندین معنا دارد در چند زبان. اگر دلالتش ذاتی است، چرا اینجا اینجور شد، آنجا آنجور شد، آنجا آنجور؟ بله، عزیزان من، همینجور که در عالم بالا هستید، این را هم توجه داشته باشید.
بحث دوم: «اِفْتِرَاضُ أَنَّ السَّبَبِيَّهَ الْمَذْكُورَهَ نَشَأَتْ مِنْ وَضْعِ الْوَاضِعِ لِلْمَعْنَی وَ الْوَضْعُ نَوْعُ اِعْتِبَارٍ یَجْعَلُهُ الْوَاضِعُ وَ إِنِ اِخْتَلَفَ الْمُحَقِّقُونَ فِي مُعْتَبَرِ». سببیت حقیقی ثانی. قول دوم این است که ما این را این سببیت را بگوییم که از وضع واضع لفظ را برای معنا نشئت گرفته. یعنی واضع وضع کرده دلالت را. دلالت وضعی. سببیت، سببیت وضعی است، ذاتی نیست، کسی وضع کرده. واضع دارد. یکی دخالت دارد؛ چون وضع شده، این لفظ این معنا را میدهد. وضع یعنی چی؟ وضع نوعی اعتبار است که واضع آن را قرار میدهد، در نوعیت معتبر، در متعلق اعتبار؛ هرچند محققون اختلاف داشته باشند. حالا اختلاف چیست؟ اختلاف دارند در همین نوعیت معتبر. نوعیت معتبر اختلاف دارد، اصلش را قبول دارند. چطور است؟ یکی آمده یک لفظی گفته. این اصلاً من خودم برداشتم، شکل دادم، خودم درستش کردم. تا دیروز نبود، از امروز اسمش را میگذارم «جیزه»، مثلاً «جیز»، «جیز». آن اسمش را میگذارم «میز»، «چیز». همین اسم میگذاریم و مینشیند (جا میافتد). الان ماشین را چطور نامگذاری میکنند؟ یا مثلاً برنامۀ تلویزیونی، اسم برنامه چیست؟ میگوید: «هنوز اسم نذاشتیم.» حالا اسمی که گذاشتیم، دیگر نشست (جا افتاد). الان همه میگویند فلان. به خاطر چیست؟ وضع دیگر. کسی واضع داشته. آقای ذاتی بوده؟ این اصلاً از اول اسمش نود بوده؟ آن از اول اسمش خندوانه بود؟ آن از اول اسمش چیچی بوده؟ کسی واضع داشته. یکی آمده اسم وضع کرده. «هَذَا لِاسْمٍ لِأَجْلِ الْبَرْنَامَجِ» (اسم برای این برنامه گذاشتم). حالا در نوعیتش بحث است، محققین اختلاف دارند. ولی اصلش را همه قبول دارند. یک نوع من اعتبار میکنم، من واضع، معتبر میدانم، اعتبار میکنم: «هر وقت این لفظ را شنیدید، یاد این معنا بیفتید.» این لفظ را شنیدید، یاد این کتاب بیفتید. این آدم بیفتید. این لفظ، این مکان بیفتید. اسم برای مکان میگذارم. اسم برای زمان میگذارم. اسم برای آدم میگذارم. اسم برای کتاب میگذارم. اسم برای برنامۀ تلویزیونی میگذارم و قس علی هذا. صبح تا شب ما داریم وضع انجام میدهیم یا با وضعهایی که دیگران انجام دادهاند، سر و کار داریم. بخاری را چرا میگویید شما «بخاری»؟ یک کسی وضع کرده. چرا مثلاً دراز آویز سنتی میگویید؟ کش لقمه؟ کش لق؟ پیتزا را؟ بله، در صورت پیدا کردم، فهمیدم کدام بود. فلانی اولین بار مسلماً در مورد کسانی مثل ایشان که مشخص است باید همینطور باشد، طبیعتش. بله، در صورت این اعتبار است، به او میگوییم عینک، به این میگوییم ماژیک، به او میگوییم سوئیچ، به آن یکی میگوییم کلید، به آن یکی میگوییم دزدگیر. نه نه، سه تا چیز اینها بغل هم. چهار پنج تا چیز. چهار دزدگیر. بینش میگویند سوئیچ. بینش میگویند کلید. گیره میگویند. حلقه. شما هر چیزش یک اسمی دارد. همهاش تابع اعتبار است، تابع وضع است. دستهکلید. بله.
حالا اینجا در متعلقش سه تا قول داریم. اولاً ببینید، در این سببیت حقیقی، یک جا یک مسلک این است که آقا جاعل آمده لفظ را برای معنا جعل کرده. لفظ برای معنا مثل تابلوهای قرمزی که در مناطق خطرناک میگذارد. یکی دیگر این است که واضع آمده لفظ را مثل ادات تفهیم، ادات تفهیم معنا وضع میکند. مثلاً آدم گاهی دستش را سمت آتش میبرد، حرارت را حس میکند. گاهی لفظ را میشنود، آن را میفهمد. میشود مثل ادات. پس یک برای خودم، معنا. یک وقت برای ادات تفهیم معنا. یک وقتی هم برای تصور معنا. لفظ را من گذاشتم، نازل منزله معنا. بحثی که حالا در کتاب هم اشاره بهش نشد، از بیرون توجه بهش داشته باش.
حالا اینجا در این نوع اعتبار، سه تا قول. «فَهُنَاكَ مَنْ قَالَ أَنَّهُ اِعْتِبَارُ سَبَبِيَّهِ لَفْظٍ لِتَصَوُّرِ الْمَعْنَی». قول اول این است که این، آقا، اعتبار است. این وضع، این سببیت حقیقی که وضع است، اعتبار سببیت لفظ است برای تصور معنا. یعنی واضع میآید لفظ را برای معنا وضع میکند. برای خود معنا. چگونه؟ در حلقات بعدی بیشتر با آن سر و کار داریم. اشاره اسفنج.
قول دوم این است که «أَنَّهُ اِعْتِبَارُ كَانَ لَفْظُ أَدَاةً لِتَفَهُّمٍ». یکی این است که آقا لفظ سبب باشد برای تصور معنا. یکی دیگر این است که لفظ ادات باشد برای تفهیم معنا. روشن است. لفظ سبب باشد برای معنا یا لفظ ادات باشد برای تفهیم معنا.
«وَ مَنْ قَالَ أَنَّهُ اِعْتِبَارُ لَفْظٍ عَلَی الْمَعْنَی». قول سوم علامت است، علامت بودن. علامت با این علامیت، با این واژه، علامیت. علامت بودن. قول سوم این است که آقا، این یک علامت است. لفظ علامتی است بر معنا. پس یکی این است که سببیت دارد. یکی اینکه ادات تفهیم است. یکی دیگر این است که علامت است. حالا در موردش بحث. «كَمَا تُوضَعُ الْأَعمده إلَی رُؤُوسِ الْفَرَاسِخِ». همانجور که علامت مثل چی؟ علامت مثل ستونهایی که بر رئوس فراسخ میزدند. قدیم هر چند فرسخی که میرفتند جلو، یک ستونی داشتند. یک چیزی میزدند. خلاصه طرف بفهمد که چقدر راه آمده، چقدر راه رفته. یک نشانهای بود در راه. الان تابلو میزنند، کیلومتر میگوید: «آقا ۲۰ تا رد کردی، ۴۰ تا مونده، ۶۰ تا مونده، ۸۰ تا مونده.» این علامت. لفظ اینطور میشود، علامتی میشود برای معنا.
«وَ يُرَدُّ عَلَی هَذَا الْمَسْلَكِ بِكُلِّ مُحْتَمَلَاتِهِ أَنَّ سَبَبِيَّهَ اللَّفْظِ لِتَصَوُّرِ الْمَعْنَی سَبَبِيَّهٌ وَاقِعِيَّهٌ بَعْدَ الْوَضْعِ». آقا، اشکالی که ما میکنیم به این مسلک دوم که چی گفت؟ مسلک دوم، وضع، سببیت حقیقی که وضع اعتبار. مسلک دوم، اعتبار وضع. در واقع وضع و اعتبار. این مسلکی که قالب وضع بود با همه احتمالاتش، با هر سه تا احتمالی که داشت، ایرادی که بهش هست چیست؟ این است که آقا سببیت لفظ برای تصور معنا سببیت واقعیه. تصور و خیال و قرارداد و اینها نیست. «وَ مُجَرَّدُ اِعْتِبَارِ کَشْفٍ سَبَبًا لِشَيْءٍ أَوْ اِعْتِبَارِ مَا يَتَغَايَبُهُ لَا يُحَقِّقُ الْوَاقِعَ». بابا اینجا وضع ما سببیت واقعی دارد، حقیقی، اعتباری نیست، قراردادی نیست. واقعاً اینطور شده که لفظ میآید با آن معنا. اصلاً کانّهو (گویا) لفظ و معنا با هم فاصلهای ندارند که شما بگویی این لفظ آمد، بیا ببین، نگاه کن، وایسا وایسا، بگذار بچه خوبی باش. این لفظ که آمد، الان که این لفظ را شنیدی، این معنا دارم تو ذهنت بیاید. این جوری نیست. لفظ که میآید، شما بخواهی نخواهی معنایش آمد. شما الان میخواهی چی بگویی؟ این وسط یک دخالتی بکنی. البته تابع وضع، ولی وضع حقیقی، نه وضع اعتباری. مجرد اینکه شما یک چیزی را اعتبار بکنی، یک چیزی سبب یک چیز دیگر باشد که ذهنها به این سمت، مردم قبول نمیکنند. نمیپذیرند. یا اعتبار آنچه که نزدیک است به این معنا. یعنی لفظ ادات باشد یا علامت باشد. هر سه تا قول، چه شما بخواهی بگویی که این لفظ سبب باشد برای تصور معنا که بگویی ادات و علامت باشد برای معنا، هیچ کدامش را الکی مردم زیر بار نمیروند. من اگر بیایم پای تخته، مثالی که در حلقه اولی مرحوم صدر، پای تخته خط قرمز بکشم، بگویم شما هر وقت این را دیدید، ازش حرارت بفهمید. اینجور میشود؟ چی لازم نبود؟ اونی که قرن اکید ما اینجا در این حلقه کار داریم. احسنت. الکی. آقا، چیزی واقعاً واقعاً باعث... «فَلَابُدَّ لِأَصْحَابِ مَسْلَكِ الْاِعْتِبَارِ فِي الْوَضْعِ أَنْ يُفَسِّرُوا كَيْفِيَّهَ نُشُوءِ سَبَبِيَّهٍ وَاقِعِيَّهٍ». این آقایانی که قالب مسلک اعتبار شدهاند، ناچارند... ببینید اعتبار یک امر ذهنی است، سببیت یک امر واقعی و حقیقی. نمیشود که امر واقعی به واسطۀ امر ذهنی به وجود بیاید. اعتبار ذهنی، سببیت واقعی است. نمیشود که با اعتبار که ذهن نیست، تقویت واقعی شکل بگیرد. امر واقعی شکل... خب، اینها، این آقایانی که قائل به اعتبار شدهاند در وضع، اینها ناچارند که بیایند تفسیر بکنند کیفیت نشوء (پیدایش) که این سببیت واقعی از این اعتباری که اینها گفتند، این اعتباری که حضرات فرمودند، چطور این سببیت واقعی شکل گرفته، پیدایش پیدا کرده؟ تفسیرش کنند.
«فَيَكُونُ عَجْزُ هَذَا الْمَسْلَكِ عَنْ تَفْسِيرِ ذَلِكَا أَدَّی بِالآخِرِینَ إلَی اِخْتِيارِ اِحْتِمَالِ ثَالِثٍ وَ آتِی». گاهی عجز این مسلک از تفسیر آن، یعنی چون که نتوانستند اینجور تفسیر بکنند، نتوانستند تفسیر بکنند خب چطور شد از اعتبار به حقیقت رسیدیم؟ ما از وضع اعتباری به سببیت حقیقی رسیدیم. به خاطر عجزشان در تفسیر این مسئله، آمدند مسلک سوم را راه انداختند. که مسلک سوم مسلک سید ساز، صداساز، آیتالله خوئی، که ایشان هم این مسلک را هم دوباره رد میکنند. ولی خب، ایشان مسلک تعهد را مطرح میفرمایند در بحث سوم که حالا فردا انشاءالله مسلک تعهد را با ایراداتی که بهش وارد، شهید بحث خواهیم کرد، یک بحث مفصلی لازم داریم. پس چی شد؟ آقا، علاقۀ لفظ و معنا چه علاقهای است؟ یک عده گفتند ذاتی است. یک عده گفتند وضعی است. وضع هم نوعی اعتبار، که گفتیم اعتبار با حقیقت نسبتی نمیتواند. اعتبار علت یک امر واقعی باشد. اعتبار ذهنی واقع در بیرون. نمیشود که من در ذهنم چیزی را اعتبار بکنم، بعد در واقع چیزی با چیزی ارتباط پیدا بکند. خب، چطور میشود؟ باید بحث کرد. مسلک تعهد را ببینیم اینها چی میگویند. ببینیم خود شهید چی میفرمایند که آخر میرسیم به بحث قرن اکید انشاءالله.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...