‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «وفاء الدلیل بدوره القطع الموضوعی». بحث جدیدی که کتاب شیرین و مفید و جذاب حلقات، حلقه ثانیه، مطرح میکند، بحث رابطه دلیل و قطع است. منظور اینجا از دلیل، دلیل محرز است و در واقع دلیل محرز، دلیل قطعی و دلیل ظنی نیست. ولی ما اینجا با اماره کار داریم، به خصوص نسبت اماره با قطع. میشود اماره به جای قطع بنشیند یا نه؟ هرجا قطع میآید، اماره هم اگر آمد، کار قطع میکند؟ چه قطع طریقی، چه قطع موضوعی؟ اماره به جای قطع طریقی مینشیند یا نه؟ اماره به جای قطع موضوعی مینشید یا نه؟
بحث خیلی خوب و به شما بگویم آنچه را که ما در خارج خواندیم، همین بوده که اینجا میخواهیم امروز شسته و رفته و جمعوجور و مثل هلو بخوانیم. آنجا فقط یکی دو تا قول و یکی دو تا دلیل اضافهتر بود. اصل مطلب، یعنی استاد خیلی سعی کرد که اینی که اینجا الان نوشته را به ما بفهماند. در خارج قدر این کتاب دانسته نمیشود. من دیروز به رفقای رسائل گفتم بحثهای حلقات را بگیرید و گوش بدهید. آنها دوست داشتند که بیایند، ولی نمیتوانند. حالا میخواهند بگیرند بحثها را گوش بدهند. واقعاً آدم وقتی میرود جلو، هرچه بود همان قبلیها بود، اصل کار همانها بود، اینها چیزی نیست. بعضی انسانها خلقاً عجوله، دیگر انسان عجله میکند. «آقا بخوان، بریم بعدی، بریم بعدی، بریم بعدی.» خوش به حال آن کسی که رفته فلان درس نشسته! خوش به حال فلانی که دارد الان آن قبلیه را خوب میخواند! اگر رویش هم نمیشود برگردد، مشکل این است. بله، واقعاً به نتیجه رسیدهاند که ایکاش یک بار دیگر میرفتم. با خودمان هم الیماشاءالله تا حالا تجربه کردهایم، در جنبههای مختلف آدم روی برگشت ندارد.
«الدلیل المحرز اذا کان قطعیاً فهو یفی بما یقتضیه القطع الطریقی». دلیل محرز وقتی که قطعی باشد، دلیل محرز وقتی که قطعی باشد، پس او وفا میکند به آنچه که اقتضا دارد آن را قطع طریقی از منجزیت و معذریت. صاف آمده است اول مطلب، گفته گیرودار و مقدمه و اینها نه، اصل مطلب. دلیل محرز اینجا منظور چیست؟ اماره است. دلیل محرز جاهای مختلف اصطلاحات مختلف دارد، باید با سیاق و قرینه و اینها دید. یک وقت میگویند دلیل محرز، منظور قطع است. یک وقت میگویند دلیل محرز، منظور اماره است. یک وقت میگویند دلیل محرز، منظور اصل عملی محرزه است. اصطلاحات مختلفی که اینجا منظورم از دلیل محرز، اماره است. بیشتر برای اماره به کار میرود، برای قطع هم میآید، ولی خب اینجا الان منظور اماره است.
خب، اماره وقتی قطعی باشد، یعنی چی؟ اماره مگر قطعی میشود؟! آها! خب، یعنی چی؟ آها! اَحْسَنتم. خب، یعنی چی؟ شارع بهش حجیت میدهد. چطور ما میفهمیم که حجیت داده؟ چطور ما فهمیدیم حجیت داده؟ چطور فهمیدیم که این خبر ثقه شارع حجیت گرفت؟ با دلیل قطعی. مثلاً با تواتر پی میبریم که شارع فلان چیز را حجت قرار داد. سیره عقلا، سیره متشرعه، اینها میشود قطعی. «اذا کان قطعیاً به این معنی»، یعنی با قطع اثبات بشود که شارع بهش حجیت داده. دلیل محرز پس قطعی که نمیشود. اگر قطعی بود که اماره نبود، نه حجیتش قطعی باشد، نه معداش و نه مفادش. یعنی چی حجیتش قطعی باشد؟ یعنی با قطع اثبات میشود که شارع به آن حجیت داده.
اگر امارهای قطعی بود، به جای قطع طریقی مینشیند، شک نکن. به جای قطع. «الخمر حرام». شما قطع پیدا میکردی حرمت را، یعنی قطع پیدا میکردی نسبت به این حکم، حکم بر شما منجز بود، حکم بر شما معذر بود. اگر میگفت انجام بده، باید انجام میدادی. اگر قطعت میگفت «نمیخواهد انجام بده»، معذر بودی. اگر قطعت میگفت «الخمر حرام»، اگر عمل نمیکردی کتک میخوردی. اگر قطعت میگفت «الخمر لیس به حرام»، آزاد بودی، اگر خورده بودی هم عذر داشتی. حالا ما قطع نداشتیم. «الخمر حرام». اماره آمد گفت «الخمر حرام». اماره به جای قطع، نه مقطوعالخمریه. مقطوعالخمریه را فعلاً کار نداریم. «الخمر حرام» را کار داریم. اینی که عرض میکنم، هرچیزی گفته میشود، این باید برود بایگانی، در ذهن بماند. برای همین است، چون هرچه میرویم جلو با قبلی هی کار داریم، تکرار میشود در مطلب. میآید طریقی و موضوعی را دوباره. عزیزان اگر الان در ذهن حاضر نیست حتماً یک مطالعه مجدد بفرمایید. انشاءالله که در ذهن حاضر است. طریقی و موضوعی.
«القدر حرام» میشد قطع طریقی. «مقطوع الخمریة حراما» میشد موضوعی. مقطوع الفسق، مقطوع الطهاره، اینها مثالهایی که زدیم برایش. ما قطع طریقی نداریم، به جایش اماره داریم. ببخشید. تله مورد غیر قطعی این است. بله. و «الدلیلُ المحرزُ غیرُ القطعیِ» (بالایی را خود قطع بگیر). بله، قطعاً، یعنی معداش قطع باشد. نه، نکته خوبی بود. نکته، این هم باز از آن نکات. قطعی که گفته میشود، یک وقتی حجتش مد نظر است، یک وقتی معداش مد نظر است، مفاد. پس اینجا الان «اذا کان قطعیاً» منظور مفادش باشد، تسامحی در عبارت هست. حالا یعنی یک جورایی مطلب، همان همانجوری. اگر همانجوری که عرض کردم، اگر گفته میشد بهتر؛ چون وقتی قطع باشد، معلوم است که به جای قطع اصلاً «یفی بما یقتضیه القطع الطریقی» خیلی اینجا معنا ندارد. خودش قطع است دیگر، قطع به جای قطع مینشیند. اماره به جای قطع مینشیند. حالا یک خرده تسامح در عبارت.
پس آقا جان، وقتی که خود قطع باشد که خب، منجزیت و معذریت دارد. «لأنه یوجب القطع فی نفس المکلف». حکم را، چون ایجاد قطع میکند، خودش تواتر باشد. نه با تواتر اثبات بشود، خودش تواتر باشد. خودش سیره متشرعه باشد. یعنی خود تواتر، خود سیره متشرعه، اینها وفا میکند، وفا میکند. وفا یعنی شما یک چیزی را به اَحَدِ اکمل بیاری، به حد اکمل انجام بدهی، هیچی ازش جا نمونه، هیچی ازش نمونه، هیچی ازش نریزد. این میشود وفا. توفی هم به همین معناست. توفی، استیفا. میگوید: «حقوق خودشو استیفا کرد» یعنی تمام و کمال گرفت، هیچی ازش جا نماند. میگوید: «طرف توفی کرد» یعنی هرچی از این بود گرفت و برد. تو «توفّت رسلنا» ملائکه توفی میکنند. رضا، وفات غلط است. علامه حسن، وفات. ما وفات نمیکنیم. ما توفی میکنیم. وفات از فوت میآید. توفی از وفا میآید. فوت با وفا فرق میکند. فوت یعنی از دست رفتن. متوفی میشویم. همه ما را میگیرند، میبرند جای دیگر. توفی. متوفی هم میگویند، نه. موفوت که نمیگویند به آنی که مرده میگویند متوفی. حالا وفا اینجا یعنی چی؟ یعنی همه را میآورد، همه آنچه که قطع طریقی لازم دارد میآورد برایش. «قطع». اینطور. اینی که میگویم اصطلاح یک خرده ناجور است، به خاطر همین است. قد خب خودش قطع است دیگر. چی را میآورد؟ چه ادا میکند؟ یک خرده حالا شاید آنجوری میگفتند بهتر.
در هر صورت، «کما انه یفی بما یترتب علیه من الاحکام الشرعیه». خود قطع که هم معذرت دارد و هم منجزیت دارد. در آن هم بحثی نداریم. چقدر، چه طریقی؟ اگر حکم، اگر قطع میخورد به حکم، که اینقدر کاشف حکم است. اگر قطع میخورد به موضوع، قطع کاشف موجود. قطع موضوعی چیست؟ در قطع طریقی، قطع میخورد به حکم. در قطع موضوعی، قطع میخورد به موضوع، جزئی از موضوع، جزئی از موضوع. حالا، تا موضوع نباشد، این قطع در موضوع نباشد اصلاً حکمی نیست. حالا قطع وقتی باشد که خب هر دو تا را محرز میکند. «لأن هذه الاحکام یتحقق موضوعها وجدان». موضوعش وجداناً محقق میشود.
حالا بعد «و الدلیل المحرز غیر القطعی ای الاماره یفی بما یقتضیه القطع الطریقی من المنجزیه و المعذریه». حالا اماره چی؟ اماره هم میآید به جای قطع طریقی مینشیند. همان معذریت و منجزیتی که آن داشت، این هم دارد. منجزیت کجای قطع بود؟ نسبت به عمل، نسبت به عمل، نسبت به وجوب. معذریت نسبت به ترک. درست شد؟ «فالأماره الحجیه»، «الحجه شرعاً» - یرحمکم الله - «اذا دلت علی ثبوت تکلیف». «أکدت منجزیته». و «اذا دلت علی نفی تکلیف کانت معذرة عنه و رفعت اصالة الاشتغال». رفعت آن اماره، دلت آن اماره، أکدت آن اماره «کما لو حصل قطع طریقی بنفی تکلیف کما تقدم توضیحه و حکمه». و «قیام الاماره مقام القطع الطریقی». اماره به جای قطع طریقی مینشیند یا نه؟ بله، مینشیند. چرا؟ شما میگویی همانجور که آقا اگه گفتند که شما اگر قطع پیدا کردی که آب حرام است، قطع پیدا کردی که قمار حرام است، قطع پیدا کردی که خوردن آب بینی حرام است. حالا بعضیهایش اینجوری است دیگر، عرفی خیلیهایش. حالا من قطع پیدا کردم که خوردن آب بینی حرام است. میتوانم بخورم؟ آرمین! حرام است. منجز است. قطع دارم. خوردن ته دیگ حرام نیست. قطع دارم. خوردن نوشابه حرام نیست. میتوانم بخورم؟ بله، خوردن من معذر است، درسته؟ عذر دارم، قطعم معذر است. حالا من قطع ندارم. دو تا شاهد عادل آمدند، گفتند «بینه». بینه شرعی، یا یک ثقهای آمد به من گفت: «خبر ثقه»، یا ظاهر قرآن به من گفت. ظاهر قرآن (چیزی که ضرر دارد حرام است، چیزی که خبیث است حرام است) آب بینی جزء خبیثات، از طیبات نیست. «خبیث لا تأکل الخبیث» مثلاً. حالا که ظاهر گفت، حالا که ثقه گفت. اینها هیچکدام قطع نیست. قطع که نمیآورد در مفادش، در معداش، در حجیتش، نه. در حجیتش همهاش قطعی است. همه مثالهایی که زدم حجیتش قطعی است. در معداش، در مفادش که قطع نیست. من که قطع الان ندارم که. حالا میتوانم من با همین حرف ثقه بگویم که آقا این الان خوردنش برای من، نخوردنش برای من منجز است؟ خوردن، یعنی در مورد این خبیث من دیگر حق ندارم بخورم، آب بینی را حق ندارم بخورم. بر من منجز است این تکلیف. یا اگر قطع پیدا کردم که این نوشابه. اگر اماره آمد که آقا نوشابه خوردنش اشکال ندارد، اینجا من چی؟ من معذر، معذرم. همانطور که اگر قطع داشتم منجز و معذر بود، اماره به جای آن مینشیند؟ بله. بینه اماره است. بینه شرعی، دو تا شاهد عادل. بینه شرعی.
چرا توی رسالهها میگویند دو تا شاهد عادل، یا یک ثقه؟ خیلی نکات روانشناسی در مورد زنها در قرآن فوقالعاده است. اکثراً هم تا حالا بهش توجه نشده. مثلاً یک آیه در سوره زخرف، این را فکر کنم خواندیم یک وقت، استفاده. الان کرسیهای اسلامشناسی در آمریکا اساتیدش یهودی هستند. مؤسسات اسلامشناسی، اسلامشناسی، مدرسین. آقای قرائتی گفتش که من سال ۴۸-۵۰ شهید بهشتی من را دعوت کرد جایی بروم سخنرانی کنم برای مدرسین دینی. رفتم و دیدم که همه خانمها با مینیژوپ آمدند نشستند. حالم بد شد. به بهشتی گفتم که بابا اینها کیند؟ گفت: «اینها مسلمانهاییاند که به زور پیدا کردیم.» اکثریت معلمهای مدرس دینی در ایران، یهودیاند. آنها بهتر از ما اسلام میشناسند. وقت میگذارند، کار میکنند، قرآن را میشناسند. حال نداریم ما. مشغول کارشان. درسته؟ حالا یک چیز جالب دیشب مطالعه کردم در مورد تورات. دیشب تورات و انجیل مطالعه میکردم. بعد خیلی جالب بود، مطالعهام که تمام شد، این کانال حضرت آقا را باز کردم، دیدم که از خانه شهید مسیحی رفته بودند. بعد به این خانواده شهید گفته بودند که بحث انجیل مطرح شده بود. انجیل حقیقی را ما احتمال میدهیم که توی اسرائیل دست صهیونیستها باشد. انجیل حقیقی. اینها اینقدر مرموزند. هم تورات حقیقی دستشان است، هم انجیل حقیقی دستشان است. انجیل تحریفنشده دست اینهاست. لذا این هم که میگوید وقتی حضرت عیسی میآید، تطبیق میدهند با انجیل و اینها، همین است. قرآن چرا اینقدر اینها را توی سر بنالید، حرف بزنید. به هر حال. بله، بله.
بحث اماره. سر من درد میکند برای حرفهای فرعی. اماره به جای قطع مینشیند. هم معذرت دارد، هم منجزیت دارد. یعنی شما چه قطع پیدا کنی به اینکه «الخمر حرام»، اماره پیدا کنی که «الخمر حرام»، فرقی نمیکند. تو جفتش باید نخوری. وزیر عوام مغالطات سنگین میکنند. مثل روز برایم روشن نشود، انجام نمیدهم. صد در صدی باید بشود که آقا شراب حرام است. نمیشود. نداریم. اولاً که نص نداریم. در مورد شراب، ظاهر، آن هم ظاهر قرآن. ظاهر قرآن هم چی میگوید؟ «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ». رجس از کار شیطون. اجتناب کنید ازش. حرام است. ظاهر ظهور دارد. نص که نیست که. نص و ظهور خواندیم دیگر، نه؟ صد در صدی ظهور، ۸۷۰ درصد میگوید که از عمل شیطان، ازش کراهت میفهمم. حالا نرو. حالا یا روایت داریم؟ حالا روایت خودش چی؟ سندش چی؟ برای طرف شراب ۷۰-۸۰ درصد میماند. خب، اماره هست یا نیست؟ با قطع زندگی کنی که مغه چند تا قطع در زندگیات داری؟ اصلاً خودت چند تا در نسبت به زندگی؟ ما ازدواج میکنیم با امارات. بچهدار میشویم با امارات. خانه میگیریم با امارات. دختر شوهر میدهیم با امارات. پسر داماد میدهیم با امارات. کار انتخاب میکنیم با امارات. درس میرویم با امارات. کدام کار ما با امارات نیست؟ کدام کارمان با قطعیت است؟ با قطع چند تا ما قطع داریم در شبانهروز، در زندگیمان؟
پس اماره هم منجز است. اماره هم معذر است. امارهای که شرعاً حجت است، وقتی دلالت بکند بر ثبوت تکلیف، تأکید میکند منجزیتش را. چرا آقای «ص» فرمود تأکید میکند منجزیت را؟ باید بگویی منجزیت میدهد. مسئله تأکید میکند بود که حالا بخواهد تأکید بشود. من آقا نمیدانستم «الماء طاهر»، نمیدانستم «الخمر و حرام». منجزیت داشت بر من که حالا آمد یک اماره گفت «الخمر حرام»، منجزیتش تأکید بشود؟ خدا پدرتان را بیامرزد. چون ایشان مبنا میگذارد روی «تنت جز احتمال». تا قبلش احتمال را که میدادی. احتمال میدادی تکلیف داشت. احتمال میدادی باید احتیاطاً ترک میکردی خمر را. حالا اماره آمد منجز شد. خیلی خوب بود اگر اماره... خدا خیرتان بدهد. من غافل از آن بودم که اصلاً این پایین غیر قطعی گفته.
وقتی که اماره دلالت بکند بر نفی تکلیف، چی میشود؟ معذر. اماره آمد که آقا اینجا تکلیف نداری. نمیخواهد. نخواستیم. اماره آمد که حین طواف ذکری واجب. یک روایتی آمد، خبر ثقه گفتش که آقا ما با امام صادق (ع) طواف میکردیم. حضرت سکوت کرده بودند. پس معلوم میشود که ذکر حین طواف واجب نیست. معلوم میشود که قنوت واجب نیست. من قصد داشتم به اینکه قنوت واجب نیست. حالا اماره آمد که قنوت واجب نیست. امام صادق آنجا مثلاً حضرت بدون قنوت رفتند. امام رضا بدون قنوت رفتند. من قطع ندارم که نماز شب واجب نباشد الان احتمال. حالا ببین مسئلهتان این همه آیات و روایات در مورد نماز شب. خب، حالا واجب است؟ اگر چیزی بخواهد به سرحد واجب رسیده باشد، نماز شب است. نماز شب و گریه بر سیدالشهدا. این دو تا، یعنی مستحبی است که پهلو میزند به واجب (به قول معروف شیخ عبدالکریم که فرموده بود که گریه بر سیدالشهدا، مستحبی که هزار تا واجب بهش بنده). هم اگر این نباشد که همه واجبات میرود. فهم دین یعنی اینها. فهم دین یعنی بعضی عوامند، عالمند، ولی عوامند. فرمود که رفته بودم جایی برای خانه شهید. پدر شهیدی رفتم وضو بگیرم. رفتم طبقه پایین وضو گرفتم. دیدم پدر شهید لنگون لنگون از آن بالا آمد و حوله آورد. گفت که حاج آقا حوله آوردم برای شما بعد وضو. گفتم که نه، روایت داریم که وضویتان را خشک نکنید، ثواب ۳۰ برابر میشود. کدام روایت؟ نداریم. اگر یک پدر شهیدی با پای لنگون از یک طبقه دیگر لنگون لنگون آمد پایین برایت حوله آورد، دستش را رد نکن. ولی روایت نداریم. من علم دین دارم، این فهم دین دارد. علم دین فهمید، آنی که مهم است فهم دین است. طرف عام است. «واجب نیست، واجب نیست». واجبات بهش بند است. نکته خیلی مهمی است. باید بهش توجه داشت. لذا ارتکاز متشرعه یک بخشش همین است.
حالا در مورد نماز شب من احتمال وجوبش را میدهم. رو مبنای مرحوم صدر، منجز است. احتمال وجوب که داری. این همه آیات و روایات. حالا روایتی آمد، امارهای آمد. حالا یا قطع آمد یا اماره آمد، گفتش که حالا فوقالعاده شد، اشکال ندارد، عمداً هم ترک کردی، اشکال ندارد. خب، این چی میشود؟ میرساند که شما عذر داری. حالا اگر انجام ندادی. بله. و اماره رفع میکند اصالت الاشتغال را. چون ایشان مبناش اصل در اصول عملی، با حق الطهاره. «اصالت الاشتغال»، اصل عملیه (رو مبنای قواعدی بیان). قرائت اشتغال. کدام اصالت اشتغال؟ عقلی. اصالت الاشتغال عقلی. مثل وقتی که قطع طریقی بیاید به نفی تکلیف. همانجور که توضیحش گذشت. «کانت معذرة» خبرش، خبر مؤنث. دیگر آن اشتباهی نوشته. و این معنایش این است که اماره به جای قطع طریقی مینشیند.
حالا آقا به جای قطع موضوعی هم مینشیند؟ اگر گفت خمری که قطع داری حرام است، یعنی مقطوع الخمریه، مقطوع النجاسه، مقطوع الطهاره، مقطوع الفسق. همه قطع موضوعی است دیگر. آنی که قطع به فسقش داری، فاسق است. آنی که قطع به نجاستش داری، نجس است. هر ظرفی نجس است. نه، آنی که قطع به نجاستش داری، نجس است. خب، حالا من قطع به نجاستش ندارم. اماره به نجاستش دارم. اینجا چه خاکی به سر کنم؟ آها! اینجا اختلاف است که اماره به جای قطع موضوعی مینشیند یا نمینشیند؟ حالا میگوییم: «ولکن هل تفی الاماره بالقیام مقام القطع الموضوعی؟» فیه بحث و خلاف در این بحث و اختلاف. «مولا: کل ما قطعت به انه خمرٌ فاهرقه». یعنی چی؟ از چه مادهای؟ تقویت چراغ قوه؟ از روغن؟ «اهراقاً»، «هراق» عراق، «یریق» عراقه، «اهرَق» «یُهریق». این را خیلی داریم. این اصطلاح عراقه را در روایات فراوان. نقلهای تاریخی میگوید: «اهرَق دما»، «اهرَقت الدمار» یعنی چی؟ خونریزی، ریختن، بریز بیرون. «کل ما قطعت به انه خمرٌ فاهرقه». هرچیزی که قطع داری خمر است، بریز دور. بریز دور کنایه از چیست؟ «لا یجوز لک استعمال». برایت استعمال نیست. «وقامت الاماره الحجیه»، امارهای که حجت است. «الحجیه شرعاً». امارهای که شرعاً حجت است، آمد. «الا ان هذا خمرٌ». آمد. چی شما قطع داری؟ حالا چی؟ حالا اماره آمده، بازام «العراقه علی هذه الاماره»؟ اگر قطع بود، عراقه واجب بود. حالا که اماره است، باز هم عراقی واجب است؟ اماره به جای قطع موضوعی مینشیند؟ جواب تفصیل. خیلی جواب قشنگ است اینجا، تفصیلی داریم. عیناً من در متن تقریرات درس خارجام نوشتم. این همه خودکشی! ساده، روشن، تمیز گفته. رهنما. تفصیل. «و هو انا تارة نفهم من دلیل وجوب اراقة مقطوع الخمریه، انا مقصود هذه دلیل من المقدام ما قامت حجتٌ منجزتٌ علی خمریه». دو تا حالت داریم آقا جان.
یک وقت هست با قطع ما به عنوان مثال برخورد میکنیم (یعنی در قطع خصوصیتی نیست). ملاک کاشفیت است. یعنی این هم که گفتی «اذا قطع»، یعنی «اذا انکشفت لک». انکشاف هم به قطع انکشاف حاصل میشود، هم به اماره. جفتش انکشاف باهاش حاصل میشود. در قطع خصوصیتی نیست. اگر اینطور گرفتی، در قطع خصوصیتی نبود، اماره به جای قطع موضوعی مینشیند. چون ملاک چیست؟ کاشفیت. کما این هم دارد. یعنی «اذا قطع خمر»، یعنی وقتی برایت معلوم بشود که. «معلوم بشود» یعنی حتماً به قطع معلوم بشود؟ نه، به اماره هم معلوم است دیگر، روشن است دیگر. تفصیل، تفسیر قول اول، پس چی شد؟ یکی در قطع خصوصیتی نیست. ملاک این است که کشف بکند. ملاک این است که حجت منجزه باشد. منجزیت داشته باشد. ملاک منجزیت. پس آقا دو تا حالت دارد. یا قطع خصوصیت دارد یا قطع خصوصیت ندارد. اگر قطع خصوصیت ندارد، اماره به جایش خصوصیت دارد. خصوصیت دارد، یعنی باید حتماً قطع باشد. حتماً قطع میخواهد از شما.
«و أخری نفهم منه عنادات به وجوب الاهرام بالقدر به وصفه کاشفاً لا یشوبه شک». پس یک وقت ما از دلیل وجوب (یعنی آنی که گفته بود مقطوع الخمریه را بریز بیرون) برای چی گفته بود؟ مقصود آن این بود که مقصودش از «مقطوع» این بود که حجت منجزه بیاید بر خمریتش. یعنی به جای قطع، حجت منجزه میخواست از شما. حجت منجزه در قطع خصوصیتی نبود. در چه خصوصیتی بود؟ حجت منجزه. قطع اینجا مثل مثال میشد. یک وقت دیگر اناته حکم (یعنی اینکه حکم منوط است به وجوب اهراق). یعنی حکم به اینکه اهرام را باید نسبت به خمر ارائه کنید. اینی که باید خمر را اهراق کرد، این حکم برای چیست؟ به خاطر اینکه در قطع خصوصیتی است. منوط به قطع. اناطه دارد به قطع. منوط به قطع. حتماً قطع. اگر قائل به این شدی، پس دو تا مبناست. یک مبنا این است که در قطع خصوصیتی نیست، در حجت خصوصیت. این میگوید اماره به جای قطع موضوعی مینشیند. شیخ اعظم همین را میفرماید. میرزای نائینی همین را میفرماید. اماره به جای قطع موضوعی مینشیند. چون در قطع خصوصیتی است. یک عده میگویند نخیر، در قطع خصوصیت است. در قطع خصوصیت نمینشیند، اماره به جای قطع موضوعی نمینشیند. لذا شما تا وقتی در قطع موضوعی. مثالش، ثمرش کجا ظاهر میشود؟ به شما میگوید تا قطع نداری که نجس است. درسته؟ درسته یا نه؟
شما الان بچه خودش را نجس کرد. مثال خیلی واضح میخواهم بگویم که پدرمان در بیاید قشنگ. با مسئله از مسائل پدر در بیار. که تو خودت استفتا دادهای از آقا. دیدم که یکی باید اضطراری پرسیده بود. آقا گفتند که مسئله همین، بیچاره میشوی. مگر اینطور بشود که بچه خوب، پسر بچه تا چند سالگی بالغ نیست؟ ۱۳-۱۴ قول. غیربالغ که حجت نیست، درسته؟ یعنی تا ۱۴، ۱۵ سالگی حرفی که میزند حجت، شهادتش بینه شرعی نیست. خلاصه شهادتش حجت نیست. حالا اگر آمد گفت: «بچه خودشو نجس کرد»، یا رفت دستشویی. نجاستش قطعی بود که تخلیه کرد. طهارت شی، طهارتش مشکوک است. شک داریم دیگر، شسته یا نشسته. قطع داریم که بول کرده، قطع داریم که تقوت کرده. ولی شک داریم که پاک کرده یا نکرده. حالا خودش میگوید: «خودم را شستم». چکار باید کرد؟ قول او حجیت دارد؟ حجیت که ندارد. بینه شرعی نیست. (اگر ممیز باشد کفایت میکند.) یک عده میگویند نه، حتماً باید بالغ باشد. نجاست و طهارت را تشخیص بدهد کفایت. الان بچههای امروزه دیگر از چهار سالگی تقریباً نجاست و طهارت را تشخیص. حالا اگر شما قائل به این بودی که باید قطع بشود، اماره به جای قطع نمینشیند در قطع خصوصیت است. باید چه بکنیم؟ به حرف خود او هم، حتی اگر ممیز هم حرفش حجت باشد، به حرف خود او هم نمیتوانی اعتنا کنی. چون شما هنوز مشکوکی. باید خودت بروی بشوری تا ۱۵ سالگی و پسره بشوری. ولی اگر اماره به جای قطع نشست، چی؟ و حرف ممیز هم بینه شرعی به حساب آمد. کجا بود؟ (گفت پاکم، پاکه). گفت: «شستم». گفت: «دستشویی شستم». دستشویی پاک است. روشن است. اماره به جای قطع بنشیند یا ننشیند؟ خب، رو مبنای شیخ و اینها که خب کار ساده است دیگر. اماره به جای قطع. چون در خود قطع خصوصیتی نیست، در حجت منجزه خصوصیت است. ولی اگر در قطع خصوصیت باشد، حتماً کشف تام لازم «بوصفه کاشفاً تاماً لا یشوبه شک». باید اینقدر کشف بکند که ذره شک تویش نیاید. نداریم. لذا کار گره میخورد. حتماً باید خودت قطع باشی. یک درصد، حتی اطمینان؟ اطمینان را ملحق به قطع بکنیم یا نکنیم؟ امثال بهجت ملحق میکند. خب، حتی اطمینان هم مثلاً اگر باشد کفایت نمیکند. باید حتماً صد در صدی باید بدانی که نجس است، صد در صدی و بدانی که پاک است. چون همهاش قطع موضوع است. اصل توضیحات را گفتیم. این چند خط را سریع بخوانیم.
«الحالة الاولی». حالت اولی کدام بود؟ در این تفصیل، دو تا بود دیگر. تفصیل دو تا بود. حالت اول دارد. حالت دوم. «حالة الاولی» تفصیل که حجت منجزه باشد، «تقوم الأماره الحجه مقام القطع». در آن حالت اول، اماره حجت به جای قطع موضوعی مینشیند. «و علیها وجوب الاهرام». ثمرش چیست؟ اهرام بر این هم واجب است. چطور میریختی دور خمر را، حالا که اماره داری، باز هم باید بریزی؟ «لأنها» یعنی آن اماره «تحقق الموضوع». فقط با قطع که موضوع محقق نمیشود، با اماره موضوع محقق میشود. چون ملاک در قطع، منجزیت و حجت منجزه بود. اینجا همان حجت منجزه هست؟ قطع اصطلاحی بود. یک چیزی بود. گفت «اذا قطع»، منظورش این بود که «ظهر لک حجتاً». «حجت اذا ظهرت لک حجت منجزه». یعنی این منظورش نبود که قطع داشته باشی. منظورش اینکه حجت منجزه داری، چه اماره باشد، چه قطع باشد. وجداناً، وجداناً ما میبینیم که همهجا موضوع باز محقق است. «و هو الحجه». پس دوباره ما موضوع حکم شرعی محقق شده، و حجت هم هست. اماره حجت است، و اینجا خود این حکم هم دوباره حجت، حکم حجت. یعنی عراقه اینجا باید انجام بشود. عراقه اگر انجام ندهی، کتک میخوری. اماره بود، ۱۰ درصد شک داشتم. باشد.
«ثانیه». در حالت دوم چی؟ حالت دوم چی بود؟ خود آن خصوصیت. «لا یکفی مجرد کون الاماره حجتاً و قیام دلیل علی حجیتها و وجوب العمل بها». کفایت نمیکند که اماره حجت باشد. باشد، اماره حجت است. یعنی قبول نداری حجت است؟ چرا. ولی حتی اگر دلیل هم بیاید بر حجیت اماره، دلیل هم بیاید که باید به اماره عمل کنی، باز برای ما کفایت نمیکند. حالت دوم نمینشیند. «لکی تقوم مقام القطع الموضوعی». نمینشیند. قائم مقام قطع موضوعی نمیشود. «لأن وجوب اراقه منوطٌ بالقطع بما هو کاشف تام». منوط به قطع فقط، قطع میخواهند از شما. قطع. قطع هم که از آن جهت که کاشف تام است. این شما نه قطع داری، نه کشف تام داری؟ به کوزه میخورد. «و الاماره و ان اصبحت حجتاً و منجزتاً لکنها به جعل شارع و لا کن لیست کاشفاً تاماً علی ای حال». درست است که آقا شارع آمده و به اماره حجیت داده، منجزیت داده، ولی کشف تام که نمیکند. حجت، کشف تام نمیکند. رو مبنای دوم، مبنای دوم. در حالت دوم داری میخوانی. دو تا مبنا بود دیگر. پس در بحث آقا، کلیت بحث اماره؟ قطع یا طریقی یا موضوعی؟ در قطع طریقی، اماره قائم مقام میشود. هیچکس هم اختلاف ندارد. روی قطع موضوعی دو تا مبناست. قطع خصوصیت نداشته باشد، یعنی ملاک حجت منجزه باشد، قائم مقام میشود. دو، خصوصیت داشته باشد، یعنی ملاک کاشفیت تامه باشد، قائم مقام نمیشود. تمام شد. «فلا یترتب علیها وجوب الاهرام». تا قطع نداری، اهرام بر شما واجب نیست. «الا اذا ثبت فی دلیل الحجیه». مگر وقتی که خب این نکتهاش یک خرده همچین نکته است. بحث حکومت، حکومت را در حلقه اولی توضیح دادیم. حکومت، ورود، حکومت. «الا اذا ثبت فی دلیل الحجیه او فی دلیل آخر ان المولای عمل عنایة و نزّل الاماره منزلة الکاشف التام فی احکام الشرعیه». توی این قطع، توی این تیکه دوم، این مبنای اول، این مبنای دوم. مبنای دوم چی میگفت؟ ملاک کاشفیت تام است. کاشفیت تامه. باز ما یک راهی داریم برای اینکه اماره بخواهد قائم مقام بشود. چطور؟ بر دوم اماره قائم مقام قطع میشود؟ راهی داریم یا نه؟ راهش این است که چطور قرینه متصل و منفصل داشتیم. میگفتیم که «اکرم العلماء الا الفساق». مخصص متصل. «اکرم العلماء، یا الله! لا تکرم الفساق». این چیست؟ مخصص منفصل. به خاطرتان هست این یا نه؟ «اکرم العلماء الا الفساق» میشود مخصص متصل. «لا تکرم الفساق» گفتند و رفتند. مخصص منفصل. این هم از این.
حالا یک وقت متصل میآید، یک وقت منفصل میآید. الان اینجا ما میتوانیم بیاییم با دلیل متصل یا با دلیل منفصل، اگر شارع، اگر شارع با دلیل متصل یا منفصل یک حرفی را به ما بزند، میتوانیم اماره را به جای قطع بنشانیم. چه حرفی را به ما بگوید؟ که آقا اماره به منزله قطع است. این حرف اگر بیاید، این درست میشود. کاشفیت حجت. خود اماره را میگوید: «من قطع میدانم». «من شارع، اماره را قطع میدانم». «من شارع فرقی نمیگذارم». اگر این را گفت، در همین مبنای دوم هم دوباره اماره به جای قطع طریقی، قطع موضوعی. حالا اگر بخواهد بگوید، چطور باید بگوید؟ یا باید متصل بگوید یا منفصل. «فی دلیل الحجیه»، یعنی همان وقتی که دارد میگوید اماره حجت است، اینطور بگوید. متصلش چطور؟ منفصلش چطور؟ متصلش این است که بگوید: «انی جعلت جعلت الاماره حجتاً و جعلتها بمنزلة القطع». این میشود متصل. «جعل الاماره حجتاً و جعلتها بمنزلة القطع». این متصل. یا بیاید منفصل بگوید. یعنی «او فی دلیل آخر». توی دلیل دیگری با قرینه منفصله بیاید بگوید که آقا «ان المولاء عمل عنایة و نزّل الاماره منزلة الکاشف التام فی احکام الشرعیه». با یک قرینه منفصلی. اینجا چطور میگفت «لا تکرم الفساق»؟ با یک قرینه منفصلی میفهماند به ما. به ما میفهماند که من شارع اماره را به جای قطع نشاندم. من نازل منزله قطع میدانم. دلیل منفصل مثالش «کما نزلت الطواف منزلة الصلاة».
ببینید یک روایت دارد میگوید: «الطواف صلاة». طواف صلاة. طواف صلاة است. یعنی در واقع دارد چی میگوید؟ دارد با قرینه منفصل میگوید که آقا هر آنچه که در نماز واجب بود، در طواف واجب است. آنجا میگفت: «لا صلاة الا بطهور». «اذا شککت فابن علی الاکثر». این سه تا قاعده فعلاً. نماز بدون طهارت قبول نیست. آقا طواف چکار کنیم؟ طواف هم بدون طهارت. از کجا میگویی؟ چون «الطواف صلاة». طواف هم نماز است. یعنی انگار من آندم در این دایره «لا صلاة» طواف هم گنجاندم. دایرهاش را وسعت دادم. دایره صلاة را وسعت دادم. کردم. این «الطواف صلاة». این صلاة را کرد دو تا. یکی نماز، یکی طواف. اینی که میآید یک دلیلی موضوع یکی دیگر را توسعه میدهد، این را بهش میگویند حکومت. حکومت توسعه کوچک میکند. یک دلیلی موضوع یک دیگری را کوچک میکند. شک کثیر الشک. آدم کثیر الشک اصلاً شک ندارد. اح. شک و تزریق کرد. گفت برای کثیر الشک ما اصلاً شکی نداریم. پس یک دلیل میآید موضوع یک دلیل دیگر را توسعه میدهد یا تزریق میکند. این میشود حکومت. این روایت بر این روایت حاکم است. این دلیل بر این دلیل حکومت دارد. این حاکم است، این محکوم. قرینه منفصل یعنی اینطور باشد. یعنی یک قرینهای بیاید بگوید آقا من دایره قطع را توسعه دادم، هم قطع را قطع میدانم، هم اماره را قطع میدانم. مثل اینکه اینجا میگوید هم نماز را نماز میدانم، هم طواف را نماز میدانم. حل شد. الحمدلله. «الطواف صلاة» بالاست. خب، حالا آنجا چطور؟ این را در نماز وقتی شک میکردی، بنا را روی کدام میگذاشتی؟ ببخشید. «فَبَنَ عَلَی الْأَکْثَرِ». حالا در طواف شک کردی، چکار کن؟ شک بین سه و چهار در طواف، قرار بده روی چهار. در نماز میگوید: «لاتو آقا نماز اعاده کن، بشکنم، دوباره بخوانم». هرجور شده نماز را به سرانجام برسان. طواف چی؟ بشکنم؟ دوباره از اول؟ نه، «لا تعاد». به سرانجام برسان. درست شد. این «الطواف صلاة» حکومت داشت. آمد دایره صلاة را توسعه.
اگر ما در لسان ادله (حالا اینجا که اصلاً در موردش بحث نمیکنیم، بحث دیگر مال ثالث، بحثهای خارج است)، در لسان ادله جایی دیدیم که شارع دارد توسعه میدهد قطع را (یعنی حکومت دارد)، دلیلی حکومت دارد. دارد قطع را هم قطع میداند، هم اماره میداند. اماره را دارد نازل منزله قطع قرار میدهد. در این صورت، رو مبنای دوم دوباره اماره قائم مقام قطع موضوعی میشود. مهم نیست این دو تا افتاد. «الطواف صلاة» یعنی همین طهور هم که اینجا لازم بود، آنجا لازم. یعنی همین بنایی که کفایت میکند نماز میشود ثواب کرد، این هم همان است. «الطواف صلاة». «المنافق کافرٌ». بر فرض آن نجس بود، این هم نجس. آن نمیدانم چی چی بود. آن تبری ازش تبری ازش. بر فرض هر کاری که با مسلم میکنی، با منافق هم بکن. طاهر است، طاهر معامله میکنی، معامله از این جور حکومتها. فراوان. یک وقتی یک بحثی میکردیم در مورد از جهت ضرری که میزند، بدتر است. وگرنه اسلام که دارد مسلمان. جنگ امیرالمؤمنین. اموال اینها را تقسیم کرد. نه زنهایشان را حلال دانست در جنگ جمل. بله، یک وقتی بحث میکردم در مورد اینکه روایاتی که میگوید آقا همه گناهان پاک میشود و شفاعت و اینها. این روایات حاکم ندارد. «همه گناهان پاک میشود». خب، آن روایت فرمود که کسی مستخف به صلاة باشد، شفاعت ما بهش نمیرسد. این حاکم بر آن است. دایره تنگ میکند. گناهان غیر از نماز. آقا کسی محبت ما رو چی؟ «حب علی بن ابیطالب حسنة لا تضر معها سیئه». حب علی بن ابیطالب حسنه است که باهاش ضرر نمیرساند سیئه. ضرر نمیرساند هیچ سیئهای ضرر نمیرساند. حاکم است که میفرماید کسی مستخف به صلاة باشد، شفاعت ما بهش نمیرسد. دنیایی است که دارد ضرر میرساند. دارد تنگ میکند. دایره سیئات را دارد تعیین میکند. حمید صیاد ... «لا تضر معها سیئات الا الصلاة». الا الصلاة. از این بحثها، خیلی بحث دقیقی است. اینها خیلی به درد میخورد از تکبر مثلاً یکی دیگر معادل همه بله. در بحثهای اعتقادی، در بحثهای فقهی، در بحثهای کلامی، همه بحثهایی که الان عرض کردیم، صد در صد خاصیت.
تمامش کنیم. «بهذه العنایه اضافیة لا یستتبعها مجرد جعل الحجه الاماره». آقا ما باشیم و اماره، این حرفها را نداریم. اگر بخواهد این را دربیارد، باید یک دلیل جدایی بیاید. در خود جعل اماره این نکات توی این دومیش، دلیل آخر بیاید. بین دو تا حالت شد دیگر، منفصل متصل منفصل. یک دلیل منفصلی باید بیاید که حکومت، «الطواف صلاة». در خود «لا صلاة الا بطهور» که نبود که طواف. میبینید؟ بفرمایید «لا صلاة الا بطهور» کجا اسمی از طواف آورده؟ طواف را ملحق کرده به صلاة. خود دلیلی که به اماره حجیت داده که اسمی از این نیاورد که اماره به جای قطع بنشیند. قطع نیاورده. یک دلیل دیگر آمد اماره را ملحق کرد به قطع. عنایت اضافیه میخواهد. ایشان اسم عنایت اضافیه را اینجا نمیآورد. این منظورش حکومت است. چون میخواهد با این روال درسی پیش برود، اسمی از حکومت نمیآورد. وگرنه اینجا دارد حرف از حکومت میزند. یعنی یک دلیل حاکمی بیاید اماره را برای ما به منزله قطع بداند. «و بهاذا صح القول و قد مضى ان دلیل حجيه الاماره بمجرد افتراض هذه الحجيه لا يفي باقامتها مقام القطع الموضوعي». به این وسیله صحیح است قول به اینکه بگوییم دلیل حجیت اماره به مجرد اینکه فرض میکند حجیت را، یعنی صرف اینکه دلیل حجت اماره، سد خبر از ثقه. الان در این شما حرفی از قطع میبینید؟ حرفی از این میبینید که اماره را نازل منزله قطع؟ این الان به تنهایی اصلاً حرفی از قطع ندارد. حرفی از این ندارد که بخواهد این قائم مقام قطع بشود. از خودش به تنهایی «لا یفی باقامتها مقام القطع الموضوعي». صرف این دلیل به ما حرفی از این نمیزند که اماره بخواهد به جای قطع موضوعی بنشیند. باید یک چیز دیگری بیاید اضافه بشود. احتیاج به قرینه دارد. احتیاج به عنایت اضافی دارد.
البته مرحوم شیخ این حرف را قبول ندارد. شیخ اعظم، شیخ انصاری، میرزای نائینی، نیاز به قرینه اضافی ندارد. خود آن دلیلی که دارد میگوید سد خبر از ثقه، خود آن هم دارد در واقع، چرا؟ شما به شما میگوید که خبر را تصدیق کن. چون دارد میگوید که من اماره را به جای به تنهایی نمیشود، یک چیزی از بیرون میخواهد. مرحوم شیخ میگوید: «چرا؟ آن به تنهایی». پس همان را که گفت: «خبر ثقه را بگیر»، همان در واقع دارد میگوید که من این را به جای قطع نشاندم. افتاد؟ آن چیزی توی ۵۰۰۰ پا پرواز...
در حال بارگذاری نظرات...