‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در علاقه سببیت لفظ و معنا، بحث میکردیم که خب این علاقه سببیت به چه نحوی است؟ چطور لفظ سبب میشود برای معنا؟
مسلک اول، مسلک ذاتیت: گفتند که لفظ برای معنا ذاتی است؛ دلالت لفظ برای معنا، دلالت ذاتی است.
مسلک دوم، مسلک اعتبار بود. حاصل وضع میدانست و این وضع را هم یک اعتباری میدانست که معتبِری اعتبار کرده است.
به مسلک سوم میرسیم؛ مسلک سوم، مسلک تعهد و این نظریه، نظریه مرحوم آیتالله خویی است. ایشان در «محاضرات فی اصول الفقه»، جلد ۱، صفحه ۴۴، مسلک تعهد را مطرح و نظر شریفشان را اعلام میفرمایند. ایشان، مسلک تعهد را قائل هستند که با تعهد است که ما از لفظ به معنا میرسیم. «اِنَّ دلالهَ اللّفظِ تَنشَأُ مِنَ الوَضعِ»؛ مسلک سوم این است که دلالت لفظ نشئت میگیرد از وضع و «الوَضعُ لَیسَ اعتبارًا»؛ ولی وضعی که میگوییم، مثل مسلک اعتبار (مسلک دوم) نیست، بلکه «بَل هُو تَعَهُّدٌ مِنَ الواضِعِ بِأَن لا یَأتیَ بِاللَّفظِ إلا عِندَ قَصدِ تَفهیمِ المَعنا»؛ اعتبار نیست، بلکه تعهدی است از جانب واضع به اینکه لفظ را نیاورد، مگر هنگامی که قصد تفهیم معنا را دارد.
یک وقت من اعتبار میکنم، میگویم هر وقت این را دیدید، یاد آب بیفتید؛ این میشود اعتبار. یک وقت من تعهد میکنم، میگویم هر وقت این را آوردم، منظورم آب است. من تعهد کردم این را در غیر معنای آب نیاورم. تعهد، ولی در اعتبار، من تعهدی ندادم. شما هر وقت دیدید من بین این و آب علاقهای ایجاد میکنم، این را دیدید، یاد آب بیفتید؛ ولی اینجا من تعهد کردم. منِ متکلّم (منِ واضع)، این واژه را به کار نمیبرم، مگر وقتی که قصد تفهیم معنا را دارم. من برای معنایی وضع کردم. وقتی استعمال میکنم، آن معنا منظورم است، تعهد میکنم. ایشان میگوید واضع تعهد کرده که هر وقت لفظ را به کار برد، در معنای خودش باشد و «بِذالِکَ تَنشَأُ مُلازَمَهٌ بَینَ الإتیانِ بِاللفظِ و قَصدِ تَفهیمِ المَعنا»؛ به این وسیله، ملازمه بین آوردن لفظ و قصد تفهیم معنا نشئت میگیرد. اینجور است که هر وقت لفظ میآید، معنا هم میآید. چطور ایجاد سببیت کرد؟ با تعهد. با تعهد، ایجاد سببیت کرد. حالا هر وقت که لفظ میآید، معنا پشتش میآید. لفظ سبب میشود بر معنا. چطور سبب شد؟ با تعهدی که کرد، واضع که هر وقت لفظ آورد، معنا را اراده بکند.
«و لازِمُ ذالِکَ اَن یَکونَ الوَضعُ هُوَ سَبَبًا فی الدَلالَهِ التَّصدیقیهِ المُستَبطِنَهِ ضِمنَ دَلالَهِ تَصَوُّریَهٍ»؛ لازمه این نظر این است که وضع، خودش سبب باشد در دلالت تصدیقیه؛ یعنی خود وضع است که سبب است در دلالت تصدیقیه؛ دلالت تصدیقیهای که ضمناً در خودش، دلالت تصویریه را هم دارد (به صورت ضمنی دلالت تصوری را هم دارد)؛ دلالت تصدیقیهای که به صورت ضمنی در خودش دلالت تصوریه را دارد. چون هر وقت که دلالت تصدیقیه باشد، حتماً دلالت تصوری هست؛ ولی لزوماً هر وقت دلالت تصوری باشد، دلالت تصدیقیه نیست.
خوب. پس با مسلک تعهد، ما داریم میآییم روی دلالت تصدیقیه. داریم میآییم میگوییم واضع میخواهد معنا را به ذهن برساند، بلکه تعهد کرده؛ یعنی دلالت تصدیقیه ثانیه را قصد دارد. احسن! از سنخ دلالت تصدیقیه ثانیه است. «بَینَما عَلی مَسلَکِ الاِعتبارِ لا یَکونُ الوَضعُ سَبَبًا إلا لِلدَلالَهِ التَّصَوُّریَهِ»؛ فرق اول بین مسلک اعتبار و مسلک تعهد این است: در مسلک اعتبار، وضع شده در دلالت تصوری، اصلاً وضع سبب نمیباشد، مگر برای دلالت تصوری. چه نوع سببیتی بین لفظ و معنا در مسلک اعتبار؟ سببیت است برای دلالت تصوری. در مسلک تعهد؟ سببیت است برای دلالت تصدیقی. «و هذا فَرقٌ مُهِمٌّ بَینَ المَسلَکَینِ.»
مسلک اعتبار: معتبِر وقتی آمده لفظ را برای آن معنا وضع کرده، نتیجه چه میشود؟ هر کی بیاید این لفظ را تصور کند، آن معنا به ذهنش تبادر میکند. میخواهی شما از یک آدم ملتفت بشنوی، از دیوار بشنوی، از طوطی بشنوی، از هر جا که لفظ را بشنوی، معنا به ذهن میآید، روی مسلک اعتبار، دلالت تصوری دارد؛ ولی روی مبنای مسلک تعهد، این دلالت تصدیقی است. شما وقتی میشنوی، چارهای نداری جز اینکه بگویی اینجا آدم عاقل ملتفتی بوده که تعهد کرده لفظ را در معنای حقیقی خودش به کار ببرد و موضوعله را اراده کرده؛ یعنی صاف میروی در دلالت تصدیقی. فرق دلالت تصوری... احسنتم، آن هم فرق دوم است. روی مسلک تعهد، دیگر حقیقت و مجاز معنا ندارد. مجازی ما دیگر نداریم، همهاش میشود حقیقت؛ یعنی متعهد به اینکه لفظ را در معنای... البته این فرق دوم نیست، این اشکالی است که مرحوم صدر میکند. فرق دوم چیز دیگری است. این اشکالی که مرحوم صدر میکند، اشکال اولی که ایشان میکند، همین است. چرا عرض... پس این یک فرق.
«و هُناکَ فَرقٌ آخَرُ.» فرق دوم بین دو تا مسلک چیست؟ روی مبنای مسلک تعهد، متکلّم متعهّد است؛ یعنی هر متکلّمی، واضع. وضعکنندهها متعدد میشوند، متنوع میشود. هر کی دارد استعمال میکند، استعمال عین وضع. ما یک وضع یکجا نداریم که همه از آنجا دارند استعمال میکنند. هرکی دارد استعمال میکند، همانجا دارد وضع میکند و همانجا دارد قرار میگذارد که این لفظ و تعهد میکند لفظ را در معنای حقیقی خودش به کار ببرد. خیلی مؤونه داردها! یکجوری است، اصلاً اصلاً نمیچسبد. خوب، ولی در نظریه اعتبار، واضع کیست؟ همان کسی است که مؤسس اولی بوده؛ لفظ را برای معنا وضع کرده. نتیجه وضعش هم این شده که دلالت تصوری محقق شده برای هر شنوندهای که علم وضع داشته باشد. این هر شنوندهای که بداند فلان لفظ برای فلان معنا وضع شده، به صرف همین، منتقل میشود. هر وقت لفظ را میشنود، منتقل میشود. دلالت تصوریه برایش شکل میگیرد. از هر کی میخواهد باشد، باشد. دیگر نیازی نیست که ما بگوییم هی وضع دارد صورت میگیرد. هرکی هرجا دارد حرف میزند، یک وضع جدیدی دارد انجام میدهد و دارد این لفظ را در معنا وضع میکند. فقط متعهد شده که لفظ را در معنای خودش وضع کند.
«و هُناکَ فَرقٌ آخَرُ وَ هُوَ اَنَّهُ بِناءً عَلی التَّعَهُّدِ یَجِبُ افتِراضُ کُلِّ مُتَکَلِّمٍ مُتَعَهِّدًا و واضِعًا.» اینجا یک فرق دیگری است و آن این است که بنا بر مسلک تعهد، واجب است فرض گرفتن اینکه… «أفتَراضُ» -فرض گرفتن اینکه- هر متکلم، متعهد است و واضع است. فرض گرفتن متعهدًا و واضعًا مفعول به افترض است. فرض گرفتن هر متکلمی، متعهد را و واضع را؛ یعنی متکلم را متعهد بگیریم، واضع بگیریم. هرکی هرجا دارد حرف میزند، او دارد وضع میکند. این میشود مبنای مسلک تعهد. «لِکَی تَتِمَّ المُلازَمَهُ» تا ملازمه تمام بشود. ملازمه بین چی و چی؟ لفظ و معنا. لفظ را میآورم، تفهیم میکنم در کلام.
پس روی مبنای تعهد، هر متکلمی خودش واضع است؛ ولی روی مبنای اعتبار: «أمّا بِناءً عَلی مَسلَکِ الاِعتبارِ فَیُفتَرَضُ اَنَّ الوَضعَ إذا صَدَرَ فی البِدایَهِ مِنَ المُؤَسِّسِ، أوجَبَ دَلالَهً عامَّهً.» روی مسلک اعتبار، فرض بر این است که وقتی صورت گرفت در ابتدا از مؤسس، ایجاب کرد دلالت تصوریه عامه را برای هر کسی که علم به آن دارد؛ یعنی کی وضع کجا شکل گرفت؟ توسط آن مؤسس اول، واضع اول. او خودش وضع را انجام داد، از همانجا دیگر دلالت تصوریه آمده برای هرکی که علم وضع دارد. «لِمَن لِکُلِّ مَن عَلِمَ بِهِ.» به چی؟ به آن وضع. و هرکی که علم به وضع دارد، دیگر دلالت تصوری برایش بدون... «حاجَتَه تِکرارِیَهِ عَمَلِیَهِ الوَضعِ مِنَ الجَلیلِ.» لزومی ندارد که ما بگوییم هرکی دارد میگوید، دارد دوباره وضع میکند. اصلاً خداوکیلی اینطور است؟
حالا مرحوم صدر میگوید: «یک کودک وقتی دارد کلمهای را میگوید، چه وضعی دارد؟ چه تعهدی دارد؟» کودک کلمه استعمال میکند یا نمیکند؟ هزارتا کلمه استفاده. این چه صغرا و کبرا میچیند؟ چه تعهدی میدهد؟ من الان این را میگویم، متعهدم؟ «که این را میگویم، یک چیزی شنیده، معنا را هم میداند.» اول که شنیده، پیبرده به اینکه این لفظ برای آن معنا وضع شده. بابا فلان چیز یعنی چی؟ یعنی این. بابا کلمه یعنی درست شد. گشنیز یعنی چی؟ این جور سبزیهای این شکلی بهش میگویند گشنیز. بهش میگویند یعنی یک واضعی داشته، یک وقتی گفته. وضع در لفظ گشنیز: «علی هذه السبزی، من گشنیز گذاشتم روی این سبزی.» کی بوده؟ یک مؤسس اولی بوده. چه میدانیم کی بوده؟ چهکار داریم؟ از آنجا، دلالت تصوری شکل گرفته. هرکی دیگر میداند که لفظ گشنیز برای چی وضع شده؟ وقتی گشنیز میشنود، منتقل میشود. این بچه هم الان متعلق به همین شد. حالا بچه میآید میگوید: «خب من الان متعهد میشوم واژه گشنیز را که گفتم، معنای خودش را اراده کنم.» چه تعهدی دارد؟ بچه که دارد میگوید، چه وضعی دارد؟ چه واقعیتی است که شما میگویی هر متکلمی واضع است؟ بچه واضع است؟ بچه متکلم ولی واضع است؟ خب، این دو تا فرق بین مسلک اعتبار و مسلک تعهد.
دیدید حالا ایرادات مرحوم صدر (رضوان الله علیه) به مسلک تعهد. حالا آن طرف، هر دو سید، احتمالاً با هم کوتاه میآیند دیگر. هی با سر و کله هم میزنند، رادیو سلام هستند، هر دو بحث میکنند. استاد مثلاً نظرش عوض میشود، نمیشود. ایشان شهید، حالا مقامش هم بالاست، احتمالاً یک چیزی بگویید، احترامش را نگه میدارند. بله. «یَرِدُ عَلی مَسلَکِ التَّعَهُّدِ»؛ وارد میشود بر مسلک تعهد. وارد میشود این... همان ایراداتی که ما میگوییم در فارسی.
اولاً: «اَنَّ المُتَکَلِّمَ لا یَتَعَهَّدُ عادَةً بِاَن لا یَأتیَ بِاللَّفظِ إلا إذا قَصَدَ تَفهیمَ المَعنا الَّذی یُریدُ وَضْعَ اللَّفظِ لَهُ.» آقا جان، متکلم عادتاً تعهدی ندارد به اینکه لفظ را نیاورد، مگر وقتی که قصد دارد تفهیم معنا را، همان معنایی که اراده کرده وضع لفظ را برای او؛ یعنی معنای حقیقی. «لِأَنَّ هَذا التَّعَهَّدَ - أی الالتِزام - هُوَ ضِمْنًا بِاَن لا یَستَعمِلَهُ مَجازًا.» یعنی منِ متکلم، متعهد بشوم که لفظ را در معنای مجازی به کار… تعهد یعنی این دیگر. «اراده کردم، یعنی هر وقت قمر گفتم، منظورم ماه است.» نه. خوب، پس این همه ما صبح تا شب «قمر» میگوییم به این، به آن، به آن، پس خلاف تعهد میشود دیگر. و تعهدی ندارم به اینکه لفظ را در معنای حقیقیاش به کار ببرم، مجازی هم به کار میبرم. «بَل کُلُّ مُتَکَلِّمٍ مَا یَأتی بِاللَّفظِ و یَقصِدُ بِهِ تَفهیمَ المَعنا المَجازی.» با اینکه هر متکلمی، خیلی وقتها لفظی را میآورد و معنای مجازیش را قصد میکند. «فَلا یُحتَمَلُ صُدوراُ التِزامِ الضِّمنِیِّ المَذکورِ مِن کُلِّ مُتَکَلِّمٍ.» نمیشود این احتمال را داد که آقا، هر متکلمی این تعهد را دارد.
مجازی به کار میبرد؟ اشکال اول. اشکال اول این بود که آقا، این که شما میگویی، پس استعمال مجازی ما نداریم. چون همه متعهدند دیگر. متعهدند به اینکه لفظ را بگویند در معنایش. وجدان که دارد، میگوید معنای مجازی اراده میکند. درست شد؟ دیگر تعهد نمیشود. برای اینکه خارج از… چون تعهد به این است که در موضوعله به کار برود، در ماوضِعله. قمر در چهره زیبا… وضع قمر برای ماه وضع شده. یعنی من تعهد میدهم که خب، این باز سببیت نشد. چرا قمر را من الان دارم تعهد میدهم. الان که در این جمله دارم استفاده میکنم، اتفاقاً این بیشتر بر اساس نظر ایشان… مجاز را توضیح نمیدهد. الان در این جمله میگوید: «در این موضوع، الان در این جمله که من با این قرائن دارم به کار میبرم، میگویم صورتش مثل قمر میدرخشد.» اینجا که من ماه را دارم استعمال میکنم، دقیقاً دارم تعهد میدهم که در رابطه با صورت دارم… اینجا استعمال مجازی باز نوعی نمیشود، فردی میشود؛ یعنی ما هرکی هرجایی دارد، یک معنای مجازی جدید وضع میکند. این خلاف ارتکاز است. برای اینکه ما وقتی نگاه میکنیم، میبینیم که ماه که میشنویم، یک معنای حقیقی به ذهنمان میآید، ده معنای مجازی به ذهنمان میآید؛ ولی اصل حقیقت را، در حالی که شما اصلاً نباید به ذهنتان بیاید، مگر اینکه کسی در کلامی با قرینهای در قالب خاصی استعمال بکند و وضع بکند. ماه جزئی. من با این کار ندارم؛ یعنی نوع. حالا میتواند این اعتبار بیاید، برایش تعریف بشود یکسان. یعنی اینقدر این قضیه برای ذهن همه آشنا باشد که این اعتبار در این جمله با قراین… با قرینش. برای همین یک ایراد دوم.
چی میگفتم؟ عرض کردم در مورد بچه. بچه چه تعهدی دارد نسبت به استعمال؟ نسبت به وضع؟ «من متعهد میشوم.» او اصلاً ملازمه عقلی در ذهنش نیست. اصلاً صغرا و کبرا ندارد. این که ایشان میگوید، ملازمه عقلیه دارد، صغرا و کبرا دارد. هر متکلمی در ضمیر ناخودآگاهش دارد یک عملیات منطقی و فلسفی انجام میدهد. «من این را در معنای خودش به کار ببرم.» بچه هیچ درک نسبت به این ندارد. بله، تصوری را شکل میدهد. این بچه، دلالت تصوری برایش شکل گرفته از بیرون. اینترنت تصاویر دلالت تصدیقی است. «من باید منتقل بشوم و به قصد انتقال بگویم.» درست شد؟ الان در… اگر قائل به اعتبار بشویم، هم انتقال… اولاً در مسلک اعتبار، من از شنیدنش منتقل میشوم و با گفتنش منتقل میکنم؛ یعنی وقتی که گفتم، چه توجه داشته باشم، چه نداشته باشم، طرفم منتقل میشود. وقتی هم شنیدم، چه توجه داشته باشم، چه نداشته باشم، چه اونی که گفته توجه داشته باشد، نداشته باشد، منتقل میشوم. صرف گفتنش، انتقال میآورد. قصدی در آن نیست؛ ولی اگر شما قائل به تعهد شدید، گفتن با قصد است که انتقال میآورد. الان بچه لفظی را میگوید، من هم منتقل میشوم. من شنونده، منتقل میشوم. بچه گفته، میدانم که بچه معنایش را نمیداند، این لفظ را. منتقل شدم. این که من منتقل شدم، روی مبنای مسلک تعهد، اصلاً انتقال من غلط است. قصد نکرد تفهیم معنا را.
مسلک تعهد اصلاً در ساحت دلالت تصدیقی است. میگوید هر کلامی دلالت تصوریه دارد، تصدیقی ندارد بسته به تمییز. الان شما در همان مدرک دوم، اگر بچه یک لفظی به کار برد، شما بدانی که بچه دارد استفاده میکند و نمیفهمد. شما منتظر… تمییز نمیدهد. «ته کوچه بسته است.» یعنی چی؟ فقط از سر کوچه رسم شده، یکیدیگر را دیده یکی به یکی گفت: «بنبست است.» بچه مثلاً، فرض کنید حالا تازه زبان درآورده. یعنی شما میدانید، اطمینان داری که بنبست را این نمیداند یعنی چی. تقلیداً سر کوچه بعدی، یکهو نشسته. منتقل میشوم. تصدیق عمل نمیکنم که برم، نرم. آن دو تاست. این اصلاً دو تاست. دلالت تصوری برایم شکل میگیرد. دلیل شدم. بنبست را شما فقط نشئه در مراتبش معنا را… یعنی من حرف او را تصدیق نمیکنم که دنبالش راهبیفتم؛ ولی حرف او برای من معادله دارد. کلمه «اوضاع» دارد. منتقد ذهنم منتقل میشود. معنا میگیرد از او. اینکه میگوید صورت ذهن من میآید، صورت بنبستی میآید در ذهن من. این که اتفاق میافتد، خب این صورت بنبستی چرا شکل گرفت وقتی که متکلم قصد تفهیم نداشت؟ چرا شما منتقل شدید روی مبنای مسلک تعهد؟ نباید منتقل بشوید. چون قصد تفهیم معنا نداشته. باید هر متکلمی قصد تفهیم معنا داشته باشد تا شما منتقل بشوید؛ یعنی هر کلامی دلالت تصدیقی دارد. یک بچه دارد میگوید، من هم هنوز در ذهنم میآید. تصدیق هم نمیکنم. آن هم اصلاً نمیداند. اصلاً نمیتواند تفهیم، قصد تفهیم بکند. ذهنش قدرت پردازش ندارد. «به قصد تفهیم، من متعهد میشوم که این لفظ را در معنای خودش به کار…» یک چیزی گرفته از بیرون، اخذ کرده از اینکه این واژه را برای اینجا میگویند. اصلاً ممکن است که واژهای را برای یک جا شنیده، بعد نداند که این اینجا استعمال نمیشود، یک غلط است. حکایت از این میکند که این تمام مرحله دلالت تصوری است؛ یعنی یک واضحی بوده، گفته، انداخته، حرف بقیه هم دارند از همان میگیرند. البته مرحوم صدر، مسلک اعتبار را قبول میکند؛ ولی با یک قید اضافه که میشود نظریه چهارم، نظریه قرن اکید.
خب، این تا اینجا مسلک تعهد. دومش را بخوانیم. ایراد دوم: «و ثانِیًا اَنَّ الدَلالَهَ بِموجَبِ هَذا المَسلَکِ تَتَضَمَّنُ اِستِدلالًا مَنطِقِیًّا.» روی مبنای مسلک تعهد، دلالت لفظیه و علاقه لغویه… دلالت لفظی، دلالت و علقه لغویه متضمن است استدلال منطقی. همیشه استدلال منطقی در آن است و «اِدراکًا لِلمُلازَمَهِ.» همیشه یک ادراکی با ملازمه در آن است. در خودش ادراک ملازمه دارد و «اِنتِقالًا مِن أحَدِ طَرَفِها إلَی الآخَرِ.» همیشه انتقال از یک طرف به طرف دیگر است. «مَعَ اَنَّ وُجودَها» -با اینکه وجود آن- دلالت لفظی «فی حَیَاهِ الاِنسانِ یَبدَأُ مُنْذُ أدوارِهِ الأُولی لِطُفولَتِهِ.» -در زندگی انسان، از ادوار اولی شکل میگیرد، از ابتدای کودکی- «و قَبلَ اَن یَنضَجَ» -و قبل از اینکه نضج بگیرد- «فُکرُهُ الاِستِدلالِیُّ.» -فکر استدلالی برای او پیدا کند، شکل بگیرد، رشد بکند، یک بافتی داشته باشد.- فکر استدلالی در او چیزی ندارد. نقشی از فکر استدلالی در کودک نیست. صغرا و کبرا نمیتواند بچیند. بچه دو ساله، ولی لفظ را میشنود، منتقل میشود. «من شیر میخواهم.» «من آب میخواهم.» «مامانمه.» «بابا.» «مامان بابا.» «مامان.» «بابا.» «مامان.» وصل شده برای کسی که اینجوری است. بابا و مامان و بابا قاطی نمیکند. به بابا نمیگوید مامان، به مامان نمیگوید بابا، به داداش نمیگوید آجی، به آجی نمیگوید داداش. قاطی نمیکند. میداند برای فرق آجی با مامان را میفهمد. برای به آن میگویند مامان، به این میگویند آجی. جفتشان زنند، بر فرض. یک تیپ، یک قیافه. آجی ۲۰ ساله دارد، مامان ۳۰ ساله، بر فرض. این را از آن تشخیص میدهد. به این نمیگوید مامان، به این میگوید آجی. این حاکی از چیست؟ حاکی از این است که این فکر استدلالی ندارد که متعهد بشود این را در معنای خودش به کار ببرد و این از بیرون دارد میگیرد. امتحان دلالت تصوری است که گرفته.
در مسلک تعهد، باید طرف ملازمه داشته باشد، انتقال داشته باشد، ادراک ملازمه داشته باشد، چیچی داشته باشد، فرمود؟ استدلال منطقی داشته باشد. این بچه چه استدلال منطقی دارد؟ چه صغرا و کبرا دارد؟ «وضع و من متعهد میشوم در معنای حقیقیاش وضع کنم. وضع کردم در معنای حقیقی مسلک تعهد.» بچه چی؟ اینها را میفهمد؟ چه صغرا و کبرا این جوری میچیند در ذهنش؟ یک چیزی گرفته، همان را دارد میگوید. اصلاً وضعی ندارد این وسط. طوطی میخواند. طوطی چه پردازشی روی مطلب دارد که بخواهد وضع بکند، بگوید الان من دوباره واضع میشوم؟ روی مبنای مسلک تعهد، هرکی دارد میگوید خودش دارد دوباره پردازش میکند و دوباره دارد واضع میشود. الان این بچه چه پردازشی دارد میکند که بخواهد واضع بشود؟ پردازشی ندارد این وسط.
«وَ هَذا یُبَرهِنُ عَلی اَنَّها أبسَطُ مِن ذالِکَ.» و این برهان میشود بر اینکه دلالت لفظیه اَبسَط از آن است. مبسوطتر است از آن؛ یعنی دلالت لفظیه مبسوطتر از مسلک تعهد است. این همه گیر و بند ندارد. خیلی سادهتر است. خیلی سطحیتر است. خیلی سختش کردی شما. خیلی وسطش ظلم و زینب ؟ را چسباندی که حالا اینجا این واضع بشود، اینجا این اراده بکند، اینجا این… این حرفها نیست. گرفته دارد میگوید. واضع نیست. پردازشی ندارد. پردازش نفر اول کرد که وضع کرد؛ نشستند فکر کردند چه لفظی بگویم به این معنا بخورد؟ زیبا باشد؟ چی باشد؟ آمدند روی هلیکوپتر گذاشتند چرخبال. من الان دارم میگویم، دوباره دارم وضع میکنم چرخبال را برای هلیکوپتر. بالگرد، چرخبال میگویم، بالگرد هم میگویم. بالگرد را برای چی؟ هلیکوپتر. این بالگرد را که وضع کردم، من الان متعهد میشوم در معنای حقیقیاش به کار ببرم. هرکی اینطور نیست. الان هواپیما را بچه میگوید هواپیما یا نه؟ بازی هواپیما. وضع فارسی مگر نشده؟ معادل فارسی است دیگر. اول انگلیسیها اختراع کردند، بعد آمد. اول انگلیسها وضع کردند، بعد ما آمدیم معادلسازی کردیم. درست است؟ آقا جان، عرض کنم که حالا این که ما میگوییم هواپیما، این بچه این… بچه که میگوید هواپیما. این کدام هواپیما را میگوید؟ همین که از بیرون گرفته و خودش دارد وضع میکند؟ وضع جدید در معنای حقیقی و متعهد میشود که در معنای حقیقی به کار… خودش بهدلالت تصوری گرفته. اداره جدید. پس این هم اشکال دوم به نظریه مسلک تعهد.
حالا ببینیم مرحوم صدر نظر شریفشان چیست؟ که سه تا مسلک فرستادند هوا و «وَ تَحقَیقٌ اَنَّ الوَضعَ یَقومُ عَلی…» خود آقای خویی عین جمله را نقل نکرده. مگر اینکه نگفته باشیم اینها لوازم منطقی حرف ایشان بالاخره. توجه کردی یا نکردی؟ لوازمش و پایبند لوازم باشند. اصل مسلک تعهد که از ایشان است که باید هرکی که میگوید متعهد میشود که در معنای خودش به کار… این دیگر از ایشان واضع بله. خب واضع هم متکلم. ما کسی که به کلم نسبت میدهد. واضع. ببینید، اگر باز واضع اولی باشد و همان یک نفر باشد، اصلاً تمام حرف ایشان خلاف فرض. کسی دعوا سر این ندارد. نفر اول تعهد کرده باشد. تعهد نفر اول به درد من نمیخورد. سببیت از کجا دارد شکل میگیرد که الان این آقا میگوید من منتقل به آن معنا میشوم؟ از کجا دارد میآید؟ این دارد میگوید به قصد. این دارد میگوید که معنا را منتقل کند. دعوا سر همین است. این آقا دارد میگوید که نفر اول متعهد بوده، به من چه؟ ایشان دارد میگوید نفر اول متعهد بوده لفظ را در معنا بیاورد، به من چه؟ ایشان دارد میگوید چرا سببیت دارد گفتنش با آمدن معنا؟ چون دارد میگوید متعهد دارد میشود. باشه. آدرس دادم. آدرس دادم. مطالعه بفرمایید. محاضرات جلد ۱، صفحه ۴۴.
اما نظریه مرحوم صدر که گفتیم نظریه چیست؟ قرن اکید. ایشان میفرماید که… متن صدر اینجا از یک نظریه فلسفی، فیزیکی، درواقع یک نظریه فیزیولوژیکی استفاده میکند که اسمی از آن نمیآورد. نظریه پاولوف، پاولوف. بله، شرطیسازی کلاسیک پاولوف. آمد دید که… یا پاولوف. «پ پاولوف» درست است. بین ما به پائولوف معروف است. ایرانیها، عربها که به آن میگویند بافلو. پائولوف کجا، بافلوف کجا؟! خیلی فرق میکند. پاولوف میگوید که: «من بررسی کردم. دیدم که شما وقتی که میآیی، سریع ساعت مشخصی یک جایی غذایی برای سگ میگذاری و زنگ را همزمان زنگ میزنی. یک بار، دو بار، سه بار، دفعه چهارم، پنجم، زنگ خالی را که بزنی، صدای زنگ که سگ بشنود، بزاق دهانش ترشح میشود.» شرطی میشود نسبت به غذا. صدا که میشنود: «غذا میخواهم.» یا مثلاً این دلفینها را باهاشان کار میکنند، شرطیشان میکنند. مثلاً در… یکی از اساتید میگفت که: «ما کیش رفته بودیم. استخری و دلفینها بودند و اینها.» گفت: «آن بنده خدا آمد کار کردیم. اینها.» میگفت: «گفت: «شما هر حرکتی انجام بدهی، یک کاری میکند.»» بعد اینجوری کردم، دیدم از اینور رفت آنور. آنجوری کردم، دیدم پرید بالا. اینجوری کردم. بعد دیدم مربی دوید آمد. «حاجآقا، میشود دیگر کاری نکنی؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «این حیوان چند تا حرکت انجام داده، بهش ماهی ندادیم. الان سیستمش اختلال پیدا میکند. غلط زده شد. شرطی شده.» درست بودن را به این میداند که ماهی بگیرد. الان که ماهی نگرفته، فکر میکند غلط زده. «واسه همین دیگر کلاً باز این رقمی نمیزند. باز یک فاز دیگر میزند.» این شرطی شدن.
مرحوم صدر میفرماید که علاقه سببیت لفظ و معنا بهخاطر شرطی شدن ماست. ما شرطی میشویم. شرطی شدن بهخاطر… در بیرون، لفظ را میشنویم. با این موقعیت، این لفظ برایمان یادآور فلان معناست. شرطی میشویم نسبت به او. او که ایجاد سببیت میکند، صرف وضع نیست که گفت: «این را من برای آن معنا وضع کردم.» و از مرحله این وضع، در مرحله دوم، شرطیسازی میکند. در مرحله سوم، شرطیسازی است که باعث میشود که سببیت شکل بگیرد که هر وقت لفظ را شنید، معنا به یادش میآید. همان شرطی شدنی که دلفین با ماهی دارد. برایش وضع صورت گرفته. وضع با شرطیسازی است که این کارش درست بود. با این ماهی بهش میفهماند. آن سگ شرطی شده به اینکه الان وقت غذاست. الان غذا آماده است. صدای زنگ برایش علامت این است. برای ما شرطیسازی میشود کلمه «ما» برای صورت آب در ذهنمان. «ما» که میشنویم، «آب» میآید در ذهنمان. نظریه خوبی است.
بله، فرمود که: «تکرار چیزی یادم رفت مؤثر…» شرطیسازی میشود. ظرف مؤثر، چیزی با چیزی، از قدرت دارد. تمام آن تکرار در یک جلسه. بر شما یک چیزی در یک ظرفی. مثلاً شما فلان حرف را در فلان مجلس شنیدید. یاد… هر… خیلی پیش میآید. برای من بارها پیش میآید. مثلاً فلان روایت را اولین بار در فلان جلسه شنیدم. هر وقت از هر جا این روایت را که میشنوم، یاد آن جلسه میافتم، یاد آن آقا میافتم. فلان کلمه را، مثلاً کلمه «سبقه» را اولین بار از آیتالله جوادی شنیدیم. هر جا من واژه «سبقه» را از هرکی بشنوم، رنگ خدا دم اذا بعد میگفتش که «سِبغَهُاللَّهِ و مَن أحسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبغَهً.» جوادی بوده. فراوان اینجوری پیش میآید. با یک کسی خاطرات خوش است. این جوانان، اینها اصلاً رسانه… یکی از کار تداعی، تکنیک تداعی. میآید برای شما شرطیسازی میکند. خیلی مهمها. اینها اصطلاحاً بهش امروزی میگویند سواد رسانه که در حوزه و اینها که اصلاً جا ندارد این حرفها. اصلاً خندهدار است.
عرض کنم که جالبه ماها میخواهیم کار رسانهای بکنیم. طلبه مبلغه. تبلیغ یعنی رسانه. و ما طلبهها نه رسانه را میشناسیم، نه کار رسانه. کتابی که دست گرفتیم، همهاش همین حرفهاست. ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه بلد باشد، بدون… نه طلبه، هر کس طلبه به عنوان مبلغ دیگر حتماً بیشتر باید بتواند. حالا یکی از شگردها چیست؟ تکنیک تداعی است. «من چی را با چی در ذهن طرف بیاورم؟» غربیها چهکار میکنند؟ اللهاکبر را با عملیات تروریستی میگوید. شما کافی است در یک فروشگاه، یک نفر بگوید «اللهاکبر». همه میدانند، فرار میکنند، میروند. اللهاکبر رمز عملیات تروریستی. اینها را کار میکنند. در فیلمهای هالیوودی، اذان میآید، صدای قرآن میآید، تداعیسازی میکند. فلان قیافه با فلان ایده. این اینشکلی باشد، آن آنشکلی باشد، این اینجوری باشد، این فلان رنگ باشد. بازی. بله، بله. این تکنیک تداعی بسیار مهم، شرطیسازی میکند. شرطی میکند آدم را.
نسبت مثلاً خود عربها، شرطیسازی میکند. هر وقت عرب میبیند، یاد یک موجود شکمپرست، شهوتپرست، تنبل، بیقید، علاف، بیعقل. اینها همه را کار میکنند. تداعیسازی میکند. آخوند را تداعیسازی میکند از یک طلبه، از یک روحانی. بعضی از خودیهایمان هم که دیگر اینها باز از آنور بدترند. گفت: «رونالدو را ول کن، غضنفر را بچسب.» به قول یکی از رفقا گفت: «اینها خودشان رونالدوئند. ما فکر میکنیم غضنفر.» نخست رونالدو میآید فیلم میسازد. یک طلبه ابله و ساده و کودن را در فیلم دودکش به تصویر میکشد؛ یک طلبهای که دنبال این است که مثلاً دنبال لودهگری و بیسواد؛ یعنی یک جمله را شروع میکند، همان جمله را به ته نمیتواند برساند. وسطش یادش میرود. ماست و دروازه میچسبانند. دیدید؟ نمیدانم شاید از این قسم هفت، هشت، ده تا فیلم داشته باشیم که یا آن یکی میگوید: «من اصلاً فیلم مارمولک را ساختم فقط به این نیت که یک تصویر داشته باشم. یک آخوند دارد از دیوار میرود بالا. فقط برای همین این را تداعی بکنم. ایجاد تداعی بکنم در ذهن.» یا پول دست آخوند دیدی؟ یاد آن صحنه بیفتند که جیب آن یارو را زده، تاکسی نشسته، پرت میکند. اینها تداعیسازی است. «پول در دست آخوند دیدی؟» خود آخوند را دیدی؟ آخوند در محراب دیدی؟ آخوند در محراب در سجده از کله را برگردان. چهکار میکند اینها؟ همهاش تداعیسازی است. تا مدتها این فیلم مارمولک. الان ۱۵ سال ازش گذشته، تا ۷، ۱۰ سال حداقل این تداعیش بود در خیابان و در کوچه و پسکوچه و همه اینها. در نماز، همه چی. این تداعیها شکل میگیرد. حالا یکخورده کمکم کمرنگ میشود. این میشود کار تداعیسازی. با دیدن چه کسی، چه چیزی؟ این قرن اکید است. قرن اکید یک بخشش در لفظ، یک بخشش در صورت. صورتسازی.
ببینید، ما سه نوع ذهنمان میگیرد. یکی از خارج به صورت ذهنی. از این، یک تصویری میگیرد. از این لیوان، تصویر دارد. لذا شکل این فلان چیز لیوان. اول لیوان به ذهنش میآید. این مدلی نباشد، مثلاً یک لیوانیه ششگوش مثلاً یا مثلاً یک لوله است شبیه نی. همینجور رفته بالا. وقتی نگاه بکند، میگوید: «این لیوان است.» چون صورت ذهنی است که از خارج گرفته در مورد لیوان. در همین قالب. این یک نوع تداعی است.
نوع دوم: از مشابه به مشابه. از این لیوان به این لیوان، صورتسازی میکند ذهنش. اینها قوه خیال است دیگر. همه کار قوه خیال است. حالا بحث قوه خیالی خودش در منطق بحث شد. پس یک وقت از خارج، صورت ذهنی میگیرد. یک وقت از یک صورت ذهنی که دارد، مشابهتسازی میکند. فراوان است دیگر از این جور کارها. از یک چهره زیبا، چهره زیبای دیگری. میگوید: «این که این شکلی است، پس پدرش باید حتماً شبیه خودش باشد. پسرش شبیه خودش باشد. برادرش شبیه خودش باشد.» الان دنبال برادر فلانی که میگردد، با همان چهره خود برادر آقای دکتر عابدینی. پارسال دیدیم یک جایی نشسته بود. تا رسیدم، گفتم: «شما برادر آقای دکتر نیستی؟» گفت: «از کجا فهمیدی؟» ذهن صورتسازیم مشابهتسازی میکند. این چهره شبیه فلانی است. این هم حالت دوم.
حالت سوم: از یک اجنبی به یک اجنبی منتقل میشود؛ ولی با چی؟ با قرن اکید. اینها خیلی با همدیگر یک جا میآیند. هی در یک ظرفی میآیند یا هی تکرار میشود که این که آمد، آن میآید. از اجنبی و اجنبی است. بین چهرههای کریمی با چهرههای دکتر، تناسبی علیالظاهر نیست، شباهتی نیست؛ ولی چون من هر روز این دو بزرگوار را کنار هم میبینم، از دیدن یکی منتقل میشوم به دیگری. در ظرف مؤثر. این محل، این کلاس، این ظرفی است که من این دو را کنار هم میبینم یا تکرار است. هر وقت فلانی را دیدم، دیدم بعدش فلانی آمد. درست. هر وقت فلان کس در تلویزیون صحبت میکند، بعد میبینی که مثلاً جنس گران شد. میفهمم که الان صحبت شد، یک چیزی گران بشود. این ظرف مؤثر است. این تکرار است. تداعیسازی میشود. در هر صورت این بحث تداعی بسیار بحث مهمی است. بسیار بحث مهم. خوب فهمیده (رضوانالله علیه) و خوب هم گفته. قرن اکید، ایجاد مقارنت، چه جور لفظ سبب میشود برای معنا؟ با قرن اکید. مقارناتی با همدیگر دارد.
خب بحث مهمی بود. یکخورده توضیح دادیم. وقتمان نگذرد. سریع بقیهاش را بخوانیم: «وَ تَحقِیقٌ.» تحقیق این است. تحقیق نظریه چهارم. ایشان هم «وَ تَحقِیقٌ.» بوده مثل مرحوم مصطفوی: «وَ تَحقِیقُ الوَضعِ قائِمٌ عَلی اَساسِ القانُونِ التَّکوینیِّ لِلذِّهنِ البَشَرِیِّ.» تحقیق وضع قائم است بر اساس قانون تکوینی برای ذهن بشری. نظریه پاولوف یا پاولوف. روسیش پاولوف است. ما ایرانیها پائولوف میگوییم. آن چی میگوید؟ میگوید: «اِنَّهُ کُلَّما اِرتَبَطَ شَیئانِ فی تَصَوُّرِ الاِنسانِ اِرتِباطًا مُؤَکَّدًا اَصبَحَ بَعدَ ذالِکَ تَصَوُّرُ اَحَدِهِما مُستَقطَعًا لِتَصَوُّرِ الآخَرِ.» هر وقت دو تا چیز در تصور انسان ارتباط پیدا کنند، ارتباط مؤکدی، مفهوم مطلق نوعی، به نحو ارتباط مؤکد با همدیگر ارتباط پیدا کنند، بعد از آن ارتباط، تصور یکی استدعا دارد تصور دیگری را. مستلزم تصور دیگری است. یکی که آمد آن یکی هم میآید. استدعا دارد. «مُستَلزَمًا» یا «اِستِدعاءً» که اینجا هم «مُستَقطَعًا» میگوید. «مُستَدعِیًا لِتَصَوُّرِ الآخَرِ.»
«و هَذا الرَّبطُ المُؤَکَّدُ بَینَ التَّصوُّرَینِ تارَهً یَحصُلُ بِصُورَهِ اِعتیادِیَهٍ کَرَبْطِ بَینَ سَماعِ الزَّئیرِ و تَصَوُّرِ الأَسَدِ الَّذی حَصَلَ نَتیجَهَ التَّقارُنِ الطَّبیعیِّ المُتَکَرِّرِ بَینَ سَماعِ الزَّئیرِ و رُویَهِ الأَسَدِ.» این ربط مؤکد بین دو تا تصور یک وقت حاصل میشود به صورت اعتیادیه؛ یعنی بدون عنایت، بدون اعتبار، بدون وضع. صورت اعتیادی مثل ربط بین صدای غره ؟ شنیدن صدای غرش شیر با تصور خود شیر. این صدا با آن صورت. وضعی صورت نگرفته. اعتباری نیست. این صدا که میآید، صدای حیوان آدم را منتقل میکند به خود حیوان و تصور شیری که این تصور حاصل میشود به عنوان نتیجه تقارن طبیعی که متکرر است بین شنیدن صدا زعیر غرش شیر و رؤیت اسد. یک تقارنی شکل گرفت دیگر. این صدا را شنیدی، این تصویر را دیدی، این را تطبیق به آن دادی. حالا فقط صدای خالی بشنوی، چی میشود؟ یک صدای ترمز شدید شنیدی، بعد تصادف دیدی. حالا صدای ترمز شهید بشنوی، چی میشود؟
دیروز یکی از دوستان میگفت که در شمال مستند ساختم. میگوید: «اردکهای مهاجر وقتی میخواهند شکار بکنند، چهکار میکنند؟» گفت: «یک اردک را اول میبرند در منطقه باز، پروازش میدهند. خوب سر و صدا میکند. صدایش را ضبط میکنند. بعد میروند در یک دشتی. تکهتکه پلاستیک مشکی روی زمین میگذارند. صدای اردکه را با بلندگو پخش میکنند. در شب باید تاریک هم باشد. حتی سیگار هم نباید روشن باشد. مهتاب هم نباید باشد. این اردکهای مهاجر که شبانه دارند پرواز میکنند، سیاهیها را که میبینند، فکر میکنند اردک.» صدا هم دارد میآید. میآیند کنار اینها، انس بگیرند. بعد زیر تور است. همین که مینشینند، همه را میگیرد. من ذهن آدمیزاد تا کجاها که پیش نمیرود. این دارد از ایجاد تقارن و تداعی شکار میکند. کار رسانهای که غربیها میکنند، عمل روانی و جنگ رسانهای همین است دیگر. جنگ نرم اصلاً همین است. ایجاد تداعی و تقارن. شما اسم جمهوری اسلامی را که شنیدی، یاد شکنجه بیفتی، زندان. جمهوری اسلامی از تجاوز. رئیسجمهور شنیدهای، دیکتاتور. انتخاب یاد تقلب بیفتد. اینها کار رسانهای جنگ نرم است. یعنی همین. خیلی مهم است. مشغول «سبوح قدوس» خودمانیم. نه، نمیدانی دشمن دارد چهکار میکند. او دارد با دُشکا میزند، ما وایستادهایم داریم با سنگ جوابش را میدهیم. عملیات نابود. بله، این میشود کار تداعی. این را که با هم دید. از صدا منتقل میشود به اردک. صدای غرش شیر منتقل میشود به اینکه شیر اینجا هست. از صدای شکستن شیشه منتقل میشود به شکستن. «کسی شکونده.» صدایش که میآید، میگوید: «برو ببین کدام شیشه را شکوندن.» باز «کی توپ زد؟» یک بار، دو بار، سه بار دید. هی هر وقت شیشه میشکند، کسی با توپ شوتیده، «پدرسوخته! دوباره باز شوتید توی شیشهمان.» این تقارن است دیگر. قرن اکید است. این یک حالت.
«و اُخری یَحْصُلُ بِالعِنایَهِ الَّتی مَعناها مَخصوصٌ فی ذِهنِ النّاسِ فَیَنتَقِلُونَ مِن سَماعِ اللَّفظِ إلَی تَصَوُّرِ المَعنا.» یک حالت دیگر حاصل میشود این ربط به عنایتی که قائم است به آن عنایت واضع؛ یعنی خود واضع دارد دخالت میکند. بهخاطر اینکه دارد واضع ربط میدهد بین لفظ و تصور معنای مخصوصی که در ذهن مردم است. یک معنای مخصوصی در ذهن مردم است. این… این یک معنای مخصوص است. این را نگاه میکنم. اسمش چیست آقا؟ این معنایی که در ذهن مردم است. سؤال میکند: «اسم یک چیست؟» واضع میآید، میگوید: «من برای این اسم میسازم برای شما و قرن اکید ایجاد میکنم بین این با آن.» لغت مقارنت ایجاد میکنم. «این را که شنیدید، این لفظ را شنیدید، یاد این بیفتید.» تناسباتی دارد. گاهی شیرینی. شیرین، ترشی. مثلاً یک چیزهایی میگویند که ربط دارد. یعنی مزهاش شیرین است. مزه را میفهمد. این میگوید: «آقا، این که خود شیرین بود، من یک چیزی وضع میکنم که هر وقت بخوری، شیرین است. بهش میگویم الحلویات. بهش میگوییم شیرینی در زبان هم به زبان خودش تداعی میکند.» شما «شیرینی» که شنیدی، شرطی میشوی نسبت به یک مادهای که شیرین است. درست شد؟ منتقل میشوند از شنیدن لفظ به تصور معنا.
«وَ الاِعتبارُ الَّذی تَحَدَّثنا عَنهُ فی الاِتّصالِ الواضِحِ فی إیجادِ ذالِکَ الرَّبطِ بَینَ اللَّفظِ و صورَهِ المَعنا.» و اعتباری که ما از آن سخن گفتیم در احتمال دوم، «لَیسَ إلا طَریقَهً یَستَعْمِلُهُ الوَضعُ فی إیجادِ ذالِکَ الرَّبطِ بَینَ اللَّفظِ و صُورَهِ المَعنا.» نیست، مگر که واضع آن طریقه را استعمال میکند در ایجاد آن ربط. نه اینکه اعتبار نداریم، اعتبار داریم. اعتبار خالی به دردمان نمیخورد. مسلک اعتبار حرفش خوب بود، فقط فقط نصفه بود. نصف دیگر حرفش چیست؟ با اعتبار کار تمام نمیشود. منِ واضع، از این اعتبار استفاده میکنم برای اینکه ایجاد مقارنت بکنم. مرحله اول اعتبار، مرحله دوم، قرن اکید، شرطیسازی. اول واژه را وضع میکنم، بعد مردم را شرطی میکنم نسبت به این واژه که هر وقت این واژه را شنیدم، یاد آن معنا بیفتم.
پس نظر ایشان بین این سه تا نظر، به نظریه اعتبار از همه نزدیکتر است. نظریه اعتبار نصف راه رفته، چند قدمش مانده. «فَمَسْلَکُ الاِعتبارِ هُوَ الصَّحیحُ» بین اینها. مسلک اعتبار درست است؛ «وَلکنْ بِالمَعنَی الَّذی قُلناهُ.» با این معنایی که ما گفتیم. یعنی اول اعتبار، بعد شرطیسازی، بعد قرن اکید، ایجاد مقارنت مخصوص بین لفظ و صورت معنا. «وَ بِذالِکَ صَحیحٌ اَن یُقالَ اَنَّ الوَضعَ قَرَنٌ مَخصوصٌ بَینَ تَصَوُّرِ اللَّفظِ و تَصَوُّرِ المَعنا بِصُورَهِ اَکیدَهٍ.» و به این وسیله درست است که گفته شود از قرن مخصوص، از قرن مقارنت، مقارنت مخصوص بین تصور لفظ و تصور معنا به نحو اکید. من در وضع چهکار میکنم؟ بین تصور معنا و تصور لفظ، قرن اکید ایجاد میکنم که هر وقت لفظ آمد، معنا بیاید. شرطی میکنم شنونده را که هر وقت این واژه را شنید، آن معنا به ذهنش بیاید. «لِکَی یَستَتبِعَ حالًا اِصارَهً – حالَهاً اِصارَتْ – اَحَدِهِما لِلآخَرِ فی الذِّهنِ.» که یکی که آمد، آن یکی هم با خودش بیاورد. مثل همان سگ مثال پاولوف. صدای زنگ را که میشنید، آب دهانش راهمیافتاد. شرطی شده.
جوانی آمده میگوید که: «آقا حاجآقا، من با یکی دوست بودم، دانشگاه تهران مدت دو سال با هم بودیم و با هم از شهرستان آمده بود و الان که میروم مثلاً از خیابان فلان دارم رد میشوم، یاد قلیانهایی میافتم که ما با هم اینجا کشیدیم. خیلی حالم بد میشود. هر جای تهران که میروم، حالم بد میشود. یاد یک سری خاطرات میافتم. با این چهکار کنم حاجآقا؟» برداشتم ساطور زدم روی دستم. چهار تا انگشتم پریده. عفونت کرده. هر وقت حالا میخواهم غذا بخورم، اذیت میشوم. چهکار کنم؟ این است ماجرا. این چرا برایش این اتفاق میافتد؟ از فلان خیابان رد میشود، اذیت میشود. چون تداعی. چون قرن اکید دارد این خیابان با آن معشوقه. درست شد؟ حالا این عملیات قرن اکید است. حالا این عملیات را گسترده کنیم برای همه. امشب این برای یک آدم شخصی است. قرن اکید شخصی است. میخواهم بکنمش قرن اکید نوعی. نوعاً وقتی این کلمه را میشود این معنا را بفهمد. همان جنب تصّوریه. از اینجا میفهمیم که وضع سبب نیست، مگر برای دلالت تصوری. پس حرف مسلک تعهد که میگفت دلت تصدیق دارد، غلط است. وضع تصوری میآورد. سببیت علاقه سببیت بین لفظ و معنا چه سببیتی؟ سببیت در دلالت تصوری. «و اَمّا الدَّلالَتَانِ التَّصدیقِیَتَانِ الاُولَی و الثّانِیَهَ فَمَنشَأُهُما…» دلالت تصدیقی تصوری است؛ «فَمَنشَأُهما» خیلی خیلی خط مهم است؛ «مِن ظُهورِ الحالِ و السِّیاقِ لِالکَلامِ لِلوَضعِ.»
آقا، پس دلالت اولاً و ثانیاً از کجا میآید؟ آنها با قرائن حالیه و مقامیه و سیاقیه میآید. ربطی به وضع ندارد. وضع، دلالت تصوری فقط میآورد. کجا میآید؟ از حال طرف. از آن جدی بودنی که من دارم درش میبینم. میبینم شوخی نمیکند. از این جدی بودنه کشف میکنم که دارد لفظ مدار قصد تفهیم دارد که میخواهد معنا را به ذهن من بیاورد. وگرنه اصلش این است که لفظی آمد فقط اخطار باشد. اخطار، اخبار نباشد. اخطار دلالت تصوری بود. اخبار، پوز. چه اتفاقی میافتد؟ اخطار لفظ دیگر. از هرکی شنیدی، هرجا شنیدی، در ذهنت بیاید. نه اخطار در صرف وضع؛ یعنی این را از هرکی از هرجا شنیدی، ذهن منتقل میشود. اخطار در ذهنش ایجاد وضع بیشتر بحث مفردات، کلام، ترکیب اینهاست. نه خود هیئات. هم وضع روی آن صورت میگیرد. هیئت جمله اسمیه، رویش وضع صورت میگیرد. وضع میکنم این هیئت را برای جمله. این وضع میکنم. بله، تصوری. این تص… وضع میکنم هیئت «یَفْعَلُ» را برای فعل. مضارع هیئت «یَفْعَلُونَ» فعل است دیگر. فعل هم که خودش یک جمله است. مشکل نداریم.
وضع قرن اکید، علاقهای که درش است، دارد ایجاد اخطار میکند. این که آمد، آن بیاید. این که آمد، نسبت ارسالیه را شما بفهمی. به محض اینکه «اَفْعَلُ» شنیدی، نسبت ارسالی به نسبت ارسالی منتقل بشوی. تصدیقش را حالا از اینکه من دارم جدی میگویم یا با شوخی میگویم، بفهمی. «بخورَش.» «بگیرَش.» این «بگیر» همان نسبت ارسالی است. شما خودت را آماده میکنی. حال من حال شوخی ندارد. پرت کردم. چی؟ شما نگرفتی. قیافهاش نمیخواهد جدی گفته باشی. در عین حال، شما علت تصوری را از این «بگیرش» دارید. ذهن شما سریع آلارم زد که یعنی بگیرش. نسبت ارسالی. وضع برای همین است. قرن اکید ایجاد کرده بین «بگیرش» با نسبت ارسالی. حالا این که تصدیق بکنی یا نکنی، چه اولاً، چه ثانیاً به این برمیگردد که ظهور حالی و سیاقی. آن دیگر به وضع ربطی ندارد که بگوید آقا «بگیرش» را برای چی وضع کردند؟ «بگیرش» را برای نسبت ارسالی وضع کردند. حالا از کجا شما میگیرید یا نمیگیرید؟ ظهور حالی و سیاقی کلام. حالش میخورد جدی باشد. حالش میخورد شوخی باشد. طرف گفته: «اگه امام رضا بود کنسرت شرکت میکرد.» شوخی گفتم با لحنمو ببین. راستم. مشکل با اصل فکرش بود. شوخی بوده خب. دلالت تصوری که دارد. مگر اینکه قرینهای بیاوری که اصلاً همان دلالت تصوری از بین ببرد. در معنای مجازی به کار ببریم. در صورت قرن اکید این است تناسب. تداعی این واژه تداعی را داشته باشید. واژه قیمتی است.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه سی ام
دروس فی علم الاصول
جلسه سی و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه سی و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه سی و سوم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...