‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
آخرین بحثی که در مباحث کلی ادله محرزه داریم، خب، بحث جدیدی هم نیست نسبتاً و توضیحاتش قبلاً عرض شده و مختصری انشاءالله خواهیم خواند و سریع این بحث را از کنارش رد میشویم. توضیحات، حَلّ* شده. بحث این است که ما در قطع، جواز اسناد میدادیم به مولا. جواز اسناد داشتیم. میگفتیم که چون قاطعیم، اسناد میدهیم به مولا؛ چون قول به غیرعلم نیست، قول به علم است. ما میتوانستیم بگوییم «ان الله حرم الخمر» یا نمیتوانستیم بگوییم «ان الله احل البیع، ان الله حرم الربا»؟ ما قطع داشتیم به اینکه «الخمر حرام». آن هم که طریق به واقع بود و کشف میکردیم که واقعاً حرام است. وقتی فهمیدیم «الخمر حرام»، میتوانستیم بگوییم "حالا ان الله حرم الخمر. خدا خمر را حرام کرده" یا نمیتوانستیم بگوییم؟ میتوانستیم بگوییم؛ چون قطع داشتیم. اسنادی که میدادیم، اسناد به غیرعلم نبود، افترا علی الله نبود. «الله ازن لهُ» علی الله تفترون؟ خدا اجازه داده؟ افترا میبریم؟ خدا اجازه داده؟ از کجا میگویید؟ چون قطع داریم. مثل روز برای ما روشن است که خمر حرام است. وقتی مثل روز روشن است، خدا حرام کرده، خدا حرام دانسته. این در مورد قطع.
حالا در مورد اماره چه؟ وقتی اماره داریم، باز میتوانیم نسبت بدهیم یا نه؟ اسناد به مولا میتوانیم بدهیم؟ اگر امارهای آمد و گفت: «الخمر حرام»، اگر صیغهای آمد به ما گفت، اگر ظاهر قرآن به ما گفت: «حرم حرم الله الربا و احل الله البیع و حرم الربا». ظاهر قرآن است دیگر. مقطوع که نیست برای ما، قطع که نداریم. اماره است. ظواهر قرآن اماره ۸۰ درصدیِ ظاهرِ نص که نیست. «حرمه» به معنای حرامکردن است؟ این را میفهمیم. شاید یک احتمالی هم بالاخره میدهیم که این نباشد. شاید حرام منظورش چیست؟ کراهت. «احلّه» منظورش مثلاً در مواردی شاید ظاهرش این است. ۸۰ درصدی، اماره است. وقتی اماره شد، دلیل ظن است. خب حالا ما میتوانیم با ظاهر قرآن نسبت بدهیم، بگوییم خدا حرام دانست؟ جواز اسناد داریم یا نه؟ اینجا میگوییم: در بحث قبلی چه میگفتید؟ اماره قائممقام بشود؟ قائممقام قطع طریقی بشود؟ یقین مقام قطع موضوعی؟ هر آنچه که آنجا میگفتید، شما اینجا هم اگر مینشیند جایش. اگر ملاک کاشفیت، اگر ملاک حجت منجز است یا خود قطع خصوصیت دارد؟ اگر حجت منجز خصوصیت دارد، اماره هم حجت منجزه هست، پس به جایش مینشیند. اگر خود قطع خصوصیت دارد، همان اقوالی که در بحث قبلی داشتیم، دقیقاً اینجا مطرح است. میبینید که چه ثمراتی هم دارد. یکی از ثمرهایش این است که شما روزهدار وقتی باشی، میخواهی نسبت بدهی؛ یا باید قاطع باشی تا نسبت بدهی. اگر ملاک حجت منجزه باشد، با اماره هم میتوانی نسبت بدهی. لکن خود قطع خصوصیت داشته باشد، دیگر نمیتوانی اسناد به خدا بدهی. میدانی که از مبطلات روزه است، دیگر. اگر شما چیزی را نسبت بدهی به خدا که اینطور نباشد: "خدا این را گفته، خدا این کار را کرده، خدا این طور میگوید، خدا این کار را اینطوری میکند"؛ هر کدامش اگر نباشد، روزه شما باطل است. خدا میداند چقدر روزه مردم هم همین رمانهایی که مینویسند، همین حرفهایی که در تلگرام پخش میشود، و خدا دارد، نمیدانم مثلاً چیچی. "خدا باز به من دارد میگوید که عزیزم پاشو بیا امروز نمیدانم چه کار کنم." دارد میگوید و اینها اسناد است. از کجا دارد میآید؟ شما اینجا اراده جدی داری یا نداری؟ استعمالی داری یا نداری؟ هست یا نیست؟ اگر داری، اسنادت به چیست؟ قاطعی که خدا این را میگوید؟ اسناد ملاک توجه مردم؟ فهم مردم نیست. نگفتم که مردم چی بفهمند. شما چی نسبت بدهید؟ این افترا علی الله است. و بنده همه میفهمند که دروغ بسته. این مفتری است، این کاذب است، این فاسق است. ملاک باشد، نمیشود خواند و نمیشود برداشت کرد، استناد کرد. بله، در طول روز اصلاً نباید با قرآن هیچ استنادی بکنی، حتی اگر متن جلویت باشد. مگر اینکه روایت، حالا توضیحات دارد، بحثش مفصل است. عرض کنم که آنها میگویند ظواهر است که مثلاً روایت میآید، این را میرساند به نص. وقتی به نص رسید، قطعی میشود. وقتی به قطع رسید، حجت. حالا در مورد ظواهر باز بحث او هم نمیگوید که الان آن یک بحث دیگر است. نه اینکه نمیشود خواند، نمیشود به آن نسبت داد. نسبت میشود داد. ظن میشود نسبت داد. ظاهر قرآن این را میگوید. خدا این را میگوید؟ ظاهر قرآن چه اشکال اسناد به ظاهر قرآن دارد؟ تفاوت در خدا در ظاهر، خدا در قرآن این را گفته. اشکال ندارد. لذا مشکل روی مبنای «علی المبنا» بحث است.
مثلاً از حضرت آقا استفتا کردند: "آقا با زبان روزه، روضههای شیخ جعفری شوشتری را میتوانیم بخوانیم؟" دیدید دیگر، اصلاً نیست. هیچ منبعی شما پیدا نمیکنی. عنایتی بوده به ایشان. چون خودش واقعه کربلا را دیده بوده. حضرت آقا فرمودند که: "میتوانید بگویید که شیخ جعفر شوشتری این را میگوید. اسناد به خود ایشان بدهید. اسناد به کربلا ندهید. به وحی امام حسین اینطور گفت." بگویید: "شیخ جعفر شوشتری میگوید امام حسین این را گفت." اینکه میآید وسط، مسئله حل میشود. وگرنه روزه باطل است. خیلی مهم است این مطلب. روشن است دیگر؟
حالا متن را بخوانیم. اینی که عرض میکنم جلو میرویم، مباحث بیشتر حل میشود. برای بحث امروز، همان بحث دیروز از یک زاویه دیگر به آن نگاه میکنیم.
«من المقرر فقهیاً» از آنچه که به صورت فقهی تقریر شده: «ان اسنادَ الحکمِ الی الشارعِ بدونِ علمٍ غیر جائزٍ.» علم، عرض کردیم که منظورش چیست؟ قطع. اسناد حکمی به شارع، بدون قطع، جایز نیست. شما همینجوری نمیتوانی «رجم بالغیب»، به قول قرآن، همینجوری آدم به غیر علم، چقدر داریم در قرآن! همینجوری حرفی بپراند، یک چیزی بگوید، نمیشود. باید انسان علم داشته باشد، بخواهد به خدا نسبت بدهد. بله. آن آیه سوره مریم باشد، خواندیم. اینجا میفرماید که اینها نسبتم دارد با این ایام کریسمس و میلاد حضرت مسیح (علی نبینا و آله و علیه السلام). دستور مریم میفرماید که: اینها گفتند که: «و قالوا اتخذ الرحمن ولداً.» گفتند: "خدا بچه دارد." «لقد جِئتم شیئاً اِدّاً.» خیلی جالب است. اول سوره اینها به حضرت مریم گفتند. گفتند که: «لقد جئتِ شیئاً فریّاً.» اینها به مریم گفتند که: "خیلی چیز عجیبی آوردی." «شیئاً فریّاً». «فریّ» افتراست. یک چیزی که مال خودت نیست، برداشتی آوردی. «فریّ»، نسبتِ نسبتِ چیزی به غیر کس خودش میشود افترا، میشود «فریّه». یک چیزی که مال یکی دیگر است. بچه منه؟ فری. حالا جواب، پاتک چی داد خدا؟ گفت: "شما شَیءِ «اِدّ» آوردید." گفتید که این بچه خداست. نه به آنکه میگفتیم این ... است، نه به آنکه میگوییم بچه خداست. بابا، نه افراط، نه تفریط. آیه ۸۸، «فریّاً»، آیه ۲۷. نه به این، نه به آن.
بعد چه میفرماید؟ میفرماید: "این حرفی که زدید، گفتید که خدا بچه گرفته؛ یعنی عیسی پسر خدا. پدر و پسر و روحالقدس، دیگر. پدر عیسی است، دیگر. پدر جان، از این جهت پدر عیسی است. واسه همین است. پدر، پسر، روحالقدس." دیدید دیگر، لابد مسیحیها. خود صلیب هم برخی گفتند که اصلاً خودش هم نماد همین. جدای از خلسه خوب. «تکاد السماوات يتفطرن منه». نزدیک بود از این حرف، آسمانها تکهتکه بشوند. «و تنشق الارض»، زمین شکاف بردارد. «و تخر الجبال هدّا»، کوهها تکهتکه بشوند، متلاشی بشوند. «ان دعوا للرحمن ولداً». گفتند: "خدا بچه دارد." ببینید یک حرف، گاهی چقدر اثر دارد در عالم! یک حرف. یک اسناد. حالا ما اسناد، یک تهمت شما به یک زن، به قول قرآن، «محصنات الغافلات». زنهای بندگان خدا، طرف سرش در کار خودش است، سرش در زندگی خودش است. شما یک تهمت به او بزنی، چه میشود؟ قرآن چه میگوید؟ آیا «افک» را ببینید. در سوره نور، آیات دیگر را ببینید در سوره نساء. یک تهمت به یک زن بیگناه، زمین و زمان به هم میریزد. بعد شما به خدا تهمت بزنی؟ اسناد به خدا بدهی؟ بحث اسناد خیلی بحث مهمی است. ما خیلی اد به معنای عجیب و غریب داریم. بله، عرض کنم خدمتتان که این اسناد خیلی مهم است. حالا الان یکی از مشکلات ماست. در منبرها، فضای تبلیغی، روایت میبیند، اسناد به دین میدهد راحت. یک روایت دیده، یک آیه دیده، یک داستان میگوید: "طرف رفت عرقخوره، متوسل شد به امام رضا." گفتم برایتان. "امام رضا متوسل شد و حضرت برایش عرق فرستاد." پخش شده کلیپش. پخش شده.
یک زمان موسی مبرقع را بیرون کردند و عرض کنم که کی بود صاحب آن کتاب؟ برقی را؟ جناب برقی، صاحب محاسن (که از اَشرف کتب شیعه است) را از قم بیرون کردند. گفتند روایت ضعیف نقل میکنی. از قم بیرونش کردند. بعداً ازش عذرخواهی کردند. موسی مبرقع را از قم بیرون کردند. روایت ضعیف نقل میکنی. حالا شما نگاه میکنی، طرف میآید افترا میبندد به امام رضا. روزی ۱۰ تا منبر در قم دارد. هرچه جلسه سنگین. چه دورهای شده، من نمیدانم. "خدایی که بخواهد به خاطر یک تار مو جهنم بفرستد، این داعشیها چه فرقی دارند؟" از این حرفها، اسناد به دین راحت، بیپروا، بیتقوا. از مشکلات ماست. فضا متأسفانه در حوزه پررنگ میشود، اخلاق کمرنگ میشود، تقوا کمرنگ میشود. شیخ عباس قمی. اینها را عرض میکنم برای اینکه مهم است. حالا ربطی به این بحث هم دارد، به همین مناسبت اشارهای.
شهید دستغیب در «قرآن کبیر» در بحث دروغ نقل میکند (به نظرم در پاورقی میکند) میفرماید: "شیخ عباس قمی، شیخ عباس قمی، آقای بهجت، جمع شدند یک روایت پیدا کنند، کل حوزه نجف روایت را نتوانستند پیدا کنند." شیخ عباس ایشان روضه میخوانده، یک شب خواب میبیند، در خواب بهش میگویند که: "آنقدر گوشت امام حسین را نخور." شیخ عباس قمی، صاحب «نفس المهموم»، صاحب «منتهی الامال»، صاحب روضههایی که میخوانی، بعضیهایش درست نیست. یک همچین کسی، میگیری ؟. از این به بعد روضه را همیشه از روی مقاتل، از حفظ دیگر روضه. اگر او بخواهد روضه از حفظ نخوانَد، دیگر به طریق اولی هیچکس نباید بخوانَد. کی اَعْلَمِ در این مسئله است؟ از شیخ عباس قمی. راحت آدم اسناد بدهد، نسبت بدهد، حرف بزند. "استاد به امام حسین، ما از کربلا درس مذاکره گرفتیم!" حضرت یک خیمه زد برای مذاکره. «بِلا هذا الاسّاسِ، قامَ علی الحکمِ دلیلٌ و کانَتْ دَلیلٌ قطعیّاً، فلا شکّ فی جوازِ اسنادِ مؤدّاهُ الی الشّارعِ لِأَنَّهُ اسنادٌ بِعِلمٍ.» بر این اساس، وقتی دلیلی قیام کند بر حکم و آن دلیل قطعی باشد، شکی نیست در جواز اسناد مؤدایش به شارع. دلیل قطعی را میشود به شارع نسبت داد. «لِأَنَّهُ اسنادٌ بِعِلمٍ». خب اینجا عرض کردیم که منظور از قطعی چیست؟ حضرت، مؤدا، اذیت ؟. مؤدای قطعی باشد. دلیل غیرقطعی، کما فی الاماره.
اما اگر از جهت مؤدا غیرقطعی باشد. این مؤدا و حجیت خیلی مهم است. پاراگراف پایینی ما با این مشکل داریم. مؤدا و حجیت، خیلی باید توجه کرد که دیروز هم یک اشتباهی کردیم دیگر. همینجا حجیت را به مؤدا قاطی کردیم. باید خیلی دقیق بود که اینجا منظور دلیل قطعی از جهت حجیت و از جهت مؤداست. ببینید، دلیلی که قطعی نیست مثل اماره. دلیل غیرقطعی مثل اماره. اما از چه جهت غیرقطعی است؟ مؤدا، حجیت. از جهت مؤدا غیرقطعی است. «التی قد جَعَلَ لهُ الحُجّیَةَ» کی برایش حجیت جعل کرده؟ شارع. «و أَمَرَ باتّباعها». امرم کرده که دنبالش راه بیفتیم. «یَجُوزُ هُنا اسنادُ الحکمِ الی الشّارعِ». اینجا میشود ما حکم را اسناد بدهیم به شارع. بگوییم: "شارع این را خواسته." امام امیرالمؤمنین فرمود: مؤدای امارات. بله، میشود. یعنی قطع نداریم، اماره داریم. در قطعی میشود تواتر. نه، مؤدا در در قطع قطعی است. در اماره دلیل، حجیتش قطعی است، مؤدایش ظنی است. در جفتش قطعی است. در اماره حجیتش قطعی است، مؤدایش ظنی است.
«لا ریب فی جوازِ اسنادِ نفسِ الحُجّیةِ». ببینید. اینجاست که مهم است. شما حجیت اماره را میخواهی نسبت بدهی به خدا یا مؤدای اماره را؟ خود حجیت را میتوانی نسبت بدهی. چرا؟ چون قطعی است. میتوانی بگویی: «ان الله جَعَلَ الحُجّیةَ للامارةِ». درست است. هیچ مشکلی درش نیست. چون قطعی است. ما قطع داریم خدا به اماره حجیت داده. ما قطع داریم خدا به خبر حجیت داده. ما قطع داریم خدا به ظواهر کتاب حجیت داده. هیچ مشکلی نداریم. شما بگو خدا به ظواهر کتاب حجیت بخشید. «آقا نسبت به خدا نده». نسبت قطعی است. ولی حالا این ظواهر کتاب، ظاهر کتاب دارد چیزی میگوید و اماره است. اینجا میتوانی نسبت بدهی؟ پس در نفس حجیت که هیچ مشکلی نداریم. در مؤدا چطور؟ در مؤدا برمیگردد به مبنا که آنجا در بحث اینکه اماره به جای قطع بنشیند، مبنایت این بود که حجیت لازمه است یا خود قطع خصوصیت دارد؟ در مؤدای اماره، اگر شما حجت منجزه را ملاک میگیری، اماره هم مینشیند به جای قطع. اگر در خود قطع خصوصیت قائل هستی، اماره به جایش نمینشیند. همان بحثی که دیروز داشتیم. خیلی ساده و روشن.
خب حالا اماره یک حجیت دارد، یک مؤدا دارد. حجیتش حکم ظاهری است، مؤدایش حکم واقعی. حکم ظاهری و حکم واقعی، فرقشان چی بود؟ موضوع، شک بود. شک نسبت به واقع. حالا خود نفس حجیت اماره. چرا خدا اماره را حجت قرار داده؟ میگوید شما نسبت به واقع شک داری، این را بگیر. پس میشود حکم ظاهری. ولی مؤدایش چطور؟ حکم ظاهری نیست، حکم واقعی است. صیغه به شما گفته: "نمازت را اینطوری بخوان، قنوت بگیر، در قنوتت این ذکر را بگو." بگو: "من این را نازل منزله قطع قرار دادم. این را برایت در حکم واقع قرار دادم." حکم واقعی. حجیتش حکم ظاهری است، مؤدایش حکم واقعی است. پس دوباره حجیت اماره قطعی است، مؤدایش ظنی است. نکته بعد: حجیت اماره حکم ظاهری است، مؤدای اماره حکم واقعی است.
«و الحکم الظاهریّ اسنادهُ الی الشارعِ» میشود اسناد داد حکم ظاهری را به شارع. بگوییم که شارع این حجیت را به اماره بخشیده. «لأنّه معلومٌ وجدانیّاً». چون بدیهی است، چون وجدانی است. معلوم وجدانی است. «و امّا الحکمُ الواقعیُّ» حکم واقعیاش، اینجا مؤدای اماره «الّذی یَکشفُ عنه الامارةُ» آنی که اماره از آن شکایت میکند کشف میکند، «فقد یقالُ» گاهی گفته میشود: «انّ اسنادَهُ غیرُ جائزٍ». نمیشود نسبت نسبت داد به خدا. چرا؟ «لأنّهُ لا یزالُ غیرَ معلومٍ». چون معلوم نیست، مقطوع نیست. مؤدای اماره مگر قطعی است؟ شما قطع داری که در نماز باید ذکر قنوت این را بگویی؟ یک خبر این را گفته. مقطوع نیست. چون مقطوع نیست، نمیشود نسبت داد که خدا گفته: "در قنوت این را بگو." خدا گفته: "این کار را بکن."
یک بنده خدایی یک وقت آمد در تلویزیون، گفت که خیلی جالب بود، چه دعوایی افتاد. ۱۱ سال آمد، گفتش که «مرد خدا بهشان گفته که از این ور وضو بگیرید، زنها خدا بهشان گفته از این ور وضو بگیرید. بعد گفتش که پوست روی دست نماد خشونت. پوست پشت دست نماد لطافت. خدا واسه همین گفته از این ور وضو بگیر. واسه همین هم به آنها گفته از آن ور.» کتوشلواری بود طرف. تو عالمی، فقیهی، مجتهدی، قطع به حکم داری؟ ظن به حکم داری؟ اماره داری؟ بعد تازه داری تعلیل میکنی برای آن. تعلیلت چی داری؟ علت را از کجا داری میآوری؟ آن مقطوع است؟ اماره دارد؟ با چه جرئتی داری نسبت میدهی؟ خلاصه همانجا روی آنتن، موتور او را پیاده کردند. یکی زنگ زد، گفت خواهش میکنم که شما در این بحث دخالت نکنید. اینها را به اهلش واگذار بکنید. شما حرف خودت را بزن. کار خودت را بکن. بازار ماشاءالله خیلی داغ است. در این مسائل راحت نسبت میدهند به خدا. در بحثهای طب سنتی اینها که دیگر ماشاءالله میگویند نظر دین این است، خدا گفته این کار را بکن، امام صادق گفته. قواعد فقهی که در طب داریم خیلی سختتر است نسبت به قواعد. به هر حال در عرفانش مشکلات را داریم، در فلسفه مشکلات را، هر جایی مشکلات را داریم.
بحث، بحث بسیار مهمی است. اسناد را ما چطوری میتوانیم بدهیم؟ بله. پریروز یک متنی را از مرحوم علامه در «المیزان» میخواندم، به وجد آمدم واقعاً. در آن آیه «بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر». من الان میفهمم که به حصر عقلی ما سه راه داریم برای اینکه چیزی را نسبت بدهیم به خدا: یا باید علم داشته باشیم، یعنی قطع؛ یا باید هدایت داشته باشیم، یعنی الهام (خیلی قشنگ)؛ یا کتاب منیر از طریق کتب آسمانی. با این سه تا میشود اسناد داد به خدا. از نظر دین و اگر میخواهی بگویی نظر خدا را اگر میخواهی بگویی، باید اینطوری بگیری، علم و هدی و کتاب منیر.
«و مجردُ جَعْلِ الحُجّیةِ للامارةِ لا یُبرَّرُ الاسنادَ بدونِ علمٍ». صرف جعل حجیت برای اماره توجیه نمیکند اسناد بدون علم را. صرف اینکه حجیتش قطعی است، حجیتش علمی است، دلیل نمیشود که شما بگویی ما مؤدایش هم علمی باشد تا بشود اسناد داد. حجیتش علمی است، حجیتش قطعی است. خود اماره میدانیم حجت است. حالا هرچه هم در این قالب آمد. بابا، من رئیس صدا و سیما را نصب میکنم. حالا هرچه صدا، من حجیت دادم به این آقا. حالا ایشان هرچه بگوید، من گفتم. خودش حجیتش قطعی است، بند به دین است، بند ولی فقیه. ولی مؤدایش هرچه میگویم، یعنی ولی فقیه گفته. اماره خودش. خدا نصبش کرده، به اماره حجیت داده. حالا اماره هرچه بگوید، یعنی خدا گفته.
حالا اگر کاشفیت، اگر خود ولی فقیه آمد، گفتش که: "من حرفم را از دهان اینها میگویم. شما حرف من را از طریق رئیس صدا و سیما، حرفهای مربوط به صدا و سیما را از دهان رئیس صدا و سیما، حرفهای مربوط به قوه قضائیه را از دهان قوه قضائیه بشنوید." همینجوری تکتک. اگر این را گفت، کاشفیت داد به اینها و ملاک کاشفیت بود، نه یعنی ملاک حرف خود رهبر فقط نبود. ملاک این بود که کشف بشود. نظر رهبر خودش بشنوی، نظرش باید کشف بشود. اگر ملاک این باشد، ملاک چی باشد؟ حرف خود رهبر از دهان خود رهبر. یعنی قطع، یعنی خصوصیت در قطع باشد. دیگر حرف هیچکس دیگر را شما قبول نمیکنی. ولی اگر ملاک این باشد که کشف بشود حرف او. حجت منجزه باشد. رئیس صدا و سیما اگر گفت، کشف میشود. آن هم اگر گفت، کشف میشود. آن هم اگر گفت، کشف میشود. این میشود دو تا مبنای ما روی مثالها. حالا مثال از جهتی مقرب و از جهتی مبعد بود. ولی کلیت بحث این است. شما دو تا مبنا اینجا میآید. خدا فقط او را منجز و معذر قرار داده از جهت علمی فقط.
«و یقالُ» حالا یک چیز دیگر هم گفته میشود: «انّ هذا مرتبطٌ بالبحثِ السابقِ». و گاهی گفته میشود که این محصول مرتبط به بحث سابق است. «فی قیامِ الامارةِ مقامَ القطعِ الموضوعیِّ». شما چه میگفتید؟ اماره به جای قطع موضوعی میشود یا نمینشیند؟ هرچه که آنجا میگویید، اینجا هم بگویید. «لأنَّ القطعَ اَخَذَ موضوعاً لجوازِ اسنادِ الحکمِ الی المولی». به خاطر اینکه قطع اخذ شده به عنوان موضوعی برای جواز اسناد حکم مولا. یعنی خود اسناد حکم مولا چی میخواهد؟ قطع موضوعی میخواهد. «ما نعلمُ اَنّهُ نزلَ من اللهِ». جواب اسناد الی الله، موضوعی است. قطع در موضوع اخذ شد. قطع یک قیدی بود در موضوع. پس شد قطع موضوعی. حالا آنجا میگفتی اماره به جای قطع موضوعی مینشیند یا نمینشیند؟ هر مبنایی که اینجا داشتی که اماره مینشیند یا نمینشیند، اینجا نمیدانم از جا افتاد یا نه؟
کلیت بحث چی شد؟ اسناد قول به غیر علم، اسناد به غیر علم به شارع جایز نیست. اماره به جایش میشود یا نمینشیند؟ اشاره جایز نیست. حالا اگر قطع باشد حتماً جایز است. حالا اگر اماره باشد چی؟ جایز است یا نیست؟ نکته اول این است که شما مؤدایش را میخواهی بگویی یا حجیتش را میخواهی؟ حجیتش را که میتوانی نسبت بدهی. چون حجتش قطعی است. «حجیت امارات» اماره نه، حجیت اماره. چرا؟ چون قطع. حالا مؤدایش چی؟ یک عده گفتند که جایز نیست، مطلقاً جایز نیست. چرا؟ چون معلوم نیست. مؤدای اماره قطعی نیست. قطعی نیست. جان مال علم است دیگر که ندارد. «منجزیت معذریت» مال علم است که اماره ندارد. پس نه منجزه، نه معذر. این از این. یک عده دیگر هم گفتند که نه، اینجا میشود. چون اصل خود آن اسناد و حکم بدون انکشاف شارع جایز نیست. قطع موضوعی است. هر آنچه که شما در بحث قائممقام میگفتید، اینجا هم بگویید. یعنی اگر اماره به جای قطع به دقت موضوعی مطلب. قطع موضوعی اماره مینشیند. در همان اولی میگویند اماره به جای قطع مینشیند، اماره به جای قطع مینشیند. از مؤدا به جای قطع مینشیند. قطع میشود در قطع است. ترفند اماره بدون قطع نمیتواند باشد.
«والْحَمْدُللهِ دِراکُ أَنَّ هَذا مرتبطٌ بالبحثِ السابقِ فی قیامِ امارةٍ مقامَ القطعِ الموضوعیِّ. فإذَا استفیدتْ من دلیلِ الحجّیةِ تلکَ العِنایةُ الاضافیّةُ الّتی تقومُ الامارةُ بِمُوجِبِها مقامَ القطعِ الموضوعیِّ ترتّبَ عَلیها جَوازُ اسنادِ مؤدّی الامارةِ اِلَی الشّارعِ.» فقط در دومی چه میگفت؟ خصوصیت در قطع. و یک چیزی میگفت. میگفت که عنایت اضافیه میخواهد. در دومی چه میگفت؟ میگفت خصوصیت در قطع است. اگر اماره را هم بخواهد حجت بداند، باید یک دلیل اضافه بیاید بگوید: بله. بله. احتیاج به حکومت دارد. عنایت اضافیه میخواهد. مبنای دوم، یک دلیل قطعی بیاید بگوید که: "آقا، من اماره را ملحق به قطع کردم،" تا اسبات چی بشود؟ اسبات قطعیت مؤدای اماره. بله. در مبنای دوم این را گفت.
در مبنای اول، مرحوم شیخنا چه گفتند؟ گفتند اصلاً نمیخواهد. هست این ملحق. مؤدایی داریم که این خودش قطعی شده. یک مؤدای قطعی بیاید بگوید: "اماره هرجا دیدی، آن هم از ماست." خود اماره را میگوید. "اماره، مؤدای اماره را هرجا دیدی، از ماست." تمام مؤداهای امارات را مؤدا بما هو مؤدا برای اماره مثل قطع است. این را مبنای دوم میگوید. این را باید بعداً بررسی کنیم. داریم یا نداریم؟ متن شیخ میفرماید که شیخ اعظم: "نیازی به این نداریم، هست. اینطوری هست. اماره ملحق به قطع هست. مؤدای اماره به قطع فرقی نمیکند." ولی یک عده هم میگویند که نه. حکومت از حکومت قبول میکنیم به جاهایی. بله. طایفه. فعلاً با کلیت بحث و کار داریم.
انشاءالله که جا بیفتد. چه شد؟ در حجیت اگر میخواهی نسبت بدهی، میخواهی بگویی که: "اماره حجت است، قطعی است." نسبت به او: "اماره حجت است." مؤدای اماره حجت است. چی میخواهی بگویی؟ "مؤدای اماره را شارع گفته، حجت کرده." اسنادش اشکال ندارد. چرا؟ قطعی است. میخواهیم بگوییم مؤدای این اماره را شارع حجت کرده. گفته این روایت، خبر ثقه را امام صادق فرمودند: "اینی که زراره دارد میگوید، امام صادق فرمودند. زراره از امام صادق نقل کرد، پس امام صادق فرمودند." میشود گفت یا نه؟ میتوانید بگویید که امام صادق خبر سِـثِـقه را حجت میداند. اشکال ندارد. ولی این خبر زراره را میتوانید بگویید امام صادق گفتند یا نه؟ یک عده گفتند مطلقاً نمیشود. چون قطعی نیست. نمیشود اسناد داد به شارع. آیا قطعی نیست؟ نسبت نده به شارع. اینجا قطع موضوعی است. آنچه قطع داری امام صادق فرمودند را نسبت بده به امام صادق. "شرکت موضوعی." حالا آنچه قطع دارم امام صادق فرمودند، آنچه اماره دارم امام صادق فرمودند را هم میشود جایش گذاشت؟ میگوید: "خب بستگی دارد. شما اماره را به جای قطع موضوعی." اگر اماره را به جای قطع موضوعی نمینشانی، خب نداری دیگر. قطع موضوعی نداری. پس نمیتوانی نسبت بدهی به امام صادق. اگر اماره را به جای قطع موضوعی مینشانی، داری. نسبت بده.
چه کسانی مینشاندند، چه کسانی نمینشاندند؟ یک عده گفتند در حجت منجزه ملاک است، پس اماره مینشیند؛ مثل شیخ اعظم، مثل میرزای نائینی. آنها میگویند اینجا شما میتوانی بگویی که هرچه زراره زد، امام صادق فرمودهاند. مبنای دوم که میگوید در خود قطع خصوصیت، عنایت اضافیه باید بیاید. تا وقتی عنایت اضافی کشف نشده، آقا اگر دلیل دیگر آمد، حضرت فرمودند که: "هرچه زراره بگوید، من گفتم." چه؟ درست است. "هرچه مالک بگوید، من گفتم." امیرالمؤمنین در نامه مالک به مردم فرموده. اسباب حکومت است دیگر. عنایت اضافی است. "خبر ثقه حجت است. مؤدای هر آنچه مؤدای او باشد، حرف من است. به من بده." حضرت میفرماید که در نامه به مردم مصر: "هرچه که مالک فرمود، حرف من است. مخالف او، مخالف من است. یار او، یار من است." یعنی چی؟ یعنی هم خودش حرفش، هم حجیت دادم بهش، هم به مؤدایش. مؤدایش هم طریقیت دارد. مؤدایش هم کاشف است. حجیت خود مؤدا هم حجت است، معذر است، منجز است. من فردا یقه شما را میگیرم. "مالک گفت. شما چرا این کار را کردید؟" میگیرد نه، معذر است. یقه شما را میگیرم، میگویم: "مالک گفت. چرا این کار را نکردی؟"
خوب دقت بفرمایید. اینها وقتی خوب تطبیق بشود، بحث روشن میشود. ما دیروز بحث وسیله، دو تا تطبیق رفتیم، اینها دهنشان باز مانده. تطبیق سیاسی دادیم. بحث آنقدر ثمره دارد. گفتم: بله، آنقدر ثمره دارد. ما فقط روی هوا داریم بحث میکنیم. تا دم انتخابات میآید، میگوید که این را انتخاب کن یا آن. خبر با قواعد اصولی میتوانیم استفاده بکنیم؟ بعد گفتم مقاله را نوشتم. حالا هم خواستید به شما میدهم، هم به رفقا. با قواعد اصولی در مورد انتخابات سال ۹۲ که طبق مبانی اصولی به کی رأی داد؟ به اصول عملی. به هر حال تطبیق دیدید دیگر؟ ما آمدیم روی مالک تطبیق دادیم. مؤدای کلام او، مؤدای خبر ثقه. مالک میگوید: "بریم جنگ با فلان طایفه." باید برویم یا نرویم؟ بگوییم علی گفته یا بگوییم مالک میگوید؟ چرا شما میگویید علی گفته؟ با عنایت اضافیه. حالا عنایت اضافیه نباشد، اصلاً آقا نفرمودند. "نمیشود." چرا؟ چرا. مبنای اول از چی میگوید؟ خصوصیت در حجیت منجزه. آقا، خصوصیت در قطع نیست. عنایت اضافی است از باب حکومت، دارد تزریق میکند. "من تأیید نمیکنم." ظن ملحق به قطع میشود یا نمیشود؟ بله، روی مبنای شیخ اعظم میشود. حتی اگر عنایت اضافی نباشد. حتی اگر آقا نفرموده باشند: "هرچه مالک بگوید، من گفتم." روی مبنای شیخ اعظم باز هم چون آقا مالک را فرستاده، یعنی هرچه مالک بگوید، آقا گفته. مالک را آقا فرستاده. مگر اینکه تصریح کند، بگوید: "فقط در فلان مسائل حرف و حرف من است." از باب حکومت، با عنایت اضافی بر فرض حل شد، انشاءالله.
پس اگر استفاده شود از دلیل حجیت، یعنی همان وقتی که دارد میفرستد، میگوید در مسائل نظامی ایشان را فرستادم، دلیل حجیت دارد ضیق میکند، دلیل حجیت دارد وسعت میدهد. اگر استفاده بشود از دلیل حجیت، آن عنایت اضافیهای که اماره به موجب آن عنایت اضافیه به جای قطع موضوعی بنشیند، اگر این استفاده بشود: «ترتب علیها جواز و اسناد» بر اماره مترتب میشود جواز اسناد مؤدای اماره به شارع. دیگر شما میتوانی مؤدایش را هم به شارع نسبت بدهی. اگر آن عنایت اضافی فهمیده بشود از دلیلها، از دلیلی که دارد حجیت میدهد، آن دلیلی که دارد حجیت میدهد، پیامی که امیرالمؤمنین فرستادند برای اینکه به ما بگویند مالک را من نماینده خودم کردم. از آن فهمیده بشود که حضرت دارند به کلام او هم حجیت میدهند، به مؤدای او هم حجیت میدهند. اگر این فهمیده بشود، حتماً به جای قطع طریقی، قطع موضوعی مینشیند. لذا میتوانیم بگوییم مالک که گفت، میتوانی بگویی علی گفته. هرچه مالک گفت اختلافی است. و الا فلا، اگر این استفاده نشود، نمیشود. در حلقه سوم مفصلتر بحث کرد. فعلاً خواستیم صورت کلی بحث در ذهنمان ترسیم بشود.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...