‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دربارۀ قطع طریقی و موضوعی صحبت شد و روشن شد. آره، روشن هم میشه. یه تیکه دوباره تکرار میشه. این بحث موضوعی و طریقی اشاره میکنه. جان؟ انشاءالله جوازُ الإسنادِ الی المولیٰ.
یه بحث دیگه داریم اینه که ما میتونیم نسبت بدیم به مولا، اسناد بدیم به مولا یا نه؟ خدا اینو گفته، خدا اونو خواسته، این حکم خداست، حکمالله، ارادتالله. اینها رو میشه گفت یا نه؟ در بحث قطع، و هُناکَ جانِبٌ ثالِثٌ فی القَطعِ غیرُ المُنَجِّزیةِ وَ المُعَذِّریةِ. اینجا یه بحث سومی داریم در قطع که این غیر از مُعَذِّریت و مُنَجِّزیته. پس این در واقع بحث ادامۀ اون مُعَذِّرت و مُنَجِّزیت، یه شقۀ سومی اسناد به مولا میتونیم بدیم یا نه؟ پس ما یه بحث اینو داریم که قطع مُنَجِّز هست یا نه؛ یه بحث دیگه اینکه قطع مُعَذِّر هست یا نه؛ یه بحث دیگه هم اینه که با قطع میشه نسبت داد به مولا چیزی رو یا نه؟ و هوَ جوازُ إسنادِ الحُکمِ المَقطوعِ الیٰ المولیٰ. حکمی که بهش قطع داریم، با کدوم قطع؟ قطع طریقی. اون رو میتونیم به مولا نسبت بدیم یا نه؟
من که قطع پیدا کردم "الخَمرُ حَرامٌ" (حرمت). حکم؛ حکمش رو که قطع پیدا کردم، میتونم بگم که "حَرّمَ اللّٰهُ الخَمرَ". اگر کسی قطع طریقی پیدا کرد به حکمی، میتونه نسبت بده. چرا؟ چون اونی که بده اسناد به غیر علم، قول به غیر علمه. اینا است که تو آیات قرآن ازش نهی شده؛ کسی چیزی رو به غیر علم نسبت بده به خدای متعال. بهترین آیهش این جوری تلفظ میشه: "أللّٰهُ أَذِنَ لَکُم أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ." یه آیه ترکی صحبت کرده. گفت کجا بود؟ بگو همین جا. "أللّٰهُ أذِنَ لَکُم" (اللّٰه خدا اجازه داده) "أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ" (یا داری افترا میبندی؟) از کجا میتونیم بفهمیم خدا اجازه داده؟ قول به علم. قول به غیر علم را آیات فراوان داریم که میشه افترای علی الله. خب، علمم که همون قطعه دیگه. و وقتی من قطع دارم به اینکه چیزی حکمی حکمش چیست، قطع طریقی دارم. اینجا میتونم اسناد بدم.
توضیحش رو بگیم: "أنّ المُنَجِّزیةَ وَ المُعَذِّریةَ تَرَتّبَتانِ بِجانِبِ العَمَلیِّ." مُنَجِّزیت و مُعَذِّریت مربوط به جانب عملی است. مربوط به عمل. در عمل مُنَجِّزیت و در عمل مُعَذِّریت. "فَیُقالُ إنَّ القَطعَ بِالحُرمَةِ مُنَجَّزٌ لَهُ." شما وقتی که قطع به حرمت دارید، این قطع شما مُنَجِّز برای حرمته. یعنی حرمت رو به دوش شما میآره، بار میکنه. حالا حرمتم خصوصیت نداره ها! وجوب، استحباب. هرچی. "مُنَجَّزٌ بِمَعْنىٰ أنَّهُ لَا بُدَّ لِلقاطِعِ أنْ لَا یَرَتکب ما قُطِعَ بِحُرمَتِهِ." مُنَجِّز است یعنی چی؟ یعنی منی که قطع دارم، دیگه حق ندارم مرتکبش بشم. غیر از این آقا جان. "وَ أنَّ القَطعَ بِعَدَمِ الحُرمَةِ مُعَذِّرٌ عَنها." وقتی هم که قطع دارم چیزی حرام نیست، این خودش مُعَذِّر میشه. یعنی چی؟ "بِمَعنیٰ أنَّ لَهُ، لَهُ" یعنی کی؟ قاطع. "أن یَرتکبَ الفِعلَ." منی که قطع دارم، میتونم مرتکب فعل بشم.
و هناک شیء آخر. شیءُ آخر و شیءٌ آخر چه فرقی داره؟ فاعل آفرینش، افعل تفضیل. حالا آخر یعنی پایانی. آخر یعنی دیگر. اینجا یه چیز دیگه هم داریم. کجا؟ "هُناکَ" کجا؟ تو قطع. ولی ارتباط با عمل نداره. اونا تو جانب عملی بود. این تو جانب عملی. آها. یا اعتقاد، بهتر از قول. اعتقاد. این در واقع کلامی میشه، اونا فقهی میشه. اثرش تو عمل ظاهر میشه، این اثرش تو عقیده ظاهر. "وَ هُوَ إسنادُ الحُرمَةِ نَفسِها إلیٰ المولیٰ." حالا من خود همین حرمت رو میتونم به مولا نسبت بدم یا نه؟ إسنادِ این حرمت. بگم حَرّمَ الله، إن اللهَ حَرّمَ فلان. میتونم. "فَإنَّ القَطعَ بِحُرمَةِ الخَمرِ یُؤَدّیٰ إلیٰ جوازِ إسنادِ الحُرمَةِ." وقتی که من قطع به حرمت خمر دارم، این به چی کشیده میشه؟ به جواز اسناد حرمت به مولا. قطع به حرمت که دارم، میتونم بگم مولا حرام کرده. "بَلْ یَقولُ القاطِعُ إنَّ الشّارِعَ حَرّمَ الخَمرَ." شارع حرام کرده خمر را. به علم دیگه، قول به غیر علم نیست. قول به علمه. قول اثر یقین. بچه از سر یقین. حکم تحتم. "وَ قَدْ أَذِنَ الشّارعُ فِی القَولِ بِالعِلمِ وَ حَرّمَ القَولَ بِلا عِلم." شارع اذن داده در قول به علم و قول بلا علم رو حرام کرده.
برگردیم به اون بحث قطع طریقی و موضوعی. اینجا یه قطع در عین حال که قطع طریقیست، قطع موضوعی هم هست. در واقع تمام قطعهای طریقی از این جهت میتونه قطع موضوعی باشه. یعنی من قطع به حکمی وقتی دارم، قطع به این حکم من اینجا قطع طریقی است. اون ور برای قول به علم، قطع موضوعی است. قطع موضوعی، این محمول این حکم ماست. حکم شرعی. ما با حکمی هم کار نداریم ها، با حکم شرعی کار داریم. حالا خود این، این حکم، حکم مقطوع. حکم شرعی به علاوه قطع. این میآد میشه موضوع یه قضیه دیگه. شما بگید من بنویسم. حکم شرعی به من بگید. غیر از این خمر و اینها. نماز. "الصَّلاةُ واجِبَةٌ." موضوع، محمول، حکم. من قطع به وجوب صلات که دارم، قطع طریقی. حالا خود همین قطع به وجوب صلات. "الصّلَاةُ المَقطوعَةُ." حالا این ور محمولش: "یَجُوزُ إسنادُها إلَیٰ المَوْلَىٰ." روشن شد؟ پس هر حکم شرعی ما این ور برای قول به علم، قول به علم، علم رو تو موضوع داریم. قول به علم. آنچه که جایز است چیه؟ "القولُ بِعِلمٍ یَجُوزُ." نه دیگه. "الصّلاةُ وجوبُ الصّلاةِ مَقطوعٌ." صلات واجب است. "الصّلاةُ الواجبهُ مَقطوعٌ." پس این ور چی جایزه؟ افترا نیست. قول به علم. علم رو اومده جز چی گرفته؟ موضوع. پس این میشه قطع موضوعی. پس تمام احکام شرعی توی این قضیه که میخوایم اسناد به مولا بدیم، قطع نسبت به اون حکم شرعی اینجا قطع موضوعی است. جا افتاد؟ با قطع به حکم، پس داریم این حکم رو میتونیم اسناد بدیم به مولا.
"و بِالتّدبّرِ فِی مَا بَیّنّاهُ مِنَ التّمیّزِ بَینَ القَطعِ الطّریقیّ و القَطعِ المَوضوعیّ، النّسبَةُ إلیٰ جوازِ الإسنادِ قَطعٌ مَوضوعیٌّ لَا طَریقیٌّ." وقتی تدبر میکنیم در آنچه که بیانش کردیم، تمییز بین قطع طریقی و قطع موضوعی، تفاوت این دوتا رو که گفتیم، واضح میشه که قطع به نسبت به جواز اسناد، قطع موضوعی است و قطع طریقی نیست. چرا؟ قید علم در موضوع شخص جواز الاسناد حکم شرعی. "أُخِذَ فی مَوضوِعِهِ القَطعُ بِما یُسنَدُ إلَیٰ المَولىٰ." جواز اسناد حکم شرعی است. در موضوع قطع اخذ شده، به آنچه که اسناد به مولا داده میشه. پس این قطع اونجا نسبت به اصل حکم، قطع طریقی. نسبت به اسناد حکم، پس تمام قطعهای طریقی از این جهت میشه قطع از جهت اسنادش به خدای متعال.
خب، بیایم سر اصل دعوا. تلخیص و مقایسه. اینجا اصل تفاوت نظر را مرحوم شهید مطرح میفرمایند (غ.ح.م.ز. خالی گذاشته یا گذاشته؟ پته گذاشته، فتح گذاشته). "أُخِذَ فِی مَوضِعِ القَطعِ". "اخِذَ" کرده در موردش قطع را. نه، جواز اسناد اخذ کرده در موضوع. "أتَىٰ جَمیعُ ما ذَکَرْناهُ أنتِجَزَ التّکلیفَ المَقطوعَ لَمّا کانَ مِنْ شُؤونِ حَقِّ الطّاعَةِ لِلمَولىٰ سُبحانَهُ، وَ کانَ حَقُّ الطّاعَةِ لَهُ یَشْمَلُ کُلَّ ما یَنکشِفُ مِنْ تَکالیفِهِ وَ لَوِ انکِشافاً احتمالیّاً. فَالْمُنجِزِیةُ إذَنْ لَیسَت مُختَصَّةً بِالقَطعِ بَلْ تَشْمَلُ کُلَّ انکِشافٍ مَهْما کانَ دَرَجاتُهُ وَ إنْ کانَت بِالقَطعِ وَ غَیرِ مُعَلَّقةٍ کَما تَقَدَّمَ."
از اونایی که گفتیم واضح شد: تنجز تکلیف مقطوع، وقتی که از شئون حق الطاعه باشه برای خدا (یعنی تنجز چی؟) تنجز میبخشد. اصل دعوا اینجاست. مشهور چی میگن؟ مشهور میگن: منجزیت قطع از کجاست؟ ایشون منجزیت و ذاتی قطع. هر قطعی که منجز نیست، قطع نسبت به هر امری که منجز نیست، قطع نسبت به امر خدا. من اونم به خاطر چی؟ خصوصیت در قطعه یا خصوصیت در امر خداست؟ در امر خداست. خصوصیاتی که در امر خداست چیه؟ حق الطاعه است. اینجا خط ایشون با مشهور جدا میشه. تنجز لازم ذاتی قطع نیست. به خاطر حق الطاعه است که تنجز میآد. این یه نکته. در تصویر گرفتن ثمرۀ عملی، حرف همهشون یکیه. در تقدیر گرفته ایشون ظریفتر نگاه کرده. فیلم پسرخاله "منو" که نمیگه. یعنی به نظر مییاد این تو تقدیر بوده، ایشون بیان کرد بحث حق الطاعه رو. قطعی که من نسبت به حکم بچه اون نیست. بحث سر اینه که حالا بله امر خدا، ولی چی داره تنجیز میبخشه؟ حق الطاعه است که داره، البته اونا هم منظورشون در واقع یه جوری همینه. ثمرۀ عملی، حرف جفتشون یکیه، ولی ایشون ظریفتر نگاه کرده. حالا خاصیتش هم همینه که وقتی حق الطاعه رو گرفت، تکیه رو میذاره رو حق الطاعه. هرچی که انکشافی دارد دیگه میآد اونجا تکیه. چون رو قطعه قطع است و لا غیر. این ور حق الطاعه است و لا غیر. بعد حق الطاعهام میگیره، احتمالًا میگیره هر انکشاف چند درصدی رو هم میگیره. اون ور دیگه، دیگه چون لازم ذاتی قطعه، از قطع که افتاد دیگه نمیگیره. تفاوت اصلی. تنجز نداره، ظن و شک تنجز نداره. حالا ثمرۀ حرف ایشون تو بحثهای بعدی ظاهر میشه. دقیقاً میبینیم که چقدر تفاوت، عرض کنم که تو بحث قطع نظر جفتشون یکیه. هم نظر شهید یکی، هم نظر مشهور. ثمرۀ عملی حرفشون تو قطع یکیه. تو ظن و احتمال، که ثمراتش فرق میکنه، که طبق نظر شهید ظن و احتمال هم تنجز داره، طبق نظر مشهور نه.
بله، بیرون حق الطاعه هم برای خدا شامل هر آن چیزی که انکشاف از تکالیف خدا داره میشه، حتی اگه انکشاف احتمالی باشه، ظنی باشه، ۵۰ درصدی باشه. "فَالمُنجِزِیَةُ إذَن لَیسَت مُختَصَّةً بِالقَطعِ." منجزیت مختص ظن و احتمال هم منجزیت داره. "بَلْ تَشْمَلُ کُلَّ انکِشافٍ مَهما کانَ دَرَجاتُهُ." این انکشاف بشه، چیزی را بهش اسم انکشاف گفت. به حمل شایع، حمل برایش. همین قدر که انکشاف برایش بار بشه، انکشاف که آمد، انکشاف آمدن همانا، منجزیت همانا. "و إنْ کانَت بِالقَطعِ تَصیرُ مُؤَکَّدَةً." اون منجزیت تو قطع بله، خب، هیچ کسی رویش بحث نداره. موکده، خیلی روشنه، "و غَیرِ مُعَلَّقَةٍ."
تفاوت منجزیت قطع با منجزیت ظن و احتمال بر مبنای حق الطاعه چیست؟ دوباره تفاوت منجزیت قطع با منجزیت ظن و احتمال رو کدام مبنا؟ مبنای او و مشهور قائل نبود. تفاوت این و اون چیه؟ آقای صدر شما که میگی همش منجزیت داره، همش یه مدل منجزیت داره؟ خیر. منجزیت ظن و احتمال تعلیقی است. تعلیق به چی میشه؟ تعلیق به ترخیص شارع میشه. ولی منجزیت قطع تعلیقی نیست. اصل بر بطلان اونهاست، مگر اینکه شارع بیاد بگه اونها. نگاه منفی و مثبت. ایشون نگاه مثبت به منفی. ایشون میگه اینها اصل بر اینه که باید اتیانش کرد، مگر اینکه شارع بگه نمیخواد. حالا جفتشون حکم ظاهری میگیرند. ایشون میگه حکم ظاهری بیاد بگه هرجا ظن و احتمال دادی نمیخواد حالا عمل کنی که بشه برائت عقلی و شرعی. شرعی. ولی مشهور چی میگه؟ برائت عقلی. خود عقل میگه نمیخواد.
در واقع اصل دعوا سر همون برائت عقلی است. ایشون زیر بار برائت عقلی کجا عقل برائت داده؟ گفته نمیخواد؟ یه همچین مولایی که همه وجودت بنده به اوست. عقلت میگه کیه؟ ۸۰ درصد احتمال میدم که اینو از من بخواد مولا. بعد عقلت بگه که نه حالا ۸۰ درصد، بذار خودش بیاد بگه. ۸۰ درصد کار کن، مرد حسابی. "و خِلافَاً لِذلِکَ مَسلَکُ مَنِ اخْتَزَلَ الُمنجِزِیَةَ و الحُجّیَةَ لَازِماً ذَاتیّاً." در برابر این مسلک کسیه که منجزیت و حجیت رو چی گرفته؟ لازم ذاتی. چی؟ تفاوت روشن شدن ما. حرف ما چیه؟ مایۀ مرحوم صدر. ما میگیم منجزیت مال اونهاست. اونا میگن منجزیت لازم ذاتی قطعه. "فَإنَّهُ خَوَاصُّ القَطعِ." گفته آقا منجزیت از خواص قطعه. یعنی قطع به ماهیۀ قطع، از خواص قطع. نه از خواص انکشاف درست، نه از خواص مطلق انکشاف. در حالی که ما ما را اصلا در قطع انکشاف گرفتیم. "فَحَیثُ لاقَطعَ وَلا عِلمَ لا مُنجِزیةَ." وقتی که نه قطع باشه، نه علم باشه، منجزیتی نیست. این مسلک کی بود آقا جان؟ مشهور. "فَکُلُّ تَکلیفٍ لَمْ یَنکشِفْ بِالْقَطعِ وَ الْیَقینِ فَهُوَ غَیرُ مُنجَزٍ." تکلیف وقتی با قطع و یقین کشف نشه، منجَز نیست. یعنی شما ۸۰ درصد احتمال این تکلیف را میدهی. بذار در کجا آبشو بخور. برائت عقلی میگه برو در کوزه بذار آبشو بخور. هر وقت ۱۰۰ درصدی شد یا صد درصدی بشه یا شارع بیاد بگه همین ۸۰ رو بگیر. "وَلَا یَصِحُّ الْعِقابُ عَلَیْهِ." عقابم براش صحیح نیست. "وَ سُمِّیَ ذلِکَ بِقاعدَةِ قُبحِ الْعِقابِ بِلا بَیَانٍ."
ممکنه کسی با یه تأملات دقیقی تو روایات نگاه کنه بوی این حرف مرحوم صدر رو استشمام کنه که خدا بابت یه احتمالاتی خر آدمو بگیره. آدم یه احتمالاتی میده جدی نمیگیره. یعنی کسی با یه تعمقی آیات قرآن رو ممکنه به این برسه. حالا من خودم رویش تمرکز نکردم، ولی به نظر میاد که برخی آیات بتونه تو این بحث ظن و اینها. ملا هاشمی میفرمایند که همین قدر که اینا ظن دارند، خاشع شده ظن ملاقات رب. در بعضی جاها ظن را هم خدا تحویل گرفته.
"وَ سُمِّیَ ذلِکَ بِقاعدَةِ قُبحِ الْعِقابِ بِلا بَیَانٍ." یعنی بدون قطع و علم. اینی که مشهور میگن منجزیت مال قطعه و تا وقتی که تکلیف قطعی نباشه، منجز نمیشه. آقا جان قاعده قبح عقاب بلا بیان. یعنی تا وقتی بیان نیومده، عقاب قبیحه. تا وقتی نگفته، نمیزنه. "وَ فاتَ فاتَ." کیو؟ مشهور. از دست مشهور دررفته. "وَ فاتَ الْمشْهورُ." از دست مشهور دررفته "إنَّ هَذَا فِی الْحَقیقَةِ تَهدیدٌ لِمَولوِیَّةِ الْمَولَىٰ وَ حَقِّ طَاعَتِهِ." راساً دیگه از دستشون دررفته که بابا جان، اینی که شما حجیت ذاتیه رو برای قطع به ماهو قطع میگیری، اینجا داری حدود مولا رو محدود میکنی. داری حق الطاعه رو محدود میکنی. نباید محدود کرد. شما میگی که فقط خدا تو تکالیف صد درصدی. خداست. اونجا حق داره. اگه تکلیفی شد ۸۰ درصدی، دیگه خدا حقی نداره به گردن. در حالی که ما خودمون "بِالْوِجْدَان" عبدیتِ ما کدام را حکم میکنه؟ آدم ۸۰ درصد احتمال بده که خدا ازش چیزی میخواد. من مثلاً برای تولد همسرم، بر فرض ۶۰ درصد، ۷۰ درصد احتمال میدم که چیزی لازم داره، چیزی میخواد، با چیزی خوشحال میشه. نمیخرم براش. نباید صد درصد بشه که برم بخرم. نسبت به بقیهاش دیگه قبح عقاب بلا بیان و بگه خودشم باید بگه. نمیگه. مخصوصاً نمیگه. خودت چی کار میکنی؟ خودت میفهمی، خودت انجام میدی. ظرایف اون تو رابطه مولا و عبد. خودت چی کارهای؟ خودت چی کار میکنی؟
ببینید پیغمبر اکرم یه شاهد، شاهد خوب. "طهٰ. مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ." پیغمبر شبی ده جزء قرآن ایستاده میخوند، تو نماز. تا ده سال به نظرم. انقدر حتی "تَوَرَمَتْ رِجْلَاهُ." پاهای مبارک ورم کرد و دستان مبارک ورم کرد. پیشانی مبارک، چه شد و "صَلَّى اَللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ" احتمال اینو میداد که مولا اینو میخواد. بچه جان، هم ترخیص میده. ایشون میگه بابا ما قرآنو نفرستادیم شقت به خودت. نمیخواد. حالا یه خوردهام نخوندی، هم نخوندی. اون جورم دیگه نیست. همین قدر که احتمال میداد که او اینو میخواد، اتیان.
رابطه عاشقانه اینه دیگه. رابطه دفتریه. چیزی بوروکراتیک این جوریه. بخشنامه نیومده، منتظر بخشنامه و ابلاغیه است. رابطه عاشقانه که بخشنامهای نیست که. خیلی مبنا خوبیه ها. حالا حیفه که مرحوم صدر هنوز تو حوزه نیومده. اگه در مورد حوزه بشه در باز کنند بیاد، حرف حرفهای خوبی است. خیلی میتونه یه تکونی بده به فضای علمی.
"فَهَذَانِ الْمَسلَکانِ یُحَدّدانِ کُلَّ مِنهُما الطَّریقَ فی کَثیرٍ مِنَ الْمَسَائِلِ الْمُتَفَرّعَةِ." هرکدام از این دو مسلک یه راهی رو میره در بسیاری از مسائل فرعی. ازش فروعاتی در تفاوتهایی داره. حالا میبینیم تو بحث بعدی میبینیم تفاوتها رو. در اصول عملیه ظاهر میشه. در خود ادله ظاهر میشه. و کدوم رو اول بگیرن، کدوم رو بعدی بگیرن. تو تعارض ظاهر میشه، کدوم مراجع، کدوم مرجوح. "وَ یَوضِحُ لِلفَقِیهِ مَنهَجاً مُغایِراً مِنَ الْنّاحِیَةِ النَّظَرِیَّهِ لِمَنهَجِ الْمَسْلَکِ الْآخَرِ." برای فقیه واضح میکنه یک منهجی رو که مغایر است از ناحیه نظریه با منهج اون یکی مسلک. فقیه هرکدوم از این یکی دو تا مسلکی که بگیره، یه راه دیگهای میره. راهش فرق میکنه. دیدید دیگه الان مثالی که ما زدیم: روش ابلاغیهای، بوروکراتیک، با روش عاشقانه و عابدانه چقدر تفاوت داشت. اون میگه آقا احتمال میدم که از من خواسته که اینم بخونم. احتمال میدم که خواسته که انقدر بخونم. احتمال میدم خواسته این جوری. عبد مشغول میشه. اون یکی میگه آقا نگفتن هنوز. ابلاغیهاش نیومده. مخلوط چقدر مسئله غیر فراوون. الی ماشاالله. به ندرت.
حضرت یونس این ورشم با مزهست. رمز و شواهد داره میآد. زیادی عرض کردم میخوره به فضا که این خورند قرآن باشه. حضرت یونس بهش گفتن که عذاب، عذابم اومده تا این بالا و بهشم گفتن عذاب که نازل شد برو. بعد ایشون میآد عقاب میشه. احتمال نمیدادی یه دقیقه دیگه وایستی؟ یکی هدایت بشی؟ چی زود رفتی؟ احتمالات رو زدن. بابت احتمالی چوب خورد. مخالفت با قطع نکرد. یه سری امورش مقطوع بود. اینکه داره عذاب مییاد و چه و اینها، یه امرش مشکوک بود که دیگه یعنی هیچکی هدایت نمیشه تو این لحظه آخر. این مگه لازم عقلی اونه؟ عذاب اومده. تو تا لحظۀ آخر کارتو بکن. لذا تو قرآن به همه پیغمبر، به پیغمبر میفرماید که همه پیغمبر مثل اینا باش. به یونس که میرسه میگه مثل این نباشیا. "وَلَا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ." همه پیغمبران برای پیغمبر ما الگو، غیر از حضرت یونس. جالبه که حضرت ابراهیم همه چی الگو، غیر از سیره. نه. نه. رفتارش با آذر. "إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ" اول سوره ممتحنه. پیغمبر ما اسوۀ مطلقه. "وَلَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا." مطلق. حضرت ابراهیم اسوه است. چیه؟ توی اینکه تبری کرد از اعدا و اینها. تو یه مسئله گفته اسوه نباشا. این برای آذر استغفار میکرد. گفتش که من استغفار میکنم. سر وعدهای بود که داده بود. "إِلَّا أَنَّ مَوْعِدَهُ وَعْدَا ایاها" یا اون یه موردو میگه که شما اسوه نگیر. حالا اونم جالبه که احتمال میداد هدایت بشه. باز اون دقیقاً خلاف عالمین. دارن انبیا واقعاً خیلی عجیبه. اون احتمال نمیده. احتمال میده یکی هدایت بشه اعتنا نمیکنه میره. این احتمال میده یکی هدایت بشه دعا میکنه برایش. عقوبت بشه خوبی احتمالات چه جوریه حساب کتاب داره دیگه.
حالا حتی نسبت به امر مقطوعم داشتیم کسی به قتلش عمل کرده چوب خورده. کی بوده؟ حضرت آدم. مقتول کاغذ. خداحافظ شما. قسم. قطع پیدا کرد بنده خدا. بله. گفت که یکی توئیت کرده بود که اگه حوا به خاطر اینکه پوستش خوب بشه سیبو نخورده بود. یه خانم به خاطر اینکه پوستش خوب بشه. رضوان الله علیها. عرض کنم که مادرم با مادرم شوخی نکنیم. حضرت آدم به قطع عمل کرد. حالا اینم بحث دیگه. قطعی که، پس معلوم میشه که قطع لازم ذاتیش حجیت نیست. قطع بود. معلوم میشه که زیاد لازم ذاتی قطع نیست. لازم ذاتی انکشافه. قطعش قطع بود ولی قطع انکشاف نداشت. آها. حالا این دیگه وقتی یعنی در واقع این طور باید بگیم. قطعش قطع بود در واقع این یه قطعی داشت و از اون قطع دست برداشت. قطع داشت که خدا بهش گفته که از شجره نخور. البته نمیدونم حالا باز خیلی بحث حضرت آدم بحث سنگینی است. واقعاً. قطع پیدا کرد نسبت به اینکه برایش وجهی داره خوردن این درخت از این درخت؟ خدا پیدا نکرد. نیومد قسم بخوره بگه خدا گفته این رو بخور. قطع پیدا کنه نسبت به حکم خدا. مطلوبیت پیدا کرد. ولی مطلوبیتش نفسانی بود. مطلوبیتش الهی نبود. "فَتَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ." وقتی که سجده نکرد. بله. اینجا حرف شیطان. قطع به اون علتی بود که شیطان گفت: "فَتَکُونَا خَالِدَینِ." حکم خدایی نبود. همین دیگه. قطع به خلود پیدا کرد. و اون خلوده رو یعنی فکر کرد که علت عدم قرب به این شجره همین خلوده. بعد دید که خلوده که مطلوبیت داره. نفسی. گفتش که خب برای من اینجا انکشاف حاصل شد که باید برم این رو پس بخورم. علیرغم قطع به به عدم قرب. عدم همین که درآمد داره که حرص. اول کسی که حرص ورزید آدم بود. از بهشت رانده شد. اولین کسی که استکبار کرد ابلیس بود. اولین کسی که حسد کرد قابیل. این سه تا رؤوس ذنوبه دیگه. حسین. مال حضرت آدم تعبیر به حرص کردن. نشون قضیه رو تمثیلی میدونه. خلافاً للعلامه جوادی. تو این مسائل اینو تمثیلی میدونن. آیا ازل رو تمثیلی میدونن. عالم ازلی نداریم. تمثیلی. عالم قبل از این دنیا. کسی میخواد بیاد میثاقی، عهدی، چیزی. درونم عهد عبودیته. لزومی هم نداره که یه عالمی باشه. تمام کتاب فطرت، در قرآن میگن پنج تا اشکال میگیرم به نظر علامه درباره عالم ازل. بعد میفهمند که ما رو خدمت سیدنا الاستاد مطرح کردیم و ایشون هر پنج تا دلیل ما رو رد کرده. آن مرد الهی ملکوتی چیزهایی میدید که ما کسانی که در حجابیم نمیفهمیم. تمثیل میدونیم. بله.
حالا اونم یه بحث علاوهای است. در مجموع قطع بوده یا نبوده اینها. در اثر قرآن کار به نظر مییاد که هم این ور قطع داشته، هم اون ور قطع پیدا کرده و ظاهراً خودش یه ترکیبی کرده از این دو تا قطع. یعنی هم یک قطع. بعد مطلوبیت داشته نسبت به چیزی. یک قطع مطلوبیت چیز دیگه. موسی بهش عرض کرد که پدر جان برای چی خوردی از این در؟ گفت بابا جان باورم نمیشد که چه قسم دروغ بخوره به خدا. "نَاصِحُکُما." قسم خورد ابلیس. اینم هستا. این همه وضوح باید با هم دید. بالاخره قسم خورده بود. ساده بود دیگه. نه از یه جهت برهانی. افغانی نامه را، تجلیات خدا میدیده. احساس کردی که داره حرف خدا رو از دهانش میشنود. و بعد از اون که وقتی اومد پایین بحث عداوت مطرح شد. عداوت یعنی تو اون فضا اصلاً فضای عداوت. چون بهشت اصلاً توش عداوت نیست. نکتهاش اینه. بهشت همش تجلیات خداست. اون میدونسته که این ابلیسه. از دهان ابلیس داشته سخن خدا میشنیده. ای سخن من، نشنوید. جان؟ جنت کرده شیطان نبوده که. بله. بهشت برزخی. چرا؟ بحث که این چه بهشتی بوده. جواد. میفرماید توسل تمثیله. بالاخره قرآن که میفرماید چیزی نداریم. یعنی هیچ کسی با وجودش واردش نمیشه. نبود. "اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ." تعبیر "جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ" عامه. برای یه جای سرسبز و گل و بلبل. بهشت برزخی بوده. تو اون بهشت هیچ کس با ناخالصی وارد نمیشه. اصلاً خارج هم نمیشه. خلاصه ابلیس نبوده. حضرت آدم اصلاً به هیچ کسی خارج یه طرفه است. بهشتی که داخل و دخول و خروج داره. بهشت برزخی. اشکالی هم نداره که تو بهشت برزخی اغیار هم باشد. تو بهشت برزخی. این در روایات ما هست. یهودی میآد خرشو میگیره. حق منو. برزخی. بهشت اینجا چی کار میکنی؟ تو بهشت برزخی مشکل نداره بیاد متنعم. اون بهشت برزخی نیست. جبرئیل متنعم نبود ولی حضور داشت و ارتباط گرفته بود. اشکال نداره ارتباط گرفتن. اونی که یوم الفصُل. قیامت فصل. چرا یوم الفصل؟ مگه قیامت بعد از برزخ نیست؟ چه نکات مهم اینها. مگه قیامت بعد برزخ نیست؟ پس چرا قیامت میشه یوم الفصل؟ چون تو برزخ فصل صورت نگرفته هنوز. حالا از این بحث قطعمون در نیایم. بحثهای خوبی شد. حالا اشکال نداره. یه خورده اگه اینجا موندیم، یه سری بحثهای مهم میشد. حضرت آدم وجه داره کارش. اینکه بله. او هنوز تو فضای عداوت تا قبلش فقط اسمها رو بهش یاد دادن. علامه. اسمها کلاً. خود ابلیس هم که جز اسمها. خود ابلیس و قسم میخوره. ظهوری هم داره. و آدم ساده بود و اینها (علیه السلام). این به چه معناست؟ سادگی اثر لطافت. اثر اینکه داره ماجرای شمر تو نمیدونم شنیدین یا نه؟ قاضی یه ماجرای معروفی داره در کتاب کتاب مهر تابان زندگینامۀ مرحوم علامه طباطبایی. استاد محمد حسین تهرانی ایشون اونجا میگه که از گل محمود علامه به نظرم طایفه بودن. طایفه زکورت. طایفه شمر تو نجف درگیر بودند. مرحوم قاضی توی حیاط نشسته بود. اینا تیر به هم میزدن و تیکه تیکه میکردن. رسیدن به این ناودون. به پشت بام بالا خون از تو ناودون جاری تو حیاط مرحوم قاضی. انقدر غرق در توجهات توحیدی بود نه صدایی میشنوی، نه چیزی. نگاه بالاترین درجه سهو. و خلاصه اینم هست دیگه. این وریشم هست. تیر امر به معروف، نهی از منکر، جهاد، فلان. چی؟ لذا یه قولی که برخی گفتن. این حرف امروز زیاد زدیم ها. ناپرهیزی زیاد کردیم. یه قولی که برخی گفتن در مورد حضرت علامه حسنزاده. ایشون میفرماید که "اسْتَکْبَرْتُمْ کُنْتُمْ مِنَ الْعَالِینَ." ابلیس گفتن که استکبار کردی از عالین بودی. عالین طایفهای از ملائکه بودند که اینها متوجه خطاب اسجدو نشدند. بس که غرق در توحید و ذات بودن. جلوههای ذاتو نمیدیدم. تعلق نگرفت. در حیوان بودند اینها. به اصطلاح رضا به ابلیس میگه که سجده نکردی به خاطر استکبار. عالین بودی. ما بررسی کردیم خدمت برخی اساتیدم عرض کردم. گفتم به نظر میآد عالی همون معنای لغویش باشه. استکبار، علو. علوا و استکبارا. دو تا صفت میتونه دلیل باشه برای عدم سجده. حرف ما هم تصدیق هم علوی خودشو داره میگه، هم علو اونهایی که سجده نکردن. این علو مضمون علو ممدوح. بله. خلاصه خب اگه این حالات هست چه اشکالی داره که از آدم هیچ وجه هرچند که قرآن مذمت میکنه. "عَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ، وَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا." از ما چهار بار داره میزنه. عصیان کرد، روایتگر فراموش کرد، عزمی درش ندیدیم. در هر صورت اینم هست که وقتی میان پایین، "اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ." عداوت مال رو زمینه. دریافتی از عداوت، از اصول رفتیم کجا؟ رفتیم کلام و عرفان. تفسیر استاد. استادمون وقتی به اصول درس میداد همین جوری درس میداد. یه خط میگفت رفت تو دستور عرفا و خاطرات عرفا و اینها. بعد خیلی دیگه بحث اصول بخونیم، اصول بخونیم.
"مَسْلَکُ الْمُخْتَارِ بِقَطْعِ الطَّاعَةِ." مسلک مختار را اسمشو میذاریم مسلک حق الطاعه. "وَالْآخَرُ مَسْلَکُ قُبْحِ الْعِقَابِ بِلَا بَیَانٍ." که قبلاً هم عرض کردیم این دو تا مسلک. یکی مسلک حق الطاعه است و یکی مسلک قبح عقاب بلا بیان. اصل تفاوت هم کجا ظاهر میشه؟ برائت عقلی و برائت شرعی. قبح عقاب بلا بیان قائل به برائت عقلی است. حق الطاعه قائل برائت عقلی برائت شرعی. بله، اصل مسئله اینجاست. ادله رو.
در حال بارگذاری نظرات...