‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْم الله الرحمن الرحیم
در بحث وضع، تعیینی و تعینی عرض شد. توضیحاتش. بحث بعدی که داریم، در این است که در **تصور معنا**، چطور معنا را تصور کرده. واضح معنا چطور تصور میشود حین الوضع؟ به این بحث میپردازیم که چطور لفظ در **تصور معنا** که واضح میآید و آن را تصور میکند، معنایی را تصور میکند. میخواهد لفظی را در ازای آن وضع بکند. اینجا یا معنا را بهخودیخود تصور میکند یا میآید از خلال عنوانی که بر آن منطبق است، حکایت از آن میکند؛ یعنی یا «بهنفسه»ای است یا «بهوجهی». یا میآید خود معنا را لحاظ میکند یا یک وجهی از معنا لحاظ میشود. هر کدام یا کلی است یا جزئی. با این حساب، ما چهار تا حالت داریم در تصور معنا:
* **گاهی وضعمان عام است و موضوعٌ لهِمان هم عام است.**
* **گاهی وضعمان خاص است و موضوعٌ لهِمان هم خاص است.**
* **گاهی وضع عام است و موضوعٌ له خاص است.**
چهارمی را مرحوم صدر اینجا جزو این دسته حساب نمیكنند. یک حالت میفرمایند که یک حالت رابعهای هم دارد؛ یعنی در واقع، سه دسته کرد و حالت چهارم را اصلاً قبول ندارد و از **خاص موضوعٌ له عام** اینجا بهعنوان اینکه اصلاً قبول نیست، یکچیزی است که محال است. اشارهای بهش میکند که حالا توضیحاتی دارد. در حلقه بعدی باید بحث کلیت بحث همین **توقف الوضع علی تصور المعنا** خب، وقتی میخواهد وضع صورت بگیرد، باید معنایی باشد. من لفظ را برای چه میخواهم وضع بکنم؟ لفظ سکه را میخواهم وضع بکنم، برای چه وضع بکنم؟ برای این شیء بیرونی وضع بکنم؟ برای جنس این وضع بکنم؟ این را بگویم، چیز دیگری مثلاً اراده بکنم. خب، بعد تازه خود وضع من خاص است یا عام است. من دارم وضع را برای یکچیز جزئی وضع میکنم یا وضع را برای یکچیز کلی دارم وضع میکنم؟ این کلی و جزئی بودنش، هم وضع و هم موضوعٌ له است. موضوعٌ له که این است، این شیء است. وضع این کاری است که من دارم انجام میدهم. من دارم کلی وضع میکنم روی یک موضوعٌ له کلی؛ یا من دارم جزئی وضع میکنم روی یک موضوعٌ له جزئی؛ یا من دارم کلی وضع میکنم روی یک موضوعٌ له جزئی؛ یا حالت چهارم که ایشان میفرمایند که محال است که من یک جزئی وضع بکنم روی یک کلی. زید بگویم، منظورم کل انسانها باشد.
**«و یشترط فی کل وضع ان یباشره الواضع ان یتصور المعنا الذی یرید ان یضع اللفظَ له»**
شرط است در هر وضعی که واضح با آن وضع مباشرت دارد، اینکه معنا را واضح تصور کند. معنایی که اراده کرده، لفظ را برایش وضع بکند. باید چکار بکند؟ واضح باید معنا را در نظر بیاورد. کدام معنا؟ معنایی که میخواهد برایش لفظی وضع بکند. عملیات وضع این است دیگر؛ هم باید شما لفظ را تصور بکنی، هم باید معنا را تصور بکنی. به اعتبار معنا، حالا چه دارد؟ به اعتبار لفظ که حالا بحثش میآید. حالا چی؟ دو طرف ماجرا باید باشد: هم لفظ را باید در نظر گرفت، هم معنا را.
**«لعن الوضع بِمَثابه الحُکم علی المعنا وَ اللفظ»**
اصلاً به نظر میرسد که این مباحث الفاظ علم اصول باید کلاً از علم اصول جدا بشود و در ادبیات بحث بشود. هرچند دخالت دارد در عملیات استنباط، ولی دخالتش، دخالت با فاصله است، دخالت مستقیم نیست. اینها فهم عرفی میآورد نسبت به متون. بعد از آن فهم نسبت به متون است که ما وقتی میآییم به متنی مراجعه میکنیم، این قواعد را پیاده میکنیم. در واقع، مباحث با فاصله، مال جزو عوارض ذات برای مباحث اصولی است. در صورتِ به نظر میرسد که همانجور که برخی هم گفتند و برخی منابع کتابش را نوشتند، در مباحث ادبی آمدند اینها را بحث کردند، همانجاست واقعاً چه بسا اول کار هم باید بحث بشود. کسی میخواهد وارد ادبیات بشود، آن وقت باید این مباحث روشن بشود و اصول میخوانیم، ولی اصول سر همین است که یکخُرده تورم پیدا کرده. آنجا اگر بحث بشود، خب خیلی اصول حجمش کمتر میشود، سرعت بیشتر میشود. حالا اینجا که خوب است، در کفایه واقعاً موهای سر آدم میریزد.
**«لعن الوضع بِمَثابه الحُکم علی المعنا و اللفظ»**
وضع بهمثابه حکم است بر معنا و لفظ؛ یعنی چون بهمثابه حکم است، محکوم میخواهد. حاکم و محکوم. «مَثل، مانند» محکوم دارد و محکومٌبه دارد. محکومش همان معناست، محکومٌبه هم همان لفظ.
**«و کل حاکم لا بُدّ له من استحضار موضوع حکمه عند جعل ذلک الح»**
هر حاکمی، لا بدّ است برای او، حتماً باید بیاید موضوعی حاضر بشود، موضوع حکمش، وقتی میخواهد که حکم بکند. لفظ میخواهد وضع کند، لفظی را برای معنایی وضع کند. حاکم لفظ، محکومٌبه معنا. محکومٌبه بهوسیله لفظ، بر معنا حکم میکند. عملیات خود وضع من چیست؟ حکم معنا، محکوم لفظ، محکومٌبه. خب، اینجا آن حکم موضوع میخواهد؛ یعنی محکوم چیست؟ معناست. آن معنا باید باشد، وگرنه حکمی صورت نمیگیرد.
**«وَ تَصوّرُ المعنا طارهً یکونُ بِاستحضارِه مُباشَرهً وَ اُخری بِاستحضارِ عُنوانٍ مُنطَبِقٍ»**
خب، تصور معنا چگونه است؟ یک وقت به این نحو است که شما معنا را مستقیماً میآوری حاضر میکنی. من یک وقت به این نحو است که عنوانی که منطبق بر آن معناست را حاضر میکنی و ملاحظه میکنی، به دلیل اینکه از آن معنا حکایت میکند. پس چی شد؟ شما یک وقتی مستقیماً معنا را تصور میکنید، یک وقتی یک عنوانی که منطبق بر آن است؛ یعنی «بهنفسه» و «بهوجهی». یک وقت خود معنا در نظر گرفته میشود، یک وقت یک عنوانی که منطبق بر معناست، در نظر گرفته میشود و چیزی را شما در نظر میگیری که حکایت از معناست. پس این این معنای من یک وقت هستش که من خودش را در نظر گرفتم، یک وقت هستش که این پوست روش را در نظر گرفتم، درش را در نظر گرفتم، تهش را در نظر گرفتم. یک وقت این ماژیک و این را در نظر گرفتم که ربط به این دارد، حکایت از این است. اگر خودش باشد، میشود «بهنفسه». اگر آن چیزی باشد که حکایت بر این است، از این است، منطبق بر این است، میشود «بهوجهی». حالا، شرط «یتحقق فی ثلاث حالات». این شرط یا خودش است، خود معناست؛ یا یکچیزی است که حکایت از معناست. این شرط، شرط (تصور معنایی که وضع را میخواهیم برایش، لفظ را میخواهم برایش وضع بکنیم) که حالا یا مستقیماً باشد یا عنوانی که مطابق برش است. این شرط؛ یعنی تصور معنا، محقق میشود در سه حالت. چرا سه تا حالت؟ حالت چهارم ایشان اینجا محال است. همه میگویند چهار تا.
**«الولا: یتصور الواضع معنا کلیاً کل انسان لفظاً بإزائه»**
اولش این است که واضح بیاید یک معنای کلی را تصور بکند. معنای کلی را، مثل چی؟ مثل انسان. انسان معنای کلی است. لفظ را بگذارد به ازای همان معنای کلی؛ یعنی لفظش هم کلی باشد، معادل با همان باشد، همه آن را در بر بگیرد. اینجا بهش میگویند: **وضع عام، موضوعٌ له عام**؛ وضع یعنی معنایی که هنگام وضع، واضح مدنظر دارد. موضوعٌ له عام یعنی وضع عام. وضع عامه کار من واضح است. موضوع اونی که در بیرون است، وضع عامه یعنی اونی که من تصور کردم، عام است. موضوعٌ له عام یعنی در بیرونم، دایرهای که میخواهد این لفظ بر آن دلالت بکند. پس، **وضع عام، موضوعٌ له عام** مثل چی؟ اسم جنس: انسان، شجر. بفرمایید. قیاس بکنید بر اینها. همه اینها میشود **وضع عام، موضوعٌ له عام** که خیلی اولی و دومی عمده اینهایی که ما باهاش سروکار داریم، اولی و دومی است. اصلاً همین دوتاست. سومی و چهارمی خیلی محل بحث نیست در واقع، هرچند که اون هم روش بحث میشود، ولی خیلی درگیرش نیستیم.
خب، دومین چیست؟ **«یتصور الواضع معناً جزئیاً»**
در حالت دوم، واضح میآید یک معنای جزئی را تصور میکند، جزئی؛ یعنی صدق بر کثیرین نمیکند. در یک نفر، مثل زید. لفظ را بگذارد به ازای همین معنای جزئی و نامیده میشود به **وضع خاص و موضوعٌ له خاص**. اینجا هم وضعش خاص است، هم موضوعٌ لهش. مثل چی؟ مثل همین اسماء اشخاص: زید، بکر، عمرو. الان مثلاً، دراکولا عام است یا خاص؟ یا لولو مثلاً. لازم نیست که فرض کن که لزومی ندارد باشد. در وضع عام، بودن و نبودنش خیلی مهم نیست. خاص است. یک نفر فقط در بیرون داریم. یک لولو داریم ما بیرون یا به جنس آن موجود ترسناک گفته میشود؟ نه، وقتی وضع میکند، برای یک کلی وضع میکند، برای جزئیات از همان که داری، که مشخص است. اسم جنس: شجر، مطلقاً. با اینها کار نداریم. اسمش دراکولا. مثلاً یکی میشود. الان اونی که میگویند جنس را ما الان میفهمیم، مصادیق مختلف عنوان بحث، زامبی. زامبی جنس جزئی است از این قیام لولوی خدا. مثلاً، اول به عنوان انسان همان یک موضوع بوده، کثرت هم که پیدا میکند، تصویرش هم همان اطلاق. بو این میآید که جزئی میشود. بعد که مصادیق بعدیاش میآید، اسم جنسش میشود. حال در صورت شاید هم اصلاً نقل پیدا کرده. آنجا پهن به معنای عام، موضوعٌ له عام و خاص است. روشن است. شما کلی بگویید و کلی را اراده بکنید، جزئی بگویید، جزئی اراده بکنید.
**خاص سومی است که یکخُرده ذهن باید قوی باشد تا تصور بکند.** حالت سوم این است که:
**«یتصور الواضع عنواناً مشیراً الی فرده و معناً کلیاً یشیر الی مصادیقه»**
حالت سوم این است که واضح، یک عنوانی را تصور بکند که آن عنوان اشاره بکند به فردش؛ یعنی یک معنای کلی باشد که اشاره به مصادیقش بکند. معنای کلی را با کلیتش مدنظر نداریم. حتی اگر این دراکولا مثلاً کلی است، ما یک دراکولا را مدنظر داشته باشیم. یکیش با اینکه لفظ کلی است، ولی من یکیش را در نظر دارم از بین هزار تا مصداقی که این دارد. انسان میگویم، ولی یک انسان را در عین حال که لفظ کلی است، یک انسان را مدنظر دارم و لفظ را وضع میکنند به ازای همان فردی که لحاظ شده، از خلال آن عنوان (مشیر). الان انسان من هزار تا مصداق دارد. واژه انسان، لفظ انسان، عام است. من از این لفظ انسان، یک فردش را اراده کردهام. انسان میگویم بر همین یک فرد وضع میکنم، در عین حالی که انسان هم کلی است. خب، این را گفتند که آقا این هم نمیشود. مثالی دارد که حالا عرض خواهیم کرد. استفاده از (آدم). آدم این کار را بکن، آدم نباید اینجوری میکردی. اینجا شما جزئی جزئی را بر جزئی دارید تمرین میکنید. اینطوری باید میکردی؛ یعنی انسان بما هو انسان اینطوری کار میکند. تو هم که جزو انسان، جزو انسانی. تو به عنوان یک مصداقی از انسان. آن فرق میکند. جزئی نیت میکنیم. اینجا شما کلی که میگویید، لفظتان کلی است، ولی الان یک مصداق بیشتر در ذهن شما نیست. ولی مقصد دقت، چطور؟ اینجا میگویند **وضع عام، موضوعٌ له خاص**.
خوب ببینید. مثلاً شما زید را تصور میکنید و انسانی که منطبق بر زید است را تصور. اینجا اختلاف بین زید و انسانی که منطبق بر زید است، میشود اختلاف بین **لا بشرط و بشرط شیء**. ما سه تا چیز داریم دیگر: **لاشرط، بشرط لا، بشرط شیء**. خاطرتان هست دیگر. اینها را گفته بودیم قبلاً در منطق. به نظرم «لا بشرط» را میگویم آقا زید باشد، به شرط اینکه بکر نباشد. زید نسبتش با بکر **به شرط لا** است دیگر. بله، **به شرط لا**. میگویم زید باشد، به شرط اینکه عمرو نباشد. میشود **به شرط لا**. زید باشد، به شرط اینکه عمرو هم باشد. **بشرط شیء**. زید باشد، کاری نداریم که عمرو باشد یا نباشد. حالا خود زید خالی، **لا بشرط**. انسانی که منطبق بر زید، **بشرط شیء**؛ یعنی زید همان انسان است با یک مشخصات اضافی. انسان **بشرط شیء** میشود همان زید. انسان خالی از آنها میشود رابعه. پس زید از جهت مشخصاتش میشود **لا بشرط**؛ یعنی واضح میآید آن شیء را **به وجهی تصور** میکند، **به وجهش**. انسان را با این وجه که **بشرط شیء** است. انسان **بشرط زید بودن**، **به وجهی تصور** میکند و عنوان هم مشیر به همین است؛ یعنی انسانی که میگوید منظورش انسانی است، **بشرط اینکه** آن انسان زید باشد. حالا عقلاً که خب ممکن است این حالت سوم عقلاً بشود ورزش کرد، ولی بحث سر این است که وقوع هم پیدا کرده یا نه. اینجا بحثی نمیکند شهید صدر از اینکه وقوعی دارد یا نه. فقط حالتش را فرض میکنیم و همین است که کتاب حلقات را شیرین میکند. اول میگذارد بحث قشنگ بنشیند. آدم درگیرش بشود با کلیت بحث. بعد میآید اینجا اول که چهار تا را گفتند. بعد نشستند روی تکتکش بحث کردند. بعد روی سومی و چهارمی آمدند وارد مصادیق شدند. بعد در مصادیق، وارد اقوال شدند. بعد آخر اثبات کردند. یعنی طرف میآید میگوید: خدایا چی دارند میگویند؟ در حالی که اول کلیت بحث روشن بشود. چی به چی است. یکخُرده بماند، خیس بخورد در ذهن، بعداً بهش میرسیم که حالا میشود یا نمیشود. ایشان اینجا کلیت بحث را میگویند.
در بحث معنای حرفی، معنای حرفی میآید بحث میکند درباره اینکه این حالت سوم میتواند باشد یا نه، که گفتند حروف مصداق این است. شما میگویید معنای من چیست؟ میگوید ابتدایت. میگوید من را وضع کردند برای ابتدایت. مثالها، فقط کلیتش را داشته باشید که بحث گوشههایش در ذهنتان باشد. میگوید خب، اگر وضع شده برای ابتدایت، یعنی معادل با ابتدایت، میگویند بله. میگوید پس چرا نمیشود جای آن بنشیند؟ **«سرت من البصره الی الکوفه»**. شما بگو: **«سرت ابتدایه البصره انتهایه الکوفه»**. «من» برای ابتدایت، «الی» برای انتهایت. شما میتوانی بگویی: **«سرت ابتداییه البصره انتهاییه الکوفه»**؟ میشود گفت؟ میشود گفت؟ خیلی ساده است. به نظرم جزو بدیهیات است. نمیشود گفت. خب پس چرا این را برای آن وضع کردند؟ میگویند: نه، نه، نمیشود گفت. ابتدایت که معنا نمیدهد که... هدایت بصره از بصره رفتم کوفه. ابتدایت بصره، سیر کردم. انتهایت کوفه، چه معنی؟ خب آقا، پس چرا معنایش ابتدایت است؟ میگویند: این **به وجهی لحاظ شده**. ابتدایت **بشرط شیء**، ابتدایت **بشرط ابتدایت** من. انتهایت **بشرط انتهایت** الی. حروف مصداق بحث سومی است که انشاءالله در بحث معنای حرفی بحثش خواهد آمد، که حالتان را به احلا یتوفر فیه الشرط المذکور.
اینجا یک حالت چهارمی هم داریم که درش این شرط مذکور پیدا نمیشود. این شرط همان **شرطها** است. از **شرط مذکور** همان. و این شرط چیست؟ تصور معنا. یا باید خود معنا مستقیماً بیاید یا عنوانش بیاید؛ یعنی تصور **بهنفسه** و **بهوجهی**. این شرط مذکور در این حالت چهارم نیست. نه معنا را **بهنفسه**ای داریم، نه **بهوجهی**؛ یعنی تصور معنایی که **موضوعٌله** است، هنگام وضع، معنایی که میخواهیم وضع صورت بگیرد، این را نداریم. **تصور معنا** را نداریم. این شرط نیست. اسم **وضع خاص و موضوعٌ له العام** اسمش را میگذارند. **وضع خاص، موضوعٌ له عام**. من زید بگویم، کلیت انسان را لحاظ بکنم. هر وقت زید میگویم، در عین حالی که زید جزئی است، این از دام، از پرتو این جزئی شما کلی ببین. از پرتو کلی میشود جزئی دید. بهوجهی باشد، یک وجهش را **بشرط شیء** بکنیم. انسان **بشرط زید بودن** میشد، ولی زید **بشرط انسان بودن**، از زید شما انسان را ببین. از کلی میشود جزئی را دید. میگویم: آقا، از تو آسمان شما ایران را ببین. این میشود. ولی بگویم: شما برو زیر زمین، یک دانه گندم را ببین. از تو آن دانه گندم، ایران را ببین. میتوانم بگویم: از آن بالا ایران را ببین، با رویکرد به آن دانه گندم؛ یعنی آن کلیت را ببین، ولی نظرت به آن جزئی باشد. میشود، ولی نمیشود گفت: شما این جزئی را ببین، نظرت به آن کلی باشد. میشود این را گفتند محال است. بماند که بگویم: نه، خراب میشود در ذهنت. مثلاً شاید یک کسی مثل حضرت امام این را قبول داشته باشد. مثلاً: **«و هی ان یتصور»**. حالا ما میگوییم محال است. و هی ان یتصور الفرد و یدع اللفظ لمن جامع. همهاش میخواهد خلاف جهت آب شنا کند، با هم اصولاً که آمده توی فضای دیگر، کاری به کار کسی، نظرات جالبی میدهد. کلاً بحث را عوض میکند. بله، امام چند تا کتاب اصولی قوی درس خارج ایشان پیاده کردهاند. آقای سبحانی پیاده کردهاند. آقای اردبیلی پیاده کردهاند. بله، بله. یکیش جواهر الاصول است. به نظرم یکیش. اسمشان یادم نمانده است. یا چهار تا کتاب اصولی از امام. اسمش یادم نیست. مقایسه خارج. ما میرفتیم میخواندیم، میآمدیم. درس استاد میخواست نظر امام را بگوید، میگفت: شما نظری نداری اینجا از امام. چیز جدید. گفتم به ایشان مراجعه. اصولش حیف از این حوزه که هنوز رزقش نشده بخواهد سر سفره اینها بنشیند. هنوز افکار سیاسی امام را که مردم فهمیدند، رفتند خون دادند، شهید شدند بابت این حرفها. هنوز افکار سیاسی امام رزق حوزه نشده. چه برسد به حرفهای علمی. در تفسیر امام چه مبانی دارد؟ در عرفان چه حرفهایی دارد؟ چون مصباحالهدایه را ببینید. چه کتاب کشف الاسرار را ببینید. در مباحث کلامی چه کتاب وزینی. چهل حدیث در مباحث اخلاقی، فوق بینظیر. این کتاب جنود عقل و جهل، دعای سحر. هر کدامش. خیلی واقعاً، واقعاً بینظیر. آثار رزق ما نیست دیگر.
این حالت چهارم چیست؟ اینکه فرد تصور بشود. **«ان یتصور الفرد و یدع اللفظ لمن جامع»**. فرد را تصور کند، برای جامع وصل کند. زید بگویم، ولی برای انسان.
**«و هذا مستحیل، لأن الفرد و الخاص لیس عنواناً منطبقاً علی ذلک المعنی الجامل»**
چون اینجا فرد و خاص، عنوانی نیست که منطبق باشد بر آن معنای جامع کلی. بر جزئی منطبق میشود. شما میتوانی صد بگویی و یکی از صد تا را اراده بکنی و نمیتوانی یکیش را اراده بکنی، از پرتو صد. یکی را ببینی، از پرتو یک کشور، اهل آن کشور را ببینی. از پرتو یک آدم، یک کشور را ببینی. از خاص به عام رسیدن نمیشود. خاص وجهی برای عام نیست. عام وجهی برای خاص است. بماند که امام در بسته اصولی از آنجا الیه.
**«فالمن الجامع فی هذه الحاله لا یکون مستحضراً بنفسه بلابعنوان مشیراً الیه و منطبقاً علیه»**
پس معنای جامع در این حالت، مستحضر **بهنفسه**ای نیست. نه خودش آمده، آن معنای جامع، آن انسان. نه خودش آمده، نه **بهوجهی** آمده. نه **بهنفسه** آمده، نه **بهوجهی**. **بهنفسه** که نیامده، چون زید که معادل انسان نیست. **بهوجهی** هم نیامده، چون زید عنوان نیست که اشاره به انسان بکند، از پرتو زید انسان را ببینیم. بنابراین، مبنا. خب، مثالهایش را هم که خوب گفتیم.
**اسماء الاجناس: وضع عام، موضوعٌ له عام.**
**حالت الثانی: الاعلام الشخصیه: وضع خاص، موضوعٌ له خاص.**
**حالت الثالثه: فقط وقع الخلاف فی جعل الحروف حالت و ثالث و وضع خاص جزئی به کلی وضع و از عام مدل اختلاف شده**
در اینکه حروف بهعنوان مثال برای اینها محسوب میشود یا نمیشود. خب، جان مشهور گفتند که موصولات، اسماء اشارات، ضمائر، هیئات، حروف. همه از اینها. داشته باشید بد نیست.
موصولات، اسماء اشارات، ضمائر، هیئات؛ هیئت فاعل، هیئت مفعول، هیئت مبالغه و حروف الکلام عن ذلک فی بحث مقبل انشاءالله تعالی در مباحث معنای حرفی که پیش رو داریم، خواهد آمد بحث بعدمان. خب، معنا را گفتیم. حالا لفظ را میخواهیم بگوییم.
در بحث مقبل، اقبال کرده، دارد میآید. **«فی بحث اقبال شده»**. اقبال کرده. خود بحث اقبال کرده. بحث دارد میآید. کنایه است دیگر. تعطیل شد. این دو تا جلوتر میآید. یکم جلوتر، بحث معنای حسود. بحث میشود که خب، نسبت آن با این چیست؟ نه، همین را اگر با دقت خوانده بشود، آن مقداری که آدم لازم دارد از علم اصول دستش میآید. حرف استخوانبندی خیلی سفت. خیلی عالی است. خیلی عالی است. معنا را که تصور کردیم، فهمیدیم که چیست. معنا یا خاص است یا عام. به مقایسه با وضع، یا معنامان کلی است و وضعمان کلی است؛ یا هم معنامان جزئی است و هم وضعمان جزئی است؛ یا وضعمان کلی است و معنامان جزئی است؛ یا معنامان کلی و وضعمان جزئی است که گفتیم این نمیشود. خب، ما معنا را لحاظ کردیم، میخواهیم لفظ را هم بررسی کنیم، ببینیم لفظ چطور میشود.
**«توقف الوضع علی تصور المعنی»**
چون محکوم، محکومٌبه بود دیگر. معنا محکوم، لفظ محکومٌبه، حکم خود وضع. توقف وضع بر تصور نفس.
**«کما یتوقف الوضع علی تصور معنا کذلک یتقف علی تصور لفظ»**
همانطور که وضع متوقف بر تصور معناست، متوقف بر تصور نفس هم است. دو طرفش را با هم میخواهد. وضع یعنی لفظی را برای معنایی وضع بکنم. اول معنایش را گفتیم، حالا میخواهیم لفظی را بگوییم. لفظ باید چطور تصور بشود؟ لفظی که میخواهد برای...
ببینید، نسبت وضع با معنا بود. وضع عام، موضوع. نسبت وضع با معنا. حالا نسبت وضع با لفظ را میخواهیم بگوییم. دو طرفی میشود. یک طرفش با لفظ، یک طرفش با معناست. نسبت وضع با معنا که گفتیم: **وضع عام، موضوعٌ له عام، وضع خاص، موضوعٌ له خاص، وضع عام، موضوعٌ له خاص و وضع خاص، موضوعٌ له عام**؛ که گفتم که نمیشود.
حالا میخواهیم نسبت وضع را بگوییم با لفظ. ضبط لیوان. لیوان. از لیوان الا فلان، فلان. اگر اینجوری بگوییم که حالا اینجا لفظمان اما **بهنفسه**ای، فیصمم الوعد شخصیاً و اما **بهعنوان مشیر** الیه، فیصمم الوضع نوعی. یک وقت هست ما لفظ را ازش، خود لفظ را اراده کردیم. اینجا میشود وضعمان **وضع شخصی**. یک وقت هستش که از آن لفظ، عنوان مشیر. دوباره **بهنفسه**، **بهوجهی**. لفظ را **بهنفسه**ی، یک لفظ را **به وجهی**. که اگر **بهوجهی** باشد، بهعنوان مشیر باشد، میشود **وضع نوعی**.
مثلاً: آقا من لفظ را بگویم، خود لفظ را تصور کنم. در وضعم، لفظ ماژیک را برای این شیء دارم وضع میکنم. دارم وضع میکنم. این لفظ را برای این معنا. در نسبت من با این معنا، وضعم، ببین، سه تا چیز است: یک وضع، یک لفظ، یک معناست. نسبت وضع با معنا چهار تا بود: عام عام، خاص خاص، خاص عام، عام خاص. تمام شد.
حالا وضع با لفظ. من لفظ را بگویم، خود لفظ را اراده کنم، مستقیماً **بهنفسه**ی، یا لفظ را بگویم، وجهی از لفظ را اراده بکنم. **وضع شخصی** یا **وضع نوعی**. بگویم: شخصی را اراده بکنم. مثل چی؟ اسم جنس که شما اسماء اجناسی که بهکار میبری، انسان، قلم، کتاب، شجر؛ یا اعلام (اعلام و علی و زید) اینها همه وضعش چیست؟ شخصی است. خودش را اراده کردیم. خود لفظ را اراده. ولی یک وقتی هستش که من لفظ را میگویم، نوعش را اراده کردهام. مثل هیئت. میگویم: هیئت فاعل، هیئت مفعول. هیئت فاعل اینجا الان خود فاعل منظور من نیست. آمده بر ماده فعل است. هیئت فاعل که میگویم، یعنی هر مادهای درش بیاید. ضرب، قوام، کتب. این نوع را اراده کردهاند. **بهوجهی** میگویم. اینجا هیئت فاعل، ولی منظورم از فاعل، خود فاعل نیست. آنجا میگویم: زید، منظورم خود زید است. میگویم: انسان، منظورم خود انسان است. ولی اینجا میگویم: هیئت فاعل، ولی منظورم خود فاعل نیست. هی فاعل یعنی هیئت نوع فاعل. بله، حالا اینجا چی به چی اشاره شده؟ داریم به خودمان معنا فقط نگاه میکنیم. آنجا داریم از لفظ به مصادیق. بله، بله.
حالا اگر لفظ را میگویم برای خود لفظ؛ یعنی خود لفظ را اراده کردهام، میشود **شخصی**؛ یعنی انسان میگویم، خود انسان را اراده کرده. ولی میگویم: هیئت فاعل، خود فاعل را اراده کردهام. نه، نوع فاعل را اراده کردهام. درست شد؟ میگویم: انسان از تو کوچه میخواهیم من مثال بیاورم. مثال دیگر نداریم. همینها مثال. انسان شخصی است. اسم جنس است. یعنی انسان میگوییم، خود انسان. **بهوجهی** اگر انسان میگویم، خود انسان اراده کرده. **شخصی**. حالا نوع انسان، بر فرض که حالا در مثال نداریم. هیئت فاعل میگویم، ولی خود فاعل منظورم است؛ یعنی بعضی یعنی بر ماده فعل است. نه، نوعش منظورم است. هیئت فاعل یعنی چی؟ پس میشود نوعش؛ یعنی ما با ف و ع و ل کار داریم. با وزنش کار داریم. پس میشود با نوعش. هر چی که بر این من میگویم: هیئت فاعل. شما بگو هیئت ضارب، هیئت کاتب. شما بگو هیئت قائم. هر چی. من این هیئت فاعل با نوع فاعل کار دارم. پس میگویم: هیئت فاعل. لفظ را دارم میگویم. وضع کردم هیئت فاعل را بر فلان معنا. فعلاً معنا را کار نداریم. با لفظ کار داریم. این لفظ را یا خود لفظ را دارم میگویم: وضع کردم انسان را بر این معنا؛ یعنی خود انسان را بر این معنا. حالا میگویم: وضع کردم هیئت فاعل را بر این معنا؛ یعنی خود هیئت فاعل را؛ یعنی که وسطش الف آمده. هیئت انفاق عین و لام میخواهد. ضربه باشد، کتبه باشد. نوعش را اراده کردهام برای این معنا. چرا فرق نمیکند؟ تمام فاعلین را در بر بگیرد. درست است؟ اگر بگوییم: ضارب را هم در بر میگیرد. هیئت ضارب را در نظر گرفتم؛ یعنی تمام انواع ضارب با چوب، با نمیدانم لگد، با دست، با تسمه، با شلنگ. هیئت ضارب را داریم. تصور. منظور هیئتی است که بر وزن فاعل است. هیئتی است که در وضع فاعل است. ضارب باشد، چه کاتب باشد، چه قائم باشد. منظور این است. بله دیگر.
هیئت فاعل. بله، کاربرد. مثال الاول، وضع و اسماء الاجناس و مثال الثانی، وضع الحیة المحفوظ فی ضمن کل اسماء الفاعلین. خب، وضع اسماء اجناس را که بله. هی مفعول، هیئت فاعل، هیئت فعال، هیئت فعول، هیئت کوفت، هیئت رو، هیئت مره، هیئت فعله. بله. با هیئت کار داریم.
مثال خوب دقت بفرمایید. خیلی نکته مهم اینجاست. میخواهم از روش بخوانم. وضع هیئت محفوظه در ضمن تمام اسماء فاعلی؛ یعنی این هیئت فاعل را در تمام اسم فاعلها لحاظ میکنیم. ضارب اسم فاعل است یا نیست؟ هیئت اسم فاعلی دارد یا ندارد؟ ما آنجا میگوییم: هیئت فاعل. یعنی این هم مد نظرمان است. کاتب هم مدنظرمان. هیئت فاعلی کاتب را مدنظرمان است. هنوز داریم عرض میکنیم با ماده. خب، چرا میگویی شما هیئت فاعل؟ چرا فعله را میآوری؟ بگو هیئت فاعل. چرا میگوید هیئت فاعل؟ بگو هیئت ضارب، هیئت کاتب. چرا شما ف و ع و ل.
**«فان الحیه لما کانت لا تنفصل فی مقام تصور الماده»**
ببینید. هیئت را هیچ وقت بدون ماده نمیشود تصور کرد. هیئت نمیشود بدون ماده تصور بشود. چون معنای مستقل ندارد. هیئت معنی مستقل ندارد. معنای حرفی دارد. معنای حرفی را در حلقه اولا گفتیم چیست. یک معنای اسمی داریم و یک معنای حرفی داریم. معنای اسمی مستقل است. معنای حرفی به چی چسبیده. همیشه هیئت این شکلی است. لذا هیئت را خالی نمیشود فرض کرد. درست شد؟ معنای حرفی دارد، وابسته است. خب، حالا شما هیئت را وقتی میخواهی بگویی، یک ماده باید بیاورم و **«کان من الصعب احضار تمام مواد»**. تمام مادهها را مگر میتوانی بیاوری؟ وقتی شما داری هیئت فاعل را وضع میکنی، هرچی ماده که این هیئت روش میآید، میتوانی تصور بکنی؟ نمیشود. پس یکی را باید تصور کرد. در پرتو این یکی، همه آن ها را دید. کدام را تصور میکنی؟ **«اعتاد الواضع ان یحضر الهیئه فی ضمن ماده معینه کفی»**. باید یک مادهای بالاخره من در ذهنم بیاورم دیگر. هیئت خالی که در ذهنم نمیآید. باید یک مادهای در ذهنم بیاورم. مادهام را که میخواهم بیاورم، تمام مادهها را که نمیتوانم بیاورم. پانصد هزار تا لغت داریم در عربی. خیلی الان ما داریم یک لفظی را میگوییم. یک هیئتی را. هیئتی ماده میخواهد. هیئت خالی را نمیشود تصور کرد. هیئت خالی میشود تصور کرد؟ چرا؟ نمیشناسم که آها. یعنی معنایی است که عین رابطه، عین رابطه. یکچیزی که رابطه چیز دیگر است. از... از یعنی چی؟ شما از خالی میتوانی تصور کنی؟ از خالی تصور کنی؟ از یعنی چی؟ آنجا نوشته. گفته چیزی؟ نه، تصور نمیشود. از مثل از کتاب، از اینجا تا آنجا. از اینجا. تصور نمیشود. بله، از تهران قاسم. یعنی دارد هی در ماده دارد میآید روی کتبه. این هیئت خالی تصور نمیشود. با یکچیزی باید تصور بشود. از تصور به معنای حرفی. اینطوری است. بله. آقای کریمی، شما خیلی به هستید. ب ندارد. بر الفبا ب. میوه. یعنی چی؟ شما خیلی بهموقع میآیید. خیلی به نظم. خیلی به دقت. ب هم اینجا صد تا معنا در خودش دارد. معیت، الصاق. چیست؟ تصور یعنی چی؟ تصور حروفش را که (دو) یعنی چی تصور میکنیم؟ دو بین یک و اول. یک بعد دو، بعد سه. اینجوری این دو را میشود تصور کرد. دو یعنی چی؟ دو تا یک در ذهنتان میآید. یک یعنی چی؟ یک چی؟ یک مفهومی است که تمیز چرا میخواهد؟ بدون یک چیز دیگری نمیتوانی تصورش کنی. اصلاً نمیشود تصور کرد. نه اینکه تمیزش باشد. ببینید. واحد، نه لفظش را. لفظش را میشود تصور کرد. لفظ خالی. لفظ بدون. الان من دیز میگویم. شما میتوانی تصور کنی. هزار تا لفظ مخمل میشود تصور کرد ولی معنی دارد. حالا هیئت فاعل. هیئت هیئت هیئت یعنی چی؟ هیئت چی؟ میخواهم بروم بیرون. گفتم: بیرون کجا؟ بیرون کجا؟ چی؟ هیئت چی؟ هیئت فاعل، هیئت مفعول، هیئت مبالغه، هیئت چی؟ هیئت ماضی، هیئت فعل مضارع، هیئت فعل امر، هیئت چی؟ هیئت داریم تا هیئت. هزار تا هیئت. صد تا هیئت داریم. هیئت محبان قمر بنی هاشم، هیئت چی؟ خب، حالا من میخواهم بگویم هیئت چی؟ همه را میتوانم بیاورم؟ هیئت قاسم کاتبزاده. یکی باید بیاورم. با این یکی، همه آن ها را برسانم. خدا خیرتان بدهد. حالا با چی آمدیم؟ از ماده فعله گرفتیم. میگوید: وزن فعل یفعل یف. ماده کار کردن. هیئتها را، هیئت یفعلو، هیئت یفعلو، هیئت فعل، هیئت فعول. ادبیات. هیئت فعل، هیئت فعال، هیئت مفعال، هیئت فعال، هیئت فعال، هیئت فعل، همین هیئت دیگر. هزار تا هیئت داریم در ادبیات. هیئت فاعل یعنی روی ماده فاع و نون لام. من ف و ع و ل. برای مثال میگویم. شما بقیه را این تطبیق بده. **بهوجه** این هیئت را با این همه را دارم میرسانم. میشود **وضع نوعی**.
**«و یزع کل ما کان علی هذه الوتیره للمُن الفلانی و وتی»**
تیره بر وزن یکی خود و تره وصل؛ یعنی تنها. یعنی همین این یک دانه را. همین این یک دانه معنای فلانی. همه آنها را. بله. متن با تیره. خب، همان تک و تنها. یعنی هر آنچه که مثل این است. مثل یک دانه است. با این یک دانه، هزار تا از جنس خودش را رساندم. مثل هیئت. دلم میشود مفعل، میشود. ولی مثل این نیست. مثل اینکه شکل هر کسی که در نقش فاعلین. نه، نه، نه، نه، نه، نه. هیئت فاعل. اونی که شما شرکت مفعل. ما با اسم فاعل کار نداریم. ما با خود کننده کار کاری نداریم. با هیئت فاعل کار داریم. حتی فاعل نباشد. طاهر هیئت فاعل است. معنی فاعلی دارد؟ نه، صفت مشبهه است. نکته مهمی بود. توجه نکرده بودم که این دارد اینورش خلط میشود. هیئت فاعل یعنی هیئت فاعل. هرچی که بر وزن فاعل بیاید. فرقی نمیکند. طاهر هیئت فاعل است. با اسم فاعل کاری نداریم. نمیگوییم اسم فاعل وزنش را کار داریم. وزنش یعنی حروف که شما بچینی اینجوری میشود. تراز بکنی، ف و ع و ل. **«کل اسماء فاعلین»**. فاعلین فاعلین، فاعل، طاهرین فاعلینی که طاهر کاتب قاسم. همه اینها درش هست. نه، نه. منظور اسم فاعل نیست. منظور هیئت فاعل است. بر این هیئت است؛ یعنی شما الان قاسم را میگویید هیئت فاعل است. یعنی چی؟ یعنی شما به جای فا، قاف بگذار. به جای عین، سین بگذار. به جای لام، میم بگذار. خب، قاسم که معنای فاعلی بر فرض طاهر که معنای فاعلی نمیدهد. معنای صفت مشبهه. این هیئت فاعل است. اینجا با تسامح ایشان این را گفته. وگرنه ما با اسم فاعل بله غالباً هیئت فاعل به معنای اسم فاعل است. هیئت ارتفاع محفل را هم در بر میگیرد. قمیش هیئت محفل. هیئت محفل. هیئت فاعل. آن حرف شما میشود؛ یعنی فقط فاعل. هرچیزی که در لفظ فاعل بیاید. هیئت اسم فاعل. هیئت اسم فاعل. همه را اسم فاعل. این باب دیگر؛ یعنی هیئت اسم فاعل. این را هم اینجا به نظر یکخُرده چیز شده. ما با هیئت اسم فاعل کار با هیئت فاعل کار داریم. همیشه که اسم فاعل روی هیئت فاعل نیستش که. یا همیشه هم که به هیئت فاعل به معنای اسم فاعل نیست. همیشه هم هیئت فاعلم همشم هیئت فاعل اسم فاعل نیست. مثل طاهر هیئت اسم تسامح کلام ایشان را قبول میکنیم. از اینکه غالباً صدی ۹۵ اینطور است که بر وزن فاعل وقتی میآید، منظور اسم فاعل است؛ یعنی روی هیئت فاعل، اسم فاعل میآید. حالا محفلبازی بحث دیگر است. مفعل صفت که میشود ثال. خود فاعل در ثلاثی مجرد، آن هیئت خودش است. هیئت مفعول، هیئت مفعل، هیئت هرکدام هیئتی دارد برای خودش. هر هیئتی وضع شده. این هیئت فاعل وضع شده برای فاعلها. هیئت مفعول وضع شده برای مفعولها. بله دیگر، هیئت هیئت است دیگر. هیئت اسم مکان روشن است. به نظرم خیلی واضح است. این سادهترین بحثی که در علم اصول میشود. هیئت فاعل، هیئت مفعول. هزار بار اینها در ادبیات ما خواندیم. مکان باشد، زمان مکان. هرکدام هیئتش. اینجا هیئت فاعل را مثال زدیم. هرکدام هیئت هیئت فاعل، هیئت مفعول، هیئت مبالغه، هیئت هرکدام یک هیئت. یک هیئت. مثال: **«فیکون الوضع نوعی»**. دلم میشود وضع خوب. این هم از. پس یک **تصور معنا** داشتیم، یک **تصور لفظ** داشتیم. **تصور** یعنی رابطه وضع و معنا شد چهار تا. **وضع عام، موضوعٌ له عام. وضع خاص، موضوعٌ له خاص. وضع عام، موضوعٌ له خاص و وضع خاص، موضوعٌ له عام** که گفتم که نمیشود.
و رابطه وضع با لفظ: لفظ را **بهنفسه**ی، لفظ را **به وجهی**. بهعنوان مشیر. **بهنفسه** اسم جنس اعلام. چه چه. غیر از آن قسمت قبلی. ممکن است که آنجا **وضع عام** و **موضوعٌ له خاص** باشد یا **وضع عام** و **موضوعٌ له عام** باشد. اینجا قاطی بشود با هم. لزومی ندارد که آنجا الان هم شخصیت ضمائر هم موصولات هم شخصی است. حروف هم شخصی است. نوعی فقط هیئات. هیئت هیئات غیر. نو غیر هیئت. همه میشود **وضع شخصی**. چرا؟ **«الذی»** البته هیئت نیست دیگر. یکچیز است. شخصی است. بله، حیات حیات. اونی که با ماده فعله میرسانند. فاعل، فعل، مفعول، فعال، چی چی چی چی. هیئت فعله، هیئت امر، هیئت مضارع، هیئت ماضی. با این بحث هیئت کار داریم. در بحث امر میگویند: هیئت امر دلالت بر چی میکند؟ ماده امر دلالت بر چی میکند؟
**احسنتُم. بحث مجازمان دیگر میماند برای جلسهبعد، انشاءالله. الحمد لله رب العالمین.**
در حال بارگذاری نظرات...