‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
به گل بحث میرسیم: «حقیقت و مجاز». این بحث پرکاربردترین و پرخاصیتترین بخش ماجراست و در مباحث اصولی به شدت کاربرد دارد و نیاز شدیدی به آن حس میشود. بحث «علامات حقیقت و مجاز»، «علامات الحقيقة و المجاز». «ذکر مشهور عده علامات لتمييز المعنی الحقیقی عن المجاز». مشهور چند علامت را برای تمییز معنای حقیقی از مجازی ذکر کردهاند؛ برای اینکه بشود معنای حقیقی را از مجازی تشخیص داد، علامتهایی را گفتهاند.
مرحوم شهید صدر (رضوان الله علیه) اینجا سه علامت را ذکر میکنند. برخی چهار علامت گفتهاند، برخی بیشتر و برخی هم دو علامت. ایشان این سه علامتی که نقل میکنند، تقریباً در این حلقه ثانیه برمیگردد به همان اولی. اولین علامت تبادر است. اصل ماجرا همین است. «التبادر من اللفظ»؛ بله «ای انصباق المعنی الی الذهن من اللفظ»، یعنی از آن لفظ انطباق معنا به ذهن. اولین معنایی که از لفظ به ذهن میرسد. «لان المعنی المجازی لا یتبادر من اللفظ الا بضم القرینة». به خاطر اینکه معنای مجازی از لفظ تبادر نمیکند، مگر با ضمیمه قرینه؛ یعنی معنای مجازی، تبادر اولیه ندارد. معنای مجازی با قرینه تبادر دارد.
خب، اگر بدون قرینه تبادر کرد، آن معنای حقیقی میشود. هر کدام که بدون قرینه اول به ذهن آمد. الان مثلاً، در روایات واژه «شهید» وقتی به کار میرود، در قرآن واژه «شهید» را برای «مقتول فی سبیلالله» نداریم. شهید به معنای شاهد است. خب، کسی نمیتواند بگوید که، البته باز فضاها فرق میکند؛ باید آن فضای کلام را شناخت. این هم نکته مهمی است. نمیشود گفت: آنجا گفته «شهدا»! «شهدا» هم که تبادر دارد! «شهدا» در فضای قرآن تبادر ندارد. «شهدا» در روایات تبادر دارد: «من مات علی حب امیرالمؤمنین، مات شهیدا.» تازه آن هم باز اعم از اینکه ... آن هم باز بوی همان معنای قرآنی را میدهد: «مات شهیداً»، یعنی شاهد است روز قیامت؛ نه معنای «مقتول فی سبیلالله» که آدم مثلاً یک دفعه یکی بیاید بگوید: «فلانی هم شهید شد! شهید در استخر سکته کرد.»
بله، عرض کنم که معنای حقیقی و مجازی در فضای خودش، یعنی این اصطلاح در آن فضا، در فضای علمی؛ اگر در فضای علمی، اگر در فضای کاری... بعضی واژهها در هر فضایی یک معنایی دارد. تبادر با آن فضا. آن چه معنای حقیقی است؟ رضا: «در یک زبان اولاً یک تبادر دارد، بعد در یک فضا.» واژه «تحریم» مثلاً تبادرش به چیست؟ حرام کردن. ولی در فضای سیاست یک معنا دارد، در فضای فقه یک معنا. تا حدی هم در همان سیاق است. بله، تبادر از سیاق، از فضا... بحث فضا و سیاق و اینها مطرح نیست. ولی این نکته را مدنظر داشته باشیم: ما «تحریم» که میگوییم، یک معنای اولیه دارد در زبان. اهل این زبان «تحریم» را به چه معنا میدانند؟ آن یک تواتر. بله، بعدی در فضای خودش، در فضای سیاست یک معنا دارد، در فضای اقتصادی معنای دیگری دارد، در فضای فقه یک معنا. تحریمی که در فقه میگویند، کجا؟ تحریمی که در سیاست مطرح میشود، کجا؟ اصلاً هر دو غیرقابل قیاس با همدیگر هستند. ابتدا میآیند لغتاً، فقط... احسنتم! جفتش هم با تبادر است؛ هم لغتاً اهل لغت چه تبادری دارند، هم اصطلاحاً اهل اصطلاح چه تبادری دارند.
پس معنای مجازی با قرینه میآید، ولی معنای حقیقی بدون قرینه تبادر دارد. پس حسن تبادر بدون قرینه، کشف آنگاه میشود که معنای حقیقی متبادر است. وقتی که تبادر بدون قرینه حاصل شد، اصطلاحاً به آن میگویند: «تبادر حقیقی». خیلی مهم است. این کشف از این میکند که آن معنای متبادر، معنای حقیقی است. و این را هم عرض کردیم که باید نزد اهل لسان تبادر داشته باشد. یک جایی نشسته بودیم، یک کسی خیلی ادعای استادی و اینهایش میشد: «استاد کفایی» درس خارج. ایشان به من رو کرد، گفتش که: «فلانی! این کلمه در این روایت برای تو چه تبادری دارد؟» من تو دلم خندیدم. «برای من مگر تبادر داشته باشد؟» تبادر مال اهل لسان است. فارسیزبان که نمیگویند کلمه عربی پیش تو چه تبادری دارد. عرب باید بگوید. کارکردتان، ارتکاز. نباید گفت تبادر. تبادر مال کسی است که با این دایره واژگانی رشد گرفته. ما مگر میگوییم تبادر؟ «برای من تبادر به اعتبار اینکه من از عرب گرفتم.» برای خود ما که تبادر... شما حتماً رفتید، اول علم به وضع پیدا کردید. حالا توضیحش میآید. در حالی که در تبادر این نیست. تبادر اول گرفته، وضع را فهمیده؛ نه اینکه اول رفته وضع را فهمیدم. آها! ما میرویم از لغت نگاه میکنیم. کسی که از لغتنامه نگیرد، خود لغتنامه از کجا گرفته؟ تبادر را با واسطه داریم میگیریم. به این آقا هم که میگویند یعنی در واقع حکم دارد که رفتن به لغتنامه؛ مراجعه به *مصباح المنیر* را حفظ بوده، کل این... بله، رحمت الله علیه. و خیلی هم عجیب نیست. ۱۰ درصدی یک چیزهایی یاد گرفتیم. ممارست باشد، زیاد آدم مراجعه بکند، تقریباً خیلی از واژهها دستش میآید.
خدمت شما عرض کنم که خب حالا کسی بیاید از ایشان بپرسد معنای لغت را، از او پرسیدن حکمت چی را دارد؟ از باب تبادر نیست، از باب این است که ایشان حکم لغتنامه را دارد. لغتنامه هم آمده در تبادر جمعبندی کرده. خب، اینجا نکات مهمی داریم. بحث، بحث جانداری است. بحث بسیار مهمی است. اشارهای هم کردم در کتب فقهی: «تبادر للاستباق». خاطرم باشد، فرصت بکنم. دیشب که انقدر سرمان شلوغ بود که سر این ماجراها فرصت نکردیم خیلی دیشب مطالعه درستوحسابی انجام بدهیم. حالا امروز اگر فرصت بشود، انشاءالله چند تا تمرین و مثال خوب میخواهم برای این بحث، چون از اینجا به بعد دیگر خیلی کاربردی میشود مباحث اصول. اینها را تصمیم داشتم بیاورم از متن علامه و شیخ طوسی و اینها، جاهایی که استفاده کردهاند، ارجاع دادهاند به تبادر یا بحث اینچنینی. حالا بشود برای جلسه بعد انشاءالله میآورم ببینیم ثمرات بحث تبادر.
«المن الحقیقی من لفظ یتوقف، بل یتوقف علی علم شخص بالوضع». گاهی اعتراض میشود بر آن، بر چی؟ برای اینکه شما بفرمایید تبادر را علامت حقیقت میدانید، به اینکه تبادر معنای حقیقی از لفظ است، به اینکه تبادر از معنای تبادر معنای حقیقی از لفظ متوقف است بر علم شخص به وضع. «فلو توقف علم بالوضع علی هذه العلامة لزم الدور». چی میخواهد بفهمد؟ اونی که اشکال میکند، میگوید: آقا این دور پیش میآید. شما میگویید: با تبادر علم به وضع پیدا میشود. خب، خود علم به وضع چطور حاصل میشود؟ با تبادر. چطور علم به وضع پیدا شد؟ با تبادر. چطور تبادر پیدا شد؟ با علم به وضع. دور روشن است. اشکال دور را اینجا مطرح کرده. شیرین، شفاف، روشن پاسخ را داد. حالا میآید در کفایه. انشاءالله، حالا نمیدانم دعا کنم بیاید یا نیاید. مطالبش، مطالبش خوب است، ولی کتاب، انشاءالله کتاب را نخوانیم، ولی محتوا را... بله، وسایلی که میخوانیم، دیگر متن را بزنیم کنار و محتوا را فقط کار داشته باشیم. آنجا همین بحث. فقط یک خورده سنگین. همیشه همین است. بحثهای ساده خیلی سنگین مطرح میشود در کفایه. گفتش که: «من صمدیه علم اصول را نوشتم. صمدیه علم اصول، همه را ۱۰ جلد توی دو جلد آوردم که کار راحت بشود.» یکم گفته بود که: «آن ده جلد را ۲۰ سال میخواندیم، این دو جلد را هم ۲۰ سال میخوانیم.» خیلی تفاوتی نکرد با خودمان. فقط خلاصه شد، پدرمان هم درآمد. آن ده جلد واقعاً متن سختی است، متن کفایه. حالا چه خبر است؟ خب، پاسخ دور.
«و اُجیبَ علی ذلک بإن التبادر یتوقف علی العلم الارتکازی بالمعنی، و هو العلم المترسخ فی النفس الذی یلتئِمُ مع الغفلة عنه فعلاً، و المطلوبُ من التبادر العلم الفعلی المتَقَوِّم بالالتفات، فلا دور. کما انّهُ افتراد، کان تبادر عندالعالم علامةٌ عند الجاهل لا دورَ فیه ایضاً.» دو تا پاسخ میدهیم. اینجا در واقع سه تا پاسخ میدهد. آن و تحقیقاً پاسخ سوم است. دو تا پاسخ میدهند، بعد اساساً سؤال را، صورت مسئله را پاک میکند مرحوم صدر. سؤال، سؤال غلطی است. اول بر فرض صحت سؤال، دو تا جواب داریم.
جواب اول: جواب داده شده بر آن به اینکه تبادر متوقف بر علم تفصیلی به وضع نیست. متوقف بر علم ارتکازی است. علم اجمالی. علم تفصیلی فعلی. ارتکازی تقریباً با علم ارتکازی، با علم فعلی فرق میکند. ما علم ارتکازی داریم، ولی علم تفصیلی نداریم. خیلی وقتها اینطوری است. الان حاج آقای کریمی، شما طهارت دارید یا ندارید؟ بله. خب، این علم ارتکازی است. باید توجه بشود، دقتی بفرمایید. تا علم تفصیلی. حل مثال بهتر بزنیم. کسی که روزه دارد، دیروز اینجا دیگر رفقا شیرینی برداشت. بهش گفتم: «روزه که نیستی؟» روزه بود، یادش رفته بود. روزهدار علم ارتکازی دارد، فیالجمله یادش است، ولی دائماً علم تفصیلی نسبت بهش نیست. موقعیتش پیش میآید، یادش میافتد. تمرکز میکند. روزهدار ۲۴ ساعت از این ۱۷ ساعتی که روز است، تمام ۱۷ ساعت آن به آن یادش است که روزه است؟ نه. موقع آب خوردن که میشود، یادش میافتد. موقع غذا خوردن که میشود، یادش میافتد. موقعیت خاصی که پیش میآید، یادش میافتد. علم ارتکازیش میشود علم تفصیلی. ارتکازاً میداند، اجمالاً میداند. در یک موقعیتی علمش تفصیلی میشود. احسن، توجه انسان وقتی که چیزی پیش میآید، اتفاقی، حالا حادثهای، هر چیز، متوجه میشود، متذکر میشود. فضا هم مبهم میشود. قرآن مثال بر همین است: اصل وجود شیطان. علم ارتکازی نسبت بهش داریم، ولی علم تفصیلی معمولاً ماها نداریم که الان این از شیطان بود، آن از شیطان بود: «هذا من عمل الشیطان». بله، شیطان آن توجه دارد. مراقب حواسش است که این الان کاری که کرد، از شیطان نه. توجه داشت، مشت را به آن قصد نزد. حالا نمیدانم: «هذا من عمل الشیطان» ظهورش در همین باشد که اصلاً خود مشت را نباید میزد؟ نمیدانم، شرایط یکطوری جور میکند که شما کمک بکنی به فتنه. کجا گفت این شرایطی را که ایجاب شد برای اینکه حضرت یا حاضر گفتن درخواست آن درگیری آن بابا با آن با آن یکی؟ ارتکازی و تفصیلی است. میبینیم دیگر اینجا ارتکازاً میدانند که شیطان توطئهای دارد. تفصیلی میشود این بود توطئه. میدانستم یک برنامهای دارد، نمیدانستم این است برنامه. ارتکازاً میدانیم که اینی که رئیسشان، رئیس جنگ روانیشان گفته که فردا پس فردا میبینند مملکت چه خبر است. ارتکازاً میدانیم که این نفوس شریر و شرور برنامههایی دارند برای نظام مملکت و اسلام و انقلاب. استوانه رفته. دیگر استوانه که برود، انقلاب هم میرود، قاعدتاً. نگاهشان این است. و حالا فردا، امروز و فردا تفصیلی میشود برایمان. تبادر هم اینطور است. تبادر اینجا آنی که توقف بر آن است، علم ارتکازی است. آنی که متوقف است، علم تفصیلی است. در واقع بحث اینطور میشود که متوقف و متوقف علیه دو تاست. یکی نیست که بخواهد دور بشود. اگر من گفتم که: «الف متوقف بر ب است و ب متوقف بر الف است»، این میشود دور. الف متوقف بر ب است، ب متوقف بر جیم است، این دیگر دور نیست. تبادر متوقف بر علم ارتکازی است. «یتوقف علی العلم الارتکازی بالمعنی». متوقف بر علم ارتکازی به معناست. علم ارتکازی چیست؟ علمی است که رسوخ پیدا کرده در نفس و آن علم التیام دارد با غفلت از آن معنا فعلاً. خب، این عبارت را دقت بفرمایید. عبارت، روی آن دقت بشود. من با دقت یک بار دیگر میخوانم. ضمایر را ببینیم به چی برمیگردد. «هو» آن علم ارتکازی است. «العلم المترسخ فی النفس» یعنی در نفس هست. رسوخ پیدا کرده. ریشه دارد. ارتکاز دارد. خود آن علم التیام دارد، ملایمت دارد، سازگاری دارد با غفلت از آن معنا به نحو فعلی از معنا. «الذی به علم برمیگردد» یا «ایهالن.» مطمئن. پس چی شد؟ آن علم رسوخ در نفس دارد. علم با غفلت هم جور در میآید. غفلت فعلی؛ یعنی فعلاً غفلت دارد، ولی ارتکازاً علم دارد. مثل روزهدار. ارتکازاً میداند روزه است، ولی فعلاً لزوم ندارد که علمش فعلی باشد نسبت به روزهاش. کریمی: «علمشان نسبت به طهارت باید فعلی باشد.» «ارتکازاً هم اگر بر فرض همین هم باشد، کفایت میکند.» بله. خب، مطلوب از تبادر چیست؟ علم فعلی است. «علم اجمالی» نگوییم بهتر است. علم اجمالی میآید با علم تفصیلی، علم ارتکازی. علم اجمالی مردد بین دو تا چیز. تردید نداریم. علم را داریم، ازش غافلیم. علم با غفلت. فیالجمله اجمالی علم است، حاضر هم است، ولی مردد. فرمود: «دو تاست اینجا. علم ارتکازی بهش میگویند یا علم...» علم اجمالی در برابر علم اجمالی به معنای غفلت ازش به، همان علم ارتکازی بهتر است. اگر اجمالی گفتم که پاک کنیم، بهتر است. فیالجمله ارتکازی.
پس تبادر متوقف بر چیست؟ آها، مستقیم بر علم ارتکازی است. «والمطلوب من التبادر» حالا با تبادر چی حاصل میشود؟ علم فعلی و تفصیلی. میگویند: آقا! معنای فلان چیست؟ فکر میکند که این است. درست دارد استفاده میکند. یعنی همان ارتکازاً. بله، از ارتکاز دارد میآورد و تفصیلش میکند. توجه میدهی عمیقتر میشود. تفصیل. مثلاً وجدان چیست؟ «یک وجدان خیلی میگویم، بگذار یک لحظه.» مثلاً یک چیزی است که آدم را یقه آدم را میگیرد وقتی آدم کار بد کند. اول فکر کردی تو که میدانستی، را جمعش کردم. هر چی داشتم از ارتکاز آوردم، تفصیلش کردم. این همان تبادر است. تبادر این تفصیل را شکل داد. از ارتکاز گرفت، تبادر به این تفصیل داد. این جواب اول شهید صدر. «علم فعلی قوام بالاالتفات»، علم فعلی با چی شکل میگیرد؟ با التفات. توجه که کرد، علم فعلی شکل گرفت. «فلا دور». این پاسخ اول که اصلاً روی مبنا.
پاسخ دوم: «کما» در عین حال این هم هست، فرض گرفتن اینکه تبادر نزد عالم علامت است، نزد جاهل. پس دوباره باز دوری پیش نمیآید. «تبادر عند العالم لازمه تا جاهل پی ببرد.» مثال آقای دکتر: یک عبدی دارد، خیلی هم دوستش دارم. مثلاً بنده جاهل آمدم مثلاً در خانه آقای دکتر زبان یاد بگیرم. اصلاً میگویند که مهمترین نوع زبانآموزی، یاد گرفتن در محل است. یکی از زبانکارها به من گفتش که: «من غیر از زبان مادری، دو تا زبان بلدم. جفتش هم در مناطق خودش یاد گرفتم.» گفت که: «عربی و فارسی را، عربی لبنان یاد گرفتم، فارسی را ایران.» اصالت آرژانتینی. بعد گفت: «انگلیسی هر کاری کردم، یاد نگرفتم.» تقریباً شبهمحال است کسی بتواند زبان را اینجوری بخواهد با خواندن، من که دیگر خیلی استعداد فوقالعاده و همت فوقالعاده داشته باشد، برسد. در فضا که هست، یاد میگیرد. حالا مثال در فضایش چیست؟ همین است. من در خانه آقای دکتر آمدم زبان یاد بگیرم. کلمات را نمیدانم دیگر. بعد میبینم که آقای دکتر به عبدشان میگویند: «برو آب بیار.» آب چیست؟ آب در تبادر. این آب چیست؟ من جاهل. تبادر این عالم به لغت چیست؟ وقتی آب آورد، میگویم: «آهان، پس این آب بوده.» پاسخ دوم این است: من جاهل، برای من که تبادر نیامد که. برای عالم تبادر آمد. من به واسطه تبادر عالم، علم به وضع پیدا کردم. علم معنای حقیقی پیدا کردم. دیدم که این عبد بدون قرینه وقتی این لفظ را شنید، چی تبادر کرد برایش؟ چه معنای حقیقی در ذهنش آمد؟ آب. رفت و آورد. پس معلوم میشود که این آب است. این حقیقتاً آب است. این میشود تبادر علامت حقیقت.
دو تا پاسخ: یکی اینکه آقا! متوقف و متوقفعلیه تفاوت دارد. یکیاش علم تفصیلی است، یکی علم ارتکازی. متوقفعلیه علم ارتکازی است، متوقف علم تفصیلی. یعنی علم ارتکازی، تبادر، علم تفصیلی. اینجوری. این میشود پاسخ اول.
پاسخ دوم که اصلاً تبادر عند العالم برای جاهل.
پاسخ سوم که اصلاً این بحث صالح به انتفاع موضوع است. اصلاً جایی برای اعتراض به دور نیست در این بحث. «و تحقیقُ اَنَّ الاعتراض بالدور لامحل له اساساً». اصلاً جا ندارد برای بحث. «لانه مبنی علی افرض انتقال الذهن من اللفظ فرع العلم بالوضع، مع انه نفس الوضع، ای وجود و علیه القرن الاکید بین تصور اللفظ و تصور المعنی فی ذهن شخص». مثال طفل را میزند که به خاطر اینکه چون اینها را بنا را چی گذاشتند؟ بنا را این گذاشتند که علم به وضع متوقف بر تبادر. تبادر هم متوقف بر علم به وضع. یعنی پای علم به وضع را کشیدند وسط که چی شده، رفته. اصلاً بحث روی دور. در حالی که توقع تبادر که متوقع در علم به وضع نیست. تبادر مسبب از خود وضع است، نه علم به وضع. تبادر متوقف بر خود وضع. خود وضع چطور پیدا شده؟ از باب قرن. یعنی عملیات قرن اکید. علم به وضع است یا خود وضع؟ آنهایی که خواندیم، خود وضع قرن اکید بود، نه علم به وضع. ما در تبادر علم به وضع پیدا نمیکنیم. خود وضع صورت میگیرد. یعنی در تبادر قرن اکید است و قرن اکید خود وضع. وقتی خود وضع مطرح است، علم به وضع مطرح نیست که شما بگویید: اصلاً علم ارتکازی، علم تفصیلی، عالم، جاهل. اصلاً علمش مطرح نیست که شما بخواهید ارتکازی، تفصیلی مطرح کنی، عالم، جاهل مطرح کنی. پای وضع وسط. وضع، خود وضع، نه علم به وضع. چون مبنی بر این است که فرض گرفته شده انتقال ذهن به معنا از لفظ فرع علم به وضع است. همراه اینکه این انتقال فرع خود وضع است. یعنی وجود خود وضع. یعنی چی؟ یعنی وجود عملیات قرن اکید بین تصور لفظ و تصور معنا در ذهن شخص.
آن سیری که در پاسخ گفته بودند علم ارتکازی، تبادر، علم تفصیلی. ۶۰۰ میفرماید که این غلط است. چی درست است؟ علم به وضع و تبادر. وضع میدهد با تبادر به خود وضع میرسیم، نه به علم به وضع. که حالا شما بگویید ما دو تا علم به وضع داریم. چکارش کنیم؟ یک علم به وضع قبل تبادر، یک علم به وضع بعد تبادر. متوقف میگوید: نه، علم به وضع داشته باشید قبل تبادر. این علم به وضع بعد تبادر. تبادر هم متوقف بر این است، هم او متوقف بر تبادر. میشود دور. این علم به وضع قبلش ارتکازی. آن علم به وضع بعدش تفصیلی. یا این علم پیش جاهل اولی، پیش عالم دومی. پیش جاهل. این دو تا پاسخ که اصلاً این نیست. دو تا علم به وضع نداریم. علم به وضع تبادر، خود وضع. ما با تبادر به خود وضع میرسیم. تبادر از علم به وضع نمیگیرد. به خود وضع میرساند. ما خود وضع را کشف میکنیم. چرا؟ چون تبادر دارد قرن اکید را میرساند. تبادر وقتی قرن اکید را رساند، قرن اکید علم به وضع یا خود وضع؟ خود وضع. پس اصلاً دو تا علم به وضع نبود که بخواهد دور پیش بیاید. علم به وضع اولی که به کنار. تبادر. ما با تبادر به وضع میرسیم، نه به علم به بحث.
مثال بسیار خوب. «تأمل الروض الی اخترن عنده کلمه ماما» هم «مامان» خودمان است. «بروایت امهی». ببین چقدر اینها تواضع علمی. یک علامهای بیاید اینجور ساده بنویسد. اینها تواضع علمی است. مثال «ماما» بزند و فلان و اینها. این تواضع علمی کمتر دیده میشود. یکی در مرحوم شهید مطهری. کتاب، خدمت شما عرض کنم که شریف *داستان راستان*. واقعاً تواضع. یک کسی که در حد مرجعیت است، بیاید کتاب داستان بنویسد برای بچهها. در بحث علمی هم در حلقه اولی دیدید. همین جا مثالهای بسیار ساده، پرمغز. بحث را نمیپیچاند. فوت نمیکند تویش. سختش بکند. نمیخواهد کنایه نسبت به دیگران نیستش که مثلاً... بله، هر کسی یک لسانی دارد. آنها هم بنا بر این نداشتند که مطلب را یکجوری بکنند که کسی نفهمد. ما حسن ظن داریم نسبت به علمای اعلام. ممکن است کسی هم باشد که بعضیها اینجورند دیگر. غرور علمی دارند، شهوت علمی دارند. لذت میبرند از اینکه مخاطب بخواند و نفهمد. احساس میکنم یکی به من میگفت: «تحقیر میکنم وقتی من اینطوری لذت میبرم. کلمات سنگین، مخاطب تحقیر میشود. لذت میبرم که تو در واژه مثل تو، گِل مانده. که این واژه به چه معناست.» هنر نیستش که. قرآن اگر میخواست اینجوری بشود، قرآن از همه ما صلاحیتش به این کارها بیشتر بود. «کل شيء ...بیاناً للناس» حرف بزند، بفهمد. هنر در این است. حرف پرمغز باشد، ولی ساده. این مهم است. ولی حرفهای بیمغز، حرف خاصی نبود. شهید صدر، ساده و پرمغز.
مثال ببینیم. طفل رضیع، رضیع چیه؟ شیرخوار. که «اخترن پیدا کرده نزد او کلمه ماما با دیدن مادرش». «بروایت یکفی نفس هذا الاختران الاکید» که همان چیست؟ قرن اکید. «لیتصور امه عندما یسمع کلمه ماما انه لیس.» تا مامانش را میبیند، چی میگوید؟ ماما. بابا. آقا! ما دخترم که کوچک بود، حالا این همه عکس تو خانه. عکس آقا آدم حساب نمیکرد. همین فقط آقای آقا. آقا. اینی که میبیند، میگوید آقا. این علم به وضع دارد یا در مورد مامان علم دارد به اینکه برای این واژه «مامان» وضع شده؟ اصلاً گاهی خودش وضع میکند. این پسر ما واژه وضع کرده بود برای خواهرش. اصلاً آن دیگر ماند دیگر. اصلاً جهانی هم شد. آجی. اولین بار این. دیگر ماند دیگر. الان همه کل فامیل برای خواهرهایشان که میگویند آجی. این آجی او است. حاجی این، اصلاً وضع شد. استقبال شد. خودش وضع میکند. اسمش میشود. اینجوری است ها. اگر دقت کرده باشید در مورد بچهها. اصلاً واژه وضع میشود. دو بار، سه بار به یکی یک چیزی میگوید: غول روی کپسول چی چی. این اصلاً دیگر ماند روش. همه میگویند فلان. این قرن اکیدی که برای او شکل میگیرد، خود این کفایت میکند برای اینکه تبادر برایش حاصل بشود. یعنی هر وقت کلمه «ماما» را بشنود، میگویند: «ماما کجاست؟» نیست. اینجاست. این دیگر وقتی مامان را میشنود، چرا منتقل میشود؟ چرا تبادر پیدا میکند؟ چرا مامان را میشنود، یاد بابا نمیافتد؟ محمدی میگفتش که آقایون! یک مقدار ریش بزن. دستشویی برو. پیدا کند. یک چیزی باشد که بتواند بابا را پیدا کند. از هم تفکیک بدهد. خلاصه. حالا وقتی بهش میگویند مامان، چرا یاد بابا نمیافتد؟ قرن اکید است. باعث تبادر شده. قرن اکید باعث تبادر شده. این تبادر برایش علم به وضع آورده یا خود وضع آورده؟ عمو جان، وضع کردی این را الان برای مامان. این آنی که شنیدم. یعنی این خود وضع است.
«فتبادر اذاً یتوقف علی وجود عملیة القرنا الحکید بین التصورین فی ذهن شخص.» پس بنابراین تبادر متوقف است بر وجود عملیات قرن اکید. ما تبادر متوقف است بر وجود عملیات چی چی؟ تبادر متوقف و قرن اکید بین دو تا تصور در ذهن شخص. دو تا چیز را با هم تصور میکند. قرن اکید شکل میگیرد. با این قرن اکید تبادر شکل میگیرد. یکی که بیاید، آن یکی متبادر میشود. حالا با این تعریف، ماجراها داریم روی مبنا. حالا بعداً باید در حلقات بعدی بحث بکنیم. «والمطلوب من التبادر تحصیل العلم بالوضع، ای العلم بذلک القران الاکید، فلا دور.» پس مطلوب از تبادر این است که علم به وضع حاصل بشود. ما از تبادر چی میخواهیم؟ علم به وضع حاصل بشود. یعنی علم به آن قرن اکید. پس دیگر دوری پیش... با آن خود وضع و علم وضع و اینها. علم به قرن اکید میخواهیم برایمان حاصل بشود. خودش وضع بود. بله، علم به قرن اکیدش پیدا میکنیم با تبادر. علم. علم به وضع جاهل اینطور میشود دیگر. منی که نمیدانم، منی که نمیدانم، چطور میپرسم؟ چطور میفهمم؟ چطور عالم میشوم؟ با تبادر عالم میشوم. یعنی چطور ببینم قرن اکید این واژه بین این لسان چیست؟ از آن قرن اکید پی میبرم به اینکه این معنایش این است. عالم میشوم به وضع. عالم میشوم به قرن اکید. من هم عالم قرن اکید. دو تا علم نیست. علم به وضع حاصل میشود. ببینید: تبادر متوقف بر این است که تو حاشیه این را نوشتم. تبادر متوقف بر قرن اکید بین لفظ و معناست؛ نه علم به قرن بین لفظ و معنا. خود قرن اکید را میخواهد، نه علم به قرن اکید. عالمی. به نظر میرسد که شاید سهوی صورت گرفته در عبارت ایشان. آخرش در صورت توجیهش این است که اینها از یک، از دو جنس است. یک جنس نیست. کلیتی که میدهند تبادر درست است. علم. نه نه، این نیست. تبادر، قرن اکید. تبادر را به ما میدهد. تبادر، وضع. کسی که بیرون از قضیه دارد نگاه... نه اهل تبادر. علم. بله دیگر، درست است. «والمطلوب من التبادر تحصیل العلم بالوضع.» از تبادر چه حاصل میشود؟ یعنی علم به آن قرن اکید. نه نه، علم کی. نه خود قرن اکید. با تبادر علم شد. بله. تخته کار خودش را کرد. معجزه میکند. بله، خدا خیرتان بدهد. پایتخت مسئله حل شد. تبادر، تبادر خود وضع نیست. قرن اکید خود وضع است. عملیات خود وضع. با تبادر، علم به وضع پیدا میکنیم. با تبادر، علم به آن پیدا میکند. دور نیست. دور پیش میآید دیگر. بله، این هم از این.
علامت دوم... فردا با اطلاعات، با هم بخوانیم. باشد؟ فردا توضیحاتی دارد: حمل شایع و حمل اولی. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...