‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
درباره تبادر توضیحاتی عرض شد و اشکالاتی که به بحث تبادر وارد بود را پاسخ دادیم. مثالهایی را عرض کردم که از کتب فقهی نقل میکنیم. مرحوم سید یزدی، صاحب عروه، در حاشیه مکاسب تعبیری دارند. حالا من متن عربی را نمیخوانم فقط مثالش را عرض میکنم. ایشان میفرمایند که فتوای مشهور فقها به این است، یعنی خودشان میفهمند که تحقیق این است که این مطلب درست است که برخی هم همینطور نقل کردهاند: «بیع بهمعنای مصطلح وقتی درست است که ایجاب و بعدش قبول بیاید، قبول حتماً بعدش باشد؛ ذالک لما ذکره من التبادر بصحه السلب». چون تبادر و صحت سلب این را میگوید. تبادر میگوید که بیع چیست؟ وقتی فروختی، او قبول بکند. تبادر از بیع این است. لذا آن بیعی که خدا امضا کرده... پس متبادر از لفظ بیع و سایر متفرعاتش تملیکی است که بعدش قبول بیاید.
من تمرین کنم، تبادر دارد دیگر. خواستگاری کردم، گفت: «پنجاه، پنجاه است.» گفت: «یعنی چه؟» گفت: «من خواستگاری کردم ولی آنها موافق نیستند. نصف کار را انجام دادیم، نصفه ما را انجام دادیم.» کسی این را نمیگوید. تبادر چیست؟ میگوید: «طرف عقد کرد»، یعنی خاص به او دادند، نه اینکه فقط خاص، شماره. تبادر از عقد این است: تو بفروغ، طرف هم قبول کرد. خرید، فقط فروخت، قبول نکرد طرف مقابل.
تبادر این نیست. این یک مثال از تبادر.
یک مثال دیگر از تبادر: مرحوم عاملی، صاحب مدارک، ایشان میفرماید که در کلام اصحاب (اصحاب که گفته میشود منظور علماً است) مشهور این است که «حیض» به معنای سیل در لغت، وقتی میگویند: «هذا الوادی هائل و هاد الوادی»، وادی حائض شد، مثلاً یعنی سیل با قوت جاری شد، این با فشار بیرون آمدن چیست؟ حیض به آنها میگوید که در قاموس هم گفتهاند که: «حاضت المرعه تحیض اذا سال دمها. خون ازش جاری بشود، سیلان داشته باشد، بیاید نه یک قطره بیاید، جاری بشود. جاری بودن مثل رودی که جاری است و بعید نیست که این حقیقت باشد در همین معنا به خاطر تبادر. تبادر بر این است که حیض یعنی این.
حالا آن بحثش، بحث دیگری است. اینجا در مورد خود واژه کار دارد، در مورد احکامش بحث نیست. گلچی ملحق بهش میشود، چیایم؟ فلانه تا ده روز بچه بکُن. به خاطر ایام و اینهاست. در ایامش بوده، نبوده، زیر سه روزه، بیشتر از ۱۰ روزه، بحثهای دیگری است. خود واژه «حیض» به چه معناست؟ این جاری بودن خون، تبادر به این است.
و اصالت عدم نقل، این هم اصلی است که حالا در موردش صحبت خواهیم کرد. اصل عدم نقل از اصول لفظی است، یعنی: اصل بر این است که لفظی از معنای به معنای دیگر منتقل نشده، وقتی شک میکنیم نکند معنایش عوض شده، عوض نشده؟ از اصول لفظی است. همانجور که ما اصول عملیه داریم، اصول لفظی هم داریم. لفظی اشارهای تو حلقه اولاً کرد: اصالت الحقیقه. اصل بر این است که لفظ حقیقت است. اصلترین اصالت الظهور: از تو همان معنایی است که ظهور درش دارد. اصالت عدم نقل: اصل بر این است که واژه از معنای خودش منتقل نشده.
من در مورد تبادر دو تا مثال گفتم، از بیرون. انشاءالله حالا هر بحثی را، اگر بشود، یک ثمره فقهی هم کنار بحث.
بحث بعدیمان درباره صحت حمل از علامات حقیقت و مجاز. یعنی اینکه ما تشخیص دهیم که چیزی حقیقت است یا مجاز، واژه وقتی شنیدیم در معنای حقیقیاش به کار رفته یا در معنای مجازیاش، چطور تشخیص دهیم این حقیقی است یا مجازی؟ یک کسی یک واژهای به کار برده، این در دمنه حقیقی به کار برده، در معنای مجازی. خب، یک راهش تبادر بود. اول از همه که به ذهن میرسد، میشود حقیقی.
راه دیگر صحت حمل: ما بتوانیم حملش بکنیم، یعنی: آنی که شک درش داریم، واژه مشکوک، آن بشود موضوع ما و لفظ بیاید محمولش بشود. مثلاً «اسد» و «رجل شجاع». «رجل شجاع» مشکوک است دیگر، مشکوک است نسبت به اسد. شک داریم حقیقتاً اسد است یا مجازاً اسد است. این «رجل شجاع» را بگذاریم موضوع، «اسد» را بگذاریم محمول. «رجل شجاع اسد است.» اگر درست باشد، حقیقت. اگر صحت سلب باشد، صحت حمل نباشد، یعنی به جای اینکه بگویی اسب، بگویی نیست. در این صورت درست است. «رجل شجاع اسد نیست» این درست است یا «رجل شجاع اسد است»؟ صحت حمل داری یا صحت سلب دارد. صحت حمل علامت حقیقت است. صحت سلب علامت مجاز. این الان هم دارد سلب، پس میشود علامت مجاز.
«و منها صحة الحمل. فإذا صح الحمل الأولی، الذاتیّ للفظ المراد استعلام حاله علی معنی ثبت کونه هو المعنی الموضووع له أو أن صح الحمل شایعٌ، تکون المحمول علیه مصداقاً للعنوان هو المعنی الموضووع له للفظ، فإنه فی عدم کون المحمول علیه نفس المعنی الموضووع الیه و لا مصداقاً.»
اگه حمل اولیه ذاتی صحیح باشد، ما دو تا حمل داریم دیگر. یک حمل اولیه ذاتی، یک حمل مفهوم. مفهوم به مفهوم مثل چی؟ «انسان بشر است». آها! حمل شایع صناعی چی بود؟ «زید قائم». احسنتم! «زیدون انسان». حالا اگر حمل اولیه ذاتی صحیح باشد، حمل اولیه ذاتی برای لفظ، پس این را میآوردیم موضوع، محمول میکردیم دیگر. «رجل شجاع» را آوردی موضوع، «اسد» را آوردی محمول. لفظمان چیست؟ «اسد». معنای مشکوک چیست؟ «رجل شجاع». یعنی نسبت به این شک داریم که این هم مصداق او هست یا نیست، یا این اسد حقیقتاً همان است یا نه. اگر حمل اولیه ذاتیاش درست باشد، اینجا معلوم میشود که این حقیقی است. اگر هم حمل شایع درست باشد، معلوم میشود که یک مصداقی بر آن است. باز هم تو مرحله بعد، باز هم حقیقی است. همان است. اصلاً خودش همان است. یک لفظ دیگری است برای همان معنا. «انسان بشر»؛ لفظ دیگری است برای انسان. «زید انسان است»، معلوم میشود که زید مصداقی است برای انسان، به تبع آن، خودش چند انسان است. پس حملش بر آن درست است. تو هر دو تا حمل اگر باشد، صحت حمل به هر دو تا معنا که حمل اولی چه حمل شایع. اگر هیچکدام از این دو تا هم درست نباشد، اینجا دیگر نه محمل علیه خود معنای موضوع له است، نه مصداقش است. پس دیگر میشود چی؟ میشود صحت. وقتی صحت سلب شد، میشود مجاز.
خب! حالا جناب شهید صدر بزرگوار، شما صحت حمل را قبول میکنید اینجا به عنوان علامت حقیقت؟ ایشان میفرمایند که ما چیز جدیدی نداریم اینجا. اینها در واقع برمیگردد به همان تبادر. صحت حمل و صحت سلب هم به خاطر تبادر است. این وسط یک اتفاقی دارد میافتد که شما صحت حمل داری، آن هم تبادرت است. خود حمل خالی خالی که نمیآید، که بدون تبادر چیزی در کنار تبادر نیست. این تبادر ندارم ولی صحت حمل دارم. چیزی تبادر نمیکند برای من، ولی حمل میتوانم بکنم. نه، شما همین که میتوانی حمل بکنی به خاطر تبادر است. چون «زید» و «انسان»، انسانیت زید برای شما تبادر میکند. توی این هم این، حملات تصدیق میکنی. «بشر» و «انسان» تبادر میکند برای شما. یگانگی معنای این دو تا. برای همین این را حمل میکنیم.
پس ما چیز جدیدی نداریم. همان تبادر است. «و الصحیح أن صحه الحمل إما تکون علامه علی کون المحمول علیه هو نفس المعنی المراد فی المحمول أو مصداق المعنی المراد، حملٌ أولی و حملٌ شایع. أما أن هذا المعنی المراد فی جانب المحمول هل هو معنی حقیقی للفظ أو مجازی فلأسبیل الی تعیین ذلک عن طریق صحه الحمل بل لابد أن یرجع الإنسان إلی مرتکزاته لکی یعیّن ذلک».
اینجا خالی خالی که کسی حکم نمیکند. حمل نمیکند. برمیگردد به مرتکزاتش. مرتکزات همان چیست؟ تبادر است. حمل کردی؟ نه، برمیگردی یک مراجعه به یک جایی میکنی که این را، به مراجعه به کجا میکنی؟ به همان تبادلاتت، با ارتکازاتت. همان است که حکم میکند این. آها! راستی آره، این هم همان است. خیلی فرقی نمیکند. پس نمیتواند از علامات باشد؛ چون اولاً که به تبادر رجوع دارد. ثانیاً ما تو حمل مجازی هم به همین معنا صحت حمل داریم، فقط با حالا عرض میکنیم، رو مسلک سکاکی، با ادعا، با توسعه در معنا. ما در واقع انگار «رجل شجاع» را هم «اسد» میدانیم. «رجل شجاع اسد است» به یک معنا. کسی شما را سرزنش نمیکند از این استعمال. به یک معنا، همه صحیح میدانند حمل را. بله، درست است. «رجل شجاع» از آن حیثیت میگویی دیگر. شجاعت میگویی دیگر، از آن نظر دیگر. بله، بله، بله. خود همین که این را، حمل بر آن کرد. میگوید: «فلانی دزد است». در جهت چیز میگویی دیگر. از این جهت که مثلاً واقعیت سوء استفاده کرده دیگر. وگرنه خودت هم میدانی که او فلان نکرده. «فلانی خائن است.» میگوید: «از آن نظر میگویی دیگر». یک معنای حقیقی است، یک معنای مجازی. از این جهت که مثلاً زیر آب تو را زد میگویی دیگر. وگرنه خائن که مثلاً فلان جا به فلان کس استفاده میشود.
خلاصه خدمت شما عرض کنم که این حمل، صحت حمل در مجازی هم هست. لذا نمیتواند صحت حمل و صحت سلب، علامت کاملی باشد برای حقیقت و مجاز. مثال بزنیم برای صحت حمل. مرحوم میرزای قمی در کتاب «غنائم الایام» ایشان میفرماید که آنی که مشهور بین اصحاب است در معنای «روز»، «یوم»؛ حقیقی نه مجازی. سه روز. سه روز یک معنای حقیقی دارد، یک معنای مجازی. معنای حقیقیاش چیست؟ سه تا روز شرعی. درست. معنای مجازیاش چیست؟ سه تا ۲۴ ساعت. یعنی از طلوع فجر امروز تا طلوع فجر فردا را مجازاً میگویند روز، ولی حقیقتاً چی؟ از صبح تا غروب میگویند روز. درست. اینها ثمره دارد ها! اگر اینطور باشد. بین ماها تو فضای شهر اینطور نیست، یعنی وقتی روایتی میگوید، یا بحث نذر و فلان و اینهاست، همان معنای شرعی. «این روز عزادار باش.» «این روز اربعین.» میگویند شما برای خود متشرع روشن است، یعنی غروب اربعین که شد، تمام شده اربعین! برای صدا و سیما هم روشن است؛ به محض اینکه شام شهادت میشود، آهنگها شروع میشود. اذان مغرب که میگویند، شروع میشود، برایشان روشن شد. خیلی اهل شهرند! خیلی خوب میدانند این چیزها را، مراعات میکنند. قشنگ الان دیگر تمام شد. الان دیگر شب عید است. روز عرفه مردم زار زدند، گریه کردند. میآیند اذان مغرب با حزن تمام که میشود، شب عید قربان. بزن، حالش را ببر! خیلی اهل مراعات. بین فجر و غروب و حقیقتاً بهش میگویند روز. «لیلم: باز بین این دو تاست». کلش، بله، «لیل» هم از غروب تا فجر است. گفته که بین طلوع شمس، حالا ما از فجر از فجر، روز شرعی از فجر است ها! نه از طلوع شمس، از فجر. لذا «سلام هی حتی مطلع الفجر». «لیله القدر» با طلوع فجر تمام میشود. طلوع فجر هم که میگوید منظور اذان صبح است، فجر صادق، نه فجر کاذب. فجر کاذب وقت سحر است، فجر صادق اذان صبح. با اذان صبح روز شرعی شروع میشود. عمل روز یکشنبه ذیالقعده از کی شروع بکنیم؟ هنوز ۱۲ نشده، ۱۲ شب نشده بخوانم؟ فکر کردم مثلاً ادارات جمهوری اسلامی تا ۱۲ شب، از آنور کنتور میافتد برای فردا. تو اذان مغرب میگوید: «هنوز آفتاب نزده بخوانم.» از اذان صبح شروع میشود. یکشنبه از اذان صبح شروع شده تا اذان مغرب. غروب، اینجا این میشود «یوم حقیقی». آن طرفش میشود «لیله حقیقی». آفتاب شد «لیله». بعد آنجا گفتند که در مورد روزه که گفته، آقا یک روز روزه بگیر. من عرض میکنم سه روز روزه بگیرم. سه روز، سه روز یعنی چی؟ «ایام معدودات»، «ایاماً معدودات» چیست؟ چند روز روزه بگیرید. «فی ایام آخر»، باز هم اگر اینها نتوانستی، بعداً روزهایی روزه بگیرید.
خب، روز یعنی چی؟ بگوییم آقا عرف ۸ ساعته دیگر. حالا یک روز هم خیلی طولانی شده. الان چیز، چهکار میکنند؟ کشور اسکاندیناوی روزها تعادل ندارد. روز را برایش آمدند تعریفی کردند. تا این ساعت، آقا هنوز آفتاب است. باشد به درک آفتاب. چهکار آفتاب نیست؟ باشد برای ادارات، چون برای برنامههایشان، برای کارهایشان عرف است دیگر. عرف آنجا این را میگوید. میگوید ۸ ساعت. میگوید نه. الان تو کانادا ماه رمضان ۲۱ ساعت روزه میگیرند، الی ۲۲ ساعت. من رفقا پرسیدم که شما چند ساعت میگیرید؟ گفتند که ما ۲۰ ساعت میگیریم. اینجا ۲۰ ساعت. گفتم که فاجعه است که مثلاً شب قدر شما ۴ ساعت داری. ۴ ساعت باید افطار بکنی، نماز مغرب بخوانی، نماز عشا بخوانی، نماز شب، سحری، اینها را باید انجام بدهی. بعد میخواهی دعای جوشن بخوانی، قرآن به سر بکنی. هیچی دیگر نمیماند. بعد تازه ۲۰ ساعت هم روزه بودی در طول روز. گفت: «تازه دما هم ۳۰ درجه است. کولر هم اینجا کسی ندارد.» گفت که «کولر رایج نیست اینجا، پنکه خنک میکند.» چون خیلی، دیشب پریشب فرستاده، الان دمای منفی ۳۸ درجه است. گفتش که: «اینجا فلان آبشار یخ زده. ۵ دقیقه اگر سر جات وایسی، حرکت نکنی، ۵ دقیقه صحبت هی حرکت میکند. ۵ دقیقه اگر وایستی، یخ میزنی، میمیری. سرما این شکلی است تو کانادا. ۵ دقیقه سر جات وایسی، یخ میزنی.»
خدمت شما عرض کنم که آنجا چهکار میکند؟ آنجا هم روز، روز شرعی است. حالا تو آرژانتین هم تو ماه رمضون، آنها ۷ ساعت روز دارند، ۸ ساعت روز دارند، از اذان صبح تا غروب آفتاب. یعنی مثلاً ۸ صبح اذان صبح، ۴ بعد از ظهر تاریک. فرقی نمیکند. ملاک روز شرعی است. یعنی طلوع فجر تا غروب آفتاب. اینکه بیاییم خودمان از پهنای شکم یک چیزی برای همه ببریماینجوری نیست. حالا این را شما از کجا دارید میگویید؟ ایشان میگوید که از تبادر و عدم صحت سلب. برعکس عدم صحت سلب و صحت سلب، اسم «لیل». یعنی شما الان میتوانی بگویی: «شب نیست»؟ آقا ۲۰ ساعت ما روزه گرفتیم. بابا ساعت شده ساعت ۱۱، ۱۱ و نیم شب. خب، پس روزه یازده و نیم دیگر؟ عرفی، اداری و اینها که دیگر شب است دیگر. همه از مدرسه آمدند، رفتند تو خانه میخواهند بخوابند. هنوز آفتاب نرفته. زندگی میخواهم با آفتاب زندگی بکنم که دیگر خواب ندارند که. سوئد و اینها اینطوری است یا چشم آفتاب است. بعضی از چشم آفتاب است، ۶ ماه آفتاب نیست. از آقا اعتد، آخرین جایی که شما نزدیک است.
حالا اینجا میگوید که: «خب، من الان ساعت ۱۱ و نیم است. بابا، تو ایران که همه خوردند و بردند و خوابیدند، افطار کنیم.» میگوید: «نه، الان میتوانی بگویی شب شده. صحت سلب دارد اصلاً.» لذا پس معنا حقیقتاً روز است. الان آنور صحت حمل و صحت سلب بسیار رایج است. حالا اینجا نه اینکه زیر آبش را بزنند ها! گفتم به تبادر برمیگردد و چیز جدیدی نیست. البته تا حدی جلوش را زدند، گفتند مجازی است. ولی خب بین فقها به شدت رایج است. در همین لمعه و مکاسب و اینها بسیار رایج. بحث صحت سلب! دائماً بهش تکیه میشود.
سومین علامت حقیقت و مجاز، «اطراد»، یعنی: شیوع. شیوع، شایع شدن. اطراد یعنی: اطراد الحمل. اطراد الحمل یعنی چی؟ یعنی تو همه حالات صحت استعمال داشته باشد، به همه افراد. یعنی به لحاظ همه افراد. تو همه حالا، نه فقط توی یک حالت. تو صحت حمل یک بار هم که باشد کفایت میکند. یک بار یک جا بشود حملش کرد کفایت میکند. یک بار یک جا نشود حملش کرد کفایت میکند. تو اطراد در (همه موارد) همه جا حمل میشود. «و منها الاطراد و هو أن یصح استعمال اللفظ فی المعنی المشکوک کونه هو حقیقی، اطراد یعنی اینکه استعمال لفظ در معنای مشکوک حقیقی باشد. یعنی آن معنا حقیقی باشد در تمام حالات، فی جمیع الحالات و به لحاظ أیّ فرد افراد ذلک المعنی. تو همه مصادیقش، در همه افرادش به معنای حقیقیاش به کار رود. فیدل الاطراد فی صحه الاستعمال علی کونه هو المعنی الحقیقی للفظ. اطراد در صحت استعمال دلالت دارد؛ اطراد در صحت استعمال بر اینکه آن معنای مشکوک همان معنای حقیقی برای لفظ است».
اگر اطراد در صحت استعمال در مجازی باشد، اطراد پیدا نمیکند. اینی که میگویند آقا مثلاً شما میبینید که لفظ پلنگ را وصل کردند برای حیوانی. توی قالب فرم خاصی دمش بلندتر است، آنجا کد، پایش کوتاهتر است. اسب را دیدید دیگر. یک سری اسبها داریم که قدشان اینقدر است مثلاً اسب ۵۰ سانتی. یا در مورد سگها مثلاً من دیدم سگ ۳ متری داریم، سگ ۵۰ سانتی هم تو تهران هست، تو جیب میگذارند. خب، به این میگویند سگ، به آن میگویند سگ، به آن میگویند سگ. به همه این افراد میگویند سگ. پس معلوم میشود که در تمام اینها حقیقی است. حقیقت است. این میشود یک چیزی تو تمام افرادش رایج است. همه این افرادی که ذیل یک عنوانند. این عنوان در همه اینها شیوع دارد. این معلوم میشود که این عنوان در تمام اینها حقیقی است. این میشود اطراد. وقتی در تمامی رایج نیست، پس معلوم میشود که مجازی است.
تبادر چقدر فرق میکند؟ خیلی تبادر شفاف است. تبادر میکند معنای سگ. باز هم این هم برمیگردد به تبادر و ضمن اینکه نسبت به معانی مجازی هم اعتراض پیدا میکند. دوباره همان اشکال را ایشان وارد میکند. «فقط اُجیب علی ذلک جواب داده شده بر این مسئله به اینکه: بأن الاستعمال فی معنی غیر ما وضع له، غیر الموضوع له، إذا صح مجازاً ولو فی حال و به لحاظ فردٍ صح دائماً و به لحاظ سائر أفرادٍ مع الحفظ علی کل الخصوصیات و الشئون التی بها صح الاستعمال فیتلک الحاله أو فی ذلک الفرد».
استعمال در معنایی وقتی مجازاً صحیح باشد، ولو در حالی و به لحاظ فردی، دائماً صحیح است و به لحاظ سایر افراد صحیح است، همراه حفاظت بر تمام خصوصیات و شئونی که به وسیله آن استعمال مجازی در آن حالت یا در آن فرد صحیح است.
«فالأطراد ثابت للمجازی»؛ معانی مجازی هم اطراد حمل کند. الان مگر به رجل شجاع نگفتید اسد؟ پس نسبت به این هم حمل، نسبت به یکیاش هم که حمل شد، به یک رجل شجاع هم شد، نسبت به همه رجال شجاع حمل میشود. پس نسبت به همه معانی مجازی هم اطراد پیدا کرد. همه را در بر گرفت. چه فرقی کرد؟ چه فارقی شد برای ما برای اینکه بخواهیم تشخیص دهیم معنای حقیقی و مجازی را؟ یک بار بالاخره ما به رجل شجاع، همینقدر که گفتیم شیوع پیدا کرد. ضمن اینکه همان نکته سابق را هم داریم که باز در عین حال یک تبادری تویش است که شما میگویی این هم تو آن استعمال شده، آن هم با تبادر میفهمی که این هم برای این به کار رفته. «محل الحفاظ علی الخصوصیات التی بها صح الاستعمال».
خب، مثال برای اطراد از مرحوم فاضل هندی در «کشف اللثام». مثال قشنگ. این مثالها نمیدانم کارکرد دارد، بحث را جا میاندازد یا نه. مثالهایی که میزنیم خوب است یا دارد بحث را دور میکند. انشاءالله انشاءالله. دیگر چقدر دیگر از ما ناامید شدند؟
مرحوم فاضل هندی میفرماید که در شمارش نامحرمها: «من تحرموا تحرم و نکاحها». نامحرم را تو اصطلاح فقه نمیگویند نامحرم. میگویند: «کسی که نکاحش حرام است». این میشود نامحرم در واقع، محرم. محرم میشود این محرم. کسی است که نکاحش حرام است. نامحرم کسی که نکاحش جایز است. محرم نکاحش حرام است. کسی که نکاحش جایز است، میشود نامحرم. نکاحش جایز است دیگر. نامحرم نکاحش جایز است. محرم نکاحش جایز نیست. فکر کنند که یعنی چی؟ چی گفتیم ما الان؟ فقط یک دستهاش بیرون، آن هم خواهر زن است که هم نامحرم، هم نکاحش تا وقتی که همسر زنده است و یا طلاق گرفته نشده. خواهرزاده هم که نه. هیچ خواهرزاده همسر بدون اذن همسر نکاحش جایز نیست.
خب حالا در زمره کسایی که نکاحشان حرام است، یعنی محرم است. ایشان فرموده: «والعمه ویه اخت الأب». عمه کیست؟ خواهر بابا. حالا میخواهد خواهر عبارات فنی را سادهاش کردم. میخواهد خواهر پدری بابا باشد، خواهر مادری بابا باشد یا خواهر پدر مادری بابا باشد. بابا خواهری دارد. این خواهر حالا یا از پدر فقط باهاش خواهر است، یا از مادر باهاش خواهر است، یا پدر مادری خواهر است. این میشود عمه من. بر من محرم است. «و ان علت» هرچی هم برود بالا، این عمه عمه عمه عمه. به قول مشهدیها سبزواریها میگویند عمه کلون، عمه کلون (بزرگ) میرود بالا. بزرگ عمه داریم. عمه من، عمه کلون یعنی عمه بابایم است دیگر. عمه خیلی کلون میشود عمه بابابزرگ. اینها همه عمهها، اینها همه محرمند. حالا و عمه مادر هم دوباره محرم. اول جده، عمه جد، عمه جده، عمه جد. چهار تا پدربزرگ مادربزرگ داریم، هی دارد زیاد میشود دیگر. عمه پدربزرگ، عمه مادربزرگ. حالا «لا عمه العمه». حالا آیا عمه عمه چی؟ عمه من باز خوشی عمه دارد؟ عمه عمه محرم میشود؟ نه. چرا؟ «لعدم الاطراد». چون به عمه عمه نمیگویند عمه. اطراد ندارد این واژه در مورد او. در مورد همه اینها اطراد دارد. به عمه خودت میگویند عمه. شده از مادر با بابا یکی باشد. منظور همین است. ربیبه. سلام. ربیبه جد باشد. یعنی او جده را آورده تو دامن خودش بزرگ کرده وگرنه پدر من نسبتی ندارد. پس به عمه خودش میگویند عمه. ببین تو اینها اطراد داریم. واژه اطراد مهم است ها! خوب جا بیفتد. امواج عمه حقیقت، مجازش چیست؟ آنهایی که قالب اطراد میگوید آقا نسبت به عمه حقیقی است چون اطراد شایع شیوع. نسبت به عمه پدر، عمه مادر، عمه پدربزرگ، عمه مادربزرگ، عمه آن یکی پدربزرگ، عمه آن یکی مادر، عمه پدربزرگ بابا بر زمان حضرت نوح است مثلاً. فکر کنید عمه پدربزرگ مامان، عمه پدربزرگ مامان ۵۰۰ سالش. بر فرض خیلی سن زیادی کرده. حالا اینها همه چین آقا محرم. عمه عمه چی؟ نه. چون اطراد ندارد. به این کسی عمه نمیگوید.
به آن قیدی که عرض کردم شیوع بله. طرد پذیرفتن، حقوق مختلف پخش میشود. طرد یعنی پخش کردن، فاصله دادن. اینجا انداختی، هم آنجا انداختی. اینجا از خودت دور کردی، آنجا از خودت دور کردی.
میشود بریم سراغ بحث بعدیمان. یک خورده اینجا یک سرعتگیری میشود تو این مثالها ولی بحث به نظرم خوب جا میافتد. فرصت دیگری تو حلقه ثالثه دیگر درگیر خود این بحثها میشود که بخواهیم اثبات بکنیم یا رد بکنیم دیگر کار به تطبیقاتش کشیده نمیشود. به نظر میآید بهترین جا برای تو بحثهای اصولی همین حلقه ثانیه باشد.
خب، تحلیل مجاز به تحویل المجاز الی الحقیقه. مجاز تحلیل به حقیقت پیدا کند. مجاز هم که چی بود؟ «استعمال اللفظ فی غیر ما وضع»؛ «إذا استعمل الإنسان کلمه الأسد مثلاً الموضوعه لحیوان المفترس فرجل الشجاع فهذا استعمال مجازی قد یحتال لتحویله الی استعمال حقیقی بأن یستعمله فی الحیوان المفترس و یطبقه علی الرجل الشجاع بافتراض أنه مصداق للحیوان المفترس إذ بالإمکان أن یفترض غیر المصداق مصداقاً بالاعتبار و العنایه ففی هذه الحاله لا یوجد تجاوز فی الکلمه لعنها استعملت فی ما وضعت له و إنما العنایه فی تطبیق مدلولها علی غیر مصداقها فهو مجاز عقلی و دعائی لا لفظی».
مداحیان ندارد! انواع مجاز. وقتی که انسان کلمه، خیلی ساده است این بحث، خیلی ساده است. سریع میگوییم و واضح است. مجاز لفظی داریم، یک مجاز عقلی داریم. مجاز لفظی چیست؟ اینکه شما لفظ را تو یک معنای دیگری به کار ببرید. لفظ برای آن وضع نشده، ولی به کار. صحبت تو علم بلاغت به همین میگویند مجاز. تو علم لغت به همین میگویند مجاز و علم اصول به همین میگویند مجاز. این یعنی مجاز. حالا یک مجاز عقلی داریم که حضرت امام قائل به اینند. سکاکی هم در ادبیات در بلاغت قالب این بوده. مجاز عقلی چیست؟ میگوید: ما نیامدیم در غیر ماوضع استعمال بکنیم. یعنی ما در واقع تو مجاز تصرف تو لفظ نمیکنیم، تصرف تو معنا میکنیم. معنا را داریم توسعه میدهیم. داریم ادعا میکنیم این هم یکی از معانی است. ما نمیآییم بگوییم آقا لفظ قمر را بیار برای چهره زیبا هم به کار ببر. میگوییم نه، چهره زیبا هم انگار اصلاً یکی از مصادیق قمر است. تو معنا تصرف میکنیم نه تو لفظ. پس ما توی مجاز لفظی تصرف تو لفظ میکنیم مال آن معناست. ولی حالا این لفظ را برای آن معنا هم به کار، لفظ را برای آن معنا هم به کار ببریم اشکال ندارد. تو مجاز عقلی میگوید نه، لفظ مال همه اینهاست. در واقع برای رجل شجاع هم بوده از اول اسد، ولی چی؟ ادعا. نه، حقیقتاً همان عقلی. پس عقل میآید توسعه میدهد تو معنا. لفظ اسد حقیقتاً صادق میشود بر رجل شجاع. یکی از مصادیقش میشود. ولی مصداق ادعایی. مصداق افتراضی از طرف عقل. وقتی که انسان استعمال میکند کلمه اسد را مثلاً که وصل شده برای حیوان مفترس در رجل شجاع این احتمال چیست؟ مجازی است. «فقط یحتال لتحویله»؛ گاهی میآید حیله میزند. «یحتال و حیله میزند». حیله عقلی حیله میزند برای اینکه او را بیاورَد به معنای حقیقی، به استعمال حقیقی. «لتحویله الی استعمال حقیقی». برو هل بده، جابهجا بکند به سمت استعمال حقیقی. «بأن یستعمله فی الحیوان المفترس و یطبقه علی الرجل الشجاع». استعمال روی حیوان مفترس بشود ولی تطبیق روی رجل شجاع هم داشته باشد. چه تطبیقی؟ ادعایی، افتراضی. «بافتراض أنه مصداق للحیوان المفترس». فرض میگیریم این هم مصداقی برای آن است. فرض میگیریم این هم اسد است. فرض میگیریم این هم حمار است. فرض میگیریم آن هم کلب است. فرضی است دیگر. «أول امکان چون ممکن است که ما غیر مصداق را مصداق فرض بگیریم. با چی؟ به اعتبار و عنایه». یعنی ادعا، فرضی ادعایی. پس در این حالت تجاوزی در کلمه نیست. تجاوز یعنی چی؟ مجازگویی، مجازی نیست. تجاوز تو تطبیق و مصداق است. خود کلمه مجاز نیست. به خاطر اینکه استعمال شده در آنچه برایش وضع شده. انگار اصلاً لفظ اسد برای رجال شجاع هم وضع شده است. ولی رجل شجاع به چه نحو میآید تو دایره معانی اسد؟ فرضی و ادعایی. در مصداق و عنایت فقط در تطبیق مدلول است بر غیر مصداقش. یعنی مدلول کلمه بر غیر مصداق. من آمدم انگار این را تو مدلول یک تصرفی کردم. تو دال که لفظ بود تصرف نکردم. لفظ دلالت داشت. تو معنا آمدیم یک چیزی را توسعه دادیم. این دلالت بوده. ما کشف کردیم مصداقهاش را. چطور مثلاً یک لفظی بوده تو یک معنی به کار میرفته. بعداً میگوید آقا به این هم میگویند. همانها مثلاً پارک. پارک یعنی چی؟ جایی که توقف میکنند دیگر. بازی. این اصلش برای چی بوده؟ میگوید ماشین را پارک کن. برای توقف بوده. ادعائاً. به جای آن هم که دار و درخت و تاب و سرسره و اینها دارد. آنجا هم بعداً گفتند پارک. مجازی است دیگر. در واقع پارک علم و فناوری سرسره دارد؟ نه، عزیزم. آنجا میروند، توقف میکنند، تحقیق میکنند، کار میکنند. یک محوطه برای همچین فعالیتهایی. بعد شما که میشنوی میگویی آها! چه جالب! این از همان گرفتن. پس پارک دلالت بر همه اینها دارد. بعداً ۱۰۰ سال بعد ۱۰۰ تا معنای دیگر برای پارک میآید. ولی همه کشف از معنای اولیه میکنی که این مصداق هی دارد توسعه پیدا میکند. نه لفظ هی دارد توسعه پیدا میکند. لفظ را پس زدند، کشش میدهند. نه، لفظ بر همه اینها دلالت دارد. مصداق را هی دارند توسعه میدهند. این نظریه کیست؟ سکاکی. اینجا اسمی از سکاکی البته نیامده. یکی از علمای ادبیات و همه مجازات را مجاز قالب مجاز لفظی نیست. حضرت امام همینطور. نظر شریفشان امام کلاً همینقدر که استعمال میشود لفظی در مجاز، یعنی شما ادعا کردی که این آن مصداق این است. ادعا کردی مصداق. امام اعجوبهای است. ای کاش یک وقتی بیاید حرفهای امام تو حوزه، حرفهای فقهیش، حرف اصولی، شفای فلسفیش تو فلسفه هم غوغایی.
بحث بعدی: استعمال لفظ با اراده خاص. اینها ساده است. سریع میخوانم و ترجمه. چند صفحه خواندیم آقا امروز. دو صفحه تا حالا خواندیم. این پاراگراف را بخوانیم چی میشود؟ دو صفحه تمام میشود. تو سر اشتراک و ترادف. «إذا استعمل اللفظ و أرید به معنی مباین لما وضع له فهو مجاز بلا شک». حالا اگر لفظ را بگوییم مباینش را اراده کنیم، لفظی گفته بشود، مباینش اراده بشود، مباین آنچه که برایش وضع شده، اینجا حتماً مجاز است، هیچ شکی هم تویش نیست. «و أما إذا کان المعنی الموضوع له اللفظ و حالات کثیره و أرید به بعض تلک الحصص، کما إذا أتیت بلفظ الماء و أردت ماء الفرات فهذا له حالتان».
حالا اگر شما معنایی که مباین بود دیگر. «رجل شجاع» کجا، «اسد» کجا؟ مباین هم بود. شما «اسد» میگفتی، حیوان مفترس، حیوان مفترس، «رجل شجاع». اینها با همدیگر تواین دارند. «اسد» میگفتی، «اسد» برای حیوان مفترس وضع شده بود. ولی برای چی تطبیق میدادی؟ این حتماً مجاز است. یعنی لفظی که مالش حیوان مفترس است، شما برای رجل شجاع به کار میبردید. مباین به مباین. حالا ما اینجوری نمیخواهیم انجام دهیم. یک لفظی حصص فراوان دارد، حصص گوناگون. افراد بلغور گفتن چی؟ اگر صبر کنی ز غوره حلوا سازم. بحث دارد میآید. هر وقت تمام شد چیزی نگفتیم باید بگویید که چیست. خب، حصص یعنی چی؟ قصهها، حصه یعنی چی؟ بخش، بعد قسمت. اینها همه بهش میگویند حصه. وقتی که معنایی که لفظ برایش وضع شده حصص و حالات بسیاری داشته باشد، مثل معنایی که اسم جنس برایش بحث شده و اراده بشود وسیله لفظ، بعضی از آن حصص. یعنی یک لفظی حصص گوناگونی دارد. من لفظ را میگویم، یکی از آن حصص را اراده میکنم.
بله. بله. ۱۰۰ تا مصداق دارد، مثل ما. ما چند تا مصداق دارد؟ دهها هزار میلیارد، بلکه بیشتر. آب دریای خزر، آب خلیج فارس، آب این پارچ، آب اوغور. هزار تا مصداق. ولی من آب بگویم، میگویم: «از آب هم مضایقه کردند کوفیان.» حالا این آب، کدام آب است؟ مطلق گفتم، هیچ قیدی نزدم. آبی را گفتم که بر همه دلالت دارد. ولی من فقط یک مصداقش را اراده کردم. آب فرات است. یعنی از کلی به جزئی.
بله! مثل اینکه شما لفظ آب را بیاوری و آب فرات را اراده کنی. این استعمال دو تا حالت دارد. «الأولى أن تستعمل لفظه الماء بمفردها فی تلک الحصه بالای، فی ماء الفرات بما هو ماء خاص و هذا یکون مجاز». یک وقت است شما لفظ آب را میگویی، استعمال میکنی لفظ آب را به مفردش در همان حصه به ذات. یعنی آب را مفرد میآوری، فقط هم آب فرات را قصد داری. اینجا آب خاص است دیگر. لفظی است که لفظ عام نیست. یک معنای خاصی ازش اراده شده. این حتماً مجاز است. «لأن اللفظ لم یوضع لشیء خاص بما هو خاص». چون لفظ که برای آب مراد فقط وضع نکردند که برای خاص بما هو خاص که وضع نکردند. آب برای آب است. هر آنچه که آب است. آب میگوییم، منظورمان آب فرات است دیگر. آب آورد، آب داد، آب خورد، آب ندادند. همش مال فرات است. بر فرض درست شد. اینجا شما داری استعمال مجازی.
حالت دوم: «أن تستعمل لفظه الماء فی المعنى المشترک بین ماء الفرات و غیره». یک وقت است شما لفظ ماء را استعمال میکنی تو معنای مشترکش بین ماء الفرات و غیرش. به یک مصداق خاص اکتفا نمیکنیم و «تردید لفظ آخر یدل علی خصوصیه الفرات». یک قیدی میآوری. یعنی ما را مطلق. آب را گفتی. قیدی میآوری که بر فرات دلالت بکنی. یک وقت مثلاً آب را میآوری فقط به نیت فرات. یک وقت از آب را میآوری به نیت آب. قیدی میزنی که فرات را برساند. اینجا آبی که به کار بردی، حقیقیاست. قیده دارد معنای آب میشود. بله. بله. چی بود که برخی نقل کردند که حضرت اباعبدالله در کربلا فرمود: «اسقونی بشربت من الماء...» این «بشربت من الماء» کدام آب است؟ آب فرات است دیگر. پس اینجا «ماء» آمده و منظور خصوصاً آب فرات. آب دیگری نبود آنجا. خب، این میشود استعمال مجاز. ولی وقتی میگویم که: «ماء الفرات. أئتنی بماء الفرات». اینجا «ماء» در معنای حقیقی به کار رفته یا مجازی؟ روشنش میکند. ولی «ماء» تو معنای حقیقیاش به کار رفته. پس اصل این میشود مجاز. به ما گفتی. پس اینجا مجاز واقعیت قضیه نیست دیگر. حقیقت ما که نیست. آبی که توی این هست اصل آبهاست. شما با مضاف کردن به فرات جای خود «ماء» نشسته در لفظ کلی و «تردید لفظ آخر یدل علی خصوصیه الفرات». «بأن تقول اعتنی بما الفرات، فالحصه الخاصه قد أُفیدت به مجموع کلمتی ماء والفرات لا بکلمه ماء فقط». اینجا آن قسمت خاص را با دو تا لفظ رساندی. یک لفظ «ماء»، هم «فرات». دو تا آمد دلالت بر یک چیز خاص کرد. نه یک چیز بیاید و دلالت کند، یک چیز آن بیاید و دلالت به یک چیز خاص بکند. «و کل من الکلمتین قد استعمل فی معناها الموضوع له فلادوران». هر کدام خودش به کار رفته، هم «ماء» هم «فرات». پس دیگر مجازگویی نیست. «و نُطلق علی تعدد دال و مدلول». دو تا چیز با هم دلالت بر دو تا چیز کرد. آخر تو یک مصداق ختم شد. یک «ماء» داشتیم، یک «فرات». «ماء» یک معنا دارد، «فرات» یک معنا دارد. کنار هم که رسید، تعدد دال و مدلول با همدیگر جمع شد. آخر یک مصداق را رساند. بله. پارک علم و پارک خالی معنا دارد. علمیهای معنا دارد. فناوریای معنا دارد. همه اینها که آمد کنار هم یک مصداق شد. و میشود تعدد دال و مدلول. ولی اگر من پارک بگویم و خصوص پارک علم و فناوری را قصد بکنم، مجازی است. بله. میگوید: «من هر روز میروم پارک.» این هم دلش خوش است ها! که ایشان آقا نمیشناسی ایشان از بزرگان پارک است. سن و سال هم همین است دیگر مثلاً پیر هم باشد. بله.
تعدد معنی بها إفادته مجموعه من المعانی بمجموعه من الدوال. طریقه تعدد دال منظورمان از این طریقه این است که ببین تعدد دال. دال چیست؟ لفظ «ماء»، لفظ «فرات». مدلول چیست؟ خود آب، خود فرات. این تعدد دال و مدلول منظورمان این است که مجموعهای از معانی با مجموعهای از دوال رسانده بشود و به ازای کل دال واحد بگذار. کل دال واحد من تلک المعانی؛ در ازای هر دالی یک معنایی است. باب مطلق مقید. این بحث خیلی به درد میخورد، خیلی به درد میخورد. انشاءالله در موردش بحث خواهیم کرد. همین ذره به ذره ثمرات دارد. اینها که فرمود یکی از رفقا. این را بگویم. ارزانترین مسائل اخیر. متن پیام حضرت آقا را تحلیل میکردند برخی رفقا. یکی از دوستانی که خیلی بحث اصول وارد است، سبحانی ولدی العلامه، فرزند علامه. من کلمه به کلمه متن آقا حساسیت به خرج میدادم. این را اینجوری گفته، این را قید نزن، این را مطلق گفته. آدم باسواد میگفتش که اینها از ثمرات اصول خواندن است. باریکلا. ببین کسی که استاد اصول باشد، اینجوری او دارد چی میگوید. خلاصه اینها خیلی به درد میخورد تو بحثهای همه جا. کسی این دقتها را داشته باشد. بله. بله. بر فرض آن گوینده دلالتها را حواسش هست.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...