‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بحث جدیدی که در حلقه ثانیه داریم و وارد مباحث جدید میشویم، این است که از مباحثی که تا اینجا داشتیم نهایت استفاده را میکنیم و این مباحث بر آنچه تا الان خواندیم تطبیق داده میشود. در این مباحث پیش رو، بحث «امر و نهی» را داریم.
«الامر طارتاً یستعمل بمادّته فیقال آمرک بالصلاة و اخُری بصیغته فیقال صلِّ»؛
خب، امر بخش اول بحث ما است و درباره امر، یکی در ماده امر بحث داریم، یکی در هیئت امر. ماده و هیئت هم روشن است، دیگر. ماده امر یعنی چه؟ ارتباط ماده امر چیست؟ "همزه و میم و را". هیئت امر چیست؟ ارتباط حساب فاعَل با ماده یا مثلاً مفعول با ماده. الان مثلاً شما میگویید "صَلِ" هیئت "اَفعَل" است. "اَفعَل" هیئت امر است. هیئت، ارتباط بین آن «أمر» را به «تو» نسبت میدهد.
عرض کنم که هیئت امر هم که فراوان است. شما چند هیئت امر دارید؟ چهارده صیغه معلوم دارید، چهارده صیغه مجهول دارید، اسم فعل دارید، مثل «صَه». عرض کنم که ثلاثی، رباعی، مجرد، مزید... اینها هر کدام هیئتهایش مختلف است. یک وقت میشود "اَفعَل"، یک وقت میشود "اَفعِل". نه، هر چهارده تا: "لِیفعل، لِیفَعلا، لِیفعلوا، لِتَفعل، لِتَفعلا، لِیَفعلنَّ، اِفعَل، اِفعَلا، اِفعَلی، اِفعَلوا، اِفعَلنَ، لاَفعَلَنَّ، لَنفَعَلَنَّ". این چهارده تا "لِیوَفَّل، لِیوَفّلا، لِیوَفّلّو، لِتُوَّفّلا، لِتُوّفَّلَنَّ"، همه اینها هیئت امر است و تمام اینها را شامل میشود بحث ما.
پس یک وقتی میآید به مادهاش استعمال میشود. بحث دیگری است. بحث امر در ادبیات بحثی است. امر در ادبیات اصلش به آن دوازده صیغهٔ مخاطب است. اصولاً هیئت امر را به کار بردیم، تمام جاهایی که امر است، یعنی ماضی و مضارع نیست. جوهر امر به جز شش صیغهٔ "لیفعل"؛ باید این کار را بکنید. باید. چون دارد میشود امر. در بحث اصولی هر جا که "باید" دارد، میشود امر. ما با "باید"ش کار داریم.
خب، پس یک وقت شما میگویید که آقا "آمُرُکَ بِالصّلاةِ"، ماده امر. یک وقت هیئت امر را میآوری، میگویی "صَلِ". امر میخواهد بیاید روی صلات، امر روی صلات. یک وقت با ماده امر میآوری: "آمُرُکَ بِالصّلاةِ". یک وقت با هیئت امر میآوری. روشن است، دیگر.
**اول، اما ماده امر:**
ابتدا بحث ماده امر را بکنیم، بعد بیاییم در مورد هیئت. "أما مادة الأمر فلا شک فی دلالتها بالوضع علی الطلب". ماده امر شکی نیست که دلالت دارد به وضع، یعنی "دلالت به وضع" یعنی دلالت تصوری. با وضعش دلالت دارد بر طلب. اصلاً وضع شده برای طلب. الف و همزه و میم و را، همزه و میم و را، وضع شده برای طلب. مفهوم اسمش هم هست.
ولکن "لا بِنَحوٍ تَکوُّنُهُ مُرادَفَةً لِلفظِ الطلبِ". همزه و میم و را، معنای طلب دارد؛ ولی مرادف طلب نیست که شما به جای این "طلب" را بگذاری، یعنی "أُطلُبکَ". مرادفش نیست. معنای آن را دارد، ولی مرادفش نیست. "لِأنَّ لفظَ الطلبِ ینطبِقُ بمفهومِهِ طلبٌ تکوینیٌ". خوب دقت بکنید چرا این جای آن نمیآید. "کَطَلَبِ العطشانِ لِلمَاءِ و طلبٍ تشریعی سَواءٌ صَدَرَ مِن العالی مِن غیره بینَما الأمرُ لا یَصدُقُ إلا علی طلبٍ تشریعیٍّ مِن العالی کانَ تعلیاً ای متظاهراً بعلوٍّ اَو لا".
چرا نمیشود ماده امر را به جای ماده طلب گذاشت؟ همزه و میم و را به جای تا و لام و با بیاید، مرادف امر نیست؛ چون "ت ا ل ب" (طلب) هم طلب تکوینی است هم طلب تشریعی؛ ولی امر فقط طلب تشریعی است.
تفاوت طلب تکوینی و تشریعی چیست؟ طلب تکوینی: ما همیشه تکوین داریم و تشریع داریم. تکوین چیست؟ تکوین کسی دخالتش این وسط، کسی دخالت ندارد توی رُخ دادنش. در تکوین کسی دخالت ندارد. در تشریح کسی دخالت دارد. شما قانون را وضع میکنی، باید اجرا بشود. این میشود تشریع.
ولی من الان این را برمیدارم. یک وقت میآیم قانون میگذارم که باید ماژیک از اینجا برداشته شود. یک وقت میآیم خودم ماژیک را برمیدارم. اینی که من ماژیک را برمیدارم میشود برداشتن تکوینی. اینکه میگویم بیایید ماژیک را بردارید میشود برداشتن تشریعی. طلب تکوینی مثل طلب عطشان: آدمی که دنبال آب میگردد، تشنه است، دنبال آب. طلب آب دارد. تکویناً میرود آب را دارد میخورد. طالب آب است یا آب را برمیدارد میخورد. کسی وسط دخالتی ندارد. ولی طلب تشریعی: بچه به بابا میگوید آب بده، بابا به بچه میگوید آب بده، دوست به دوست میگوید چایی بده. درست؟ اینی که طلب میکند، طلب چیست؟ تشریعی است؛ چون یکی دخالت دارد.
حالا طلب هم تکوینی هم تشریعی. امر فقط طلب تشریعی است. برای همین نمیشود به جای امر واژه طلب را گذاشت و مرادف هم نیستند؛ چون یکی أعم است. بله، نمیشود به جای یعنی دو تا مرادف هم نیستند. به جای همزه و میم و را نمیشود تا و لام و با گذاشت. چرا؟ "امر کنم من خودم به خودم؟" من خودم خودم را امر کردم: "برو آب." من طلب آب دارم؛ ولی امر به آب ندارم. "لا سَقَ مِنَ الماءِ." دنبال آب است، دنبال آب است، در طلب آب است. یکی دارد میرود ظرفها را دارد نگاه میکند. دنبال چی؟ میگوید: "لا سَقَ مِنَ الماءِ، باید بنوشم از آب." کسی امر دارد میکند به خودش؟ طلب دارد. نه، نه، آن یک "باید" دیگر است/ "باید آب بخورم." یا همان طلب تکوینی نیست؟ اینجا منظورش یعنی در طلب آب نباید تشریح فرق میکند. "باید آب بخورم" یعنی "باید یکی برایم آب بدهد." تک تشریعی وقتی هست، "باید یکی آب بدهد." حالا یا خودم یا دیگری. معنا ندارد وقتی خودم میآید، دیگر معنا ندارد.
حالا آن امری هم که آنجا داریم، بحث دیگری است. آنی که من خودم از به خودم امر میکنم "باید این کار را بکنم" آن در واقع باید، حالا بحث بشود که آنجا امر است؟ یا کلاً خیلی عالی وارد بحث. آنجا همچین "سقّ" وارد بحث میشود که اول موتور پیش مهره پیاده میشود. اول آدم هرچی یاد گرفته یادش میرود. بعد یک چیزی تهش یاد میگیرد. عرض کنم که با اینکه ته حرفش این، الان شاید حرفش از آنی که آنجا هست درستتر باشد. حلقه ثانیه سخت است که آدم یاتاقان بزند.
پس تفاوت این دو تا این شد: امر طلب است. ولی چه طلبی است؟ طلب تشریعی. در حالی که امر صدق نمیکند مگر بر طلب تشریعی. تازه آن هم چه طلب تشریعیای؟ هر طلب تشریعی، "مِن العالی"، لذا اینی که گفتیم امر من به خودم یک خرده محل تأمل است؛ چرا؟ چون در امر بالاتر از پایینتر میخواهد. حالا یا بالاتر است، واقعاً بالاتر است یا بالاتر است اعتباراً. بالاتر است اعتباراً. پدر به پسر، معلم به شاگرد، رئیس به مرئوس. خب، رئیس و مرئوس چه بسا مرئوسه بزرگتر از رئیس باشد. فراوان دیدیم، دیگر. مثلاً رئیس سی سالش است، آبدارچی دارد هفتاد سال. مرئوس من است. بزرگتر که من بزرگترم. اینجا خانم توی اداره، شوهرش هست، آنجا اعتباراً آن بالاتر است. توی خانه برعکس، خانم بالاتر میشود. توی خانه خانم رئیس.
ماشین آمد. پسر ایشان، خانمش توی ماشین. بعد من گفتم که آن جلویی خانمتان است یا مادر خانمتان؟ گفت: "شوهرم است." عالی. همین است. یعنی امر از آن میگیرم؟ بله، اعتباری است، دیگر. این اعتباری است و به همان اعتبار امر میآید. در محدوده اعتبارش امر در همانجا است. خلاصه باید این "علوّ" هست که امر محقق بشود؛ چون اگر کوچکتر از بزرگتر بخواهد، میشود دعا. مساوی مساوی، التماس. بالا پایین امر.
لذا در امر باید طلب تشریعی باشد؛ ولی از بالاتر به پایینتر. آخرش "اَو لا": میخواهد "مستعلی" باشد یا "مُستَعلی" نباشد؟ "صَبَغَ کانَ مُستَعلیاً" یعنی اعتباراً حقیقی، "مستعلی"، ادای علو. ادای علو خوبش را میگوید، دیگر. "متظاهرا بعلوه." تظاهر به علو دارد میکند، میخواهد ادعای علو بکند یا نه حقیقتاً علو داشته باشد؟ "اَو لا" یعنی مثل شارع، خدای متعال حقیقتاً علو دارد. مثل علی بن ابیطالب(ع) حقیقتاً علو دارد. اعمال اوست مطلقا.
خوب دقت کنید. "اَمیراً و اَصبَحتُ مَأمورا". امیر بودم، مأمور اعمال من بود. من باید امر میکردم، شما گوش میدادید. حالا، حالا مطیع. شما میگویید: "من گوش میدهم." اعتباری است، دیگر. بله، بله. چه بسا پدر مثلاً یک کارگر ساده است. پسرش مرجع تقلید است. توی همین قم است. کسی مرجع تقلید، پدرش یک کارگر ساده است و پدر میآید توی دفتر پسر، بلند میشود. بعد همه نشستهاند، مثلاً پسر میآید دنبالم، همه نشستهاند. خب، "مستعلی" است، دیگر. علو که ندارد. چه بسا خود این بچه مقلد بابا باشد. بابای مقلد بچه باشد. فتوی را از آن میگیرد. "من علامه تهرانی، مرحوم حداد، در فقه از من تقلید میکند؛ ولی من در شریعت و طریقت، من در طریقت و حقیقت از او تقلید میکنم." بعد در نماز، ایشان میگفتند که ظاهراً مرحوم حداد به من اقتدا میکند، باطناً من به حداد اقتدا میکنم. میروم بالا. گفته بود که "او مرجعش است." او فتوی از من میگیرد؛ ولی اگر به من میگوید "این لیوان پر از خون است، بخور"، میخورد.
"سوئیتی" خوانده بود. ایشان من رفتم دیدم که در شرح امثله گفته است که امثال گفته که "اوّلُ العلمِ معرفةُ الجبّارِ و آخِرُهُ تفویضُ امرِ اللهِ الیه." آخرین مرحله علم تفویض امر خداست. من هم به همینجا رسیدم و دیدم آخرالدرس خوانده است. اینجوری به این معنا نبود. نعلبند علامه تهرانی میرود خدمت ایشان که "حالا ردش را میزند با یک تراقی کربلا." ایشان نشسته بود و داشت نعل درست میکرد. آقای تهرانی: "یَا ابا عبدالله! اَنتَ نَعلَ بِپا ما میزَنی؟" شاگردم! توی این فضا نیست. هیچ کس من را به این عنوان نمیشناسد. اینجا ساکت. دیگر شروع میشود روابط. اتفاقاتی که میافتد از همان کتاب روح مجرد، کتاب زیبایی است.
به هر صورت: "کما أن مادةَ الأمرِ لا ینحَصِرُ معنا لغتاً بطلب." حالا خود ماده امر را از حیث لغوی محصور در طلب نکردهاند. برای امر چندین معنا گفتهاند. جالب است. شاید ما توی لغت کلمهای به این اندازه گسترده نداشته باشیم. خیلی گسترده. توضیح این را بگویم. بعد یک مثالی از بیرون بزنم. ببینید چقدر بحث اصولی به درد میخورد.
حالا توی کتابهای لغت گفته که اصول، خمسه. پنج تا اصل یعنی مترادف. در پنج تا معنا.
**امر:**
* امر من "الامور".
* امر ضد "نهی".
* امر به معنای "برکت".
* امر به معنای "علامت".
* امر به معنای "عجب" یا "عجیب".
پنج تا معنا برای امر گرفتهاند. "امراً! چیز عجیبی آوردی." "أمارات" است، علامتی است. به معنای علم. یک وقت میگوید که "اَمَرَ" طرف یعنی امر میکند، ضد نهی. یک وقت میگویند که "اَمرَتُ اَمرُه"، زنی که برای شوهرش با برکت است. میگویند "اَمرتُ اَمرُه"، برکت دارد. امر معنای کارم که معروف است دیگر: "امرتان چیه؟" "امر خطیری است این کار." "امر انشاءالله از عهده این امر خطیر برآید." کار خطیر، شیعه. امری که به معنای ضد نهی است، جمعش میشود اوامر: "اوامر و نواهی." امری که معنای شیعه است جمعش میشود امور. ما دو تا امر حداقل داریم. جالب است که مرحوم صفوی، خیالتان راحت باشد. اینجا که دیگر همه دیگر دارند میگویند آقا حداقل دو تا معنا دارد. قسم خورده است.
عرض کنم که: "و ما أمرُ فرعون بِرشید" توی قرآن هم خیلی "الیه یرجع الأمر کُلّه". این امر. "الیه یرجع الأمر" جمعش چیست؟ امور. "اَلا لَهُ الخَلقُ وَ الأمْر." "صَلتُ لَکُم اَنفُسَکُم اَمَا الخَلقُ وَ الاَمرُ" یعنی شهید امور. "لَقَد جِئتُ شَیئاً اَمراً" (چیزِ ناشناخته). "اُولی الأمرِ: أَطیعُوا اللهَ و أطیعُوا الرَّسُولَ و اُولی الأمرِ مِنکُم." اُولی الأمرِ مِنکُم نظام. در مورد اهل بیت تعبیری که خیلی رایج که داریم این است که "أَحْیَا أمرَنا" (کسی امر ما را احیا بکند): "طَمَنت قلبه یومَ مَاتَت القلوب." یک همچین تعابیری خیلی روایت داریم. کسی که احیا امر ما را بکند.
احیا امرنا. "امر ما را احیا بکنید." یک وقتی یکی از آقایان منبریهای مشهور، وقتی که هنوز تلگرام، واتساپ، یک گروه واتساپی بود و دوستان ما را عضو کردند، گفتند که "یک فضای مباحثهای هست شما بیا." طیفه قرآئیونید و اینها. قمهزنا و اینها. ما اینور نمیآییم آن. آن آمد اینور. گفتش "این امر چیه؟ احیا امرنا." این آقا گفته که "بروید تحقیق بکنید." بعد ما هم جمع طلبه و رفقا اینها بودیم. به رفقا گفتم که "امر چیه؟" رفقایی بودند که با ما درس و بحث و اینها. آن موقع هم لمعه میگفتم.
عرض کنم که رفقا وارد. بعد گفتم: "بابا! توی اصول که خواندید شماها، دیگر امر دو تا معنا داشت. یکی امری بود که جمعش اوامر بود. یکی امری بود که جمعش امور بود. این کدامش است؟" امر معنای امور میتواند. "امور ما را احیا بکنید." یا "امر ضد نهی ما را خواسته ما، طلب تشریعی ما را." امری که اینجا هست، منظور اصلش گفتیم چند تا معنا در عرض همه است؛ ولی آنی که ملاک است و مهم است چیست؟ امر تشریعی است. امر تشریعی یعنی چی؟ طلب عالی، طلب عالی، طلب عالی. پس طلب است. پس امر نیست. "امر به معنای شی نیست." اشیاء ما را احیا بکن. خب، الان پیراهنی که از امام صادق مانده، این هم امر است، دیگر. امر ماست. دستور حضرت را احیا بکن، فرهنگ حضرت را احیا بکن، طلب حضرت را احیا بکن، خواست ما را شما توی جامعه زنده بکنید.
"توی مجالس که مینشینید، فرمود: توی مجالس که مینشینید، امر ما را احیا میکنید یا نه؟ ذکر نمیشود." چرا به از چه باب میشود امر؟ میشود امر، شامل این امر میشود. "امر شیئی، امر امری را هم در بر میگیرد." خب یعنی "احیا اشیاؤنا" یعنی "چه اشیا ما را زنده کن" یعنی "چی؟" که به ایشان تعلق بگیرد. آخه شیء به چیزی، به هر چیزی که به ایشان مستند امرش را هم در بر میگیرد. اگر شیء بگیریم اطلاق پیدا میکند. نسبت نه. آن امر چیز نیست. اگر شیء باشد، این امر را در برابر همه طلب چیکار؟
حالا در هر صورت اینجا به مناسبت بحث لغت وارد بحث شدیم. از بحث حلقاتمان نمیخواهیم فاصله بگیریم. این تیکه چون خیلی مهم است. مرحوم شهید هم خیلی سریع از کنارش رد شدند. میخواستم از بیرون یک توضیحی بدهیم. حالا من متن "اُولی الأمر"، فقط خاطرتان باشد "اُولی الأمر" همان است. امر ما را احیا بکنید، همین است. "اُولی الأمر" که آن "اَمرَ" را باید شما احیا بکنید. حالا ببینیم امر امور است یا امر اوامر. بیشتر به ذهن میآید که اوامر باشد. اصل واحد، توی همه اینها، طلب است و تکلیف "مَعَ الاستعلاء". تکلیف از بالا، دستور از بالا.
"امر ما را احیا بکنید." یعنی دور هم که مینشینید، یاد هم بیاورید دستوراتی که ما از بالا، قوانین را، مقررات را، تکالیف را، بخشنامهها را، ابلاغیهها را، اینها را دور هم بنشینید، زنده بکنید. اینها را به هم برسانید. پارتیزانی پخش بکنید. "إن تلک المجالسُ أحبُّهَا." حضرت فرمود: "دور هم مینشینید، امر ما را احیا میکنید." گفت: "بله، مجلس خیلی دوست دارم." "دور هم بنشین، امر ما را احیا بکن." به جای اینکه هزار تا چیز چرت و پرت را احیا بکنید. خیلی وقتها توی این مجالس شهوات احیا میشود، آمال احیا میشود. همین است، دیگر. شما میروید مسابقه این است که کی خانهاش بهتر است، کی ماشینش بهتر است، کی لباس قشنگتر خرید، بهتر خرید، ظرف و ظروف کی بهتر است. اینها احیای چیست؟ احیای شهوات، احیای هیجانات، احیای تجملات. ولی احیای امر چیست؟ دور هم که نشستیم، میگوید: "آقا من تازگی این را یاد گرفتم." آن میگوید: "من تازگی این را یاد گرفتم." سریع بحث علمی، بحث فرهنگی، بحث فکری، خوراکی به همدیگر میدهند.
ایشان میگوید: "بر هر آنچه که مطلوب و مورد توجه تکلیف باشد از جانب مولا، از جانب خودش، صریح یا مقدس. به کسر عین. یک "اَمرَ" داریم، یک "اِمرَ" داریم." و معنای مُنکَر از همین گرفته میشود. "علامت بودن و عجیب بودن" و اینها. طلب دارم بفهمم چیست. "امر، چیز عجیبی آوردهای." یعنی من در طلبم که ببینم چیست. طلب تویش هست. یعنی به من بگو چیست. "شیئاً اَمراً" یا اماره، علامت است. یعنی من از این میپرسم "چی کجاست؟" از این راه را میپرسم. اماره معنای طلب و اصطلاح در همه این موارد محفوظ. این ماده اطلاق میشود بر آن معانی "به حیثیّتِ هذهِ الوجُودِ لا مُطلَقاً". به اعتبار این قید حاصل میشود فرق بین اماره و علامت امر و شأن امر، کثرت و اینها. "إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا." امر واقعی، تکوینی است. در قبال نهی عملی تکوینی به معنای رفع مانع سلب توفیق. امر تکوینی هم میتوانیم داشته باشیم. باز در همین "تأْمُرُونَ" یعنی چی؟ امر میکنی. نظرتان چیست؟ "إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ." اعتبار طلب امر دور هم نشستن. معتبر. شنیدید میگویند "المُعتَمَرُ الدولیه"؟ "المُعتَمَرُ دولی" معتبر چیست؟ جلسات همفکری، هماندیشی دولتها. کنفرانس بینالمللی. مثلاً همایش بینالمللی. همایش بینالمللی. میگویند "معتمر". "المعتمر" معتبر همایش. دور هم یعنی چیکار میکنند؟ اعتماد میکنند. مطالعه امر میپذیرند از هم. طلب میکنند نظرات همدیگر را. "وَاعْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِالْمَعْرُوفِ." اعتبار کنید بین هم به معروف. "أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ." که ایشان همین را باز برمیگرداند به هم. "أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ." "ثُمَّ اسْتَوٰى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ." "للهِ غَيْبُ السَّمٰواتِ وَالْأَرْضِ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ." "وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ." "یسئلونکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّی."
این خیلی دیگر. "امرا دار العماره" چی میشود؟ عمارت میشود، دیگر. امر. خوب، پس معنایش منحصر در طلب نیست. معانی دیگری هم برایش ذکر شده. "بَلْ ذُكِرَتْ لَهَا مَعَانٍ." اینی که گفتیم توی پرانتز بود، هرچی تا حالا از تحقیق گفتیم از ذهن مبارک بیرون کنید. امر چیز بود. "اُولی الأمر" بود که امر امور یا امر اوامر که جا نیفتاد، بدتر شد، ها. "وَالحادثَةَ وَالغَرَضَ." به شیء هم میگویند امر. به حادثه هم میگویند امر. به غرض هم میگویند. "و عَلَی هَذا الاَساسِ تَکونُ مُشْتَرَکَةً لَفظیّاً وَ تَعیُّناً وَ طَلبٌ بِحاجَةٍ اِلی قَرینَةٍ." بر این اساس ماده امر مشترک لفظی است. در نظر کی؟ مرحوم شهید صدر. تقریباً همه، غیر از مصطفوی. آنطوری که من دیدم مشترک لفظی است و تعیین یکی از معانی مثل طلب، احتیاج به چی دارد؟ قرینه. یعنی پنج تا با همند. برای اینکه هر کدام از معانی متعین بشود چی میخواهد؟
قرینه. "با این بحث آن امری که حضرت احیا امرنا، چی میخواهد؟ قرینه میخواهد." قرینهاش چیست؟ سیاق. سیاقش چیست؟ حالا مشخص است، دیگر. دور هم بنشینیم امر ما را احیا بکنید. خب، یعنی اشیا ما را دور هم بنشین احیا. خب، ذکرشان یکی از خواستههایشان است. نه، یکی از اشیا. ذکر اهل بیت یکی از خواستههایشان است. یکی از قوانین، یکی از تکالیف. شما وقتی ذکر کردید، به آن دستور عمل کردید. دستور به اینکه ما را یاد کنید، از تحقیق بنویسید در آن تحقیق. آنوری برگرد. غش غش بخندان. "أَمَّا مِزَاحاً أَوْ مُزْدَرَلاً عَلَى ذَلِكَ بِنَحْوِ الْوُجُوبِ أَوْ طَلَبٍ مَعَ الِاسْتِحْبَابِ."
اینجا بحث بعدی که داریم این است که وقتی قرینه دلالت کرد بر آن طلب، کلام در این واقع میشود که ماده دلالت بر طلب به نحو وجوب دارد یا با استحباب هم جور در میآید. حالا بر فرض معنای طلب داشت، قرینه داشتیم که از بین این پنج تا معنا، غرض و حادثه و شیء و اینها منظور نیست. منظور از امر اینجا چیست؟ طلب. طلب وجوبی یا طلب استحبابی. اول کار: "آمُرُکَ بِالصّلاةِ." سیاقش کدام را میرساند؟ آن مور. این ماده امر اینجا به معنای شیء است. به معنای حادثه است. به معنای غرض است. به معنای تعجب است. به معنای بر شدت. اساسش کدام است؟ "ما وُضِعَ لَهُ." آها، آفرین، حلقه. خدا خیرتان بدهد. آن را ببینید چقدر حلقه پولا با برکت است. شما الان اینجا میخوانید، دوباره میگوید "دو قول کنار". تبادل میگوید، باز میگوید تبادل از همهاش بهتر است. میآیند توی حلقه ثالث، زیر آب همه را میزنند. آخر "تبادل" میماند. فکر اصولیمان چیده شد، بسته شد، رفت. هرچی آدم استدلالیتر هم بحث میکند، آخر از همان اوّل گفته، عدول نمیکند. این خیلی مهم است. آمدی اینجا، همه را بگذار کنار، دوباره اضافه تر بگویم. این روش شهید خیلی مهم است.
حالا اصل امر تبادری که بود. یعنی ما با شما امر تبادر دلالت بر وضع میکرد. تبادر دست ما را میگرفت، میآورد. میگفت آقا این آدرس را میآورد دم آدرس. میآورد میگفتش که اینجا وضع. آنی که وضع شده، موضوعله این است. تبادر دستمان را میگرفت، میآورد. تبادر ما را به موضوعله میرساند. تبادر الان میگوییم "موضوعله امر چیست؟" امر به معنای طلب. موضوعلهاش طلب وجوبی است یا مشترک بین این دو تا.
حالا یک نکته اول بگویم. روی مبنای مسلک تعهد، همه اینها همهاش ترادفی است. کلاً همه بحثها. چرا؟ چون اصلاً اول همه اینها با همدیگر میآید. همهاش مترادف است. هر پنج تا با هم میآید. متحد در اینکه در تمام معانی به کار ببرد. دیگر در معنایش به کار ببرد. پنج تا موضوعله دارد. لذا اصلاً این بحثهایی که داریم مطرح میکنیم، همه را مبنای قرن اکید و مبنای اعتبار، مسلک اعتبار، مسلک قرن اکید.
خوب، حالا پس موضوعله، طلب وجوبی است یا طلب استحبابی. "گاهی استدلال میشود بر اینکه فقط یستدل الا أن الها تدل علی الوجوب بوجوه." گاهی استدلال میشود که امر، امر به معنای طلب، دلالت میکند بر طلب وجوبی. چرا؟ به خاطر سه تا چیز:
**۱.** "منها قول تعالی." یک آیه، یک روایت، یک تبادر. این سه تا دلیل ماست در حلقه ثانیه. چرا امر دلالت میکند؟ "بر اگر به معنای طلب آمد، طلب وجوبی را میرساند." اولاً، آیه قرآن داریم در سوره نور، آیه ۶۳: "فَلْیَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ." باید بر حذر باشند کسانی که مخالفت میکنند از امر پیغمبر. یعنی آقای دکتر: "بله، مخالفت میکنند از چیزش. یخالفون الأمرَ. مخالفت با امرش میکنند." "وَ تَقرِبهُ" در بحار جلد الان یادم نیست بیست و چند میشود. چیز نیاورده یا امور را نیاورده. مفرد آوردند. همه امر ما یک چیز است. شما زندگی یک وحدتی در هر صورت تویش هست. یعنی همه اینها انگار یک چیز. "وَ ما أمرُهُ إلّا." قرآن امرش یک چیز است. "أمرُ کُم رشد". سیاق دارد هی میآید برایم توی ذهنم. "وصیّتکم التقوا أمرکم رشد." رشد قرینهای است بر اینکه امر، امر شیء است. والا کجا؟ "نه أمرکم وصیّتکم التقوا. فعلکم الخیر. مفاتيحکم جامعه کبیره." ما برسانید کلامکم نور و أمرکم رشد و وصیّتکم التقوا و فعلکم الخیر و عادتکم الاحسان. بازم دارم، دستم پر است اگر خواستی.
یعنی مجموعه روایات کسی برود، قشنگ ارتکاز شکل میگیرد که این امری که حضرت فرمودند، امر دستور ما. احیا تقریر و استدلال چیست؟ چرا "یَخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ" طلب وجوبی را میرساند؟ کسایی که مخالفت با امرش میکنند بترسند. اگر قرار باشد که مخالفت با امر استحباب بکند که دیگر حذر نمیخواهند. درست است آقا؟ "إن الأمر لو کان یشمل الطلب الاستحبابی لمَا وُجِبَ علی اِطلاقِه هذا الموضوع للحضر من العقاب." امر استحبابی باشد بگویم آقا این را من استحباباً ازتان میخواهم؛ ولی بترس اگر مخالفت کردی. یعنی شوق اکید تویش نیست. ترخیص به ترکش دادی، در عین اینکه ترخیص به ترک داری، بابت ترکش هم کتک بزنی. میشود "یَخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ" که ترخیص به ترک داده، کسانی که مخالفت با امر میکنند، ترخیص هم داده که مخالفت بکنند؛ ولی اگر مخالفت کردند کتک میخورد میشود؟ پس این امر میشود طلب وجوبی. این اولی.
**۲.** دومی: پیغمبر فرمود: "اُمَّتی لَو لا أن أَشُقَّ عَلی اُمَّتی لَأَمَرتُهُم بِالمِسواکِ." اگر مشقت بر امتم نمیکردم، آنها را امر میکردم به مسواک. یعنی من چون مشقت نمیآورم بر امتم. شریعت، شریعت سهله و سم است. به اندازه طاقت عباده. بیش از طاقت در نظر تکلیف نمیکنیم. امر به مسواک نکردم. اگر این جور بود، اگر میخواستم مشقت بکنم، امر مسواک میکردم. خب، اگر قرار باشد امری باشد که طلب استحبابی باشد، مشقت دیگر نداشت. مشخصش به چی، ترخیص؟
مشقت. آقا هر وقت خواستی. ضمن اینکه اینجا داشته باشی. این توی کتاب نیست، این نکته خیلی خوب است. ضمن اینکه امر استحبابی الی ماشاءالله پیغمبر به مسواک دارند. وسایل جلد ۲ صفحه ۵، ابواب السواک. داداش فرمودی وسایل جلد ۲ صفحه. آدرسش نیست توی کتابها. وسایل جلد ۲ صفحه ۵، ابواب السواک، باب ۱۳. آنجا روایاتی دارد که پیغمبر امر کردند به مسواک. خوب، اگر میفهمند که من امر نمیکنم. امر نمیکنم، امر هم کردند. یک چیزی از حضرت پرسید، گفتش که آقا: "نه، من مثلاً مشورت میدهم شما امر میفرمایید." امْرَ، پیشنهاد خودم است. باز قرینه است. "توی المُوجَز هست: من امر نمیکنم سخت نباشد." امر دلالت بر طلب هجومی دارد. مگر نه؟ اگر امر طلب استفاده که آنجا امر کردید آقا مسواک بزنید، استحباب. "لمَا کانَ الأمرُ مُستَلزَماً للمُشت." ظاهر حدیث اگر امر شامل استحباب میشد، دیگر امر مستلزم مشقت نبود. امر استحبابی که مشقت ندارد که. مستحب که مشقت ندارد. واجب است که مشقت دارد. میگوید "مشقت میشود، امر نمیکنم." مشقت میشود، "امر استحبابی نمیکنم." کدام عاقل این را میفهمد؟
**۳.** سومیش: "وَ مِنها التّبادرُ." سومیش هم آقا جان من تبادر است. آن ۲ تای اول مناقشه میشود. در حلقه ثالثه مناقشهاش خواهد آمد؛ ولی این سومی نه، تبادر سفت وایساده است. "التَّوَاتُرُ فَإنَّ الْمَفْهُومَ عُرْفُاً مِنْ كَلَامِ الْمَوْلَى حِينَ يَسْتَعْمِلُ كَلِمَةَ مَقَامِ الْإِيجَابِ." الان شما به پسرتان بگویید: "امر میکنم فلان کار را انجام بده." یک فرمانده به سربازش بگوید: "این یک امر است." سرباز اگر مخالفت کرد، بازداشتگاه یا نه، انفرادی میاندازند یا نه، اضافه خدمت و همه اینها. بله، سرباز میخواست ما را ببرد توی بغل زیردریایی. خوب، منطقه کلاً منطقه ممنوعه است، دیگر. سمت زیردریایی عکس نمیشود انداخت. کسی نمیشود وارد بشود. حالا خود اصل یگان و اینها که منطقه ممنوع است با هزار تا هماهنگی وارد بشوی، دیگر زیردریایی اینها دیگر خیلی چون سلاح استراتژیک. سرباز نشسته بود. یک مافوقش بود آنجا. این سرباز هم خودش سرباز فرمانده بود. یعنی فرمانده مسعود. یعنی راننده مسئول عقیدتی بود. این هم مافوق عقیدتیش بود. این میخواست برود و اینها. گفتش که: "آقا من آنجا بروم زیردریایی را؟" گفت که "آقا ما بریم دم در نگیرن چی نکنن؟" گفت: "من باهاتم. برو." گفت: "ببین تو با منی؛ ولی اضافه خدمتش مال من است. انفرادیش مال من است." تو توی ماشین. سرباز رفت توی پشت فرمان نشسته. همه معلوم میشود که قشنگ، در اینها جا افتاده. "امره، امر نمیدانم امر اصطلاحی دارند." امر نظامی چی میگویند؟ امر فرماندهی چی میگویند؟ امر از فرمانده است. امر از مقر فرماندهی. رمز تعابیری الان که این شنید امره. تبادرش امر وجوبی است، طلب وجوبی. طلب استحبابی شما پدر به پسر بگوید که "ببین دارم بهت امر میکنم برو فلان کار را بکن. مستحب است که این کار را بکن. خوب است."
بله، توی نامهای که حضرت آقا داده بودند به رئیس جمهور قبلی، نوشته بودند که "لازم است ایشان از معاونت معاون اولی عزل شود." آدمای امر ارشادی، استحبابی است. لازم است یعنی خوب است اگر بتوانی. "چون باعث سرخوردگی طرفداران شما میشود. این آقا را کردهای معاون اول. لازم است ایشان عزل شود." که بعد پنج روز حل شد، آن هم با چه... و خلاصه اینجا امره چیست؟ باید. "لازم است"، شما از لازم است از "باید" استحباب میفهمید؟ امر میکنم که دیگر خیلی دیگر. "امر میکنم این کار را بکن." این یک امر است. آقا فرمودند که: "برادر مومنی از من مشورت گرفت که من وارد انتخابات بشوم. من گفتم نه." و اینها. امر البته یعنی چی؟ امر نکردم، یعنی مستحب نکردم بر ایشان. نه. یعنی واجب نکردم بر ایشان. از حیث رهبری هم، از حیث مرجع تقلید چون مقلد آقا هم هست. آن شخص هم مرجعش دارد میگوید، هم رهبرش دارد میگوید. شاید عدول کرده. خوب، "یستعمل حین یستعمل کلمات مقام ایجاب." و لذا وقتی که مولا دارد استعمال میکنی این را در مقام چیست؟ ایجاب و الزام و تبادر. علامت حقیقت یعنی چی؟ موضوعله. یعنی اگر در معنای استحباب به کار رفت، در معنای مجازی به کار رفته. برای اینکه در معنای استحباب به کار برود چی میخواهد؟ قرینه. تا وقتی قرینه نیامده، "امر میکنم فلان کار بکن." قرینه ندارد. "امره، أمرتکم فلان مرغ شیعتنا." چقدر از این تعابیر داریم. امام رضا(ع) به عبدالعظیم حسنی فرمودند: "مر شیعتنا عن فلان شیعیان من را امر کن که این کار را بکند. بینشان اینطور باشد، اینطور باشد، اینطور باشد." خب، الان ما قرینهای هم برای استحباب نداریم. نفرین میکنم یا عبدالعظیم: "ابلغ سلامی، ابلغ شیعتی السلام و مره ان یقول حسنا." چیست؟ یک همچین تعابیری با همدیگر خوب حرف بزنند، کینه هم را نداشته باشند، حسادت نکنند، چه چه. امرشان کنید، حالا از طرف من. مگر اینکه قرینه بیاید.
پس ماده همزه و میم و را دلالت میکند:
1. طلب تشریعی،
2. طلب تشریعی از بالا (عالی)،
3. طلب تشریعی وجوبی و نه استحبابی.
این سه تا را از ماده امر فهمیدیم. بحث بعدیمان، هیئت امر است که انشاءالله جلسه بعد واردش خواهیم شد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...