‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما در حلقه ثانیه است که، خب، مباحث سادهای است نسبتاً، بعد ازآن دیگر مطلب سنگینی نداریم، با توضیحاتی که قبلاً داده شد، هم در حلقه و هم در بحث مکتب تعهد. بحث مکتب تعهد، بحث بسیار مهمی است که عزیزان حتماً مدنظر دارند و از مباحث مبنایی و کلیدی است. شهید صدر هم هی جابهجا بهش اشاره میکند. این اختلاف بین مکتب اعتبار و مکتب تعهد، این سه تا خلاصه، این سه تا مبنا در هر بحثی از مباحث الفاظ ثمرات متفاوتی دارد.
خب، بحث اولی که اینجا داریم مقایسه بین حروف و اسمایی است که موازی با حروف هستند. حرف، معنایش معنای ربطی است، ولی یک معنای موازی با خودش در بین اسما دارد؛ مترادف نیست، ولی موازی است. (نکته بسیار مهم: مترادف نیست) مثلاً، بله، حالا مثلاً «مِن» نه بیمعناست، نه معنای مستقل دارد. بله، امر «بینالامرَین» است. «بینالامرین» را چطور حلش بکنیم؟ بله، یعنی یک نسبتی با یک اسمی دارد که این را میآوریم، ولی معنایش مستقل نیست. همین که جلسه قبلم عرض شد، ما «مِن» میآوریم، «إلَی» نمیآوریم، «اَلآن» نمیآوریم، «فی» نمیآوریم، «ثَمَّةَ» نمیآوریم. «مِن» مستقل نیست، یعنی مترادف نیست، ولی موازی است.
خب، مثلاً «مِن» با "ابتدائیت". ابتدا و ابتدائیت موازی «مِن» هستند، ولی مترادفش هم هستند؟ نه. چرا؟ چون اگر مترادف بود، میشد جای این بیاید بنشیند، مثل انسان و بشر. انسان و بشر مترادفاند. وقتی که مترادفاند، شما چه بگویید انسان چه بگویید بشر، ولی بله، اسدالله... ولی حالا «جاءَ رَجُلٌ مِن أَقصَی المَدینَةِ یَسعٰی»، مومن آل فرعون، رضوانالله علیه. خب ایشان «مِن أَقصَی المَدینَةِ». «مِن» یعنی از ابتدا، از آن دوردست شهر، از دوردست شهر آمد، دواندوان از آنجا آمد. یعنی «مِن» از ابتدای آنجا، از آن موقعیت، اینجا ابتدائیت را میرساند. از آنجا آمد به سمت فلان. ابتدایش أقصَی المدینة بود، انتهایش مثلاً کنار موسی بود، یا «سِرتُ مِن البَصرَةِ إِلَی الکُوفَةِ»، مثال معروف. از بصره رفتم به کوفه. ابتدا بصره، انتها کوفه. «مِن» معنای ابتدائیت دارد، «إلَی» معنای انتهائیت دارد. «مِن» موازی با ابتدائیت است ولی مترادف با آن نیست. اگر مترادف بود، «إبتداء البصرة انتهاء الکوفة» میتوانید بگویید؟ یا «سِرتُ إبتداءَ البَصرَةِ إنتهاءَ الکُوفَةِ»؟ نمیشود گفت. خب پس، موازیاش هست، ولی مترادف برای آن نیست. تبادلش چی بوده؟ الان عرض میکنیم.
موازی را ندیم در جای دیگر کسی به آن اشاره کند. مطلبش مطلب جدیدی نیست. بقیه هفت نفر متمایلاند، یعنی سعی بر این بوده که بالاخره حرف مشکل حرف را حل بکنند که حرف خودش از بحثهای سختِ اصولی است. در کفایه به ترادف برخی متمایل شدند به اینکه اصلاً معنا ندارد. خط وسط را گرفتند و در تلاش بودند برای اینکه آن وسط را بالاخره حل کنند.
«کُلُّ حَرفٍ نَجِدُ تَعبیراً اِسمِیاً مُوازِیاً»؛ هر حرفی یک تعبیر اسمی موازی با خودش را مییابیم. «تعبیراً» یکجوری... «کُلُّ حرفٍ نَجِدُ لَهُ تَعبیراً اِسمِیاً یُوازِی تِلْکَ الحُروفَ»؛ هر حرفی تعبیر اسمی موازی خودش را مییابیم. پس هر حرفی تعبیر اسمی موازی خودش دارد. «فَالإلَی یُوازیها فِي الأَسماءِ الِانتِهاءُ، وَ المِنْ یُوازیها الِابتِداءُ، وَ الفِیْ یُوازیها الظَّرفیةُ وَ هکَذا». «مِنْ» و «إلَی» از بین اسما، آنی که موازیاش است چیست؟ حرف دیگر... کلمه «انتهاء» و «ابتدا» مذکر است. «نَصْبُ بَعدَ ذالِكَ»؛ «نَصبُ ... باَزِه» خودت، «تُوازِیکَ» که بله، «ظَرفِیَه». ولی ها «فی» برمیگردد.
بله، حروف مؤنث به اعتبار کلمه، کلمه «اِلی»، کلمه «مِنْ». پس «إلی» در اسما موازی دارد، «انتها» را. «مِنْ» موازی دارد، «ابتدا» را. «فی» موازی دارد، «ظرفیت» را. و همچنین بقیه. «وَعَلَی الرَّغْمِ مِنَ الْمُوازَاتِ، فَإنَّ الحَرفَ وَ الِاسمَ الْمُوازیَ لَهُ، لَیْسَا مُتَرادِفَینِ». علیرغم اینکه موازی هستند، ولی مترادف نیستند. احسن. چرا؟ «بِدَلیلِ أنَّهُ لا یُمکِنُ اِستِبدالُ أحَدِهِما بِالآخَرِ کَما هُوَ الشَأنُ فِي المـُتَرادِفَینِ عَادَةً». در مترادفها شما میتوانی هرکدام را جای دیگری بگذاری. «لوله» قدیمیها: چه بگویی حسن کچل، چه بگویی کچل حسن، مترادفاند. ولی اینجا جای هم نمینشینند. نمیشود بگویی چه بگویی «مِنْ» چه بگویی ابتدا. یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کردی. «حسن کچل»، علم. «کچل حسن». «وَالسَّبَبُ فی ذَلِكَ یَعُودُ إلَی أَنَّ الحَرفَ یَدُلُّ عَلَی النِّسبَةِ». سبب در آن برمیگردد به اینکه حرف دلالت دارد بر نسبت. یعنی چرا جای هم نمینشینند؟ چون حرف معنای ربطی دارد، معنایش معنای نسبت است، فقط. بله، «وَ الِاسمُ یَدُلُّ عَلَی مَفْهومٍ اِسمِیٍّ یُوَازِی تِلْكَ النِّسبَةِ وَ یُلازِمُها». اسم دلالت بر مفهوم اسمی دارد که موازی آن نسبت است و ملازم آن نسبت است. آن نسبت، نسبت را میگیرد. انتها، نسبت را دارد، ملازم نسبت یک جایی است که این نسبت تویش است. اسم این است.
ولی حرف نه. یک جایی است... نه، یک چیزی است. فقط نسبت است، عین ربط. اسم رابطه، مربوط، یا ربط، ولی حرف فقط ربط. برای همین حرف جای اسم ... "زیدٌ الان" یا "رابطه" یا به او ربطش دادند، یا ربط دارد میدهد. ولی «زیدٌ فَدِ» الان «زَ» مربوطه. موازی با این بیمعنا نیست. اسم است. یک مفهوم اسمی ارتباطی برقرار بکنم. نسبت، آلت تبادل، تقارن، ترادف، یعنی حرف یک وضعی دارد. وقتی که وضعش کردند، آمدند گفتند براش معنا میگذاریم، گفتند نه. گفتند چیکارش میکنی؟ گفتند که تو بین اسمهایی که وضع شده و معنا دارد، این را ببرید بچسبانید به یکی از آن معانی. هر حرفی را به یک معنایی چسباندند. موازیاش، یعنی وصل شده، معنا هم دارد، ولی معنای مستقل نیست. «اسمه» به کار برده دوباره. بله، آن نسبت است که حرف دارد. موازی دو طرف است دیگر. چه این موازی آن باشد، چه موازی این باشد. چرا این جوری است؟ میگوید حرف دلالت...
نمینشیند حرف و اسمی که موازی هم هستند. چرا جای هم نمینشیند؟ چون حرف معنایش ربطی و نسبت است. آن معنایش موازی است و از این جا «وَ مِن هُنَا لَمْ یَکُنِ بِالإمکانِ أنْ یُفصَلَ مَدْلُولُ الْإلَی عَنْ طَرَفَیْهِ وَ یُلْحَظَ مُستَقِلًّا». از این جاست که ممکن نیست که مدلول «إلی» از دو طرفش فصل داده شود و مستقل ملاحظه شود. یعنی شما «مِنَ البَصرَةِ إِلَی الکُوفَةِ»، اینجا «الی» بین بصره و کوفه آمده. مستقل میخواهیم نگاه بکنیم به «إلی»؛ نمیشود. وجودش عینِ... بله، حالا نکته قشنگش این است که فلاسفه، عرفا، مخصوصاً ملاصدرا، در اسفار وجود ما را وجود حرفی میداند، عین ربط. اصلاً نمیتوانی مستقل لحاظش کنی. این ربطی به خدای متعال... فقر محض، مثل حرف. مستقل فرض ندارد. «لعنُ النَّصبِ لَا تَنفَصِلُ عَن طَرفِیهِ». چون نسبت همیشه چسبیده به دو طرفش است. نسبت دیگر نیست. فلانی با فلانی نسبت دارد؛ نسبتش بماند. «بَینَما بِالإمکانِ أن نَلحَظَ کَلِمَةَ الِانتِهاءُ بِمُفرَدِها وَ نَتَصَوَّرَ مَعناها». ما حرف را نمیتوانیم مستقلاً لحاظ کنیم، ولی اسمی که موازی با آن حرف است، را میتوانیم. پس دو تا تفاوت شد: چرا اسم موازی با حرف مترادف با حرف نیست؟ یکی به خاطر اینکه جایش نمینشیند. یکی دیگر به خاطر اینکه حرف مستقل نمیشود لحاظ کرد، ولی اسمش را میشود. انتها را شما میتوانی مستقل لحاظ کنی. انتهای قشنگ معنا، ابتدا. ولی «مِنْ»؟ «مِنْ»شی درست. «مِنْ» کجا؟ «وَ نَفْسُ الشَّیءِ نَجِدُهُ فِی هَیئاتِ الجُمَلِ مَعَ أسماءٍ مُوازِیَةٍ لَها». دوباره همین را توی هیئتهای جمل هم داریم. هیئتهای جمل هم یک معنای اسمی موازی با خودشان دارند. پس هر آن چیزی که معنای حرفی دارد، یک معنای اسمی موازی با خودش دارد. میخواهد حرف باشد، میخواهد هیئت باشد. یک معنای اسمی موازی با خودش.
«زیدٌ عالِمٌ»، اخبار به علم زید. «الاخبار بعلم زید» تعبیر اسمی از مدلول هیئت «زیدٌ عالِمٌ». «إلا أنَّهُ لا یُرادِفُ لَوازِمُهُ». به معنی این که اگر تو میخواستی این تعبیر اسمی را جای هیئت بگذاری، یک جمله ناقص بود که سکوت بر آن صحیح نبود. «بینما زید عالم» جمله بر آن صحیح است. الان من میگویم «زیدٌ عالِمٌ»، سه تا چیز دارم اینجا. چی بفرمایید؟ «زیدٌ عالِمٌ»، هیئت. هیئت این هیئت چیست؟ هیئت اسنادی. معنایش چیست؟ حرفی و اخبار. حالا این اخبار یک معادل اسمی دارد. معادل اسمیش خود اخبار است. الان من با هیئت «زیدٌ عالِمٌ»، با هیئتش دارم اخبار میکنم، قصد اخبار دارم. الان این هیئت معادل و موازی اسمیاش چیست؟ اخبار. یعنی هیئت اخباری و اسنادی معادل اسمی دارد، موازی اسمی دارد، که همان اخبار است. حالا من اگر به جای این، او را بیاورم، به جای هیئتش. یعنی «زیدٌ قائمٌ» را دارم. به جای اینکه این را در هیئت اخباری، مبتدا و خبرش بکنم، در هیئت اخباری بیاورم، هیئت را نمیآورم، به جایش موازی اسمی هیئت را میآورم که اخبار را میآورم. خب اینجا باید چی بگویم؟ بگویم اخبار «زیدٍ قائمٍ». اخبار «زیدٍ بِقائِمٍ». خب الان این جمله تامه است یا ناقص؟ از سکوت بر آن. نه، پس اینجا هم موازی را نمیشود جایش گذاشت. چطور موازی در حرف را نمیشود جایش گذاشت، موازی هیئت را هم نمیشود جایش گذاشت. چون خود هیئت یک جمله تامه است. «زیدٌ» درست هیئت اخبار را میرساند، ولی خود اخبار را اگر بخواهی جای هیئت بگذاری معنی تمام نمیشود. «ناقِص» خار و «قیام زیدٍ». اخبار و قیام زید. خبر دادن از قیام زید. خب چیست این خبر دادن؟ چیست؟ اخبار و اخبار مبتدا، قیام مضافالیه، زید مضاف. خبرش کجاست؟ یک خبری... اخبار علم زید، «زیدٌ عالمٌ». اخبار و علم زید. خب خبرش بود که در هیئت هم نمیشود که موازیاش. «زیدٌ عالِمٌ». «زیدٌ عالِمٌ»، خب نوع «المدلول التصدیقی» همان هیئت است. ببینید متن هیچ موقع، چرا از موازی استفاده میکند؟ موازیها به هم هم نمیخورند. به هم ... این دارد یک جاهایی ما داریم میخورانیم به هم. تناسب. یعنی با هم نسبتسنجی میشود. یعنی «مِنْ» با «فی» تفاوتش در چیست؟ با تفاوت ... اینها را از کجا میفهمیم؟ جایگاه. جایگاهشان چیست؟ جایگاهشان همین است که هر کدام روبهروی یک معنای اسمی واقع شده. موازی، خیلی ظرافت چیزی ندارد. گفتی موازی ملازم، «یُلازِمُها». اینکه بحث چیز، نسبت معنای حرف با معنای اسمی، بحث دیگری است. بحث این است که تو خود یک کلام، نسبت این دو تا با همدیگر، نسبت دو تا کلمه با همدیگر چطور؟ اینها با همدیگر یکی میشوند. «زیدٌ العالم»، «زیدٌ عالم». «العالِمُ» وصف. «عالم» خبر است. «زیدٌ العالم» صفت موصوف، خبر میخواهد. این دو تا یکی شد. «زیدٌ العالم» یکی شد. اندماج نسبت دو تا کلمه با هم بود. با این کاری نداریم الان. نسبت معنای حرفی با معنای اسمی را کار داریم. حرف وصل شده، بله. معنا دارد، بله. معنایش مستقل است؟ خیر. چه معنایی میدهد؟ من چطور بفهمم این حرف معنا دارد؟ معنای این حرف، تفاوت این حرف با آن حرف را چطور بفهمم؟ تمایز اینها با همدیگر چیست؟ وقتی خودش معنا ندارد. ما یک سری چیز داریم که عین نسبت است. وقتی «مِنْ» مستقل معنا ندارد! ده تا چیز داریم که عین نسبت است. خب الان من میخواهم این نسبت را اینجا استفاده بکنم. نسبت ظرفیت را استفاده میکنم. چی بگویم؟ چرا شما میگویی اگر میخواهی ظرفیت بگویی حتماً باید «فی» بگویی؟ من میخواهم با «مِنْ» بگویم.
مبانی خودش را باز دارد. بحث کرد که واقعاً جای هم مینشینند یا نه. رسید که حرف تام نمیباشد که این جای آن نشسته. حالا باید روش کار کرد. «لو سَلَّمَ کُمْ فی جُزءِ النَّخلَةِ». نه، مشکل در جزوه، تو خود تنه خرما. داروتون میزند. باید بحث شود که واقعاً میشود این را جای هم نشاند یا نه. اگر هم مینشیند، به چه معنا؟ مجازاً. در و گمر، جای چهره زیبا نمینشیند. برای چهره زیبا جمیل. اگر بنشیند، مجازاً. فرق میکند با این. تو وضع، شما میگویی در غیر آنی که وضع شده. ببینید مجاز یعنی چی؟ آها، در غیر ما وضع له. پس اینجا یک وضعی دارد. وضعش چیست؟ برای ظرفیت. حالا آمد تو غیر ما وضع له، «فی» باید تو ظرفیت میآمد. تو غیر آن آمد. چرا مجازاً؟ چرا؟ به خاطر تناسبی. به خاطر شباهتی. درست شد؟
خلط بشود با هم. بزرگترین غلطی که امثال مغنی کردند، این است که میآید میگوید «مِنْ» ۱۰ تا معنا دارد. «فی» ۸ تا. یک «وَزن» دارد. «وَضع»ش برای چیست؟ حج. یعنی این ها همش مترادف است. یعنی مثل چه میدانم، شیر است که وصل شده هم برای حیوان مفترض، هم برای شیر پاکتی، هم برای شیر آب. این جور است؟ همه اینها مترادف است؟ خیر. یا میآید میگوید که هیئت افعال. مشکلاتی بود که تو صرف و نحو داشتیم دیگر، که برطرف هم نمیشود متأسفانه. نمیشود. خاک باید به سر کنیم. هیئت افعال ۷ تا معنا دارد، ۶ تا معنا دارد. ۶ تا معنا دارد، این هیئت یک معنا دارد: تعدیه است. حالا یک جای دیگر اگر دارد، آن را میرساند، مجازاً منصرف شده از وضعیتش به خاطر دلیلی، به خاطر شباهت یک چیز دیگر مینشیند. قمر وصل شده برای قمر. چون در استعمال، ده جا ما دیدیم ۱۰ معنا دارد. چه تعبیری است؟ قمر یک معنا دارد. از هنرهای مرحوم مصطفوی این بوده، یعنی این را باید قدر دانست، ولو اشتباه هم جاهایی کرده باشد. این که تکیه بر این دارد که وضع را پیدا بکند، اصل موضوع را پیدا بکند و همه را تطبیق بدهد، خیلی هنر است و خیلی کار را راه میاندازد. اصل ماجرا این است. یک وضع اولیه شیر داریم. کلمه ۷۰ تومان، ۸ تومان، واقعاً ۷۰ تومان چه چیزهایی میشود در ارتباط با آن. عین ایشان، زبان عربی را با بقیه زبانها مجزا میداند. بله، واقعیتش نباید تغییر کند. یعنی بقیه و اصل را میگوید که در زبانهای دیگر هم باشد. در قرآن این جوری نیست. عین این که در قرآن اینها همه را قید میزند. میگوید من نمیگویم عین که عرب استعمال میکند همش به یکی برمیگردد. من میگویم عین که قرآن استعمال میکند همش به یکی برمیگردد. مقدمه نکتهای میگوید. خیلیها این را لحاظ ندارند. مقدمه میگوید من منظورم این است که هرچی اینجا میگویم به یکی، به خاطر این که خدا دارد استعمال میکند. گویا وضع دوره جدیدی را دارد میکند تو عربی مبین است. علی سالیم، بله دیگر. وضع جدید شیطان، «لا اِلهَ إِلّا اللَّه». شیطان دارد یک طوری عمل میکند که یک نقطه کوه ایجادکند. بله، حالا خلاصه این نکته. وگرنه قرآن میگوید «لسان عربی مبین» است. بعد شما تو قرآن کلمه عبری الی ماشالله دارید، کلمه فارسی دارید، کلمه آرامی دارید، عرض کنم سریانی دارید، چطور عربی؟ همش «عربی مبین». «عربی مبین» به همین معناست، اگر عبری هم آورده، عبری و عربی کرده، آورده تو دست خدا، یک دور چرخیده، عربی شده، بعد آمده. این یک دور چرخیدن را من کار دارم. حالا در هر صورت. ابراهیم، آبراهام یا ابراهیمز. نه واژهای که آنها استعمال میکردند، آورده، یک برشی داده، حساب! آنجا یوزارسیف میگفتند که یوزاوود. حالا شاید دیوید بوده، نمیدانم. ولی داوود هم به نظرم، حالا اصلش به نظرم داوود بوده. تو آنجا لباس مریم و ماری. الان ماری را با مریم. یا مثلاً ساره و، میگویند سارا و، دید که اینها در دست بردن یا این ور دست برده شد. بله، یک روحی داشته، این الفاظ آن روح را گرفته. نکته اصلی هم همین است که این حرف با آن حرف تناسبش به چیست؟ حرف وزن دارد. اولاً درست است معنای مستقل ندارد، ولی وزن دارد. این که وضع دارد، وضعش را شما چطور میگیرید؟ میگویم معنای معینش. موازی است تو اسما. خودش معنای معین و مستقل ندارد. یک معنایی بین اسما دارد. این رفته چسبیده. چسبیدن اینجا هم رفته، انگار چسبیده تو خود وزنش هم چسبیده.
بحث بعدی ما تنوع مدلول تصدیقی است که حالا در متن تصدیقی ثانی، تنوع هست. پس اینها وزن دارند. و گاهی دو تا چیزی که مترادفاند در وضع اولیشان در دلالت تصوری و دلالت تصدیقی اولیه یکساناند، تفاوتش تو دلالت تصدیقی ثانیه است، با اراده جدی. بله، احسنت، دقیقاً. این با سیاق معلوم میشود. یعنی سیاق حکم نهایی را در مورد کلمه و مدلول کلمه را سیاق معین میکند. ممکن است که الان مثال معروف، به طور مثال «بعتُ» مشترک بین چی و چیست؟ خرید و نه، مشترک بین «بعتُ» هم اخبار هم انشاء. مشترک بین اخبار و انشاء است. یعنی هم میتوانم بگویم به تو فروختم، هم بگویم به تو میفروشم. یک «بعتُ» بگویم برای اخبار. اینکه زوج تو... زوجتُ فلان. لف... حالا این «زوجتُ» دارم اخبار میکنم که قبلاً من این را تزویج کردم برای فلانی. ده سال پیش من عقد اینها را خواندم. دارم انشاء میکنم. گفت که فلانی بهار را نمیبیند. مرحوم آیتالله احمدی میانجی را گفته بود. یک آقایی اهل معنایی که زنده است. در فلان قبرستان هم قدم میزدیم. یک دفعه سکوت کرد، چشمش را بست، به من نگاه کرد، گفتش که: آقای احمدی میانجی هم که بهار را نمیبیند. گفتم که: اخبار میکنید یا انشاء؟ بهت خبر میدهید یا انشاء دارید میکنید؟ یعنی همین که گفتی دیگر خودش «کن فیکون». خب این همین است. به تو دارد اخبار میکند انشاء. یعنی اتفاق افتاده و من دارم خبر میدهم. یا انشاء دارد میکند. یعنی من همین گفتنم دارد الان پیدایش میدهد. برو ایجاد میکند. خب این «بعتُ» را از کجا بفهمیم کدامش است؟ از سیاق. وگرنه «بعتُ» در مدلول تصوری جفتش یکی. در مدلول تصدیقی اولیه هم جفتش یکی است. کجا از هم جدا میشوند اینها؟ با اراده جدی. اراده جدی که آمد، با سیاق من اراده جدی را میفهمم. الان سر سفره عقد نشسته، دفتر دستک روبهرویش است، این عروس، آن داماد است، «أنکَحتُ فلانُ». اخبار به قصه میگوید. تعریف میکند. مثلاً جاتون خالی ۲۰ سال پیش «أنکحتُ فلانی». حالا از آن طرف نشستند تو جمع، همه با زیرشلواری دور هم نشستند تخمه میخورند. «أنکحتُ فلان فلان»... فلان جا واسطه ازدواج ما فلانی را به نکاح فلانی. خب این در یک کلیپ وهابی ها درست کردند. کلیپ طنز هم دارند اینها. گاهی میخندم اینترنت. میگوید که استاد پای تخته میگوید که پیغمبر فرمودند: «ثلاث جَدُّهُنَّ هَزْلٌ» و «ثَلَاثٌ هَذْلُهُنَّ جَدٌّ» (سه چیز شوخیش هم جدی است): النکاح و الطلاق و العتق». همچین گفت که آره، مثلاً کسی شوخی هم بکند این منعقد میشود. اینها قائلند به این رأی: کسی به شوخی هم صیغه عقد نکاح بخواند، منعقد میشود. بعد یک شاگرد رندی تو کلاس میگوید که: استاد شما دختر دارید؟ اسمش چیست؟ میگوید مریم. مثلاً اگر من به شوخی بگویم که دختر شما مریم را به عقد درآوردم، قبول است؟ رنگش میپرد. خلاصه این جوری. در پیکره کلاً تشکیلات وقتی که جهاد نکاح دارند، سه تا الله اکبر میگویند این را تحویل آن یکی میدهند دیگر. اینهایش را که دیگر خیلی مراعات میکنند. که از دور دارد عقد را میخواند. شیعیان معاویه بهتر از این نمیشود.
«عَرَفْنَا فِی مَا سَبَقَ أَنَّ الْألفَاظَ لَهَا دِلالَةٌ تَصَوُّریَّةٌ تَتَنَشَّأُ مِنَ الْوَضْعِ». دلالت تصوری از کجا؟ از وضع. الفاظ اول یک دلالت تصوری دارد که از وضع نشئت میگیرد. که همان چی بود؟ موبایل به چی بودیم آقا؟ خدا خیرتون بده. «وَلَهَا دِلالَةٌ تَصدیقیَّةٌ تَتَنَشَّأُ مِنَ السِّیَاقِ». یک دلالت تصدیقیه دارد که از سیاق نشئت میگیرد؛ که سیاق همان حال متکلم است. «وَدِلالَةُ تَصدیقیَّةِ الْأُولَی تَشْتَرِك فِیهِ الكَلِمَاتُ وَ الجُمَلُ النَّاقِصَةُ». و تو دلالت تصدیقی اولی همه با هم مشترکند. کلمات با هم مشترکند. جملات ناقصه. جمل تامه. و «دِلالَةُ تَصدیقیَّةِ الثَّانِیَةِ عَلَی الْمُرَادِ الْجِدِیِّ تَخْتَصُّ بِالجُمَلِ التَّامَةِ». ولی آنی که مخصوص جملات تامه است چیست؟ دلالت تصدیقیه ثانیه است که با اراده جدی روشن میشود. اراده جدی دارد. «وَ سِنْخُ الْمَدْلولِ التّصدیقیِّ الأوّلِ وَاحِدٌ فی جَمِیعِ الأَلفَاظِ». سنخ مدلول تصدیقی اول در همه الفاظ یکسان است. یکی است. متکلم «اِخطارٌ صُورَةُ الْمَعْنَی فِی ذِهْنِكَ». ثامنْ تصوری. میخواهم چیکار بکنم؟ میخواهم صورت معنا را تو ذهن شما... امّا تصوری که اصلاً قصدی نبود. از دیوار هم میآمد. من حالا قصد دارم که معنا به ذهن شما بیاید و قصد دارم همین هم بیاید. یعنی قصد دارم شما هم تصدیق بکنید. معنا تو ذهن شما بیاید و تصدیقش هم بکنی. ثانیه که چی دارد؟ اراده جدی دارد. حالا توی اولیش که فقط علت وثیقه اولی است، من اخطار صورت میکنم. اخطار صورت را در ذهن شما میآورم. همه الفاظ هم اینجا یکسان. «بعتُ» الان چه اخباری باشد چه انشایی باشد، تو این مرحله جفتش با هم یکی است. کجا این «بعتُ» از آن «بعتُ» جدا میشود؟ تو اراده جدی. علت تصدیقی. «وَأَمَّا الْمَدْلُولُ التَّصدیقیُّ الثَّانِی فَهُوَ الْمُرَادُ الْجِدِیُّ فِیَخْتَلِفُ مِنْ جُمْلَةٍ تَامَّةٍ إلَی جُمْلَةٍ تَامَّةٍ أُخری». جمل تامه با همدیگر اینجا از هم جدا میشوند. دلالت تصدیقی منظورم این است. نه آن دارم محبت میکنم، دارم فلان میکنم، دارم اکرام میکنم، دارم خوبش را میگویم. یک وقت آدم جمله میگوید. مشترک است بین اینکه دارد توهین میکند، یا دارد... مثل اینکه مثلاً بنده به شما بگویم که: آقای کریمی، شما خیلی خوب چای دم میکنید. منظورم این نیست که درس را نمیفهمید، درس را میفهمید، چای هم خوب دم میکنید. ولی یک وقت است آدم به یکی میگوید، منظورش چیست؟ گوجه بفروش. طلبهای، برو گوجه بفروش. مورد جدیاش چیست؟ گوجه هم بفروش. مرحوم آقای انصاری همدانی، عارف کامل، ایشان مجتهد شده بود. میآمد تو خیابانهای قم. شیر از این راه... درآمدش این است. استادی به شاگردش بگوید: آقا برو بستنی بفروش. پس فرق میکند دیگر. این بستنی بفروش دارد توهین میکند. اینها تو مرحله مرادی بلاغت خیلی باهاش کار داریم. خیلی کار امر و نهی هم که میرسیم با این بحث کار داریم.
بله، بله، شما مرادهایی میتواند یک کلمه داشته باشد. گاهی امر مثلاً امر میگویند که ده تا معنا دارد. یک کلمه همین بله، حامل مرادهایی میتواند باشد. کدامش حالا اراده شده؟ این را باید پیدا کرد. مثلاً با امر گاهی شما داری توهین میکنی، تعجیز میکنی، نشان میدهد که طرف عاجز است. گاهی داری تَهَکُّم میکنی، داری دستش میاندازی. گاهی داری طلب میکنی، داری التماس میکنی. خیلی فرق میکند. بده، یک جا معنای کوچکتر از بزرگتر دارد، میخواهد. بزرگتر از کوچکتر دارد، میخواهد. یکی دارد مثلاً توهین میکند، یکی دارد تحقیر میکند. یکی فرق میکند مرادهایی که پشتش است. فرق میکند. خوب، پس این توی مراد جدی و دلالت تصدیقی ثانیه است که اینها با همدیگر تفاوت دارند. اولی این بده، همه بدهها یکی است. «افعل»، همه «افعل»ها یکی است. کجا این «افعل» معنای توهین پیدا میکند؟ آن «افعل» معنای اکرام پیدا میکند؟ تو دلالت تصدیقیه ثانیه. «وَبِمَورَدِ الْخَبَرِیَّةِ مِثلَ زَیدٌ عالِمٌ، الْمَدلولُ الجَدِیُّ قَصْدُ الْأِخبارِ وَ الحِکَایَةِ عَنِ النِّسبَةِ التَّامَّةِ الَّتِی تَدُلُّ عَلَیْهَا هَیْئَةُ الْجُمْلَةِ الْخَبَرِیَّةِ». مثل «زیدٌ عالِمٌ»، مدلول جدیاش چیست؟ قصد اخبار و حکایت از نسبت تامه ای که هیئت بر آن دلالت دارد. الان «زیدٌ عالِمٌ» یک هیئتی دارد. این هیئت چیست؟ دارد میرساند. اخبار. هیئت اخباری. من مراد جدیام چیست؟ ثانی اینجا چیست؟ اخبار بکنم از قیام زید. حالا اگر همین را آمدم جمله استفهامیه کردم، بگویم «هَل زیدٌ عالِمٌ»؟ اینجا این هیئت بر چی دلالت میکند؟ استفهام. وقتی استفهام شد، میآید چی میشود؟ انشاء میشود. وقتی انشاء شد، یعنی دارم میپرسم که واقع شده است. آنجا دارم خبر میدهم از وقوعش، اینجا دارم استفهام میکنم از وقوعش. «وَ الجُمْلَةُ الاِسْتِفهامیَّةُ طَلَبُ هْلْ زَیدٌ عَالمُّ، الْمَدْلُولُ الجَدِیُّ طَلَبُ الْفَهْمِ وَ الِاطِّلاعِ عَلَی وُقُوعِ تِلْكَ النِّسْبَةِ التَّامَّةِ». وقتی هیئت عوض شد، معنی کجا عوض شد؟ اینها تو تصوری، مرحله تصور اولشان تفاوت داشتند. با کجا عوض شد؟ تصدیقی ثانیه. مدلول جدی «هَل زیدٌ عالِمٌ» چیست؟ طلب فهم. طلب اطلاع بر وقوع آن نسبت. حالا دوباره من بیایم یک جمله را جمله طلب کنم. بگویم «صَلِّ» (انجام بده). خوب حالا این «صَلِّ» منظور چیست؟ هیئتش اخباری است یا انشایی؟ انشایی. چه نوع انشایی؟ طلب چی؟ طلب وقوع. یا طلب یعنی طلب فهم یا طلب ایجاد. آها، طلب ایقاء. پس باز جمله، جمله فعل امر هم باز با جمله استفهام تفاوت داشت. جفتش انشایی بود. جمله استفهام میخواست طلب ایقاء انجام بدهد، واقع کن. «وَ الجُمْلَةُ الطَّلَبِیَّةُ صَلِّ، الْمَدلولُ الجَدِیُّ طَلَبُ الِایقَاءِ النِّسبَةِ التَّامَّةِ الَّتِی تَدُلُّ عَلَیْهَا هَیئَةُ صَلِّ». جمله طلبیه «صَلِّ» مدلول جدیاش طلب ایقاع نسبت است. طلب ایقاع نسبت تامه ای است که هیئت «صَلِّ» بر آن دلالت دارد. یعنی طلب وقوع الصلاة من المخاطب. یعنی من از مخاطب چی میخواهم؟ این که نماز بخواند. یا مثلاً «بعتُ» اگر انشایی باشد، طلب وقوع. اگر اخباری باشد، اخبار از وقوع. با چی فهمیده میشود که این... آها، که سیاق دلالت میکند بر اراده جدی. نه هیئت که یک وضعی دارد. بالاخره فیلم بازی هستش که تو این الان بکار ببریم. این هیئت وصل شده دیگر. هیئت هم وصل شده برای انشاء، هم وصل شده برای اخبار. فعل مضارع نمیتوانی انشاء بکنی. چرا؟ چون هیئتش وضع نشده. مگر... خوب.
«وَ یَخْتَلِفُ فِي ذَلِكَ السَّیِّدُ الأستاذُ». دوباره سنگها با هم دارد وا میکند از هم. ایشان به استادشان و اختلاف دارد در این مسئله. سید استاد: «فإنَّهُ بَنَا کَمَا عَرَفْنَا سَابِقًا عَلَی أَنَّ الْوَضْعَ عِبَارَةٌ عَنِ التَّعَهُّدِ». ایشان وضع را چی میگرفت؟ تعهد. تو مبنای تعهد شما همان اول متعهدی به اینکه چی بیاوری؟ آها، یعنی همان اول استعمالش مساوی است با دلالت تصدیقیه ثانیه. اصلاً چیزی غیر از این ندارد. لذا تو این بحث کاملاً تفاوت میکند. اصلاً شما متعهدی به اینکه تو همان اراده جدی بیاوری. این را با همان اراده جدی در دلالت تصدیقیه ثانیه بیاوری. در حالی که ما آن طرف استعمال میکردیم تصوری، تصدیقی اولیه بود، با سیاق کشف میکردی مراد جدی را. خوب. «وَ فَرَّعَ عَلَیْهِ أَنَّ دِلالَةَ اللَّفظِیهِ النَّاشِئَةِ مِنَ الْوَضْعِ دِلالَةٌ تَصدیقیَّةٌ لا تَصَوُّریَّةٌ». یعنی بر مبنای خودش تفریع کرد. اینکه دلالت لفظیهای که نشئت گرفته از وضع، دلالت تصدیقی است نه یک دلالت تصوری خالی خالص. «وَعَلَی هَذَا الْأَسَاسِ اِخْتَارَ أنَّ کُلَّ جُمْلَةٍ تَامَّةٍ مَوْضوعَةٌ لِلتَّعَهُّدِ لِنَفْسِ الْمَدْلولِ التَّصدیقیِّ الجَدِیِّ مُبَاشَرَةً». بر این اساس اختیار کردی که هر جمله تامه ای، مبنای ایشان این است که هر جمله تامه ای به وسیله تعهد وصل شده برای خود مدلول تصدیقی جدی مستقیماً. «مُباشَرَةً». پس در واقع دیگر تنوعی تو مدلول تصدیقی ما نداریم. فقط تو تنوع پیدا میشود. وگرنه تصدیقی تنوعی نیست. «فَقَدْ عَرَفْتَ الْحَالَ فِی مَبْنَاهُ سَابِقًا». مبنای ایشان را هم که قبلاً باخبر شدید که ما چطور زیر آبش را زدیم. ملتفت هستید که چطور قبلاً زیر آب این دو بخش را هم بخوانیم؟ ساده است، کم است.
«المقارنة بین الجمل التاّمة والناّقصة». مقایسه بین جملههای تامه و ناقصه. «مَوْضوعُ الجُمْلَةِ الناقصِةِ وَ الشَّكَّ فِی أَنَّ الْمَعْنَی الَّذِی وَضَعَ اللَّفْظَ عَلَیْهِ لِلْجُمْلَةِ التَّامَّةِ یَخْتَلِفُ عَنِ الْمَعْنَی الَّذِی وَضَعَ اللَّفْظَ عَلَیْهِ لِلْجُمْلَةِ النَّاقِصَةِ». شکی نیست که معنایی که وضع شده، معنای وصل شده برای جمله تامه با معنای وصل شده برای جمله ناقصه فرق میکند. یعنی موضوع علیه جمله تامه با موضوع جمله ناقصه فرق میکند. «زَیْدٌ المفیدُ العالِمُ» یا «المفیدُ عالِمٌ». خاطرتان هست؟ یعنی تو حلقات اول داشتیم. «المفیدُ العالِمُ» چیست؟ خبر. «المفیدُ العالمُ» پس میشود جمله ناقصه. «المفیدُ عالِمٌ» جمله تامه. تفاوتش چیست؟ «المفیدُ العالِمُ» نیست. «المفیدُ عالِمٌ». اختلاف. «یُوجَدُ تَفْسِیرَانِ». حالا این اختلاف برایش دو تا تفسیر هست. «أحَدُهُما مَبْنِیٌّ عَلَی أَنَّ المَوضُوعَ لَهُ هُوَ الْمَدْلُولُ التَّصدیقِیُّ مُبَاشَرَةً کَمَا اختارَهُ السَّیِّدُ الْأستاذُ». یکی از این دو تا تفسیر این است. مبنی است بر آنچه بر اینکه معنای موضوع له همان مدلول تصدیقی است مستقیماً، همانطور که سید استاد اختیار کرده است. «أنَّ الْجُمْلَةَ التَّامَّةَ فِی قَوْلِنَا الْـمُفِیدُ عالِمٌ مَوضُوعَةٌ، حَتَّی الجُمْلَةَ النَّاقِصَةَ الْوَصْفِیَّةَ فِی قَوْلِنَا الْمُفِیدُ الْعَالِمُ مَوضُوعٌ لِقَصْدِ إخطارِ صُورَةِ هَذهِ الْحِصَّةِ الْخَاصَّةِ». که همان معنای موضوع له همان مدلول تصدیقی است. میگوید: آن جمله تامه در قول ما «المفیدُ عالِمٌ» وضع شده و جمله ناقصه وصفیه در قول ما «المفیدُ العالِمُ» وضع شده برای قصد اخطار صورت این حصّه خاصه. خب یکی از این دو تا تفسیر این است. مبنی است بر آنکه بر اینکه معنای موضوع له همان مدلول تصدیقی است مستقیماً. معنایی که برایش وصل شده، معنایی که برایش آمده بود. یک جملهای وصل شده، همان مدلول تصدیقی ثانی است. مبنای مرحوم آقای خویی، مکتب تعهد. حاصلش چیست؟ حاصلش این است که جمله تامه در این عبارت «المفیدُ عالِمٌ» وصل شده برای قصد حکایت و اخبار از ثبوت محمول برای ... یعنی «المفیدُ عالِمٌ» که گفتند خواستند بگویند محمول برای موضوع ثابت است. اخبار! جمله ناقصه وصفی «المفیدُ العالمُ» وصل شده برای قصد اخطار صورت. این فقط تو ذهن شما بیاید. مفید عالم صفت و موصوف، بدون ثابت بودن محمول، محمول ندارد اصلاً. حکم ندارد که بخواهد برایش ثابت بشود. «ذِدلَالُ زیبَا». بله. «وَ الجَوَابُ عَلَی ذَلِکَ بِأَنَّ المُتَّفَقَ عَلَیْهِ مِنَ المَوضُوعِ لَهُ غَیْرُ الْمَدْلُولِ التَّصدیقِیِّ، بَلْ هُوَ الْمَدْلُولُ التَّصَوُّرِیُّ الَّذی عَرَضْنَاهُ سَابِقاً». جواب بر این معتقد این است که آنچه از موضوع له مورد اتفاق است، غیر از مدلول تصدیقی است. بلکه مدلول تصوری است که قبلاً عرض کردیم. عرض کردیم که اونی که موضوع تصوری یا تصدیقی است محل تصوری است. وضع رو چی صورت میگیرد؟ وضع رو چی است؟ دلت تصوّریست یا تصویری؟ تصوّری. پس با این مبنا اصلاً زیرآب کلام مرحوم آقای خویی دوباره خورده میشود. چون ایشون دارد موضوع له رو تصدیقی میگیرد، در حالی که موضوع له تصوری است. «وَلِلْمَدلولِ التَّصَوُّرِیِّ لِلْحُرُوفِ وَ الْهَیْئَاتِ هُوَ النِّسْبَةُ». محل تصوّری حروف و هیئات چیست؟ یعنی وصل شده برای رساندن. «فَلاَبُدَّ مِنْ افْتِرَاضِ فَرْقٍ بَیْنَ نَحْوِ احَدِهِما یَکُونُ مَوضُوعُ الْجُمْلَةِ». پس تفاوت هیئت جمله ناقصه با هیئت جمله تامه چی شد؟ آنی که مرحوم آقای خویی گفت، شد یکیش تصدیقی است و اخبار و حکایت. یکیش فقط اخطار. نه خیر، ناقصه دو تا نسبت است. در متن تصوّری، جمله تامه نسبتی است، جمله ناقصه نسبتی است. تامه نسبتی است که سکوت بر آن صحیح است، ناقصه نسبتی است که صحیح نیست. روشن آقا جان. خیلی ساده است. فکر نکنید مطلب سنگین است که بعد بگویید متوجه نمیشویم. «حَتَّى الْهَیْئَةَ مَبْنَی الْقَرْنِ الْأَكِیدِ وَ مَبْنَی التَّعَهُّدِ».
«وَ التَّفْسِیرُ الْآخَرُ». و تفسیر دیگر، مبنای کیست؟ قَرنِ اکید. «عَنْ هَیئَةِ کِلْتَا الْجُمْلَتَیْنِ مَوْضُوعَةٌ لِلنِّسْبَةِ». هیئت دو تا جمله وصل شده برای چی؟ نسبت. «وَلَکِنَّهَا فِی الْاُلْفَتِ اندماجیَّةٌ وَ فِی الْأخْرَی غیرُ اندماجیَّةٍ». فقط تفاوت این دو تا چیست؟ یکیش نسبت اندماجی است، یکیش نسبت غیراندماجی. «وَ کُلُّ جُملَةٍ مَوضُوعَةٍ لِلنِّسبَةِ الْاِنْدِماجیَّةِ فَهِیَ نَاقِصَةٌ». هر کدام که برای نسبت اندماجی وصل شده باشد، هیئتی که برای نسبت اندماج وصل شده باشد، چرا؟ «لِأَنَّهَا تَحَوَّلَ الْمَفْهُومَیْنِ إلَی مَفْهُومٍ وَاحِدٍ». چون تحویل میدهد دو مفهوم را به یک مفهوم واحد. «وَلَتَصِیرُ الْجُملَةُ»... انگار دو تا کلمه را یکی کرد. «المفیدُ العالمُ» دو تا کلمه است، ولی در واقع یکیش است. آمده دو تا کلمه را به هم چسبانده، یکی کرده. مثلاً میشود نسبت اندماجی. اندماج دارد، دو تا با هم یکی شدند. در هم فرورفتند. اندماج: در هم فرورفتند، یکی شدند. «وَ کُلُّ جُمْلَةٍ مَوْضوعَةٍ لِلنِّسْبَةِ غَیْرِ الاندِماجِیَّةِ فَهِیَ تَامَّةٌ». هر جملهای که وصل شده برای نسبت غیراندماجی، حدیث از اینکه آن تفاوت جمله تامه و جمله ناقصه هم که تو حلقه اولی گفتیم: نسبت عدم...
بحث آخرمان که این هم ساده است: «فِي دلالاتِ الْخَاصِّ وَ الْمُشتَرِک». دلالتهای خاص و مشترک. «هَذِهِ نَبْضَةٌ تَمْهِیدِیَّةٌ عَنْ دلالاتِ الْلَّفظِیَّةِ وَ عَلَاقَاتِ الْألفَاظِ بِالمَعَانِی». یک مختصری بهعنوان مقدمه تمهیدی از دلالت لفظی و علاقات الفاظ به معانی اینها گفتیم. اینها که گفتیم یک مختصری بود. مقدمهوار هم بود. تمهیدیه بود. درباره دلالت لفظی تا اینجا بحث الفاظمان تمام شد. دیگر بحث الفاظ نسبت به خود الفاظ امر و نهی و اینها که خب بحث بعدی ماست واردش میشویم. آن هم مباحث الفاظ محسوب میشود. بحث الفاظ کلیات الفاظ، دلالتها و اینها، این مختصری بود که تا اینجا گفتیم. علاقه الفاظ با معانی را گفتیم. «نَکْتَفِي بِذَلِكَ لِلدُّخُولِ فِي الْحَدِیثِ عَن تَحدیدِ دلالَاتِ الدَّلِیلِ الشَّرْعِیِّ الْلَّفظیِّ». کفایت میکنیم به همین، برای داخل شدن در سخن گفتن از تحدید دلالتهای دلیل شرعی لفظی. کلیات را گفتیم، حالا میخواهیم برسیم به مرحله دلالات. مقدار دلالت هر کدام از اینها به چی دلالت دارند؟ چطور دلالت دارند؟
«وَ الدَّلَالَةُ عَلَی قِسْمَیْنِ». دلالتها دو قسماند. «فَبَعْضُهَا دَلَالَاتٌ خَاصَّةٌ»، بعضی از دلالات خاصاند. یعنی جز عناصر مشترکه نیست. مثل چی آقا؟ خدا خیرتون بده. مسائل فقهیه. این مرتبط فقط به بعضی مسائل فقهی است. که دلالت کلمه «کَعْب» در «اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَینِ»؛ این «کعب» معنایش چیست؟ به درد علم اصول میخورد؟ دلالت «کعب» بر چه معنایی؟ بله. دلالت امر بر چه معنایی؟ دلالت هیئت «اِفْعَلْ» بر چه معنایی؟ دلالت هیئت «اِفْعَلْ» بر چه معنایی دارد؟ این بحث اصولی است. چرا؟ چون عنصر مشترک است. ولی کلمه «کَعْب»، هیئت «کَعْب»، «سَعِدَ»، کلمه «سَعِدَ»، مادّه «سَعَدَ»، این دلالت بر چه معنایی دارد؟ بحث اصولی است و فقهی است؟ ما تازه نیست. یک گوشه فقه، فقط توی بحث تیمم به درد میخورد. همه جا، انواع مختلف فقه استفاده میشود. «کَالدَّلَالَةِ لَلْأَمْرِ عَلَی الْوُجوبِ». هیئت امر دلالت بر چی دارد؟ میگوید دلالت بر ماهیت و وجوب. ما تو دلالتها دنبال کدام از دلالت الفاظ... الفاظ خاصی که هر گوشه یک دلالتی دارد؟ یا الفاظی که تو همه ابواب فقهی، خدا خیر مقدمه داشتیم، اول بحث داشتیم. بحث اصولی آنچه که عنصر مشترک باشد. «اِنَّمَا هُوَ الْقِسْمُ الثَّانِی». حالا تو این دو قسم کدامش میشود بحث اصولی؟ آنی که دلالات عامه داشت. «وَلِهَذَا فَسَوْفَ یَکُونُ الْبَحْثُ عَن دَلَالَاتِ الْعَامَّةِ لِلدَّلَالَةِ الشَّرْعِیَّةِ اللَّفْظِیَّةِ». برای همین بحثمان را از دلالتهای عامی که برای دلیل شرعی لفظی هست خواهیم برد روی این مباحث. یعنی این دلالتهای لفظی که تو همه جا کاربرد داشته باشد، مثل مفهومگیری. یعنی جمله شرطیه، هیئت جمله شرطیه، مفهوم دارد. درست؟ هیئت جمله شرطیه دلالت بر چه چیزی دارد؟ دلالت بر مفهوم دارد یا ندارد؟ این بحث میشود جز عناصر مشترک است و عناصر خاصه نیست. پس میشود بحث اصولی.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...