‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
هیئت مادهی امر را مطرح کردیم. هیئت امر میرسیم که همان صیغهی امر است. «و اما صیغه الامر فقد ذکرت لها عدهُ طلبه و تمنی و ترجی و تهدید و تعجیز و غیر ذالک»؛ اما برای صیغهی امر معانیای ذکر شده است. صیغهی امر همان «هِیَ» یکیاش طلب است. «أقیموا الصلاة»؛ یعنی طلب اقامهی صلات میکنید. اقامه را به شکل امر آوردید که چه؟ اقامه را برسانید. طلب اقامه را؛ یعنی اینجا فعل امر دلالت میکند بر طلب. گاهی برای تمنی، گاهی برای ترجی. حالا تمنی و ترجی تفاوتش در بلاغت عرض خواهد شد. گفتند تمنی آن چیزی است که آرزویی است که محقق نمیشود؛ ترجی آرزویی است که ممکنالوقوع است. کسی آرزو بکند که اصلاً نمیرد یا برگردد جوان شود، این تمنی است. کسی آرزو بکند که دوستش کنارش باشد، این ترجی است.
تهدید. گاهی تهدید شعاع امر است. به یکی میکنیم، میگویید که: «بکشید ما را، علت ما بیدارتر میشود.» بکشید ما را؛ یعنی طلب کشتن میکند؟ تمنی میکند؟ ترجی میکند؟ اگر مردی بکش، ببین چه میشود. بزن مثلاً. از این تهدید ساقطکردن مثل اینکه از این تهدید بگویید تا بگویم. بگویید «اعملوا ما شئتم»؛ هر کار دلت میخواهد بکن، معلوم باشد این تهدید فعل امر است، ولی هیئت امر اینجا برای تهدید است.
گاهی تعجیز است؛ یعنی شما طرف را عاجز میکنید. بگویید: «اگه تونستی بزن.» بچه کوچک آدم به آدم میگوید که: «بزنم بکشمت؟ بیا بکش!» این «بِزَن» تعجیز است. میتوانی مگر؟ عجز داری. «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ». سحره به فرعون گفتند که: فرعون گفتش که میگیرم پدرتان را درمیآورم، چه میکنم، اِل میکنم، بِل میکنم. عجیب هم بودند اینها. واقعاً یکی از عجایب قرآن ماجرای سحره فرعون است. و جالب است که آخر عاقبت اینها را میگویدها! جالب است این هم از نکات عجیبش است. خدا نمیگوید که اینها عاقبتبخیر شدند، نگذار بگویم چیکاره بودند. اولش میگوید اول اینها چیکاره بودند. از فسق و فجوری که اول داشتند قشنگ اسم میآورد. اینها وقتی میخواستند بیایند تو میدان، گفتند: «أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا» اگر ما رفتیم و بر موسی غالب شدیم پیش تو اجر داریم؟ از مقربین پیش تو میشویم؟ به فرعون گفتند: «بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ» به عزت فرعون قسم و قسم خورد. یک معجزه را کرد و به سجده افتادند. فرعون به اینها گفت: تکهتکهتان میکنم، اِل میکنم، بِل میکنم. اینها گفتند: «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ، إِنَّمَا تَقْضِي هَٰذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» هر غلطی دلت میخواهد بکن. از این دنیا کاری نمیتوانی انجام دهی، نهایت این است که به زندگی دنیا پایان میدهی. «إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ» ما برمیگردیم سمت خدا. عزت فرعون، یک دفعه «إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ». تو یک ثانیه، انقلاب کجا بود؟ مُنقَلِبون کجا؟ اصلاً خیلی عجیب است. یک لحظه دیدند انگار فطرت جوشید. هر چی توش بود. از عجایب واقعاً قرآن. و امام حسین هم در دعای عرفه مانور میدهند روی سحره. «أکلوا رزقک و ابدوا غیرک» یک عمر رزق تو را میخوردند و غیر تو را میپرستیدند، تو یک جلوهای کردی، اینها به توحید حقیقی رسیدند. در اینها تعجیز «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ». هر کار دلت میخواهد بکن. خب، پس این «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ» فعل امر طلبی نیست. فعل امر تعجیزی است.
«بهذا فلواقع خلط بین المدلول التصوری للصیغه و المدلولالتصدیقی الجدی لها به اعتبارها جمله». مرحوم سید میفرماید که اینی که برای صیغه معانی مختلف گفتند، خلط بین تصوری و تصدیقی است. این تهدید و تعجیز و اینها تو دلالت تصوری این هیئت نیست. تو سیاق است. این مال سیاق است. «فَاقْضِ» یعنی طلب، ولی اینجا سیاق و حال متکلم میرساند که او طلب واقعی ندارد. او دارد عاجز میخواهد، میخواهد طرف را دارد تهدید میکند طرف را میتواند مجاز کند. بله، فقط طلب، نسبت طلبی است. چطور معنای اسمیش طلب بود، معنای حرفیش هم موازی با طلب میشود. اینکه قبلاً گفتیم. اینجا خاصیتش معنای اسمی که تو مادهی امر بود، طلب. «لِتَبَادُل». معنای حرفی هیئت امر هم موازی با... موازی با معنای حرفی که نداریم. معنای حرفی مستقیم که نداریم. موازی با طلب است باز «لِتَبَادُل». پس اینها آمدند در واقع صیغه را تو بحث مدلول تصوری و تصدیقیاش خلط کردند. یک جمله است و سیاق دارد. حال متکلم است. الان ما «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ» را اگر نبود آن وضعیت، اگر کسی خبر نداشته باشد که این در چه حالی گفته شده، در جواب چه گفته شده، برایش تبادل ندارد که اینها دارند تعجیز میکنند. کسی تهدید را نداند که در جواب چیست، تو چه فضایی است، با چه لحنی است، چه سیاقی بخواند که: «بکشید! بکشید!» وقتی هم اگر الان بیاید، بله. یعنی همه آنی که الان ذهن ما را دارد میبرد به سمت اینکه این تهدید است، سیاق است. اصلاً هیئت نیست. هیئت فقط طلب را دارد میرساند. خب، این نکتهی بسیار مهمی است. مرحوم آخوند هم در کفایه همین را میفرماید. عرض کنم خدمت شما که بحثهای بلاغیاش هم که خب سر جای خودش باید مطرح بشود.
و توضیح: حالا توضیح مطلب چیست؟ «صیغه هیئت فعل الامر لها مدلول تصوری» صیغهی که چیست؟ همان هیئت فعل امر است. هیئت «اِفْعَلْ» یک مدلول تصوری دارد. «لابد ان یکون من سنخ المن الحرفی». مدلول تصوریاش باید از هیئت باشد. هیئت مدلول تصوری از چه سنخی است؟ معنای حرفی است. «کما هو الشأن فی سائر الهیئات و الحروف». همهی هیئتها و حروف اینطورند. هر هیئتی هم حرفی معنایش چیست؟ آقا جان، حرفی است. پس اینجا هیئت «اِفْعَلْ» هم باید معنای چه داشته باشد؟ حرفی. «فلا یصح ان یکون مدلولها نفس الطلب بما هو مفهوم اسمی». نمیشود مدلول تصوری هیئت «اِفْعَلْ» طلب به ما هو مفهوم اسمی باشد. طلب به معنای مفهوم اسمی مال مادهی امر است. نه هیئت امر. مادهی امر طلب به مفهوم اسمی است. هیئت امر طلب به مفهوم حرفی است که میشد موازی با مفهوم اسمی. خاطرتان هست دیگر؟ گفتیم دیگر، روشن است. پس ما یک «طلب» مفهوم اسمی داریم، موازی این میشود معنای حرفی. میشود هیئت «اِفْعَلْ». «ولا مفهوم الارسال نحول الماده». نه طلب، نه ارسال، هیچکدام. خود مفهوم طلب، خود مفهوم ارسال از حیث اینکه مفهوم اسمی است، نمیتوانند اینها مدلول تصوری هیئت «اِفْعَلْ» باشد. «بل بالنسبه الطلبیه او الارسالیه فی بازی مفهوم الطلب او مفهوم الارسال». پس مدلول تصوری هیئت «اِفْعَلْ» چیست؟ نسبت طلبیه. «لا الطلب». نسبت طلبیه چیست؟ موازی با نسبت ارسالی است. نسبت ارسالیه چیست؟ موازی با ارسال است. ما هی «طلب» و «ارسال» داریم. اینها مدلول تصوری مادهی امرند. اینجوری که نگاه میشود پای تخته روشن است، ولی خب وقتمان گرفته میشود، عقب داریم میافتیم. مسائل روشن است، وگرنه توش بمانیم دیگر ناامید میشویم از اینکه حلقهی ثالث را بخواهیم بگوییم. خیلی روشن است. ده بار این را گفتیم. اینجا یک اسم داریم، یک حرف داریم. تو اس مادهی امر «طلب»، «ارسال»، اینها چیست؟ مال مادهی امر. اینجا «نسبت طلبیه»، «نسبت ارسالیه». اینها مال چیست؟ این موازی با صیغهی «افعل». اینها مال هیئت امر یا صیغهی «اِفْعَلْ» است. «کما فی بازی النسبه التی تدل علیها الی مفهوم الانتها». چطور و «انتها» معنای انتها اینور بود؟ «الی» اینور بود؟ «الی» معنای حرفی داشت. و معنای حرفیاش موازی با انتها. «والعلاقه بین مدلول الصیغه به وصفها معنو حرفی و مفهوم ارسال الطلب، تشابه العلاقه بین مدلول مِن و الی و فی و مدلول الافتداء والانتهاء و الظرفیه». رابطهی معنای حرفی نسبتِ ارسالیه با ارسال، نسبت طلبیه با همان نسبتی است که «مِن» ابتدایی ابتدا دارد، «الی» با انتها دارد، «فی» با ظرفیت دارد. اینها موازی با هماند. فکر میکردم سایه و مصداق بهتر است، حالا موازی از این جهت که این حرف معنایی دارد، یعنی اینها از همدیگر چطور؟ خود معانی اسمی از هم جداست. اگر بخواهیم طبقهبندی بکنیم، معانی حرفی هم طبقهبندی میشود، ولی توش خالی است. سایهی او افتاده تو این؛ یعنی واقعیت او، عکس رخ، یک ریشهای از او، یک نشئهای از او. بله، «تَأَخُر» علاقه موازات لا تَرادُف. این علاقه پس این علاقه، علاقهی موازات است. لا تترا، ببخشید، لا ترادف. نسبت و رابطه بین معنای اسمی و معنای حرفی موازات است، نه ترادف. مترادف با همدیگر نیستند. همانطور که آخوند در کفایه میفرمایند مترادف نیستند. «وقصد به نسبه الطلبیه و الارسالیه ربط المقصود الذی یحصل بالطلب او بالارسال بین المطلوب و مطلوب من المرسل و المرسل الیه و هذا هو المدلول التصوری» و مقصود ما از نسبت طلبیه یا ارسالیه، ربط مخصوصی است که حاصل میشود به طلب یا به ارسال بین مطلوب و مطلوب یا بین مرسل و مرسلالیه. این نسبت این است. الان مطلوب و مطلوب و مُهر چیست؟ من طالبم، شما مطلوب منی. آب مطلوب. من از شما آب میخواهم، شما مطلوب منی آب مطلوب. من دارم با «اِفْعَلْ» بین شما و مطلوبتان و بین شما که مطلوب منی و مطلوب نسبت ایجاد میکنم. نسبت اَر ارسال. نسبت طلبی. این «اِفْعَلْ» منه. جان؟ نه، در این حد چیز داشت، نسبت داشت. تصوری است برای صیغه که ثابت میشود با چی؟ تصوری از کجا در میآید؟ یعنی وضع هیئت «اِفْعَلْ» برای این بوده اصلاً. اول که آمدند این هیئت را گذاشتند برای همین بود که طلب را برساند. نسبت طلب را. نه نسبت طلبی. هیئت فعل امر برای این بود که نسبت طلبیه را برساند که نسبت طلبیه چیست؟ موازی با احوال حال.
ولی صیغه «به اعتبارها جملهٌ تامهٌ مکونهٌ من فعلٍ و فاعلٍنَ مدلول تصدیقیون جدیون بحکم سیاق للوز». حالا از آن جهت که خود این هیئت ماده دارد، سیاق متکلم دارد، از این باب که یک مدلول تصدیقی جدی هم پیدا میکند، جدیاش مال هیئت نیست. مال هیئت و ماده و متکلم و سیاق و لحن و همهی اینها با همدیگر است. الان من یک فعل امر از قرآن دربیاورم. میفرماید که: «فَسَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ» به به. قالب «اِفْعَلْ» انبیای ۶۳. «قَالُوا بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا». اینها گفتند: «أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا؟» ابراهیم، تو زدی بت را شکوندی. گفت: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا» نه، بلکه کبیرشان این کار را کرد. «فَسَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ» بپرسید از اینها اگر حرف میزنند. بپرسید! طلب میکند. اصل ماده، اصل هیئت برای چیست؟ برای طلب است. ولی این طلب با این لحن، مدلول تصدیقی جدیاش چیست؟ استهزاء یا تعجیز. این له لحن تحکم و استحضار (استهزاء) و تعجیز و اینها است. این این تهدید، تعجیز و اینها. آها! مال دلالت تصوری، دلالت تصدیقی جدی. تصدیق جدی است. چرا؟ چون از کجا داریم میفهمیم؟ از سیاق داریم میفهمیم. خیلی پس مال وضع نیست. مال سیاق است. «یستکشف السیاق عن امر ثابت فی نفس المتکلم هو الذی دعاه الی استعمال الصیغه». چون اینجا این جمله دارد کشف از سیاق میکند، دارد کشف میکند از اینکه یک امر ثابتی در نفس متکلم بوده که برای همین این دور حرف زده. برای همین گفته. او الان در نفس حضرت ابراهیم چه بود؟ مسخره کردن. مسخره کردن، تعجیز اینها، جدل با اینها، هر چی شما بگویید، نشان دادن عقاید باطل اینها. برای همین دارد فعل امر میآورد. این را ما با چی کشف میکنیم؟ مال سیاق است. پس هیئت فعل امر فقط نسبت طلبیه دارد. هیچکدام از آن معانی دیگری که گفتند درش نیست. همهی آنها مجازی است یا مجازی نباشد مال سیاق است. مال دلالت تصدیقیهی ثانوی است. جدی. «و فی هذه المرحله تعدد الدواعی». اینها را اصطلاحاً دیگر بهش میگویند: «دواعی». نمیگویند: مدلول. مدلول هیئت امر فقط نسبت طلبیه است. مدلول هیئت امر فقط نسبت طلبیه است. آقا، تهدید، تهدید و تعجیز و اینها چی شد؟ اینها دواعیاند. دواعی، دایی، دایی؛ یعنی انگیزه. اینها انگیزههای آوردن فعل امرند. مدلول هیئت امر نیستند. انگیزههایی است که برای اینکه کسی فعل امرِ بیاید، فعل امر میآورد، ولی برای ترحم است. «ارحم عبدک الضعیف». این «ارحم» چیست؟ هیئت امر است. دارد طلب میکند. نسبت طلبی، ولی نسبت طلبیای که از بالا به پایین باشد؟ نه، از پایین است. دارد ترحم، مسکنت، فقر، را اظهار میکند. خب، این داعیاش چیست؟ مدلولش نسبت طلبی است، ولی داعیاش اظهار ترحم و فقر است. چون از سیاق فهمیده میشود. پس دواعی به یک معنا. بله. حالا در واقع مجاز هم دیگر نمیشود. نسبت طلبیه دارد به کار میرود با یک انگیزهای. تمام افعال امر نسبت طلبی توش است. گویی که قرینه میشود برای تصدیقیاش. پس انگیزهها مختلف میشود. انگیزههایی که «یمکن تدل علیه صیغه». انگیزههایی که ممکن است صیغه برش به این دلالت، دلالت بکند؛ یعنی سیاق. همهی آنها که ممکن است اینجا دلالت بکند، سیاق است که میآید روشن میکند. «فتارهٌ یکون الداعی هو الطلب و اخری ترجیع و ثالث التجیز و حاک». یک وقت سیاق میآید میگوید که: آقا، داعی طلب است. داعی ترجی است. یک وقت میآید میگوید: داعی تعجیز است. «مَعَ انحفاظ المدلول التصوری للصیغه فلجمع محل تصورس فی همه حفظ». تو همه نسبت طلبیه، نسبت طلبیه. حالا طلب، نسبت طلبی تصدیقی تعجیز، قسمت طلبی تصدیقی تهدید. همهی اینهایی که گفتیم بر اساس کدام مسلک بود؟ مسلک «اعتبار قرن اکید»، «تعهد». این حرفها را مسلک «قرن اکید و اعتبار» وگرنه در مسلک تعهد اصلاً بین مدلول تصوری و مطلوب تصوری جدی هم شروع میشود. تصدیقی اولی هم. «هَذَا کُلُّهُ عَلَی الْمَسْلَکِ الْمُخْتَارِ الْمَشْهُورِ الْقَائِلِ بِأَنَّ الدَّلالَةَ الْوَضْعِیَّةَ هِیَ التَّصَوُّری»! همهی اینها بر اساس مسلک اختیار شدهی مشهور است که میگوید دلالت وضعیه همان دلالت تصوری است. مگر نه؟ مسلک تعهد میگوید دلالت وضعیه علت تصدیقیهی ثانوی است. میگوید اصلاً وصل شده برای تصدیق ثانویه. وقتی وصل کردند با تعهد به استعمال در معنای اصلی خودش وصل کردند، یعنی وضعش مساوی است با تصدیقیهی ثانویه. در حالی که ما میگوییم وضعش مساوی با علت تصوریه است. بعد حالا تو استعمالش یک مرحله طرف پازل، یک مرحله جاده تسویه، اولاً تصدیقیهی ثانویه. خدای خویی که طرفدارش بعید نیست باشد. شهدای وحید و اینها طرفدارش باشند. مسلکشان مسلک خویی است. تا حدّ آقای تبریزی، آقای خویی، آقای سیستانی، خدمت شما عرض کنم که و هستند هنوز شاگرد شاید مثل شهید صدر باشد. مخالف باشد. اگر مثل محمود اسد، محمدحسین تهرانی باشند. همهی شاگردهای مرحوم خویی فرموده بودند که: من برای دو نفر درس میگویم. سید محمدحسین تهرانی و سید علی سیستانی. مرحوم آقای تهرانی ممشایش ممشای متفاوتی رفت. فضای عرفان و اینها. شهید علامهی طباطبایی و حداد و اینها. گفتوگوی سنگین با مرحوم آقای خویی در حد حمله از خودشان در خاطراتشان هست. بحثهای فقهی داشتند در مورد رویت هلال که آنجا خیلی. یکی هم بحثهای عرفان و اینها. قاضی استاد مهاجر تهرانی فرمود که: من از آقای بهجت شنیدم. ایشان بهجت شنیدم که وقتی من میخواستم برای مناسبتی یک سفری به ایران داشتم، میخواستم با آقای خویی خداحافظی کنم. خویی به من فرمودند که: اگر، اگر پشیمانی، کلاه داشت، کلاه من به عرش رسیده بود بابت اینکه قاضی را ول کردم. یک بار فقط در خدمت آقای قاضی، ماه رمضانی که گفتند «شب هزارتا «انزلنا» بخوان». ایشان شب هزارتا «انزلنا» شب قدر که شد مشغول «انزلنا» خواندن بود. یک دفعه دید فضا عوض شد، رفت و دید. میگوید: دیدم خودم، خودم را دیدم. دیدم با اینکه نوجوانی بود، دیدم محاسن درآوردم. بعد کمکم محاسن، چهره پختهتر شد. بعد دیدم که محاسن سفید شد. بعد دیدم دفتر و دستکی، مقلدینی آمدند، رفتند. تا دیدم که بالای منارهی نجف دارند اعلام میکنند که: «الیوم ارتحل زعیم العالم، المرجع چی چی، آیت الله اسد ابوالقاسم الخویی». و همهی اینها را دیدم. همه را دیدم. با یک دستور آقای قاضی. آیا به خاطر درس و بحث و اینها، قاضی بعید است که اینها ارتباطی در آن دوره با هم داشته باشد؟ خیلی گذرا در همین حد. آقای بروجردی، آقای قاضی... همین یک ذکری بهشان میداد. از تولد تا ممات تو توی قبر را میبینی. شرایط را. ایشان خودش به اراده خارج میشود. برای قاضی میگوید: اگر ادامه داد تا قیامتش را میدید. در صورت کلی غرض اینکه: اگر شاگردان اینجوری باشند مثل آقای تهرانی و اینها، بحثهای عرفانی هم خیلی. حتی ظاهراً منعی داشتند بر مرحوم آیه خویی از اینکه تهرانی در این مسلک وارد بشود. در مال این فضاها و اینها باشند که حالا نقلهای مطرح شده. من احتیاط میکنم در گفتنش، چون برای خودم یقین نیست. با اینکه تو کتاب است. با اینکه تو خاطرات ایشان است. آره، خاطراتم گفتند. چون آن کسی که خاطره را گفته، خیلی برای من معتبر نیست. یک خرده میترسم. ولی در هر صورت اختلافات بوده. کاملاً مشهود. شاید کسی باشد الان پیرو ایشان. شاید هم نه. همه بعد ایشان منتقد شدند. در صورت و. «و امّا بناءً علی مسلک تعهد القائل بأنّ الدلالهَ الوضعیهَ هیَ الدلالهَ التصدیقیهَ» و اما مسلک تعهد که میگوید دلالت وضعیت همان دلالت تصدیقی است. میگوید مدلول جدیه برای جملهی تامه همان معنایی است که اصلاً براش ابتدائاً وصل شده. بستگی به تعهدی که این را میگوید، اصلاً قائل به دلالت تصوری نیست. صاف میرود سراغ مدلول جدی. این حتماً ناچار است از اینکه ملتزم بشود به تعدد معنا در «تِلْکَ المَوَارِد». باید بگوید: آقا، در همهی اینها مشترک لفظی هیئت امر است؛ یعنی هم هیئت طلبیه، نسبت طلبیه، نسبت تجهیزیه، نسبت تهدیدیه، نسبت تمنیه. همهی اینها با همدیگر در عرض هماند. همهی آنها مشترک لفظیاند. ولی ما قالب این تصوری را داریم. اما تو تصوری نسبت طلبی است. تازه آن هم با چی معلوم میشود؟ ایشان میگوید: نه، از اول مال همهی اینها است. با سیاق معلوم میشود. موارد اختلاف مدلول جدی اینها با همدیگر فرق دارد. «ثُمّ الظّاهِرُ مِنَ الصّیغهِ أَنَّ المَدوُلَ التّصدیقیَّ الجَدّیَّ هُوَ الطّالبُ دُونَ سائرِ الدّواعیِ الأُخْری» آنی که ظاهر است از صیغه این است که مدلول تصدیقی جدی همان طلب است. نه سایر انگیزههای دیگر، چرا؟ «تصوری دوَّابِّ دُونَ سائرِ دَوّابِّ» به خاطر اینکه اگر گفته بشود مدلول تصوری همان نسبت طلبی است، خب معلوم است که طلب مصداق حقیقی است برای مدلول تصوری. شما الان در مدلول تصوریتان چه را دارید؟ نسبت طلبی. تو محدودهی تصویری چند تا دارید؟ مثلاً پنج تا. طلب و تجهیز و فلان و اینها. توی اینها کدامش اصل است؟ طلب و تهدید و تجهیز و فلان و اینها، طلب. چرا طلبیه؟ نسبت طلبی وقتی باشد، اینور هم بین همهی اینها طلب انتخاب میکند. پس طلب اصل، حقیقتش طلب است. بقیه میشود مجاز تو دلالت تصدیقی. «فیکون اقرب الی المدلول التصوری». اقرب به مدلول تصوری. اقرب به مدلول تصوری است. نه خودش مدلول تصوری باشد. چرا اقرب است به مدلول تصوری؟ چون اگر مطابقت بود، عقربهی تصوری میشد یکی. نسبت طلبی با طلب یکی میشد. نه، نسبت طلبی با طلب موازی هماند. لذا بین همهی این معانی، کدام را میقاپد؟ طلب را. بین این همهی معانی، کدامش اصل است؟ طلب. کدامش حقیقت است؟ «و ظاهر کل کلام أن المدلول التصدیقی اقرب ما یکون للطاب و المصداقیت تصوری». ظاهر هر کلام این است که مدلول تصدیقیاش نزدیکترین چیز است برای تطابق و مصداقیت بر مدلول تصوری. جالب است که شما هر کلامی که بگویید، هر کلامی یک متن تصوری دارد، یک متن تصدیقی. درست. قاعده بر این است. قاعده بر این است که مدلول تصدیقی با مدلول تصوری تطابق داشته باشد. یکی باشد. با هم بخواند. درست است آقا جان؟ وگرنه باید قرینه بیاید. وگرنه اگر قرینه نیامد، همین است. اصل بر تطابق مدلول تصوری و تصدیقی است. دوباره اصل بر تطابق مدلول تصوری و مدلول تصدیقی است. از این حیث طلب، نسبت طلبیه با طلب. و در بین معانی، در بین انگیزهها و دواعی، اصلش طلب است. اول پاراگراف جدی. بله، نه اینجا دیگر نسبت نیست دیگر. تصدیقی تصوری، چون به وضع توی خدا خیرتان بدهد.
«و اما اذا قیل بأن المدلول التصوری هو النسبه الارسالیه». حالا ما نسبت طلبیه را گفتیم. داریم کنارش یک راهی میگذاریم، چون تو حلقهی اولا نسبت ارسالیه را گفته بودیم. درست؟ حلقات اولا گفتیم که اصل یعنی هیئت امر دلالت بر نسبت ارسالیه دارد. حالا تو حلقهی ثالث هم چه بسا دوباره نسبت ارسالی اثبات بشود. حالا نسبت طلبیه، نسبت ارسالیه باشد. «لا لا طلب ارسال». اینجوری دارد میگوید که مطلب جا بیفتد. مدلول تصوری نسبت ارسالی است. پس اینجا «فلأن المصداق الحقیقی لهاذ النسبه انّما ینشأ من الطلب لا من سائر الدواعی الطالبی لظهور الکلام». پس از این باب که طلب بین همهی اینها دوباره کدام یکی به نسبت ارسالی نزدیکتر است؟ طلب، تهدید، تعجیز اینها. حالا اگر نسبت طلبیه باشد که خب معلوم است طلب. اگر نسبت ار سالی باشد، کدام یکی از اینها بهش نزدیکتر است از همه؟ باز هم طلب. از همینها نزدیکتر است. پس به خاطر اینکه مصداق حقیقی است برای نسبت، همان ارسالی است که نشئت میگیرد از طلب، نه از سایر انگیزهها. پس تعیین پیدا میکند داعی طلب به ظهور کلام؛ یعنی بین همهی اینها دوباره آنی که از همه نزدیکتر است، طلب است. پس آن پیدا میکند. پس باز شما چه نسبت طلبیه بگیری، چه نسبت ارسالی بگیری، دلالت تصدیقیهی ثانوی، اصلش این است. بقیه قرینه میخواهد. حالا. والا نکتهی جدیدی میخواهیم بگوییم.
«ولاکن قد یتفق احیانا ان یکون المدلول الجدی هو قصد الاخبار عن حکم شرعی آخر غیر طلب المده». گاهی اتفاق میافتد احیاناً که مدلول جدی همان قصد اخبار است از حکم شرعی دیگر، ولی طلب ماده نیست؛ یعنی گاهی شما طلب ندارید، فعل امر میآورید، ولی طلب نیست. طلب حقیقی نیست. طلب حقیقی نیست یعنی چی؟ یعنی امر شما تکلیفی نیست. تکلیف نمیکند. من به شما میگویم: «بریز»، «بزن»، «بخور». مثل تعارفهایی که میکنیم. تعارف طلب حقیقی که نیستش که. طلب هست، طلب هم هستا؛ یعنی تهدید و تعویض و اینها نیست. طلب است، ولی تکلیف توش نیست. آقا، بخور! یعنی همانی که عقل میفهمد اصطلاحاً ارشادی و اینها. امر ارشادی؛ یعنی گاهی ما باهاش امر ارشادی. امر ارشادی حلقه اول توضیح دادیم. ما یک امر تکلیفی داریم، یک امر ارشادی. امر مولوی داریم، یک امر ارشادی. امر مولوی آنی است که من دارم دستور میدهم. امر ارشادی آنی است که شما خودتان فهمیدید. من به همانی که شما فهمیدید، دارم ارشاد میکنم. مثلاً «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ». امر ارشادی. نمیدانستم باید اطاعت کنم. عجب! حالا اطاعت کن، خوب است. اگر نمیدانستی، که همین هم نمیتوانی اطاعت بکنی. همین «أَطِيعُوا اللَّهَ» را با چی داری اطاعت میکنی؟ الان خدا گفت: «أَطِيعُوا اللَّهَ»، با چی این را اطاعت میکنی؟ تو از قبلش عقلت میگفت که «أَطِيعُوا اللَّهَ». با آن عطاالله عقلی. الان هم که خدا میگوید: «أَطِيعُوا اللَّهَ»، دارد همانی که عقلت گفته را تأکید میکند. این میشود ارشادی. مثل اینکه یک آدمی بغل بخاری نشسته، گرم دارد عرق میکند. «بخاری را کم کن!»، «بیا اینور بشین!» الان این دستوری است یا ارشادی؟ خودش هم میفهمید. شما دارید همان را ارشاد میکنید. این طلب، طلب حقیقی در واقع نیست. ارشاد به همانی است که طرف میدانسته و بلد بوده. پس ما یک امر مولوی داریم، امر مولوی هم که خب مشخص است دیگر. طرف نمیدانست. «صَلِّ» (نماز بخوان.) ولی خیلی مسائل را طرف خودش میدانست. «ظلم نکن»، «عدالت داشته باش». طرف خودش میدانست. امر ارشادی میشود. «انشاء ذلک الحکم جعله» پس یک وقتی میآید، ماده را طلب نمیکند. طلب فعل امر، ولی ماده را طلب نمیکند؛ یعنی واقعاً این را نمیخواهد. الان نمیخواهد پایش برود، درس بخواند. الان یکی به یکی بگوید: «درس بخوان!» میگوید مثلاً پاشو برود؟ میگوید: «کجا؟ منظورم نبود. کلاً میگویم.» این «کلاً میگویم» یعنی چی؟ یعنی همین الان طلب نکردم، دارم ارشادت میکنم. پس اینها طلب است، ولی ارشادی است. پس هیئت امر میآید، طلب هم دارد، ولی حکمی جعل نمیکند. ماده را طلب واقعی نمیکند. مثل اینکه حضرت بفرمایند: «اغتسل ثوبک من البول». پیراهنت را بابت ادرار بشور! پیراهنی که نجس شده. مراد جدی اینجا چیست؟ مراد جدی «فإن المراد الجدی من اغتسل لیس طلب الغسل، طلب القصد». شستن «لیسه طلب الغسل». اینجا مراد جدی حضرت طلب قصر نیست که الان طرف پاشو برود بشورد. کلی دارم میگویم که یعنی اگر خواستی نماز بخوانی، با این لباس نماز نخوانیا! اصلاً طرف بیست تا لباس دارد. ماشین لباسشویی خاص کار کند، میشورندشان. الان حضرت منظورشان این است که پاشو برو همین الان بشور؟ حضرت ارشاد به یک چیزی میکنند که یعنی با لباس نجس نمیشود نماز خواند. نکتهی مهمی. «الشخص فیحمله ولا یقصله بلا اسم علیه». گاهی طرف لباسش نجس میشود، اهمال میکند. پیراهن را میاندازد کنار. اصلاً نمیشوردش. خب، این گناه است. گناه کرده. لباس را بشور! من رفتم لباسم را عوض کردم. با لباس دیگر نماز خواندم. گناه کردم؟ چرا گوش نکردی حرف حضرت را؟ من گوش میکردم. تکلیفی بود. طلب بود، ولی تکلیفی نبود. تکلیف توش نبود. بله، میشود طلب باشد، ولی تکلیف توش نباشد. آنی که حضرت فرمودند، یعنی اینکه با این لباس نماز خوانده نمیشود. حرف حضرت این بود. نه یعنی طلب کردم شستن را، نسبت طلبی ایجاد کردم بین شما و شستن. نه، ارشادت کردم که با این نمیشود نماز خواند. با این حجم به جا نیاری. با این مسجد نروی، با این و. «أن المراد بیان ثواب يتنجس بالبول و هذا حکم وضیعی». حضرت دارند ارشاد به یک حکم وضعی میکنند. این فعل امر حکم تکلیفی نیست. حکم وضعی است. با لباس نجس نمیشود نماز خواند. «یَجِبُ علیکَ القَصَصُ». بر شما واجب است که لباس را بشوری. حکم تکلیفی واجب است. تکلیفی است؟ نخیر. پس یک وقتهایی فعل امر میآید، ولی ازش حکم خیلی، خیلی مهم. یک وقتهایی فعل امر میآید، ولی ازش حکم تکلیفی فهمیده نمیشود، بلکه ازش حکم وضعی فهمیده میشود. بشور! نه یعنی واجب است شستن. یعنی با لباس نجس نمیشود نماز خواند. یعنی لباس نجس را باید طهارت کرد. یعنی برای نماز باید طهارت داشت. نه، همش حکم طهارت نجاست حکم آقا حله؟ انشاءالله که نیستش. انشاءالله خوب است. من دق میکنم آقا. آقای حیدری تو درس وقتی دوبار سهبار تکرار میکرد، گفت: خون کرد جیگر من را. پدر من را درآوردید. باید یکی بگوید: «فهمیدم من». یکی بگوید: «دوباره بپرس!» یعنی همه میگفتند: «آقا، ما فهمیدیم.» نه، یکی دیگر بگوید: «یک بار دیگر بپرس!» «بهذا الحکم الوضعی». ما حال و حوصلهی ایشان را نداریم. داشته باشی. من وقتش را نداریم. درس ایشان بیست سال تقریباً شاید بیست، بیست و پنج سال خارجشان طول میکشد. عمر ما کفاف نمیدهد این کار را. فهمیدی؟ خدا رحمت کند. خب، ما با همین سبک پیش میرویم. اشکال ندارد. «و هذا حکم وضعی». قصد لباس، طهارتش با شستن است. «و هذا حکم وضعی». یکی نجاستش را حضرت با اینکه فرمودند: «اغسل ثوبک من البول» که این روایت هم این جملهی حضرت دو تا چیز فرمودند: یکی اینکه بول لباس را نجس میکند. یکی اینکه شستن لباس را. دو تا حکم در قالب یک فعل امر. فعل امرش طلب نیست. نسبت طلبی و طلب و اینها ندارد. اصل همش سیاق با حال متوالی صیغه با الامر الارشادی. در اینجا صیغه را، یعنی آن فعل امر «اغسل» را بهش میگویند امر ارشاد. در برابر امر مولوی. امر مولوی یعنی در طلب میکند: «پاشو برو انجام بده!» آن تیکهی فیلم مارمولک را دیدید، میگوید که: «حاج آقا، نمیدانم اگر چه چیزی بشود کسی مثلاً در فلان حالت لباسش نجس بشود، باید چکار بکند؟» میگوید: «باید لباسش را بشورد.» میگوید: «بنویس!» میگوید: «ننویس، برو آب بکش!» «ننویس، برو آب بکش!» «برو آب بکش!» حالا اینجا همان خلط بین مولوی و ارشادی است. بنویسد طرف، حالا بعداً هر وقت لازم شد، میرود دیگر. الان که این مولوی نیست که «برو آب بکش!» که الان من منتظر چه کار کردی؟ باید بشورد. آدمی نداریم. بر فرض صد سال بعد میآید. اصلاً تکلیف به کسی نیست. در نسبت طلبی در کسی ایجاد نمیکند. دارد حکمی را میگوید. ارشاد به حکمی میکند. پس یک وقت هست طلب میشود امر مولوی. یک وقت هست حکمی را دارد ارشاد میکند. دارد وضع میکند. میشود امر ارشادی. «لانها ارشاد و اخبار عن ذلک الحکم». چنین ارشاد و اخبار از آن.
بحث بعدیمان میخواهیم بگوییم: آقا، حالا استحباب هم نمیتواند برساند؟ استحباب هم برساند فعل امر. خب، حالا این از کجا بفهمیم؟ «و کما ان المعروف فی دلالته ماده الامر علی الطلب انها تدل علی الطلب الوجوبی کذالک الحال فی صیغه الامر به معا انها» همانگونه که معروف در دلالت ماده امر بر طلب این است که دلالت میکند بر طلب وجوبی، این چنین است حال در صیغه امر به معنای آنکه... یعنی چطور ماده امر چه را میرساند؟ طلب وجوبی. ماده امر طلب وجوب. حالا هیئت هم میرساند. هیئتش نسبت طلبیهی وجوبیه است یا نسبت ارسالیهی وجوبیه؟ این وجوبش هم یعنی چی؟ یعنی ارادهی لزومی پشتش است. شوق آکیده. خب، این از کجا در آمد آقا؟ از کجا شما دارید میگویید. از شکم مبارک میفرمایید نه. آها! «و هذا هو الصحیح لتبادر» این صحیح است به خاطر تبادر. «به حسب الفهم العرفی العام». الان کسی فعل امر بیاورد، عام چه میفهمد؟ عرف هم داریم. مثلاً یک وقت هست عرف عام شما معتادید، معتدل. معتدل که میشود یعنی ضریب عقل و درک و فهم و اینهاش همه میآید پایین. مثلاً رهبر معظم انقلاب «تته تته» میزنند به امضای برجام. بعد ۹ تا چیز را قید میکنند. با ده بار تأکید به اینکه اینها باید مراعات بشود. بعد هیچ کدام اینها اجرا نمیشود. برجام، افتخار میکنم. رهبری هم که با ما است، بستگی به ضریب هوشی، عقل، شعور، درک اینها دارد. ولی فهم عرفی ولی فهم عرفی لزوم میفهمد. تکلیف میفهمد. وقتی فعل امر آورده، تبادر. حالا اینها که دیگر ده تا قرینه دارد برای اینکه خیلی هم شدید است. قرینه هم ندارد. باید این کار را بکنید. جوانان این کار را بکنند. حزباللهیها این کار را نکنند. این کار را بکنند. اگر حزباللهی هستید، نکنید این کارها را. اگر حزب فلان کس دارد سخنرانی. حالا آنجا نهی میشود. نسبت امساکیه. حالا امر باشد. این نه یک کار را بکنید. ساکت باشید. این «ساکت باشید» میشود: «إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا». این چه امری است؟ هیئت امر آمده. هیئت امر نسبت طلبیهی وجوبیه است. مگر اینکه قرینه بیاید. یک وقت به یکی از اساتید گفتم که: آقا، این ازش بوی وجوب نمیآید. ایشان یک خرده فکر کردند. به نظر من که بوی وجوب میدهد. وقتی قرآن میخوانند، ساکت بشو. هیئت امر دیگر. هیئت امر هم که نسبت طلبیهی وجوبیه است. قرینه هم میخواهد. قرینه هم که پیدا نکردیم هنوز براش. گفتند که: فقها فتوا ندادند، این قرینه نمیشود برای اینکه وجوب ندیدندش. حالا این هم درش محل بحث. در مبانی هم این هم بحث است که اگر فتوا ندادند، یک بحث مفصلی است که احراز علما و اعراض اصحاب دال بر چیست. حالا در صورت خلاصه ما باشیم و این فعل «القرآن» ساکت هم ساکت بشویم، گوش بدهید. جالبش این است. یک وقت ساکتی، ولی گوش نمیدهی. هم ساکت باشی، هم گوش بدهی. «لعلکم ترحمون». شاید خدا بهت رحم کند. حالا هم ساکت باشی، هم گوش بدهی. عرض کنم که اینجا از این هیئت امر به تبادر چه میفهمیم؟ مولا دارد حرف میزند. دارد امر میکند. قرینه هم نیاورد.
«و کثیرٌ ما یستعمل» بحث آخرمان. آقا جان، یک وقتهایی ما امرمان در قالب فعل امر نیست. با فعل مضارع. شما که با ما میآیید. شما که فردا درس را میآیید. شما که این هفته یزد تشریف نمیبرید. خب، این «نمیبرید» یعنی چی؟ یعنی «نبرید». درست؟ من فعل مضارع دارم میگویم، ولی فعل مضارعم دلالت برای چی دارد؟ فعل امر. اینجا هم ازش تبادر میشود طلب و طلب وجوبی. بله، احسنتم. یعنی داری این ملحق به آن میشود. خب، «کثیراً ما یستعمل غیر فعل الامر من الافعال فی الطلب». خیلی وقتها غیر فعل امر از افعال در افادهی طلب. شما فعل امر نمیگویید. ای کاش یک آبی بود ما اینجا میخوردیم. یکی از منبریها میگفت. میگفتش که: من تو خانهام هیچ وقت امر نمیکنم به زن و بچه. من شیخ علیپناه اشتهاردی. ایشان فرمود که: من امر نمیکنم به بچه، چون اگه یک خرده دیر کند در اتیان امر من، عمرش کوتاه میشود. پدر امر بکند. بچه یک خرده دیر چه کند؟ از روایت هم دارد که: بچههایتان را امر نکنید، چون با این کار باعث میشوید که آنها از سلب توفیق معنوی و اینها، بچه سلب توفیق میشود. درجاتش ساقط میشود. هزار تا مشکل پیدا میکند. تا جایی که میشود امر نباشد. حالا در سیاقهای دیگر باشد. بزرگان رایج بوده که به همسرانشان امر نمیکردند. پیغمبر هم ظاهر اینگونه بودند. خدایا! چه میشد یک لیوان آب الان اینجا؟ روسری خانواده میفهمد و بچهها و. نشسته بودیم. خانم بغلم. گفتم که: «خدایا! چه میشد یک لیوان آب اینجا!» گفت: «خانمم گفتش که: خدایا! دو لیوان آب بفرست!» این «چه میشد آب اینجا بود» فعل امر است. یعنی طلب وجوبی را دارد میرساند. حالا با این لحن و اینها. مگر اینکه یک قرینه، چیزی باشد که قرینه است دیگر. این مجاز از او بشود؛ یعنی قرینه داشته باشد که مجاز بشود از فعل. بله دیگر، یعنی با این لحن عمرم را میرسانم. این کار را نمیکنم. به خاطر اینکه نه امر از باب خود امر و هیئت امر و اینها، یعنی طلب میکنم، ولی امر نمیکنم تکلیف نشود. تکلیف نمیکنم. طلب میکنم، ولی تکلیف نمیکنم. نه دیگر. طلب داریم یا تکلیف. بعد شما مثلاً با هدفون صحبت. یک وقت هستش که من روح قضیه فرق نمیکند دیگر. نه طلبم را، یعنی نه طلبم طلب. طلبم یعنی شوق شدیدم را ابراز نمیکنم که به حد وجوب نرسد. باشد، چه خوب میشود که طرف فکر کند مستحب است. میخواهم تو ابرازش ابراز استحبابی میکند. تکلیف به گردن طرف نمیآید. اگر ابراز استحبابی باشد. ولی اگر شوق شدید به هر زبانی باشد، به شوق شدید نیست. چه میشد الان فلان کس اینجا؟ آقای بهجت همیشه همین حرفها را با خاطره بیان میکردند. یک آقایی بود به پسرهایش، پسرهایش اینطور میکردند. جملهی معروفی که موعظه فرموده بودند که ما با این جملهی آقای بهجت یک هفته آب و خوراک ازمان گرفته شد. شیخ محمد آقای بهجت، آقازادههای بهجت که بنده ایشان را زیارت کردم. امامزاده ناشناس. ایشان بزرگتر از شیخ علی آقای اصفهانی هم است. مجرد هم است. انسان عجیبی هم است. مجتهد، فیلسوف، علامه ناشناخته. نکات خوبی هم به ما فرمود. عرض کنم که ایشان فرموده بودند: ما سر سفره بودیم. با وحشت خیلی غذا کشید. و فرمودند که: بعداً اگر پرسیدند یک پیرمردی بود که بچههایش را خیلی دوست میداشت. اگر بعداً پرسیدند آن پیرمردی که بچههایش را خیلی دوست میداشت، حاصل عمرش چی شد، بگویید که: همهی عمرش خلاصه شد در این جمله که هر وقت بین خدا و غیر خدا مخیر شدید، خدا را بگیرید و غیر خدا را رها کنید. حاصل عمر آن پیرمرد بود که بچههایش را خیلی دوست میداشت. یک هفته آب و خوراک ازمان گرفته شد. خلاصه، گاهی آدم به این نحو، به این سیاق با این لحن حرفش را میرساند. یک لطافتهایی هم توش است دیگر. لطافت. شما امر مستقیم نمیکنی. با قرینه، با چی اینور آنور، آدمهای لطیف معمولاً اینطوریاند. من دیدم اساتید. محسن انتقاد که میخواستم بکنم، به در و دیوار میزدند که اصلاً به شما نخورد. بعضیها اینجوری میگویند: به نظر شما بهتر نیست آنجوری بگویند؟ عرض میکنم روضه خوانده بودیم. بعداً فهمیدم اصلاً سند و مقتل همه چیز مخدوش بود. خیلی هم مخدوش بود. یعنی وقتی بررسی کردم دیدم اصلاً کامل جابجا گفته شد. اینی که شما خواندید سندش را میشود بفرمایید؟ گفتم: فلان کتاب. من تا حالا ندیدم این کتاب جزء منابع باشد. بعد با این وضعیت اینطوری ممکن نیست درست باشد. یک خرده فکر کردم. دقیقاً همین. درست است. نه این چیست؟ خواندی؟ بزن تو سرمان. اما با انقدر با ادب و لطافت پیامبر داری که حضرت نگاهشان: «لا یمد بصره ولا چی». خیلی تعابیر عجیبی در سیرهی پیغمبر. یک نگاهش را: «و لا ینظر علی مکث». به چیزی با مکث نگاه نمیکرد. به کسی یک چند ثانیهای. چقدر لطافت. چشم هی برمیگردد، میرود، میآید. تو درس بالا و پایین و اینها را نگاه میکرد. به چهرهها نگاه چشمان شان نگاه نمیکرد. به صورت نگاه میکرد. لطافت این است دیگر.
«و اما به خاله لام الامر علیه». حالا گاهی فعل امر، فعل امر غائب میآید. اینجور باید بکنند دیگر. اینجور باید بشود دیگر. همه میدانند چه باید کرد. همینطور میکنند. همه اینجور انجام میدهند. فعل امر، ولی خب، شوق شدید ازش فهمیده که اینجا استعمال بدون قرینه است. «فیکون الاستعمال بلا عنایت و اما بدون ادخاله». یک وقتهایی هم لام امر نمیآید. «و یغتسل» «یعید الصلاه». نمازش را اعاده میکند. آقا، کسی که اینجوری شده، چکار بکند؟ «یُعیدُ الصَّلاهَ». نمازش را تکرار میکند. «یَغْتَسِلُ». غسل میکند. «یَتَوَضَّأُ». وضو میگیرد. «یُزَکِّی». زکات میدهد. خب، «و یشتمل الاستعمال حینئذٍ علی عنایه». اگر فعل امر باشد که خب دیگر قرینه غائب است. ولی اگر فعل مضارع باشد، قرینه میخواهد. عنایت: «لان الجمله خبریه بطبیعتها». چون جمله جملهی خبری است، انشائی نیست. «و قد استعملت فی مقام الطلب». ولی در مقام طلب استعمال شد. «و فی الاول یدل علی الوجوب». تو اولیاش خب دلالت بر وجوب دارد. آنی که لام امر آمده که خب حتماً وجوب را میرساند. چرا؟ چون تبادر دارد. «به نحو دلاله الصیغه علیه». چون بالاخره صیغهی امر است، ولو غائب باشد، ولی امر است. صیغهی امر هم، صیغهی امر هم دلالت تصوریاش بر نسبت طلبیهی وجوبیه بود.
«و فی الثانی به دلالته علی الوجوب». تو دومی که فعل مضارع بود، اختلافی است در مسئله که دلالت بر وجوب میکند یا نمیکند. بحثش را کجا میکنیم؟ در حلقهی ثالثه. که آنجا در حلقهی ثالثه میفرمایند که دلالت بر وجوب هم میکند. مناطش بالاخره درش هست که شوق شدید و نسبت طلبی و اینها در همین هم حذف میشود. «ذلک فی حلقته المقبله». «مقبله» یعنی چی؟ جلویی. اقبال جلو. بعدی. در حلقهی بعدی انشاءالله بحثش خواهد آمد.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
در حال بارگذاری نظرات...