‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی ما در حلقه ثانیه، مبحث «نهی» است که با توضیحاتی که در بحث امر داده شد، روشن است که نهی هم دقیقاً خلاف امر است. اگر امر در ماده خود دلالت بر طلب دارد، نهی هم در ماده خود دلالت بر امساک دارد. اگر هیئت امر و صیغه امر دلالت بر نسبت طلبیت دارد، در هیئت نهی هم دلالت بر نسبت امساک است. خب این تقریباً روشن است. "کما أن للإمر مادة و صیغة، کذلک الحال فـی النهی." همانطور که امر ماده و صیغهای داشت، نهی هم ماده و صیغهای دارد.
ماده نهی، خود کلمه «نهی» و «إنهاک ینهی» است. "إن الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنکر." نهی میکند؛ گویی که نماز موجودی زنده است و عملی است که نسبت به سایر اعمال ولایت دارد، استعلا دارد. ایستاده و فحشا و منکر میخواهند بیایند. قرآن تصویرسازی میکند؛ انگار دارد اینها را موجود زنده نشان میدهد. ایستاده و فحشا و منکر میخواهند بیایند. میگوید: «تنها نهی میکند.» شما نهی میکنید، «برو بنشین آنجا.» با شوق، آن هم با امساک شدید.
صیغهاش چیست؟ صیغهاش مثل «لاتکذب»، «لاتفعل» است. ماده تدل علی الزجر به مفهوم الاسم (زجر: بازداشتن). ماده دلالت بر زجر میکند به مفهوم اسمیاش، نه مفهوم حرفی. ولی صیغه چی؟ "و الصیغة تدل علی الزجر و الإمساک بنحو المعنی الحرفی." ولی صیغ دلالت بر زجر و امساک دارد به نحو معنای حرفی. و "إن شئت قل" "بالنسبة الزجریة و الإمساکية." اگر خواستی اینجور تعبیر کن، بگو نسبت زجریه و امساکیه. یعنی زجریه به معنای حرفی، همان نسبت زجریه است.
خب، حالا یک اختلافی اینجا هست در مورد مفاد نهی. دو تا قول است: یکی اینکه نهی، طلب ترک یا طلب کف است. کف دیگر خود نگه داشتن است. "و قد وقع الخلاف بین جملة من الأصولیین فی أن مفاد النهی هل هو طلب الترک الذی هو مجرد أمر عدمی، أو طلب الکف عن الفعل الذی هو أمر وجودی؟" اختلافی است بین تعدادی از اصولیون در اینکه مفاد نهی آیا همان طلب ترک است که مجرد امر عدمی است یا طلب کف از فعلی است که امر وجودی است؟ یک وقت هست من به شما میگویم که این کار را انجام نده؛ یعنی طلب میکنم از شما ترک را. یعنی اینی که من طلب کردم، امر عدمی است. یک وقت هست که من از شما طلب میکنم خودداری کن؛ خودداری کن! یعنی یک کاری انجام بده که آن کاره چیست؟ خودداری. خودداری وجود دارد یا عدم وجود دارد؟ اگر من گفتم انجام نده، طلب ترک بود، میشود امر عدمی. اگر گفتم کف داشته باش. برخی گفتند که در نهی مفاد نهی، طلب ترک است. یک عده هم گفتند طلب کف است.
برای وجه دوم یک استدلالی آورده شده، همان طلب کف. "یستدل للوجه الثانی: ترک استمرار للعدم الأزلی الخارج عن القدرة فلا یمکن تعلق الطلب به." برای طلب کفیت برای اینکه بگوییم طلب کف است استدلال آوردند که آقا، وجه اول درست نیست؛ چون نمیشود وجه اول را درست بگیریم. پس باید دومی را قبول داریم. پس برای وجه اول استدلالی که آورده شده، یعنی اصلاً وجه اول که این بود که ما نهی را طلب ترک بگیریم، اینها میگویند که آقا، طلب ترک که معنا ندارد. امر عدمی را که ما از کسی نمیتوانیم بخواهیم. عدم؟ عدم! من از شما بخواهم که هیچ کاری را انجام ندهی؟ عدم را داشته باش. عدم که داشتنی نیست. یک چیزی که نیست، من چطور از شما طلب داشته باشم بودنش را؟ چطور از شما بخواهم؟ من از شما یک چیزی که نیست را چطور بخواهم؟ خلاصه کلام، چون این باطل است، پس میآییم سراغ وجه دوم. وجه دوم چی بود؟ طلب کف. آها! یعنی وقتی من نهی میکنم، در واقع دارم از شما میخواهم کف را، خودداری را، بازداشتن را. خب، این دومی چون امر وجودی است، استدلال اینها این است که این دومی وجودی است، میشود از کسی خواست. ولی اولی چون عدمی است، نمیشود از کسی خواست. اگر طلب قرار است بکنیم، طلبی باید بکنیم که چیزی که هست را طلب کنیم، نه چیزی که نیست. ترک استمرار عدم ازلی است. یعنی از روز اول نبوده. حالا من از شما میخواهم که هنوز هم نباشد. شرب خمر. خب، من از شما میخواهم که «لا تشرب الخمر.» شرب خمر از روز ازل بوده یا نبوده؟ نبوده. شرب خمر را باید شما واقع بکنی. الان چیزی به اسم شرب خمر داریم؟ تا کسی شرب خمر نکند، که شرب خمر نیست. معدوم است. نداشته باش! وقتی شرب خمر نیست، تا کی نیست؟ تا وقتی که شما عمل کنی دیگر. خب، وقتی من به شما میگویم نداشته باش، یعنی نیست. خب، حالا که نیست، من چطور دارم از شما میخوام که... یعنی چیز معدوم را چطور دارم از شما طلب میکنم؟
پس حالا اگر آمدیم و گفتیم که طلب کف، میگوییم آقا، از لحاظ حدوثش عدمی است، ولی از جهت بقایش، بقایش که در اختیار ماست. لذا من میتوانم بگویم که آقا، نداشته باش شرب خمر را. به معنای اینکه بقاءً نداشته باش. حدوثش ازلی است، از روز اول نبوده. اول نبوده، حالا تا امروز هم نباشد. چی؟ تا فردا هم نباشد، تا سال بعد هم نباشد. نبودن را من میتوانم از شما درخواست بکنم: بقاء در نبودن را، نه حدوث در نبودن را. بقاء در نبودن را میتوانم از شما طلب بکنم، از شما بخواهم که اینی که نبوده، شما مراقبت بکن که فردا هم نباشد، پس فردا هم نباشد. این را که من میتوانم از شما بخواهم. دست من است. مگر بخواهم نباشد؟ میگویم: بله، اصلش دست شما نبوده، ولی بقایش که دست شماست. پس این میشود پاسخش.
پس یکی نگوید که آقا، عدم ازلی که خارج از قدرت ماست. من توانم کجا بود که یک چیزی را معدوم کنم؟ یک چیزی نباشد! عدم که در اختیار قدرت من نیست. میگوییم: عدم در اصلش در اختیار قدرت شماست نیست، در بقایش که در اختیار دست شماست. یک چیزی در اینکه اصلاً نباشد در قدرت شما نبوده، ولی یک چیزی در اینکه فردا هم نباشد، پس فردا هم نباشد، روزهای بعدی هم نباشد، در قدرت شماست. نبودنش را از شما میخواهیم که اینها را در استمرارش، نبود استمراریش را از شما میخواهیم. خود شرب خمر را محقق نکن. میگوید: خب، آن که محقق نیست که من میخواهم محقق نکنم. میگویم: در اصلش محقق نیست، در بقایش که میتوانی محقّقش نکنی. بقایش دست شماست. "فقد یستدل للوجه الثانی بأن الترک استمرار للعدم الأزلی الخارج عن القدرة فلا یمکن تعلق الطلب به." گاهی استدلال آورده شده برای وجه دوم به اینکه ترک، استمرار است برای عدم ازلی که خارج از قدرت است. پس ممکن نیست طلب به آن تعلق بگیرد؛ چون در قدرت ما نیست، عدم ازلی است.
دلیل پاسخش چیست؟ چطور این دلیل را رفع میکنیم؟ "بأن مقدور فیأقل التکلیف به یعقل التکلیف به." دفع میشود این دلیل به اینکه بقای ترک مقدور است. اصلش مقدور نبود، بقایش که مقدور است. تکلیف به آن ترک هم معقول میشود؛ چون مقدور است، معقول است. "و یندفع الوجه الثانی بأن من حصل منه الترک بدون کف لا یعتبر عاصیاً للنهی عرفاً." وجه دوم یعنی قول به طلب کف گاهی یک عده میآیند اینجور میخواهند دفعش بکنند که بگویند: آقا جان، کسی که ترک از او حاصل شود، بدون کف، این عاصی محسوب نمیشود برای نهی عرفاً. ببینید، یک وقت هستش که من نهی شدم. روی مبنای دوم، مبنای دوم چی میگفت؟ کف. یعنی طلب کف. خب، یعنی شما باید خودداری کنید. حالا اگر شما یک فعل حرامی را انجام ندادید، ولی نه از سر خودداری. دور از جون، بلا تشبیه، من به شما میگویم که آقا، «لا تأکل قاذورات»، «لا تأکل النجاسات.» شما نسبت به اینکه نجاست نخورید، آیا دارید کف نفس میکنید؟ کی کف نفس میکند؟ یعنی کشش نفسانی هست، ولی خودش را نگه میدارد. کی کشش نفسانی دارد نسبت به اینکه قاذورات برود بخورد؟ خب، حالا اگر این آقا اصلاً کشش نفسانی نداشت که بخواهد کف نفس بکند، و در نتیجه این که کف نفس نکرد، نخورد، یعنی اصلاً کف نفسی نکرد، درست است؟
حالا نکته هم همین است. این آقا نرفت نجاست بخورد، ولی کف نفس نکرد برای اینکه نجاست بخورد. خب، مگر شما نگفتید که در نهی باید حتماً کف نفس باشد؟ حالا این آقایی که کف نفس نکرده، این الان اتیان کرد؟ حرف شما را گوش داد؟ اطاعت کرد؟ چه کرد؟ عاصی محسوب میشود؟ عاصی محسوب نمیشود. شما گفتی: آقا، نهی یعنی چی؟ «لا تشرب الخمر» یعنی کف نفس داشته باش. یعنی «کف نفسک عن الخمر إن شربت الخمر.» درست؟ حالا من بگویم: «لا تأکل القاذورات.» یعنی «کف نفسک عن أکل القاذورات.» حالا این بابا اصلاً تمایلی نداشت به اکل قاذورات که بخواهد کف نفس بکند. حالا نکرده، اکل قاذورات نکرده، ولی نه با کف نفس. اصلاً بدون هیچ کششی. این الان کف نفس نکرده. نهی شما را انجام داده یا انجام نداده؟ شما گفتی نهی یعنی کف نفس. تمایلی نداشتم که بخواهم بروم کف نفس کنم. میگوید: باشه، باید کف نفس بقا رخ میداد که اصلاً زمینه بقایش هم نبود که من بخواهم بگویم آقا، من مانع میشوم از بقایش. ذهن من به آن سمت نبود که حالا نگذارم در تاریکی، یعنی در بقا معدوم نگهش دارم، نگذارم به وجود بیاید. این هم پس یک اشکالی است.
ولی اشکال مندفع است. چرا؟ مرحوم شهید صدر میفرماید که اصل بحث غلط است. اصلاً نهی طلب نیست، نهی زجر است. مثل مثالی که در حلقه زدیم، چی بود؟ آن صیادی که سگ را میفرستاد یا سگ را نگه میداشت. الان شما به این صیاد که دارد نگه میدارد. دارد نگه میدارد یا به سگ میگوید خودت را نگه دار؟ به سگ میگوید به جای آنور بیا اینور. برو ضدش را انجام بده. سگ میخواهد برود چه کار بکند؟ هرچی. حالا چی، چیکار میکند سگ؟ خرگوش، دیگر چی؟ آهو. چیکار میکند؟ حالا سگ برود آهو شکار کند. میخواهد برود آهو شکار کند. من بهش بگویم که بیا به جای آهو برو حالا یابویش را. ضدش را انجام بده. کسی توی این صیاد امر به زد که نمیکند که. طلب تویش نیست. دارد نگه میدارد. «تو را خدا سگ عزیز من، بیا نرو. نرو، نرو!» با «بیا» و «نرو» خیلی فرق میکند. طلبی ازش نیست. دارد نگه میدارد. اساساً اینهایی که آمدند گفتند طلب کف یا طلب ترک، جفتش غلط است. چون طلب نیست. طلب مال امر است؛ چون نسبت ارسالی میفرستد. اینجا نسبت امساکی هست. دارد نگه میدارد. زجر. فقط زجر است.
پس اساساً طلب، نه طلب ترک است نه طلب کف. جفتش غلط است. حتی تو نهی از شما نمیخواهد کف نفس را. طلب نمیکند کف نفس را. نگه میدارد از اینکه شما بخواهی ارتکاب بکنی آن فعل را. نگهت میدارد. نگه داشتن از اینکه کسی را ارتکاب بکند تا اینکه ازش بخواهم که خودش را نگه دارد، خیلی فرق میکند. تو روانشناسی کاملاً دو تاست. من دو تا موضوع فقط میگویم. حالا کدام؟ چی؟ هیچ کدامش. الان تو این شق سومی که آمد در مقابل آن دو تا شق، بله گفت که طلب نیست دیگر. گفت من نمیگویم تو وایسا، خودم نگهت میدارم. طلب نمیکنم، وایسا را. خودم نگهت میدارم. تو اگه این نبود که، قشنگ اشکال یکی یکی اشتباه میشود. اگر طلب کف میکرد که قشنگ عاصی محسوب میشد. من با نگه داشتن تکوینی، نه نگه داشتن تشریعی. یعنی از شما طلب میکنم انجام ندادن را یا نگه میدارم از انجام دادن؟ دو تاست. نه، امر نیست دیگر. نه، قشنگ نکته هم همین است. مثالش کجاست؟ همین که الان بحث شد. خب، الان نکته هم همین است. نکته هم همین است. نه میشود فرمان میدهم که انجام نده. خب، حالا نکته هم همین است. تو همین موردی که من کف نفسی نسبت به یک موردی ندارم، الان عاصی محسوب میشوم؟ یعنی شما از من طلب میکنید کف را؟ خب، من کفی انجام نمیدهم. یعنی الان موضوع طلب شما چیست؟ نه. خب، باشد. موضوع طلب چیست؟ طلب وقتی امر وجودی باشد، وجودی هست. الان تو قبر کسانی هستید کسانی هستند یک همچین غلطی را میکنند. یعنی بشر میتواند برسد به جایی که یک همچین غلطی را که به ذهن ما هم خطور نمیکند، انجام بدهد. چون شرع برای کل بشر دارد شریعت را پیاده میکند. هم باید آن را در نظر بگیرد، هم وضعیت "و علاء الدین" را. حتی خیلی از چیزهایی که ما طلب میکنیم و آنها اصلاً طلب نمیکنند، تشکیکی است. یعنی به این صورت است قضیه که تو نوع بشر الان دارد این قضیه رخ میدهد. چون الان دارد رخ میدهد، پس شرع، چون دامنه فکرش مثل ما که نیست که الان را ببیند یا فردا را ببیند، ببینید موضوعش چیست؟ موضوع طلب چیست؟ پیامبر به خیلی از چیزهایی که ما اراده داریم...
حالا سوال همین است. سوال این است که اگر طلب میکند، چی را طلب میکند؟ این کف لازم نیست که الان توی این ۹۹ درصد بشر رخ بدهد یا حتی توی این بشری که الان تا الان به وجود آمده. شرع دیده که یک زمانی باشد، اشکال ندارد! الان منی که ندارم، چیکار بکنم؟ من چی باشم؟ جواب بدهیم. شرع برای نوع بشر این را فرستاده. نوع بشر فرستاده. این کف معنی میدهد؟ یعنی ایجاد شوق دارد؟ نه، ببینید طلب وقتی ایجاد شوق دارد میکند یا ایجاد کف دارد میکند یا نسبت به یک عدم یا نسبت به کفی. درست؟ حالا کف هم فرع بر تمایل است. آن هم که حالا تویش بحثی نیست. لازمه عقلیاش است. مگر نه؟ کفی محسوب نمیشود. وقتی من نسبت به هیچ چیزی کششی ندارم، خودداری معنا ندارد. حالا نکته این است که منی که اصلاً که اگر طلب کف باشد، پس من الان چی محسوب میشوم؟ منی که اصلاً کفی نداشتم. منی که اصلاً تمایلی نداشتم که کفی بکنم. موضوع امر حساب میکنید؟ کف محقق کن. من کف را ازت میخواهم. خب، من کف را نیاوردم. اراده نسبت به این کار خلاف داری؟ خمر. من محقق کردم یا نکردم؟ یعنی من ازت «لا تشرب الخمر» وقتی میخواهم، یعنی چی؟ یعنی آقای مکلف، ایها المکلف، اراده کردهای که در مورد اکثر که اصلاً محقق نمیشود، عصیان و اطاعت معنا ندارد. به این نه پاره نمیکند فرش کتابخانه را، کسی پاره نکند و نور. و اراده کردن آن شخصی که اراده به این کار میکند. نه، نکتهاش این است. من اگر اینجا نوشتم و از تمام کسانی که اینجا آمدند، این را خواستم. از نوعشان تکلیف عمومی است. نه، نه، تکلیف عمومی تکلیف غیر عقلایی کرده. اگر که بیاید بر تمام کسانی که مثلاً بیاید به پیامبرش هم اطلاق بکند که مثلاً شما بگویید جزء تکالیف برای پیغمبر اکل قاذورات حرمت اکل قاذورات برای پیغمبر سالم. در جعلش، در وضعش، قبول. مشترک. توی نهی برای شخصی است که اراده انجام آن کار را بکند یا ارادهاش برایش بخواهد بار شود. نه، این به نظر تام نیست که بخواهد شما بگویید که تکالیف فرق میکند. یکی ده تا تکلیف دارد، یکی هشت تا تکلیف دارد، یکی پنج تا تکلیف دارد. کفش کی مصداق پیدا میکند؟ آن موقع که شخص تمایل پیدا کند. به محض اینکه تمایل پیدا کرد، یعنی شرب خمر حرام است، فقط بر کسانی که تمایلش را دارند، وارد شده بر آن آدم، این حکم وارد شده بر آن آدم. نه، آن اصل ثبوتیش چیست؟ بالاخره حرام است یا نیست؟ تو عالم بالا، تو عالم وضع، تو عالم اعتبار، حرام است. خب، یعنی چی حالا؟ من از شما میخواهم محقق کردن یا نکردن از نوع بشری میخواهی که اراده کند که این را مصرف کند. این الان یعنی ابلاغ میشود به همه یا به یک تعداد؟ اگر ابلاغ شد به همه بر همه به نحو حقیقت یا مجاز است؟ حالا منی که اصلاً ابلاغش حالا بر همه چه فرقی میکند؟ ابلاغ شد که آقا اگر اراده کردی، یعنی من از همه شما این نهی را و خوب، همهتان را نهی میکنم دیگر. خیلی خب، باشد. حالا بالاخره همه منهیون شدند یا نشدند؟ نشدند دیگر. اراده آن کار را، تا اراده آن کار را نکرده، نیست. آن چیزی که نهی شده و بگوییم چی؟ من هی. من هیال المن جمله ناتمام. نمیشود به نظر من حالا اینجا نشده.
آن مخاطب. خب، حالا اینجا این مخاطب ما بالاخره به همهشان، همهشان مکلف شدند؟ نه. حالا بالاخره همه مکلف شدند یا نشدند به ترک شرب خمر؟ اگر اراده دارند. من اینجا نوشتم که آقا کسی مثلاً میخواهم بگویم که تکتکی، تکتک مهم است تو این قضیه. من بیایم به جمع عقلایی که الان توی کتابخانه میآیند. همچین نهی در شریعت یک چیزی که واضح البطلان باشد. این بازار برای نوع مردم واجب البطلان است. یک تعدادی هم هستند که میروند. حالا، حالا مسئله این است، مسئله این است که من میآیم یک چیزی را نهی میکنم. یک وقت من میبینم که از جمعیت مخاطبینی که من دارم، یک تعدادی مبتلا بهش میشوند. حالا، حالا میدانم که در عین حال مفسده برای همهشان هم دارد. همه را نهی کردم. بالاخره باشد. چه اشکال دارد؟ همه را نهی کردم. ولی ببینید، الان ما تو جمعیت حزباللهی ۵ درصد داریم که میآیند تو جلسات شلوغکاری میکنند. حضرت آقا میفهمند که اگر حزباللهی هستی، نکنید این کار را. به همه دارد میگوید.
قشنگ خلاف ارتکاز. سوال این است: اگر شما اراده کردی یک جلسهای را به هم بریزی، تکلیف شما... خیلی باید با ارتکاز جور در نیاید. صاف نمیشود.
"ترک بدون عصیان و یدفع الوجه الثانی بأن من حسن منه الترک بدون کف لا یعتبر عاصیاً لعرف النهی." و دفع میشود وجه دوم به اینکه کسی که ترک از او حاصل شود، بدون کف، عاصی محسوب نمیشود عرفاً. به خاطر فهم عرفی که از نهی هست. پس ما وجه دوم را ... یک وجه ایراد دیگری هم دارد اینکه اصلاً ما این را عاصی محسوب نمیکنیم. اگر طرف کف، اگر طرف کفی نداشت، شما میگویی که خب این چون کف نداشت، عاصی محسوب میشود. ولی عرفی محسوب... بالاخره شما قاذورات را حرام دانستی. گفتی اکبر آقا محقق نشود. این بنده خدا هم نخورده. الان عرف ببیند کف داشت یا نداشت تا بگویم عصیان کرد یا نکرد؟ چیکار داریم که انگیزش بود؟ تمایلش بود یا نبود؟ بعد با خودش مبارزه کرد یا نکرد؟ اینها دیگر کسی کاری ندارد.
اساساً طرح این مسئله غلط است. چه میخواهد طلب فعل باشد، طلب ترک باشد، چه میخواهد طلب کف باشد. "و الصحیح ان الوجهین باطلان." صحیح این است که هر دو وجه باطل است. "لأن لیس طلباً لا للترک و لا للکف." چون که اصلاً نهی، نه برای ترک طلب است نه برای کف. "و انما هو زجر." بلکه چیست؟ زجر. نگه بازداشتن. به نحو معنای اسمی. تو کجا؟ تو ماده. تو هیئت چی؟ حرفی. که معنای حرفی چی بود؟ موازی با معنای اسمی. نسبتاً نسبت دارد با معنای... "و انما هو زجر بنحو المعنی الاسمی کما فی مادة النهی أو بنحو المعنی الحرفي." و این یعنی اینکه متعلق آن اَنََا آنچه که نهی میشود متعلق فعل است، نه ترک. و این یعنی که متعلق نهی فعل است، نه ترک. متعلق فعل نیست. آنچه که تعلق گرفته، چه؟ فعل است. باز میدارد از فعل، نه طلب کند ترک را. ما یک چی داشتیم؟ یک حکم داشتیم، یک موضوع، یک متعلق. الان در حج حکممان چیست؟ در حلقه اول وجوب چیست؟ استطاعت. متعلق آن چیست؟ این فعلی که این بابا انجام بدهد. حالا شرب خمر. فعلمان چیست؟ حکممان چیست؟ حرمت. موضوعمان چیست؟ خمر. انگوری چیزی نباشد که اصلاً انگور نباشد، شرابش نباشد. اینها نباشد که اصلاً این حکم معنا ندارد. اصلاً حکم فعلیت پیدا نمیکند. در دسترس باشد. چی باشد. متعلقش چیست؟ شرب. حالا من توی نهی در «لا تشرب الخمر»، یعنی "أطلب منک ترک الشرب" یا "أزجرک عن شرب الخمر"؟ دو تاست. روشن است. روشنترش هم میکنی. یک وقت میتوانم بگویم "أطلب منک ترک الشرب." یک وقت میتوانم بگویم "أزجرک عن الشرب." اگر اطلب باشد، میشود همان طلبی که همه گفتند. حالا یا ترک شرب، یعنی طلب ترک بود. یا طلب کف بود. یعنی "أصل منک ترک الشرب" یا "أصل منک کف النفس عن الشرب." جفت اینها غلط است. چون این دلالت بر چی دارد؟ ماده و صیغهاش بر زجر و نسبت زجریه. تقدیر بگیریم: «لا تشرب الخمر» یعنی "أزجرک عن الشرب." متعلق فعل، متعلق ترک نیست. متعلق ترک نیست. متعلق کف نیست. متعلق "لا تشرب". "لا تشرب الخمر." "لا تشرب." "شرب، یشرب، یشرب." "لا تشرب." متعلقش چیست؟ یک موضوعی دارد، یک حکمی دارد، یک متعلق. متعلقش چیست؟ همین فعل است. فعل. فعلمان چیست؟ شرب. پس ما تو نهی، منهیون عنه مان چیست؟ شرب. از چی نهی شده؟ از شرب. نه از ترک، نه از کف. متعلق ما نیستند. متعلق شرب را دارد زجر انجام میدهد. نسبت به شرب. نگهت میدارد شرب نکنی. نه اینکه میفرستدت نسبت به آنورش. میگوید: برو خودت را نگه دار. ازت میخواهم خودت را نگه داری. اینها لازم عقلیاش چه بسا باشد. ولی خدمت شما عرض کنم که هیچ کدامش متعلق نیست. ممکن است به لازم عقلی بگوییم: آقا، وقتی که دارد من نگهت میدارم، یعنی خودت هم خودت را، یعنی کف نفس داشته باش. هوش. لازم عقلیاش هوش. محل بعدش. کاری که دارد میکند: نگه داشتن. همان مثال صیاد. صیاد. صیاد به سگ نمیگوید که خودت را نگه دار. صیاد نگهش میدارد. صیاد طلب نمیکند از سگ خودنگهداری را. یعنی مثلاً فرض کن که بگوید "اشرب الماء" (آب زمزم) "اشرب الماء." یعنی تو را بله میگویم "اشرب الماء" (از آب زمزم بخور). ارسال میکنیم. باشد طلب باشد. تو آن دامنه یعنی خودش دلالت به وضع. بله، دلالت تصوری، دلالت تصویری چیست؟ نه، یعنی همان زجر. امر، یعنی همان طلب. نه به طلب. تو تصوری. امر، یعنی فرستادن سمت طلب. یعنی خودش طلب نفسه الطلب. نه یعنی نفسه الزجر. زجر از چی؟ متعلق زجر از فعل. امر به چی؟ به فعل. طلب چی؟ فعل. اینکه شما بیایید بگویید که دارد میخواهد کف را. یعنی اولاً زجر آمد. نهی را آمدی در دلالت تصوری چی گرفتی؟ طلب گرفتی. متعلقش را چی گرفتی؟ کف. خیلی خیلی غلط است. نه، نه. در دلالت تصوری. به وضع و تبادر. با تبادر روشن است. با تبادر ما ازش طلب میفهمیم یا زجر میفهمیم؟ فرستادن میفهمیم یا نگه داشتن میفهمیم؟ نگه داشتن میفهمیم. نگه داشتن. خب، وقتی فرستادن نمیفهمیم، بعد فرستادن به کف. طلب کف. یعنی متعلقش هم تازه کف باشد. غلط اندر غلط. نه طلب است، نه طلب کف. اولاً زجر است. متعلقش هم فعل است، نه کف. بله، بله. "اشرب الماء" (آب زمزم) "اشرب." یعنی "أطلب منک." یعنی در دلالت تصوری بالوضع. "اشرب" وضع این هیئت. یعنی طلب. نسبت طلبی. درست. نسبت طلبيه بین من فاعل و شمای مفعول. ماده فعل را من فاعل بلا تشبیه میشوم صیاد. آن مفعول بلا تشبیه میشود. ماده فعلم میشود آن شکار. دارد ارسال میکند به سمت ماده. الان اینجا ماده چیست؟ اما متعلق شرب. فعل. دارد ارسال میکند مخاطب را این مولا به سمت شرب. محقق بکند. یعنی نگه میدارم مخاطب را از شرب، نه اینکه طلب کنم از او زجر را. زجر چیست؟ فعل! فعل چی شد؟ چی شد؟ "و لا اشکال فی دلالة النهی مادتاً و صیغتاً علی أن الحکم در درجة التحریم." خب، چطور توی امر دلالت بر چی داشت؟ وجوب. تبادر و الفهم العرفی العام. با چی اثبات میشود؟ شما این را متبادر. تبادر. از شما وقتی نهی میکند، کسی میگوید "نرو، نرو، نگو." نیار. نخر. نیار. قرینه میآورد. میفرماید که من نهی نمیکنم. ولی مردم جنس خارجی نخرند. این مولای عرفی، مولای عرفی قریب و مظلوم، میفرماید که آقا، جنس خارجی نخرید. اقتصاد مملکت فلج میشود. ما چی میگوییم؟ آقا، هم جنس خارجی میخریم، هم میفرستیم چند نفر بروند مذاکره، هم قدرت داخلی و سرمایه داخلی را بروند تو مذاکره بدهند، هم از آنور هم دوباره تحریممان بکنند، هم دوباره میرویم جنس خارجی میخریم، هم بعداً راهمان را دیگر نمیدهند. تو آن کشور ایرباس میخریم که به درد ۵ درصد از جمعیت کشورم نمیخورد. این میشود نهی.
خب، من یک مثال فقط بزنم از نهی میرزای قمی در کتاب «غنائم الأیام»، جلد ۲، صفحه ۵۰۷. «غنائم الأیام» ۲، ۵۰۷. ایشان میفرمایند که حالا اگر کسی بگوید "آمین" بعد از حمد نمازش، چه حکمی دارد؟ آقا جان، من چرا؟ باطل است. حدیث داریم. بعد باید بیاییم برویم تو دلالت حدیث و بعد ببینیم چی چی شده. نهی داریم نسبت به آمین گفتن. نهی داریم. نهی هم که دلالت بر حرمت دارد. نهی هم که دلالت بر حرمت دارد. نهی در عبادات هم که موجب بطلان است. پس نمازی که آمین درش گفته بشود، باطل است. الا به تقیه. بلیط مسجدالحرام. مسجدالحرام چیست؟ که هست. وضو ندارد. از همین بچههای جهاد نکاح و اینها باشد. چه بسا مشرک باشد با عقاید انحرافات فکری که در قالب تجسم و چه و اینها. جانی، خائن، ظالم. بعد تازه انواع و اقسام مبتلات و محرمات را هم در نماز انجام میدهد. از آمین گفتن و بسم الله نگفتن و سوره سجدهدار خواندن و وسطش حرف زدن صفو، و از این قبیل. بعد شما آنجا که نماز بخوانی، نماز پشت یک همچین کسی، "کمن صلی خلف رسول الله." ثوابش مثل اینکه پشت پیغمبر نماز خوانده. چرا؟ مسئله تقیه، "الدین و دین"، و آب! امام صادق فرمودند تقیه دین. همینقدر هم که مانده با تقیه مانده.
مدل برنامه: آیت الله بهجت: قول آمین بعد از حمد در صلات مطلقاً جایز نیست. بلکه باطلش هم میکند. وفاقاً للمشهور و دلالت دارد بر آن. مضاف به اجماع حسنه جمیل برای ابراهیم از امام صادق علیه السلام که حضرت فرمودند: "إذا کنت خلف إمام فقرأ الحمد، ففرغ من قراءتها فقل انت الحمدلله رب العالمین و لا تقل آمین." "لاتقل" چیست؟ و ذلک لأنه حقیقت نهی. حقیقت در حرمت است، وقتی قرینه نداریم. مگر اینکه قرینه بیاریم. بله، مثل که مثلاً در برابر آتش نماز خواندن نهی دارد، ولی قرینه هم دارد. کراهت. قرینهاش این است که خود امیرالمومنین علیه السلام خوانده. خیلی ماجرای عجیبی هم هست.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: "به نظرم اینطور که در وسایل این بخش از متن نامفهوم و غیرقابل ویرایش است" که حضرت گریه کردند. گفت که آقا چرا گریه کردید؟ فرمودند که نماز خواندن در برابر آتش. فرمود که آن شبی که شب معهودی که امیرالمومنین حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها را غسل میدادند، در برابر آتش نماز خواند. آتشی که به پا کرد برای اینکه آب گرم بکند برای غسل دادن. آنجا دو رکعت نماز استعانت خواند امیرالمومنین و از خدا طلب صبر کرد. که خب همین سیره کفایت میکند برای اینکه حرام نیست و چه بسا کراهت هم نداشته باشد. به کراهتش مال برخی جاهای خاص بشود یا برای نماز واجب باشد. نماز مستحبی بوده. در صورت این جمله ناتمام است. میفهمیم که آن نهی که جای دیگر داریم، دلالت بر حرمت نمیکند. خودش بسیاری از موارد در نهی با خود فعل معصوم جمله ناتمام. که روشن، خصوصاً در نهی؛ یعنی حضرت نهی کردند. خود امام رضا علیه السلام خوابیدن بین الطلوعین. خدمت حضرت عرض کردند بعد نماز خواب ناز. بیدار بودند و نخواندند. اینجوری دارند. البته آن هم باز بحث است که نخواند سر شب خواندند. گفتگو شد تا اذان صبح. این بخش از متن نامفهوم و غیرقابل ویرایش است مهمه که باید در روایات دقت داشت. ولی در مجموع سیره خیلی کمک میکند. در این قسمت نامفهوم است.
میگوید: آقا پشت سر مرده حرف نزن. بد نگو. خود امیرالمومنین علیه السلام بد. آقا آبرو نبر. آبرو برده. آبرو نبر اطلاقی دارد. با سیره حضرت فرموده میشود. مال کجاست؟ برای عثمان بن حنیف. آبرو نگذاشته در طول تاریخ. به خاطر یک سیخ کباب ۱۴ قرن این بنده خدا آبرو ندارد. آن متنی که امیرالمومنین علیه السلام نوشتند. نامه بلندبالای عجیب و غریب که آخرش ازت این بخش از متن نامفهوم و غیرقابل ویرایش است میفرمایند که کل بله اکتفاء به قرصین. چی؟ به یک دو قرص نون و اینها اکتفاء بکن. چیزی تو پرتگاه پرت شدی، تو آتش. آن وسطها نجات پیدا کنی. رو هوایی پرت شدی، داری میروی ته آتش. آن وسط نجات پیدا کن. رفتی تو مجلس نشستی که تستطاب لک الوان... هیچ چیزی هم نبود ها. فقط غذاها رنگ و وارنگ. مجلس، مجلس اشرافی بود که فقرا دعوت نبودند. همین پولدارهای شهر جلسه گرفتند. ایشان دعوت کرده بود. شائبه دارد. همین که پولدارها را دعوت میکنند، از همین جاها شروع میشود کار. بعداً توقعاتی دارند. به خاطر محض رضای خدا که موش نمیگیرند. توقعاتی دارند. محل در صورت اینها لوکاکس. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...