‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث امر بودیم و نکاتی را عرض کردیم. یک تطبیقی میخواهم بدهم در مورد اینکه امر دلالت بر وجوب دارد. دو مثال را میخواهم عرض بکنم خدمتتان: یکی از کتاب «انتصار» مرحوم سید مرتضی و یکی هم از کتاب «روض الجنان» مرحوم شهید ثانی.
این مثال برای این است که وقتی میگوییم امر دلالت بر وجوب دارد، خاصیتش چیست و ثمرش کجا ظاهر میشود؟
**مثال اول:** اهل سنت، برخی از فقهایشان فتوا دادهاند که مجامعت با حائض کفاره ندارد. آمدهاند و گفتهاند که این روایتی که ابن عباس از پیغمبر نقل کرده -که حضرت فرمودند: «مَن أتی أهلَه و هی حائض» (ترجمه بفرمایید: کسی که با همسرش در حال حیض مجامعت کند؛ کنایه است دیگر، مجامعت بکند در حالی که … آهان!) «فلْیتصدَّقْ بنصفِ دینارٍ أو دینارٍ». «کی صدقه بده؟» در «فلیتصدق» امر هست ولی دلالت بر استحباب میکند. مرحوم سید مرتضی میفرمایند: «لیس لهم أن یحملوا ذالک علی الاستحباب لأن ظاهر الأمر فی الشرع یقتضی الوجوب». امر دیگر، امر هم که دالّ بر وجوب است؛ ظاهرش چقدر ثمره دارد! این «مستحب است صدقه بده یک دینار یا نصف دینار». بابا! فعل امر است، قرینه میخواهد. وضعش برای هیئت هم، صیغه هم ماده. حالا اینجا مادهاش نیست، ولی صیغهاش که هست. صیغهاش دلالت بر نسبت طلبیده وجوبیه دارد بین آمر و مأمورٌبه.
**مثال دوم:** در بحث نماز خوف، نماز آیات. آنجا هم مرحوم شهید ثانی بحث کردند. فرمودند که باد، «ریح مظلمة» (بادی که میآید و هوا را تاریک میکند)، حالا نمیدانم شما اینجا دیدهاید، من تا حالا اینجاها ندیدهام، ولی یک وقتی سمت سیستان و بلوچستان که بودیم، بله، یک بادی آمد، همه جا تاریک شد و خود مردم بومی، نماز آیات خواندند. من یادم نیست خواندم یا نخواندم (اثر ترس). ولی خودمان ترسیدیم. ملاک، ترس نوعی است؛ نوع مردم باید بترسند و زمین و زمان تیره و تار شد، عجیب و غریب.
و بقیه چیزهایی که ترس ایجاد میکند: «أخاویف سماویة» اصطلاحاً. رعد و برق شدید، درِ خانه میلرزد، سر و صدا، بادهای شدید. گاهی بادها صداهایی دارد، درخت را دارد میکند، مثل آنی که تهران پارسال بود. موجی یک دفعه... بله، بله، میشود اخاویف سماویة. شهید ثانی فرمودند که اینها واجب است، صلات بر او واجب است، سماوی. چرا؟ چون در صحیحه زراره و محمد بن مسلم این است که به امام صادق (علیه السلام) عرض کردند: «هَذِهِ الرّیَاحُ وَالظُّلْمَةُ الَّتِی تَکُونُ، هَلْ یُصَلَّى لَهَا؟» (ترجمه بفرمایید: «این بادها و ظلمتها که ...» ظلمتهایی که ...) «آها! هَلْ یُصَلَّى لَهَا؟» (برای براش خوانده میشود، «صَلّ لَهَا»، «یُصلّی» «یُصلّی» لَها). «فقال: کُلُّ أخَاویفِ السَّمَاءِ -أخاویف، أخاویف چیزهای ترساننده- مِن ظُلْمَةٍ وَرِیحٍ -از تاریکی، با ابوفضل یا ترس، دلهره- فَصَلِّ لَهُ صَلاةَ الْکُسُوفِ حَتَّى تَسْکُنَ». نماز کسوف چیست؟ مفعول، مفعولمطلق نوعی. نماز کسوف برایش بخوان تا آرام بشود یا «حَتَّی تَسْکُنَ» آن آروم بشود. اخاویف و این نماز... خب، نه. این هیچ نیست؛ یعنی بخوان که بشود حال نشد. نتیجهاش این است؛ بخوانی یعنی تعلیل دارد. بخوانی، آرام میشوی. امر هم که برای وجوب. مقدار تطبیق دادیم. «صَلِّ» که حضرت فرمودند، این را نمیشود گفت مستحب است. نماز آنجا مستحب است. نماز! امر هم که دلالت وجوب است.
دلالات اَخَر برای امر: ما برای امر دلالتهای دیگری هم داریم. «عرفنا أنّ الأمر یدلّ علی الطلب و یدلّ علی أن الطلب علی نحو الوجوب و هناک دلالات أُخری محتملة وقع البحث عن ثبوتها و عدمه». آقا! ما فهمیدیم که امر به ماده و صیغهاش دلالت دارد بر طلب و دلالت میکند بر اینکه طلب به نحو وجوب است که الان دارم دوباره یادآوری میکنم، به نحو وجوب. هم مادهاش هم صیغهاش. و اینجا دلالتهای دیگری هست که محتمل است و بحث واقع شده از ثبوتش، ثبوت آن دلالتها برای امر و عدم آن دلالتها؛ یعنی عدم ثبوتش. یک سری بحثها شده که این دلالتها را هم میتواند امر داشته باشد یا نه. سه تا دلالت دیگر را ما میخواهیم در نظر بگیریم که خیلی این بحثهای مهم و خوبی است. لحظه. بسیار کاربردی.
بله! یک وقتی، جمع رفقای طلبه بودیم، نهج البلاغه بحث میکردیم. به یک کلامی از امیرالمومنین رسیدیم. حضرت فرموده بودند که: «فلْیکن قراضةَ الجلم». روایتش را پیدا کنم، بخوانم؛ یک خرده بترسیم و بلرزیم. به دنبال جای گرم بگردیم. بله! وقتی میترسی، میلرزی، باید دنبال جای گرم بگردی. در نهج البلاغه، خطبه ۳۲. خیلی تعبیر: «فَلْتَکُنْ دُنْیَاکُمْ أَصْغَرَ فِی أَعْیُنِکُمْ مِنْ خُصَالَةِ الْغَرْضِ و قُراضَةِ الْجَلَم». «خُصالَةُ الْغَرْضِ» این مطالعه. قرضی که حضرت میفرمایند: «خُصَالَةِ الْغَرْضِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ». «قُراضَة» فعّاله است، ما یُقرضُ من فلان وزن فعّالة. چیزی که از مادهاش، آنچه که اضافه میآید، دورریز میشود، تیکهتیکه میشود، این میشود وزن فعّالة. میآید «قُراضَةُ الْجَلَم». این پشم بز را که میزنند. پشم گوسفند را که میزنند، تندتند که میزنند، یک سری پشمها میریزد روی زمین. خود پشم، یک سری چیزها میچسبد به این چاقو قیچی، و روی هوا بلند میشود. حضرت میفرماید که: «فَلْتَکُنْ دُنْیَاکُمْ أَصْغَرَ»، باید دنیا در چشم شما از این «قُراضَةُ الْجَلَم» کوچکتر باشد. از این خردهریزهای پشم گوسفند که روی هوا معلق شده. باید دنیا در چشم شما از این کوچکتر باشد.
جمع طلبهها، رفقا بودیم. گفتم که: «این باید چیست؟» «فَلْتَکُنْ» فعل امر است که دلالت برای چی دارد؟ پدر صاحب بچه در آمد! اگر این واجب است، هیچی دیگر. کی میتواند اینجوری باشد؟ کی میتواند به این تکلیف عمل بکند؟ «خُصَالَةِ الْغَرْضِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ». «خَصَالَةِ الْغَرْض». صفحه ترجمهها را بخوانیم: «ای مردم! باید دنیای حرام در چشمانتان از پرِ کاه خشکیده به تفالههای قیچیشدهی دندان دام، دامداران، بیارزشتر باشد». «دنیای حراماش» را که خب، یک خرده بهش چسباندند. دنیا حلال و حرام ندارد. دنیا اصلاً از سنخ افعال نیست که بخواهد حلال و حرام داشته باشد. از سنخ احکام حلال و حرام داشته باشد. دنیا اعتبار است. این اعتبار هم تعلق بهش حُسن حلال و حرامی نیست. دنیا یک امر اعتباری و خیالی است. خیال حرام. خیال حلال. شما تو خیالت سیر نکن. میگوید: «خیال حلال یا خیال حرام؟» خیال که دیگر حلال و حرام ندارد. میگوید: «تو واقعیت باش، تو خیالاتت نباش». امر خیالی، یک امر خیالی اعتباری است. این باید تو چشم شما از واقعاً همین چون «قُراضَةُ الْجَلَم» این برهان توی آن است. موعظه نیست. چون «قُراضَةُ الْجَلَم» واقعیت دارد. دنیا واقعیت ندارد. «قُراضَةُ الْجَلَم» که کمترین حد از واقعیت را دارد، تو این عالم چیزی به حساب نمیآید. واقعیت دارد، هست، ولی دنیا نیست. دنیا اعتبار است. دنیا پرتو و سایهای از آخرت است. آخرت هست. «إِنَّهَا لَهِیَ الْحَیَاةُ». به چه مناسبت؟ ولمان کنی، میرویم اینجا.
فعل امر است. حالا گاهی این امر دلالت بر وجوب و طلب ندارد. در دلالت... در دلالت... گاهی دلالت بر وجوب طلب ندارد. در دلالت تصدیقی؛ وگرنه در دلالت تصوری، برابر همین است. ولی تو دلالت تصدیقی، هیئت، سیاق، حال متکلم، اینها میرساند که این ازش اراده طلب و وجوب نشده؛ بلکه دلالتهای دیگری دارد. یکی از این دلالتها چیست؟
**۱. «منها: دلالة علی نفی الْحُرمة»** (یکی از آنها دلالت بر نفی حرمت است).
بنده آمدم خدمت آقای دکتر. آقای دکتر برای من نسخه پیچیدند. گفتند که: «همیشه میفرمایید رب نخور و سرخکردنی نخور و عطر نزن و دیگر چی؟» این چند تا یادم مانده. غیر از سیب و میوهای نخور و... وقتی شما میگویی، ما اجراییتر میشویم. گفت: «الان، ولی وقتی شما نمیگویی، میرویم خانه». بگو آن دفعهها که میگفتی، ما بهتر عمل میکردیم تا این دفعه که... بله، اثر دارد. چشم! مو زیاد است.
خب، حالا آقای دکتر به من فرمودند که: «آقا! عطر نزن». گذشت. ما از دوره نقاهت را طی کردیم. و بعد آقای دکتر آمد. دید که ما میخواهیم نماز بخوانیم و عطر نزدیم. «شما عطر نمیزنی؟» میگوید: «این عطر بزن». «تَعَطَّر، تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ». استغفار. وسیله. استغفار. خودتان را معطر کنید. روایت. کسی به یکی میگوید «تَعَطَّر». آقا! عطر بزن. آن هم دکتری که نهی کرده بود. حور گشته است. حالا اینجا ... آها! این کدام است؟ این فعل امر دلالت بر وجوب دارد یا نه؟ دلالت بر ترخیص از آن نهی سابقهدار کدام است؟
اینجا با اینکه فعل امر است (آقا!) بالاخره تبادر... آقا! سوره مائده را بیارید، آیه ۱ و ۲. خیلی آیه جالبی است. دلالت خیلی کاملی دارد نسبت به این مسئله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعَامِ إِلا مَا یُتْلا عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ». برای شما بهیمهی انعام حلال شده، مگر آنچه که برای شما تلاوت شده. «غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ». اگر وقتی که... یعنی همان بهیمهی انعام، غیر از آنها که حرام شده، بهیمهی انعامی که حلال است، گاو و شتر و گوسفند و اینها. اینها وقتی که شما «مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ»، وقتی که محرم هستید، حلال برای شما، این صیدش حلال نیست. حالا آیه بعدی چی میفرماید؟ «وَإِذَا حَلَلْتُمْ» وسط آیه. «وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا». «إِذَا حَلَلْتُمْ» حلال شدید. حلال شدید یعنی چی؟ یعنی از احرام در آمدید. وقتی از احرام در آمدید، «فَاصْطَادُوا». فعل امر است. بروید صید کنید. هیچی دیگر. کار حاجی. هرکی از احرام در آمد، به قول استادمان، گفتش که: «ولو شد یک گربهای را تو مسجدالحرام گیر بیاورد، سرش را ببرد. دیگر خون و خونریزی میشود آنجا». آقا! امرت بر وجوب دارد. «فَاصْطَادُوا». پاشید آقا! کاروان با روحانی جماعت، چه میدانم. فردا مسجد قبا، پسفردا اینجا، بیابانهای اطراف مکه. نفری یک دانه. حالا پیرزن آمده آنجا با قد خمیده، تو دلالت تصوری دارد. سیاق اصلاً این را نمیگوید. سیاق چی را میگوید؟ سیاق دارد میگوید که: «من آن نهی که کرده بودم را برداشتم». آیه نماز جمعه. حالا این را هم باید دید که دلالتها چطور... البته این هم نکته خوبی است، یک چیزی پیدا کن. باید الان بروی کار بکنی. بله. حالا برخی میگفتند که این میرساند که استحباب را حداقل بعد از نماز جمعه خریدی بشود. ما خودمان هم تو این بحثهایی که کردیم، گفتیم که به نظر میآید جمعهبازار یک مطلوبیتی داشته باشد. اگر فقط حلیت بود یا مثلاً فقط میگفت که: «آقا! بیفایده است». «بیا بگیرید، واوَ میشود». «رضا قدرت صلات». ولی اینجا فقط بحث این نیست. بعد آخرش هم میگوید: «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ کَثِیراً». بسیار. کثرت دارد. اینکه دیگر من ازش نشدم. انگار همه اینها مطلوبیت دارد. نه، بروید. بعد نماز بروید. حالا که جمع شدید، چی بهتر از این مطلوبیت دارد؟ وقتی همه تان را من یکجا جمع کردم، میخواهم کار و بارتان هم راه بیفتد. اقتصاد. کجا بهتر از این؟ بله، بله. کجا بهتر از این؟ شما کجا همدیگر را گیر میآورید؟ چی بهتر از اینکه شما کار و بار اقتصادیتان، رونق اقتصادیتان بین مؤمنین باشد؟ بعد نماز باشد، به بهانه نماز باشد. بعد طرف هفته بعد بچهاش را میآورد، میگوید: «کاپشنی که میخواهی...» بعد نماز جمعه میآیند میفروشند. یعنی اینکه از این فضای متراکم نماز جمعه در بیایید. نه اینکه بیایند همینجا بفروشند. خود مصلی را نکنید بازار. بروید بیرون، پخش شوید. در مورد سیاق، خیلی مهم است. اینکه علامه در المیزان همه محور و تکیهاش روی سیاق است، برای همین است. وگرنه صیغه برای این وضع شده. از این سوتیها کم نیست. بعضاً متأسفانه طلبه بیسوادی مثل من و علما که نه. روایت طبی میبینی: «گلرمان نمک بخور اول غذا». «نمک مستحب». برای همه. کسی که دیابت دارد. کسی که فشار خون دارد. برای همه اینها. آقا! اسلام به قید نزد. الا فشارخونیها.
خب، این سیاق اصلاً در روایات طبی ما سیاقی نداریم. همانجوری که در روایت تعبدی و احکام و اینها سریع... آها! بعد سیاق لبی ندارد. سیاق تجربی ندارد. نوعاً شخصیت... بعد سیاق تجربی ندارد که وقتی به تجربه کسی فهمید که این ضرر دارد، آن خودش قرینه لبی نیست. به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی، قرینه لبی است. قرینه لبی هم یکی از قرائن است. یعنی وقتی که من عقل و لب دارد برای من میگوید که: «آقا! این قرینهست ها. این حواست باشد». خیلی پیش میآید دیگر. قرینه لبی. آدم یک چیزی را کسی بهش امر میکند، ولی لبی دارد. نه اینجا. نه آنطور. یا اطلاق داشت نسبت به همه آن. «یک لیوان آب بیار». میگوید: «شما مطلق گفتی دیگر. یک لیوان. من هم رفتم برایت از این لیوانهای چیست؟ از این لیوانها. یک لیوان آب آوردم». قرینه لبی حالی نمیشود. آب چیز میآورد. از آب شیر قم، آب شور برمیدارد میآورد. «یک لیوان آب بیار بخورم». «یک لیوان آب بیار» بخورد، بتوانم بخورم. در هر صورت، این «إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» فعل امر، ولی دلالت بر وجوب نمیکند؛ فقط ترخیص. «بدلًا عن دلالته علی الطلب و الوجود». به جای دلالتش بر طلب و وجوب. «فی حالة معینة و هی ما إذا ورد عقیب التحریم». کی این اتفاق میافتد؟ وقتی که امر بعد از تحریم بیاید. پشت تحریم. «یَحتَمِلُ فیها ذلک». این هم مهم است. یا یک وقتی بیاید که احتمال حرمت میدهد کسی. احتمال حرمتش یک فضایی است. کسی احتمال... مردم احتمال حرمت میدهند. حضرت فرمود که: «بروید بابا! بروید این کار را بکنید. بروید دختر، بروید همسر پسرخواندهتان را بگیرید، باهاش ازدواج کنید». آقا! مستحب است. پس بروید همسر شهدا را بگیرید. مثلاً مردم فکر میکنند مثلاً شهید قداستی دارد. گفتند: «زنده هم هست. احیا هم هستند». هیچی! شهید هم که زنده است و زنش هم خوب، شوهرش زنده است. بعضی وقتها هوام دارند. هیچی دیگر. نمیشود با او ازدواج کرد. «برو ازدواج کن». نه وجوب است، نه استحباب. تصور تحریم چون هست، دارد میگوید حرام نیست. سیاق را باید خوب درک کرد. صحیح.
نکته: «الْأَمْرُ عَلَی مُسْتَوِى الْمَدْلُولِ لَا تَتَغَیَّرُ دَلَالَتُهُ فِی هَذَا الْعَالَمِ». صیغه امر آقا! رو پایهی تو درجه تصوری این با آن فرقی دارد. همه اش کیست؟ کجا عوض میشود؟ مدلول تصدیقی که سیاق درش حکم میکند. «بَلْ تَزُولُ الدَّلَالَةُ عَلَی النِّسْبَةِ». نسبت طلبیش را تو متن تصوری دارد. اول که شما میشنوی، میآید. بخواهی نخواهی میآید، ولی جزم پیدا نمیکنی. وایمیایستی. منظورش چیست؟ «فَاصْطَادُوا». یعنی «فَاصْطَادُوا». من به شما بگویم که: «بزن، بزن». تصور دیگری دارید غیر از اینکه: «بزن»، نسبت طلبی توش است. من جدی دارم میگویم؟ شوخی دارم میگویم؟ منظورم چیست؟ چطور زدنی؟ میگویم: «آی فلانی، فلانی را بزن تو گوشیش. ببین که این را نوشته یا نه». که مثلاً مردم همه اینجوری میگویند و اینها. ما خام بودیم. یعنی فکر نکردم. قالب و ترکیب حرفم را بریزم بهش. گفتم که: «شعور میدانی یعنی چی؟» چطور شعور یعنی ریزیبینی و اینها. شروع کردم معنی کلمه: «أَکْثَرُهُمْ لَا یَشْعُرُونَ». دلالت تصوریاش یک لحظه. نکند بروم، منظورش این است. خب. «غیر أن مدلوله تصدیقیاً هنا یشبه مجملا و مردّداً». ثابت است. آن صیغه همیشه «تظلّ». «ما زال». «ما دام ذلّ یذلّ». چی میخواست؟ علی. آن «زاله» بود. زنبور بود با الف. خوب. یعنی همیشه دلالت دارد بر نسبت طلبیه. غیر از اینکه محل تصدیقیاش اینجا مجمل و مردد است بین طلب جدی، بین طلب جدی و بین نفی تحریم. مردد بین این دو تاست. که با کدام تعیین میکنیم؟ با سیاق. «لأن ورود الأمر فی اه در حالتین المذکورتین یوجب الإجمال من هذه الناحیة». چون که امر وقتی تو هر دو تا حالت مذکور میآید، باعث میشود که از این ناحیه اجمال پیدا کند. «و احتیاج إلی قرینة داریم». و احتیاج به سیاق داریم.
یک مثال دوباره از بحثهای فقهی بزنیم. اینجا همه این دلالتهایی که برای امر میگوییم، تو تصورش یکسان است. وجوب، استحباب، ترخیص، اینها همه تو تصوری یکسان است. آها! تفاوت تصدیق. یک بحثی داریم در حج، ترخیص، بله. یک بحثی در حج داریم. گفتند آقا! کسی که نذر کرد که من پیاده میروم مکه. رفت و دید عاجز است. این باید... یک عده گفتند باید راکباً برود حج. چرا؟ چون که روایات آمده امر کرده که کسی که... امر کرده به حج راکباً. امر به حج راکب. مرحوم شاهرودی فرموده که این روایات هیچکدام این را ازش درنمیآید که سوار کسی بشود بر شتر و راکباً برود.
من وقتی نمیتوانم پیاده بروم، عاجز شدم، واجب است راکباً بروم؟ چرا؟ چون که اینجا توهم هدر بوده. یک عده فکر میکردند که نمیشود راکباً رفت. ممنوع است. و فکر میکردند که وقتی طرف عاجز شد از راهرفتن، نمیتواند دیگر نذر کرده و عاجز از راهرفتن است. این نمیتواند دیگر با ماشین برود. مرکب برود. حضرات آمدند گفتند که: «نه بابا! برود. با مرکب برود. با مرکب برود». امر نیست تا حج مسیر... بله. نه مسیر. اینجا چون توهم حصر بوده، توهم حرمت بوده، فعل امری که کردند دلالت وجوب ندارد. دلالت بر ترخیص دارد. «فَتَدُلُّ عَلَی أَنَّهُ لَا بَأْسَ عَلَیْهِ بِأْتِیَانِ الْحَجِّ رَاکِبًا بَعْدَ سُقُوطِ نَذْرِهِ بِالْعَجْزِ عَنِ الْمَشْیِ». چون دیگر نمیتواند راه برود، نذرش ساقط شده. میآید. یکی میپرسد که: «این بردار...» یعنی امر است. «خودت واجب کردی به من؟ تو فکر میکردی که ممنوع است. برداشتنش.» من میگویم: «تو فکر میکردی که الان که این بابا عاجز شده، خب هیچی دیگر. بشیند. برود سال بعد حج. دوباره بعداً پیاده بیاید. مرکب برود.» نه بابا! نه واجب است مرکب برود که بگویی: «الان عاجز شد. واجب است.» حالا جلوتر اگر سرحال شد؟ دیگر واجب. گفتیم: «ممنوعیت برداشته». جلوتر سرحال شد، بقیهاش را پیاده برود. یک مقدار با ماشین رفت. دوباره تفاوتش این است. میگوید: «راکباً برود». یعنی دیگر خب عاجز شد، تمام. دیگر از اینجا امر واجب است که برود دیگر با ماشین تا خود مکه. این گفت که حرام نیست. عکس لبی آمد.
**۲. دلالت دومی که امر دارد:** «و منها دلالة الأمر بالفعل الموقت بوقت محدد».
ما دو جور واجب داریم. یک واجب موسع داریم که واجب موقت. یک وقت هستش که واجبمان وقت دارد (موقت). بعضی واجباتش وقتیه نیست دیگر. نماز قضا، شستن مثلاً لباس نجس. جلوه نماز هم تازه لازم است از این قبیل واجباتی که وقت ندارد. زمان برایش تعیین نشده. هر وقتی خواستی میتوانی انجام دهی. و بعضی واجبات هم برای زمان تعیین شده. تو ظرف زمانی خاص که برایش زمان تعیین شده. عقلاً سه تا حالت میتواند داشته باشد:
یا باید زمانی که تعیین شده بیشتر از انجام فعل باشد. مثل چی؟ مثل نماز ظهر. خود نماز چقدر وقت میبرد؟ چهار دقیقه، پنج دقیقه. چقدر وقت دادند برای اینکه این را بخوانیم؟ پنج ساعت. این موسع. موسعی که توست یعنی بیشتر. توسعه بیشتر. مساوی است. مثل چی؟ مثل روزه. در تمام این وقت به رویش گرفته بشود. از طلوع، از اذان صبح تا غروب. یا مغرب. عرض کنم که این هم زمانش مساوی است. عقلاً یکی یک حالت دیگر هم داریم اینکه زمان کمتر از انجام فعل باشد. عقلاً این را داریم، ولی شرعاً نداریم. یعنی به شما بگویند این لیوان آب را بخور. خوردنش سی ثانیه وقت میبرد. ولی شما پنج ثانیه وقت بده. بر فرض به شما بگویند که از اینجا برو حرم. ده دقیقه به شما وقت میدهم. خب، به قول شما ثبوتی است، ولی اثباتی نیست.
حالا بحثمان اینجا چیست؟ بحث این است که وقتی یک واجبی وقت دارد، موقت، فعل موقت و وقت معین دارد. وقتش نامعین نیست. اگر واجبی وقت دارد و وقتش هم معین است، «صَلِّ صَلاَةَ الصُّبْحِ، صَلِّ صَلاَةَ الْغَدَاةِ». اینجا این دو تا امر است یا یک امر است؟ این یک امر است یا دو تا؟ یعنی انگار یکی گفته «صَلّ»، یکی گفته «صَلّ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ». تو همین، تو این برهه از ساعت. از این وقت تا آن وقت. اگر دو تا امر بشود، حالا خاصیت این چیست؟ وقتی که قضا شد. به من گفتند: «نماز صبح بخوان». از اذان صبح تا طلوع آفتاب. حالا اگر قضا شد، من باید چه بکنم؟ اگر دو تا امر، یکیاش منتفی. ولی آن یکی هنوز هست. یعنی وقت رفته، ولی «صَلّ» هنوز. بعد از این هم هنوز به من واجب است که نماز را بالاخره (بخوانم). ولی اگر یک امر بود، چی؟ تو این وقت نماز میخواستم. جفتش یکی بشود. نماز تو این وقت میخواستم. تمام شد دیگر. رفت. به چه دردم میخورد؟ حالا امشب بخوانیم، هفته پیش از دنیا... آن وقت میخواستم. حالا اگر بگوییم نه، دو تا امر است. بر فرض واجب باشد، بگوییم دو تا امر. یکی اینکه نماز بخوان. یکی اینکه تو این وقت بخوان. حالا تو این وقتش را نتوانستی، نمازش را بخوان. درست؟
روایت جالبی هم داریم ما. مثلاً در مورد نماز میت دارد که کسی نرسید به نماز میت سر قبر میت. آمد. با چه وضعی، نحوی تو این فقه گفتند؟ یعنی آن وقتش بود. آنجا. حالا شب اول قبر هم وقتش همان وقت بود. آمده تو قبر. میخواهند دفنش بکنند. دیگر مراحل تمام شد. بعد از اینکه اگر دو تا امر باشد، یکی ساقط شد، آن یکی هنوز سر جایش. یک «صَلّ» داشتیم، یک «صَلّ فِی الْوَقْتِ الْمُعَیِّنِ». دو تا. یعنی «صَلّ مِنَ الْفَجْرِ إِلَى الطُّلُوعِ صَلَاةَ الْغَدَاةِ». یکی «صَلّ» و یکی «مِنَ الْفَجْرِ إِلَى الطّلُوعِ». دو تا با همدیگر میشود نماز. حالا یکیاش افتاد. وقتش افتاد. ولی اصل نماز هنوز هست. اینجا باید قضایش را با همان امر دیگر، امر جدید. ولی اگر یک امر شد، یعنی جفتش یکی شد. حالا من نتوانستم نماز صبح را تو این تایم بخوانم، ساقط شد دیگر. اینجا احتیاج به دلیل جدید داریم. باید دوباره بیایند به شما بگویند که: «نماز صبحی که قضا شد را بخوان». درست؟
خب، حالا نکتهاش چیست؟ من به شما بگویم این بحث ثمرهای ندارد. چرا؟ چون ما تو روایات داریم، به ما امر کردند: «اقْضِ مَا فَاتَ». هرچیزی که فوت شد از واجبات، باید قضایش را به جا بیاور. پس ما دلیل از بیرون داریم. چه میخواهد دو تا امر باشد، چه میخواهد یک امر باشد. قضیه جواب میدهد. حالا نکتهاش چیست؟ نکتهاش این است که تأکیدی است یا تأسیسی؟ این امر از بیرون. اینی که فرمود: «اقْضِ مَا فَاتَ»، دارد تأکید میکند. یکی از دو تا امر. اگر باشد، میشود یکی. این امر جدید میشود تأکیدی. اگر یک امر بود، آن قبلیه. این امر که آنی که فوت شده را قضا کن، میشود تأسیس. روشن است دیگر. خیلی روشن است. تکرار که نمیخواهد بکنم. یک بار دیگر میگویم: یا دو تا امر داریم، یا یک امر داریم. از بیرون هم به ما گفتند: «وقتی اونی که فوت شده، قضایش را به جا بیاور». اگر دو تا امر داریم، اونی که از بیرون گفتند قضایش را به جا بیاور، میشود تأکید امر دوم. اگر یک دانه امر داریم، اونی که از بیرون گفتند قضایش را به جا بیاور، میشود تأسیس. یک امر جدید. چون این فوت شد، تمام. دوباره امر کرد که تأسیس امر جدید. بحث بکنیم؟ فقط داریم حالتش را.
میرزای قمی، غالب این است که دو تاست. دو تا امر است. دو تا، یکی نماز است، یکی تو این وقت. حالا وقتش فوت شد، خدا نماز هست. قمی تأکیدی میگیرد. میرزای نائینی، غالب این است که یک امر است. یعنی ایشان تأسیسی. «دلالة الأمر بالفعل الموقّت بوقت محدد علی وجوب القضاء خارج الوقت علی من لم یأتی الواجب فی وقته». دلالت امر به فعل موقت به وقت محدد، یعنی معین مثل نماز صبح، بر وجوب قضا در خارج وقت. توضیحاتش را دادم دیگر؛ فقط متن خودم را ترجمه میکنم. بر کسی که در وقت خودش واجب را اتیان نکرده. «و توضیح الحال فی ذلک أنَّ الأمر بالفعل الموقّت طارَةً یکون أمراً واحداً بفعل مقیّد فلا یقتضی الإتیان». توضیخش این است که امر به فعل موقت، یک وقت است که یک امر واحد به این فعل مقید، که اینجا آن امر اقتضا ندارد مگر اتیان به آن فعل موقت به وقت خاص را. یک امر اگر باشد، فقط باید همین کار را انجام بدهد. یعنی همین است. نماز صبح خواندی خواندی. نخواندی، تمام. دیگر تمام. اگر انجام نداد، وقتش هم گذشت، دیگر... «للقضاء، فلا موجب من قبله القضاء». از جانب امر دیگر چیزی متوجه قضا نیست. قضا ندارد. «ولا یدلُّ علی وجوب قضاء إلّا أمرٌ جدیدٌ». اگر میخواهد قضا واجب باشد، باید چی بیاید؟ امر جدید.
«و طارَةً أخری یکون الأمر بالفعل الموقّت بِأَمْرَیْنِ مُجْتَمِعَیْنِ فی بیانٍ واحدٍ». ولی یک وقت هستش که اینها دو تا امر است. تو یک بیان جمع شده. یعنی هم دارد میگوید: «صَلّ»، هم دارد میگوید: «صَلّ در این وقت». پس دو تا امر. اگر دو تا امر شد، در این وقتش فوت شد، ولی هنوز «صَلّ» سر جای خودش هست. «أحَدُهُما أَمْرٌ بِذَاتِ الْفِعْلِ عَلَی الْإِطْلَاقِ، مثال ما. و الآخر مثال ما از فجر تا طلوع آفتاب. فإن فات المکلف امتثال الأمر الثانی بقی علیه الأمر الأول». اگر مکلف امتثال امر دوم ازش فوت شد، امر اول هنوز سر جای خودش. فعل اذن برایش واجب است که اینجا فعل را اتیان بکند. «وَ لَوْ خَرَجَ الْوَقْتُ فَلَا یَحْتَاجُ إِیْجَابُ إِیْجَابُ الْقَضَاءِ لِأَمْرٍ جَدِیدٍ». اگر وقتش گذشت، دیگر احتیاج به امر جدید ندارد. چرا؟ یک بار هم شده. یعنی همان امر هست دیگر. یک امر داریم. بعد این ظرفه آمده. این به خودش ما انتزاع میکنیم که این امر در واقع دو تا امر است. یعنی شارع دو تا... چیز بحث استدلالی کرده. ظاهراً یک امر است. ولی حالا اینها میگویند که یکی ماهیت صلات را خواسته، یکی وقت صلات را خواسته. حالا وقتش پرید، ماهیتش که هنوز خواسته. قضا به خودش ندارد. تأسیسی میخواهد.
من به شما بگویم که: «آقای دکتر! تا فردا بعد از ظهر مثلاً برای من فلان جزوه را بیاورید لطفا.» حالا شما فردا نیاوردید. پس فردا صبح آوردید. الان شما اینکه میآورید با چه ارتکازی میآورید؟ وقتش گذشت. درخواستش که هنوز سر جایش است. «تا فردا ظهر.» ماهیت هم پرید. مثل ماهی. به نظرم خود این هم همین هیئت بین این دو تاست. و برای هر کدامش احتیاج به قرینه و سیاق. قشنگ این جمله الان مترادف نبود برای شما؟ من به شما میگویم تا فردا عصر جزوه را به من برسانید. شما بگویید که حالا اگر مفهوم داشته باشد، خودش قرینه و سیاق از بیرون. یعنی اگر واقعاً از فردا عصر گذاشت، دیگر به درد من نمیخورد. ولی یک موقع هست نه، یک کلاس مداومی دارید. جلسه اولش نرسید. احسنت. دومش هست. درست کردن. بله. دقیقاً.
«و ظاهر دلیل الأمر الموقّت هو وحدة الأمر». ظاهر دلیل امر به موقت، وحدت امر است. «و یحتاج إثبات تعدده علی الوجه الثانی إلّا قرینة خاصة». مرحوم شهید صدر میفرماید که ظاهراً یک امر است. اگر میخواهد دو امری باشد، احتیاج به قرینه خاصه دارد.
**۳. سومیش را هم بخوانیم. سومیش هم امر به امر است.**
چیزی بلد نیست. دیشب خدمت استادمان بودیم. دیشب این را بگویم، بخندی. دیشب خدمت استادمان بودیم. ایشان فرمود که: «یک دستوری هست برای سوره واقعه. ماهی که ماه قمری که از دوشنبه شروع میشود، آقای بهجت سفارش میکردند که ۱۵ روزه به ترتیب شروع میشود. از روز اول هر روز یک واقعه، روز دوم دو، سه...» استاد ما فرمود که این را رجائاً انجام بدهید. روایتی را برایش پیدا نکردند. یکی از دوستان روایتی آورد و اینها. نگاه فرمودند و گفتند که حالا این هم خیلی سندش و اینها معلوم نیست. همان رجا انجام بدهید. به خدمتشان عرض کردم که خب ما که قاعده تسامح در ادله سنن را داریم میخوانیم. چند جلسه بعد. آقای تسامح در ادله سنن. یک سری اخبار داریم. اخبار «مَن بَلَغَ». پیغمبر فرمود که هرکی از من روایتی بهش رسید، بهش عمل کند. خودمان جزا را بهش میدهد. اگر گفتند کسی شنید نرفت سند بررسی کند. گفتند: «آقا! فلان کار پیغمبر، فلان کار را انجام بدهی ثواب...» به خدمتشان عرض کردم که خب اخبار «مَن بَلَغَ» که هست. چرا ما رجائاً انجام بدهیم؟ نص داریم دیگر. روایت داریم. به خاطر تکیه به این روایت، انجام بده. ایشان فرمود که: «نه، این اخبار "مَن بَلَغَ"، رجاءً در رجاءً.» یعنی آنها... گفتم: «خب، ما تکیه عملمان به اخبار "مَن بَلَغَ" است. نه به آن چیزی که نقل شده.» حدیث برائت عمل میکنی؟ به حدیث رفع عمل میکنی؟ بر فرض بیا تأخیر یا احتیاط. هرکدام. یا استصحاب. من الان در مورد این آب، برائت جاری میکنم. بگویم: «رجا رجاءً این شیء مستصحب را انجام میدهم.» تا دیروز هم تا دوران پیغمبر واجب بوده، مستحب بوده. شک دارم. الان هم واجب یا مستحب است. میگویم واجب یا مستحب است. رجائاً. بعد رفتند. یکهو رفتند جلوتر. برگشتند با خنده گفتند: «در اجتهادتان تجدید نظر بفرمایید.» لحن خیلی «متبسم» و شوخی. خلاصه این از اجتهادات ماست. اینجوری است. خیلی دل بهش نبندی. سر و ته ندارد. بله.
سومین امر به امر است. شما یک چیزی را امر میکنید به پسرتان. مثلاً شما امر میکنید تو ماشین آدم نشسته، پسرش را میفرستد، میگوید: «بابا! برو به کیک بگو فلان کار را انجام بدهد.» اینی که شما امر میکنی که او برود امر بکند، در واقع محور امر، موضوع امر آن آخری است. یا خود این بچه شماست؟ یعنی کدام موضوعیت دارد؟ امر کردن بچه شما موضوعیت دارد یا انجام دادن آن شخص سوم؟ جفتش هم میتواند باشد. ممکن است من دارم میخواهم بچهام را تربیت کنم. میگویم: «برو بابا! بهش بگو.» میخواهم این گفتن را یاد بگیرد. میخواهم این امر کردن را یاد بگیرد. غرضم کاملاً عقلایی است. توی مسئله حکومتداری: «برو ببین. برو بگو. برو دستور بده.» میخواهم دستور بدهد که آنها از این حرف گوش بدهند. کمکم بفهمند که این بعد از من رئیس است. این هم خودش یاد بگیرد، سیستم را ببیند، دستور بدهد، بفهمد چی به چی است؟ چه خبر است؟ چه شکلی. رویش باز شود. گاهی این است. گاهی هم نه. من میخواهم آن شخص آن کار را انجام بدهد. خب، تفاوتش چیست؟ تفاوتش این است که اگر من امر به بچهام کردم، بچهام قبل از اینکه برود به آن شخص بگوید، خود آن شخص باخبر شد که من از بچه خواستم. الان اگر عمل کرد، اتیان به امر من کرده یا نه؟ باید وایستی که بچه من امر کند و احسان صورتبندی کار مشخص.
«دلالة الأمر بالأمر». امر به امر. پس یعنی به شیء علی الأمر بالشیء المباشرة. بر اینکه برود آن هم امر بکند مباشرتاً. حالا مثالش چیست؟ گفتند پدرها، روایت داریم پدرها بچهها را از هفت سالگی امر به صلاة کنند. امام صادق (ع). مولا فرمود: «من پدر امر کنم بچهام را به نماز». یعنی امام صادق (ع) نماز بچه من را هفت سالگی خواست؟ یا امر کردن من را به بچه در هفت سالگی خواست؟ یا بر مبنای استعمال لفظ مشترک در اکثر، جفتش را خواست؟ این کدامش میشود؟ «بِمَعْنی أنَّ الْآمِرَ إِذَا أَمَرَ زیداً وَ أَمَرَ خالدًا بِشَیْءٍ فَهَلْ یُسْتَفَادُ الْأَمْرُ الْمُبَاشِرُ لِلْخَالِدِ مِنْ ذَلِکَ الْأَمْرِ الْأَوَّلِ أَوْ لَا». به معنای اینکه آمر وقتی امر میکند زید را (شما گاهی کریم میفرمایید که ایشان به من بگوید. درست؟) زید را که زید امر کند خالد را به چیزی. حالا آیا استفاده میشود امر مباشر برای خالد از آن امر اول یا نه؟ یعنی انگار من دارم امر از شما میگیرم. کدام عامل من است؟ «فَعَلَ الْأَوَّلَ». اگر شما عامل من باشید، «إنَّ خَالِدًا لَوْ أَنَّ خَالِدًا اطَّلَعَ عَلَى ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یَأْمُرَهُ زَیْدٌ لَوُجَبَ عَلَیْهِ الْإِتْیَانُ». اگر من قبل از اینکه ایشان به من بگوید، خودم باخبر شدم که شما از من این را میخواهید و من اتیان... دیگر یادش رفت بگوید. میگویم: «نه، باید او بگوید.» او موضوعیت دارد. گفتند: «ایشان که ابلاغ نکرده». من ایشان را طریق میدانم یا موضوع میدانم؟ ایشان راهی بود که پیام شما به من برسد یا نه؟ خودش محوریت بود؟ باید از او میگرفتم تا... «لَمْ یُوجِبْ عَلَیْهِ الْإِتْیَانُ ثَانِیَةً». اگر هم مباشر نباشد، «لَا یَکُونُ مُلْزَمًا بِشَیْءٍ». تا وقتی ایشان نگفته، من ملزم به چیزی نیستم.
«و مثالُهُ فی الفقه أمر الشارع لولی الصبی أن یأمر الصبی بالصلاة فی سبع سنین». مثالش در فقه امر شارع است برای ولی کودک که کودک را در هفت سالگی امر به نماز کند. «أمرُه هذا أمرٌ للصبّی إلی نحو الاستحباب الصلاة». اگر بگوییم اینجا امر به امر یعنی امر به خود آن شخص. یعنی شما که با کریمی گفتید: «آی کریم، به من بگوید». یعنی در واقع میخواهید به خود من بگویید. حالا از طریق ایشان. اگر این را گرفتیم، یعنی من مستقیماً از طرف شما تکلیف گرفتم. تو مثال ما یعنی امام صادق (ع) که فرمودند به پدر: «برو به پدر (به پدر گفتند) که برو. بچه...» خودشان دارند بچه را امر میکنند. لذا برخی فقها فتوا دادند نماز از هفت سالگی بر بچه واجب است. برخی دیگر فتوا دادند نماز از هفت سالگی بر بچه مستحب است. چرا؟ چون امر داریم. امرش را برخی برداشت وجوبی کردند، به خاطر قرینه. برداشت استحبابی کردند. در هر صورت میگویند این بچه. یعنی بابا موضوع نماز بچه موضوعیت دارد. بابا طریقیت است. «تو بگو، تو امر کن.» نگوییم خودم میگویم. بابا، نه دارد (مطلب اشتباه است و نیاز به اصلاح دارد). مادر بگوید. برادرش. این خیلی نکته مهمی است. چرا؟ چون نماز تو هفت سالگی را من خواستم. بابا را خواستم. امر بابا... (فراز ناپیوسته). بابا ندارد (مطلب اشتباه است و نیاز به اصلاح دارد). این بچه ده سالش هم شده. تفاوتش اینجاست.
در حال بارگذاری نظرات...