‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مبحث بعدی در حلقه ثانیه، بحث «قرینه حکمت» است. عرض شد که در اطلاق، گاهی اطلاقگیری را با وضع انجام میدهند، گاهی اطلاقگیری را با قرینه حکمت. قدما گفتند که اطلاقگیری با وضع است، ولی متأخرین گفتند که این کار با وضع نیست، در وضعش اطلاقی نیست و مقدمات حکمت است که حکم میکند اطلاق.
نکتهای که اینجا هست، این است که اطلاق یعنی آیا باید مطرح بشود، متکلم برساند که قید و خصوصیتی را لحاظ نکرده یا همینقدر که لحاظ خصوصیت و قیدی را نرساند، یعنی اطلاق؟ یعنی باید بیان بکند، ابراز بکند که من قیدی در کلامم نیست یا همینقدر که قیدی ابراز نشود، اطلاق است؟ دومی صحیح است؛ همینقدر که قیدی را ابراز نکرد، اطلاق میشود، نه اینکه برای اطلاق حتماً باید یک کاری بکنی، یک چیزی نشان دهی که یعنی من مطلق گفتم.
و الطریقة الاخری راه دیگر، راه دیگر برای چی؟ اثبات اطلاق. یسمیها المحققون المتاخرون بقرينة الحکمه است، همانی که محققون متأخرون بعد از سلطانالعلما اسمش را گذاشتند قرینه حکمت. و جوهرُها التمسکُ بدلالة التصدیقیه لظهورٍ عرفیٍ سیاقیٍ غیر ذالک الظهور الحالیِّ السیاقیِ الذی تعتمد علیه قاعده احترازیت القیود. جوهر این راه دیگر (قرینه حکمت) چیست؟ تمسک به دلالت تصدیقیه برای ظهور عرفی سیاقی دیگر، غیر از آن ظهور حالی سیاقی که قاعده احترازیت قیود بر آن اعتماد میکرد. یعنی ما یک ظهور دیگری داریم غیر از قاعده احترازیت قیود. این ظهور دیگر را اسمش را میگذاریم قرینه حکمت و این ظهور دیگر است که اطلاق را برای ما شکل میدهد.
قد عرفنا سابقاً انّ هذه القاعده تعتمد علی ظهور عرفی سیاقی مفاده انما یقوله یریده. قبلاً آشنا شدیم که این قاعده (کدام قاعده؟ احترازیت قیود) تکیه دارد بر ظهور عرفی سیاقی که مفادش این است: هرچیزی که متکلم میگوید، حقیقتاً ارادهاش کرده. یعنی اگر قیدی زده، این قید مد نظرش بوده. در قاعده احترازیت قیود همین را گفتیم: انما یقوله یریده، هرچیزی که میگوید اراده کرده. اگر این قید اصلاً مد نظرش نبود، نمیگفت، کاری نداشت که بخواهد بگوید. اینکه مطرح کرده، معلوم است که مد نظرش است.
و یُوجد ظهورٌ عرفیٌّ سیاقیٌ اخر مفادهُ ان لا یکون شیءٌ دخیلٌ و قیدٌ فی مراده الجدّی و حکمه و لا یُبیّنُ باللفظِ. یک ظهور عرفی سیاقی دیگر هم پیدا میشود که مفادش این است: اونی که متکلم نگفته، اراده نکرده است. این را بهش میگوییم قرینه حکمت. اونی که متکلم گفته، اراده کرده، میشود قاعده احترازیت قیود. اونی که نگفته، اراده نکرده، میشود قاعده قرینه حکمت. از خود عبارتش مفهوم است.
این عبارت: الان بنده یک چیزی میگویم، میگویم که آقایان مثلاً همه یک مداد داشته باشند، مداد دستشان باشد. خب من اینجا احترازیت دارد دیگر. قاعده بر این است که اعتراضی است؛ یعنی خودکار نه! بعد یعنی من مداد را اراده کردم. مداد در دلالت تصوری شما آمد. مداد آمد، تطبیق میدهی با دلالت تصدیقی. مراد جدی هم چی بوده؟ «مداد قلم دستتان باشد». تفاوت قلم با مداد چیست؟ قلم شامل خودکار هم میشود، خودنویس هم میشود. انما یقوله یریده، اینی که من گفتم مداد، یعنی منظورم چی بوده؟ مداد. حالا که گفتم قلم، انما لا یقوله ... نگفتم مداد، یعنی مداد مد نظرم نبود. قید مد نظرم نبود. این میشود اطلاق. یعنی گفتم: قلم، قلم مطلق است. پس اطلاقش مدنظر است. مداد خاصه، مداد قید است. پس قیدیتش مدنظر است.
در یکی قیدیت مدنظر است، «ما یقوله یریده». اونی که گفتم: اراده کردم، قیدیت دارد، قیدیت اراده کرد. اونی که نگفتم، قیدیتی که نگفتم، صدتا قیدی که میتوانستم بزنم و نزدم، یعنی اراده نکردم. یعنی نمیباشد شیء دخیل و قید در مراد جدّیاش و در حکم. اینی که من قید نزدم به مداد، قید نزدم به خودکار، یعنی این خودکار و مداد و اینها در مراد جدّی من قید نمیشود در حکم.
و لا یُبیّنهُ باللفظِ. بابا! به حالی است در حالی که تبیین نمیکند آن را به وسیله لفظ. لِانّ ظاهرَ حالِ المتکلمِانهُ فی مقامِ بیانِ تمامِ مرادِهِ الجدّیِ و خطابِهِ. من متکلم، ظاهر حالم چیست؟ دارم همه حرفهایم را میزنم. اگر قیدی مد نظرم باشد، میگویم. اینی که نمیگویم، معلوم میشود که اراده نکردم. قیدی که نزدم معلوم میشود که مد نظرم نبوده است. یک لیوان آب سرد باشد یا گرم؟ از یخچال باشد یا از شیر آب؟ آب بودن دیگر خارجه. خب، بعد انصراف را باید مد نظر داشت که این منصرف به چیست؟ بعد آب شیرین باشد یا شور؟ قید میزنم: آب شیرین. اگر خوب میگویم: آب شیرین. انما یقوله یریده. قاعده احترازیت قیود چی میگوید؟ گفت: شیرین، یعنی آبِ چی میخواهد؟ شیرین. ما لا یقوله لا یریده، چه قیدی میتوانستم بزنم، نزدم؟ گرم و سردش را. نسبت به اونی که گفتم، اراده کردم. نسبت به اونی که نگفتم، اراده نکردم. اونی که گفتم اراده کردم چی بود؟ شیرین بودن؛ قاعده احترازیت قیود. اونی که نگفتم ارادهاش نکردم چی بود؟ سرد بودن؛ قاعده قرینه حکمت، که ازش چی گرفته میشود؟ اطلاقگیری. شما قید نزدی. من اصلاً باید آب گرم، آب جوش... انصراف و مد نظر سیاق و فلان... همین که ما رفتیم وقتی یک لیوان آب جوش میآوردیم، اطلاق داشت کلام شما.
و حیثُ انّ الغیدَ لیسَ مبیناً فی حالةِ عدمِ نصبِ قرینةٍ علی التقییدِ فهوَ اذاً لیسَ داخلاً فی المرادِ الجدّیِّ. از آنجا که قید تبیین نشده در حالت عدم نصب قرینه بر تقیید، یعنی قرینه نیامده که بخواهد قید را برساند. پس اینجا این قید داخل در مراد جدی، بفرمایید، نیست. و الحکم ثابتٌ. و هذا هوَ الاطلاقُ المطلوبُ. حکمم سر جایش ثابت است. این میشود همان اطلاق مطلوب. حکم داریم بدون قیدی. حالا گاهی اطلاق مال حکم است. گاهی اطلاق مال موضوع. موضوع قید بزند، نزد. حکم میتوانست قید بزند، نزد. در صورت این است که اینجا توقع قید میرفت ولی نزد.
یا فلاسفهی بیدین! شما هی منتظر مینشینی که آقا یک قیدی بزند: فلاسفهی غرب، فلاسفهی ضد قرآن، فلاسفهی تا قرن فلان، فلاسفهی یونان، فلاسفهی امروز، فلاسفهی دیروز، فلاسفهای که سوتیهای اعتقادی دادند. هرچی مینشینی قیدی نمیزند. در نظر شما میآید که این آقا از علامه طباطبایی و امام خمینی گرفته، رفته تا افلاطون، همه را یک جا زده. «ما لا یقوله لا یریده». و معلوم میشود قیدی مد نظر ایشان نیست. فلاسفه غیر از فلانی و فلانی یا فلاسفهای که فقیه نبودهاند. مثلاً فلاسفهای که متکلم نبودهاند که میزند، احترازیت قیود میشود.
انّ کلَّ من اننا قرینةَ الحکمةَ التی تُثبتُ الاطلاقَ و قاعدتاً و قاعده احترازیةَ القیودِ تبتنیانِ علی ظهورٍ عرفیٍ سیاقیٍ حالیٍّ غیرَ ظهورِ العرفیِ السیاقیِ الحالیِ الذی تعتمدُ علیهِ الاخری. این چنین ملاحظه میکنیم: هر یک از قرینه حکمتی که اطلاق را اثبات میکند و قاعده احترازیت قیودی که مبتنی بر ظهور عرفی سیاقی حالی است، غیر از ظهور عرفی سیاق حالی دیگری است که بر آن اعتماد دارد. یعنی هر یک از اینها تبتنی علی ظهور عرفی فلان (یعنی هر کدام ظهور عرفی سیاقی خودش را دارد). قاعده احترازیت قیود یک سیاقی دارد، یک ظهور عرفی دارد. قرینه حکمت یک ظهور یک سیاق دارد.
فالقاعدةُ تبتنی علی چی چی بفرمایید... ظهورِ حالِ المتکلمِ فی انما یقولُهُ یُریدهُ. آن قاعده احترازیت قیود مبتنی بر حال متکلم (ظهور متکلم) است که هرچی گفته، اراده کرده. و قرينة الحکمة تبتنی علی ظهورِ کلِّ ما یکونُ قیداً فی مرادِهِ الجدّیِّ یقوله فی الکلامِ. جدی، اگر این قید مد نظرش بود، بفرمایید، بیان میکرد. لو کان لبان. لو کان لبان. اگر بود، میگفت. اگر مد نظرش بود، اگر خصوصیتی مد نظرش بود، لو کان لبان. سببانِ، لبان. همین که قید نزده، یعنی مدنظر نبود. ای انه فی مقام بیان تمام مرادِهِ الجدّیِ و خطابه. در مقام بیان همه مراد جدیاش بود و چیزی را نگفت، چیزی را نفرمود.
فقط یُعتَرَضُ علی قرینةِ الحکمةِ هذهِ بِانّ اللفظَ اذا لم یکن یدلُّ بالوضعِ الا علی الطبیعهِ المحفوظةِ فی ضمنِ المقیدِ و المطلقِ معاً، فلا دالَّ علی الاطلاقِ کما لا دالَّ علی التقییدِ. گاهی اعتراض میشود بر قرینه حکمت. این قرینه حکمتی که گفتیم، چه اعتراضی میشود؟ به اینکه «لفظ وقتی دلالت به وضع نداشته باشد، مگر بر طبیعت محفوظه در ضمن مقید و مطلق با هم. پس دلالتی بر اطلاق ندارد، همانگونه که دلالت به تقیید ندارد». یعنی آقا باید برای بیان اطلاق، قیدی بیاید. یک چیزی بیاید، حکایت از اطلاق بکند. مگر شما نگفتید برای طبیعت مجرده وضع شده؟ این را یادتان هست یا نه؟ جلسه قبل چی گفتید؟ گفتیم انسان وضع شده برای انسان مطلق یا برای انسان نه مطلق نه مقید؟ برای طبیعت مجرده، ماهیت ماهیت انسان. خب اگر شما میگویی برای ماهیت، یعنی نه بر اطلاق دلالت دارد، نه بر... هر کدامش را میخواهد دلالت کند، باید... اگر اطلاقش را هم میخواهد برساند، باید یک چیزی باشد ازش حکایت بکند.
مِنْ انّهُما ثابتانِ فی المرادِ الجدّیِ جزماً؛ هم اطلاق، هم تقیید. در مراد جدی طرف هست. شما میگویی ماهیت، ماهیت هم اطلاق دارد، هم تقیید. پس هر کدامش را میخواهی بیان بکنی، باید روشنش بکنی. لانّ موضوعَ الحکمِ المرادِ الجدّیِ، اما مطلقٌ و اما مقیدٌ. بالاخره موضوع حکم در مراد جدی، یا مطلق است یا مقید. اونیم که وضع روی صورت گرفته بود، چی بود؟ نه مطلق نه مقید؛ بلکه ماهیت. و هذا یعنی انه علی ایٍّ لم یُبیِّنْ تمامَ مرادهِ بخطابِهِ و لا بمعیّنِهِ. این یعنی که آقای متکلم اینجا تمام مرادش را نگفت، معینی ندارد. شما از کجا داری میگویی این اطلاق دارد؟ میگوید: «از کجا داری اطلاقگیری میکنی؟ اینکه نگفت! اینکه نگفت من منظورم اطلاق است!» این گفت: انسان. گفت: منظورم مطلق انسان. گفت: انسان. انسان هم بر مطلق بار میشود. اگر مطلق انسان اراده کرده، باید یک جوری برساند که مطلق انسان اراده کرده. پس ما دالی بر اطلاق نداریم. این اشکال است.
لافتراضِ الاطلاقِ فی مقابلِ التقییدِ. اطلاق در برابر تقیید. لفظ هم در مقام اثبات همه مراد را نمیرساند، فقط ماهیت دارد میرساند. اطلاق و تقیید هر کدام قرینه میخواهد. خب، جواب چیست؟ اشکال روشن است که برام ؟. یا نه؟ ماشاالله! ایامکنُ الجوابُ علی هذا الاعتراضِ. خب، پاسخی که ممکن است داده بشود به این اعتراض، این است: آقا جان! ذالکَ الظهورُ الحالیُ السیاقیُ لا یعني سوی ان یکونَ کلامهُ وافیاً بدلالةٍ علی تمامِ ما وقعَ تحتَ لحاظِهِ من المعانی، بِحیثُ لا یکونُ هُناکَ معنیً لحظَهُ المتکلمُ و لم یأتِ بما یدیلهُ علیه. این ظهور حالی سیاقی که ما گفتیم (ظهور حالی چی بود؟ قرینه حکمت که میگفت: «ما لا یقوله لا یریده»)، این به معنای این نیستش که کلام این بابا وافی است به دلالت بر تمام آنچه که تحت متکلم از معانی میآید، به حیثی که اینجا در مقام ثبوت معنایی نباشد که متکلم لحاظش کرده باشد و نیاورده به آنچه که دلالت بر اون بکند.
انّ کلّ ما لم یُلحَظْ لابدّ ان یُؤتیَ بما یَدلُّ علی عدمِ لحاظِهِ، فانّ ذَلِکَ الظهورَ الحالیَ السیاقیَ ... . قرینه حکمتی که ما گفتیم منظورمان این است که همینقدر که متکلم کلامش در قالب خاص بیاید، همین که دارد بیان میکند، هر آنچه که این کلمه بر آن بار میشود را در بر میگیرد. خب، الان انسان... برای ماهیتش وضع شده باشد یا برای مطلق وضع شده باشد؟ از یک جهت، انسان وقتی بدون قید میآید، تمام مصادیق و افرادش را در بر میگیرد. بابا! مصادیق برای چی وضع شده؟ اگر در مصادیق برخی مصادیق مد نظرش نیست، باید اونها را خارج بکند. کلمه را وقتی میگوید، آن کلمه با تمام مصادیقش میآید. درست شد؟ الان انسان تمام مصادیق انسان را در بر میگیرد. ما کاری نداریم انسان وضع شده برای ماهیت انسان یا برای مطلق انسان. مهم این است که من وقتی به عنوان شنونده از متکلم میشنوم انسان را، انسان با تمام مصادیقش به ذهنم میآید. او اگر قصد دارد برخی مصادیق انسان تو ذهن من نیاید، باید چکار بکند؟ باید قید بزند اینها را خارج بکند. وقتی نمیزند، یعنی مد نظرش هست مصادیقش مقیده میآید. دل هر دوتای اینها ... ولی در صورتی که اینجا ما تقسیمی که میخواهیم بکنیم، ماهیت مطلق، مطلق از مطلق مقید زاییده میشود. اشکالش اشکال است، نه اینکه در کنار این است، در عرض این نیست، در طول این است. ادامه خودش است. اشکال وارد نیست. پس مقابله اطلاق و تقیید شما چطور میگیرید؟ تقابل اطلاق و تقیید. یک بحثی داشتیم: یا قابل تقیید ولی مصادیقش مصادیق مقید تو دل مطلق قرار میگیرد. تصور بکنیم که خارج از این مجموعه، انسان فقیر چیزی غیر از ... حالا درسته این هم مطلق انسان هم به ماهیت انسان برمیگردد.
پس اینجا همینقدر که کلمه بیاید، به همه معانی که لحاظ میشود دلالت میکند. دلالتش وافی است. و هر آنچه تحت لحاظش از معانی بیاید، دلالت ... «لا یعنی سوی» یعنی جز این منظور نیست که کلامش وافی است به دلالت بر تمام آنچه واقع شده تحت لحاظش از معانی. گفته هر آنچه از معانی بر آن بار میشود. اینی که دارد میگوید، این عبارت بر همه آنها صادق است. خب، به حیثی که آنجا معنایی نباشد که متکلم لحاظ کرده باشد و چیزی نیاورده باشد که بر آن دلالت بکند. شما نمیتوانی بگویی که آقا من یک ... از این عبارت منظورم اون بود. میگوید: خب، چرا نگفته بودی؟ اگر لحاظ کردی، باید بگویی. ما منظور شما را از کلماتت میفهمیم. میگوید: آقا مثلاً چی چی؟ «نان علی الاطلاق». یک نان است: نان باگت، نان لواش. میگوید: مثلاً برو برای سوسیس نان بخر. شما میآیی لواش خریدی. میگوید که منظورم نان باگت بود! من منظورم روشن بود دیگر! منظورت روشن نبود. «ما یقوله یریده و ما لا یقوله لا یریده». سیاق. حالا باید اینجا بسته به سیاق مطلب، انصراف عرفی به این است. نه، برای من انصراف نیست. هرکی بخواهد سوسیس بخورد، باید با نان باگت بخورد. نان لواش هم میشود. اینها بحثهای دیگری است. حالا بحث انصراف هم بهش میرسیم. بحث انصراف بحث بسیار مهمی است. یا به خاطر غلبه وجودی است یا به خاطر غلبه استعمال است که باعث انصراف میشود. حالا علیایحال، نمیتواند بگوید من منظورم ... هرچی که گفته، منظورش بوده. اگر منظورش چیز دیگر بود، باید میگفت. همینقدر که نگفته، منظورش نبود. موش سیاه و انصراف و ... اینها حالا به آن خیلی کار نداریم. الان کلمهای که شما گفتی مطلق، ربطی به این مسئله ندارد. خب، پس نمیشود که بگوییم یک چیزی را اراده کرده ولی نگفته. یک چیزی در لحاظش بود ولی نگفته. نه! هرچی که گفت، لحاظ کرده. هرچی نگفته، لحاظ نکرده. اگر قید نزد، نان را، یعنی قید لحاظ ... این قید را داشتم، حالا نگفتم. تو خودت باید بفهمی! از کجا بفهمم؟ قرینه و سیاق و اینها یک بحث است. کلمه، کاری نداریم. از کلمه تو باید میفهمیدی. نان که گفتی، باید باگت میفهمیدی. پدرها هستند زور میگویند. یک حرفی را زده، بچه یک چیزی فهمیده، رفته عمل کرده. بعد بابای زیر بار نمیرود که من اشتباه گفتم. میگوید: تو خودت عقلت نمیرسد! من میگویم منظورم چیست! هر وقت که ما پایمان میخورد به لیوان میافتد، بابایی میگوید: چشم کورت را وا کن! لیوان زور پات! هر وقت پای خودش میخورد، میگوید: تو عقلت نمیرسد! لیوان نباید اینجا بگذاری! مقصریم.
انّ کلَّ ما لم یُلحَظْ لابدّ ان یُؤتیَ بما یَدلُّ علی عدمِ لحاظِهِ، فانّ ذلکَ بمَا لا یقتضیهِ الظهورُ الحالیُ السیاقیُ. معنای ظهور حالی سیاقی این نیست که هرچیزی را متکلم لحاظ نکرده، باید یک چیزی بیاورد که دلالت بکند که لحاظ نکرده. هرچیزی گفت، یعنی لحاظ کرده. هرچیزی نگفت، یعنی لحاظ نکرده. نه، یعنی هرچیزی را لحاظ نکرده، باید یک چیزی بیاید بگوید که آقا حواست باشد من لحاظ نکردم. همینقدر که گفت، یعنی لحاظ کرده. همینقدر که نگفت، یعنی لحاظ نکرده. عرف سیاق کاملاً منطبق با همین است.
وعلیهِ، فاذا کانَ المتکلمُ قد ارادَ المقیدَ مع انّه لم ینصُبْ قرینةً علی القیدِ، فهذا یعنی وقوعَ امرٍ تحتَ لحاظٍ زائدٍ علی الطبیعةِ و هو لم یأتِ بما یدیلهُ علیه. بنابراین اگر نصب داشته باشد ... گفتم اگر نصب بشود، چرا نصب؟ حال، در حالی که زائد بر طبیعت است. خب، بنابراین وقتی که متکلم مقید را اراده کرده، در عین حال قرینهای بر قید نیاورده. یعنی این یعنی وقوع امر تحت لحاظ زائد بر طبیعت است و اون امر، تقییدها ؟ بالغیب. همین که قید نمیزند، میشود مطلق. همین که قید نمیزند، یعنی ماهیت خالی مد نظرش نیست. ماهیت به نحو اطلاق مد نظرش است. یعنی ما اطلاق را از کجا میفهمیم؟ از حال متکلم در مقام استعمال. او دارد ماهیت را استعمال میکند. تو استعمال دیگر یا مطلق داریم یا مقید. تو استعمالش ما چطور بفهمیم مطلق را اراده کرد یا مقید را؟ از همین لحاظ کردن یا نکردن. از کجا بفهمیم لحاظ کرده یا نکرده؟ از همین گفتن یا نگفتن. اینجا از سیاق کلام تو میفهمم که ماهیت مد نظر است. ربطی به استعمال چیز ندارد. خود استعمال یا مطلق یا مقید. شما داری تو مقام پرسشگری و مقام شرح حال اسمی میآوری، انسان استعمال نشده، اینجا استعمالش به نحو حمل اولی است. ما حمل اولی مد نظر نیست. حمل شایع مد نظر است. حملی که مصادیقش مد نظر داشت. نسبت به مصادیق است که یا مطلق است یا مقید. شور ؟ مفهوم انسان را مد نظر دارید. ما مفهومش را کاری نداریم.
لانّ المقیدَ یتمیزُ بِلحاظِ زائدٍ و لا یُوجدُ فی الکلامِ تقییدٌ الذی وقعَ تحتَ لحاظِ المقیدِ. مقید متمیز میشود به لحاظ ظاهر. یعنی شما باید یک چیز زائد را لحاظ بکنی که بشود مقید. در این کلام هم چیزی پیدا نمیشود که این قید را زده باشد. وقتی که نزده، میشود مطلق. گفتیم نسبت مقید نسبت چیست؟ ملکه و عدم ملکه. یعنی همینقدر که شأنش بود و نزد، میشود مطلق. جایش بود که قید بزند و نزد، میشود عدم ملکه.
و اذا کانَ المتکلمُ قد ارادَ المطلقَ، فهذا لا یعني وقوعَ شیءٍ تحتَ لحاظٍ زائدٍ علی الطبیعةِ. وقتی متکلم اراده کرد مطلق را، این به معنای این نیست که شیئی تحت لحاظ زائد بر طبیعت آمده. لانّ المرادَ بالاطلاقِ عبارهٌ عن عدمِ لحاظِ القیدِ. اصلاً بحث ما سر چیست؟ ما نمیگوییم باید یک قیدی را لحاظ بکند. ماهیت به علاوه چیزی ... ماهیت را تو مقام استعمال یا بهش قیدی برایش لحاظ میکند، میشود مقید. یا اگر لحاظ نکرد، خود همین لحاظ نکردن میشود مطلق، نه یعنی باید یک چیزی لحاظ بکند که بشود اطلاق. نه! همینقدر که قید را لحاظ نکرد، میشود مطلق.
فسو فإنّه یُقالُ انّ المتکلمَ لو کانَ قد ارادَ المقیدَ لَما کانَ مُبیناً لِتمامِ مرادِهِ (یا مرامَهِ). پس درست است که این جور گفته بشود: متکلم اگر مقید را اراده کرده، مبین برای تمام مرامش نیست. المراد یا مرام متکلم اگر اراده کرد مقید را، مبین برای تمام مرامش نیست. لانّ الغیدَ واقعٌ تحتَ لحاظٍ و لیسَ مدلولاً للفظِ. مراد بودن نظر باید درست باشد. علت چاپی باشد. چون قید واقع تحت لحاظ است و مدلول برای لفظ نیست. قید را شما انسان خالی که قیدش نمیآید که. اگر قید را برای انسان لحاظ کردی، باید چکار کنیم؟ اگر نیاوردی، اتمام مرادت را نرساندی. اصل تطابق چی بود؟ محل تصوری با مدلول تصدیقی. وقتی در تصور من اصلاً به نظرم نمیآید که شما قیدی زدید. خیلی مد نظرت نبوده. چون اونی که در تصور شماست، که شما در مقام بیان تمام مرادت بودی. اگر تمام مرادت مقید بوده و قید را نزدی، این تناقض است. یعنی من الان مراد جدی شما با تصورت تفاوت دارد که این هم قاعده بر این نیست که من بتوانم کشف بکنم. قاعده بر این است که اینها با همدیگر تطابق داشته باشند. مشکل از شماست که نگفتی. مشکل از من نیست که نفهمیدم.
اصل ماجرا اطلاق هم یعنی همین. یعنی جایی که باید قید میزد، نزد. منِ مخاطب چکار بکنم؟ تو این سندها و اسناد و کارهای حقوقی، اینها خیلی رایج است. قید زدم من اینجا. مقید گفتم مطلق ... مطلق که گفتم، گفتم: هر وقت که پول دستم بیاید، بدهی ایشان را میدهم. من قید زدم که مثلاً هر وقت که فلان چیزم را فروختم. قید زدم که هر وقت فلان بروَم یا فلان چیزم را بفروشم. قید زدم که تا فلان تاریخ پول را بدهم. گفتم: تا فلان تاریخ اگر پول دستم آمد. از این اطلاقگیری ... اطلاقگیری تو برجام همین بوده دیگر. اطلاقات برجام بوده که پدر ما را درآورده. چهار تا واژه مطلق. بله، برخی از کلمات فارسی با مثلاً اسم با اجازه توی حقوق خیلی فرق میکند. طرف تحقیر؟. حق تغییر شغل ندارد توی مغازه، مگر اگر با اجازه کتبی از سوی موکلین، بله. یک واژه مطلق مینویسد که تا رفع تمام نگرانیهای ما نسبت به فعالیت تمام فعالیتهای ایران، تحریمها لغو نشود. در برجام از اونورها که خیلی توقعی نیست، از این مجلس عزیزمان از اینها توقع میرفت. بیگانه اگر میشکند، حرف عیبی نیست.
قید زائد به خاطر اینکه خود اطلاق واقع نمیشود تحت لحاظ، بلکه اطلاق یعنی قید زائدی نباشد. پس لحاظ را چی؟ اطلاق لحاظبردار نیست. قید که لحاظبردار است. ما از عدم لحاظ قید، اطلاق را میفهمیم. نه اینکه خود اطلاق باید لحاظ بشود. قید است که لحاظ میشود. این قید یا لحاظ میشود و میشود مقید، یا لحاظ نمیشود و میشود ... اونی که ملاک است، قید است. قید است که لحاظ میشود. یا لحاظش کرد یا ... آقای دکتر رفتند در برجام سیاست خارجی داخلی نصب الاطلاق.
خلاصه این است که ما با چی اطلاق را اثبات میکنیم؟ رو قرینه حکمت. و نستغنی بذلک عن اثباته بدلاله الوضعیّه طریقَ اخذِ قیداً فی المعني المسمی له الموضوع له اللفظُ ثم تطبیق القاعده الاحترازیة للقیود علیه. به وسیله همین ماه مستقیم میشویم از اینکه بخواهیم اطلاق را با دلالت وضعی اثبات بکنیم. چه لزومی دارد اثبات بکنیم؟ از طریق اخذ قیداً فی المعنی موضوع له اللفظ. سپس تطبیق قاعده احترازیت قیود بر آن. میگوییم که آقا قیدی بوده در معنای موضوعله که لفظ بر آن وصل شده. بعد یعنی ما اطلاق را بخواهیم بیاییم مسیر وضعی چطور است؟ بگوییم اطلاق یک قیدی است در معنای موضوع له که وضع شده با قاعده احترازیت قیود. نه! ما با قرینه حکمت اثبات میکنیم.
فارقٌ عملیٌّ بینَ اثباتِ الاطلاقِ بدلالةِ الوضعِ ... یک تفاوت عملی اینجا داریم بین اینکه بخواهیم اطلاق را با قرینه حکمت اثبات بکنیم و اینکه بخواهیم با دلالت وضعی اثبات کنیم و قاعده احترازیت قیود. زیاد دادم دیگر، خسته میشوم بخواهم بگویم. تو ؟ روشن است فرقش فقط چیست؟ گفتیم یک وضع داریم، یک قرینه داریم. تو وضع با قاعده احترازیت قیود مطرح میشود، توی حکمت با عدم لحاظ قید. فرقش این است.
و هذا الفارقُ العملیُّ یظهرُ فی حالةِ اکتنافِ الکلامِ بملابساتٍ مع تفقُّدٍ … این کجا ظاهر میشود؟ در حالت اکتناف کلام، وقتی مکناف باشد، پوشیده شده باشد به ملابسات. پوشیدگیهایی مانند شرایطی، ظروفی که معین و تفقّدِ ؟ یعنی اون ملابسات کلام را از تفقّه ظهور سیاقی از چیز میاندازد، از ظهور سیاقی میاندازد. فلا یعودُ لحالِ المتکلمِ ظهورٌ فی مقامِ بیانِ الجدّی، و امکنَ ان یکونَ فی مقامِ بیانِ بعضِهِ. دیگر برای ظهور، برای حال متکلم ظهوری نمیماند. در مقام بیان جدی به کلمه قرار گرفته و ممکن است که متکلم در مقام بیان بعضی از مرادش باشد. یک وضعی پیش میآید. گاهی یک قرائنی داریم، ملابسات داریم، شرایطی داریم. نمیفهمیم در مقام بیان تمام مراد هست یا نیست؟ اونجا اگر با وضع اطلاق را بگیریم، کارمان راحت است. ولی اینجا چون شما با ظهور حالی میگیری، به مشکل برمیخوری. اینجا کسانی که قائل به قرینه حکمتاند چی میگویند؟ میگویند اگر نتوانستیم اثبات بکنیم که در مقام بیان تمام مرادش بوده است، از اطلاقگیری ندارد. ما باید اثبات بکنیم که او در مقام بیان تمام مرادش است. حالا طرف مضطر بوده، داشته میرفته دستشویی، کسی ازش پرسیده، اونم یک کلمه گفته. تو میگویی: آقا مطلق گفت. بابا این بدبخت دستشویی داشت، زود میرفت! ظهور حالی در مقام بیان مرادش نبود. این فقط میخواست کار جمع بشود. هرچی پیدا کردیم جمع کنیم! ممکن است یک استعجال دارد. یک وقت شرایط، شرایط پیچیده است. یک وقت وضعیت، وضعیت بحرانی. یک کلمه بیشتر نمیتواند حرف بزند. زمانش نیست، ظرفیتش نیست. هزار و یک مشکلات داریم. نباش ملابسات. اینجا اطلاقگیری نمیکنیم.
اونایی که قائل به وضع تا قبل از سلطان بودند (قالب وضع بودند)، گفتند: اینجا اطلاق دارد. چرا؟ کلام مطلق قاعده احترازیت قیود است، چون خود اطلاق قیدی بود دیگر. یعنی انگار دارد میگوید: انسان علی الاطلاق. وقتی گفت: انسان، یک علی الاطلاقی خوابیده. اونها بر مبنای وضع میگویند: اینجا مطلق است. ولی ما میگوییم باید کشف شود که در مقام بیان تمام مراد است. وقتی این کشف شد، میگوییم: حالا که در مقام بیان مرادش بود، قید نزد. کشف شد دیگر. همینقدر که قرینه دیگری نباشد. یک وقت قرینهای هست، ملابسات داریم که نمیگذارد اون کشف صورت بگیرد. اگه اینها نبود، مانعی ندارد. مانع نباید باشد. جمعی از حضرت ایستادهاند، پر از دشمن، فضا فضای ملتهب، فضا فضای اضطراری. خب، اینجا مانع دارد از اینکه ما بخواهیم اطلاقگیری بکنیم. عرض پوشیدگیها ... یکونُ فی مقامِ بیانِ بعضهِ. ممکن است که در مقام بیان بعضی مرادش باشد.
ففی هذهِ الحالةِ لا تتمُّ قرینةُ الحکمةِ ببطلانِ الظهورِ الذی علیهِ. تو این حالت قرینه حکمت تام نیست. چرا؟ چون ظهوری که باید بهش تکیه بکند، قرینه حکمت باطل است. فلا یمکنُ اثباتُ الاطلاقِ لمَن یستعملُ قرینةَ الحکمةِ لاثباتِهِ. ممکن نیست اثبات اطلاق برای کسی که قرینه حکمت را برای اثباتش استعمال میکند.
و خلافاً لذلکَ مَن یُثبتُ الاطلاقَ بدلالةِ الوضعیةِ و تطبیقِ قاعده احترازیتِ القیودِ. مخالف این کیست؟ کسی که اطلاق را با دلالت وضعی اثبات میکند و تطبیق قاعده احترازیت قیود. فانّ لهُ امکانَ اثباتهِ الاطلاقَ فی هذهِ الحالةِ. ممکن است که او اطلاق را در این حالت اثبات بکند. اطلاقگیری میکند کلام حضرت را. لانّ الظهورَ الذی تعتمدُ علیهِ هذهِ القاعدهَ غیرُ الظهورِ التی تعتمدُ علیهِ قرینةُ الحکمةِ. چون ظهوری که این قاعده بر آن تکیه دارد (این قاعده کدام قاعده است؟ احترازیت قیود) غیر از ظهوری است که قرینه حکمت بر آن اعتماد دارد که قبلاً شناختید. دو تا ظهور بود، دو تا سیاق بود. قرینه حکمت میگوید: «ما لا یقوله لا یریده». احترازیت قیود میگوید: «ما یقوله یریده». این بابا الان میگوید: «ما یقوله». گفته: شیعیان دیگر. «ما یقوله». اون یکی میگوید که من اصلاً اینجا نمیتوانم بگویم که «یریده او لا یریده» و هو ثابتٌ علی ایّ حالٍ. این ظهوری که ما یقوله المتکلم یریده، قاعده است در همه حال ثابت.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...