‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی در اطلاق، اطلاق شمولی و اطلاق بدلی است. خب، ما چهار قسمت از اطلاق را اینجا میخواهیم بیان بکنیم: اطلاق شمولی، اطلاق بدلی، و یکی اطلاق افرادی و احوالی. این چهار تا را در بحث اطلاق خواهیم داشت.
«ثم إنّ الإطلاق ثابت بقرینة الحکمة، تارةً یکون شُمولیًّا أی مقتضیًّا لاستیعاب الحکم بتمام الأفراد، و أخری یکون بدلیًّا یکفی فی امتثال الحکم المجعول فیه إیجاد واحدٍ مِن أفراده».
اطلاقی که به قرینه حکمت ثابت میشود، یک وقتی شمولی است، یک وقتی بدلی. شمولی باشد یعنی مقتضی استیعاب حکم برای همه افراد طبیعت است. استیعاب یعنی چه؟ یعنی شمول، دربرگرفتن، گستردگی، فراگیری، دربرگرفتن.
شمولِ اطلاق شمولی، حکم برای همه افراد طبیعت شامل میشود. مثلاً شما میگویید: «لا تکذب»، دروغ نگو. یعنی لا تکذب؛ آن کذب، آن کذب، آن کذب... اگر ما ده میلیارد مصداق داریم برای کذب، یا در هر آنی میتواند یک مصداقی برای کذب شکل بگیرد، همه اینها را دارد با هم نفی میکند. گسترششان یکجوری است که شامل همه اینها میشود. اصطلاحاً با «واو» عطف میآید؛ یعنی مادهاش با «واو» عطف میآید. یعنی «لا تکذب»، یعنی «لا تفعل هذا الکذب و هذا الکذب و هذا الکذب و هذا...». «لا تکذب» یعنی «لا تفعل هذا الکذب و هذا الکذب و هذا الکذب و هذا...».
شمولی یک وقتی هم بدلی است: «و أخری یکون بدلیًّا یکفی فی امتثال الحکم المجعول فیه إیجاد واحدٍ مِن أفراده».
در بدلی شما یکی از افراد را که شکل بدهی، دیگر کفایت میکند. مثلاً وقتی میگویند: «صَلِّ صلاة الظهر»، شما چند تا نماز ظهر بخوانی؛ یعنی اطلاقش بدلی است. اینجا اصطلاحاً میگویند با «أو» میآید. در شمولی آنجا با «واو» میآمد اینجا با «أو» میآید. یعنی «صلِّ هذه الصّلاة أو هذه الصّلاة أو هذه...». یعنی نماز ظهر ساعت دوازده و بیست و یک دقیقه میخواهی بخوانی، یا دوازده و بیست و دو دقیقه، یا دوازده و بیست و سه دقیقه، یا دوازده و بیست و چهار دقیقه. خلاصه یکی از اینها. اطلاقش چیست؟ بدلی است. یا این، یا آن، یا آن، یا آن. ولی اگر گفت: «لا تکذب»، یعنی هم کذب دوازده و بیست دقیقه، هم کذب دوازده و بیست و یک دقیقه، هم کذب دوازده و بیست و دو دقیقه. «لا تکذب» آن کذب و این کذب و این کذب و این کذب.
اما توسل و اینها چی...؟
آها، یعنی هم دوازده و بیست دقیقه نماز بخوان، هم دوازده و بیست و یک دقیقه. یکیش. پس میشود اطلاق... بله. آهنگهایی که شخص دارد صحبتی میگیرد، خبری به ما یک خبر را به ما میرساند بعد... آنقدر خبر مثلاً کذب مطلق نیست. دروغ نگو.
ما اصلاً اطلاق سیاه... بله، بله. سیاق اینجا خیلی دخالت دارد. یعنی «لا تکذب هذا الکذب». این دروغ را نگو.
«و بمثال الأول و هو إطلاق الکذب فی «لا تکذب»...» مثال اول که چی بود؟ اطلاق شمولی. مثل اطلاق کذب در «لا تکذب» که مثال... «و مثال الثانی إطلاق الصلاة فی «صلِّ».» در «صلِّ» شما اطلاق صلاة دارید، مطلق است؛ ولی چرا مطلق است؟ مطلق بدلی است. خب، خوب.
یک تقسیم دیگر از اطلاق داریم: افرادی و احوالی.
«والإطلاق تارةً یکون إفرادیًّا، و أخری یکون أحوائیًّا.»
«و المقصود بالإطلاق الإفرادیّ أنّ یکون للمعنی أفرادٌ فیسبتُ بقرینَةِ الحکمةِ أنّه لم یرَد به بعض الأفراد دون بعض.»
مقصود به اطلاق افرادی این است که برای معنا افرادی باشد که به قرینه حکمت ثابت شود که بعضی افراد را فقط اراده نکرده است. همه افراد. اگر همه افراد را اراده کرده باشد، میشود اطلاق افرادی. همه افراد؛ همه افراد مؤمن، همه افراد فقیر. «اکرم الفقیر»، «اکرم الجار». الان جار چند تا فرد دارد؟ فرض کن تو عالم مثلاً هفت میلیارد جار همسایه هست. آیا هفت میلیارد همسایه را «اکرم الجار» همه را در بر میگیرد یا نمیگیرد؟ اطلاق دارد یا ندارد؟ «اکرم الضعیف»، مهمان را گرامی بدار. بزرگان میگویند اینها اطلاق دارند. نگفته مهمان مؤمن، مهمان مسلمان، مهمان طلبه. تأکیدش هم که آمده «ولو کان کافراً»، حتی اگر کافر باشد. یعنی قشنگ دیگر دارد میگوید که این اطلاق را ازش بگیر. اطلاق چی؟ شصت نفری که جاه من هستند... تمام آدمها بالاخره جار هستند نسبت به اصل... این نسبت به همه که میشود... یعنی هم مطلق است هم... یعنی هفت میلیارد اگر ما همسایه داریم، همه را دارد اینجا در بر میگیرد. حالا برای من اگر شصت تا همسایه است، میشود همه شصت تا افرادش. خلاصه، همه افراد را در بر میگیرد، نه فقط همسایههای مسلمان، نه فقط همسایه جلو، همسایه پشتی، نه همسایه بغلی. «اکرم الضعیف» افرادی. همه افراد را در بر میگیرد.
«و المقصود...» چهار طرف خونه.
«و المقصود بالإطلاق الأحوالیّ أن یکون للمعنی أحوال.» حالا توی احوالی ما افراد نداریم. یک فرد است. آن یک فردمان احوالی دارد. من میگویم که آقا زید را اکرام کن. زید را اکرام کن. افراد که نداری، یک فرد. در چه حالی زید را اکرام کنم؟ اگر آمد خانهمان، یا رفتم خانهشان، تو مسافرت بودیم، در حال درس خواندن بود، گرسنه بود، تشنه بود. نسبت به همه این احوال اطلاق دارد. میشود اطلاق احوالی.
چرا میشود... واژه نامفهوم که جفتش با هم داشته باشد، هم افرادی هم...؟
همسایه را اکرام کن. همه همسایهها را در همه حالات. وقتی که فقیر است افرادی. وقتی که عصبانی است اکرامش کن. امشب احوالی. «اکرم الجار»، «اکرم الضعیف». بهت احترام گذاشت یا نگذاشت؟ احوالی. احوالی.
سوال کردن واجب نیست. فهمیدن واجب است. چیز نیست. این را فکر نکن که تعبدی است که باید حتماً سوال بپرسید. آیا جوادی میفهم... اگر به روند درس و اینها لطمه میزند که خیلی هم برخورد شدید میکرد. یعنی یک جوری که دیگر کسی قاعدتاً به این است که منتفی بشود. حالا در صورت احوالی و افرادی، تفاوتش به این است که در افرادی، افراد دارد. همه افراد و مصادیق را دارد در بر میگیرد. در احوالی، مصادیق فراوان نیست، یک مصداق است. آن مصداق حالات مختلف دارد. همه حالات آن یک مصداق. آن یک مصداق میتواند عالم باشد، میتواند چی باشد؟ میتواند گرسنه باشد، میتواند تشنه باشد، میتواند خسته باشد، میتواند عصبانی باشد، میتواند چی باشد؟ سید باشد، عام باشد. همه اینها میشود احوال. حالا نسبت به فرد، میشود احوالی. نسبت به افراد، میشود افرادی.
چرا جفتش هم با هم بیاید؟
همه افراد، به حیث افراد بودند. احوال داشته باشند با حالات مختلفی که برایشان...
«و المقصود بالإطلاق الأحوالیّ أنّ یکون للمعنی أحوال.» مقصود به اطلاق احوالی این است که معنا احوالی داشته باشد. «کما فی أسماء الأعلام.» تو اسماء اعلام اینطور است. شما زید را که میگویی، عمرو را که میگویی، بکر را که میگویی، این خودش احوالی دارد. «فانّ مدلول کلمة زید و لم یکن له أفراد و لکن له أحوال متعدِّدة.» الان کلمه زید افرادش متعدد است؟ نه، یک فرد است. ولی احوالش متعدد است. زید در چه حالی؟ زید در حالی که درس دارد میخواند، در حالی که غذا دارد میخورد، در حالی که استراحت دارد میکند. نه! «اکرم زیداً». همه این حالات را در بر میگیرد. خب، ساده است. چیز خاصی نیست. «بقرینة الحکمة أنّه لم یرِد به حالٌ دون حالٍ.» به وسیله قرینه حکمت اثبات میشود که اراده نشده به مدلول، حالی دون حالی؛ یعنی حال خاصی مدنظر نیست. همان که تو افرادی فرد خاصی مدنظر نبود، تو احوالی حال مدنظر.
خب، یک جایی هم ممکن است که هم افرادی باشد هم احوالی باشد. صله نسبت به افرادش، همه افراد. صلاة نسبت به احوالش. حالا مثال همین «اکرم الضیف» و اینها بهتر است. مهمان: همه افراد مهمان را اکرام کن در همه حالات و احوال. حال خاصی مدنظر نیست. حال خاصی از مهمان مدنظر نیست. مهمانی که تازه از راه رسیده، مهمانی که چند روزه آمده. نه، تا سه روز گفتند مهمان است، حالا شده دو روز و یازده ساعت. باز هم «اکرم الضیف». اکرام واژه نامفهوم. دیگر آن اول ماجرا نیست که از راه رسیده. دیگر اکرام خیلی نمیخواهد. چرا؟ «اکرم». حال خاصی مدنظر نیست. نه فقط... اگر بابا افرادش اگر مسلمان... نه، «اکرم الضیف». پس افرادش میشود افرادی. حالا آن اینجا شمولی است یا بدلی؟
ما سوال میکنیم، جواب بدهید. خودتان هم بپرسید، اشکالی ندارد. فقط بحث وقت و این را هم مدنظر داشته باشید. ما اگر دلسوزی داریم، به خاطر درس آسیب نبیند وگرنه غرض و غرض شخصی که نداریم که با دست واژه نامفهوم همه عزیزان را میبوسم. بحث سر این است که درس آسیب نبیند. «اکرم الضعیف». حالا یک وقت بگوییم که مثلاً «رقبَةٌ». نزدیک «رقبَة». چه اسلامی دارد؟ شمولی است؟ بدلی نیست؟ افرادی است احوالی چطور؟ احوالی که هست. افرادی که هست. احوالی نیست. افرادش چطور؟ اینجا مسلمان، کافر، یهودی... میشود احوال. افرادیش. احوالی چطور؟
خب، الان نسبت... الان حالی برایش تصور نمیشود تو این "عتق". واژه نامفهوم برای خود "عتق" حالتی تصور بشود. حالات مختلف. «اعتق»، «نبرْ» ؟. «اعتقِ القریٰ». این «عتق» من حالات مختلف ندارد. مستقیمَاً... با واسطه، با پول، «اعتق». با معاوضه کالا به کالا. همین اطلاق، همین کاری که میکنند، با اطلاق این است. نه، یعنی یا افرادی یا احوالی. نسبت به افراد اگر فرد خاصی مدنظر بود، میشود مقید. اگر مدنظر نبود، میشود اطلاق افرادی. اگر حال خاصی مدنظر بود، میشود مقید. اگر مدنظر نبود، میشود اطلاق احوالی.
آن دو تا رو به رو هم بود شمولی بدلی؛ یعنی نمیشد شمولی باشد و بدلی هم باشد. ولی اینجا میشود که افرادی باشد و احوالی باشد. تفاوت دفترچه. چهار تا حالت برای اطلاق. بله، احوالی، افرادی. دو، دو تا. خب.
اطلاق در معانی حرفیه.
«مرةً بنا سابقاً أنّ المعانی فی المصطلح الأصولی تارةً تکون معانی اسمیّةً...» نسبت به سوال، یک وقتهایی برخوردی داریم. اساتید ما صد برابر با ما برخورد کردهاند. یک وقتی جلسه در ما... یک سوالی پرسیدیم. رفقا پشت بندش یکی دو تا سوال پرسیدند، حالا استاد که خیلی از ما دلخور شد بابت آن سوالی که پرسیدیم. فتح بابی کردیم برای سوال. فردا شب من تو درس گفتم که فلانی واژه نامفهوم. دیروز درس ما را خراب کرد، امروزم که... حالا استاد یک چارت بهش میدهم. نه شما نماز واژه نامفهوم. سوال استفاده. همه عزیزم. خلاصه، من میخواهم بگویم که دلخوری پیش نیاید. نه، نه، استغفرالله. میخواهم بگویم هم دلخوری پیش نیاید، هم سوءتفاهم نشود. سوال وقتی مطرح شود که یک وقت هستش که مسئله آدم میرود، همه جوانبش را نگاه میکند، حل نمیشود. یک وقت هستش که به محض اینکه میآید، میپرسد، این غلط است. این وقت کلاس را میگیرد. ما فرصت آنقدر نداریم که هرچی به ذهنمان میآید، بپرسیم و مطلب جواب بدهیم. بیست و چهار ساعت فکر میکردم، میرفتم از استاد... دفترچه سوال داشته باش. هرجایی هرچی میخوانی، تو هر دفترچه بنویس. بنشین روش مدتها فکر کن، کار کن، حل نشد، بیا بپرس. چقدر وقت دارم که بنشینم تک تک سوالات را جواب بدهم. بله، خود آدم فکر میکند، میشود صاحب ایده، میشود راهش روش دست آدم میآید. اصلاً اصل ماجرا سوال است. یک فقیه فقیر میشود وقتی که بلد باشد سوالها را جواب بدهد. هر سوالی پیش میآید، برود از یکی دیگر بپرسد که دیگر فقیه نمیشود. این خیلی مهم است. لذا هر سوالی را اهل بیت ازش استقبال نکردند.
ما یک وقتی یک بحثی داشتیم دانشگاه امیرکبیر با دوستان در مورد سوال. بعد گفتم که ماها فکر میکنیم که اهل بیت همیشه از سوال استقبال کردند. بعد من چند مورد آوردم که اهل بیت به شدت با سوال برخورد شدید داشتند. زراره بود، کی بود؟ پرسید که آقا «یسبِّح الرعد بحمده» چیست؟ حضرت فرمود: «بِکَ فَما أَنتَ وَ ذاکَه» به تو چه؟ ابوبصیر پرسید که آقا حورایی که تو بهشت هستند جسمانی یا روحانی؟ «عَلیکَ بِصَلواتِ سِیّاش». خیلی مهم است. بله، حالا «به تو چه؟». تند نبود. کی بود؟ یک ماجرای قائم بود. اطلاقی آدم دنبالمان میگردد که اهل بیت واقعاً از سوال... دوباره سوال کرد. دوباره همان سوال را هی تکرار کرد. خانم. وقتی اهل بیت دارند شاگرد تربیت میکنند، عوام جواب میدهند. این شاگرد تربیت کردن کلاسش فرق دارد. ابوبصیر است. یک وقت است از تو خیابان، اونی که از تو خیابان آمده، این غریبه. هرچی بپرسم استقبال همینقدر که آمده در خانه ما. خیلی به قرآن نمیخوانی ؟. «مکانت با» ؟. مگر ندیدی به «رؤوسکن» گفته؟ این دیگر سوال دارد که از من بپرسی؟ من صحبت چه شکلی کرد؟ آقا! این که دیگر خیلی سخت بود. کی میتوانست بهش پی ببرد؟ قرآن! بنشین، فکر کن. برای سوال میکنی ؟. فکر کنی خیلی توش نکته است. شاگرد وقتی میخواهد تربیت بکند، میخواهد مجتهد تربیت کند، میگوید بنشین فکر کن. برو همه آیات را بررسی کن. بعد بیا بپرس. بگو آقا به نظرم آمد این آیه آن را برساند. بعد من جواب تو را بدهم. اینکه حالا مثلاً طرف دیده آقا امام صادق هرچی بپرسی جواب میدهد. یک وقت از عوام است. بله، شاگرد است. نه، بپرسه که میخواهد تربیت بکند. بعد مجتهد بشود. این طرف بعداً باید برود خودش سوال پاسخ بدهد.
«الإطلاق فی المعانی الحرفیّة. مرّ بنا سابقاً أنّ المعانی فی المصطلح الأصولی تارةً تکون معانی اسمیّةً...» که مدلول «عالم» فی «اکرم العالم». «اکرم العالم». «عالم» را اکرام کن. خب، «عالم» معنایش مشخص است. یک وقتی معنا حرفی است. مستقل نیست. احتیاج به این دارد که در کلامی بیاید. در هیئتی که مدلول صیغه «امر» فی نفس المثال. آنجا «اکرم». خود آن هیئت فعل امر، هیئت فعل امر اینجا چیست؟ معنای حرفی است.
«ولا شکّ فی أنّ قرینة الحکمة تجری علی المعانی الاسمیّة.» در مورد معانی اسمیه که شک نداریم، نسبت به معانی اسمی اطلاق جاری میشود. خوب. «و یَسبو بها إطلاقها بقرینة الحکمة.» با قرینه حکمت اطلاقش اثبات... «نزاع فی إمکان ذلک.» ولی در مورد معانی حرفی نزاع داریم که در معانی حرفی هم اطلاق جاری میشود یا نمیشود؟
«بشأنها» یعنی شأنش این است، اولاً و بالذات ما برای معانی حرفی در نظر میگیریم، اطلاق را حکمت برایش بار میشود. مثلاً «و إذا شککنا فی أنّ الحکم بالوجوب هل هو مطلق و ثابتٌ فی کلّ الأحوال، أو فی بعض الأحوال دون بعض؟» ما اگر شک کردیم در اینکه حکم به وجوب، آیا مطلق است و ثابت است در همه احوال؟ همه جا باید اکرام کرد؟ «أو فی بعض الأحوال دون بعض؟» یا مال بعضی احوال است؟ مال بعضی حالات است؟
«نُطبّقُ قرینة الحکمة علی مفاد «اکرم» فی المثال و هو الوجوب المفاد علی نهج النسبة الطلبیّة و الإرسالیّة، لإثبات أنّه مطلقٌ أو لا.» آیا ممکن است که ما قرینه حکمت آنجا تطبیق بدهیم؟ میتوانیم اطلاقگیری بکنیم؟ همان اطلاق احو که گفتیم. اعتق. همین که فرمودید خیلی دایرهاش گسترده میشود. که آقا «اعتق» حالات مختلفی دارد. نسبت به هر بعدی میتواند هزار تا نکته پیدا بکند. خب، من همه اینها را اطلاقگیری بکنم از روی هیئت. میگویم این هیئت قیدی نزده. روی هیئت قیدی نیامده. روی معنای حرفی قیدی نیامده. خب، این همه احوال و حالات را در بر میگیرد. «اعتقْ». «اعتق بایّةِ نحوٍ امکان، فی أیِّ حالٍ، فی أیّةٍ.» تو همه حالات شما «اعتق» بکن. هر... میگفتش که «بِمیر و بِدَم». «بِمیر و بِدَم». یعنی گفت بدم، یعنی بمیر و بدم. گفت آقا بخوابم، گفت بخواب. بنشینم، گفت بنشین. گفت دراز بکشم. بعد گفتش که آقا تو بدم. «بمیر و بدم». حالا این «بدم» «بمیر و بدم» گاهی از همان اول کلام اصلاحگیری میشود. میگوید بدم. «بمیر و بدم». هرجوری میخواهی بدمی، بدم. این اطلاق میتوانیم بگیریم از بدم؟ بگوییم او گفت بدم مطلقاً. هرجوری میشود. من فقط این «بدمه» را کار دارم. دمیدن را میخواهم عرض کنم که اگر اطلاقگیری بشود، قرینه حکمت برش جاری میشود و خلاصه ما حکم را مطلق میدانیم. اگر هم که نشود که آنجا حالا بحث دیگری داریم که حالا در حلقه ثالثه مطرح خواهد شد. در مجموع آنجا میگوییم که شما در «اکرم» وجوبی داری که مفاد است بر نهج نسبت طلبیه و ارسالیه. نسبت طلبی داریم روی ماده. دیگر هیئت نسبت چی بود؟ طلبی و ارشادی برای اثبات اینکه آن وجوب مطلق است یا مطلق نیست. قرینه حکمت هوشیاری میشود یا جاری نمیشود؟ «و سیأتی توضیح الحال فی هذا النزاع.» یک ذهنیت میدهد. راحت میکند. بحث بعدی که امکان تدبیر... آخرم ولش نمیکند، میگوید حالا بهت بگویم اونی که من قبول دارم این است که اطلاقگیری میشود. میشود تطبیق داد. قرینه حکمت را در حرفی هم میشود تطبیق داد؛ ولی خیلیها قبول ندارند که در حلقه ثالث بحث میشود. «مقدّمات الحکم فی مثل ذلک.» در معانی حرفی هم همه معانی حرفی اطلاقگیری میشود و معانی بغله ؟ حکمت روش جاری میشود. مثلاً شیخ انصاری قائلند به اینکه نمیشود در معانی حرفی. وزن چطور است؟ و چی؟ از تو قرینه حکمت چه آدابی دارد؟ چه قرائنی دارد؟ چه شرایطی؟ بحثهای مفصل...
خب، بحث بعدیمان هم که بحث شیرین نیست. نکاتش را هم تقریباً گفتیم. شیخ بله، روکش ؟ بحثی نیست.
نکته بعدی این است که تقابل اطلاق و تقید چیست؟ من البته این بحث را زودتر بازش کردم و اول کار گفتیم که اطلاق، اطلاق و تقید، تقابلشان چیست؟ ملکه، عدم ملکه. اینجا مرحوم صدر دو مرحلهاش میکند: مرحله ثبوت و مرحله اثبات. در مرحله ثبوت همه میگویند ملکه، عدم ملکه. در مرحله اثبات اشتباه در عبارت قبلی. در مرحله ثبوت گفتم: محل ثبوت همه میگویند ملکه و عدم ملکه. در مرحله ثبوت سه تا نظر داریم: نظر مرحوم آقای خویی، نظر مرحوم میرزا نائینی، و نظر مرحوم صدر. مرحوم خویی که میگویند اینها تضاد هستند چون دو تا امر وجودی است. در مرحله ثبوت مرحوم آقا میرزا نائینی میگویند که اینها ملکه و عدم ملکه است در ثبوت. مرحوم صدر نظر نوینی ؟ دارند. اینجا میفهمند که در ثبوت اینها تقابلشان متناقضین است. وجود و عدم. اونی که شما ملکه میگیری مال مرحله اثبات است. در محل اثبات همه میگویند و تفاوتی دارد. ثمرهای دارد که باز به ثمره درش در حلقه ثالثه ازش بحث خواهد شد.
ایشان نظرشان چیست؟
یادم نمیآید.
تقابل شما قائل به تقابل نیستید.
شاگردهای میرزای نائینیاند. وصل کنند. آخرین زیرمجموعه آن یک اسمی از آن... خب. به هر حال بحث شد که تقابل که دارد. خرید ؟ تقابل، تباین که دارد. تقابل بله، دیگر یکی مطلق است، یکی مقید. در مقید در واقع همان است با یک قید اضافهتر. خب، الان ما بگوییم که یعنی یک حالاتی ما برای مطلق، قابل است. یا حالات یا افراد که یک قسمتی از اینها میآید میشود. الان شما مطلق الحیوان را با انسان قائل به تقابل بین شان هستید؟ یا مطلق الحیوان با انسان. باز هم تقابلی هست. تقابل چطور میشود؟ تباین. تقابل باشد. همین بینونت بالاخره هست دیگر. دو تاست. یکی نیست. دو تا باید. یک جوری دو تاست. دوئیّت باید در هم. ثبوت و اثباتش همین است. ایشان هم تو ذهن که یک نقی تو اثباتش واژه نامفهوم.
«ما ذکرناه أنّه هناک إطلاقاً و تقییداً فی عالم اللّحاظ و فی مقام الثّبوت. و التّقیید هنا بمعنا لحاظ القید، و الإطلاق بمعنا...» عبارت ناتمام. یک معنای ثبوتی دارد، یک معنای اثباتی داریم. در مرحله ثبوتی، عالم لحاظ. در مقام ثبوت که اینجا شما یا قید را لحاظ میکنید، یا لحاظ نمیکنید. اگر قید را لحاظ کردید، میشود تقید. اگر قید را لحاظ نکردید، میشود اطلاق.
«و هناک أیضاً إطلاقٌ و تقییدٌ فی عالم الدلالة و فی مقام الإثبات.» یکی هم اطلاق و تقیید تو مقام دلالت داریم، تو عالم اثبات داریم. «و التّقیید بمعنا الإتیان فی الدلیل بما یدّل علی القید.»
خب، تو مقام ثبوت چی بود؟ لحاظ و لحاظ کردن و لحاظ نکردن. تو مقام اثبات چیست؟ گفتن و نگفتن. خوب دقت فرمودید؟ خیلی ساده است. اصلاً سختش نکن. یک مرحله ثبوت دارد، یک مرحله اثبات. مرحله ثبوت عالم چیست؟ عالم ذهن. محل اثبات چیست؟ عالم واقع. تو مرحله عالم ذهن، اطلاق و تقیید چه شکلی است؟ لحاظ کردن، لحاظ نکردن. یکی لحاظ است، یکی عدم لحاظ. تو مرحله اثبات چیست؟ گفتن و نگفتن. یا من تو دلیل قیدم را میگویم، قیدم را میزنم، یا قیدم را نمیزنم. از این قید نزدنه کشف میکنیم لحاظ نکردنه را. خاطرتان هست دیگر. «لو مالا یقوله، لا یریده.» نگفته، پس لحاظ نکرده. خوب، لحاظ نکرده میشود مرحله ثبوت. نگفته میشود مرحله اثبات. پس دو تا مرحله است. تقابل تو این دو تا با همدیگر فرق میکند. توضیح بدهم: توی مرحله ثبوت، لحاظ و عدم لحاظ. عدم لحاظ ؟ لحاظ و عدم لحاظ. یا لحاظ میشود یا نمیشود. یا لحاظ است یا اصلاً نیست. ولی تو مرحله اثبات که دارد میگوید: «ما یقوله و من شأنه أن یقیّد.» این شأن آنجا میآید. اصل بحث تفاوت نقیضین و ملکه عدم ملکه تو همان شأن است. اگر شأنیت دخالت بکند، میشود ملکه. ملکه لحاظ، لحاظ. یعنی خودش یا قید دارد، یا مطلقاً. این حکم مطلقاً یا قید دارد. نه اینکه... نمیگویم، نه اینکه ابراز نمیکنم. خودش یا دارد یا ندارد. یا قید دارد یا ندارد. دو حالت خارج نیست. نه اینکه «از شأنش این است که قیدش از شأنش این است که قید بزند». این شأن چیست؟ شأن بیان طرف است. نه شأن خود حکم. شأن بیان طرف. شأنش این بود که بگوید. نگفت. این میشود اطلاق. شأن مال گفتن است. نه مال تصورش. تصورش یا شما تصور کردی با قید یا تصور کردی بدون قید. نه اینکه از شأنش این است که شما با قید تصور بکنی. چه شأنی دارد که با تصورش بکنی؟ خارجی شأنیت، برطرف ؟ تشعن ؟. خلاصه برنمیدارد. در ذهن شئونات ندارد. ذهن یا هست یا نیست. لحاظ کرد یا نکرد. وجود عدمی. بیرون که میخواهد بیاید، ملاحظاتی دارد، اقتضائاتی دارد. اقتضائات مال بیرون است. حالا یا مقتضیش هست. مقتضی بود که قید بزند، نزد. زمینهاش بود، نزد. در ذهنم دو تا وجودی. چون یکیش لحاظ خصوصیت قید داشتن، یکی لحاظ خصوصیت قید نداشتن. اطلاق را همیشه وجودی میگرفتی که یعنی شما باید لحاظش بکنی با این قید که مطلق است. قید بود وقتی وصل کرده برای مطلق. وصل کرده روی مبنا میشود چی؟ ضد. از نظر مرحوم میرزا نائینی هم که خب هم نظر مشهور است تقریباً این است که نه، اینها تو ذهنم نسبتش نسبت ملکه عدم ملکه است. خیلی ثبوت و اثباتش فرقی نمیکند. در هر صورت نسبت تقابل این دو تا ملکه است.
«و الإطلاق بمعنا عدم الآتیان...» دیگر من چون توضیحش را از بیرون دادم، دیگر تند بخوانم تمامش کنم. «الإطلاق بمعنا عدم...» اطلاق به معنای این است: نمیآورد آنچه دلالت بکند بر قید در حالی که حال متکلم ظهور در این دارد که در مقام بیان تمام مرادش با خطابش است. «و الإطلاق الإثباتی یدلّ علی الإطلاق الثبوتی.» اطلاق اثباتی دلالت میکند اطلاق ثبوتی. اینجا که مطلق بود، یعنی ثبوتاً هم مطلق است. اینجا که قید نزد، یعنی ثبوتاً هم قید ندارد. «و التّقیید الإثباتی یدلّ علی...»
«لا شکّ فی أنّ الإطلاق و التّقیید متقابلان ثبوتاً و إثباتاً.» شک نیستش که اطلاق و تقیید هم ثبوتاً و هم اثباتاً متقابلند. تقابل دارند با هم.
«غیر أنّ التقابل أقسام.» ما تو تقابل چند قسم تقابل داشتیم. «فتارةً یکون بین أمرین وجودیّین.» یک وقت بین دو تا امر وجودی. چی میشد؟ ضد. کد؟ تضاد. بین الاستقامت و الانحناء. طرف خم باشد یا راست باشد. جفتش وجودی است. میشود ضد که به قول آقای کریمی هر دو هم چنین عرض... واژه نامفهوم خیلی عبارت خوبی است.
«و أخری یکون بین وجودٍ و عدم.» یک وقت بین وجود است؛ نقیضین که تناقض بین وجود البصر است. وجود بصر، نه خود بصر. نکته مهمی است. بصر و عدم بصر. ملکه، ملکه است. وجود و عدم وقتی میآید میشود چی؟ نقیضه. بله.
«و ثالثاً یکون بین وجود الصّفة فی موضعٍ معینٍ و عدمها فی ذلک الموضع، و مع کون الموضع قابلاً لوجودها فیه.» یک وقت هستش که تقابل بین وجود صفت در موضع معین و عدم آن صفت در همان موضع است. «مع کون الموضع قابلاً لوجودها فیه.» با اینکه آن موضع قابلیت دارد. «من قبیل البصر و العمیٰ.» نه وجود بصر و... یعنی بصر و لابصر. نه. بصر و عمیٰ. ولو فی الجدار. هرجا که بصر نبود که نمیگویند کور. بصر نباشد و شأنیت بصر هم داشته باشد. وگرنه دیوار را کسی نمیگوید دیوار کور.
«بل عدم البصر فی کائنٍ حیٍّ، ممکن فی شأنه أن یبصر.» بلکه عدم بصر در موجودی که زنده است و ممکن است در شأنش این که بصر داشته باشد، یعنی شأنیت بصر داشتن.
«والتقابل بین الإطلاق و التّقیید الثبوتیّین من أیِّ واحدٍ...» بر این اساس اعلام بزرگان اختلاف کردند در اینکه تقابل بین اطلاق و تقیید ثبوتی کدام یک از این اقسام است؟ اول ثبوتیش، بعد اثباتیش. «و فی ضوء ما قلناه یتّضح أنّه لیس تضادّاً.» در پرتو آنچه که ما گفتیم واضح میشود انه لیس تضاداً. اول تضاد که نیست. چون در تضاد باید چی باشد؟ وجودی. اطلاق ثبوتی که امر وجودی نیستش که. یک چیز اضافه داشته باشد. چیزی ندارد که. یعنی این جوری نیست که یک چیزی داشته باشد، بلکه اصلاً چون چیزی ندارد میشود اطلاق. چون قید ندارد میشود اطلاق. «بل هو عدم لحاظ القید.» بلکه آن عدم لحاظ قید است. «و من هنا قیل تارةً...» ایشان این سه نظر را اسم آوردم، شسته رفته کردم ایشان توی یکی دو جمله گنجاندند. یک وقت گفته میشود: «بأنّه من قبیل تقابل البَصرِ و عدمه.» که نظر کیست؟ میرزا نائینی است. ملکه و عدم ملکه. «فالتّقیید بمثابة البَصر، و الإطلاق بمثابة عدمه.» ببخشید بصر و عدم بصر، نظر خودشان است. نقیضین. عدم وسط نقیض. بعدش. پس اینجا تقیید به مثابه بصر است، اطلاق به مثابه عدم بصر که میشود تناقض، نقیض.
«و قیل أخری...» نظریه بعدی «أنّه من قبیل التّقابل بین البصر و العمی.» از قبیل تقابل بین بصر و عمیٰ که میشد ملکه. این نظر میرزا... «فالتّقیید بمثابة البصر و الإطلاق بمثابة العمی.» تقیید به مثابه بصر و اطلاق به مثابه عمیٰ. «و لیس تضادّاً.» که ایشان گفتند نظر کی بود که ردش کردند؟ نظر مرحوم بله، سید استاد که ایشان هر وقت تأیید بکند قالب «لیس تضادّاً» گفته. واضحه که تضاد نیست. آن که واضحه که غلط است. دو تا میماند. این دو تا که خب اصل بحث میماند در حلقه ثالثه که آنجا بحث میکنند. بله، که اینها نقیضیناند با نظر مرحوم صدر. و آخر کار اول کار گفتیم اونی که تو حلقه ثالثه میخواهیم به نتیجه برسیم، اول کار گفتیم ایشان نظرش این است که اینها با همدیگر نقیضاند.
«و أمّا التقابل بین الإطلاق و التّقیید الإثباتیّ.» تقابل بین اطلاق و تقیید اثباتی. «فهو من قبیل التقابل بین البصر و العمیٰ.» بدون شک از قبیل تقابل بصر و عمیٰ است. بدون شک. هیچ اختلافی توش نیست که اینها چیست؟ تو اثباتی ملکه و عدم ملکه است. تو ثبوتی سه تا. بلکه اصلاً یکیش که واضحه که غلط است. دو تا نظر. چرا با صوتی ؟؟ ثمرات تو حلقه ثالثه میفهمند. چقدر فرق میکند نتایجی که تو بحثهای فقهی گرفته میشود. آنجا مثالهایی را میزند. میفهمند که ببین اینجا الان اگر شما ثبوتیش، چون اثباتی باید چی را برساند؟ تطابق بین اثباتی و ثبوتی. و اگر ما در اثباتی راهی نداشتیم برای کشف حال متکلم، ثبوتیش چیست؟ چون اثباتی وقتی که «مَن شأنهِ» حالا اگر شأنی نبود، حالا ما چکار بکنیم؟ کنار. یا باز هم اطلاق و تقیید معنا دارد. حالا بحثهایی دارد. حالا نمیخواهم ذهنتان را درگیر بکنم. تقابل بین اطلاق و تقیید اثباتی از قبیل تقابل بصر و عمیٰ است بدون شک. «بمعنا أنّ الإطلاق الإثباتیّ الکاشف عن الإطلاق الثبوتیّ...» اطلاق اثباتی که کاشف از اطلاق ثبوتی است «عدم ذکر القید فی حالٍ تکلّم فیها ذکر...» حالتی است که، یعنی وقتی قید را ذکر نمیکند در حالتی که برای متکلم میسر است قید را ذکر بکند. میتواند ذکر کند قید را، ولی نمیکند. این میشود «من شأنه أن یقیّد و لا یُقیّد.» میتواند قید بزند، نمیزند. میشود ملکه و ملکه. و الا اگر میسر نبود، «لم یکن سکوته عن تقیید إطلاق ثبوتی.» اگر فضای قید زدن نبود، اصلاً قید نزدنش ازش اطلاق فهمیده نمیشود. یا فضایش هست و قید نمیزند که میشود اطلاق. یا فضایش نیست و قید نمیزند که اصلاً دیگر ازش اطلاقگیری نمیشود. پس اطلاق را کی میگیریم؟ وقتی که بتواند قیدی بزند. میسر باشد برایش قید بزند و نزند. اگر منتفی نه دیگر.
عدم وجود ؟ بودند. عدم وجود که وابسته به شأن بود. ملکه عدم ملکه این جوری تضاد ؟.
الحمدلله رب العالمین
در حال بارگذاری نظرات...