‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسمالله الرحمن الرحیم**
در بحث اطلاق، تتمهای داریم؛ بحثی که مربوط به مباحث نحوی، مباحث مربوط به حالات مختلفی است که اسم جنس دارد. مباحث بعدیمان، بحث انصراف و بحث اطلاق مقامی است. بعضی تطبیقاتی که مرحوم صدر نسبت به قرینه حکمت دادهاند، که خب امروز، حالا به خاطر فرصت کممان، مقداری را میخوانیم. دو سه تا پاراگراف، انشاءالله بحث مفصلتری جلسه بعد داشته باشیم و بیشتر بپردازیم و انشاءالله طی دو سه جلسه آینده بحث اطلاق را تمام کنیم، اگر خدا بخواهد.
همچنین، تطبیقاتی را در بحثهای فقهی نسبت به اطلاق ارائه میکنیم. هرچند این مباحث، مباحث الفاظ هستند. مباحث الفاظ را برخی قائلاند که جایش در ادبیات است و اصلاً بحثها مربوط به اصول و فقه نیست.
نکتهای که هست این است که یک چیزی بین ادبیات و فقه و ضوابطی است که خلاصه در تمام مباحث فقهی کاربرد دارد و در دالان متحیر بین ادبیات و اصول. به نظر میآید اگر در ادبیات بحثش را بپزند، خیلی بهتر باشد. حالا ما هم اگر بشود، انشاءالله در بحثهای ادبیاتی که داریم، فرصتی را بگذاریم، حالا یا بحثی را برایش باز بکنیم در ضمن مباحث، به آن بپردازیم. نکات مربوط به اصول که در ادبیات و در اصول بحث نمیشود. مثلاً همین جا در مورد اسم جنس، مباحث مفصلی است که چون مبانی ادبی ما فرق میکند، نسبت به تنوین، اختلاف اقوالی است.
در مورد تنوین، خب خود تنوین که اصلاً علامت نکره بودن، علامت معرفه بودن، عمومیت دارد یا ندارد؟ وضع اینها برای چیست؟ از مباحثی است که خیلی کمتر در ادبیات بحث شده، بحث وضع. ما پی به وضع معمولاً کمتر میبریم، مخصوصاً کتابهایی مثل "مغنی" که بیشتر ما را گم میکند که اصلاً بحث سر چی بوده. همهاش میشود ترادف، هر چیزی وضعش ترادف است. مثلاً "من" برای چند تا معنا، "الا" برای چند تا معنا، "چیچی" برای چند تا معنا! درحالیکه بیشتر روی حروف و روی هیئات است. مثلاً ما وضع هیئات را لازم داریم. خود تنوین وضعش برای چیست؟ جمله شرطی وضعش برای چیست؟ خب اینها را باید آنجا بحث کرد. اگر ما آنجا دانستیم جمله شرطیه و وضعش را کشف بکنیم، اینجا هم مفاهیم خیلی دستمان پر است. تنوین را اگر توانستیم حل بکنیم، "لای نفی جنس" را اگر توانستیم حل بکنیم، "الف و لام معرفه" را توانستیم حل بکنیم، کل "الف و لام جنس"، "ادات عموم"، "ادات نفی"، اینها همه مباحثی است که مربوط به اصول. اینجا که میآید، خب شمیم اصولی دارد، البته معمولاً اصولیون در مباحث استدلالیشان، در کتابهای "مطالع عالیه"شان، اینجور مباحث را به صورت ادبی هم بحث میکنند و کتابهای خوبی هم داریم. مثلاً تفسیر حاج آقا مصطفی از آن کتابهایی است که باید مباحثه شود. از آن صد تا بحثی که داریم، یکیاش این است که دنبال فرصتی هستیم که از اول تا آخر این کتاب را مباحثه بکنیم. بله، پنج جلدی که ایشان دارد، واقعاً قیمتی است، یعنی معادل با تمام دروسی که آدم در حوزه خوانده است. این کتاب، برکت است.
چون همه اینها را و واقعاً مایه افسوس. خدا لعنت بکند صدام را، رژیم بعثی، لعنت الله علیهم اجمعین که شیعه را محروم کردند از این سرمایه عظیم مرحوم حاج آقا مصطفی که امام فرمودند: "دارایی من هرچه که داشتم به پای مصطفی گذاشتم و برای تربیت او هزینه کردم..." و خب امام، خدا او را مصطفی از این گرفت، نظام را به او امام داد. این هم لطف خفیهای بود که امام فرمود در اثر مرگ مصطفی بود. آن یک امتی را که از او گرفت و یک امت دیگری، مراتب استعدادهایی که جوشان شد و درخشان شد با این نظام، خب بیشتر بود، ولی خب آن سرمایه عظیم را هم از دست دادیم. تفسیر اگر استمرار پیدا میکرد به کجاها که نمیکشید! خدا، در هر صورت سرمایهای عظیم است. سینا برای شیعه افتخار است. ما بین اهل سنت یکصدم اینها وقتی میآید، غوغا به پا میکند که ما یک همچین تفسیری داریم، یک همچین کتابی داریم. در حول و حوش هفتاد، هشتاد تا علم، یک تفسیر کار کرده، بحث کرده، تمام اینها را وارد شده، تطبیق داده روی چهل تا آیه سوره بقره. سی و خردهای، چهار، پنج جلد، مال سی، چهل آیه سوره سوره حمد و سوره بقره. آنجاها باید اینها را بحث کرد. ایشان حاج آقا مصطفی خیلی بحثهای خوبی آنجا دارد. مثلاً در مورد یک حرف، در مورد "بای بسم الله"، در مورد خود "الف و لام"، بحثهای ادبیاش را کرده، بحثهای اصولیاش را کرده. اینجا حالا فعلاً اجمالی داریم بحث میکنیم.
**«الحالات المختلفة لاسم الجنس»**
اسم جنس حالات مختلفی دارد. «مما ذکرناه یتضح أنّ أسماء الأجناس لا تدلّ علی الإطلاق بالوضع.» از آن چیزهایی که گفتیم، واضح میشود که اسم جنسها دلالت بر اطلاق به وضع نمیکند. چرا؟ چون ما مبنا را روی وضع ندانستیم. چی دانستیم؟ اطلاق با وضع دانستیم یا با قرینه حکمت؟ قرینه ظهور حالی و قرینه الحکمه که گفتیم قرینه حکمت هم خودش ظهور حالی، ظهور سیاقی، ظهور حال متکلم است، نه کلام. نه وضع کلام. مال کلام نیست. مال متکلم است. چیزی وِرای کلام. کلام دلالتی بر اطلاق و تقیید ندارد. آنچه که دلالت دارد حال اوست که از حال او کشف میکنیم، یعنی از حال جدی، مراد جدی کشف میکنیم. علت تصور. ولی اسم جنس ثلاثهاند. حالا اسم جنس سهتا حالت دارد. بحثهای مفصلی میشد داشته باشیم که من دیگر فاکتور میگیرم. حالا باید در ادبیات، انشاءالله تأمینش بکنیم. نه! انشاءالله که خودمان شهید نشویم! بیا بنشین دعا کنید خانم شهید بشویم!
«بالجمله، اسم الجنس لا یخلو من أحد الأمور الثّلاثه:»
ولی اسم جنس سه حالت دارد.
اول: «أن یکون من قبیل کلمة (البَیْع) المعرف بالألفِ و اللّام.» که به الف و لام باشد. مثل «احلّ الله البیع». این «البیع» اسم جنس است. چرا؟ چون لام جنسیه دارد، یعنی «کل البیْع». یعنی جنس البیع. هر آنچه که مصداق بیع است، خدا حلال کرد.
دوم: این است که نکره باشد. نکره باشد، یعنی «مُنَوَّن». «مُنَوَّن» به تنوینِ تنکیر. تنوین تنکیر علت بر نکره بودن یکی را میرساند. یک دانه. یکی که حالا معلوم نیست. یک دانه «رجلٍ»، یک آقایی. یک آقایی، هر آقا! فرق نمیکند. هر آقایی که آخر میشود یکیش دیگر. یکی از هر آقایی اکرام کردیم دیگر. به بغل هر آقایی بشود. «ائتنی برجلٍ» یعنی چی؟ یعنی هر آقایی را برایتان بیاورم؟ یعنی تک تک آقایان را بیاورم؟ یعنی یک آقا را. عکس بله بله. اکرام نکردی؟ یا «اکرم الرجل» میشود الف و لام که ندارد. اگر میگفت: «اکرم الرجل»، یعنی «الرجل بما هو رجل». کلمه رجال را میسازد. «جاء رجلٍ». عکس شما کجا هستید؟ اینجا سال فارسی، عربی، قرآنی حرف میزنیم. قارونی فکر میکنیم. الان اینجا برعکس فارسی داریم میفهمیم. خب ما میگوییم: «اکرم عالماً» در فارسی، «اکرم عالماً»، «اکرم العالم»، «اکرم العلماء». اینها در عربی همه فرق میکند. «اکرم العلماء» یعنی همه.
حالا نکتهاش این است. من وارد بحث نشدم. گفتم اینها را هم گرفته بودم بیایم بخوانم امروز برای شما. این چهار صفحه را در حاشیه این بحث که حالا چاپشان خیلی بد است، نشد به خدا. حتی فرصت هم نیست. چهار صفحه بحث در مورد همین تنوین است که اینجا واقعاً این تنوین چیست و اصلاً این بحث، بحث اسم جنس هست یا نیست؟ محل اختلاف این قسمت دوم که ایشان فرمودند، واسه همین الحاق کردیم به بحث ادبیات. آنجا باید بحث بکنیم. عموم و اطلاق اینها میشود ازش برداشت کرد یا نه که این اطلاق دارد یا ندارد؟ «ائتنی برجلٍ»، «رقبه»، یک برده را آزاد کن. «ائتنی بنفرٍ»، یک طایفه نفر. یک طایفه «فلاناً»، نفر از کل «فرقه طائفه». گروهی نیستند. آقای جوادی مثالی که «فاتوا بسورةٍ». تنوین تنکیر. یک سوره از قرآن بیاورید.
استدلالشان برای اینکه قرآن تحریف نقصان نشده همین است که مشخص است. اگر بود سیاهش معلوم بود. نقصان چی؟ که این بین شیعه قائل دارد. بین زائد قائل، بین شیعه قائل دارد که از قرآن کم شده. حاجی نوری، استاد شیخ عباس. ایشان هم فقط قائل است. نمیشود. چرا با قرآن جور درنمیآید؟ چرا؟ چون قرآن میگوید: «فاتوا بسورةٍ مثلِ سُوَرِ القرآن». خب اگر میگوید یک سوره مثل سورههای قرآن بیاورید، اگر سورهای از قرآن کم شده باشد، احتجاج باطل است. وقتی تو ۱۱۵ تا بوده، ۱۱۴ تایش را به من دادی. به چی میگوید؟ آن هم به من نشان بده. شاید بتوانم. اصلاً اصل تحدی غلط میشود. تحدی وقتی است که همه را در اختیار او گذاشته شود، بعد بگوید: «بیا مثل این بیا». «یک سوره مثل همین بیا». یک کتککاری شد سر درس سوره حج، ده، یازده سال پیش. طلبه سید کنار ما بود. سید شروع کرد کَلکَل. جلو ما، جلو میرفتیم. زود میرفتیم همیشه جلو. از استاد که آمدم پایین، رفتیم کنار ایشان مینشستیم. عالمی داشتیم، فضای بچگی و نوجوانی و اینها. خدمت شما عرض کنم که، آمدند این دوستم کنار ما. نزدیک پایین از عجایب درس ششم این بود که هر کی ایراد از هر جا میگرفت، ایشان با یک بار شنیدن جواب میدادند. از عجایب، ما تا حالا نشنیدیم یکبار ایشان بگوید: «دوباره بفرمایید». از عجایب! یعنی ما صدا را نمیشنیدیم. ما که جوان بودیم و جلو بودیم و اینها، صدا را نمیشنیدیم. دم در شبستان، مثلاً کسی سؤال میکرد، از عجایب ایشان. وسط صحبتشان بود. مکث میکرد. نصف سؤال طرف را، حالا از هوش ایشان است یا از چیست، نمیدانم. جواب میدادند. یکی عربی میپرسید، ایشان عربی جواب میدهد.
عرض کنم که، این گفت که آقا «فاتوا بسورةٍ» میگوید که یک سوره، نه. یعنی همه. «یک سوره از سورههای قرآن»، یعنی یک سورهای من بهت میدهم. یک سورهای از اینهایی که من دادم، نه. یک سوره از آنهایی که هست. یعنی اثباتی، نه ثبوتی. یک سوره از همینها که هست. اصلاً ده تایش مانده. اصلاً ده تا یکیش را بیاور. این «بسورةٍ» از قرآن سوره قرآن، تنوینش تنوین تنکیر است. این دوباره اشکال کرد. رفت، برگشت. اینها سه بار یا چهار بار رفت و برگشت کرد. عشق آیتالله جوادی آملی حفظه الله، میکروفون جلویشان بود. «بسورةٍ» را جلویشان سر دادم پایین. عمامه خورد میکروفون را. رفت. فقط رو کردند به این سید، فرمودند: «مثل اینکه من باید با تو بنشینم از روز اول درس بخوانم! درس خواندی یا نخواندی؟ تنوین، تنوین تنکیر...» پاک! بعد ده دقیقه عذر میخواهم، سید بزرگوار. بعد تمام شده. دیگر هم نیامد از فردایش. من مخصوصاً رصد میکردم. لب مُرصاد. دیگر نیامد. جواب تند گاهی میگفتم. مثلاً یک جواب تندی، یک «آفتی به دین جدید»! خیلی جدید. یکی پرسید که آقا امام زمان دین جدید میآوردند؟ تحریف قرآن نیست؟ برو توبه کن. تو مرتد شدی. تو فلانی. تحریف دین. تحریف قرآن میدانی یعنی چی؟ میدانی لازمش چیست؟ یعنی: «والعیاذ بالله، معاذ الله» این دینی که همه پوچ و فسانه و افسانه و فلان است. و خیلی جواب سؤال کرد بنده خدا. بعد، آن آقای بزرگواری که دیروز درباره تحریف سؤالی پرسیدند و جواب تلخی شنیدند، بعد از درس تشریف بیاورند دلجویی بشود ازش. این سؤال ما وقت داریم؟ اینها را جواب بگوییم؟ چند سال ما بحث کردیم، گفتیم چه سؤالی. این سؤال من در سوره طه بود. به دلم مانده ۳۰ سال. یکی بیاید این سؤال را بپرسد. یک نفر طلبه فاضل بین شما پیدا نمیشود؟ این برای سؤال شده باشد. با عصبانیت. با عصبانیت. یک نفر از ما این سؤال این همه سؤال بیخود، این همه سؤال بیخود از ما پرسیدین! یک نفر این سؤال حکیمانه و عالمانه را از ما نپرسید که چرا «وألْقی الألواح»؟ چرا موهای هارون را گرفت و کشید و فلان و اینها؟ اون هزار تا توجیه دارد. «واَلقَی الألواحَ» دیگر برای چی پرت کرد رو زمین؟ «والقی الألواحَ» این دیگر چی بود؟ این را یک نفر پیدا نشد بیاید از ما بپرسد؟ «والقی الألواحَ» دیگر برای چی بود؟ حکمت این دیگر چی بود؟
حضرت فرمودند، امام باقر (علیهالسلام) فرمودند که: «بخشی از الواح که در تورات بود، آنجا مفقود شد. سنگی است در یمن. در جلد ۷، بحار، ۴۶». فرمودند که: «سنگ در یمن بود. این را بلعید». بخشی از حقایق و معارف بود. بنی اسرائیل لیاقتشان نداشتند. «و هو عندنا اهل البیت.» آن هم نزد ما اهل بیت (علیهمالسلام). آن بخش از توراتی که با «وألْقی الألواحَ» بله. از آنجا برمیگشته. حالا در بیابانی بوده دیگر؛ صحرای سینا، آن فاصله چیز بوده دیگر؛ آفریقا و فلسطین. یک همچین فاصله زیادی. بله، خب الان این است. لزوماً اینقدر نبوده. امیرالمؤمنین وقتی فرمودند که: «من را سفارش کردند که ببرید در این نخلستان و هرجا دفن شد» فرمودند: «و هو اولُ طور سینا.» طور سینا از اینجا شروع میشود. از نجف، از مزار امیرالمؤمنین. طور سینا اینجاست. مفصل در مورد این بحث که چرا امیرالمؤمنین طور سینا نجف و اینها. حضرت موسی در واقع متوسل میشده به ظل عنایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام).
اول، اول عرفانیاش است. سلام علیکم، حال شما. اول نمیخواهد دیگر. اول و آخر حاشیه امروز زیاد رفتیم. کلمه «رجل»، «جاء رجلٍ».
سومیش هم این است که خالی از تعریف و تنکیر باشد. مثل اینکه در حالتی باشد که تنوین داشته باشد به تنوین تمکین که تنوین تمکین فقط میخواهد بگوید معرب است، نه مثلاً مفرد وحدت را نمیرساند. تنوین تمکین مبنی نیست. «أو کونه مضافاً.» یا اینکه مضاف باشد. مثل «غلامُ رجالٍ»، «غلامُ علماء».
خوب ملاحظه میشود. «یلاحظ أنّ اسم الجنس یبدو بوضع طبیعی و بدون تطعیمٍ لمعنی فی الحالة الصالحه.» اسم جنس وقتی با وضع طبیعیاش، ظهور اولیهاش در کدام است؟ در کدام یک از این سه تا؟ سوم. اول این است که این فقط تمکین است. اولش این است. نه اسم جنس. اسم جنس وقتی تطعیم نداشته باشد، یعنی به چیزی اضافه نشده باشد، اولین چیزی که برایش پیدا میشود، حالت سوم است. «و إنّما یُطَعَّمُ فی الحالة الثانیه بِشَیءٍ مِنَ التّنکیر.» اگر یک مقدار تنکیر تویش باشد، میشود حالت تعریف. اگر یک خورده تویش تعریف، تطعین بشود، میشود حالت اولی. این دو تا اضافه میخواهد. این نمک میخواهد. یک ادویه میخواهد. یا تنوین تنکیر بهش تطعین بشود، یا تعریف بهش تطعین بشود. خالی خالی باشد، میشود حالت سوم. سومی خنثی است. اولی رویکردش به سمت معرفه است. دومی رویکردش به سمت نکره است. سومی خنثی است. خالی آمد. اسم جنس میشود کدام؟ سوم.
«العمل الحیثیات التی طعّمه وقت وضعیته،» یکیش را برویم. «العمل بالحیثیات التی طعّم بها مدلول اسم الجنس فی الحاله الثانیه».
بقیهاش را بخواهیم برویم، دیگر باید برویم تا آخر. باید برویم هر سه تایش باشد که یک جا بگوییم. بحث در ذهن آماده باشد. چون کل فراز مرتبطه. نه. نه! میتواند معرفه باشد. نفیِ تنکیر! «لا نفی جنس» با اسم جنس فرق میکند. اسم جنس، اسم از این جنس. یک وقت حالا جنسش معرفه است. اصلاً خود «لام» اسم جنس که معرفه بود، جزو الف. دو نوع الف و لام داشتیم. یا الف و لام جنس بود یا الف و لام معرفه. که حالا جنسش به جایش. کل اینها میآمد. «أخاف أن یأکله ألْذئب». مثال را میزنم. به نظرم صمدیه بود. در صرف. کجا بود؟ مثال معروف این است: «میترسم که ذئب او را بخورد.» جنس ذئب، یک گرگ. جنس گرگ. یک چیزی از جنس گرگ. یک گرگی، یک گرگی این را بخورد. حالا یک نکته فقط بگویم در حاشیه. بله، غرض اینکه حالا نکتهای که به ذهن میآید، اینها را باید در ادبیات بحث کرد. به ذهن میآید که معرفه و نکره نسبی است و چیزی میتواند به یک حیثیت معرفه باشد، به ده حیثیت دیگر نکره باشد. یک چیزی به یک حیثیت نکره باشد، به ده حیثیت دیگر معرفه. خیلی برش سفتی ندارد بگوییم معرفه است یا نکره است. نه! این دیگر خیلی نسبی است.
معرفه و نکره بودن. رضا در خود معارف هم درجهبندی میکند. معارف شش تا بود. مضمر، اضافه، علم، ذو اللام، موصول، اشاره. شما یک وقتی اشاره دارید، خیلی روشن است. مضمر دارید. یک وقتی علم دارید. علم واقعاً روشن است. «پارمیس» مثلاً اسم علم. شما میگویید: پسر یا دختر؟ ایرانی یا اروپایی؟ چیچی هست؟ بعضی وقتها اسم علم شما میگویید: این اصلاً چی هست؟ میگوید: «پارمیسو بیار». میگوید: سگش را صدا میکند یا بچهاش را؟ برای سگ وضع میشود، برای انسان وضع میشود. بهش هم میگویند علم. جزو معارف. معرفت اصلش علم است. علم و معرفت نسبت به جاهل به لغت برای همه یکسان است. فرق نیست. اشاره کسی اصلاً نمیداند که وقتی شما این را میدانی. علم معرفه هست یا نیست. من ایرانی اصلاً نمیدانم که «أنا» برای من وصل شده. میگوید: «أنا» اشاره. تازه آمد این ضمیره. شما واضحترینش هستم. جا نمیافتد. یعنی جاهل به لغت هیچی برایش معرفه نیست. بر سر جاهل به لغت نیست. بر سر عالم به لغت است. عالم لغت است، ولی اسم را که میشنود برایش علت تصوری دارد. میگوید: این اسم. یک اسمی، فعل نیست، حرف نیست، مهمل نیست. اسم است. ولی در دل تصویر. چیست؟ اینها میگویند در معرفه همه تا دل تصدیقی دارد. یعنی شما وقتی میشنوی، سریع تصدیق میکنی. آها! مبتدا واقع میشود. یعنی آمده. منتظر که خب چی؟ خب فلان چی؟ منتظر خبرشی. الان میگوید: «فلانی میدود.» دویدن را فهمیدم. این فلانی سگ است؟ گرگ است؟ آدم است؟ دختر است؟ پسر است؟ یعنی فعل برایش معرفهتر است تا اسم. این معرفه. اینها نسبیت است. قاعدهای. نمیدانم کسی تا حالا گفته یا نه. قاعده نسبیت در معارف باید اضافه بشود به ادبیات. این هم همان بحثهایی که فلسفه ادبیات اسمش را بگذاریم.
روش بحث بکنیم. به جایش غریبه درمیآییم. روی اقوال به جای اینکه بیاییم مجتهد بشویم در اینکه قواعد را کشف بکنیم. ضوابط و مناطق را پیدا بکنیم. روی اقوال اشتباه. حالا ابنجنی مثلاً با مُبرّد اختلاف نظر غلط است. به ترکی من چیکار بکنم؟ حالا قول اینجا شورای شهر آسفالت بکنیم. پنج تا قول. فلانی گفته آسفالت کنیم. اون گفته آسفالت نکنیم. و صحیح. و قول فلانی که گفته آسفالت میکنیم. خب هنوز مشکلم برطرف نشده. مسئله این است که ملاکاتشان چیست؟ دلیل چیست؟ اونی که گفته آسفالت کنیم، روی چه ملاکی؟ روی چه معیاری؟ اون که گفته نه. بعد تأمین بودجهاش مشکل بوده. برای معیشت مردم احساس خطر کردهاند. آسفالت اصلاً نداشتیم. یکی مسئله است. مُغنی و اینها عمری که میگیرند. از سوییتی شروع میشود. میرود در اقوال. بعد مُغنی دیگر به اوجش میرسیم. حالا اقوال میخواهیم چیکار بکنیم؟ ما استدلال و دلیل. کار دلیل یک بخشش همین. یعنی به عرف رجوع دارد. مقداریاش استعمالات است که حالا اینها بیشتر نقلیه است. مقداریاش عرفیه است. اینها عقلیه است. الان معرفه و نکره بودن. چرا شش تا حصر عقلیه؟ من میگویم پنج تا. علم را جزو معارف نمیتوانم. بر فرض اصلاً موصول را جزو موارد. برخی اصلاً قائل به اینکه موصول جزو معارف نیست. بله، اصلاً موصول کجایش معرفه است؟ «الذی فی بیت»، «من هو فی بیته». خب کی است؟ بوی معرفه گرفته دیگر. کی است؟ اصلاً بوی معرفه گرفته. آها! حالا نکتهاش این است که سِلکِت این مال وضعش است یا مال سیاق؟ مال قرینه متکلمه. مال حال متکلمه. مال متکلم است. اونی که ما کار داریم، معرفهای است که در وضع معرفه باشد. یعنی ما دلالتهای در وضع که برای معارف وصل شده. بله، ضمیر هست. اسم اشاره هستند. بحثی نیست. «شهد شاهدٌ». «هو فی بیت» چیست؟ مستقیم میداند که چیست. این همه موصولات در قرآن داریم که اصلاً معلوم نیست به کجا دارد برمیگردد. کجا مستقیم میداند؟ روشن است. دارد میبیند. نه! یکی از وجوه اصلاً شما در بلاغت. یکی از وجوه برای توریه و کتمان و پنهانکاری و اینها که دارید همین است. آن آقایی که یک آقایی هم آمده گفته که فلان. آن آقا، آن آقایی که تازه آمده. «آقا» به کار برد پریموقعی که تازه آمده. اینجوری گفته. کدام آقا تازه آمده؟ کجا؟ مثلاً تحقیرش میکنی، مثلاً چیزی به حسابش نمیآورم. نه اسمش را، نه خودش را. نه وجوه تحقیر.
بلاغی رئیس جمهور، رئیس و اینها بار دارد. آن خانمی که آن زن سیاه آمده در مورد آنجور صحبت میکند که آقا به آن زن سیاه، نه برای دختر خانم. یک لفظ بچگانه اطلاق. «زن سیاه» را یادم هست توی جلسه مسئولین بود. آن خانم سیاه گفت: زن سیاه آمد. «زن سیه رو». یک همچین تعابیری. یا این خانمی که الان آمده اظهار نظر میکند، شوهرش فلان جا. خانمی که خب الان برای کی معروف است؟ قرینه متکلم. یعنی منی که با شما. قدرت یقین دارم که شما میدانی در جریان اخباری، در جریان اطلاعاتی. «رئیس قوه اینجور گفت.» «رئیس آن یکی قوهام یک خورده زیادهروی کرد.» «رئیس قوه». این از حیای به خاطر اینکه ضایع نشود. طرف تصریح نمیکند. کنایه است. اینها همه بپوشانی کجایش معرفت است؟ اگر معرفه بود که دیگر نمیشد باهاش پوشاند. کنایه به دارد. در کنایه میرود. پوشانده میشود. خب اینها نکته است. اینها عرف است. نسبیت. با چه سیاهی؟ با چه قرینهای؟ مال وضعش است یا مال حال متکلمه؟ مال حال متکلمه. در وضعش صله و موصول وضع نشده برای معرفه. به خلاف اسم اشاره. مطرح میشود. اشاره وصل شده برای جزئیات. مباحث وضع حروف و اینها. وضع آم ازون لخاص کفایی. آنجا بحث میکند که اشاره باعث جزئیات میشود. بحثهای سنگینی است. سردرد میشود آدم وقتی میخواند. خیلی خاصیتی هم خلاصه اینها میشود تجزیه و جزئیات. هرچه جزئیات پیدا میکند، میشود معرفه. هرجا کلیت پیدا میکند، میشود نکره. حالا اسم جنس برای جزئیات یا برای کلیت وصل شده؟ یک بحث وضعش را داریم. وضعش خنثی است. یک استعمالش را داریم. استعمالش در هر دو تا مقام استعمال قرینه میخواهد. مقام قرینهاش خود استعمال شخص و سیاق کلام. مقام وضع وقتی قرینه نیست، میشود ما باشیم و اسم جنس برای خنثی. نه دلالت بر... بحثهای مفصل اینجا داریم که دیگر تک تک اقوال و نظریات را باید بحث بکنیم که چه مسائلی هست.
**والحمدلله رب العالمین**
در حال بارگذاری نظرات...