‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی ما در حلقۀ ثانیه، بحث انصراف است. این مبحث از مباحث بسیار مهم و کاربردی است و در مباحث فقهی، بهویژه مباحث عرفی، کارایی زیادی دارد.
قد یکون نتیجتاً لملا بِسَات اٌنْسٍ ذهنی خاصٍّ بحصّةٍ معینّةٍ من حصصِ المعنى الموضّع له اللفظ.
گاهی در نتیجۀ یکسری ملابسات و شرایط خاص، یک اُنس ذهنی ویژهای برای انسان شکل میگیرد به بخشی معین از معانیای که لفظ برای آن وضع شده است؛ یعنی به دلیل همین اُنس، گاهی یک واژه، معانی و مصادیق فراوانی دارد، اما وقتی گفته میشود، فقط یکی از این مصادیق به ذهن آدم میآید. این با تبادر فرق میکند. در تبادر، خود معنا این است، موضوعٌلهش این است. اینجا، موضوعٌلهش عام است، اما به دلیل ملابسات ذهنی، یکی از مصادیق زودتر از همه، به ذهن شما میآید. بهترین مثالی که میتوان زد این است: الان ما در قم میگوییم «حرم»، منظور «حرم بیبی» (حضرت معصومه سلامالله علیها) است. اگر در مشهد بگویید «حرم»، منظور «حرم امام رضا علیهالسلام» است. اگر در تهران بگویید «حرم»، منظور «حرم عبدالعظیم» (شاه عبدالعظیم حسنی) است. اگر در کربلا بگویید، این خود نکته مهمی است. من دارم میروم «حرم»، میگوید کدام حرم؟ حالا در نجف اگر گفتید، در کاظمین اگر گفتید (چه در نجف، چه در کاظمین)، فرق نمیکند. ولی شما ببینید مثلاً ما در کربلا، «حرم حُر» را هم داریم، ولی کسی آنجا را «حرم» نمیگوید. واقعاً حرم نیست؟ چرا، حرم است. نه فقط جناب حُر، اصلاً این همه امامزاده و... حرم طفلان مسلم در خود همین قم؛ حرم موسی مبرقع (امامزاده نور) هست. ولی اینها به ذهن نمیآید. با اینکه میگویند «حرم»، قبول هم هست. چرا نمیآید؟ چون انصراف دارد. واژۀ «حرم» در قم برای «حرم بیبی سلامالله علیها» است. به خاطر چه؟ به خاطر ملابسات ذهنی. یکسری ملابسات داریم ما. خلاصه، پس ما یک بخش معینی را لحاظ میکنیم.
یک واژه، معانی فراوانی دارد. مثلاً در خدمت شما عرض کنم که یکی از دوستان دیروز از آفریقا پیام فرستاده، بعد میگوید: «اینجا خیار که میگویند، منظور این است.» بعد یک عکسی فرستاده، به همه چیز شبیه است، جز خیار؛ یک چیزی پر از تیغ، اصلاً شبیه این کاجهایی که از درخت میافتد، یک چیزی یُغر، پر از تیغ. شما همین کاج را فرض کنید مثلاً پنجاه تا تیغ گنده تویش است. این را بهش میگویند «خیار». چرا؟ «هندوانه» که میگویند، مثلاً منظور چیست؟ خب، این دیگر میشود انصراف برای آنها. یعنی هر فضایی، یک فضای انصرافی دارد. یک واژه وقتی گفته میشود، او وقتی به بچهاش میگوید: «برو خیار بخر»، او نمیتواند بگوید: «آقا، من بروم ایرانیا» (منظور خیار ایرانی) خوب است. میرود تو بازار، همانجور که ما الان وقتی حاج خانم به شما پیام بدهد که «خیار بخر»، آفریقاییها به خیال ... چه در آفریقا، خیار همانی است که به شما میگویند: «دیگر از این خیارها نخر». خلاصه اینها میشود انصراف. یعنی معنای «خیار» که صد نوع خیار داریم، صد نوع عسل داریم، صد نوع فلان داریم، «آب گرم چشمه»، «آب گرم حمام»، گاهی اینها انصراف دارد. دیگر الان در قم بگویم: «آقا، حمام». مثلاً شما یاد فلان حمام مخصوص میافتید. توی یزد مثلاً میگویند: «حمام». حمام چی؟ «حمام خان». آقا، من رفتم حمام خان، جزو آثار میراث فرهنگی است. مثلاً حمام ما اینجا داریم، خانۀ همه هست. میگوید: «نه عزیزم، جزو آثار میراث فرهنگی است.» یک حمام میراث فرهنگی یک دانه است. با اینکه ممکن است هزار تا حمام میراث فرهنگی داشته باشیم. توی یزد، حمامی که ثبت میراث فرهنگی شده، یکی است. آن حمام توی کرمان، «حمام گنجعلی خان». توی حمام زند مال شیراز، «حمام وکیل» چیست؟ توی هرجایی دارد. اینجا مثلاً ما حمام «فرهنگ اسلامی» داریم، در مشهد. خب، اینها هر کدام یک حمامی است، حمام قدیمی. انصراف. ولی شما در مشهد که میگویی «حمام»، میگوید: «کوچۀ پشت حمام»، «بلوار قائم»، «دعوت بکن»، «کوچۀ پشت حمام». کوچۀ پشت حمام اینجا دیگر نباید، نمیخواهد قید بزند. حالا حمام که اطلاق دارد؟ پنجاه تا حمام داریم؟ نه، انصراف دیگر نمیگذارد اطلاق شکل بگیرد. وقتی انصراف داشت، نمیشود به شما بگویم: «پسرم»—مثلاً به شما که نه، یعنی به پسرم بگویم—«پسرم، هر روز برو حرم تا چهل روز. هر روز برو حرم.» اون هم بردارد دربست بگیرد، من پولش را میدهم. تا چهل روز برو حرم، من دربست بگیری پولش را میدهم.
هیچی دیگر، این بچۀ ما نادانی کند و حالا برود کجا؟ برود حرم علی بن مهزیار اهواز، دربست بگیرد تا خود نجف یا نجف. یک نفر دربست که مرز هم باز شده، ماشین دربست میرود. بله، خلاصه یک ماشین دربست بگیرد و پانصدهزار تومان تا خود نجف. تا چهل روز دربست. اطلاق داشت. حرم اطلاق داشت. من پولش را ... قید نزدی در چه صورتی میدهم. پول چیش را میدهم؟ چه ماشینی؟ پدر آمرزیده. این انصراف داشت. «حرمی» که اینجا است، «حرم بیبی» است، مشهد امام رضا علیهالسلام است.
بله، ما بچه بودیم، یک فامیل عزیزی داشتیم از این «سگا» (دستگاه بازی سگا) و اینها داشتیم. فامیل آمد به ما گفتش که: «این مغازۀ سر کوچه، این بازیهای کامپیوتری اینها را دارد. تو برو یک بازی بگیر به حساب من.» خب ما نمیدانستیم فضای انصرافی این است که اینجوری میگویند. یعنی یک بار بری بگیری. من یک هفته، چند روز هر روز میرفتیم میگرفتیم. فامیلها باخبر شد. دنبال ما افتاده ما را بزند. گفتم: «من گفتم برو بگیر، یعنی یک بار بگیر کرایه کن بیا، بده. من پولش را میدهم.» نه اینکه هر روز برو بگیر. «اطلاق داشت.» جواب دادم: «شما نگفتی چند تا چند روز.» بابا، انصراف دارد. وقتی یکی میگوید: «آقا، مثلاً من به شما میگویم شام مهمان من»، یعنی یک بار، یک شب. اون هم تازه مثلاً انصراف دارد. مثلاً تو عرف مثلاً قمیها، وقتی میگویند: «شام مهمان من». بله، مثلاً اینجا یعنی شام مثلاً من میبرمت ارگ، چه میدانم، سالاریه. اون موقع علی الاغلب. توی مشهد مثلاً میگویند: «آقا یک شب شام مهمان من.» مثلاً عرف چیست آنجا؟ شام مثلاً میروند مثلاً شاندیز بر فرض. خب، یک شب و اینها. وقتی حالا نگه دارد. بگوید: «بگوید شام یک یک شب هم قید صفر منظور میدهم.» هرکه فلان کار را سور میدهم. یعنی هر روز سور میدهم تا چهل روز.
حالا این انصرافات زیاد است. دیگر مثلاً شما تو فضاهایی که یکی از دعواهایی که پیش میآید توی خواستگاریها و اینها همین انصراف پدری درمیآورد. اینها مثلاً میگویند که: «آقا داماد باید چیچی بخرد؟ مثلاً مثلاً سرویس طلا.» حالا سرویس طلای هجده عیار، بیستوچهار عیار. بعد طلای اصیل و حالا خود وزنش چقدر، وزنش باشد؟ بعد نگین داشته باشد؟ نداشته باشد؟ گاهی تو اینها میگویند: «آقا تو فلان شهرستان، تبریز، اردبیل، کرمان.» کرمان که من تازگیها بودم، میگفتش که: «رفتیم یک مغازهای پتهدوزی بهش میگفتند.» بعد من دیدم که مثلاً یک انقدر دستمال، طرف با دست دوخته دویست هزار تومان. بعد دلم سوخت به حال اون بنده خدا. گفتم: «احتمالاً این مشتری اینها ندارد دیگر با این قیمتها اینها.» گفتم: «حالا کسی هم از شما خرید میکند؟» گفتش که: «اینجا رسم این است توی سرویس جهیزیۀ دختر باید تمام چیزهای صنایع دستی و فلان و اینهاشان از اینها باشد.» گفتم: «آقا، تازه فهمیدم چرا ازدواج انقدر پایین است نرخ ازدواج.»
«سرویس» که نمیشود گفت، هرچی که دستمال و مسمال و قاب و ماب و اینها است. بعد میگوید: «پول همینها را بده.» «پتهدوزی از این پتهدوزیها باشد.» خب، این انصراف اونجاست. حالا من تهرانی بروم با کرمانی ازدواج بکنم، اونها مثلاً بگویند که: «شما مثلاً یک سرویس دستمال مثلاً باید بخری.» خیلی خوب است. بازار تهران، عباسقلی خان. میرویم سرویس چوب، چوب داریم تا چوب. چوب گردو باشد، چوب چیچی باشد. الان تختۀ میوه مثلاً کار میکند. مبلمان چه میدانم، یخچال عرف فلان جا. یخچال چه شکلی؟ سرویس چه شکلی است؟ جهیزیه چه شکلی است؟ اینها عرفی که گفته میشود، منظور انصرافات است و اگر یک چیزی انصراف داشته باشد، توی قراردادها و اینها لحاظ میشود. تو مباحث حقوقی و فقهی اگر ما دوتایی با همدیگر نشستیم، قراردادی بستیم و انصرافاتی بود، وقتی به عرف دادیم، چند خانۀ توپال یک حداقلهایی را باید داشته باشد، سازنده لحاظ نکند اون عرف را. اگر لحاظ نکند، کارشناس میآید میگوید که: «نوع مصالح به کار رفته در حد شأن اینجا نیست.» امام، یک چیز تو شهرک قدس است. هر کجا، بله. میگویی مثلاً من این را به شما میدهم در ازایش وقتِ سال، مثلاً شما فلان کار را بکن. من در ازایش ماشین به شما میدهم. فوتبالیستها و قرارداد زیاد. میگوید که: «آقا شما یک باشگاه ما توپ بزن آخر سال من یک ماشین بهت میدهم.» خب، تو فضای انصرافی اینها چیست؟ ماشین بالای پانصد میلیون. انصرافیشان این است. ماشین چیچی که مثلاً تویوتا فلانی که از اونور باید بیاورند که مثلاً هفت تا کلاً تو ایران ازش است. معروف است تویوتا فلانی و فلانی. فلانی پنج تا بازیکن بهت ماشین میدهم. بعد بیاید واسش مثلاً پژو چهارصد و پنج بخرد. خوب، دوگانهسوز گیرم تو سرمون. حساب باشگاه. خب، این فضاهای انصرافی خیلی مهمه.
حالا مثالهایی عرض کردیم، تو فضای فقه هم داریم. مرحوم شیخ در مکاسب مثلاً میفرمایند که بعضی روایات دارد فلان سگ، مثلاً «سگ خرید و فروشش حلال است»، «سگ خرید و فروشش حرام است.» ایشون میگوید این انصراف دارد. اونی که حلال است، به فلان سگها انصراف دارد. اونی که حرام است، به فلان سگها. اینها با همدیگر تعارض ندارد. یا گاهی مثلاً حضرت در کوفه بودند، فرمودند که: «سگ حرام است.» «کلب هراش» خیلی رایج بود. از این سگهای ولگرد، چون انصراف با سگ ولگرد بوده. برای همین اونجا فضایی هستی که هرچی سگ، سگ گله است. سگ باغبانی رسماً بازار دارد. سگ الان تو مملکت ما داریم. الان شما تو تهران بگی: «طرف کجا کار میکند؟» «تو بازار سگ.» این طرف فاسق است. اگه جایی باشید، طرف تو کار خرید و فروش سگ. همین قدر که گفتم: «طرف فاسق میشود.» انصرافش به چیست؟ این سگهای زینتی جیبی. اینها میخرد میفروشد، قیمت آنها بالاست. عجیب غریب طرف بچه پلنگ میآورد وارد میکند. میخرند تو تهران پلنگ و نمیدانم چیچی و مار و چقدر بازار مار رایج شده. مار و کروکودیل. در کروکودیل، سوسمار میگیرد تو خانه. الان با آپارتمانهای تهران، مخصوصاً بالا شهر فراوان. خب، ولی شما مثلاً در فلان روستای فرض بفرمایید که مثلاً کردستان، طرف چیکار میکند؟ میگویند: «این تو کار خرید و فروش سگ است.» این نه تنها فاسق نیست، بلکه عجب آدم حلالخور زحمتکش. چرا؟ برای اینکه اونجا بازار سگ، سگ شکار و گله و باغبانی و اینهاست. کسی برای زینت و از اون مصادیق حرامش. خب، اینها میشود انصراف. فضای انصرافی خیلی بحث انصراف مهم است و اطلاق میشود خب.
و هذا الـاٌنْسُ او نحوَین.
این اُنس ذهنی ملابسات، به دو نحو، به دو شکل است.
أَحَدُهُ مَا اَنْ یَکُونَ نَتِیجَتًا لِتَوَاجُدِ تِلْکَ الْحِصَّةِ فِی حَیَاتِ النَّاسِ...
این چون تو آنها نداشتیم، یک خورده توضیحات بیشتری در موردش میدهم. اولی این است که انصراف، نتیجه باشد برای یافت شدن آن حصّه حیات، زندگی مردم. این قسمت و بخش آن مصداق.
و غَلَبَتِ وُجودِهَا عَلی سَائِلِ الْحِصَصِ.
یکی از چیزهایی که باعث انصراف میشود، غلبه وجودی است. غلبه وجودی میگویم. توی شهری مثلاً میگویند: «برو یک کارگر بیاور.» هرچی کارگر داریم، مال فلان شهر است، مال فلان کشور. این غلبه وجودی باعث انصراف میشود. بعد اگر قرارداد کردند که مثلاً ایشان ضامن است برای فلانی که مثلاً ایشان متعهد میشود که برای ایشان پیمانکار، مثلاً قرارداد بسته. اینها خیلی داریم. آن قرارداد بسته که مثلاً پانصد کیلو، پانصد بسته، مثلاً آرد بیاورد، پانصد بسته سیمان، پانصد بسته فلان. «روزی پنج تا کارگر بیاور. روزی پنج تا گچکار بیاوریم اینجا.» غلبه وجودی با چیست؟ سیمانهایی که هست، قالبش چیست؟ «سیمان فلان، نهصد تیغه، ۱۸ ساختمان اینها.» بیا، آقا. نه، این هم هست. انصرافش به این بود، به خاطر غلبه وجودی. حالا بحث غلبه وجودی را باید آخرش ببینیم که قبول میکنند مرحوم صدر یا نه. غلبه وجودی محل اختلاف است. یکیش غلبه وجودی است. وقتی شما قراردادی بستی رو چیزی و در بیرون غلبه وجودی با همین است، این خودش باعث انصراف میشود. طرف میرود همین را برمیدارد برای شما میآورد. اینجا هرچی داریم الان توی قم، مثلاً فرض بفرمایید که عرف بله، عرف تخاطب این دو نفر با هم. یکی از چیزهایی که مانع از اطلاق میشود، «قدر متیقّن» است. اگر دو طرف با همدیگر قدر متیقّن داشته باشند، نمیتوانند اطلاقگیری بکنند. بنده به شما بگویم که مثلاً ظرفها را، آقای کریمی، من به شما فلانقدر میفروشم. بعد این ظرفها اطلاق دارد؟ نه. ظرفهایم را برگردان. صحبتی کرده بودیم قبلاً در مورد فلان ظرفهای فلان جا که مثلاً چیچی بوده و اینها. ایشان نمیتواند بیاید بگوید: «آقا، من پنج تا ظرف، پنج تا از ظرفها را به شما میفروشم با این قیمت. حالا دیگر هر کدامش را تو میخواهی، برو بردار.» ظرفهای مثلاً عتیقه بردارید. قدر متیقّن داشتیم. صحبت کردیم در مورد ظرفهای دست دومی که من میخواستم بفروشم و اینها. صد تا بود. پنج تاش را به شما... ظرفها یعنی چی؟ پنج تاش را بردار یعنی چی؟ قید زدی قدیمی جدید فلان. علمت نه. اطلاق پیدا... علی ای حال اینجا هم انصراف به نحوی قدر متیقّن میآورد. «هر حرمی برو.» نه، منظور حرم حضرت معصومه سلامالله علیها است.
ساعت هشت. انشاءالله فردا کلاس. «انصراف کلاس برای شما چیست؟» بندرعباس مثلاً کلاس دارم. هشت صبح آنجا کلاس خودمان. نه، نگفتی کلاس خودمان. انصراف دارد. و تازه بحث، «المیزان غذای چی بود؟» «خوراک بوقلمون.» انصرافش به چیست؟ انصراف غلبه وجودی چیست؟ مردم وقتی میگویند: «گوشت بوقلمون میدهند... دوانی رضوان الله خوراک بوقلمون.» صفت موصوف نیست. مضاف مضافالیه. خوراکی که بوقلمون میخورد. گاهی همین جور است. «توریه» است. گاهی مثلاً مغالطه است. من میگویم بعد، بعداً شما به خاطر اینکه میدانم شما تو فضای ذهنی چی برداشت میکنی، اونی که گفتم فردا میکنم. گفت: «فردا.» گفت: «فردا کیه؟» گفت: «فردا الان فرداست.» گفت: «نه، الان امروزه.» گفت: «فردا شش سال...»
خب، پس غلبه وجودی باعث انصراف میشود.
وَ الْآخَرُ اَنْ یَکُونَ نَتِیجَةَ اِسْتِعْمَالِ اللَّفْظِ وَ اِرادَةِ تِلْکَ الْحِصَّةِ عَلَی طَرِیقِ تَعَدُّدِ الدَّالِ وَ الْمَدْلُولِ.
اون یکی این است که اُنس، نتیجۀ کثرت استعمال لفظ باشد. این مهم است. یعنی بس که این لفظ در این معنا استعمال میشود، انصراف آفریده میشود. بله، بله. و به نحو طریقه تعدد دال و مدلول. وقتی که لفظ گفته میشود، این مصداق اراده میشود. مثلاً ماهی، مثلاً تو فضای ماها چه ماهی است؟ «ماهی بخر» الان. حالا غلبه وجودی مثلاً میگوید: «آقا یک... برو بخر پنج کیلو.» دیگر غلبه وجودی در مورد گوسفند است. دیگر حالا فوقش گوساله، شتر و اینها دیگر نیست. گوشت آهو هست، ولی اون غلبه وجودی الان اینجا. یک وقتی هم هستش که از کثرت استعمال. مثلاً «شیر» استعمال میکنیم. منظور چیست؟ «شیری» که شیر گاو است دیگر. معمولاً وقتی کسی پیام میدهد مثلاً به شما که: «اگر زحمتی نیست مثلاً دو کیلو شیر بخر برای ما تو راه。」 داری میآیی ماشین، شتر میگردید؟ خب، اینجا حالا باز میشود همان بحث غلبه وجودی را گاهی گفت: «طریقه تعدد دال و مدلول.» دیگر «شیر گاو»ش دیگر «گاوش» را به کار نمیبرد. کثرت استعمال آمده رو همان «شیر» خالی. یعنی شیر گاو بوده، به مرور دیگر مضافالیهاش افتاده، این جفتش را در بر میگیرد.
بله، حالا این استعمال لفظ و این «فتنه»، «فتنه» معنای عامی دارد. به خاطر کثرت استعمال در یک مصداق مشخص، الان که شما میگویی که: «آقا، طرف تو فتنه فعال نبوده باشد.» هزار تا فتنه داشتیم تو جمهوری اسلامی، ولی شما الان انصراف ذهنیت به کدام است؟ اطلاقگیری میکنی اینجا از فتنه. توی مثلاً فلان ماجرای فلان اداره مثلاً دعوایی شده بود. خود اهل اون اداره به این میگویند «فتنه». فتنهای بودا. ولی وقتی رهبر معظم انقلاب: «مسئولی که در فتنه فعالیت داشته به کار نگیرید.» الان انصراف ذهنی شما به کدام است؟ به اونی که تو اداره ما فتنه کرد؟ «خواهر شوهر» که تو خانه ما فتنه کرد؟ میگویم فتنه، به خاطر اینکه کثرت استعمال فتنه با اون قید است، دیگر کمکم قیودش هم میافتد. اولاً آقا فرمود: «حوادث فتنهگون.» خورد فتنه هشتاد و هشت. خود فتنه، یک واژه عامی که افتراق بین واژۀ اجتماعی و غلبه وجودی و استعمال روی این نیست، استعمالش است.
یعنی بیرون ما یک معنا داریم، الان گوشت فقط منظور گوشت گاو است. گوشت گوسفند. الان شما توی اصلاً توی آمریکا و اروپا و اینها، گوشت گوسفند به ندرت، اصلاً شاید پیدا... بر فرض بعضی کشور گوشت گوساله، تازه برای برخی جاها گوشت خوک، اول از همه. گوشت اصل وجودی برای حیات ناس. بله دیگر. حالا یک وقت هستش که نه، جفتش را در بر میگیرد. هم بخش عام، یعنی تو زندگی عمومی مردم، هم عرض کنم خدمت شما که تو هر منطقهای. جفتشان را در بر میگیرد. استعمال منطقهای نبوده که باعث شده که هر دو میتواند. جفتش باشد. انصراف باید درست بشود باهاش. یک وقت در بیرون، حالا چه در منطقه ما، چه بیرون به معنای وسیع، اونی که هست، این است. اون یکی به ندرت پیدا میشود، این میشود غلبه وجودی. یک وقت اونی که میگویند این است. استعمال که میشود، این است. حالا چه تو منطقه ما، چه آن جا. این میشود کثرت استعمال. بومی دارد. بله، بومی دارد.
جفتش الاول فلا یؤثر علی اطلاق اللفظ شیئاً.
نحوۀ اول روی اطلاق لفظ اثر دارد. نه هیچ اثری روی اصلاح ذهنی.
بالحصة مباشرتاً فی مناسبة اللفظ له.
از این مغالطات عامهگونهای که بعضاً طلبه فاضل مبتلا میشود. طلبه فاضل عام هم داریم دیگر. میگوید: «آقا حضرت فرمودند که دختر وقتی بالغ میشود، شوهرش بده.» میگوید: «نه، اون موقع عربستان بوده، دختراشون قوی بودند، چیچی بودند، فلان بودند.» همه پس چرا نُهسالگی ازدواج میکردند؟ چرا سیسالگی مجرد داشتند؟ اونجا هر پسری بالغ میشود، چرا امیرالمؤمنین بیست و پنج سالگی ازدواج کردند؟ اینجوری بوده که هرکی بالغ میشود اصلاً قبل بلوغ هم ازدواج میکرد. مانع اطلاق نمیشود. بوده. الان کلام حضرت از اطلاق افتاد؟ فرمود «دختر»، فرمود «خیر شما کسی است که دخترش در خانه او حائض نشود.» بهترین شما کسی است که... از درس آمد و ماجرای فاطمه بیگم یا آمنه بیگم، یکی از این دو تا بزرگوار میآید منزل همسر. ایشان میگوید که: «درس نزدیک بوده.» به منزل همسر ایشان میگوید که: «دخترمان امروز مثلاً زنانگی دیده.» ایشان سریع میدود میآید تو درس و همه شاگردها دارند جمع میکنند، بیایند بیرون. ایشان میفرمایند که: «روایت داریم که بهترین شما کسی که دختر تخم او حائض نشود. دختر ما امروز، خلاصه امروز زن شده.» خلاصه، هست. «با دختر داریم. کسی اگر راغب باشد... ملا صالح مازندرانی رضوان الله علیه.» خیلی. ملا پول نداریم. چشم ضعیفی هم داشته و حافظهاش هم ظاهراً یعنی میرفته بیرون گم میشده، آدرس... با این حال شرح اصول کافی ایشان واقعاً بینظیر. «من خیلی از این شعرهای شما استفاده کردم.» بله، بله. حالا بعضی وقتها اغراق هم هست، ولی خب بله. بین این دو تا دختر من، حالا هر دو با هم دیده بودند. یکی زودتر دیده بودند. این هم نقل شده که ایشان مخیر کرده بود. خوشگلتر، یکی باسوادتر. گفته بودند: «سوادش را که داریم خودم.» خوشگلتره. اونی که از جهت علمی ضعیفتر بوده. همان اونی که شب اول زفاف تو ماجرا که من ملا صالح مازندرانی مطلبی نوشته بودند از ثقل علمی بحث بحث و رها. همسرش بحث تکمیل شرافت عملی امام، آیتالله آخوندی زاده.
علی ای حال، اینجور مواظبت و مراقبتها به خاطر چیست؟ اینها قلبی نبودند که. غلبه وجودی و این حرفها. اطلاق دارد. حالا اون موقع اینجوری بودند. بیشتر کسانی که بودند، فلان بودند. «طلبه وجودی مانع اطلاق نمیشود.» اُنس ذهنیه باشد.
دون ای از صرفی مناسبت لفظ لها.
باعث نمیشود که لفظ با آن حس مناسبت داشته باشد. مناسبتی درست نمیکند. دلیل نمیشود که بگوییم گوشت وصل شده برای گوشت خوک، برای گوشت گوسفند. حالا تو این شهرستان اصلاً من یک روستای مشهد رفته بودم. میگفت: «یک دانه گاو بیشتر نداریم تو این کل این روستا.» اصلاً گوشت گوساله معنا ندارد. شما میگویی: «گوشت، غذای گوشتی هیئت میخواهد گوشت بدهد.» مردم کمک کنیم برای گوشت هیئت؛ یعنی چی؟ یعنی یکی از گوسفنداتون را بردارید بیاورید. فلانی که یک گاو دارد. گاو را برداری بکش. گاو تویش نیست. بعضی جاها فقط شتر است. فراوان. مهریز و کرمان و اینها. اصلاً طرف گوسفند است. اصلاً تو اون کویر گوسفند نمیشود نگه داشت. یا بز است یا شتر. وقتی گوشت گفته میشود، منظور گوشت بز شتر است. یک فضای عشایری. مثلاً میگوید: «گوشت فضایی که شتردار و شتربان و اینها هستند.» بله، بله. اونجا شتر که گفته، خب اینها باعث میشود که لفظ از معنای خودش خارج بشود. شما از اول هرچی گوشت شنیدی، تو ذهنت چی بوده؟ گوشت شتر. دلیل کفش. حالا مثلاً یکی از اول هرچی شنیده، کفش چرم، مثلاً از فلان جنس. حالا توی ایران مثلاً فلان مدل فلان جنس اصلاً نیست. توی کشور دیگر فلان جنس نیست. فراوان اینجوری داریم از خارج. ما وقتی ماها میرویم اونور یا اونها میآیند اینور، خیلی چیزهای عجیب غریب بعضاً دیده میشود. این مدلی هم داشتیم. اصلاً خبر نداشتی اینجوری هم داری؟ خلاصه اینها باعث نمیشود که لفظ از اون معنای خودش خارج بشود.
یزید فی علاقته بما هو لفظ بتلک الحصَّة خاص.
دلیل نمیشود که یک علاقه، علاقهاش بیشتر بشود. اون لفظ با اون معنا، با اون حصّه، علقه بیشتری پیدا کند. حالا تو ذهن شما غلبه وجودی. دلیل اون موقع همه همه تو این سن دخترها اینجوری بودند. حضرت وقتی فرمودند، مطلق فرمودند. اون هم تازه: «شریعت سهله سمحه الی یوم القیامه.» که حضرت وقتی صحبت میکنند، این طایفه خاص، این افراد مد نظر ندارند. این بسیار مهم است. حضرت وقتی دارند مطلبی میفرمایند، مال خصوص این باب است، مال خصوص این شخص است، مال خصوص این شهر است؛ نوع مکلفین است، مال نوع انسان است. اصل در اینها کدامش است؟ وقتی ما شک داریم. نکته مهم اصل همان نوعیت است. اگر ما شک کردیم، حضرت برای خصوص این شهر فرمودند یا بر خصوص نوع؟ برای نوع بشر. قاعده برای کدام؟ اگر اون باشد، قرینه میخواهد. اگر برای خصوص این شخص، برای خصوص این شهر اگر باشد، اگر نبود، برای نوع بشر است. حضرت اینجا قید زدند که عربستانیها دخترها را تو این سن شوهر بدهند. حجازیها تو این سن، مدنیها. قیدی داشت؟ قرینهای داشت؟
خراسان اتفاق نمیافتد. توی مثلاً... مصر این اتفاق نمیافتد. مصریها میآیند میگویند: «آقا، ما که فهمیدیم که اصلاً شما منظورتون چیچیه.» طرف اونجا آفریقایی است. ازت میآیند شوهر زنشان میدهند. شوهرش میدهند. مهاجرین انصار. دلیل نمیشود نحیف یا ضخیمه. خود حضرت صدیقه سلامالله علیها اگر از جهت توان جسمی چقدر قدرتمند بودند؟ هجده سالگیشان نقل. انقدر ضعیف و نُهسالگی چقدر مگر تفاوت کرد؟ مثلاً اندام حضرت صدیقه سلامالله علیها. فاصلۀ چهار پنج سالگی تا نُهسالگی. اونجوری که نقل شده خیلی هیکل درشت و اینها نداشتند. نه، این دخترها سیبزمینی میخواهند بخری که اون موقع درشت بودند. الان چیچی شده؟
بله، میشود گفتش که: «آقا ما در کنار اینها یک حکومتی داریم، ورودی داریم، بلوغ عقلی، بلوغ اقتصادی.» اینها. بله، بالاخره اگه من بدانم که بچۀ نُهسالۀ من الان برود تو خانه زندگی، زنانگیشان سیزده چهارده سال. دختر سیزده چهارده ساله برود توی زندگی که هم خودش را به باد میدهد، هم خانواده شوهر را به باد میدهد، هم پسر را به باد میدهد. خب، یک مفاسدی گاهی آدم میبیند هست. بله، اینجا از به خاطر یک دلیل عقلی که حاکم است و وارد است میشود دست نگه داشت. بحث دیگریست ولی از این نمیشود این روایت را فرستاد هوا. این خیانت میکند. این جنایت را میکند. یعنی خود این روایت را میفرستد هوا، دودش میکند، پودرش میکند. سر جایش است. اینکه حرف منطقی است. حالا اون هم هست. دو تا روایت میشود. دو تا دلیل میشود. نه اینکه اون چون اونور هست، این اصلاً هیچی.
اما نحوه دوم:
فکثرة الاستعمال المذکورة قَدْ تَبْلغُ اِلٰی دَرَجَةٍ تُوجِبُ نَقْلَ اللَّفْظِ مِنْ وَضْعِ الْأَوَّلِ عَلَی وَضْعِ الْحَصَّةِ.
نحوۀ دوم: کثرت استعمال مذکور گاهی به درجهای میرسد که موجب نقل لفظ از وضع اولش به وضع دوم، برای اون حصّه مخصوص میشود. اگر اینطور شد، لفظ «منقول» شد. منقول «مرتجع»، خاطرتان هست دیگر. لفظ منقول شد. نقل پیدا کرد. اینجا انصراف مانع اطلاق، یا تحقق وضع تعیینی، یا اصلا باعث وضع تعیینی میشود. اصلا لفظ که یک وضع جدیدی پیدا میکند، کثرت استعمال. یک لفظی که حالا تو یک جاهایی به کار میرفت، میآید اصلاً کمکم یک درختی مثلاً در فلان شهرستان. اول اسم درخت را میگویند. کمکم کمکم کمکم اصلاً اسم شهرستان میشود اسم همان درخت. بعد دیگر کسی اسم آن درخت را میآورد، دیگر آن درخت به ذهن نمیآید، اسم آن شهر به ذهن میآید. اینجا دیگر چی میشود؟ میشود انصراف. این مانع اطلاق میشود. حالا در مصر و اینها معمولاً مشترک لفظی است که حالا بعضاً یعنی عمدتاً هم قرینه است در کلام. کدامش مدن مصر. احتمالاً منظور همان روستا بوده. بعداً غلبه پیدا کرده به این کشور مصر و اینها. آمدند رفتند از شهر خارج شدند و اینها. «اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ.» اونجا اینها که گفتند: «چینها من و شلوار و تحمل نداریم، فرستاد مصر.» بعد رفتند اونجا کمکم شهر شد. ظاهراً جور. حالا نمیدانم، باز باید بررسی کنم. وقتی که اونجا بودند، فرعون هم «مصر» بود دیگر. تفاوت داشته؟ نداشته؟ مصر جدیدی بوده؟ بعد از بله، بله. حالا در صورت یک که اینجوری شد، دیگرشما گفته: «آقا، برو مصر.» طرف نمیتواند بگوید: «آقا، من به اطلاقش عمل کردم.» هر روستایی را میگویند مصر. «مصر» دیگر، «مصر» دیگر الان انصراف دارد. یعنی وضع تعیینی پیدا کرده یا منقول شده به یک معنای جدید.
فقط لَا تُوجِبُ ذَالِکَ اَیْضًا
یک وقت جور نمیشود به یک حصّه خاص. اُنس دارد، ولی به حدی نرسیده که دیگر فقط این معنا به ذهن بیاید. خیلی به ذهن میآید، ولی هنوز در کنارش چیز دیگری هم میآید. میگویند: «آقا، مثلاً مفسد اقتصادی.» یک نفر فقط به ذهنت بیاید. «مفسد اقتصادی، اغتشاشگر، فلان سران فتنه.» مثلاً «سران فتنه.» فقط دو نفر سه نفر تو ذهنت میآید. میگویی: «اصلاً انصراف هست و انگار وصل شد برای اینها.» ولی وقتی از دونه این است، یعنی لفظ عام «فتنهگر». الان «فتنهگر» با «سران فتنه» تفاوت دارد. چون «فتنهگر» که بشنوی، خیلی ذهنت میآید رو همان سه چهار تای اصلی، ولی در کنارش افراد دیگر هم بله. بگو «سران فتنه» چیست؟ «سران فتنه» دیگر انصراف دارد. اگر دستور «سران فتنه» را اعدام کنیم، پنجاه نفر اعدام کنیم. این هم به نظر من جزو سرها بود تو فتنه. نظر ندارد. «سران فتنه» انصراف دارد. بگو «هرچی فتنهگر، فتنهگر اعدام کنیم.» اینجا، اینجا اطلاق دارد. هر آنچه که مصداق بشود. «أئِمَّةَ الْکُفْرِ قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ.» از اینجور آیات.
أَیْضاً حَیْثُ سَقَطتُمْ الْمُرجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ.
حالا «المرجفون» انصراف به افراد خاصی داشته، شایعهپراکنان. بله، دو سه نفر بودند اصل ماجرا که اینها شایعهپراکن بودند. شایعه درست کردند تو ماجرای جنگ احزاب و اینها. آمدند تو شهر و خلاصه اخباری منتشر کردند، مردم را به دلهره انداختند. «اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ.» آقا، همه جمع شدند و تهدید نظامی و دشمن و جنگ و فلان و اینها. «حکمشان اعدام.» «مُرجفونَ»، این مرجف اطلاق دارد یا ندارد؟ جان. حکم برشان جاری میشود.
وَلَکِنَّهَا تُشَکِّلُ الدَّرَجَةَ مِنَ الْعِلَاقَةِ وَ الْقَرْنِ بَیْنَ اللَّفْظِ بِمَثَابَةِ تَسَلَّحُوا اَنْ تَکُونَ قَرینَةً عَلَی إِرَادَتِهَا خَاصَّةً مِنَ اللَّفْظِ فَلَکِنْ حِینَئِذٍ اِسْقَاطُ الِاطْلَاقِ لِقَرِینَةٍ.
اگر اینجوری نشد، یعنی در حد وصل نبود، ولی به یک نحوی حالا علاقهای بود، قرنی بود بین لفظ و اون حصّه که صلاحیت داشت اون درجه از علاقه، قرینه متصله باشد برای ارادۀ خاص از نفس. اگر قرینۀ متصل شد، اینجا هم دوباره از اطلاق میافتد. پس یا میآید اصلاً وضع را عوض میکند، یا اگر وضع را عوض نکرد، قرینۀ متصل اگر شد، دوباره نمیگذارد اطلاق در ذهن شما شکل بگیرد. یک لفظی را میگوییم، قرینۀ متصل است که الان ما داریم بحث میکنیم، میگویم: «آقا، کتاب را ملاحظه بفرمایید.» «تو کتاب نوشته.» «تو کتاب یادداشت بفرمایید.» «تو کتاب یادداشت بفرمایید.» شما مثلاً اون کتاب پشتیتان را برمیدارید، رویش مینویسید. چرا؟ این را مینویسید. گوییا قرینه متصل است. اینی که من میگویم کتاب، برای همین کتابی که کتاب خاص است. این اطلاق ندارد. انصراف دارد. ذهن شما با اینکه کتاب از معنای اصلی خودش خارج شد، وضع جدید پیدا کرد؟ نه، ولی فضای ما، سیاق ما، قرائن حالی، کلامی و اینها همه با همدیگر کثرت استعمال. حالا استعمال تو این فضا، یعنی ما تو این بحث، این ساعت حلقات، هر وقت میگوییم «کتاب»، شاید صد بار تو این بحث واژۀ «کتاب» را خالی استفاده کردیم. تو هر صد بارش، «کتاب» برای چه استعمال کردیم؟ در همین کتاب حلقات. این کثرت استعمال تو این فضای خودمان باعث میشود که دیگر این قرینه متصل بشود برای همدیگر. اطلاقگیری نمیشود. «فردا کتاب یادتون نره بیاورید.» «کتاب» دیگر منظورم است. نه، تو فضای خودمان بحث حلقات، کتاب حلقات. بله، اصول عقاید. بله، اینجا دیگر با قرینه حکمت نمیشود اطلاق را اثبات کرد.
لِأنَّهَا تَتَوَقَّفُ علی الْاَطْلَاقِ اَنْ یَکُونَ فِی کَلَامِ الْمُتَکَلِّمِ مَا یَدُلُّ عَلَی الْغَیْرِ.
چرا؟ چون قرینۀ حکمت متوقف بر این است که در کلام متکلم قیدی نباشد. الان در کلام متکلم، قید نیست؟ هست. قید متصل، قید حالی، سیاق اینها. من که میگویم کتاب، منظورم کتاب خالی است؟ نه دیگر، همین کتاب منظورم است. «الکتاب الذی بین یدیک.» اون بقیهاش افتاده. «الذی بین یدیک»ش افتاده. مضافالیهاش افتاده. «لَحْمُ الْبَقَرِ»، «لَحْمُ الْغَنَمِ». حالا تو فضای ما دیگر روشن است. دیگر آقای دکتر، پدرشان قصابند. من میگویم که: «آقای دکتر، لطف میکنید از پدر مثلاً یک دو کیلو گوشت خوب مثلاً برای ما بگیرید.» خب، اینکه من میگویم: «از پدر و فلان و اینها»، باعث میشود که اطلاق داشته باشد؟ «دو کیلو، دو کیلو گوشت.» من رفتم: «دو کیلو گوشت بوقلمون مثلاً.» چرا فضای ما این میشود؟ قرینۀ متصله برای کلام خودش. با اینکه گفته: «انگار لَحْمُ الْغَنَمِ تویش است.» خب، این باعث مانع از اطلاق میشود. قصابی، کلهپزی. اون بابا کلهپزها گفته بود که: «آقا، سلام.» «چشم داری؟» گفته بود: «آره.» گفت: «الحمدلله خیالم راحت شد. خداحافظ.» «چشم داری؟» کشیدن. «چند تا بگذارم؟» یکی دیگر گفته بود: «تو چشم بگذار من قایم میشوم.» بازی با همین چیزهاست دیگر. «ملابسات.» «چشم بگذارم تو اون فضا»، وقتی میگوید: «چشم بگذارم»، یعنی چی؟ یک وقت فضای قایمموشک است، وقتی میگوید: «چشم بگذارم»، اینجا معنا دارد. «چشم بگذارم» تو کلهپزی یک معنا دارد. «چشم بگذارم» چه میدانم، مثلاً نقاشی صورت، میگوید: «چشم بزنم.» نذاشتی معنای خودش را. و این علاقه و اُنس خاص صلاحیت دارد برای دلالت بر آن دلالت بر اون قید. همین اُنس خاص میشود غیر ما. دیگر نمیگذارد. الان قرینۀ حکمت نداریم. اطلاقگیری نمیشود. شما نمیتوانی بگویی: «آقا، این کلام اطلاق داشت. گفت دو کیلو گوشت بیاور. من رفتم برایش پیدا کردم. قید خاص ما شد.» خب، میخواستیم بحث بعدی را «اصلاح مقامی» را بخوانیم که امروز چون حاشیۀ ما زیاد رفتیم و خب بحث به همدیگر شروع کردیم، وقتمان گذشت. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...