‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مبحث آخری که در بحث اطلاق داریم، اطلاق مقامی است. این اطلاق مقامی را گاهی مرحوم صدر، «اطلاق حکمی» تعبیر میکنند. این اطلاق در واقع در برابر اطلاق لفظی است. ما یک اطلاق لفظی داریم، یک اطلاق مقامی. اطلاق لفظی روی اساس ظهور سیاقی عام و از ظهور سیاقی عام ما اطلاق لفظی میفهمیم، ولی اطلاق مقامی روی یک قرینۀ خاصه است. یعنی اگر این قرینه نباشد، کلام بهتنهایی اطلاق اینجا ندارد؛ چون مثلاً یک جوری سؤال شده که در جواب آن سؤال، از اینکه در جواب این سؤال اطلاق فهمیده میشود، میفهمیم که اگر چیزی بیشتر از این بود یا مثلاً «رئیسجمهور باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟» «رئیسجمهور باید فلان باشد.» اینی که شما میگویید این کلام اطلاق ندارد، نمیشود گفت که اگر چیز دیگری هم بود «ما لا یقول، لا یرید». رئیسجمهور باید باتقوا باشد؛ خب الان من که این را میگویم، این اطلاق دارد. یعنی مثلاً منظور من این است که متخصص دیگر لازم نیست باشد، فقط منظورم این است که باتقوا باشد. ولی اگر کسی از شما پرسید که آقا «رئیسجمهور چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟» شما میگویید: «باتقوا باشد.» از این «باتقوا باشد» میفهمیم که انگار همه چیز ذیل همین تقواست و همین تقوا همه را در بر میگیرد، هر چه صفت لازم در رئیسجمهور است، در همین گنجانده و چیز دیگری غیر از تقوا هم لازم نیست. خب این میشود اطلاقگیری؛ ولی اطلاقِ اطلاق لفظی است، نه اطلاقِ «چیست سلامت باشی».
**«الِإطْلَاقُ الَّذِی اسْتَعْرَضْنَاهُ.»**
حالا امروز من رفتم یک نیم ساعتی شاید شد، رفتم گشتم، چند تا مثال خوب برای اطلاق پیدا کردم. یک مثال طبی پیدا کردم، یعنی فقهی- طبی. و مسائل جدید را توی کتاب ولایت فقیه امام و اینها نگاه کردم. برای بحث اطلاق، دو سه تا کتاب ولایت فقیه را دیدم؛ مال صالحی مازندرانی را دیدم. یک چیزی که دلم را گرم بکند که بیاورم؛ یعنی خب فرصتم نبود، خیلی دوست داشتم بحث اطلاق از آنجا بیاورم، مثالهایی؛ فرصت نشد. توی آثار برخی آقایان هم نگاه کردم، خود آثار حضرت امام را دیدم. دو سه نفری را، یکی دو نفری را آثارشان را بررسی کردم بحثهای اطلاق و اینها را ببینم چه مثالهایی زدند. از توی عروه، یک مثال خیلی خوبی پیدا کردم؛ سید کاظم یزدی همشهری. و یکی دو تا مثال طبی روز هم پیدا کردم که حالا انشاءالله فرصت بشود، آخرین جلسه بخوانید که آخر بحث اطلاق میشود.
**«الِإطْلَاقُ الَّذِی اسْتَعْرَضْنَاهُ وَ عَرَفْنَا أَنَّهُ یَثْبُتُ بِقَرِینَةِ الْحُکْمِ ظُهُورِ الْحَالِ السِّیَاقِیِّ، نُسَمِّی (چی چی؟) الْإِطْلَاقَ اللَّفْظِیَّ.»**
اونی که مستعرضش شدیم، عرض کردیم و شناختیم که به وسلۀ قرینۀ حکمت ثابت میشود، با ظهور حالی سیاقی ثابت میشود، آن را بهش میگوییم اطلاق لفظی.
**«تَمْیِیزًا لَهُ عَنُ الْأَوْلَاءِ مِنَ الِإطْلَاقِ لَابُدَّ مِنْ مَعْرِفَةِ مُطْلَقٍ عَلَیْهِ اسْمُ الْإِطْلَاقِ الْمَقَامِیَّ.»**
تا تمیزی باشد برای آن از نحو دیگر از اطلاق، یعنی تفاوتی بگذاریم بین آن اطلاق لفظی با اطلاق دیگری که داریم، که ناچاریم از شناختش و اسمش را میگذاریم «اطلاق مقامی».
**«وَنَقْصِدُ بِالْإِطْلَاقِ اللَّفْظِیِّ: حَالَةَ وُجُودِ صُورَةٍ ذِهْنِیَّةٍ لِلْمُتَکَلِّمِ.»**
حالا اطلاق لفظی چی بود؟ وقتی ما قیدی را ذکر نمیکردیم، خود همین ذکر نکردن قید ما میشد اطلاق لفظی. یک حالتی بود، «حالة وجود صورۀ ذهنیهای برای متکلم».
**«وَصُدُورَ الْکَلَامِ مِنْهُ فِی مَقَامِ تَعْبِیرِ صُورَةٍ.»**
من یک صورتی داشتم در مقام ثبوت، بعد در مقام اثبات هم همان صورت را بدون هیچ قیدی میگفتم «آب»، دیگر قید نمیزدم؛ «آب کر»، «آب بفرمایید دلیل»، «آب مضاف»، «آب چی چی»...، «آب شور»، «آب شیرین»... هیچ قیدی نمیزدم. این قید نزدن من میشود اطلاق لفظی.
**«فِی مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ إِذَا تَرَدَّدْنَا فِی هَذِهِ الصُّورَةِ هَلْ أَنَّهَا تَشْتَمِلُ عَلَی قَیْدٍ غَیْرِ مَذْکُورٍ فِی الْکَلَامِ الَّذِی سَیُقَالُ تَحَدُّثٌ؟»**
در مثل این حالت، وقتی ما مردد شدیم در این صورت که آیا شامل میشود بر قیدی که ذکر نشده در کلام، کَس سیاق برای تحدث از آن است. تحدث از آن صورت، یعنی این کلامی که ساخته شده، سیاق آورده شده برایش. این کلامی که آورده شده برای اینکه من از آن یاد بکنم، یک کلامی آوردم برای آب، گفتم: «آقا! آب را اسراف نکنید.» این کلامی که در مورد آب آوردم، آب با قید خاصی مدنظرم بوده یا آب مطلق منظورم بوده؟
**«کَانَ مُقْتَضِی ظُهُورِ الْحَالِ السِّیَاقِیِّ فِی الْمُتَکَلِّمِ یُبَیِّنُ تَمَامَ الْمُرَادِ بِالْخِطَابِ عَدَمُ ذِکْرِ الْقَیْدِ هُوَ الْإِطْلَاقُ اللَّفْظِیُّ.»**
مقتضای ظهور حالی سیاقی...، که ظهور عالی سیاقی چیست؟ «ما لا یقوله، یرید، و ما لا یقوله، لا یرید.» این ظهور حالی سیاقی دلالت بر چی دارد؟ برای اینکه متکلم تمام مرادش را بیان کرد. با خطاب، همراه عدم ذکرش برای قید، که میشود همان اسلام.
**«لِأَنَّهُ یَرْتَبِطُ بِمَدْلُولِ اللَّفْظِ.»**
میگوید: «اگر بود، لو کان لبان.» میگفت: «اگر آب خاصی منظورش بود، میگفت.» آقای دکتر به من گفته انار نخور، سیب بخور. آقای دکتر سیب زرد باشد، سیب سفید باشد، سیب گلاب باشد، سیب دماوند باشد، سیب مصری باشد، سیب جنوب باشد، سیب شمال باشد؟ اگر قید خاصی مدنظرش بود، میگفت. نگفته. یعنی مدنظر نیست. این میشود لفظی، چون سقوط همان سیبی که تو ذهن همان سیب بدون هیچ قید را در مقام بیان فرمود. خب این به مدلول لفظ مرتبط است، مدلول لفظ این را حکایت میکند.
**«وَ أَمَّا الْإِطْلَاقُ الْمَقَامِیُّ فَلَا یُرَادُ بِهِ نَفْیُ شَیْءٍ لَوْ کَانَ ثَابِتًا لَکَانَ قَیْدًا فِی الصُّورَةِ الذِّهْنِیَّةِ الَّتِی تُحَدِّثُ عَنِ اللَّفْظِ.»**
اما اطلاق مقامی، اطلاق مقامی وقتی یک متکلم در مقام بیان تمام اجزا و این با ظهور حالی هم دیگر اثبات نمیشود، یک قرینۀ خاصی میخواهد که بیاید بگوید این دارد همۀ اجزا را میگوید. از این همۀ اجزا، سه تا جزء او در مقام بیان اینکه حج واجبات حج چیست، واجبات نماز چیست، واجبات وضو چیست، واجبات غسل چیست، موجبات وضو چیست، موجبات غسل چیست... میگوید: «واجبات غسل داریم، یک موجبات غسل.» واجبات و موجب، آها آها. حالا اگر حضرت فرمودند که: «آقا! موجبات غسل، حدث اکبر و اصغر.» حال مثلاً حالا ما شک میکنیم که اگر من دست به همسر زدم، این غسل به گردنم میآید یا نمیآید؟ اینجا برمیگردیم به اطلاق مقامی. آن روایت استناد میکنیم، میگوییم: «حضرت در مقام بیان تمام موجبات بودند، این هم بهعنوان موجب نفرمودند.» همین کفایت میکند من که بگوییم این جزء موجبات نیست. اطلاق مقامی حضرت در مقام بیان چیزی.
**«إِنَّمَا یُرَادُ بِهِ نَفْیُ شَیْءٍ لَوْ کَانَ مُسْتَقِلَّةً وَ عُنْصُراً آخَرَ.»**
اما اطلاق مقامی اراده نمیشود به آن نفی چیزی که اگر ثابت بود، قید بود در صورت ذهنیهای که لفظ دارد از او سخن میگوید. چی اراده میشود؟ «به آن اطلاق مقامی نفی چیزی است که اگر ثابت بود، یک صورت ذهنی مستقل و یا عنصر دیگری غیر از آن صورت ذهنی به شمار میآمد.» نه بهعنوان قید برای آن، خودش یک عنصر دیگر است.
مثالش را ببینیم.
**«فَلَوْ قَالَ الْمُتَکَلِّمُ: «الْفَاتِحَةُ جُزْءٌ فِی الصَّلَاةِ، وَ رُکُوعٌ جُزْءٌ فِیهَا، وَ سُجُودٌ فِیهَا.»»**
حمد جزء نماز، رکوع جزء نماز، سجده جزء نماز. بعد همۀ اجزا را چند تا جزء ذکر کرد، بعد سکوت کرد.
**«وَ أَرَدْنَا أَنْ نُثْبِتَ بِعَدَمِ ذِکْرِ حِیلَةِ جُزْئِیَّاتِ السُّورَةِ اسْمًا مِنَ السُّورَةِ.»**
اسمی از سوره هم آوردند، حضرت، سوره که نگفتند. حالا ما میخواهیم بگوییم سوره هم جزئیات دارد یا ندارد؟ بفرمایید.
**«بِعَدَمِ ذِکْرِ حِیلَةِ جُزْئِیَّاتِ السُّورَةِ إِذْ لَیْسَ جُزْئًا.»**
چون اسمی از سوره، جزئیات سوره نیاوردند، این دیگر جزء نیست.
**«کَانَ هَذَا إِطْلَاقًا مَقَامِیًّا.»**
این میشود اطلاق... نه فاتحه، یعنی سورۀ حمد. سوره یعنی سوره بعد از حمد. اگر جزئیات سوره را میآوردند، قید برای جزئیات فاتحه که نمیشد. قید برای جزئیات رکوع که نبود. یک قیدی بود کنار اینها، قیدی برای اینها که نبود. الان اینها که قید نخورده که ما طبقه قیدم که نداریم. الان رکوع قید برای حمد است، سجود قید برای رکوع است؟ اینها چند تا جزء کنار همهاند. چی را نیاوردهاند؟ اینهایی که گفتند و قید نزدند، نه. یک چیزی کنار. تفاوت اطلاق لفظی با اطلاق مقامی این است. تو اطلاق لفظی، یک چیزی میگوید که آن چیز میتواند برش بخورد، ولی برش نمیزند لفظی. تو اطلاق مقامی اینجوری نیست که بگویی یک چیزی را گفته، میتوانست برش بزند، برش نزده. نه. یک چیزی را گفت، کنارش یک چیز دیگر هم توقع میرفت بگوید، کنارش! نه همانی را قید بزند. کنارش توقع میرفت بگوید. توقع میرفت سوره را هم بگوید، نه اینکه همان حمد را قید بزند. سوره قید برای حمد نیست که. سوره یک چیزی است، یک عنصر آخری است.
**«عُنْصُرًا آخَرَ.»**
مقام آمدند. یعنی جایش بود که اینم کنار آنها بگوید، نگفت. یک وقت هست من میگویم: «آقای دکتر! با لباس پزشکی تشریف بیاورند.» حالا میگویم: «آقای دکتر! تشریف بیاورند.» شما شک میکنید با لباس پزشکی یا بدون لباس پزشکی. اینجا اطلاق لفظی. «آقای دکتر! تشریف بیاورند.» آقای کریمی شک میکند، میگویند: «حقش بود منم که هنوز آقای دکتر اسمم را بیاورم.» اینکه اسم ایشان نیامده، این میشود اطلاق مقامی. چون این اسم ایشان که دیگر قید برای شما که نیست. خود ایشان یک عنصر دیگر است. توقع میرفت ایشان هم باشد.
**«وَ یَتَوَقَّفُ هَذَا الْإِطْلَاقُ الْمَقَامِیُّ عَلَی إِحْرَازِ أَنَّ الْمُتَکَلِّمَ فِی مَقَامِ بَیَانِ تَمَامِ أَجْزَاءِ الصَّلَاةِ.»**
متوقف است این اطلاق مقامی بر احراز اینکه متکلم در مقام بیان تمام اجزای صلات باشد. یعنی ما بررسی... همه را دعوت میکرد؟ همۀ رفقایش را داشت دعوت میکرد؟ همۀ کسانی که توقع میرفت را دعوت میکرد؟ یک فرد خاص نبوده. داشت بیان میکرد تمام اجزای صلات، موجبات صلات، تمام موجبات... نگفت.
**«مَا لَمْ یُحْرَزْ ذَلِکَ لَا یَکُونُ عَدَمُ ذِکْرِهِ لِجُزْئِیَّةِ السُّورَةِ کَاشِفًا عَنْ عَدَمِ جُزْئِیَّتِهَا.»**
بهخاطر اینکه تا وقتی که احراز نشود، دیگر عدم ذکرش برای جزئیات سوره کاشف از عدم جزئیتش نیست. اگر شما این را احراز نکنید که طرف در مقام بیان تمام اجزا است، آن وقت اگر اسمی از سوره نیاورد، دیگر اطلاق... من در مقام بیان دعوت از همۀ دوستانم هستم برای مراسم عروسی. آن وقت دیگر اینجا نمیشود گفت اطلاق دارد. ایشان نیامد، دارد رفقایش را دعوت میکند، پس یعنی فلانی رفیق، فلانی رفیق ندانسته.
فضاهای سیاسی و اینها، خیلی از این مسائل پیش میآید. مثلاً از فلان دولت اسم آورد، از فلان دولت اصلاً اسم نیاورد. حضرت آقا گاهی اینجوری دورهها را اصلاً اسم ازش نمیآورند، از یک مسئولین اصلاً اسم نمیآورند. مقام ذکر. بله. هیئت دولت جلسه دارند. شروع میکنند خدماتی که این دولت انجام داده. تو یک سال گذشته، یک مورد، دو مورد را ذکر میکند. در مقام بیان تمام خدمات دولت. وقتی از فلان مسئله اسمی نمیآورد، یعنی ایشان خدمات نمیداند. خب آقای قید است؟ نه قید نیست که. عنصر دیگر است. وقتی میگوید آقا مثلاً تو سیستم درمانی مثلاً «من تشکر میکنم از...» خب آقا! تو برجام چرا تشکر نمیکنید؟ مجمع برجام خدمت... نمیدانم. این برجام که قید برای درمان که نیستش که. مطلق آورد، قید نزد. یک عنصر دیگر است. میشود در مقام، مقام اطلاق مقامی. اطلاق مقامی وقتی که طرف در مقام بیان تمام مسائل آن موضوع باشد. دارد احسان میکند، خدمات را. برعکس، دارد انتقاداتش را میگوید. وقتی یک چیزی بهعنوان نقد نمیگوید، یعنی آن را نقد نمیدانم. علامۀ شدید القوا. شهید القوا تعلیمش کرده و خیلی فوقالعاده بود و چی و اینها... حقوق بحث موشک و اینها، چی؟ یا خبر ندارید. به شما اطلاع نرساندند که فلانی موضعش در مورد موشک و سیستم نظامی و اینها این بوده نظر یا خبر دارید و سکوت میکنید که این سکوت شما یعنی راضی هستید به آن حرف آن آقا. این اطلاق مقامی میشود. در مقام بیان، حالا در مقام بیان خدمات ایشان هستید یا در مقام بیان انتقاداتتان هستید. اگر در مقام بیان خدمات بودید، خدمت را ذکر نکردید. در مقام بیان انتقاد بودید، انتقادی را ذکر نکردید. اینها خلاصه میشود چی؟ اطلاق مقامی. یعنی آن را شرط نمیدانید، آن را نقد نمیدانید، آن را حسن نمیدانید. اینها ازش اطلاق مقام احسانش.
انسانها دارم شخصیت او را بهصورت جامع معرفی میکنم. هیچ نقدی هم بهش وارد نمیکنم. یعنی در نظر من هیچ نقدی به آن شخصیت وارد نبود. حتی اشاره هم نمیکنم که خب البته بعضی اجتهادهای گوناگون همین قدش هم راه را باز میکند برای اینکه آدم بداند که آن شخصیت در فراز و نشیبها انتقاد هم وارد است، ولی مطلق... حالا بزرگوار که اصلاً نامه را به خودش مینویسد، میگوید: «منم دیگر طاقت ندارم.» بعد تو دیگر اینجا میشود. ایشان هم شخصیت همان آدم دوم میشود. خوب شخصیت بارز میشود توی مقام نقل دیگران. خب آدمها خودشان را نشان میدهند. از رئیسجمهور سابق حرف میزند، از رئیسجمهور فعلی حرف میزند، از فلانی حرف میزند. اینجاها خوب میشود شناخت. این ملاقات مقامی میشود. خیلی تو بحثهای رجالی خیلی اینها کمک میکند، اسلام مقامی. تو بحث رجال در مورد کسی صحبت. یک مدتی خب حالا مثلاً حضرت از ابوسفیان تعریف، از آدمهای ناجوری که چی چی بودند، راشدین، ناشدین، از آنها مثلاً گاهی یک تعبیری پیدا میشود، یک تعریفی هم بود. حالا طرف میآید میگوید: «آقا! اگه این بد بود، چرا حضرت اسم...؟» آخه بابا! استدلال تو گوشم چه استدلالیه. این همه نقد و تعریض و کنایه و طعن و فلان و همه را گذاشته کنار، میگوید: «نه! ببین. اسم بچۀ عثمان بن مظعون بوده، امیرالمومنین اسم پسرشان عثمان گذاشتند بهخاطر علاقه به عثمان بن مظعون بود.» کسن توی آن روایت هم دارد که «کان الی اخا فی الله» در نهجالبلاغه «برادری در راه خدا اینطوری بود.» گفتند: «همین عثمان بن مظعون بود.» حالا میگردد یک چیزی پیدا میکند، متشابهات که مثلاً همان خطبۀ شقشقیه کفایت نمیکند برای اینکه آدم بفهمد جایگاه آنها را در دید امیرالمومنین بفهمد. اینها خیلی اطلاقات مقامی.
اگر طرف خدمتی کرده بود، حضرت تو آن مقامی که دارند دفاع میکنند، دارند خدمات گذشته را، خدمات اسلام... حضرت آقا در خدمات انقلاب را ذکر میکنند. هیچ اسمی از فلان دولت نمیآورند. دولت هیچ خدمتی به انقلاب نکرده است. میگویند: «در فلان دوره، فلان اتفاق افتاد.» میگویند: «سال ۶۰ فلان اتفاق افتاد، سال ۷۸ فلان حساب، مثلاً سال ۸۶ این اتفاق افتاد.» دولت بود در نگاه او اطلاق مقامی. بحث مهمی است.
**«وَ مُجَرَّدُ الِاسْتِعْرَاضِ عَدَدًا مِنْ أَجْزَاءِ الصَّلَاةِ لَ تَجُوزُ.»**
صرف اینکه مستعرض بشود و ذکری نکند، کفایت نمیکنم. پس صرف اینکه بخواهد متکلم مستعرض مسئله بشود، یک خدمتی از یک نفر ذکر بکند، کفایت نمیکند. بگوییم اطلاق مقامی دارد، یعنی انتقادی نسبت بهش ندارد. «ما لا یقوله، لا یرید.» فلانی تعریف کرد. یعنی انتقادی ندارد. این دلیل نمیشود. اگر در مقام احصا بود، داشت شخصیت او را برآورد میکرد، میسنجید، داشت تحلیل میکرد. در مقام تحلیل شخصیت یک نفر بود، هیچ انتقادی نکرد، یعنی هیچ انتقادی. چه خصوصیتهایی باید داشته باشد؟ با تقوا کفایت میکند. خلاصه این اطلاق مقام خیلی بحث مهمی است، هم در روایات در مورد تعریف، چون خیلی مهم، تکرار میکنم. بحث توی بحثهای رجالی خیلی اینها مباحثی است که تو رجال هم کاربرد دارد. خیلی اصول را فارغ از بحث رجالی میبینند، آسیب میزند. حضرت یک جایی از یک نفر تعریف کردند، بعد شما ۱۰۰ تا عیب وارد میشود. یا یک جایی از یکی بد گفتند، هزار تا تعریف کردند. مثلاً تازگی به مناسبت این بحثی که تو کتاب آورده بودم، در مورد شخصیت هشام یک بحث خوب، تحقیق مفصلی نسبت، مفصل رجالی انجام دادم که تقریباً فکر کنم ۵۰ صفحه بحث رجالی کردیم تو همین کتاب در مورد هش، رفته زیر چاپان انشاءالله. گفتند: «هفته دیگر، ده روز دیگر میآید بیرون.» انشاءالله. عرض کنم که اونجا مثلاً من میدیدم که بهخاطر اینکه فلان جا حضرت طعنهای زدند به هشام، قشنگ گذاشتنش کنار یک عده. پیش میآید، طبیعی است. توقع دارند از حضرات. بعد تازه همانش هم بررسی کردم، دیدم که همانش هم دروغ بوده، ساختگی بوده. همان طعنهای هم که حضرت میفرمایند که سبب قتل پدر ما بود، دروغ بوده. اینها استاد ساخته بودند، حسودها ساخته بودند. بر فرض اینم باشد، علت تامه نبوده. یعنی یک چیزی گفت. حالا سر مار را به باد... نباید این حرف را میزد. این حرف را که زد، بوته افتاد دست آنها. یک کاری کردند. اینها طبیعی است. در مقام بیان حضرت دارند بد میگویند. در مقام بیان این نیستند که من احصا کردم شخصیت او را، جز این بدی در او نیافتم، هیچ خوبی... خیلی خوبه. منظور شما خود حضرت آقا یک جایی به یکی طعنهای میزند، خود صدا و سیما را من دیدم، چقدر هست. آقا بعضا تعابیر خیلی سفت: «من به این صدا و سیما اعتقاد دارم، فلان جا چرا اینجوری کرد؟ چرا اینجوری موضع گرفت؟» به برخی از خود حضرات نزدیک و صمیمی به آقا، بعضا گوششان را آقا میتابانند. بعضی از رؤسای قوایی که ارتباط خوبی هم با حضرت آقا دارند، من خبر دارم که تو خلوت آقا چه جور خود یکی از ائمه جمعه که من خیلی به ایشان ارادت دارم، یکی از این شهرهایی که حالا شهرهای بزرگ، ایشان با اینکه خب شخصیت معتبری که بهترین نماز جمعههاست. حالا اون وریا میگویند: «خیلی تنده و فلان پدال میرود.» بعد یکی از رفقا فایلش را آورده بود، خودشان شاید آن بود فایلش را شنیدم یا تعریف میکرد، «رؤسای فلان مسئله.» گفتم که: «بابا! ما که هر سری یک چیزی میگوییم، میرویم پیش آقا، آقا گوش ما را میتاباند. من یک سرباز صفرم، میآیم دو تا نماز جمعه، دو تا موزه میگیرم، میروم پیش.» پیش میآید، طبیعی است.
ولی یک وقت هستش طرف اصلاً نگاه آقا نسبت به آن منفی است. یک بار نشد ازش تعریف بکند، یک بار نشد حمایت بکند. کل زندگیم بابا را دارد توی پیام تسلیت برآورد میکند، یک دانه تعریف از این بابا نمیگوید. مثبت در نظر او نیست. همه را خنثی. بهخاطر تلاشهای گوناگون و برود پیش خدا جواب بدهد. بهخاطر خدمات گوناگون. حالا نه، تلاشهای گوناگون. اینها وقتی طرف در مقام برآورد زندگی میخواهد تو یک جمله همه او را تعریف بکند و اینها. وقتی اینها خیلی تو مقام تعریف، در مقام تعریف اطلاق مقامی خیلی کاربرد دارد. چه تعریف یک فعل، نه تعریف، تعریف منطقی، حد و رسم. یعنی تو حد و رسم طرف یک چیزی نمیآورد، یعنی آن دخالت در ماهیت ندارد، یا در نظر من این نبوده.
**«وَ لِاحْتَاجَ إِحْرَازٌ إِلَی قِیَامِ قَرِینَةٍ خَاصَّةٍ عَلَی أَنَّهُ فِی هَذَا الْمَقَامِ.»**
خوب، ولی این اول احراز بشود که در تعریف تعریف منطقی.
**«وَ بِذَلِکَ یَخْتَلِفُ الْإِطْلَاقُ الْمَقَامِیُّ عَنِ الْإِطْلَاقِ اللَّفْظِیِّ.»**
به این وسیله اطلاق مقامی از اطلاق لفظی تفاوت میکند.
**«أَسْفَلَ الْإِطْلَاقِ اللَّفْظِیِّ یُوجَدُ ظُهُورٌ سِیَاقِیٌّ عَامٌّ یَتَکَفَّلُ إِثْبَاتَ أَنَّ کُلَّ مُتَکَلِّمٍ یَسُوقُ لَفْظًا لِتَعْبِیرٍ عَنْ صُورَةٍ ذِهْنِیَّةٍ.»**
(بهخاطر اینکه در اطلاق لفظی، ظهور سیاقی عام یافت میشود که متکفل اثبات این میشود که هر متکلمی لفظ را میآورد برای تعبیر از صورت ذهنیه.)
**«فَلَا تَزِیدُ صُورَةٌ ذِهْنِیَّةٌ الَّتِی یُعَبِّرُ عَنْهَا بِاللَّفْظِ.»**
همان که گفتیم، اطلاق لفظی سیاق کلام این بابا نشان میدهد، اگر قیدی داشت، میزد. اطلاق لفظی. ولی تو اطلاق مقامی بحث سیاق کلام او نیست. بحث این است که توقع برود یک عنصر دیگری، یک نکته دیگری بیاید. این دیگر بحث اینکه آنها قید نزد نیست. صورت ذهنیه را مطلق آورد نیست. لفظ صورت ذهنیه که در مقام اثبات ذهن نیست، همان را بدون هیچ قیدی میآید. یک سیب میگوید بدون هیچ قید. آب میگوید بدون هیچ قید. کتاب میگوید بدون قید. «کتاب بخوان.» دیدید بعضی خیلی بامزه! اطلاق ندارد که. میگوید آقا: «فقط شما کتاب بخوان، روزی دو ساعت کتاب بخوان.» کتاب چی چی هم بخونه خوبه؟ میگوید: «سرانه، سرانۀ مطالعه فقط بره بالا.» اطلاق ندارد که. کتاب خواندن که الان اطلاقی که ممنوع نیستش که. خیلی چیزها اینجوری است. آب، هر آبی خوردنش خوبه؟ آب شیری که از قوم مثلاً معنوس از کجا میآید تمیز سالم نسبتاً بهتره. حالا آب چاهی فلان جایی که مثلاً رد میشود، آقا آب، آب است دیگر. بعضیها میگویند آب، آب است دیگر، چه فرقی. کتاب، کتاب است دیگر، چه فرقی میکند. کلاً خوبه کتاب بخواند آدم. نه! کی؟ حالا اگر کسی قید نزد، گفتم: «دو ساعت کتاب.» اگر قید خاصی تو ذهنش بود، اطلاق لفظی.
**«إِطْلَاقُ مَقَامِیُّ لَا ظُهُورٌ مُمَاثِلٌ لَهُ فِی أَنَّ کُلَّ مَنْ یَسْتَعْرِضُ عَدَدًا مِنْ أَجْزَاءِ الصَّلَاةِ فَهُوَ یُرِیدُ الِاسْتِیعَابَ.»**
اطلاق مقامی دیگر اینجور مقامی، ظهور مماثل این دیگر ظهور سیاقی حالی ندارد. هر کی حالا یک جزء صلوات را گفت، یعنی در نظر او دیگر جزء دیگری نیست. ولی سیاقی کل را بگوید، بله. بله بازم سیاق. بله. این در عرض است، یکی در طول. طول مقامی در عرض است. خیلی اصطلاح خوبی.
بعد از تطبیقات خیلی ساده است. اینجا آقا این این بخش خیلی مهم است. اگر کسی این بخش دستگیرش بشود، در کفایه خیلی موفق خواهد بود. ما چطور اینجا یک سری اطلاقاتی داشتیم، گسترده است؟ ملاحظه بفرمایید. مثلاً امر من که قرینه لازم است. مثلاً میگوییم: «اگر امری شد، قرینهای بر ترخیص نیامد.» این دلالت را برای چی دارد؟ نهی شد، دلالت بر ترخیص نیامد. حرمت، قرینههایی که نمیآید همان چیه؟ همان قیدهاست، همان قرینۀ حکمت است. اینجا چون قرینه نخورده، ما اطلاقش را برداشت کردیم. یعنی نهی علی اطلاقی علت بر چی دارد؟ امر علی اطلاقی دارد بر چی دارد؟ وجود قالون نسبت به ابعاد مختلف امر مثلاً نفسی یا غیری. امر تعیینی، تعیینی، تأخیری، کفایی، عینی. اینها همه رو اصلش بر چیست؟ بر عین. اگر کفایی بود، قید میزد. اصلش بر تعیینی است. اگر تأخیری بود، قید میزد. آن قرینه میخواهد، آن قید میخواهد. اصلش بر وجوب نفسی است، اگر غیری بود، قرینه میخواست. اینها همه باز میشود همان اطلاق. اصلگیریهای ما خیلی مهم است. مرحوم همه همان کاری که صاحب کفایه میکند. همه اصل برمیگردد به اطلاق. کتابهای دیگر، خدایا! لطفی که کرده، شما آنها را ذهنتان درگیرش نشده. الحمدلله. تیکه تیکه میکند. ما چی بهش میگوییم که اصول لفظیه، اصالت الامور، اصالت الظهور، اصالت چی چی، اصالت چی چی... بعد میگوید: «خب! بین عام و خاص، اصل بر چیه؟» آن. بین چی و چی اصل بر چیه؟ فلان. بین چی و چی اصل بر چیه؟ فلان. بابا! آن بین چی و چی اصل بر نداریم، همش اطلاق است. میگوید: «یک لفظی آورده شده، اگر قیدی داشت، اگر خاص بود، باید میگفت.» نزده، یعنی مطلق است. نتیجه: بین عام و خاص اصل بر کدام است؟ بر عام. قیدی بود، میگفت. اگر در ذهن مبارک او، متکلم نکتهای بود، میگفت. نکته را نگفت، یعنی نکته نیست در ذهنش. اگر این عامی که گفت، گفت: «آقا! همۀ فلانیها، الن... هیچکی هم استثنا نکرد. همۀ دکترها، همۀ آخوندها، الن، همۀ یزدیها فلانند.» حالا آن بحثش فرق میکند. ولی اینجا وقتی که این کل را گفت، بعد قِید. اینجا اصالت العموم است. نه دیگر، اطلاق است دیگر. یا قرینه نیاورد، قید نزد.
**«قَیْدُ اللَّفْظِ الْأَمْرُ عَلَی الطَّلَبِ وَ أَنَّهُ عَلَی نَحْوِ الْوُجُوبِ کَمَا تَقَدَّمَ.»**
دلالت بر چی داشت؟ هم مادتاً، هم هیئتاً. گاهی در این سند گفته میشود: «دلالت امر بر وجوب، به وزن نیست.» یعنی وضع امر برای وجوب نیست. با چی میفهمیم که عنبر وجود دلالت میکند؟ با قرینۀ حکمت. آن با اطلاع و غین حکمت است.
**«لِأَنَّ الطَّلَبَ غَیْرُ الْوُجُوبِ طَلَبٌ نَاقِصٌ مَحْدُودٌ.»**
چون طلب غیر وجوبی، طلب ناقص محدوده. ناقص یعنی قید میخواهد. یعنی باید محدود بشود وقتی کلی آورده میشود، برش میخواهد. طلب غیر وجوبی برش میخواهد، طلب را باید برش بدهد، طلب آورد، برش نداده، یعنی طلب ۱۰۰، طلب ۱۰۰ درصدی میشود وجوب.
**«وَ هَذَا تَحْدِیدٌ تَقْیِیدٌ فِی هُوِیَّتِهِ.»**
این حد زدن، همان قید زدن در هویت طلب.
**«بِنَصْبِ قَرِینَةٍ عَلَی التَّقْیِیدِ یَثْبُتُ بِالْإِطْلَاقِ إِرَادَةُ الطَّلَبِ الْمُطْلَقِ.»**
وقتی که قرینهای نمیآید بر تقلید، با اطلاق چی اثبات میشود؟ ارادۀ طلب. یعنی طلبی که ندارد، طلب که حد ندارد. میشود همان طلب مطلق، طلب مطلق میشود وجوب.
**«وَ الطَّلَبُ انْقِسَامَاتٌ عَدِیدَةٌ.»**
طلب تقسیماتی دارد.
**«کَأَنقِسَامِهِ إِلَی الطَّلَبِ النَّفْسِیِّ وَ الْغَیْرِیِّ.»**
مثل انقسامش به طلب نفسی و غیری.
**«فَالْأَوَّلُ هُوَ طَلَبُ الشَّیْءِ لِأَنَّهُ نَفْسُ الْأَمْرُ بِذَاتِهِ.»**
برای نفسی و غیری از کدام است؟ نفسی.
**«فَالْأَوَّلُ هُوَ طَلَبُ الشَّیْءِ لِأَنَّهُ نَفْسُ الْأَمْرُ بِذَاتِهِ وَ الثَّانِی هُوَ طَلَبُ الشَّیْءِ لِأَجْلِ غَیْرِهِ.»**
و دومی طلب شیء برای غیرش. آن یکی قید میخواهد اگر قیدی باشد، قید میخواهد.
**«وَ انْقِسَامِهِ إِلَی طَلَبِ تَعْیِینِیِّ وَ تَأْخِیرِیِّ.»**
و انقسامش به طلب تعیینی و تأخیری. بین تعیین و تأخیر اصل کدام است؟ تعیینی.
**«الْأَوَّلُ هُوَ الشَّیْءُ الْمُعَیَّنِ.»**
اولی شیء معین است.
**«وَ الثَّانِی طَلَبُ أَحَدِ الْأَشْیَاءِ عَلَی سَبِیلِ التَّاخِیرِ.»**
و دومی طلب یکی از اشیاء بر سبیل تأخیر است. که اگر دومی باشد، قید میخواهد.
**«وَ انْقِسَامِهِ إِلَی الْعَیْنِیِّ وَ الْکِفَائِیِّ.»**
و انقسامش به عینی و کفایی. بین عینی و کفایی کدام اصل است؟
**«طَلَبٌ مِنَ أَحَدِ الْمُکَلَّفِینَ عَلَی سَبِیلِ الْبَدَلِ.»**
بالاطلاق و قرینۀ حکمت ممکن است ثابت شود که طلب نفسی تعیینی و عینی است. در توضیح این گفته میشود که غیریت اقتضا دارد قید زدن وجوب شی را به آنچه که به ما اذا وجب ذلک الغیر. به آنچه که آن غیر وا تأخیری بخواهد بشود باز اقتضاء دارد که قید بخورد به ما اذا لم یتعب الآخر. کیانی چه جور قید بخورد؟ «تَقَیَّدَهُ بِمَا إِذَا لَمْ یَتَعَقَّبْهُ الآخَرُ.» یعنی شما دیگری را دیگر نمیخواهید انجام بدهید. یا این یا آن یا آنش. باید قید بخوری. یا آن نماز جمعه واجب است یا نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر. ولی اگر قید نزد، میگوید نماز جمعه واجب است. دیگر نماز جمعه خودش واجب است. دیگر کاری نداریم که این یا نماز ظهر. اگر یا باشد.
**«بَلِ الْکِفَائِیُّ اقْتَضَی التَّقَیُّبَ بِمَا إِذَا لَمْ یُؤَدَّ لَهُ الْآخَرُ بِالْفِعْلِ.»**
بلکه کفایی، اقتضای تقیید دارد به آنچه که دیگری برایش انجام نداده باشد بالفعل. دیگری لازم نیست انجام دهد. تعیین کفایی باید دیگری هم اگر. یعنی واجبی که قید بخورد که دیگری آن را انجام ندهد. یعنی اگر دیگری انجام نداد، انجام بدهد. فرمودید؟ در کفایت اینطور است دیگر. آخر وقتی که دیگری آن کار را نکرده باشد، این دفن میت بر شما واجب است. وقتی کسی نبود دفنش بکند. بله. کفایی اینطور است دیگر. قید اضافی میخواهد.
**«وَ کُلُّ هَذِهِ التَّقْیِیدَاتِ تُنْفَی بِالْإِطْلَاقِ.»**
و همۀ این قیدها نفی میشود وقتی هیچ قرینهای ندید که این قیدها را بزند. تعیین حکمت میگوید اینها را ندارد. میشود اطلاق.
**«فَیَثْبُتُ الْمُقَابِلُ لَهُ.»**
فیتبت المن. مقابل به معنای مقابلش اثبات میشود که میشود همان. تمرین کنیم در عروه. مرحوم سید، من متن عربی را میخوانم. این خیلی خوب است. خیلی هم قشنگ و شیرین.
**«یُسْتَفَادُ مِنْ بَعْضِ الْأَخْبَارِ کَرَاهَةُ الْعُزْبَةِ.»**
از اخبار استفاده میشود که کسی مجرد باشد، کراهت. نه تنها ازدواج مستحب است، مجرد بودنم مکروه است.
**«فَإِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: رِذَالُ مَوْتَاکُمْ الْعُزَبُ.»**
پیغمبر فرمود: «رذال موتاکم.» (پستترین مردههاتون). رذل، رذال، رذال موتاکم، (پستترین مردههاتون) العزب، (جوان ناکام). با افتخار پستترین میتهاتون عینک جوان ناکامه. این پس زمینۀ میت. بدترین مردهها.
**«وَ لَا فَرْقَ عَلَی الْأَقْوَیَ فِی اسْتِحْبَابِ النِّکَاحِ بَیْنَ مَنْ اشْتَاقَتْ نَفْسُهُ وَ مَنْ لَمْ تَشْتَقْ.»**
در مستحب بودن نکاح فرقی نیست بین کسی که نفسش مشتاق ازدواج و کسی که اشتیاق ازدواج برای جفتش ازدواج مستحب است. چرا؟
**«لِإِطْلَاقِ الْأَخْبَارِ.»**
چون اخبار مطلق است. «النکاح فمن رغبة عن سنتی، من تزوجه فقط احرز نصب دینه.» کسی ازدواج کند، نصف دینش را احراز که کسی که ازدواج برای خودش واجب میدانست و ازدواج کرد، کسی که میل به ازدواج داشت، کسی که ازدواج دوست داشت، یا هر... رغب ان. وقتی با ان میآید رغبه، یعنی رو برگرداند. رغبه به، یعنی رغبت نشان بدهد. رقیب، یعنی ازش رو. آنجا هم فرقی نمیکند. کسی که احساس نیاز نمیکند به گناه نمیافتد. مطلقاً رغبت سنت پیغمبر. این اطلاقگیری اینجوری است. قید نزده. علی هم برای ازدواج چطور؟ بانک ازدواج برای آها، خدا خیرتان بدهد. دقیقاً شما اصلاً ذهنتان تو افق سید.
**«دَقِیقًا عِبَارَةُ لَا تَنْحَصِرُ فِی کَسْرِ الشَّهْوَةِ.»**
چون فایدۀ نکاح، منحصر در کسب شهوت نیست.
**«بَلْ فِیهِ فَوَائِدُ کَثِیرَةٌ مِنْهَا زِیَادَةُ النَّسْلِ وَ کَثْرَةُ الْقَائِلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.»**
بلکه فوائد زیاد دارد از جمله زیادت نسل و کثرت قائل لا اله الا الله. گروه زیاد میکنی، نسلتو زیاد میکنی. نه اینکه فقط شهوتو کنترل بکنی. کی گفته ازدواج کنترل شهوت؟
**«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَا یَمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ یَتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ نَسْمَةً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.»**
پیغمبر فرمود: «چه چیزی مانع میشود مؤمن را که اهلی اتخاذ کند؟ خانواده اتخاذ کند؟ شاید خدا روزی او کرد نسلی را.» حالا نسل، من نُطفه هست یک هستهای نصیبش کرد. «تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.» زمین لا اله الا الله. در رحم بیاید، همان داره لا اله الا الله. باز اطلاق اینور صرف اینکه کسی فقط بچهام سقط بشود، همین مطلوب. کسی میداند بچه هر چقدر بیاورد، سقط میشود، میافتد. همینم استحباب. همینم مطلوب. همینم برایش بهعنوان ولد محسوب. فضای اطلاقگیری که محشر میشود. اطلاقات ذهن باز میخواهد. کسی بتواند اسلامگیری بکند. خوب بود آقا. لذت لذت بر احکام و ترقیع از بستههای جدید است. دیگر تو بحثهای کتاب قدیمی نیست. ترقی تِ دو نقطه، را، قاف، یا، عین. ترقیع. پیوند اعضا را الان تو فضای طبی فقهی بهش میگویند ترقیع. اصطلاح عربی رقعه. رقعه، رقع، ر میاندازم. بستن بههم. رقعه اینطور است.
**«لَا یَجُوزُ قَطْعُ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَاءِ الْمَیِّتِ الْمُسْلِمِ.»**
نباید قطع عضو کرد از اعضای میت مسلم. این از کتاب فقه الطب و تذلّل الندی مال آیتالله سند که الان از علمای خوب نجف هستند ایشان. بله. خدا حفظشان کند. خیلی کتابهای خوب. خیلی کثیرالاثر. کتاب خیلی قابل استفاده و خیلی هم گمنام. حیفش. و سرمایههای خوب. البته ظاهراً دوستان نجفی استفاده میکنند محضر ایشان. خیلی بحثهای خوب. بحث من خارج اصولشان را دیدم. تو کاظمین دیدم کتابی که چاپ شده بود. کتاب قابل استفاده. مباحثشان بحثهای خوبی است. حالا ممکن است که تو بحث طلبگی قائل نشود آدم به همش. ولی صرف این خواندنش و اینها، ذهن خوبی دارد ایشان. ذهن. قطع عضو از اعضای میت مسلم جایز است. نگروهی که مرده. دیگر نمیشود عضوش را قطع کرد که عینی چشمش را نمیشود درآورد مرده را.
**«أَوْ نَحْوُ ذَلِکَ لِإِلْحَاقِهِ بِبَدَنِ حَیٍّ.»**
او نحو ذلک لالحاقه به بدن حی. دعائی مرد. مرگ بیولوژیک کرده. چشمش را در بیاوریم پیوند بزنیم. کلیهاش را در بیاوریم پیوند بزنیم. دستش را بکنیم پیوند بزنیم. قلبش را پیوند بزنیم. ایشان میگوید جایز است.
**«فَإِنْ قُطِعَ، فَعَلَیْهِ دِیَةٌ کَامِلَةٌ.»**
«فَإِنْ قُطِعَ، فعلیه» اگر قطع کرد، دیه را باید کامل بدهد. دو تا گوش، دو تا چی.
**«وَ الْحُکْمُ وَاضِحٌ مِنْ الْأَدِلَّةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ بِعُنْوَانِ الْوَلاَءِ بِالنِّسْبَةِ إِلَی عُضْوِ الْمُتَّصِلِ.»**
حکم از ادلۀ مختلفه متقدمه بهعنوان الولا با نسبت الی العضو المتصل نسبت به اینها باز است.
**«وَ أَمَّا لَوْ کَانَ مَقْطُوعًا.»**
و اما اگر مقطوع بود.
**«وَ الرِّوَایَاتُ الْوَارِدَةُ فِی أَبْوَابِ غَسْلِ الْمَیِّتِ فِی الْوَسَائِلِ دَالَّةٌ عَلَی وُجُوبِ دَفْنِ کَافَّةِ أَجْزَاءِ بَدَنِ الْمَیِّتِ حَتَّی ظُفْرِهِ وَ شَعْرِهِ، فَضْلًا عَنْ الْأَجْزَاءِ الْأُخْرَی.»**
روایات الوارد فی ابواب غسل المیت فی الوسائل دلاله علی وجوب متن کافه اجزای بدن میت حتی ظفر و شعر. من حتی ناخن میت وقتی کنده میشود و دفنش بکند. حتی موی میت را باید دفن. فضلاً عن بقایا الاعضا، آن کنده شده ولی زنده است. این عضو کنده شده ولی به درد میخورد. دست او کنده شده میشود پیوند زد. داغ چی فلان اطلاق.
**«مِثْلُ قَوِیَّةِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ.»**
مثل قویه عبدالرحمن. این اصطلاحات خودشان است. قویه از امام صادق.
**«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنِ الْمَیِّتِ یَکُونُ عَلَیْهِ الشَّعْرُ، فَیُحْلَقُ عَنْهُ أَوْ یُقَلَّبُ.»**
از امام صادق پرسیدند دربارۀ میت، او مو دارد. «فیُحْلَقُ عنه» مویش کنده میشود. «أَوْ یُقَلَّبُ» تقلیب میشود، جابجا میشود. حالا نمیدانم.
**«قَالَ: لَا یُمَسُّ مِنْهُ شَیْءٌ، اغْسِلْهُ وَ ادْفِنْهُ.»**
«قال: لا یمس منه شی.» هیچی ازش نمیشود. «اغسله و ادفنه.» غسلش بده، دفن. ماهی که از میت ریخته، جابجا کردنش. ماهی که ریخته. حضرت فرمودند که الان که میشویند، میبرد، بهتون سطل چیز را جابجایی میت تو غسل، موها میآید همینجور میرود توی آن کاسه و میرود. مگر جمع کنی غسل بدهی با میت دفن بشود.
**«وَ غَیْرُهَا مِنَ الرِّوَایَاتِ الْوَارِدَةِ فِی ذَلِکَ الْبَابِ الْقَابِلَةِ لِأَسَامِیَ بَعْضِهَا لِاعْتِبَارِ الْمَوْتِ، فَالْمُسْتَفَادُ مِنْهَا عَدَمُ جَوَازِ التَّصَرُّفِ إِلَّا فِی الْعُضْوِ الْمَقْطُوعِ بِإِلْحَاقِهِ بِبَدَنٍ حَیٍّ.»**
و غیره من الروایات الوارده فی ذالک الباب القابله اسامی بعض منها لاعتبار. فالمستفاده منها عدم و جواز تصرف الا عضو المقطوع اونی که از این روایت استفاده میشود این است که تصرف در عضو قطع شده جایز نیست. با الحاقی که به بدن تصرفی بیا به بدن زنده ملحق کتاب قطع بکند. پزشک چقدر دیه و اینها میآید گردن پزشکها. دیگر خدا میآید شغل پر جهنمی است پزشکی، مثل قضاوت میماند و آخوندی البته.
**«وَ أَمَّا بِالنِّسْبَةِ إِلَی الْمُتَرَقَّعِ بِالْعُضْوِ.»**
و اما بهنسبت الی المترقع، مترقع بالا عضو. حالا آنکه پیوند دادن چی؟
**«فَقَدْ یُقَالُ بِوُجُوبِ إِعَادَةِ الْعُضْوِ إِلَی الْمَیِّتِ وَ دَفْنِهِ.»**
فقط یقال به وجود عادت عضو المیت و دفن. آقا ما نمیدانستیم چشم را پیوند دادن. سبک کار را ببینید. حالا ببینید چرا اطلاق روایات المشار الی. آن روایتی که حضرت فرمودند مو و فلان و اینها. آقا یک طرف مرده و موهای قشنگی داشت. الان میکنند این کارها را. بعضی کلاه گیس اینها، بعضی پست اینها مثلاً مال اموات ممکن است بوده باشد. آرایشگاه تهران، خانم مویش را یکی دیگر گذاشته و رفته. چند ماجرا داریم. بله! علی ایحال حالا تو آن روایت حضرت قید زدند. آرایشگاه بر میدارم. حالت. حالا به چه دردش میخورده نشان بدهد؟ میگفتند تو همان کاری که چطوری آره لای مو.
**«خُبْ إِطْلَاقُ الرِّوَایَاتِ الْمُشَارُ إِلَیْهَا.»**
اطلاق روایات المشار الیها بهخاطر اطلاق. مانده نتلاق روایاتی که بهش اشاره کرده و ادله ال. الان آنجا که حضرت فرمودند که دفنش کن. «لا یَمَسُّ مِنْهُ شَیْءٌ.» «لا یمس» فقط برای کسی که قطع کرده یا برای آنیم که بهش پیوند دادهاند. چشم کم. این بحثها توی بحثهای چیزی مطرح شده. بحث استدلالی به حکم.
**«تََالِفُ عُضْوِ الْمَیِّتِ مِثْلُ حُکْمِ تَالِفِ الْجُزْءِ مِنَ الْحَیِّ.»**
حکم تالف عضو میت مثل حکم تالفه. تلف شد. این تالف هم صفت مشبه است. فاعل. بله. وقتی وصل به حی بشود، از اینجاست که آن عضو نجس نمیباشد.
**«فِیمَا تُلْفَ وَ لَوْ کَانَ ظَاهِرًا لِتَبَدُّلِ عُنْوَانِ الْمَوْتِ، فَلَا سِیمَا بَاطِنِیًّا.»**
فلما تلف ولو کان ظاهراً لتبدل عنوان الموتان، فلا سیما باطنیاً. توسعه. من بحث مفصلی دارد که حالا بخواهیم بخوانیم وقت میبرد. آن بخش بعدیش را من بخوانم که جالب است. مسألۀ ۳۹ کتاب ایشان بود. به نظرم این مسألۀ ۳۹ مال خود مال خودشان است یا از کتاب دیگری بود ایشان شهر کرده؟ مسألۀ ۴۲ میگوید:
**«یَجُوزُ قَطْعُ الْعُضْوِ مِنْ بَدَنِ مَیِّتٍ کَافِرٍ، أَوِ الْمَشْکُوکِ الْإِسْلاَمِ لِتَرْقِیعِهِ لِبَدَنِ مُسْلِمٍ.»**
یجوز قطع و عضو من بدن میتن کافر. اگر کافر باشد چی؟ مشکوک الاسلام. ترقیع به بدن مسلم. پیوند بزن بدن کی؟ مسلمان.
**«عَلَیْهِ بَعْدُ أَحْکَامُ بَدَنِهِ، وَ بَدَنُهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَحْکَامُ بَدَنِهِ نَفْسِهِ.»**
علیه بعده احکام و بدنه. بعدش احکام بدن خودش را دارد. عضو بدن دست کافر بوده، دست خیس بهش بدهی نجس است. الان عضو یک مسلمان است. «لِأَنَّهُ صَارَ جُزْءًا لَهُ.» یعنی حیوان نجس العین کلکل به نحوی، و تترتب علیه. اگر پیوند کردند از یک سگی چشمش را به یک مسلمانی، یعنی چشم میشود چشم سگ. بشوید آب از چشمش میآید نجس است؟ من که عضو خود او شده تبدل استحاله پیدا کرده است. استحاله باعث نجاست را از بین میبرد؟ حالا اگر فلسفیش را میخواهی نگاه بکنی یا عرفیش را میخواهی نگاه. چشم سگ نیست، چشم آدم است. دریچه غیر از خوک میگیرند. حالا مثلاً قدیم الان به یک آقای محترم که با آن چشمهای سگیتان یک لطفی کنید به ما نگاه کنید ناراحت میشود یا خوشحال میشود؟ دلیل اینها چیست؟
**«وَ تَجُوزُ الصَّلاةُ فِیهِ.»**
«وَ تَجُوزُ الصَّلاةُ فِیهِ.» الان نماز نمیتواند بخواند با این چشم سگی. خوک تو بدنته، نماز نخوان. مشکل ندارد.
**«بِاعْتِبَارِ طَهَارَةِ السَّیْرُورَةِ جُزْءًا مِنْ بَدَنِ الْحَیِّ.»**
«باعتبار طهارة سیرورة جزءا من بدن الحی.» اما جواز و تبرع، فل.
**«فَهُوَ لَا یَسْتَلْزِمُ ضَرَرًا عَلَی الْحَیِّ الَّذِی یُعْطَی.»**
چون ضَرَر ندارد بر حی که به او داده میشود. حالا اینجا آن اطلاقش را میخواستم بخوانم.
**«وَ أَمَّا جَوَازُ قَطْعِ الْعُضْوِ مِنْ بَدَنِ الْکَافِرِ، فَقَدْ تَقَدَّمَ حُرْمَتُهُ.»**
اما جواز و قطع عضو من بدن الکافر، چرا میشود از بدن کافر قطع عضو کرد؟ فقط تقدم حرمته. حالا الان خیلی بحث سر جزء زنده نبود. جزئی از بدن حی. حالا خود آن جزء حی، طوطی حی نیست. یعنی ارتباط حی بودن برقرار. بله. بله. یعنی انگار که یک چیز کاملاً خارجی آمده آنجا پیوند خورده. فقط حرکت این دریچهای را انجام میدهد. نه اینکه زنده است. ارتباط برقرار شد. ارتباط اطلاق ادله مثل اطلاق دارد. مُصلح حرامه. فرمود که حتی کلب اقور را هم مثله سگی که اگه شما دستش بیفتی تیکه تیکهات میکند، اگه زدی کشتیش، نیفتی تیکه تیکهاش کنی. بچه من را تیکه تیکه کرده، شما حق نداری هیچ مردهای را حق نداری مثله کنی. مرده را تعبیر امیرالمؤمنین، همین ابن ملجم است که فرمود: «بعد از من مثلش نکنید.» رویاش راه رفتن، سوزاندن. بله. خلاصه تیکه تیکهاش. خلاصه عرض کنم خدمتتان که اینجا ادله مثل اطلاق دارد. حالا نسبت به حیوان که در برمیگیرد. نسبت به انسان هم به طریق اولی در برمیگیرد. چه مسلمان، چه کافر.
**«وَ کَرَامَةُ مُطْلَقِ الْإِنْسَانِ.»**
و کرامت مطلق الانسان.
**«وَ أَمَّا جَوَازٌ فَهُوَ لِأَنَّهُ لَا یَسْتَلْزِمُ ضَرَرًا عَلَی الْحَیِّ الَّذِی یُعْطَی.»**
اما جواز حالا اینجا از بدن مشکوک الاسلام_چرا_فقط_تقدم_به_اجرا_استصحاب_عدم_ال_وجوب_غسله_و_دفنی_و_تجهیز_للامور. اگر بخواهید پیوند بزنید «لِلتَّرْقِیعِ» جایز است. برای کندن چی؟ برای پیوندش. فقط اگر پیوند نخواهد بزند. همینجور دست کافر مشکوک الاسلام استصحاب کردیم کفرش، میگویند مسلمان شده. یک حرفهایی شنیدید، میگویند مسلمان شده بود. ما که نمیدانیم ما یقین به کفرش داشتیم. حساب میکنیم کفر. اینجاها حالا باز ادله دارد که کلاً میت را شما بشورید، غسل بدهید، کفن کنید، دفن. آنجا باز اطلاق داریم. حالا بقیۀ اجزای او، آن دو تا عضوی که درآوردیم، بقیهاش را چکار کنیم؟ بقیهاش را باید غسل بدهیم، کفن کنیم. چرا؟ چون «فِی مُطْلَقِ الْمَیِّتِ» مطلق میت را گفتند که کافر بحثی است اختلافی هم هست. وجوب دفن کافر واجب است دفن کنیم. بحث نمازش چطور میشود؟ مثالهایی خواستم عرض بکنم در اینکه چطور اطلاقگیری میکنند از جهات مختلف. اصلاحاتم اصلاحات لفظی بود. حالا مثالهای اطلاقات مقامی هم که چند تایی را ذکر کردند. تسلط عجیبی روی آیت روایت داشته. از یک طرف بله نیست بله قبل از… نمیشود اطلاق را داریم. تأسیسش معمولاً متصل بوده. اتصالش را باید مسلط باشد که نبوده. الان تو بحثهای تربیتی یکم مشکلات بدبختیهایی که داریم طرف میآید یک روایت را میبینید، گفته تا هفت سال بچه سایده. قید نخورده، سایده یعنی کلاً آزادش بگذار تا هفت سال. قید نزده تو چی؟ اخلاق؟ عقاید؟ افعال؟ خب بابا! این هیچ جا دیگر هیچ قیدی نخورد. ۵ سالم بود پدرمان ما را به ذکر میگرفت، به دعا میگرفت، مسجد میبرد. رها کن. این رها کن یعنی چی؟ تناسب حکم و موضوع را باید دید. انصرافات را باید دید. انصرافی نداریم اینجا. غلبۀ وجودی ندارد. کثرت استعمال ندارد. دعا معمولاً در چه فضایی استعمال میشود. یعنی به کار. بعد خود ادامۀ کلام قرینه است. میفرماید که هفت سال دوم ورود به استعباد، به عبودیت. بگویید تربیتش کن. پس این آزاد کردن در برابر چیه؟ به تربیت گرفتن. آن تربیت گرفتنی چیه؟ به تکلیف دادن. یعنی هفت سال اول تکلیف بهش نده. نه! یعنی هیچ کاری باهاش نکن. کلاً ول باشد. چند مصیبت وارد میکنی. اطلاقیها، غیرمتخصصین میآیند. خوب. حالا مصیبت اعظم چیه؟ مصیبت عظما چیه؟ مصیبت عظما این است که آنهایی که اهل کارند نمیآیند تو این دخالت بکنند. میآید از غیرمتخصص. اونی که اهل کار است، فلان کاری که نمیآید اینها را به ما بگوید. تغییر امور خصوص کاردستی طلبۀ بیسوادی مثل من از احادیث طبی چه اصلاحگیریهایی کرده. مطلق فرمود: «هر کی فلانه حجامت کنه.» قید نخورده حجامت برای کسی بد باشد. کلاً فرمودند: «حجامت خوبه.» مصلحت للبدن. باعث سلامتی است. کسی فشار خون دارد، کسی فلانه. قرینۀ لبی داریم اینها. هیچکدام حضرت در مورد تکنولوژی اینها چیزی نفرمودند. نه. این همه در مورد آینده چیزی گفتم. خب! میگفتند یک انرژی هستهای چرا از آن موقع حمایت نکردم. شنیدم که میگویند از یک آدمهای موجهی جلسه بود. دیگر چهار نفر بودند. مناظره کرد به کجا رسیده بوده. دانلود همین بحث بوده. حاج امیرباقری بودند و آقای پارسانیا بودند و یکی دو مخالفین تو هم. یکی دو نفر. علی ایحال عرض کنم که میآید اطلاقگیری میکند. میگوید این اطلاق. فضا اصلاً بعضیهایش آبی از اطلاقِ چی گرفتیم. بله! نزدیک بعضی افکار از بعضی جهات نزدیک.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهل و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و ششم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهل و نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه پنجاه و سوم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...